نقش اول زنان در شاهکارهاي ادبي قرن 19
تاریخ انتشار: ۱۸ فروردین ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۲۸۳۲۱۲۲
خبرگزاري آريا - روزنامه آرمان امروز: «افي بريست» از اکتبر 1894 تا مارس سال بعد که به شکل پاروقي در آلمان منتشر ميشود، چنان تاثير شگرفي بر ادبيات آلمان ميگذارد که صاحبنظران به اتفاق، شاخصترين اثر ادبي در فاصله يکصد ساله 1809 تا 1905 را «افي بريست» ميدانند. اقبال عمومي نيز در همان سال انتشار و سپس تا 1905، موجب ميشود اين رمان شانزده بار تجديد شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تاثيرات توماس مان و گونتر گراس از اين رمان، گوياي اين نکته است، و البته تدريس اين رمان در مدارس و دانشگاههاي آلمان. جز اينها، اقتباسهاي سينمايي متعددي که از 1939 تا 2009 از اين رمان شده نيز نشاندهنده اهميت اين رمان است. به فهرست 1001 کتابي که پيش از مرگ بايد خواند هم بايد اين رمان را افزود. آنچه ميخوانيد درنگي است بر رمان «افي بريست» با نگاهي به سه شاهکار ديگر سده نوزدهم، «مادام بوواري» گوستاو فلوبر، «آنا کارنينا»ي لئو تولستوي و «نانا»ي اميل زولا.
از ميان چهار شاهکار ادبي کلاسيک قرن نوزدهم که درونمايه مشابهي دارند، خواننده فارسيزبان با دو رمان «مادام بوواري» و «آنا کارنينا» بهخوبي آشناست و اگر رمان «نانا»ي اميل زولا را هم نخوانده باشد، بدون شک با نويسندهاش بيگانه نيست، اما براي نخستينبار است که فرصت خواندن «افي بريست» شاهکار تئودور فونتانه را به دست ميآورد؛ آنهم درحاليکه رمان و نويسندهاش سالهاي مديد، نهتنها در ادبيات آلمان، بلکه در جهان، جايگاهي ويژه داشته و دارد؛ بهطوريکه که «افي بريست» موضوع بسياري از پژوهشهاي دانشگاهي قرار گرفته و چندين اقتباس سينمايي بر اساس آن ساخته شده که مهمترينشان اثر کارگردان بزرگ سينماي آلمان راينر فاسبيندر (1974) و جديدترين آنها کاري از هرمينه هونتگه بورث (2009) است.
کاراکترهاي اصلي همگي اين آثار را زناني ميسازند که نارضايتي و اضطراب ناشي از يک ازدواج ناهماهنگ و تلاش براي رسيدن به وضعيت مطلوب، آنها را در موقعيتي ويژه قرار ميدهد؛ زناني که بابت ناديدهگرفتن هنجارها و عبور از کليشههاي جنسيتي، غرامت سنگيني ميپردازند. بهرغم شباهتهاي محتوايي در سرنوشت کاراکترها، باورهاي غالب جامعه پيرامون و جبر گريبانگير طبقاتي، تفاوتهاي عمدهاي به لحاظ شخصيت و رفتار وجود دارد؛ گرچه اين معضل يکي از قديميترين و ريشهدارترين آسيبهاي حيات بشري است و ادبيات هيچگاه از چنين مضاميني خالي نبوده، اما نگاه عميق و موشکافانه همراه پرداختي دقيق، موجب حفظ تازگي اين شاهکارها پس از گذشت يک قرن است.
تئودور فونتانه پس از سالها فعاليت در زمينه روزنامهنگاري، شعر روايي، مقالات تاريخي و گزارشگري جنگ، در ميانسالي به نقد تئاتر ميپردازد و بهعنوان منتقد پيشرو تاثير بسزايي در فضاي هنري روزگار خود برجاي ميگذارد. در دهه شصت زندگياش که دوران کمال حرفهاي اوست به سمت داستاننويسي گرايش پيدا ميکند. حاصل دو دهه پاياني عمرش چهارده نوول و رمان است و «افي بريست» در اين دوران نگاشته و چاپ ميشود تا فونتانه به آنچه که عمري را در انتظارش سپري کرده دست يابد. تاجاييکه توماس مان در تمجيد اين شاهکار بگويد: «در سختگيرانهترين شيوه گزينش، اگر قرار باشد به شش تا ده رمان بسنده کنيم، «افي بريست» را نبايد از نظر دور داريم.» به جز مان، گونتر گراس هم تحتتاثير فونتانه قرار داشتهاند، تاجاييکه گراس در کتاب «قرن من» خود، دو داستان را بر اساس کارهاي فونتانه نوشته است. بهعلاوه او رماني دارد با عنوان «رشتهاي با سر دراز» که ملهم از جملهاي است که بارها توسط پدر «افي» در رمان تکرار ميشود.
«افي بريست» اثري است رئاليستي که جامعه سنتگراي پروس و محدوديتهايش را تصوير ميکند. به همان اندازه تضادهاي فکري فونتانه در اين اثر قابل جستوجو است. او با صداقت به ارزشهاي قديمي جامعه ميتازد و با اينکه هنوز کاملا از معيارها و سنتهاي کهنه پروس دل نکنده، واقعبينانه آنها را به چالش ميکشد. زبان اثر، پيچيده و ادبي است و طبق سنت رئاليسم از توصيفات مفصل و ادبي استفاده شده و گاه لحن شاعرانه ميگيرند که از ويژگيهاي نثر اوست. اين تغييرات لحن به خوبي در ترجمه لحاظ شده و در عين پايبندي به نثر کهن با زبان امروزي بيگانه نبوده و عاري از تصنع است. ارجاعات فرامتني بسيار هم کمک شاياني به درک رويدادهاي تاريخي و فرهنگي دارند. رمان فونتانه جدا از قدرت روايي و پردازش شخصيتها، زمانه و تاريخ را به طرزي شگفت وصف ميکند تا خواننده حقايقي را از دل جامعه و کاراکترها بيرون بکشد که هرگز از طريق مجاري مستند قابل دسترسي نيست و اينجاست که ارزش وجه حقيقتگوي ادبيات (رئالسيم) بر وجوه فرمي پيشي ميگيرد تا نشان دهد چگونه ميراث کهن با حقي که در قالب سنت به دست آورده، قادر است روياي زندگي را به کابوس زوال بدل کنند. افي فرزند بازرگاني آلماني است؛ دختري هفده ساله با احساسات شورانگيز و سرشار از انرژي حياتي. او با مردي آريستوکرات به نام اينشتتن ازدواج ميکند که دوبرابر او سن دارد و بهاينترتيب قدم به دنياي سرد يک زندگي مملو از قوانين و قراردادهاي رسمي ميگذارد که خارج از آستانه تحمل اوست.
تنهايي و انزواي احساسي او به شکلگيري رابطه عاطفي با يکي از دوستان همسرش، کرامپاس، ميانجامد، که البته از حد معاشرت و نامهنگاري تجاوز نميکند. سالها بعد زماني که اين ماجرا فراموش شده، اينشتتن با پيداکردن نامهها در جريان اين ماجراي قديمي قرار ميگيرد. غرور اشرافي جراحتديده او، باعث ميشود کرامپاس را به دوئل دعوت و افي را از خانه طرد کند... درست است که «مادام بوواري» را کتاب مقدس رئاليسم ميدانند، اما پردازش دنياي دروني قهرمانان فونتانه هم محصول مشاهدات دقيق روانشناختي است. او کليات و جزئيات زندگي کاراکترها را به گونهاي تصوير ميکند که عقايد و عملکردهايشان کاملا ملموس و باورپذير باشد؛ قرائت جامعهاي سنتگرا از آنچه هنجار محسوب ميشود، اما حاصلي جز استحاله عشق به ملالي مدام ندارد و ميتواند کارکرد مثبت هر رابطه عاطفي و تمايل زنده و پويا را فلج کند. بايد توجه داشت اين نگاه مردانه و منتقد در قرن نوزده اروپا، مصادف با سلطه سنتهاي مذکر و خشک طبقاتي و نزديک يک سده قبل از جرياناتي است که غرب تحتعنوان «انقلاب جنسي» از آن ياد ميکند، سالها پيش از آنکه «جنس دوم» سيمون دوبوار با پيشنهادهاي جسورانه و بلندپروازانهاش نويد مرگ انديشههاي جزمگرا و تقدسيافته هزاران ساله را مطرح کند.
وقتي تولستوي يا فلوبر و يا فونتانه مينويسند هنوز بسياري از کنشهاي اجتماعي - فرهنگي اروپا از برزخ سنت گذر نکرده است. آييني مختل و آسيبرسان که اغلب، ازدواج را هم مثل هر پديده اجتماعي ديگر در بستري از تضاد و تعارض قرار ميدهد. بايد صد سال از نگارش اين شاهکارها و حقايق عريان بگذرد تا نويسندگانش به گزافگويي و کجانديشي متهم نشوند تا خرد جمعي دريابد مفهوم زن يا مرد بودن بيش از اينکه يک صفت بيولوژيک باشد، در مجموعهاي از باورها و تعاملات تعريف ميشود و آنزمان است که انسان به عنوان موجودي فرهنگي، جنسيت پيدا ميکند و صاحب نقشي ميشود که اجتماع براي او تعريف يا به او تحميل کرده است. حتي گاه ميتواند با عملکردي خلاف انتظار در جايگاه فرهنگي متفاوت با جنسيت فيزيولوژيک خود قرار بگيرد؛ چيزي که در «مادام بوواري» اتفاق ميافتد. «اما» در موقعيت غالب و تعيينکننده، عملکردي مردانه دارد و شارل با ضعف سرشتي، در موقعيت مغلوب و منفعل قرار ميگيرد.
طبيعي است که هر ماجرا در آن واحد معلول چندين علت در سطوح مختلف باشد. درجه رضايتمندي در يک رابطه جز فاکتورهاي بيروني، به شرايط دروني نظير تيپ شخصيتي افراد هم بسيار وابسته است و بهتبع آن تفاوت تعبير و تفسيرهاي فردي از پديدهها، ظرفيت پذيرش ثبات يا ريسک ايجاد تغيير و تابوشکني. اين فرايندها آنقدر پيچيدگي دارد که نتوان با يک نتيجهگيري خطي به تحليل مطلوب رسيد. دقيقا همين تفاوتهاست که در مقايسه «افي بريست» با سه اثر ديگر - مادام بوواري، آنا کارنينا و نانا- جلب توجه ميکند. با اينکه اين آثار به لحاظ شرايط بيروني تشابهاتي دارند که باعث اشتراک محتواييشان شده، مسير نهايي داستان با تفاوت کاراکترها تعريف ميشود.
فونتانه را اميل زولاي آلمان ميدانند؛ زولاي بزرگ، خالق سبک، تابوشکن و استاد مسلم ادبيات روايي و ممنوعه. اما در اين بين، افي کمترين شباهت را به شخصيت «نانا» دارد و درست نقطه مقابل اوست. جايگاه اجتماعي افي بيشتر قابل مقايسه با آنا کارنينا است و شرايط زندگي خصوصي و ملالانگيزش با اما بوواري همخواني دارد. افي نه مثل آنا تمناهاي آتشين و رفتارهاي جسورانه و نمايشگر دارد و نه مثل اما با خيالپردازي و انتظاراتي مخدوش و تحريفشده از ديگران به فرافکني يا چرخشهاي پرشتاب خلقي دست ميزند. استنباطهاي افي سطحي نيست. تفکرش عميق است. بهرغم سن کم، محتواي ادراکاتش را به تجزيه و تحليل ميکشاند. عزت نفس دارد. هيچ خيانتي در بطن او پنهان نيست، هيچ ابتذال و حقارتي آلودهاش نميکند. با تمام استيصال و خلأ عاطفياش، احساسات رمانتيک او را به بنبست نميکشاند.
براي همين رمان فاقد فرازوفرودهاي احساسي است، اما بدين معنا نيست که عاري از جذابيت باشد. هنر نويسنده در پرداخت يک موضوع معمول و در دسترس، همچنين کاوش دقيق او در بازنگري زواياي دروني شخصيت و وجدان فردي، از افي کاراکتري خارج از کليشههاي شخصيتي زنان در ادبيات ساخته است. اين خصايص در اما به مرزهاي يک اختلال نزديک شده و در آنا در حد ويژگي باقي ميماند، اما افي، کاراکتري نرمال و برونگراست که تنها در يک ازدواج نامتعادل و مصلحتي به تنگ آمده که جدايي در آن حتي قبل از وصال عاقبتي محتوم و قابل پيشبيني است. او برخلاف دو همتاي ديگر خود قرباني سرشتي سرکش نميشود. آنچه افي را از پاي درميآورد عدم شناخت ديگران نسبت به اوست. افي تاوان گناه مرتکبنشده را ميپردازد؛ او حتي عاشق کرامپاس هم نبوده و از احساس کشش خود به او شرمسار است؛ احساسي که سالهاست با خنجر زمان نابود شده است.
رئاليسم فونتانه در سطح گرتهبرداري سطحي از ظواهر متوقف نميشود. در بُعد مردانه هم پرداخت دقيق و روانکاوانهاي از کاراکترهاي اصلي و فرعياش به دست ميدهد. بهرغم شباهتهاي کنت موفات «نانا» با رودولف «مادام بوواري» و در حد کمتري با ورونسکي «آنا کارنينا» که مرداني بهرهجو هستند، کرامپاس، معشوق افي (اگر بشود نامش را معشوق گذاشت)، شخصيتي دلپذير و موجه است، دوست داريم به او حق بدهيم حتي اگر محق نباشد. نگاه او به دنيا زيباتر از بقيه است. موجودي که بيش از همه استحقاق زيستن دارد.
از ديگر سو، مخاطب از اينشتتن هم بيزار نيست. حتي پس از کشتن کرامپاس! چالشهاي ذهني اينشتتن با ظرافت تمام، ما را با او تا اتخاذ تصميم نهايي همراه ميکند، درنهايت فونتانه واقعيت آرماني را کنار نهاده و کاراکترش را با واقعيتهاي حاضر و حاکم به پايان مسير ميرساند. اينشتتن مثل شارل سادهلوح، در خود فرو رفته و ترحمبرانگيز نيست، خشکي کارنينا را هم ندارد. اما جايگاه اجتماعي و پرنسيبش را چرا. او برازنده و از هر لحاظ دلخواه است. به افي عشق ميورزد اما به مناسبات شغلي و شان اجتماعياش بيشتر. برملاشدن نامهها آنقدر اتفاقي و ناگهاني است که حس اعاده حيثيت سوار بر هر منطق و گذشت و تفکري بر وجود او چيره ميشود. با علم به اينکه ميداند مصيبت آنچه قصد انجامش را دارد به مراتب بيشتر از چيزي است که از آن آگاهي يافته است: «اگرچه خودم را نگونبخت احساس ميکنم، دلآزرده و خيانتديده، بااينحال هيچ نفرتي در من نيست، تشنگي انتقام در من نيست...
بشر ميتواند هر گناهي را ببخشد... در مورد همسرم: گفتنش عجيب است، اما هنوز دوستش دارم، گرچه اتفاقات به نظرم وحشتناک است، بازهم آنقدر مسحور مهربانياش هستم، مسحور دلربايي بانشاط و مخصوصبهخودش که بهرغم افکارم در آخرين زواياي قلبم گرايش به بخشيدنش دارم... اما با تمام اين حرفها، اين اتفاق (دوئل) بايد بيفتد. آدم يک انسان يگانه و تنها نيست، آدم به کليت تعلق دارد و ما مجبوريم مدام به اين کليت توجه داشته باشيم، اگر ميشد در گوشه عزلت زندگي کرد، ميتوانستم از اين موضوع بگذرم... در همزيستي با انسانها چيزي پديد آمده... آن چيز اجتماعي است که اراده خود را تحميل ميکند، در بند عشق نيست. ما بر اساس بندها و مفاد آن داوري ميکنيم. ديگران را و خودمان را. تخطي از آن ممکن نيست؛ جامعه تحقيرمان ميکند... راهي ندارم، مجبورم. تقصير اگر تقصير باشد مقيد به مکان و ساعت وقوع جرم نيست.»
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۲۸۳۲۱۲۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهر کَدکَن قابلیت تبدیل به قطب گردشگری ادبی شهرستان تربتحیدریه را دارد
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، مرکز خراسان رضوی، مدیر برنامهریزی و توسعه گردشگری روستایی اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی خراسان رضوی گفت: در نشست هماندیشی و هم افزایی با اهالی حوزه فرهنگ و هنر بخش کدکن تربتحیدریه افزود: "گردشگری ادبی" که برخاسته از جاذبههای وابسته به حوزه زبان و ادبیات است، یکی از حلقههای مفقوده در صنعت گردشگری این استان و به خصوص شهرستان تربتحیدریه است.
حسن گیاهی افزود: گردشگری ادبی نقش مهمی در حفظ و حراست از میراث زبانی دارد و با توجه به تامل و تفکر در ریشههای فرهنگی میتوان آن را فرهنگیترین نوع گردشگری نامید.
مدیر برنامهریزی و توسعه گردشگری روستایی اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی خراسان رضوی گفت: این شاخه از گردشگری با توجه به ادبیات، به ویژه ادبیات سنتی و محلی که برانگیزاننده حس نوستالژیک است علاقه مندان و طرفداران زیادی را به خود جلب کرده است.
گیاهی افزود: کدکن در کنار کوچه باغهای عبیرآمیز و مُشکسار و کوههای سر به فلک کشیده خود، بهتران و مهترانِ عرفان و ادب ایران زمین همچون "فریدالدین ابوحامد عطار نیشابوری"، استاد دکتر "محمدرضا شفیعی کدکنی"، "ابراهیم ابن اسحاق (پدر عطار)" و بسیاری از دیگر از مفاخر را پرورانده است.
وی اظهار کرد: از این روی اگر بگوییم از این منطقه عِطر و طعم فرهنگ و ادب و عشق و عرفان و شعر و شور به مشام جان عاشقان میرسد، سخن به گزافه نگفتهایم.
او ضافه کرد: این شهر (بخش) که در دامنه رشته کوه کوهسرخ (ملکوه) و تقریبا درست در میانه نیشابور و تربتحیدریه قرار دارد، هرچند اکنون یکی از چهار بخش شهرستان تربتحیدریه به شمار میرود، اما در گذشته از مضافات ابرشهر نیشابور کهن (بخشی از جغرافیای نیشابور کهن) بوده و لهجه مردم آن نیز به گویش نیشابوری نزدیکتر است.
این کارشناس میراث فرهنگی گفت: امروز مقبره شیخ ابراهیم ابن اسحاق (پدر عطار نیشابوری) که در فضایی باز بین مزارع سرسبز باران خورده قرار دارد، محل توقف بسیاری از ادیبان و پژوهشگرانی است که در سفر به جنوب خراسان رضوی، اندکی در این مکان بیتوته میکنند.
گیاهی افزود: مجموعه معماری تاریخی شیخ حیدر (باغ مزار)، موزه باستانشناسی و نیز مسجد جامع تاریخی و زیبای حاج حسن کدکنی از دیگر ظرفیتهای موجود برای تبدیل این منطقه به قطب گردشگری ادبی شهرستان تربتحیدریه است.
بخش کدکن به مرکزیت کدکن با مساحت ۸۷۶ کیلومترمربع دارای ۱۷ روستا، ۲ دهستان و بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵ جمعیت کنونی آن حدود ۱۴ هزار نفر در ۶۵ کیلومتری شمال غربی مرکز شهرستان تربتحیدریه واقع است. از این میزان جمعیت، افزون بر سه هزار نفر ساکن شهر و بقیه ساکن روستاها هستند و این جمعیت از ۲ قومیت فارس و ترک تشکیل شده است.
مرکز شهرستان ۲۲۴ هزار نفری تربتحیدریه در ۱۵۰ کیلومتری جنوب مشهد قرار دارد.