Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-27@13:46:03 GMT

گفتگو با «رضا کيانيان» و پسرش، پدر و پسر هنرمند

تاریخ انتشار: ۲۲ فروردین ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۲۸۷۶۴۳۴

خبرگزاري آريا - وب‌سايت موسيقي ما - فرزان صوفي: «زندگى رو با غم و شاديش، حبس و آزاديش تجربه كردم اما من هميشه راهمو رفتم».

فکر مي‌کنم بد نباشد همين ابتداي گفت و گو، شما را با شخصيت هنرمندي آشنا کنم که در روزهاي شلوغ کاري‌اش، چندين ساعت وقت براي گفت‌و‌گويي گذاشت که به قول خودش دليلش را نمي‌دانست!

منظورم از آشنايي، جمله‌اي است که ابتداي متن نوشته شده؛ واژه‌هايي که بخشي از ترانه‌اي را ساخته‌اند که مي‌توان گفت چکيده‌اي از شخصيت رضا کيانيان است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اتفاقاً همين ترانه هم بود که منجر به تجربه اولين حضورش در يک ويدئو‌موزيک در دنياي موسيقي شد.




کيانيان از قضاوت شدن نمي‌ترسد، براي همين هم هست که با وجود منتقدانِ هميشه در صحنه، در رشته‌هاي مختلف هنري سرک مي‌کشد؛ گاهي نامش در نمايشگاه‌هاي عکاسي ديده مي‌شود، گاهي در کنار مجسمه‌هاي ساخته شده از چوب، گاه کنار درياچه نيمه‌جان اروميه و گاهي هم در تئاتر و سينما. به قول خودش اگر احساس کند علاقه به انجام کاري دارد، با اينکه ممکن است کل آبروي سينمايي‌اش به خطر بيفتد، بازهم در آن شيرجه مي‌زند و از زندگي در کنار علائق‌اش لذت مي‌برد.

فکر کرديم بد نباشد، براي اولين‌بار از علائق موسيقايي بازيگري بشنويم که در کنار پسر و همسرش يک موسيقي گوش کن درست و حسابي است و به قول خودش موسيقي دائماً در زندگي‌اش جاري است. اگر از دلايل بالا بگذريم، فکر مي‌کنم همين يک دليل آخر براي گفت‌و‌گو و شنيدن حرف‌هاي کيانيان که در زندگي، هميشه از ياد نگرفتن موسيقي حسرت مي‌خورد، کافي باشد.

آقاي کيانيان! اينکه پسر شما (علي) به صورت حرفه‌اي کار موسيقي مي‌کند، نشان مي‌دهد که نبايد خيلي دور از فضاي موسيقي باشيد. اصلاً برخورد اول شما با موسيقي به کجا برمي‌گردد؟

رضا کيانيان: يکي از حسرت‌هاي زندگي من اين است که تا الان موسيقي کار نکرده‌ام! هيچ سازي را نمي‌توانم بنوازم وصداي خوبي هم براي خواندن ندارم!

پس تيتر گفت‌وگوي ما همين اول کار در آمد!

چند سال پيش يک نمايشگاه عکس داشتم. خبرنگاري آمد و گفت مي‌خواهم در مورد موسيقي با شما صحبت کنم و مي‌خواهم بدانم چه نوع موسيقي گوش مي‌دهيد‌. من که داشتم درب ماشينم را باز مي‌کردم، گفتم بيا اين سي‌دي‌ها را ببين. از «ساسي مانکن» (که آن زمان روي بورس بود) تا «هايدن» را در ماشينم دارم. واقعيت اين است که با توجه به احوالاتم، همه نوع موسيقي گوش مي‌کنم و اصلاً نمي‌شود در زندگي من موسيقي وجود نداشته باشد. چون بدون موسيقي حتماً چيزي در زندگي کم دارم. از آن آدم‌ها هم هستم که وقتي کار مي‌کنم، دوست دارم موسيقي پخش شود. «هايده» (همسرم) معتقد است به موسيقي بايد احترام گذاشت. او به هر نوع موسيقي گوش نمي‌دهد و معتقد است زمان پخش موسيقي، نبايد کاري انجام داد. در نتيجه، خيلي وقت‌ها که در ماشين به موسيقي خوب گوش مي‌کنيم، بايد کاملاً ساکت باشيم و به موسيقي گوش کنيم تا به آن احترام گذاشته باشيم! و هر وقت حال خوبي ندارد با يک شجريان مي‌شود حالش را خوب کرد. (خنده)

آدم‌ها دو دسته‌اند؛ بعضي‌ها نمي‌توانند در حين انجام کار، موسيقي گوش کنند، چون حواس‌شان پرتِ آن مي‌شود و بعضي‌ها هم برعکس؛ موسيقي باعث تمرکزشان روي کار مي‌شود. شما جزء کدام گروه هستيد؟

من جزء دسته دوم هستم . وقتي هم که موسيقي نباشد، کاملاً جاي خالي آن را احساس مي‌کنم.

مثل موسيقي فيلم که بايد در فيلم جاري باشد. در مورد آن هم بعضي کارگردان‌ها ترجيح مي‌دهند موسيقي در فيلم‌شان اصلاً شنيده نشود و عده‌اي هم بر اين باورند که به فيلم کمک مي‌کند.

من معتقدم موسيقي بايد در فيلم شنيده شود، براي همين هم «موريس ژار» و «هنري من چيني» را خيلي دوست دارم؛ چون علاوه بر اينکه موسيقي‌ شان در فيلم شنيده مي‌شود، خارج از فضاي فيلم هم مي‌تواني آن را به عنوان يک اثر مستقل گوش کني. آنهايي که دوست ندارند موسيقي در فيلم شنيده شود، گروهي هستند که معمولاً سليقه سينمايي‌شان هم با من متفاوت است. مثلاً اکثر آنها معتقدند در کمدي کلاسيک، «باستر کِيتون» از بقيه بهتر است اما از نظر من «چارلي چاپلين» جايگاه ديگري دارد و بيشتر دوستش دارم. يا مثلاً در مورد فيلم‌هايي که از روي متون «شکسپير» ساخته شده، مثل «هملت» و «شاه لير»، نسخه انگليسي‌شان را بيشتر دوست دارند، اما من روسي آن‌ها را بيشتر مي‌پسندم .

سليقه من بيشتر به سمت فيلم‌ها يا موسيقي‌هايي است که ديده و شنيده مي‌شوند و براي مخاطب عام، قابل‌فهم هستند اما آنها قاعدتاً کارهايي را مي‌پسندند که خاص‌تر باشد و مخاطب محدودتري را در بر بگيرد. در مورد کارگردان‌ها، معتقدم آنهايي موفق‌ترند که از سطوح پايين جامعه تا روشنفکران، از کارشان خوش‌شان بيايد. کارگردان‌هايي مثل «جان فورد»، «کريستوفر نولان»، «وودي آلن» يا «اسپيلبرگ» يا «اصغر فرهادي» خودمان که گارگردان‌هاي بزرگي هم هستند. خود من با کارگردان‌هايي که فيلم‌هاي خيلي خاص مي‌سازند حال نمي‌کنم. به هر حال، همه با اين پديده مواجه شده‌ايم که يک‌سري از افراد معتقدند اگر يک تعداد از فيلم‌ها يا موسيقي‌هاي خيلي روشنفکرانه را نديده و نشنيده باشند، برايشان اُفت دارد. اما من معمولاً اين نوع فيلم‌ها را مي‌بينم تا متوجه شوم چرا در مورد آنها اين‌گونه صحبت مي‌کنند که خب، بعضي از آنها را دوست دارم اما معمولاً از اکثرشان اگر هم خوشم بيايد، با آنها حال نمي‌کنم.


چنين تفکري بين اهالي موسيقي هم وجود دارد و معمولاً ژانر را بر کيفيت مقدم مي‌دانند. مثلاً از نظر برخي، يک کار درجه سه سنتي يا کلاسيک، بر يک کار درجه يک پاپ ارجحيت دارد!

من درجه‌بندي نمي‌کنم. بيشتر در مورد ارتباط عاطفي مي‌گويم تا عقلاني! در همه رشته‌ها مثل نقاشي، معماري و چيزهاي ديگر هم اين مسأله وجود دارد.

پس شما طرفدار کيفيت هستيد.

من طرفدار چيزي هستم که از آن لذت ببرم و شعف و شور زندگي در من ايجاد کند. شعف هم فقط با خوشي و چيزهايي که ظاهراً لذت مي‌آفرينند، به وجود نمي‌آيد؛ مثلا «کشف کردن» هم باعث شور و شعف مي‌شود. اين يک مثال از «برتولت برشت» است که مي‌گويد: «وقتي ارشميدوس در وان حمام فهميد اجسام در آب سبک‌تر هستند، از شور و شعف و شوقِ کشفي که کرده بود، برهنه از حمام بيرون پريد و در خيابان فرياد مي‌زد «يافتم، يافتم» شعف از اين بزرگ‌تر؟ پس مي‌بينيد کشف کردن هم نوعي شادي و شور است. من هم دوست دارم کارهايي که مي‌بينم و مي‌شنوم، من را شگفت‌زده کنند و دوست دارم و سعي مي‌کنم مخاطبم هم با ديدن کارهاي من همين اتفاق برايش بيفتد.

گفتيد دوست داريد موسيقي فيلم شنيده شود. اما اگر حواس بيننده را از مضمون اصلي فيلم پرت کند، باز هم به نظرتان اتفاق خوبي است؟

به نظرم آن ديگر موسيقيِ فيلم نيست. همين موريس ژار موسيقي فيلم‌هاي بسيار مهمي را ساخته اما موسيقي او، نه‌تنها هيچ‌وقت حواس‌تان را از فيلم پرت نمي‌کند بلکه تأثير مضاعفي هم روي شما مي‌گذارد.

چند وقت پيش گفت‌وگويي با کريستف رضاعي داشتيم. او هم يکي از آهنگسازهايي است که معمولاً موسيقي‌اش در فيلم نقش پررنگي دارد و حتي گاهي تبديل به محور اصلي فيلم مي‌شود.

من خيلي از کارهاي آقاي رضاعي را شنيده‌ام و آنها را هم دوست دارم. ببينيد، نوع موسيقي فيلم را کارگردان مشخص مي‌کند؛ چون موسيقي فيلم وابسته به نگاه کارگردان و دنيايي است که فيلم را در آن به وجود آورده. اين موضوع، چيزي از اهميت کار آن موسيقيدان کم نمي‌کند؛ اما اصل موضوع، فيلم است و موسيقي بايد براي فيلم يا تئاتر ساخته شود. اگر بخواهد از فيلم جلو بزند، اشتباه است و کارگردان بايد جلويش را بگيرد؛ اما اگر کارگردان دوست دارد اين اتفاق بيفتد، حتماً به صلاح‌ديد او اين اتفاق مي‌افتد.

از ميان فيلم‌هايي که ديده‌ايد، کار کدام آهنگساز فيلم بيشتر مورد علاقه شما بوده است؟

راستش الان خيلي حضور ذهن ندارم... مثلاً از کار پيمان يزدانيان خوشم مي‌آيد، کار محمدرضا عليقلي را دوست دارم همين آقاي رضاعي، فردين خلعتبري، حسين عليزاده، فرهاد فخرالديني و کارهاي احمد پژمان. البته حتماً ديگراني هم هستند که ممکن است الان به خاطر نداشته باشم. مثلاً برخي آثار ناصر چشم‌آذر عالي هستند. از بچه‌هاي جديد کمتر کسي را به اسم مي‌شناسم. مثلا دنياي علي را دوست دارم.

موسيقي فيلم «گاهي به آسمان نگاه کن» شما را پيمان يزدانيان ساخته بود. درست است؟

بله. موسيقي خيلي خوبي هم براي آن ساخته بود اما متأسفانه آن فيلم به دلايلي ديده نشد. در يکي از صحنه‌هاي فيلم، من روي پشت‌بام ايستاده‌ام و در حال خواندن خطابه‌اي در مورد زندگي و مرگ هستم. موسيقي آن قسمت، ترکيب موسيقي ملل مختلف است که به نظر من اتفاق بسيار عجيبي را شکل داده و فکر مي‌کنم خيلي با آن صحنه هم‌سو است.


از بين خارجي‌ها چطور؟ کدام سازنده موسيقي فيلم را مي‌پسنديد؟ موريکونه، جان ويليامز، هانس زيمر، موريس ژار، هنري منچيني و...

اين‌ها همه هم‌دوره‌اي‌هاي من‌اند که فوق‌العاده هم هستند. چه کسي مي‌تواند دوستشان نداشته باشد؟ يا مثلاً تئودوراکيس.

علي: البته خود هانس زيمر، صفر تا صد موسيقي‌هايش را نمي‌نويسد. يک شرکت دارد و با يک‌سري آهنگساز کار مي‌کند. خودش با پيانو يک تِم اوليه مي‌سازد و موزيسين‌هاي شرکت‌اش آن را بسط و گسترش مي‌دهند.

فکر مي‌کنم رامين جوادي هم در همين تشکيلات رشد کرده است.

علي: بله، فکر مي‌کنم همين‌طور باشد. يک‌سري فايل صوتي از مايکل جکسون موجود است که صداهايي که مي‌خواهد سازها توليد کنند را با دهان مي‌زند و از تنظيم‌کننده‌هايش مي‌خواهد تا آن را برايش تنظيم کنند.

يکي ديگر از اين موزيسين‌هاي دلي که نت بلد نيست و اتفاقاً در ايران هم خيلي معروف است «ياني» است که تم مي‌سازد و بعد تنظيم‌کننده‌ها آن تم را تبديل به چيزي مي‌کنند که ما مي‌شنويم.

رضا: بعضي‌ها واقعاً نابغه‌اند، مثلاً مايکل جکسون در تمام زمينه‌هاي فعاليت‌اش نابغه بود. اما ياني هيچ‌وقت مرا شعف‌زده نکرد. راستش بيشتر ياد موسيقي‌هاي آمبيانس مي‌افتم که در رستوران‌ها پخش مي‌شود! يک‌سري از موسيقي‌هاي عامه‌پسندند و يک‌سري هم خيلي خاص؛ اما اکثراً هيچ کدام از اين دو مدل کار، من را شعف‌زده نمي‌کند و همان‌طور که گفتم، ترجيح مي‌دهم کاري را ببينم يا بشنوم که همه قشري با آن ارتباط برقرار مي‌کنند.

علي: مثل مايکل جکسون که آدم‌هاي مختلف او را مي‌پسندند.



موريکونه هم همين‌طور است و موسيقي‌هايش هم براي مردم و هم متخصصين ستايش‌برانگيز است.

رضا: بله، کارهاي مايکل جکسون يا موريکونه روح من را در اختيار خودشان مي‌گيرند.

موسيقي جوان و امروز ايران چطور؟

رضا: در مورد موسيقي راک در ايران هم خيلي از افراد يا گروه‌ها هستند که فعاليت مي‌کنند و کار مي سازند که اکثراً کارهاي قبلي خودشان و ديگران را تکرار مي‌کنند. اما به نظرم در اين نسل، محسن نامجو يک نابغه است.

علي: البته آقاي نامجو زماني که در ايران فعاليت مي‌کرد، خيلي بهتر بود و اميدوارم دوباره به آن روزها برسد!

رضا: نامجو بدون زور و ضرب ، تمام تلفيق‌هاي جهان را انجام داد.

علي: تلفيقي هم از آن اصطلاحات عجيب و غريب است!

مي‌دانم که شما هم با واژه «تلفيقي» مشکل داريد.

رضا: بله. اصلاً موسيقي تلفيقي يعني چي؟ اين سوال را علي در ذهن من کاشت. وگرنه من هم داشتم مثل اکثر آدم‌ها اين کلمه را به‌کار مي‌بردم.

علي: طبيعتاً با هر سازي مي‌توان صداهاي متفاوتي توليد ‌کرد اما من مي‌گويم نبايد دائماً اين موضوع را بيان کرد که ببينيد من با گيتار اين صدا را در مي‌آورم. خب با هر سازي که قشنگ‌تر است اين کار را بکن. اگر تار صداي بهتري دارد، خب با همان تار اين کار را انجام بده! مهم صدايي است که توليد مي‌شود و به گوش مي‌رسد! چه فرقي مي‌کند؟ من قرار است آن موسيقي را گوش کنم و لذت ببرم. حالا با هر چه مي‌خواهي آن را بنواز.

رضا: يادم هست علي که کوچک بود، با گيتار، دوتار خراساني مي‌زد! آن زمان فکر کرده بود کشف عجيبي کرده اما الان که بزرگ شده، خودش مي‌گويد خب برو دوتار بزن، چرا اين‌همه زحمت مي‌کشي که با گيتار صداي دوتار در بياوري؟ (خنده)

15 سال پيش موسيقي تلفيقي براي همه ما هم جالب و نو بود. اما نکته اين‌جا است که آنهايي که آن زمان خيلي غربي فکر مي‌کردند، حالا به موسيقي ايراني روي آورده‌اند و آنها که ايراني کار مي‌کردند، به سمت موسيقي الکترونيک گرايش پيدا کرده‌اند و انگار تازه به کشف آن رسيده‌اند.

رضا: موسيقي ما بعد از انقلاب وارد يک جريان تازه و جالب شده. مثلاً در دهه 60 ميلادي، همه کارها فوق‌العاده بودند و هنوز هم مي‌توان آنها را گوش کرد؛ اما اين روزها ملودي از ياد همه رفته و همه‌چيز تبديل به «ريتم» شده است! بعد از انقلاب، حسين عليزاده چندين کار خوب منتشر کرد. مثل «ني‌نوا» که اصلاً موسيقي ايراني را تکان داد و به سمت کارهاي سمفونيک برد. يا همين الان آقاي پورناظري هم کارهايي انجام مي‌دهد که واقعاً زيبا هستند. علي قمصري هم کارهاي خوبي ساخته است.

اما خيلي‌ها عقيده دارند اينها صرفاً تجربياتي هستند که در نگاه اول جذاب و نو به نظر مي‌رسند. اما اثري مثل «ني‌نوا» پايش روي زمين است و نمي‌توان به آن صرفاً به چشم يک معجزه نگاه کرد.

رضا: عده‌اي موسيقي سنتي ايران را مقدس مي‌شمارند و فقط تکريمش مي‌کنند! و فکر مي‌کنند نبايد ساختارشان شکسته شود. اما به نظر من، اين‌ها مثل يک موزه سيار موسيقي هستند که تمام دستگاه‌ها و گوشه‌ها را از حفظ‌اند. خب که چه؟! آنها را فقط مي‌تواني داخل موزه بگذاري. در صورتي‌که بايد با آنها کاري کني و به دوران معاصر بياوري‌شان تا بتواني با آنها زندگي کني. مثل خطاط‌هايي که شيوه‌هاي سنتي خطاطي را فقط حفظ مي‌کنند.

علي: به نظر من، يکي از مشکلات موسيقي ايران اين است که اکثراً فقط به دنبال تکنيک هستند اما واقعاً اينکه تو گيتار را با سرعت نور بنوازي، هيچ ربطي به هنر ندارد. اين هنر نيست و با تمرين‌هاي چند ساعته هم به دست مي‌آيد. ممکن است يک‌جايي هم لازم به استفاده از آن باشد، اما تمام ماجرا که اين نيست.

رضا: خودت هم يک زمان عاشق اين بودي که بگويي گيتار را با سرعت نور مي‌نوازي. (خنده)

علي: نمي‌گويم لذت‌بخش نيست. منظورم اين است که نبايد در آن گير کرد. هنوز هم اين کار را انجام مي‌دهم اما معتقدم اين کار لزوماً هنر نيست. در واقع، فقط تکنيک است. هنرمند به تکنيک براي زيباتر کردن هنر نياز دارد.

احمد شاملو در يکي از مصاحبه‌هايش به اين نکته اشاره مي‌کند که بسياري از شعرهاي ما شعر نيستند، بلکه نظم هستند. چون عنصر خيال و انديشه در آن‌ها وجود ندارد. شاملو در آنجا اين مثال را مي‌زند که بسياري از کتب قديمي ما در زمينه‌هاي رياضيات، نجوم، تاريخ و... به نظم نوشته شده‌اند و به همين خاطر نمي‌توان هر اثر منظومي را شعر دانست.

رضا: قبل از انقلاب، کانون پرورش فکري کودکان اشعار بعضي از شعرا مثل شاملو، خيام، حافظ مولوي و... را منتشر کرد که شاملو آنها را خواند و يک‌سري موزيسين هم موسيقي آنها را ساختند. آلبوم «رباعيات خيام» آقاي شاملو با موسيقي آقاي شهبازيان هنوز که هنوز است جزء کارهاي درجه‌يک و مورد علاقه من است و به نظرم، آقاي شهبازيان زندگي معاصر را از همان زمان وارد موسيقي ايراني کرد و به عنوان پرچمدار، راه جديدي را براي بقيه گشود.

شما دوست نداريد اين قبيل تجربه‌ها را انجام بدهيد؟ مثلاً دکلمه اشعار در کنار موسيقي؟

رضا: بله دوست دارم اما به شيوه و سبک خودم.

شما در زمينه‌هاي مختلف هنري ورود کرده‌ايد. در اين ميان عده‌اي از ورودتان به رشته‌هاي ديگر (مثل مجسمه و عکاسي) انتقاد کرده‌اند و عده‌اي هم معتقدند با ورود سلبريتي‌ها به حوزه‌هايي مثل عکاسي يا مجسمه‌سازي، ممکن است پاي افرادي به گالري‌ها باز شود که شايد تا آخر عمرشان هم گذرشان به چنين محيط‌هايي نمي‌افتاد و اين مي‌تواند براي توسعه هنر خوب باشد. نظر شما در اين مورد چيست؟

رضا: به قول قديمي‌ها من کار خودم را مي‌کنم، خوش‌شان آمد فبها، نيامد کفها! من کاري به کار آنها ندارم. حالا بقيه مي‌خواهند کار داشته باشند، خب داشته باشند. وقتي اولين نمايشگاه عکسم را گذاشتم، خيلي از عکاسان به من انتقاد کردند. آن زمان «طاها شجاع‌نوري» در حال ساخت فيلمي براي همان نمايشگاه بود. مي‌دانستم تعدادي از خبرنگاران و منتقدان کارهاي من هم در نمايشگاه حضور دارند. در همين فاصله، من به طاها چشمکي زدم و گفتم نمي‌دانم براي اين کنسرت جديدم، فقط بخوانم يا نوازندگي هم بکنم! طاها هم گفت هم بخوانيد هم بنوازيد. آن دو تا خبرنگار که با چشم‌هاي گشاد شده من را نگاه مي‌کردند، با سرعت از نمايشگاه خارج شدند که خبر را برسانند. (خنده)

آقاي کيارستمي حرف جالبي مي‌زد: «کسي که خودش کاري نداره، به کار ما کار داره!»




کسي در جايگاه رضا کيانيان از اينکه اين‌چنين قضاوت شود، نمي‌ترسد؟ يعني سرک کشيدن به حوزه‌هاي ديگر به قيمت شنيدن اين حرف‌ها برايتان آزاردهنده نيست؟

رضا: ببينيد اين موضوع دو وجه دارد؛ اول اينکه اين افراد، با اين کار براي من تبليغ مي‌کنند. اصلاً در هاليوود هنرمندان پول مي‌دهند که برايشان شايعه بسازند تا هميشه در ويترين بمانند. وجه ديگرش اين است که من زياد به اينکه بقيه چه مي‌گويند، کاري ندارم. به اين فکر مي‌کنم که الان در حال و هواي انجام چه کاري هستم و آن را انجام دهم. در واقع همان شعفي که پيش‌تر به آن اشاره کردم. در نتيجه، گاهي اوقات در کارهايي شيرجه مي‌زنم که تا به حال انجام نداده‌ام. حتي ممکن است کل آبروي سينمايي‌ام به خطر بيفتد اما خب، نمي‌توانم اين کار را نکنم!

علي: خدا را شکر که «هايده» [مادر] هست و جلوي خيلي از شيرجه‌هايت را مي‌گيرد! (خنده)

رضا: اما همسرم در اين زمينه‌ها خيلي به من کمک کرده. يعني اگر همسري با افکار کاملاً سنتي در کنار من بود، بسياري از کارهايي که تا الان کرده‌ام را نمي‌توانستم انجام دهم. در مورد علي هم ما هيچ‌وقت او را مجبور به انجام کاري نکرديم.

علي: چرا، نمي‌خواستم مدرسه بروم که من را مجبور کرديد!

رضا: مجبورت نکردم، با صحبت کردن قانع‌ات کردم. به علي گفتيم کسي که مدرسه نرود و سواد ياد نگيرد، پدر و مادر نمي‌توانند برايش کتاب بخوانند و او بايد خودش کتاب‌هايش را بخواند. کمي فکر کرد و چون عاشق دايناسور بود و کتاب داستان‌هايي در اين زمينه داشت، قبول کرد برود مدرسه! سال اول که تمام شد و من براي گرفتن کارنامه اش به مدرسه رفتم، موقع برگشتن گفت بابا ديگه بلدم کتاب داستان‌هايم را بخوانم، پس ديگر به مدرسه نمي‌روم! (خنده) مانده بودم که براي ادامه تحصيل‌اش بايد چه استدلال هاي ديگري بياورم.

به مادرش گفته بود چه شغل‌هايي وجود دارد که احتياج به سواد ندارند؟ مثلاً سبزي‌فروشي يا رفتگري به سواد احتياج دارد؟ آن زمان نزديک خانه ما سبزي‌فروشي بود که در يک حرکت نمادين، مدرک ليسانس‌اش را قاب کرده و بالاي سرش زده بود و به علي گفتيم ببين، حتي سبزي‌فروش‌ها هم ليسانس دارند! خلاصه ماجراي ما با علي ادامه داشت تا اين که يک روز گفت: يعني مجبورم تا دانشگاه درس بخوانم؟ و ما هم گفتيم چاره‌اي نداريم! آن زمان علي در عين کودکي يک جمله جالب گفت: «واقعاً چه‌قدر زندگي سخت است! تا وقتي مدرسه نمي‌روي، زندگي خيلي راحت است اما بعدش واقعاً بايد سختي بکشي.»

علي: دبستان که بودم، مادرم مجبورم کرد پيانو بزنم که آن را هم نمي‌خواستم. خيلي اين ساز را دوست نداشتم. نوجوان که شدم، يک گيتار الکتريک گرفتم و روزي چند ساعت با آن تمرين مي‌کردم. اين ساز را دوست داشتم.

رضا: دو تا کار را جبراً انجام داد؛ موسيقي و زبان. وقتي بالاخره پيانو نواختن را آموخت اوايل دوره راهنمايي بود که يک روز به من گفت بابا ديگه ياد گرفتم (يعني بسه ديگه) و يک قطعه از موتسارت زد و ناگهان وسط نوازندگي قطعه موتسارت گفت البته به نظرم اگر اينجا را اين‌جوري مي‌زد، خيلي بهتر بود! يادم است همان‌جا به همسرم نگاه کردم و گفتم اين پسر عمراً نوازنده شود، تهش آهنگساز مي‌شود.

علي: بعدش هم براي ادامه تحصيل به آمريکا رفتم و درس صنعت موسيقي خواندم که بيشتر در مورد کارهاي استوديويي و ميکس و مسترينگ و مديريت حوزه موسيقي بود.

ابتداي مصاحبه گفتيد يکي از حسرت‌هاي زندگي‌تان اين است که چرا موسيقي ياد نگرفته‌ايد. اين موضوع فقط در حد حسرت باقي ماند يا نه، فرصت‌هايي هم برايتان در اين زمينه پيش‌آمده بود؟

رضا: در دوران جواني با برادر بزرگم تئاتر کار مي‌کردم. وقتي به مهماني مي‌رفتيم، مثلاً به يک نفر مي‌گفتند يک دهان بخوان يا مثلاً از يک نفر مي‌خواستند جُک تعريف کند. يا يکي ساز مي‌زد. هميشه برايم سوال بود که چرا براي تئاتر چنين امکاني وجود ندارد؟ براي همين فکر مي‌کردم تئاتر هم بايد روزي به اين مرحله برسد و بتواند در لحظه اتفاق بيفتد. در دوران دانشجويي، شروع به ياد گرفتن پانتوميم، عمليات ژانگولر و شيرين‌کاري‌هاي بدني کردم؛ اما به نظرم اين‌ها هميشه موسيقي کم داشتند. چند دفعه‌اي هم براي يادگيري موسيقي به کلاس رفتم اما ديدم نمي‌شود و رهايش کردم.

يعني رفتيد که ساز ياد بگيريد؟

رضا: بله. در واقع تنبلي کردم. بعد با چند نفر از بچه‌ها، گروه تئاتر خياباني ساختيم و قرار شد به صورت بداهه نمايش اجرا کنيم. در دبيرستان هم کم‌کم اين کار را شروع کرده بوديم. مادرم حوصله‌اش که سر مي‌رفت، به زيرزمين (محل تمرين ما) مي‌آمد و مي‌گفت خب، حوصله‌ام سر رفته، يک نمايش درست کنيد و ما هم همان‌جا بداهه، بازي مي‌کرديم. يادم هست شب مراسم چهلم‌اش در مشهد، خواهرم گفت چرا به ياد مامان يک تئاتر اجرا نمي‌کنيد؟ ما هم يکي از نمايش‌هاي خنده‌دار دوران دانشجويي را اجرا کرديم که تمام مهمان‌ها از زور خنديدن گريه مي‌کردند. همسايه‌ها فکر مي‌کردند که ما چه آدم‌هاي عجيب و غريبي هستيم که روز چهلم مادرمان داريم مي‌خنديم! مثل همين موقعيت، دوست داشتم موسيقي هم بدانم تا بتوانم درجا از آن استفاده کنم. اما خب نشد.

آواز نمي‌خوانيد؟

رضا: صداي من براي مهدکودک خوب است تا بچه‌ها از ترس بخوابند!

علي: حالا خيلي هم ايراد ندارد که نمي‌خواني. (خنده جمع)

علي در کارهايش از شما کمک مي‌گيرد يا نظر شما را هم مي‌پرسد؟

علي: من کلاً براي کارهايم از کسي نظر نمي‌گيرم اما هر وقت که کارم آماده مي‌شود، نظرشان را مي‌پرسم.

فکر مي‌کني ورودت به عرصه موسيقي به خاطر حسرت‌هاي پدرت بود از اينکه موزيسين نشده؟

علي: نه، بيشتر مادرم تأثيرگذار بود.

رضا: هايده بيشتر با موسيقي عجين بود و پيانو مي‌نواخت. با اساتيد موسيقي مثل آقا و خانم پورتراب هم کار کرده بود و نقش اساسي در پيانونوازي علي و گرايش او به موسيقي داشت. علي کلاً آدم مغروري است (مثل من و مادرش) براي همين کارهايش را يا به ما نشان نمي‌دهد يا در پايان کار، گاهي مي‌گذارد ما گوش کنيم!

موسيقي تئاتر شما (حرفه‌اي) را خودش ساخت يا از شما هم نظر خواست؟

علي: از عمد چند باري موسيقي من را رد کرد و مي‌خواست طبق نظر او پيش برويم!

رضا: نمايش «حرفه‌اي» در فضاي يک کشور پساکمونيستي مي‌گذرد که از درون نابود شده و الان ديگر کمونيسم جايش را به ليبرال‌ها داده است. موسيقي مورد نظر من، يک سرود کمونيستي بود که بتوانيم با آن شوخي کنيم و آن را به سمت اضمحلال سوق دهيم. علي کلي کار کرد و سرودي از دوران «تيتو» پيدا کرد که کُرال داشت. من گفتم بايد کاري کني که اين کرال زير حجم عظيمي از موسيقي له شود که سر اين مسئله کلي با هم کل‌کل داشتيم.

اين موسيقي چند درصد از همان چيزي شد که شما مي‌خواستيد؟

رضا: علي دقيقاً همان موسيقي‌اي را ساخت که مي‌خواستم. ابتداي آن کُرالي دارد که نشان‌دهنده قدرت حکومت کمونيست‌ها است که رفته‌رفته مضمحل مي‌شود. موسيقي پايان کار، به نحوي است که مي‌گويد زندگي ادامه دارد و اين دقيقاً همان چيزي بود که مي‌خواستم. در واقع، هدفم اين است که مخاطب با همين تفکر از سالن خارج شود.

شما يک تجربه بازي در ويدئو کليپ «راه من» با صداي اشکان خطيبي (که روي يکي از قطعات فرانک سيناترا ساخته شده) هم داشته‌ايد. شما اصولاً آدمي هستيد که کار خودتان را مي‌کنيد و مضمون ترانه اين قطعه هم همين موضوع بود که من کار خودم را مي‌کنم و به مسيرم ادامه مي‌دهم. اين مضمون چقدر در انتخاب‌تان و بازي در اين قطعه ويدئويي تأثير داشت؟

رضا: من اصولاً جهان پر از راز و رمز را دوست دارم. برعکسِ علي که مي‌خواهد براي هر چيزي يک دليل منطقي پيدا کند. (البته ظاهراً اين‌طور است و عاشق رمز و راز است) من دوست دارم افسانه‌ها و تمامي قصه‌هاي پريان وجود داشته باشند. به نظرم اين‌طوري جهان جذاب‌تر و زيباتر مي‌شود.




پس حتماً از اينکه چند روز پيش چند سياره جديد کشف شد که احتمال حيات در آنها وجود دارد، بايد خيلي ذوق‌زده شده باشيد.

رضا: بله. خيلي جذاب است. به همين دلايل که گفتم عاشق نجوم هم هستم. اين ويدئوکليپ هم در يک فضا و موقعيت عجيب و جالب برايم پيش آمد. قرار بود جشنواره فيلم فجر براي من يک بزرگداشت برگزار کند که هميشه براي چنين برنامه‌هايي يک فيلم مستند مي‌سازند. چند نفري هم براي فيلم‌سازي به من معرفي کردند که من از کار هيچ کدام‌شان خوشم نيامد. هميشه اين مستندها به شيوه تکراري ساخته مي‌شود و چند نفري در آن فيلم شروع به تعريف و تمجيد -بعضاً بي‌جا- از شخص مورد نظر مي‌کنند؛ اما من اصلاً اين را نمي‌پسندم. گفتم که بگذاريد خودم يک فکر ديگر بکنم. يک روز اشکان خطيبي آمد و گفت من آهنگي آماده کرده‌ام که خيلي به شخصيت شما شبيه است و مي‌خواهم در اين کليپ بازي کنيد. من همان‌جا دستش را گرفتم و گفتم اين هماني است که بايد در جشنواره فجر پخش شود.

در واقع با اين اتفاق، هر دوي ما به چيزي که مي‌خواستيم، رسيديم. مهم هم بود که چه کسي قرار است آن را بسازد. چون هم بايد معني شعر منتقل مي‌شد و هم شخصيت رضا کيانيان. من معتقدم هنر و بازيگري، يک نوع شعبده‌بازي هم هست که بايد بيننده را دچار حيرت کند، يک نوع بازيگوشي که بايد مخاطب را به جهاني ببرد که از قيد و بند و بايدها و نبايدها رها شود و مثل بچه بازيگوشي کند. من دوست داشتم تمام اين مفاهيم در اين ويدئو وجود داشته باشد. در نتيجه سناريويي درست کرديم که وجه شعبده‌بازي و بازيگوشي در آن پررنگ باشد. آن گروه اوليه ساخت، جا زد و سه روز مانده به جشنواره فجر، يک گروه ديگر پيدا شد و همه‌چيز را در عرض سه روز ساختيم. وقتي در جشنواره فجر آن را نمايش داديم، همه تعجب کردند؛ چرا که پر از ديوانه‌بازي و البته بسيار متفاوت نسبت به ديگر ويدئوها بود که کسي حتي تصورش را هم نمي‌کرد. واقعاً شعر آن قطعه، خيلي به زندگي من نزديک بود. فکر مي‌کنم در آن زمان تمام کائنات دست به دست هم دادند تا اين اتفاق بيفتد. ممکن هم هست که اين‌گونه نباشد؛ اما من در ذهن خودم اين‌گونه آن را توصيف مي‌کنم.

اين دنياي پر از رمز و راز که براي خود ساخته‌ايد، در زندگي شخصي و خانوادگي شما هم حضور دارد؟

رضا: من هميشه وقتي در خانه يک ماجرايي را تعريف مي‌کنم، علي و هايده به هم نگاه مي‌کنند و مي‌خندند. يعني ببين چه بال و پر زيادي به ماجرا مي‌دهد. (خنده)

علي: خدا را شکر تاريخ‌نويس نشدي!

رضا: سال‌ پيش من و علي به يک سفر رفتيم و آنجا اتفاق‌هايي برايمان افتاد که به لحاظ حماقت، واقعاً حيرت‌انگيز بودند و دقيقاً به همين دليل نمي‌توانم بگويم کجا رفته بوديم! وقتي برگشتيم، آنها را براي همسرم تعريف کردم که هايده گفت باز داري پياز داغش را زياد مي‌کني‌ها! اما من آن دفعه شاهد داشتم و علي شهادت داد که همه‌چيز واقعيت داشته.

حرف از سيناترا شد؛ قبول داريد که آثار توليدشده در موسيقي و سينما، در گذشته ماندگاري بيشتري داشتند و الان تقريباً همه‌چيز تاريخ‌مصرف کوتاه‌مدت دارد؟

رضا: در سال‌هاي دهه 50 و 60 ميلادي، ملودي بر موسيقي حاکم بود و رمز اصلي ماندگاري موسيقي، همان ملودي‌ها بودند اما الان ديگر ملودي وجود ندارد و همه چيز تبديل به ريتم شده است. خب ريتم ماندگاري ندارد. من دوست دارم مثلاً موسيقي يک فيلم را زمزمه کنم اما ريتم را که نمي‌شود زمزمه کرد.

يک قصه هم درباره سيناترا بگويم: وقتي که سيناترا قطعه «If You Go Away» را خوانده بود، برادر بزرگ‌تر من در راديو مشهد کار مي‌کرد و برنامه‌اي داشت که در آن موسيقي‌هاي روز را معرفي مي‌کرد. من هم چهارم دبيرستان بودم. اين برنامه دقيقاً بعد از اذان ظهر بود. آن موقع من عاشق دختري بودم که خودش هم خبر نداشت؛ چون فکر مي‌کردم اگر بگويم، قداست عشق از بين مي‌رود! برادرم آمد و به من گفت برنامه فردا را گوش کن، براي تو يک سورپرايز آماده کرده‌ام. برنامه شروع شد و شروع به تعريف از اين قطعه کرد و آخر سر هم گفت مي‌خواهم آهنگي براي يک زوج عاشق پخش کنم؛ براي رضا و اسم آن دختر که خب نامش را به خاطر ندارم. يک‌دفعه تمام روح و جسمم به هم ريخت و داشتم ديوانه مي‌شدم و از آن به بعد هم هيچ‌وقت اين قطعه را فراموش نکردم.

در مورد ماندگاري بيشتر کارهاي قديمي، آيا يک دليلش مي‌تواند تعداد کمِ آثار در آن دوران باشد؟

علي: آن زمان اين صنعت سالم بود. تعداد زيادي خواننده بود و آن‌هايي که صداي بهتري داشتند، در جاهايي مثل کافه‌ها يا جاهاي ديگر مثل شوهاي تلويزيوني مي‌خواندند و در اين ميان، سرمايه‌گذاران بهترين‌ها را انتخاب مي‌کردند و در ادامه، هم خوانندگان مطرح مي‌شدند و هم سرمايه‌گذاران به منافع مالي مي‌رسيدند. اما الان هر کسي که شرايط مالي خوبي داشته باشد، به راحتي قطعه توليد و منتشر مي‌کند و رقابت آزاد معني ندارد.

رضا: البته اين اتفاق فقط مختص ايران نيست. در گذشته يک خواننده بايد همه‌جوره زحمت مي‌کشيد تا يک کمپاني را راضي به سرمايه‌گذاري کند. اما الان با وجود فضاهاي مجازي، ديگر مثل گذشته نيست. بعد از انقلابِ ديجيتال، همه‌چيز به خرده‌فرهنگ تبديل شده است.

الان هر کسي که مجوز داشته باشد، به راحتي مي‌تواند آهنگش را در سايت شما بگذارد و در همه دنيا شنيده شود اما در گذشته اين‌جوري نبود. منبعي وجود نداشت که خواننده آهنگش را آن‌جا قرار دهد تا در همه جهان شنيده شود.

علي: اين اتفاقات به سليقه هم مرتبط است. موسيقي پاپ اين سال‌ها از سليقه‌ من دور شده. شايد نسل بعدي بهتر شود اما الان موسيقي‌ها کلاً شبيه هم شده و کمتر مي‌تواني موسيقي خوب بين آنها بشنوي. به‌خاطر اينکه استفاده از موزيک عوض شده است. الان موزيک براي اين ساخته مي‌شود که فقط بتواني با آن پارتي کني!

شما فکر مي‌کنيد ممکن است دوباره روزگار تغيير کند و آدم‌ها به جاي فعاليت در فضاي مجازي، دوباره به سمت کتاب خواندن و معاشرت برگردند؟

رضا: من نمي‌دانم، اما مطمئناً تغيير به وجود مي‌آيد. اتفاقي که الان در فضاي مجازي افتاده اين است که خرده‌اطلاعاتي در آن‌جا دست به دست مي‌شود که مردم فکر مي‌کنند با آنها همه‌چيز را مي‌دانند و براي زندگي روزمره‌شان کافي است. قبلاً اين امکانات نبود و مجبور بوديم که کتاب يا حداقل مقاله بخوانيم. به نظر من، روزي بايد يک ضرورت در جهان به وجود بيايد که باعث شود شما به اطلاعاتت عمق بدهي. در گذشته، تعداد افرادي که در حوزه موسيقي کار مي‌کردند، خيلي کمتر از الان بود و عمق اطلاعات‌شان نسبت به موسيقي خيلي بيشتر بود.

علي: به خاطر اينکه مجبور بودند و راه ديگري نداشتند. اما الان شما براي هر سوالي که در ذهن داشته باشيد، مي‌توانيد پاسخ‌اش را در مقاله تخصصي به راحتي مطالعه کنيد.

رضا: از زماني که علي کوچک بود تا الان، هميشه سعي کرده‌ام حرفش را متوجه شوم؛ چون اين‌جوري مي‌توانم به‌روز باشم. من در تئاتر يا سينما يا هر جاي ديگري، بيشتر با جوان‌ها سر و کله مي‌زنم تا هم‌سن و سال‌هاي خودم. چون هم سن و سال‌هاي من، بيشتر سوالات، در ذهن‌شان جواب داده شده؛ در حالي که ذهن جوان پر از سوال است.

در هنر ايران پدر و پسرِ هنرمند زيادند. برخي هم‌سو با هم و برخي در جهت‌هاي مختلف. شما بيشتر علي را هدايت کرده‌ايد يا اجازه داده‌ايد خودش مسيرش را انتخاب کند؟

رضا: علي هميشه خودش تصميم گرفته است. شايد روزي کتابي بنويسم به اسم «قصه‌هاي من و علي» و بگويم کجا، چه نکاتي از او برايم جالب بوده است. زمان ما، اختلاف نسل 30 سال بود. به نسل علي که رسيد، تقريباً شد 15 سال و الان هم که اختلاف نسل تقريباً 5 سال است. يعني هر 5 سال دنيا کاملاً عوض مي‌شود. ما بايد خودمان را به‌روز کنيم وگرنه کلاً از دنيا عقب مي‌افتيم. الان مثلاً علي نسبت به بچه‌هاي دهه 80 افکارش سنتي به حساب مي‌آيد! آنها که کلاً يک قصه ديگر دارند که وقتي آنها را مي‌شنوم حيرت مي‌کنم. واقعاً دوست دارم از آنها هم ياد بگيرم و به‌روز شوم. خب چه اتفاقي افتاده که اين‌قدر مردم عوض شده‌اند؟ من خيلي دوست دارم دليل آن را بدانم. براي همين هم اين اتفاقات و ديالوگ با اين بچه‌ها برايم جذاب و جالب هستند.

درباره تجربه‌هاي مختلف شما در حوزه هنر و همچنين به خطر افتادن جايگاه‌تان در حوزه سينما صحبت کرديم که گفتيد نظر ديگران مهم نيست و شما کار خودتان را مي‌کنيد. در مورد ديگران مثل مهران مديري، حامد بهداد و... که وارد عرصه خوانندگي شده‌اند هم همين‌قدر دموکراتيک برخورد مي‌کنيد؟ وقتي موسيقي آنها را مي‌شنويد، چه نظري داريد؟

رضا: يا خوشم مي‌آيد يا نمي‌آيد. فکر مي‌کنم حامد بهداد اولين‌بار در گروه «دارکوب» خواند که به نظرم در همان حد جالب بود. من بهرام رادان را هم دوست دارم و او آزاد است که هر کاري که دلش مي‌خواهد بکند. مثل خود من که به هر کاري علاقه داشته باشم، وارد آن مي‌شوم.

خوانندگي حرفه‌اي است که از رشته‌هاي فرهنگي، ورزشي و... دوست دارند به آن سرک بکشند.

علي: هر کسي که دلش بخواهد مي‌خواند؛ اما اگر صنعت درست وجود داشته باشد، به اين راحتي نمي‌توانند وارد آن شوند. مشکل ما اين است که چون طرف بازيگر است، آلبومش را مي‌خرند.

اتفاقاً تجربه نشان داده که آلبوم چنين هنرمنداني، به صرف معروف بودن‌شان در يک حيطه ديگر معمولاً با استقبال مواجه نشده است.

علي: اما خيلي راحت اين کار را انجام مي‌دهند. مثلاً الان شخصي مثل «مسي» نمي‌تواند اگر دلش خواست، خيلي راحت آلبوم منتشر کند. ممکن است همه آن را بخرند و خود من هم اين کار را انجام مي‌دهم اما مطمئناً به خاطر اين کار کلي فحش مي‌شنود.




اگر آلبوم خوبي باشد، چه‌طور؟

علي: اگر خوب باشد يعني کارشناسان آن کمپاني به او گفته‌اند کارت خوب است و آلبومش را منتشر مي‌کنند؛ اما اگر خوب نباشد، مطمئناً ليبلي مثل «وارنر برادرز» به او پيشنهاد خواندن نمي‌دهد و فوقش مي‌گويد بيا در موزيک‌ويدئو فلان خواننده، روپايي بزن! وقتي اين چرخه معيوب باشد، هر کس هر کاري که دلش بخواهد مي‌کند.

رضا: گاهي اوقات صداي بعضي‌ها فقط براي خواندن در يک مهماني خوب است اما فکر مي‌کنند براي همين، بايد آلبوم هم بدهند. مدت‌ها پيش يک آهنگساز که خيلي هم دوستش دارم، به من گفت اگر بخواهي آلبوم بدهي، من با توجه به صداي تو يک موسيقي مي‌نويسم که راحت از پس اجراي آن بربيايي و مطمئن باش که آلبوم خوبي هم خواهد شد. من هم گفتم من در سن و سالي هستم که ديگر فريب اين حرف‌ها را نمي‌خورم. بعد يک قسمت را با هم ضبط کرديم و او هم با دستگاه آن را تيون کرد و گفت ببين چه‌قدر خوب است. من هم گفتم صداي من که خوب نيست، اين چيزي که تو درست کرده‌اي ممکن است خوب باشد.

البته برعکس آن هم هست و گاهي خواننده‌ها هم به خاطر مشهور بودن در دنياي موسيقي، هوس مي‌کنند بازيگري را هم تجربه کنند.

رضا: مشکل بازيگري اين است که

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۲۸۷۶۴۳۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

«آرامش در سکوت» هنرمند ناشنوا برپا می‌شود

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط‌عمومی فرهنگسرای اخلاق، نمایشگاه انفرادی نقاشی با عنوان «آرامش در سکوت» که شامل آثار مهسا خان‌احمدی است، از جمعه هفتم اردیبهشت در نگارخانه کلک خیال برپا می‌شود.

مهسا خان‌احمدی متولد ۱۳۶۳ و کارشناس رشته تصویرسازی و فارغ‌التحصیل کاردانی رشته گرافیک دانشگاه جامع علمی کاربردی است که از سال ۸۰ تاکنون در فعالیت‌ها و مسابقات هنری شرکت کرده است. وی از کودکی از نعمت شنوایی و تکلم بی‌بهره بوده ولی امروز با افتخار به عنوان جوان برتر ایرانی بر سکوی افتخار ایستاده است. وی موفقیت‌های بسیاری در کارنامه فعالیت‌های هنری خود دارد از جمله حضور در مسابقات بین‌المللی فنی و حرفه‌ای افراد دارای معلولیت (ابیلمپیک) که مهسا خان‌احمدی به عنوان نماینده ایران در آن شرکت کرد. همچنین شرکت در بیش از ۸۰ نمایشگاه گروهی و انفرادی در شهرها و کشورهای محتلف از جمله بیست و هفتمین دوره مسابقات نقاشی ناشنوایان جهانی در میلان ایتالیا و دریافت لوح تقدیر و شرکت در هجدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم از جمله فعالیت‌های خان‌احمدی است.

در این نمایشگاه ۲۱ اثر هنری در ابعاد متفاوت با موضوع تعالی انسانی و تکنیک رنگ روغن و اکرلیک به نمایش گذاشته شده است.

«آرامش در سکوت» ۷ اردیبهشت ساعت ۱۶ افتتاح و به مدت یک هفته از ساعت ۹ تا ۲۰ در نگارخانه کلک خیال آماده بازدید علاقمندان است. نگارخانه کلک خیال در فرهنگسرای اخلاق واقع در خیابان پیروزی، خیابان شکوفه، خیابان شهید کاظمی، جنب پارک گلزار، طبقه دوم واقع است.

کد خبر 6088374

دیگر خبرها

  • تأکید مدیر شبکه آموزش بر پاسداشت زبان فارسی و شعر و موسیقی اصیل ایرانی
  • اهمیت ویژه به پاسداشت زبان و ادبیات فارسی ، شعر و موسیقی اصیل ایرانی در شبکه آموزش
  • پاسداشت ادبیات، شعر و موسیقی اصیل ایرانی در شبکه آموزش
  • عکس| عکس‌های جدید حامد آهنگی در تولد لاکچری پسرش
  • «نیست‌وَش» افتتاح شد/ تخیلی که بر مبنای خیال صورت می‌گیرد
  • سینما اسیر سندرم فتوشاپ
  • آبنبات طرح اژدها؛ اثر چالش برانگیز هنرمند ژاپنی (فیلم)
  • «آرامش در سکوت» هنرمند ناشنوا برپا می‌شود
  • هنرمند ایرانی جایزه طراحی زاکا در توکیو را به خود اختصاص داد
  • برآورده کردن آرزوی دانش آموز توسط معلم هنرمند و مهربان