خواننده پاپ: وسط کنسرت شعرها یادم میرود! +عکس
تاریخ انتشار: ۷ فروردین ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۲۷۳۵۳۱۰
محمد معتمدی متولد مهر سال ۵۷ است، آلبومهای زیادی با صدای او منتشر شده، کنسرتهای بسیاری برگزار کرده، در اپراهای عروسکی حضور داشته، تک آهنگهای او بسیار شنیده شدهاند، در ارکستر سمفونیک حضور دارد و برای ایران و شهدا خوانده است. این خواننده که او را در دسته سنتیخوانها قرار میدهند، کمی پیش تیتراژ فیلم سینمایی «سیانور» را خوانده بود که خودش آن را قطعهای پاپ میداند!
در کارنامه هنری معتمدی کار با بزرگانی چون محمدرضا لطفی، مجید درخشانی، حسین علیزاده، بهزاد عبدی و فرهاد فخرالدینی را میتوان دید، او علاقهاش به موسیقی و آواز را از سنین پایین در کاشان شروع کرد، خیلی زود به تهران آمد و در کنار تحصیل، آواز را در کنار اساتید مختلف آموخت.
بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
البته محمد معتمدی را به همین سادگیها نمیتوان پیدا کرد و قرار مصاحبهمان با او هم کار زمانبَری بود! در هفته پایانی اسفند در استودیوی جدید این خواننده مهمان شدیم و به گپ و گفت نشستیم، از آنجایی که تازه نقل مکان کرده بودند، خیلی چیزها سرجایش نبود، اما فضای صمیمی استودیو جای مناسبی برای گپ و گفت عیدانه ما بود.
آقای معتمدی خیلی از موزیسینها و خوانندهها در یک خانواده موسیقیایی متولد شدهاند. درباره شما هم اینطور بود؟
درخانواده ما کسی موزیسین نبود. حتی در شهرمان هم خیلی موزیسین نبود؛ ولی اولین آثار موسیقی سنتی را از نوار کاستهایی شنیدم که داییام در بایگانی خودش داشت. آن موقع شاید ۸-۹ سالم بیشتر نبود. داییام آهنگهای عبدالوهاب شهیدی، استاد شجریان، استاد بنان و مجموعه گلها را در نوار کاستهای منظم و مرتب در کمدش نگهداری میکرد. اول عکسشان را دیدم بعد کنجکاو شدم این کاستها چه صدایی میدهند. بعد کمکم آنها را یکییکی با اجازه خودش گوش میکردم و از همینجا علاقهام به موسیقی شروع شد.
آن موقع دنبال موسیقی رفتن تابو نبود؟
نه نبود؛ اما بهعنوان یک کار تماموقت و یک حرفه تلقی نمیشد و از این بابت همه نگرانی داشتند.
آرزوی کودکیتان برای اینده چه بود؟ از همان ابتدا آرزوی خواننده بودن یا نوازنده شدن را در سر میپروراندید؟
من در کودکی خیلی آرزوی روشنی نداشتم و مثل خیلی از بچهها شاید آرزو داشتم خلبان یا دکتر و مهندس بشوم؛ ولی کمکم به دبیرستان که آمدم، از همان سالهای راهنمایی و دبیرستان با استاد حلی آشنا شدم که از استادان به نام کاشان بودند و بهصورت مختصری چند تا از دستگاهها را با ایشان کار کردم. در کنار ایشان یک آشنایی در کاشان داشتیم که شاگرد آقای جمشید عندلیبی در نی و شاگرد آقای فریبرز عزیزی در تار بود، این آدم برایم جالب بود و از او خواستم که با من کار کند. یک نی تهیه کردم و طرز صداگیری از نی را پیش او یاد گرفتم و ازاینجا به بعد خودم نی را دنبال کردم و ساز را خودآموز یاد گرفتم، در واقع وقت نکردم که برای آن کلاس بروم.
معلم گفت چه کسی قرآن خواندن بلد است؟ گفتم من. بعد جلوی صف رفتم و با کلامی که معلوم نبود چه زبانی است شروع کردم یک سری کلمات مندرآوردی را پشت سر هم گفتن، آنهم با لحن و صوت قاریهای قرآن.
به خاطر صدای خوب در کودکی تشویق به آواز خواندن نمیشدید؟
کموبیش. اتفاقاً یادم هست سال اول مدرسه خواندن و نوشتن بلد نبودم. قرآن خواندن هم بلد نبودم؛ ولی نوار کاستهای عبدالباسط را شنیده بودم. معلم گفت چه کسی قرآن خواندن بلد است؟ گفتم من. بعد جلوی صف رفتم و با کلامی که معلوم نبود چه زبانی است شروع کردم یک سری کلمات مندرآوردی را پشت سر هم گفتن، آنهم با لحن و صوت قاریهای قرآن. معلم هم خیلی تشویق کرد و گفت که خوب بود ولی اینکه خواندی به چه زبانی بود؟! من برخلاف ظاهرم در کودکی خیلی شیطون بودم که داییام به کنایه به من میگفت محمد آرام. تا این حد که تابستانها هم همیشه بالای درخت گردو بودم. (با خنده)
شما اول با موسیقی شروع کردید؛ چطور وارد آواز شدید؟
رفیق ناباب (با خنده) از همان اوایل به خاطر علاقهام آواز کار میکردم و بعداً که وارد دانشگاه شدم، جدی آن را دنبال کردم.
چرا در دانشگاه کارگردانی خواندید؟
من در دبیرستان ریاضی خواندم؛ اما کنکور هنر دادم. دفترچه کنکور هنر را باز کردم و چند رشته را انتخاب کردم. دوست داشتم رشته تخصصیام آواز باشد؛ اما چون ما در دانشگاههایمان رشتهای با این عنوان نداریم، ترجیح دادم رشته دیگری کار کنم و آواز را با استادانی که خودم دوست دارم، کار کنم و این شد که به تهران آمدم و پیش آقای نوربخش شیوه حسین طاهرزاده و آقای دکتر حسین عمومی مکتب آوازی اصفهان را کار کردم که در این صورت توانستم در کنار تحصیل آواز را هم حرفهای دنبال کنم. آشناییام با آقای درخشانی هم تبدیل به اولین تجربههایی شد که دیده شدند و بعدازآن هم مدتی با آقای لطفی کار کردم.
اولین باری که روی صحنه رفتید را به یاد میآورید؟
یادم هست اولین باری که به آموزشگاه آقای طلوعی در تهران آمدم، میخواستم پیش آقای نوربخش بروم و شیوه آقای طاهرزاده را کار کنم که وقتی صدای من را شنیدند به من پیشنهاد دادند که در گروه موسیقی خودشان که برای کنسرت آماده میشد، حاضر شوم و سر تمرینات بروم. از اینجا یک سال طول کشید که این پروژه تمام شود و بالاخره کلاس آواز بروم. سال ۷۶ برای اولین بار با کنسرت گروه چاوش که زیر نظر آقای طلوعی بود، روی صحنه رفتم.
استرس نداشتید؟
برای خواندن خیلی استرس نداشتم. گاهی شاید اوایل استرس داشتم؛ اما کلاً من از مردم انرژی میگیرم و برخلاف بقیه وقتی در چشمهای مردم نگاه میکنم بیشتر شیر میشوم و انرژی میگیرم برای خواندن. از کودکی هم عادتم بوده که هر وقت پیش استادان بودم کارم بهتر میشد و در کنسرتهایم هم هر وقت استادان ساز و موسیقی حضور داشتند، همه چیز بهتر برگزار شده است.
شما بسیاری از آهنگها و ارکسترهای خودتان را به شهدا تقدیم کردهاید. برای این کار متهم به سفارشی خوانی و دولتی بودن نشدهاید؟
برای این کار کسی به ما پولی نمیدهد که من بخواهم از این کار سودی ببرم و اصلاً نیازی به این کار ندارم. ریا خودش را نشان میدهد، اگر کسی برای منافع شخصی کاری را انجام دهد، مشخص میشود. من اگر این کار را میکنم از آنطرف برای آقای «علی عسگری» نامه مینویسم و به صداوسیما هم اعتراض میکنم.
در جشنواره امسال هم به نشانه اعتراض شرکت نکردید؟
نه من اصلاً اعتراضی به خود جشنواره نداشتم و اتفاقاً پیش از برگزاری جشنواره هم در مصاحبهها گفتم جشنواره موسیقی یک جشنواره ملی است و همه باید در آن شرکت کنند. جشنواره فجر تحت هر شرایطی باید برگزار شود، با اینکه انتقاداتی هم به آن وارد است. در کنار آنهم اهالی موسیقی انتظار دارند گوش شنوایی در خود جامعه موسیقی برای شنیدن درد دلها و انتقادات وجود داشته باشد که متأسفانه الآن وجود ندارد. انتقاد من کاملاً شخصی بود و به خاطر این بود که برای کاری کاندید شده بودم که اصلاً برای انتشارش رضایت نداشتم.
به نظر شما تغییر دولتها در بهتر شدن این اوضاع و شنیده شدن حرف اهالی موسیقی تأثیری دارد؟
دیوار موسیقی در همه دولتها کوتاه است و سیاسیون در تسویهحسابهای سیاسی اولین کاسهای که بر سر هم میکوبند، موسیقی است، در این میان کنسرتها را کنسل یا مجوزها را باطل میکنند.
خب برخی از موسیقیهای پاپ کمتر قائل به محتوا هستند و بیشتر فرمگرا هستند و حتی برخی فرمشان هم سطحی و زودگذر است و برای همین خیلی حساسیت ایجاد نمیکنند. موسیقی سنتی محتوا دارد و ماندگاری و تأثیرگذاریاش در افکار عمومی بالاتر است.
چرا حساسیتها نسبت به موسیقی سنتی بیشتر است؟ این در حالی است که در کنسرتهای پاپ شاهد هنجارشکنیهای بیشتری هستیم.
خب برخی از موسیقیهای پاپ کمتر قائل به محتوا هستند و بیشتر فرمگرا هستند و حتی برخی فرمشان هم سطحی و زودگذر است و برای همین خیلی حساسیت ایجاد نمیکنند. موسیقی سنتی محتوا دارد و ماندگاری و تأثیرگذاریاش در افکار عمومی بالاتر است؛ ولی شما فکر کنید در یک کنسرت موسیقی پاپ هزار نفر بزنند و بکوبند و آواز بخوانند. ضرری به حال کسی ندارند.
این شکلی که شما گفتید کسی موسیقی سنتی گوش میدهد که متفکرتر باشد و مردم عادیتر پاپ گوش میدهند.
خود موسیقی پاپ هم درجهبندی دارد و ما موسیقی پاپ دارای شان و محتوا زیاد داریم، ولی ۸۰ درصد موسیقیای که بهعنوان پاپ معرفی میشود، موسیقی کاملاً سطحی است که شاید شان هنری بالایی هم نداشته باشد و فقط به درد نیازهای روزمره میخورند. اصلاً تعریف موسیقی پاپ همین است. پاپ مخفف واژه مردمی یا مردمپسند است و موسیقیهایی هستند که دارای وزن و محتوایی هستند که توده بیشتری از مردم با آن ارتباط میگیرند و فرم آنهم موسیقی کلاسیک کشورها نیست به آن موسیقی پاپ میگویند.
بااینحال خودتان موسیقی پاپ گوش میدهید؟
بله آقای حامی را گوش میدهم و آثار بابک بیات را بهصورت کلی دوست دارم. از گذشتهها هم مازیار را خیلی دوست دارم.
خودتان دوست نداشتید پاپ بخوانید؟
آهنگ سیانور پاپ است دیگر (با خنده).
اصلاً صدای خودتان را هم گوش میدهید؟
من خیلی کم خودم را گوش میدهم. ما هیچوقت با چشم خودمان نمیتوانیم خودمان را ببینیم. همیشه یا در آینه میبینیم یا در فیلم. صدا هم همین شکل است و هیچوقت صدای خود را مثل آن چیزی که دیگران میشنوند نمیتوانیم بشنویم. به خاطر اینکه بخش زیادی از صدایمان را از گوش داخلی میشنویم و به همین دلیل است که وقتی صدایمان را از فایل ضبطشده میشنویم، همیشه تیزتر و تودماغیتر از حد معمول به نظر میرسد و مثلاً ۲۰ نفر در یک فایل صوتی حرف میزنند و به نظرمان خوب است؛ اما تا به خودمان میرسد، میگوییم چرا صدای من این شکلی است؟ جدا از این قضیه عادت نکردهام که صدای خودم را بهعنوان نیاز موسیقیایی گوش بدهم و بیشتر آهنگهای دیگران مخصوصا کلاسیک غربی، تکنوازی و حتی بیکلام گوش میدهم. کلاً موسیقی بیکلام زیاد گوش میدهم و بین استادان ایرانی فکر نکنم هیچکس بهاندازه من ساز استاد کسایی، عبادی و شهناز را گوش داده باشد.
معلوم است که از موسیقی بیکلام بیشتر لذت میبرید؟
موسیقی بیکلام بیشتر از آواز به خواننده ایده میدهد؛ به خاطر آنکه وقتی شما آواز گوش میدهید، همیشه یک الگو و چهارچوب از پیش تعریفشده را به ذهن خودتان منتقل میکنید و ذهن خیلی بیشتر قالبمند میشود؛ ولی اگر موسیقی سازی گوش دهید، خلاقیت شما بالاتر میرود.
برای همین هم در کنسرتهایتان بداههنوازی دارید.
بله دقیقاً!
موسیقی بیکلام بیشتر از آواز به خواننده ایده میدهد؛ به خاطر آنکه وقتی شما آواز گوش میدهید، همیشه یک الگو و چهارچوب از پیش تعریفشده را به ذهن خودتان منتقل میکنید و ذهن خیلی بیشتر قالبمند میشود؛ ولی اگر موسیقی سازی گوش دهید، خلاقیت شما بالاتر میرود.
سخت نیست؟
نه یک مهارتی میخواهد که به دست آوردن آن مهارت سخت است. ولی وقتی آن را به دست بیاوری دیگر آسان است. معمولاً در همه کنسرتها قطعاتی دارم که از قبل هیچ نتی برای آنها نوشته نشده است که البته از اینها باید ارکسترهای ملی که کاملاً تنظیمشده است را منها کنیم.
موسیقی سنتی به شکل واقعی آن با پیشدرآمدهای طولانی دیگر بین مردم طرفدار ندارد. به نظر شما نباید این موسیقی سنتی هم امروزیتر شود؟
موسیقیای که اوایل انقلاب بهعنوان موسیقی سنتی ارائه شد که دارای پیشدرآمدهای طولانی و فرمهای خیلی خاص مخصوص دوره قاجار بود. ما الآن باید به موسیقی اصیل ایرانی بپردازیم؛ نه موسیقی سنتی. موسیقی سنتی یک سری سنتهای دوره قاجار بوده که برای خودش هم محترم است و همه هم ثبت و ضبطشده و قرار هم نیست از بین برود و بیشتر جنبه موزهای برای ما دارد یا کنسرتش مخاطب خاص خودش را دارد؛ ولی موسیقیای که میخواهد در جامعه جریان داشته باشد، باید زنده باشد و بتواند با تغییرات سیاسی و اجتماعی جامعهاش قدم بردارد و حرکت کند. اگر این اتفاق نیفتد آن موسیقی هم به یک موسیقی موزهای تبدیل میشود. اتفاقا اگر این تغییرات صورت بگیرد، مردم هم رغبتشان به موسیقی سنتی بیشتر میشود. خود من سال گذشته کارهایی که بهعنوان تک آهنگ خواندهام مثل قطعه «کویر» در سایتهای موسیقی بالاتر از آهنگهای پاپ قرار گرفته است.
درباره کویر آنقدر ملودی و شعر هماهنگ هستند که انگار شما اول ملودی را ساختید بعد شعر آن را سرودهاید؟
بله دقیقاً همین است.
شعر میگویید یا در کویر استثنائا شعر گفتید؟
قبلاً در عنفوان جوانی شعر میگفتم (با خنده) اما الآن گهگداری اگر ملودی داشته باشم، برای آن شعر میگویم. برای شاعر بودن باید ذهن شما درگیر واژهها باشد و بهنوعی واژهها دم دست شما باشد. کسانی که شعر میگویند زودتر میتوانند به مرحله تولید در شعر برسند؛ چراکه واژهها در ذهنشان قابل دسترس است. به لحاظ اینکه بتوانم، میتوانم شعر بگویم؛ اما مغز من رم و حافظهاش پایین است اگر بخواهم چند تا نرمافزار را بهصورت هماهنگ با هم باز کنم هنگ میکند. (با خنده)
خودتان هم گروه همآوازان دارید درست است؟
من اول یک گروه به اسم همآوازان مهر تشکیل دادم که بعد از یک سال آن را منحل کردیم. بعد گروهی به اسم ادیب تشکیل دادیم و حتی از خانواده مرحوم ادیب و دخترشان شیرین ادیب هم اجازه گرفتیم. بعد در یکی از شهرستانها به ما گفتند ما گروهی به این اسم داشتیم و اگر شما گروه تشکیل بدهید، ما در سایه میرویم که این را هم منحل کردیم. بعد از این هر اسمی خواستیم انتخاب کنیم، دیدیم نمیشود و این بار به اسم خودم «معتمدی» گذاشتم که دیگر مشکلی پیش نیاید!
اپراها تقریباً یک دهه است که وارد موسیقی ایران شده و شما هم یکی از افرادی هستید که با اپرا و به ویژه اپرای مولوی معروف شدید. این اپرا چطور وارد و با موسیقی سنتی ما تلفیق شد؟
هر نمایشی که هنرپیشههای آن دیالوگهای خود را بهجای صحبت کردن با آواز میخوانند اپرا محسوب میشود. تعزیه هم بهنوعی اپراست؛ اما آن چیزی که بهعنوان اپرا شناخته میشود، آن فرم آوازخوانی اپرای غربی است؛ اما در موسیقی ایرانی هم میتوانیم اپرا داشته باشیم. اولین اپرایی که من انجام دادم، اپرای عاشورا بود که نقش حُر را خواندم و خیلی تجربه موفقی بود. بعدازآن مولوی، سعدی و حافظ را خواندیم که اپرای مولانا بیشتر از همه با استقبال روبهرو شد و به خاطر این بود که برخلاف تمام اجراهای عروسکی که یک شخصیت اصلی داشت، این اپرا دو شخصیت داشت و این دو شخصیت کنار هم کشش زیادی ایجاد کرده بودند.
فکر میکردید مردم اینقدر با اپراها ارتباط بگیرند؟
نه واقعاً در این حد فکر نمیکردم ولی از آن دست کارهایی شدهاند که هنوز هم وقتی روی صحنه میروند با استقبال مواجه میشوند.
آقای معتمدی ما هر چه از شما شنیدیم غمگین بوده است. چرا تابهحال هیچ آواز شادی نخواندهاید؟
«از کوزه همان برون تراود که در اوست». شاد خواندن اول یک دل شاد میخواهد و در کنار آنهم مغزی که خیلی خودش را درگیر فکر کردن نکند و بتواند از اتفاقات کنار خودش بگذرد. آدمهایی که این قابلیت را دارند خوش به حالشان! هم شاد میخوانند هم شاد گوش میدهند و البته ما اشتباهاً کارهایی که نیاز به فکر کردن دارند را غمگین تلقی میکنیم؛ درحالیکه هر کاری که عمق دارد، الزاماً غمگین نیست. مثلاً ممکن است آواز دشتی را هرکسی گوش دهد، غمگین شود؛ اما من که گوش میدهم لذت میبرم.
درآمد کنسرتهای پاپ بیشتر است یا سنتی؟
خب جمعیتی که برای موسیقی پاپ در کنسرتها شرکت میکنند بیشتر است و درنتیجه درآمد بیشتری دارند و موسیقی سنتی از این لحاظ جمعیت کمتر و درآمد کمتری دارد؛ اما از یک لحاظ دیگر شما اگر آدم سرشناسی در موسیقی سنتی باشید در کشورهای دیگر ظرفیتهای زیادی برای شما وجود دارد و خدا رو شکر از من برای اجرای کنسرت در کشورهای دیگر دعوت زیادی شده و تقریباً در همه قارههای دنیا کنسرت برگزار کردهام.
بارها گفتهام که زبان موسیقی تنها زبانی است که نیاز به ترجمه ندارد. حتی فیلم هم نیاز به زیرنویس دارد؛ اما موسیقی زبانی جهانی دارد.
واکنش مخاطبان خارجی نسبت به شما و موسیقی سنتی چیست؟
من بارها گفتهام که زبان موسیقی تنها زبانی است که نیاز به ترجمه ندارد. حتی فیلم هم نیاز به زیرنویس دارد؛ اما موسیقی زبانش جهانی است؛ در آواز هم حتی اگر زبان شمارا نفهمند ولی چون با موسیقی آن را بیان میکنید، موسیقی کلام شما را بهعنوان زبان مشترک دریافت میکنند و از آن لذت میبرند و به خاطر اینکه ما بهصورت رسمی و سیستمی تلاشی برای معرفی موسیقی ایرانی انجام ندادهایم و همه حرکتها فردی بوده است، اکثراً در جهان شناختی نسبت به موسیقی و فرهنگ ایرانی وجود ندارند و در قدم اول اصلاً از اینکه ایران چنین موسیقیای دارد تعجب میکنند و خیلی دوست دارند و استقبال میکنند. این نشان میدهد که این موسیقی ما در دنیا حرفی برای گفتن دارد.
کدام اثرهای خودتان را بیشتر دوست دارید؟
مناجاتها. چون بیشتر در خلوت خودم بودم و بیشتر دلی بودند.
تابهحال شده کنسرتی را خراب کنید یا شعر را فراموش کنید؟
شعر زیاد یادم میرود؛ اما بهصورت بداهه کلمات را جفتوجور میکنم و کنار هم میگذارم. حتی شده بهجای شعر یک سری آوا خواندهام. (با خنده)
هدف شما خوانندگی صرفا خواندن است یا برای آن هدف خاصی داشتید؟
کلاً خوانندگی جزو وجودم بوده و هست و خیلی تصمیمی برای آن نگرفته و قلهای برای خودم پیشبینی نکردهام.
به خاطر همین است که محمد معتمدی خیلی به دنبال بالا رفتن از پلهای یا رشد آنچنانی و دیده شدن نیست؟
خب این کاملاً درسته. من جزو کسانی نبودهام که بخواهم بیشتر در بازار فروش کنم و همیشه خودم بودهام و تلاشی برای بیشتر دیده شدن نکردهام، برای همین همیشه اولین کسی که از کار رضایت دارد، خودم هستم. مجله مهر
منبع: ساعت24
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۲۷۳۵۳۱۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایتی جدید از مرگ پرابهام خواننده مشهور | ناگفتههای همسر ناصر عبداللهی از دلیل مرگ او
آفتابنیوز :
او در اولین مصاحبه خود روایتی جدید از مرگ پرابهام خواننده مشهور دارد. کسی که به گفته خودش در تمام این سالها متهم به قتل همسرش بوده، اما قانون به او اجازه نداده تا او را پیگیری قضایی کند. این پرونده عبداللهی بدون پیگیری پدر و پسران عبداللهی مختومه اعلام شد و هرگز عاملان مرگش شناخته و مجازات نشدند.
پس از ۱۸ سال، اما «فاطمه فهیمی» همسر «ناصر عبداللهی» ناگفتههای زیادی را به زبان میآورد.
زندگی ناصر عبداللهی بعد از جدایی از همسر اول
فاطمه فهیمی میگوید: «همسر اول ناصر بعد از جدا شدن، تمام زندگی، خانه و اسناد داخل خانه که برای ناصر و بچهها بود را شبانه جمع کرد. به جز وسایل خیلی کوچک که آن هم برای اتاق خواب بچهها بود، حتی برخی از وسایل بچهها را که میتوانست برده بود. ایشان شبانه رفتند و مدتها خبری از او نبود، ۶ سال بچهها در کنار من و تا زمانی که پیش ناصر بودم زندگی میکردند. از بچهها نگهداری کردم و هیچ خبری از آن زن نبود».
او ادامه میدهد: «زمانی که ما به بندر آمدیم مدتها در خانه پدرم ساکن بودیم تا زمانی که بتوانیم خانهای تهیه کنیم. چون رفتن ما به بندر یک دفعه اتفاق افتاد. ناصر گفت ۱۰ سال میشود در تهران است و میخواهد به بندر برگردد. وقتی به بندر آمدیم، پدرم نمازخانهای را که در پایگاه فرهنگی داشت به ما داد تا ما بتوانیم وسایل را آنجا بگذاریم. بعد از آن تا وقتی که ما خانه پیدا کردیم در منزل پدرم ساکن شدیم».
فهیمی میگوید: «روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد من در منزل پدرم بودم و خانه خودم نبودم. من به خواسته خود ناصر به خانه پدرم رفتم و ناصر گفت من در حال تنظیم قطعهای هستم، شما برو و من هم تا غروب خودم را میرسانم. همه بچهها در خانه بودند (نوید، نازنین و نامی)».
او با بیان اینکه یکی دو ماه بعد از رفتن به خانه خودمان این اتفاق افتاد، ادامه میدهد: «روزی که این اتفاق افتاد بچهها به مدرسه رفتند و من با دخترم نینا برای خرید رفتیم که ناصر بهمن گفت شما برو من خودم به دنبالت میآیم. وقتی من رفتم، بعد از آن با ناصر تماس گرفتم و جوابی نداد. با بچهها که تماس گرفتم آنها خانه بودند. یکبار گفتند پدرشان خواب وبار دیگر گفتند در حال کار کردن است. فردای آن روز به من گفتند شما در سورو بمان پدر خودش به دنبالت میآید».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «فردای صبحی که من به خانه پدرم رفته بودم خانواده ناصر به منزل پدرم آمدند؛ فکر میکنم برادر ناصر بود که به دنبال پدرم آمد و پدر من نیز رفت. هرچه تماس گرفتم با پدرم که بپرسم چرا خانواده ناصر به دنبالش آمدند پاسخی نداد. بعد فهمیدم که ناصر در بیمارستان است که آن هم پدرم به من گفت. هیچکس به من حرفی نمیزد، حتی مادر ناصر به من گفت حال ناصر خوب است و گفته فعلا به خانه نیا با وجود اینکه ناصر در بیمارستان بود».
تن بیجانی که روی تخت بیمارستان افتاده بود…
او ادامه میدهد: «وقتی من به بیمارستان رفتم ناصر اصلا اوضاع خوبی نداشت. سر تا پای او دچار مشکل شده بود. حالا چه اتفاقی برایش افتاده بود واقعا متوجه نشدم. خانواده من نیز متوجه نشدند چه اتفاقی افتاده است. اما حاشیهها زیاد بود. میگفتند کار ما بوده و ما ناصر را زدهایم».
فاطمه فهیمی میگوید: «تنها یک تن بیجانِ بدون جمجمه، کتف، زانو و مچ پا را در بیمارستان دیدم. صورت ناصر زخمی و کلیهها از کار افتاده بود. من این جسمی که کاملا بیجان است را در بیمارستان دیدهام. اینکه چه بلایی سر این آدم آمده بود را تا به امروز من نفهمیدهام».
او ادامه میدهد: «ناصر یک سنی مذهب معتقد به اهل بیت بود. حتی زمانی که میخواست موزیک احمد سانی را بخواند وقتی با پدر من مشورت کرد، پدرم به او گفت حمایتت میکنم و حالا ما را به اینکه ناصر را کشتهاید محکوم میکنند».
قانون به فاطمه فهیمی اجازه پیگیری نداد!
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «وقتی من بهخاطر پرونده ناصر به تهران رفتم و پیگیری کردم؛ گفتند شما نمیتوانید بهعنوان همسر پیگیری کنید، فقط پدر، مادر و پسر ارشد او میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند. حتی قانون به من اجازه پیگیری نداد».
او ادامه میدهد: «بارها به کسانی که من را مقصر دانسته و حاشیه میسازند گفتهام اگر من قاتل ناصر هستم چرا باید زنده بگردم؟ مگر ناصر پدر، مادر و خانواده نداشت؛ چرا هیچکدام از من شاکی نشدند؟ مگر به من نمیگویید قاتل؟ بالاخره آدم باید یک سرنخی را بگیرد تا به واقعیت برسد. وقتی من برای پیگیری میروم، میگویند شما نمیتوانید، باید فامیل درجه یک باشد؛ من که زن ناصر بودهام فامیل درجه یک محسوب نمیشوم. میگویند مادر، پدر، خواهر، برادر و پدر، اینها میتوانند پیگیر پرونده ناصر باشند».
فاطمه فهیمی میگوید: «وقتی من برای پیگیری میروم و میگویند شما نمیتوانی و حق این کار را ندارید، چطور پیگیر پرونده ناصر باشم؟ اگر قانون این اجازه را بهمن میدهد من پیگیری کنم! به من که هیچ اختیار عملی داده نشد، آنها هم که اختیار داشتند نرفتند، نمیدانم چرا، فقط میشنوم که به من میگویند خانم فهیمی برادر ناصر گفته است که شما ناصر را کشتید. من هم به آنها گفتم برادر ناصر تا دوسال بعد از فوت او در حمایت و پیش ما بود. پس چرا چیزی نگفت؟ چرا در آن دو سالی که ما به او کمک کردیم نگفت که ما قاتل هستیم، اکنون میگوید؟ برادرهایش میتوانند این موضوع را پیگیری کنند، اما اینکار را نمیکنند».
پزشکی قانونی؛ دلیل مرگ نامعلوم، پرونده مختومه است!
فاطمه فهیمی با اشاره به اینکه خانواده ناصر گفتند ما پیگیری کردیم پرونده مختومه است و دیگر نمیشود پرونده ناصر ادامه داشته باشد، ادامه میدهد: «حالا چه دلیلی داشت، من نمیدانم و متوجه نمیشوم. گواهی پزشکی قانونی گرفتم دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. بچههاهم بعد از این اتفاق رابطه خودشان را با من قطع کردند و هیچکدام جواب درستی به من ندادند. من نمیتوانم در خصوص اینکه آیا آنها خبر دارند که چه اتفاقی افتاده است، نظری دهم؛ زیرا متوجه نشدم چه اتفاقی برای ناصر افتاد».
او میگوید: «از خانواده عبداللهی تنها کسی که میتوان از او بهعنوان یک انسان حرف زد تنها ناصر بود. من هیچ چیز خوبی در این خانواده ندیدهام. من هم دوستدارم بدانم چه اتفاقی برای همسرم افتاد. چه چیزی شد که ناصر آن شکلی شد و چه کسی این بلا را سر ناصر آورد؟ برای منی که محکوم به قتل ناصر هستم نیر سوال است. حتی نمیدانم که چرا پسرهایش به دنبال این موضوع نمیروند».
فهیمی با بیان اینکه من بهخاطر تمام شدن حاشیهها میروم سراغ پرونده، ادامه میدهد: «اما نمیشود، زیرا تمام پروندههای قانونی ناصر دست برادر و خانواده او است. آنها هم یک کلام میگویند پرونده بسته شده و این اختیار بهمن داده نمیشود».
مرگی که نه خودکشی بوده و نه بر اثر اعتیاد
او با تاکید بر اینکه ناصر اهل خودکشی نبود و به هیچ عنوان اعتیاد هم نداشت، ادامه میدهد: «ناصر را زده بودند، اما اینکه چه کسی اینکار را کرد من هیچوقت نفهمیدم. هیچکس پیگیری نکرد. من میدانم به ناصر حمله شده است از آثاری که در بدن ناصر دیده میشد مشخص بود. هیچکس نمیتواند جوری به سر خودش بزند که جمجمهاش ترک خورده و نرم شود. هیچکس جوری که یک تکه گوشت از صورتش کنده شود خود را نمیزند. هیچکس نمیتواند در این حد خود را بزند که هر دو کتف، زانو و مچ پا را خورد کند».
همسر ناصر عبداللهی میگوید: «من در کسی دشمنی با ناصر ندیده بودم وقتی چیزی ندیدهام نمیتوانم کسی را محکوم کنم. پزشک قانونی حتی حمله را تایید نکرد و دلیل مرگ را نامعلوم زده بود. مسئله ناصر به لحاظ قانونی و پیگیری مشکل داشت».
او با اشاره به قتل روحالله داداشی، ادامه میدهد: «چند سال پیش وقتی که روحالله داداشی را کشتند و زمانی که قاتل او را دستگیر و اعدام کردند من در تهران بودم. برای یک کار قانونی رفته بودم و همانجا گفتم که قاتل روحالله داداشی یک شبه با اینکه متواری شده و فرار میکند پیدا میشود؛ زیرا به لحاظ قانونی پیگیری شده و او را پیدا کردند. اما برای ناصر با آن همه شدت جراحتی که روی بدناش بود هیچ پیگیری انجام نشد»
محکومیتِ بی اساس
فاطمه فهیمی میگوید: «بردار من آن زمان هیچ سنی نداشت و الان میگویند او قاتل است. چرا کسی را نبردند؟ اگر میگویند ما قاتل هستیم چرا ما را نبردهاند؟ خیلیها من، برادر و پدرم را محکوم میکنند. ناصر تمام زندگیاش با من و خانوادهام بود. اما نمیدانم یکدفعه چه اتفاقی افتاد که گفتند ما او را کشتهایم. اگر بحث اختلاف با زن بود بله ناصر با زن اول خود خیلی اختلاف و مشکل داشت. اما با من و خانواده من هیچجوره مشکلی نداشت. من آنها را هم محکوم نمیکنم با اینکه مشکلاتی بین آنها بوده من میگویم بالاخره زن و مرد بودند».
او ادامه میدهد: «من کسی را محکوم نمیکنم، اما تیر محکومیت تا آخرین لحظه سمت من است. با اینکه من تا آخرین لحظه کنار ناصر بودم و یک لحظه از او جدا نشدم. بعد میآیم کاری کنم که ناصر نباشد؟ اما اکنون همه میگویند کار زن دوم او و داییهایش بود».
اخباری که میتواند خانمانسوز باشد
فهیمی در ارتباط با اخباری که به گفته او کذب و دروغ بوده است، میگوید: «برادر من با ارشاد صحبت کرد و آنها گفتند کاری که ما میتوانیم انجام دهیم این است که در ارتباط با سایتهای خبری قانونی پیگیر شوید که کسی به خودش اجازه ندهد همچین کاری را کند. وقتی نهاد قضایی میگوید پرونده ناصر مختومه است و پیگیری نمیشود کنید از ما چه کاری بر میآید؟ چرا بعد از ۱۸ سال دل بچهاش را آزار میدهید؟ طرف آمده به دختر من پیام داده است، سکوت میکنی، چون مادرت قاتل است؟».
او ادامه میدهد: «نینا بهدلیل این اتفاقات یک دفعه دچار حمله عصبی میشود. او را پیش دکتر بردهام و میگوید لقمه عصبی در گلویش در آورده است و این میتواند بچه را دچار خفگی کند. به دلیل استرس، بغض و شوکهای عصبی. خدا میداند من چگونه با کمک خانوادهام در تمام این ۱۸ سال نینا را بزرگ کردهام و نگذاشتیم کمبودی داشته باشد. اما الان که بزرگ شده است هر کسی یک چیزی به او میگوید».
ابهاماتی که با گذشت ۱۸ سال، هنوز برملا نشده است
همسر ناصر عبداللهی با اشاره به اینکه روزی که این اتفاق برای ناصر افتاد همه دیدند، آنجا بودند، میگوید: «خانوادهاش اولین کسانی بودند که او را در بیمارستان دیدند. پرسنل صدا و سیما، ارشاد، دوستان ناصر حتی از تهران همه آمدند و ناصر را در آن وضعیت دیدند. من فقط میدانم این اتفاق نه از سر خودکشی است نه اعتیاد».
او ادامه میدهد: «ناصر دچار مرگ مغزی شده و پشت جمجهاش نرم شده بود. آدم چه ضربهای میتواند به خودش بزند که پشت سرش نرم شود؟ هیچکس این شکلی نمیتواندا خودکشی کند. اگر انگشت اشاره سمت خانواده من است پس چرا وقتی خانواده ناصر حق پیگیری دارند، پیگیری نمیکنند؟ چرا در گوش همه میگویند کار خانواده زنش است. چرا بعد از ۱۸ سال هنوز پیگیری نکردهاند؟».
منبع: همشهری آنلاین