بچههای غواص لب تشنه در اروندرود جان دادند
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۹۱۷۵۸۱
این جانباز هشت سال دفاع مقدس گفت:عملیات والفجر هشت تجلی ایثار و شهادت رادمردانی بود که لب تشنه در اروند رود جان دادند اما یک خاک وجب، نه!
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛به نقل از آناج، خیلیها او را به نام سید داداش میشناسند، راوی بذلهگوی کاروانهای راهیان نور که سرشار از خاطرات بودن با شهداست و امروز زبان گویای تاریخ شده است تا از رشادت، ایثار و رادمردی جوانانی بگوید که جان دادند اما خاک نه!
آناج: خودتان بگویید، چطور راهی جبهه شدید؟
سید ابوالفضل ایرانی متولد 1346 در خانوادهای مستضعف اما با ایمان در محلهی رزمندهپرور عباسی هستم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
قبل از اینکه پایم در جبهه باز شود، روزها کار میکردم و شبها به صورت شبانه درس میخواندم. زمانی که امام (ره) فرمودند حضور در جبهههای حق علیه باطل واجب کفایی است ما احساس کردیم که امام فرمان جهاد میدهند و ایستادگی وظیفه ماست، همچنین وقتی مشاهده میکردیم که دوستان و همکلاسیهای ما عازم میدان رزم هستند و هر چند وقت یک بار پیکر پاک یکی از آنها که به شهادت رسیده است، تشیع شده و اسلحهاش بر روی زمین میماند، در خود احساس وظیفه میکردیم که وارد عمل شویم.
البته در ابتدا مادرم زیاد راضی به رفتن ما نبود ولی در نهایت ایشان را راضی کرده و از پایگاه امام حسن(ع) چهار راه عباسی اعزام به صحنه جنگ شدیم.
آناج: از نخستین روزهای اعزام بگویید؛ مهمترین درسی که در آن ایام گرفتید چه بود؟
در پادگانی واقع در اردبیل برای ما آموزشهای نظامی ارائه شد و چون معمولا جوانترها برای تخریب انتخاب میشدند من نیز در تقسیمبندی منتخب برای گردان تخریب شدم. در گردانهای تخریب معنویت عمیقی جاری بود چون تخریب همیشه در نوک پیکان قرار داشت. فرمانده گردان ما اکبر جوادی جزء شهدایی است که حقیقتا گمنام مانده است.
خاطرات زیادی از شهید جوادی دارم اما آنچه هرگز فراموش نمیکنم مربوط به روزی است که من با یکی از رزمندهها بر اثر تقسیم ناعادلانه خرما درگیری لفظی پیدا کردم، شهید جوادی از دور شاهد ماجرا بود و مرا به سنگر خود فرا خواند. من بسیار خجالت زده بودم حدس زدم به خاطر این درگیری من را صدا زدهاند، این بزرگوار در راطه با آن مسئله چیزی به من نگفتند، چایی برایم ریخته و حالم را پرسیدند سپس با آرامش مشغول صحبت با بنده شدند. ایشان با آرامش و سعه صدری که در قبال رفتار نادرست من نشان دادند چنان درسی به من آموختند که تا پایان عمرم در یاد من باقی خواهد ماند و چنان بود که من تا آخر جبهه با هیچ یک از رزمندگان درگیری نداشتم.
افرادی همچون شهید جوادی باعث شدند که ما با معنویت حاکم در گردانهای تخریب پخته شویم. اعمال و رفتار این شهید باید برای مسئولان امروز مملکت درسی باشد و آنها نیز سعه صدر را از این شهدا بیاموزند. در مورد وضعیت کنونی جامعه شهید گران قدر سردار حمید باکری سخن جالبی دارند، ایشان گفته بودند: «دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند: یک: دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان میشوند. دو: دستهای که راه بیتفاوتی را بر میگزینند و در زندگی مادی غرق میشوند. سوم: دستهای که به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت مصایب و غصهها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.»
آناج: به عنوان نیروی تخریب در عملیات حضور داشتید؟
در خنثی سازی میدان مین حاضر شده بودم ولی در عملیاتها توفیق حضور در تخریب را نداشتم. کسانی که در گردان تخریب و غواصی حضور داشتند واقعا دارای ایمان قوی بودند زیرا شهادت را در یک قدمی خود میدیدند و با آغوش باز به استقبالش میرفتند. دو تن از همرزمان ما به نامهای سید داوود و حجت علوی که از اهالی سراب و جزء گردان تخریب بودند به قدری از معنویت سرشار و به خدا نزدیک بودند که پس از شهادتشان، بچههای گردان تخریب بعد از نماز به ایشان سلام می دادند. این معنویتها باعث شد که با وجود قوی بودن دشمن از نظر نظامی در پایان جنگ، ما پیش رو باشیم و ذره ای از خاک وطن را به دژخیمان ندهیم.
آناج: از دوستان و همرزمان شهیدتان بفرمایید.
در گردان امام حسین (ع) با شهید بزرگوار محمدعلی درخشان طرح دوستی ریختم و این رفاقت تا جایی پیش رفت که یک روح در دو بدن گشتیم. این بزرگوار خود برای من معلم اخلاق بودند؛ در نماز بسیار عمیق و با ایمان بود. حین عملیات والفجر 8 در پادگان شهید باکری دزفول ما از هم جدا شدیم. همراه جمعی از رزمندگان به روستای مخروبه ای در نزدیکی آبادان انتقال داده شدیم. وقتی به مقر رسیدیم در تاریکی صدای یکی از دوستانم به نام یعقوب را شنیدم؛ از او در خصوص آن مکان سوال کردم که پاسخ داد اینجا گردان سید الشهدا یعنی گردان غواصان است.
پیش از آن لحظه حتی لباس غواصی را از نزدیک هم ندیده بودم و برای اولین بار در آن روز با آن آشنا شدم. خیلی از ما فقط شنا کردن را بلد بودیم و هیچ آشنایی خاصی با غواصی نداشتیم اما طی تمرینات و آموزشهای فشرده به فنون مسلط شدیم.
همان شب از ایوب در خصوص یکی دیگر از دوستانم احمد مهدوی که از ما جدا شده بود پرسیدم، ایوب چادری را نشان داد و گفت احمد در آن چادر است. در آن زمان به قدری خوشحال شدم که غیر قابل وصف است با خود گفتم اگر از محمد علی جدا شدم این جا احمد دوست و برادر دیگرم در کنار من است. احمد مداح و قاری قرآن بود و وصیت نامهاش را بر روی نوار کاست ضبط کرده و به من داده بود. صبح فردا سردار جمشید نظمی که فرمانده گردان بودند، سخنرانی کرده و گفتند که میخواهند دو گروهان به عنوان غواص از گروهان حاضر انتخاب کنند، که اسم بنده نیز در بین غواصان بود.
البته غواصی فقط نامش زیباست و خود یکی از سختترین بخشهای یک لشکر است. مخصوصا در آن دوران که ما شدیدا تحریم بودیم. در تمرینات لباسهایی شبیه به لباس شنا و غواصی استفاده میکردیم و لباس غواصی به ازای هر دو رزمنده یک دست وجود داشت. رزمندگانی که هم هیکل بودند یک تیم دو نفره تشکیل داده بودند و یکی از رزمنده ها لباس را می پوشید و داخل آب میرفت بعد از تمرین لباس را در میآورد و به دیگری میداد.
این در شرایطی بود که تمرینات ما از دی ماه آغاز شده بود و سرمای هویزه در آن وقت از سال به راستی استخوانسوز بود. شبانه در رود بهمن شیر آموزشهای غواصی میدیدیم و هر شخصی حدود یک کیلومتر پیاده در نخلستانها طی می کرد تا لباسش را به هم رزمش برساند. از همرزمان ما در آنجا میتوان به علی دباغی، احمد مهدوی، مجید طایفه یونسی اشاره کرد. این عزیزان همچون کسانی که در عاشورا یا به هنگام مشرف شدن به حرم اباعبدلله پا برهنه طی طریق میکنند، در این جا نیز با قلبی پر شور پابرهنه حرکت میکردند، گویا که نذری در دل دارند. پس از بازگشت به چادرها پاهایشان را که خار نخلها در آن ها فرو رفته بود تمیز میکردند، شهید علی دباغی در هنگام در آوردن این تیغها بسیار سر و صدا میکرد، من به او میگفتم علی تو که نمیتوانی درد یک تیغ را تحمل کنی اگر گلوله به تو برخورد کند چه خواهی کرد؟ با روحیه شوخ و بذله گویی که داشت، میخندید و میگفت: سید یقین بدان آن زمان صبر میکنم.
از بلند شدن کنار بخاری تا پوشیدن لباسهای خیس در سرمای استخوانسوز جنوب
در خصوص ایمان و صبر و ایستادگی بچههای غواص اینکه پس از اتمام غواصی لباس را بر روی بوتههای نخل آویزان میکردیم و شبها باد سرد موجب میشد که لباسها یخ ببندند، که ما به آن یخ کاغذی میگفتیم، گروه اول به چادرها بازمیگشتند، چادرهایی که با والورها گرم شده بود و فضای مطبوعی در شبهای زمستانی برایمان داشت، با بازگشت سری اول تمرین، میبایست بچههای سری دوم برای تمرین غواصی میرفتند. حال شما تصور کنید که از آن فضای گرم چادر باید خارج می شدند و در هوای سرد شبی زمستانی، لباسهای یخ زده را بر تن برهنه پوشانده و پا به آبهایی میگذاشتند که سرمایش استخوان سوز بود.
بچهها هنگام پوشیدن لباسها ذکر یا زهرا و یا حسین را بلند بلند میگفتند تا به آب برسند، از فرط سرما انگشتانشان کرخت و فک هایشان قفل میکرد. در کنار چادرها آتش روشن میکردیم تا کسانی که از آب خارج میشوند فوری به کنار آن آمده و کمی گرم شوند.
سردار اصانلو بیان میکند که در یکی از تمرینها متوجه شدم که یکی از غواصان که سن کمی هم داشت (حدودا 16 سال) وقتی من کنار آتش رفتم او فورا دستهایش را به پشت سر برد و از من دور شد، از مسئول دستهاش علت را جویا شدم، گفت از فرط سرما دست هایش کبود و سیاه شده و از ترس اینکه شما با دیدن دستانش او را از حضور در گردان منع کنید فرار را بر قرار ترجیح داد.
این تنها گوشهای از اوج ایمان و اشتیاق جوانان آن دوران به ایثار و شهادت است، اکنون نیز این چنین عزم، ارادهها و ایمانهای راسخ را در امثال شهید حججیها میبینیم.
آناج: غواصهای لشکر عاشورا در عملیات غرور آفرین والفجر 8 حماسهها آفریدند، از آن عملیات برایمان بگویید:
عملیات در بهمن سال 64 آغاز شد، در آن زمان کنار اروند رود عالم دیگری بود، دل ها همه مالامال از عشق به شهادت بود و همه با خدایشان ارتباطی عمیق گرفته بودند، دو روز مانده به عملیات بغض گلوی بچهها را گرفته بود. عصر عملیات در حال اماده کردن لوازم خود بودیم که متوجه شدم کسردار شهید احد مقیمی به کنار ما آمد، پرسید این جا چه میکنید؟ گفتیم در حال آمده کردن طنابها هستیم. گفت حاج رضا داروئیان {یکی از مداحان با صفای لشگر عاشورا بود} در حال خواندن نوحه وداع است، شعرهای حاج صمد قاسم پور دقیقا مضمون همین خاطره من است. ما نیز به جمعشان پیوستیم . بچهها همه سر بر سجده نهاده بودند و صورت ها بر خاک میساییدند و ذکر یا زهرا(س) ورد زبانها بود و زمین از اشک شوق بچهها سیراب میشد. احمد مرا در آغوش گرفت و طلب حلالیت کرد، من به شوخی گفتم تو شهید میشوی، در جوابم گفت شاید هر دو شهید شویم ، من گفتم نه میدانم که من شهید نخواهم شد. به هنگام پوشید لباس غواصی بچهها با هم شوخی کرده و میگفتند لباس دامادیتان را بپوشید، یا اصطلاح کفن را برای لباس غواصیشان به کار میبردند.
عصر هنگام به وقت غروب خورشید یکی از رزمندگان به نام آقای بهاری شروع به اذان دادن نمود و بقیه نیز همراهیش کردند، این اذان از جانسوزترین اذانهای عمر من است.
گون چونوب آخشام اولوب یئتدی ملاقات زمانی
باشلادی وئردی یانیق سَسله، موذن بیر اذانی(1)
عده ای نمازهایشان را خواندند عدهای مشغول آماده سازی تجهیزات بودند. در آن زمان ما چنین احساس میکردیم که نخل ها با ما سخن میگویند، باد میوزید و بچهها اشک می ریختند:
بوگئجه موجلو اروند بوتون قان اولاجا قدیر
بوگئجه سئوگیلی گوللر سارالار کن سولاجاقدیر
در آن عملیات مسئول تیم غواصی بودم، کم کم موسم آغاز عملیات نزدیک میشد. به ساحل اروند رفتیم، دوستم احمد سر بر شانه ام گذاشت پرسیدم احمد خوابیدهای؟ گفت سید خواب نیستم آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من...» میخوانم ، به بقیه بچهها نیز بگو این آیه را به نیت نصر بر دشمن بخوانند. وارد آب شدیم و عملیات آغاز شد ولی موقعیت بدی بود و به سوی ما شلیک میشد، بچهها کسب تکلیف کردند، گفتم در این شرایط فقط خدا یاری رسان ماست، سرهایتان را که بیرون از آب است به سوی او بگیرید و طلب یاری از صاحتش کنید. من در این زمان به عینه معجزه دعا را دیدم، آسمان صاف آن شب ابری شد و باران گرفت و با صدای برخورد قطرات باران با سطح آب توانستیم در آب پا بزنیم و خود را رو به روی سنگر دشمن برسانیم ولی متاسفانه یکی از دیدهبانهای دشمن متوجه حضور ما شد و دوستانش را خبر کرد، با وجود اینکه صلاح داشتیم به خاطر این که کل عملیات لو نرود شلیک نکردیم، چرا که گفته شده بود تا دستور عملیات در ساعت یازده و پانزده دقیقه داده نشده است، حق شلیک ندارید و همه ما با جان و دل این امر را قبول کرده بودیم حتی اگر شهید هم میشدیم از دستور فرمانده سرپیچی نمیکردیم.
اینها نمودهای ولایت مداری و ایمان راسخ حاکم بر جبههها بود. نیروی دشمن منوری بر روی اروند زد و همه ما را دیدند. ما حدود 25 یا 30 نفر بودیم، اسلحه را به سمتمان گرفته و ما را به رگبار بستند، من متوجه صدای خر خری از داخل آب شدم ، تیر بر گردن محمد شمس برخورد کرده بود، محمد با سر به ما اشاره میکرد که سرش را داخل آب ببریم تا صدای خرخر گلویش ما را منقلب نکند. یکی از بچهها نقل میکند وقتی دستم را بر رو دهان محمد گذاشتم تا صدایش شنیده نشود، به قدری تشنه بود که آب اندک جمع شده بر کف دست من را نوشید. محمد همان جا به فیض شهادت نائل شد.
شهید علی دباغی که به هنگام در آوردن تیغ از پایش آن همه سر و صدا میکرد ، سینه اش مهمان دومین تیر از سمت دشمن شد، من متوجه شدم که دندانهایش را بر روی هم فشار میداد تا صدایی از گلویش خارج نشود و دیگران در امان باشند، علی به قدری تحمل کرد تا همان جا بی صدا به دیدار سید الشهدا(ع) شتافت و همان طور که قول داده بود درد گلوله را بی صدا تحمل کرد تا شهید شد. شهید ایوب بادی تازه نامزد شده بود، من خود صدای گلولههایی را که با بدنش در آب برخورد میکرد را شنیدم، من برای نفس گرفتن لحظهای به سطح آب آمدم که گلولهای با سرم برخورد کرد و خون داخل چشمهایم دوید، احمد پشت سر من بود ، پرسید سید زخمی شدی؟ گفتم بله ولی حالم مساعد است. چند لحظه بعد احساس کردم که با مشت به پشتم می کوبند، برگشتم و دیدم که احمد زخمی شده، تیر از یک سمت سرش وارد شده و از سمت دیگر خارج گشته است. احمد همچو ماهی بیرون افتاده از آب تقلا میکرد. او را در آغوش گرفته و گفتم احمد جان آرام باش . احمد پس از دقیقهای میان بازوانم جان سپرد در گوشش زمزمه کردم: احمد جان شهادتت مبارک. چهره نورانیش بر آبهای اروند هرگز از خاطر من محو نخواهد شد. پس از احمد دیگران هم عروج کردند، ایوب، راشد، علی دباغی ، محمد محمدی، یکی پس از دیگری در کنارم بر روی اروند پر پر شدند. من نیز تیر خورده و کتفم شکست و تیر دیگری به نخاعم برخورد کرد و حدود 20 ترکش به بدنم اثابت نمود. بی هوش شدم و موج مرا بر روی خشکی انداخته بود.
غواصان در آب تشنه جان دادند. عدهای از بچه ها به آرامی زمزمه می کردن یا زهرا از تشنگی هلاک شدم. من به عینه این را دیدم و خودم هم این شرایط را درک کردم. وقتی خون از بدن می رود انسان به شدت تشنه میشود، بچههایی که زخمی و بیحال از سیم خاردارها آویزان بودند و از تشنگی ذکر یا زهرا(س) میگفتند. آن جا عالمی دیگر بود، از گروه ما 8 نفر به شهادت رسیدند و بیشترشان به شدت زخمی شدند، موج پیکرهای شهدا را بر روی اروند تکان میداد، گویی که اروند برای فرزندان وطن نغمه لالایی سر داده بود.
موج گهواره سی غواصلارا، لای لای اوخویوردو
اوقوجالمیش قاری دا، رنگی کمانین توخویوردو
نئجه سیسزقین اوخویوردو
پس از عملیات رنگین کمانی بر فراز اروند شکل گرفته بود و آسمان هم میغرید، شعر بالا از حاج صمد قاسم پور نیز به همین صحنه اشاره دارد.
لای لای ای جبهه لرین یورقونو، ای خسته جوانلار
لای لای ای شهد شهادت دن ایچیپ کامه چاتانلار
لای لای اروند کناریندا قیزیل قانه باتانلار
خوش یاتین ای قورو توپراقلارین اوستونده یاتانلار
خوش یاتین یاخشی یاتیب سیز
یاخشی باش فکرین آتیب سیز
یاخشی جانانه چاتیب سیز
----
دوزدی تاریخده حال اولمادی ایثاریزی یازسین
هله تئز دیر یازا بیلمز
دوزدی عالمده چیخار اولمادی اسراریزی قانسین
قارداشیم یوخ، قانا بیلمز
بوتون عالم یغیشا بیرجه آناز تک یانا بیلمز
بونو هئیچ کیم دانا بیلمز
آناج: چطور شد وارد فضای روایتگری شدید؟
برای روایت دفاع مقدس حضور پیدا نمیکردم تا اینکه پانزده سال قبل روزی از طرف دانشگاه از من تقاضای حضور در کنار اروند رود را نمودند، من به خود مغرور شده بودم و این تقاضا را رد کردم، به بنده بسیار اصرار کردند و واسطههایی از دوستان مشترک قرار دادند ولی متاسفانه من قبول نمیکردم، یکی از آنها به من گفت: بسیار خوب خود دانی و شهدا، همان شب خواب احمد را دیدم که بند پوتینهایش را به هم بسته و روی دوشش انداخته است و در گلزاری ایستاده، من نیز در خرابهای ایستاده بودم، از او پرسیدم: احمد به کجا میروی؟ گفت: به مراسم یاد بود شهدا میروم تو هم بیا . گفتم من نمیتوانم بیایم. در پاسخ گفت: سید ما گفتیم بیایی خودت قبول نکردی... صبح که از خواب بیدار شدم افسوس عمیقی من را در بر گرفت، در تعبیر خوابم آن گلزار همان جنوب بود که من از کف داده بودم. از آن سال به بعد به هیچ وجه از صحنه راوی گری در جنوب غائب نشدهام، به خاطر ترس از اینکه در روز قیامت چه طور پاسخ احمد و دیگر شهدا را خواهم داد . این خواب باعث شد که من هم در یادوارههای شهدای تبریز و اطراف تبریز حضور یابم و همچنین به همراه دانشگاهیان در صحنه روایت دفاع مقدس در جنوب حضور فعال داشته باشم، و این را به جرات میگویم که از ترس شهدا حاضر در این صحنهام چرا که در قیامت باید جوابگوی آن ها باشم.
آناج: آیا خاطره ای از تاثیر گرفتن افراد در خلال این اردوها دارید؟
در خصوص این بحث، دو سال قبل ما با دانش آموزان پسر دوره متوسطه عازم جنوب شدیم، یکی از آن ها به نزد من آمد در حالی که بسیار منقلب شده بود و میگریست، از علت گریهاش پرسیدم، در پاسخ گفت: که به دلیل روایتهایی که در چند روز اخیر انجام دادهای بسیار منقلب شده و در دو راهی انتخاب گیر کردهام. توضیح داد که از دین اسلام و تشیع روی برگردانده و مسیحی گشته، ولی پشیمان شده و در این پشیمانی روایات مربوط به شهیدان موثر بوده است. پرسید که چه طور میتوانم به اسلام برگردم؟ حاج آقای قدوسی نیز در جمع ما حضور داشتند و با کمک و راهنمایی ایشان به دین اسلام رجوع کرد و اکنون نیز با هم ارتباط داریم و آن نوجوان عزیز یکی از بسیجیهای مخلص گشته است. یا مورد دیگری که برای بنده پیش آمده است، یکی از همسفران به نیابت از پدرشان خواستار تربت شلمچه بود، من مقداری تربت محض تبرک برایشان آوردم، وقتی علت را جویا شدم؛ گفت پدرم این خاک را میخواهد تا درون ظرفی جلو چشم من و دیگر اولادش قرار دهد تا هر زمان که لغزشی از جانب هر یک از ما اتفاق افتاد با نگاه به این خاک حیا کرده و به طریق راست برگردیم. آری تاثیر گذاری معنوی شهدا بسیار زیاد است.
از دیگر خاطراتم میتوانم به محجبه شدن یکی از خواهران حضور یافته در کاروانهای راهیان نور اشاره کنم، این خواهر عزیز بر اثر روایات بیان شده و فضای معنوی حاکم محجبه شدند. من شکرگذار خدا هستم که در این راه پلی برای معرفی شهدا به جوانان هستم تا آنها از طریق شهدا طریق حق را شناخته و پیرو آن گردند و حاجات خود را با وساطت شهیدان به دست آورند.
از جمله این شهیدان که بنده به عنوان پل ارتباطی به عزیزان معرفی می کنم می توان به شهید احمد مهدوی، شهید مجید شرف زاده، شهید جوادی که در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرام گرفته اند اشاره کرد، البته مقام تمام شهدا والاست اما برخی از شهیدان موقعیت و قرب خاصی دارند، مثلا شهید حججی نمونهای از این شهداست که بازتاب و اثر بسیاری در جوانان داشت و این اتفاق نمود و بازتابی از واقعه عاشورا بود برای به یقین رساندن برخی که عقیده ای راسخ در مورد آن نداشتند، و این شهیدان مجرب واسطه ای میان ما و خداوند متعال برای رسیدن به حاجات می باشند.
1. بخشی از منظومهی بلند غواصلار سرودهی حاج صمد قاسمپور
انتهای پیام/
منبع: دانا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۱۷۵۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
احمد داود اوغلو با هنیه دیدار کرد
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از مرکز اطلاع رسانی فلسطین، «احمد داود اوغلو»، رئیس حزب آینده ترکیه با «اسماعیل هنیه»، رئیس دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی حماس در استانبول دیدار کرد.
طرفین در این دیدار در مورد تحولات سیاسی و میدانی مرتبط با جنگ علیه غزه، نسلکشی ارتش رژیم اشغالگر صهیونیستی در غزه و راههای کمکرسانی به ملت فلسطین گفتگو کردند.
هنیه و اوغلو همچنین گفتگویی تفصیلی در مورد اوضاع جاری در کرانه باختری، قدس و مسجد الاقصی و وضعیت اسرای فلسطینی در زندانهای صهیونیستی به ویژه در سایه تصمیمات جائرانه ایتمار بن گویر وزیر امنیت داخلی رژیم صهیونیستی داشتند.
در این دیدار تلاشهای صورت گرفته برای آتشبس در غزه و نتیجه وساطتها بررسی شد.
اسماعیل هنیه ضمن تقدیر از موضع رسمی و مردمی ترکیه در حمایت از فلسطین بر ضرورت ادامه تلاشها در عرصه منطقه و جهان برای تحمیل شکستی سخت و تاریخی بر رژیم اشغالگر تاکید کرد.
هفته پیش نیز، اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس که به ترکیه سفر کرده، با رجب طیب اردوغان رئیس جمهور این کشور دیدار کرده بود.
اردوغان در این دیدار تاکید کرد که کشورش به تلاش های خود برای جلب توجه جهانی به ظلمی که علیه فلسطینی ها اعمال می شود، ادامه خواهد داد.
وی افزود که ترکیه تحریمهایی را از جمله در زمینه تجاری بر رژیم صهیونیستی اعمال کرده است.
اردوغان تصریح کرد: اسرائیل روزی بهای ظلم و ستم علیه فلسطینی ها را خواهد پرداخت.
رئیس جمهوری ترکیه همچنین گفت که این کشور، تحریم هایی از جمله محدودیت های تجاری را علیه رژیم اسرائیل اعمال کرده است.
رجب طیب اردوغان در پایان بر ضرورت وحدت بین فلسطینی ها در مرحله کنونی تأکید کرد.
اردوغان اخیراً در اظهاراتی با تاکیدبر اینکه جنبش حماس یک جنبش آزادیبخش است، از دیدار قریب الوقوع خود با اسماعیل هنیه خبر داده بود.
رئیس جمهور ترکیه همچنین گفته بود تا زمانی که عمر دارد به دفاع از مساله فلسطین ادامه خواهد داد. وی در سخنانی خطاب به غربیها که با عملیات تنبیهی ایران ابراز مخالفت کرده بودند، گفته بود: شما باید از اسرائیل بخواهید تجاوزاتش علیه غزه را متوقف کند!
کد خبر 6093671