سرقت نیروهای پلیس از زندانیان بحرینی
تاریخ انتشار: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۱۲۷۸۶۱
نیروهای پلیس در موارد متعدد اقدام به دزدیدن لوازم شخصی و غذای زندانیان می کردند و آنها را برای استفاده خودشان بر می داشتند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از فارس، زفرات نام کتابی است که تعدادی از فعالان حقوق بشری بحرین نوشته و سعی کرده اند در آن گوشه ای از جنایت های صورت گرفته در زندان های رژیم آل خلیفه در این کشور بویژه در زمان انتفاضه اسرا در زندان جو در مارس ۲۰۱۵ را مستند کنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گزارشهای منتشر شده در این کتاب نمونه ای از پایداری و استقامت اسرای بحرین را نشان میدهد که در برابر مشکلات و سختیها با عزم و ایمان و اراده مقاومت میکنند و ثابت کردند که اسارت نمیتواند آنها را از اهداف خود مبنی بر رسیدن به آزادی و کرامت انسانی و حقوق اولیه بشری بازدارد.
صادق عبدالله حسین
سن ۳۵ سال
حکم: پنج سال زندان
منطقه: النویدرات
در روز سهشنبه ۱۰ مارس ۲۰۱۵ به صورت مشخص بین ساعتهای چهار و پنج بعدازظهر بود که صدای گلولههای گاز اشکآور و بمبهای صوتی و گلولههای پلاستیکی را شنیدم. بالگردها به صورت کامل در فضای بالای زندان به پرواز درآمده بودند. من در اتاق شماره ۱۳ ساختمان شماره چهار بودم. ما به همراه تعداد دیگری از زندانیان در داخل سلول بودیم که بوی گاز اشکآور به همراه شنیدن صدای گلولههای ساچمهای به ما رسید. من از سلول خارج شدم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. در این شرایط بغرنج گروهی از نیروهای ضد شورش را دیدم که در بخش شماره سه روی یکی از زندانیان افتادهاند و با ابزارهای آهنی او را کتک میزدند. بار دیگر به سلول بازگشتم تا اتفاقات را به دوستانم گزارش دهم. ما در ادامه در اتاق را بستیم. حدود یک ربع بعد دیدیم که به بخش ما هم حمله شد. یکی از زندانیان با نام صادق و از ساکنان ستره درنتیجه استنشاق گاز اشکآور دچار تشنج شده بود.
بعد از اینکه صدای حمله نیروهای امنیتی به ساختمان خود را شنیدیم، طی چند لحظه بعد صدای ناله و زاری زندانیان به آسمان بلند شد. ما همچنین صدای باتوم ها را میشنیدیم که روی بدن زندانیان فرود میآمد تا تمام افرادی که در سلولها بودند را خارج کنند. ما تنها در ساختمان شماره ۱۳ باقی ماندیم. تا اینکه در سلول ما باز شد و یکی از عناصر ضد شورش به فرمانده خود گفت که این زندانیان فراموش شده اند. او دستور داد که ما را نیز به جمع شکنجه کنندگان اضافه کنند. این اتفاق اندکی قبل از اذان مغرب همان روز افتاد و من نیز روزه بودم.
در این شرایط نیروهای ضد شورش وارد سلول ما شدند. یکی از زندانیان همراه ما محمد تقی از منطقه النویدرات بود، او از سوی یکی از نیروهای پلیس اردنی در معرض انواع فحشها و الفاظ رکیک و زشت قرار گرفت. وی همچنین ضربات سختی را با لگد و پا بر سینه زندانی مذکور وارد کرد و در نهایت این زندان بیهوش شد. پلیس اردنی به ما دستور داد که او را نیز به خارج از بخش منتقل کنیم و ما نیز همان کار را انجام دادیم. هنوز به خارج از بخش نرسیده بودیم که به ما دستور دادند به داخل بخش برگردیم. مسافت موجود حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر بود. مسافتی که نیروهای ضدشورش در دو صف در آن ایستاده بودند و ما به همراه سایر زندانیان از میان آنها میگذشتیم. در هنگام عبور نیروهای ضد شورش با باتوم و میله های آهنی و فحش و ناسزا و الفاظ بسیار زشت ما را می نواختند. خون از سر و بدن زندانیان به روی زمین ریخته می شد.
وقتی به محوطه خارجی زندان رسیدیم، کتکها متوقف شد. این محوطه مملو از صدها نفر از زندانیان بود که نیروهای امنیتی مسلح به انواع تجهیزات و تسلیحات نظیر سلاحهای ساچمهای و سلاحهای با گلولههای جنگی و پلاستیکی آنها را محاصره کرده بودند. دستانمان از پشت سر با نوارهای پلاستیکی بسته شده بود. برخی از زندانیان خارجی و سالخورده نسبت به نحوه بسته شدن دستهایشان معترض بودند از جمله آنها من بودم که گره پلاستیکی آن اذیتم می کرد. این شرایط چهار ساعت ادامه داشت تا اینکه دستانم باد کرد. البته من از ناحیه دست مشکل داشتم و عمل جراحی را روی دست و پا و کتفم انجام داده بودم.
در ادامه سرگرد بسام الحنطی به همراه تعداد دیگری از افسران اردنی وارد شدند. آنها همراه با شکنجه زندانیان، اقدام به شمارش آنها کردند. در هنگام شمارش ضرباتی را روی سر زندانیان وارد میکردند. بعد از آن نوبت خالد بدر و محمد عبدالقوی رسید. آنها عباس السمیع از زندانیان محکوم به اعدام را احضار کردند و او را به مکان نامعلومی بردند. در قسمت جلوی محوطه خارجی تعداد زیادی از زندانیان مجروح شده بودند. خون بر سر و روی آنها جاری بود و برخی دیگر نیز سر خود را باند پیچی کرده بودند. در این شرایط سرگرد حسن جاسم و سرهنگ ناصر بخیت و درجه داران دیگر وارد شدند، همراه آنها خلیفه بن احمد الشاعر رئیس منطقه جنوبی بحرین حضور داشت. برخی از زندانیان با او صحبت کردند و به او گفتند که اوضاع دردناکی را پشت سر میگذراند. با این وجود ما را از رفتن به سرویسهای بهداشتی منع میکردند و ما نمیتوانستیم به مدت طولانی دستبسته باقی بمانیم. در نهایت خلیفه بن احمد پاسخ داد که این جزای کار شماست و رفت.
حدود ۱۰ دقیقه بعد احمد الکاتب آمد و لیستی از بچه های زندانی را قرائت کرد. من نیز در این لیست بودم. آنها ما را دستبسته سوار مینیبوس کردند. ما شاهد جمع زیادی از نیروهای ضد شورش بودیم. در ادامه ما را به همراه شکنجه و فحش و ناسزا به ساختمان شماره ۱۰ بردند. بعد از آن دستبندهای پلاستیکی ما قطع شد و ما را در سلول ها توزیع کردند. در سلول ها هیچ امکاناتی از جمله زیراندازها بالش و پتو وجود نداشت. در آنها تنها تختههای آهنی وجود داشت. این اتفاق حدود ساعت ۱۰ و ۱۱ شب رخ داد. من تا آن زمان روزه بودم و هیچ آب یا غذایی وجود نداشت. این شرایط تا روز بعد ادامه پیدا کرد.
در روز بعد یک افسر سوری به نام مهند آمد و شروع به فحش و ناسزاگویی به ما کرد. بعد از آن مروان آمد. او باتوم پلاستیکی در دست داشت. او وارد سلولها شد و اقدام به کتک زدن زندانیان کند. من نیز به همراه ناجی فتیل در میان زندانیان بودیم. بین او و مروان مشاجره ای لفظی نیز در گرفت. ممانعت از غذا دادن به ما تا ظهر ادامه پیدا کرد. هر موقع که از غذا سوال میکردین، میگفتند شما شایستگی غذا خوردن را ندارید. اندکی پس از ظهر بود که یک افسر آمد و زندانیان را به سلول ها برد و تا ساعت ۳ و نیم نگه داشت. در ادامه ما را از سلولها خارج کردند و مجموعه شکنجههایی با نام جشن خرگوش آغاز شد. این اتفاقات در روز چهارشنبه ۱۱ مارس افتاد و ما را از زندانها خارج کردند و گروه گروه وارد محوطه خارجی نمودند. آنها شکنجههای مختلف را بر ضد ما انجام میدادند و الفاظ رکیکی را نیز مطرح میکردند.
آنها برخی از زندانیان را به داخل سلولها میفرستادند و برخی دیگر را در محوطه نگه میداشتند. وقتی نوبت من رسید من را خارج کردند و دستور دادند که در مقابل دیوار بایستم. آنها من را مجبور کردند روی یک پا بایستم. در ادامه فارس از نیروهای اردنی موهای سر من را تراشبد. کسی که موهای بچه ها را می تراشید، یکی از زندانیان به نام عبدالامیر بود. او سر من را تراشید و همزمان من شکنجه ها را نیز دریافت می کردم. یکی از صحنههای دردآور این بود که آنها به حسن الجزیری دستور دادند که باقیمانده موی سر زندانیان را جمع کند. هم زمان ضربات باتوم نیز بر بدن وی فرود میآمد . بعد از اینکه کار تراشیدن موی سر من به پایان رسید، آنها به من دستور دادند که سینهخیز به سمت سرویسهای بهداشتی بروم. زمین این منطقه از سیمان بود و من مجبور شدم سینه خیز بروم. علاوه بر این که همزمان ضربات باتوم و لگد به بدن ما وارد میشد و مجموعهای از الفاظ رکیک و توهینها به ما و اعتقادات ما گفته میشد تا اینکه من به سرویسهای بهداشتی رسیدم. در آنجا همزمان با کتک هایی که میخوردم، بدنم را شستم و سپس دستور گرفتم بار دیگر به صورت سینه خیز به جای قبلیام بازگردم. آنها من را مجبور میکردند عبارت من خرگوش هستم را به همراه شعارهای دیگر تکرار کنم.
هر کسی که درخواست رفتن به سرویسهای بهداشتی یا غذا خوردن و موارد دیگر را داشت، به شدت شکنجه میشد. از جمله این افراد حسن الجزیری بود که در معرض فجیع ترین و شدید ترین شکنجهها قرار گرفت. من پلیسهایی که ما را شکنجه میکردند، نمیشناختم. بعضی از آنها نقاب زده بودند و برخی دیگر نیز ضرباتشان را از پشت سر وارد میکردند. ضربه محکمی به پشت و کمر من وارد شد که تا زمان نوشتن این گزارش اثرات آن همچنان بر روی بدنم وجود دارد. یکی از کسانی که زندانیان را کتک می زد، صالح بود که مسئول بخش ارتباطات بود. وی آب بسیار سرد بر روی بدن من و سایر زندانیان میریخت و انواع مختلفی از شکنجهها را انجام می داد.
در این شرایط تعدادی از افسران بحرینی نیز حاضر شدند. آنها تمامی شکنجهها را دیدند و شریک جرم این جنایت ها بودند. آنها حتی با تلفنهای همراه خود اقدام به فیلمبرداری از این جنایت کردند. من بسیاری از زندانیان را میدیدم که خون از سر و روی آنها جاری بود.
شکنجه کمیل المنامی
اتفاق دیگری که افتاد، در مورد یکی از زندانیان به نام کمایی المنامی بود. آنها او را وارد سرویسهای بهداشتی کردند و مجبور کردن عبارت من خوک هستم را تکرار کنم. او این عبارت را میگفت. در این شرایط کسانی که در ساختمان شماره هفت بودند، این فریادها را میشنیدند. آنها با صدای بلند تکبیر میگفتند تا اینکه شکنجه متوقف شد. از این ساختمان تعدادی از نیروهای ضد شورش خارج شدند. این در حالی بود که ما همچنان در محوطه خارجی بودیم و آب بسیار سرد بر روی ما ریخته میشد. این شرایط حدود یک ساعت ادامه پیدا کنرد. در نهایت ما را وارد سلولها کردند. با وجود سرمای زیادی که وجود داشت، یعضی از زندانیان بر روی تخت آهنی و برخی دیگر بر روی زمین خوابیدند، هیچ پتویی نیز در کار نبود.
نکته مهم دیگری که در رابطه با تراشیدن موی زندانیان وجود داشت، این بود که موی سر تمام زندانیان با یک ماشین ریشتراشی تراشیده شد، این در حالی بود که برخی از زندانیان مبتلا به ویروس هپاتیت سی بودند.
شرایط بی غذایی تا پنج شنبه ادامه پیدا کرد، آنها جمعه شب بود که برای ما غذا آوردند. شب شنبه نیز فارس آمد و با بدترین روش اقدام به کوبیدن درهای زندان کرد تا زندانیان را ناراحت کند. این شرایط در شب ها ادامه پیدا میکرد. در روز جمعه تختخوابهایی آوردند. در چهارمین روز از حضور ما در این ساختمان، من خواستار رفتن به سرویسهای بهداشتی بودم. یکی از افراد پلیس مرا خارج کرد و بعد از اینکه به سرویسهای بهداشتی رفتم، در مسیر بازگشت به همراه تعداد دیگری از نیروهای پلیس روی سر من ریختند و با مشت و لگد و باتوم من را کتک زدند. در همان زمان صدای فریاد یکی از زندانیان از بخش شماره ۲ را میشنیدم. پس از آن ایمن عباس اسماعیل را به ساختمان شماره چهار بردند تا از او بازجویی کنند. این نوع شکنجهها به صورت شبانه روز ادامه پیدا میکرد. همچنین به یاد میآورم که سلیمان در روزهای اول و دوم رسیدن ما به ساختمان شماره ۱۰ اقدام به کتک زدن من در سرویسهای بهداشتی کرد. او به من ناسزا میگفت و اعتقادات من را مورد هتک حرمت قرار می داد.
یک روز گروهی از نیروهای ضد شورش، تعدادی از زندانیان را به سرویسهای بهداشتی بخش دیگر در نزدیکی یخچال بردند. دو نفر از این مجموعه اقدام به کتک زدن ما کردند، به گونهای که ابزارهای نظافت بر روی پشت ما می شکست. آنها حتی با مشت و لگد به نقاط حساس بدن ما از جمله پشت و نزدیکی کلیه های ما می کوبیدند.
دزدی پلیسها از زندانیان
از مسائل قابل توجه این بود که تیسیر و محمد سلیمان به صورت مستمر اقدام به سرقت غذای زندانیان میکردند. این سرقت کاملاً آشکار بود، به گونهای که کاهش تعداد غذاهای زندانیان باعث میشد برخی از آنها بدون غذا بمانند. این موضوع به ویژه در سلولی که من در آن حضور داشتم، ملموس بود. در آوریل ۲۰۱۵ اتفاق عجیبی افتاد. برای اولین بار به زندانیان میوه موز داده شد. اما میوه اختصاص داده شده به حدود ۱۰۴ نفر از زندانیان ربوده شده بود. این حادثه به سرقت موز معروف شدند.
از زمان رسیدن ما به ساختمان تا روز ششم می ۲۰۱۵ ما از اصلاح سر و در اختیار داشتن ابزار نظافت شخصی و خواب و موارد دیگر منع میشدیم. ما تنها یک دست لباس در اختیار داشتیم که آن را میپوشیدیم و وقتی آنها را میشستیم، بدون خشک شدن بار دیگر میپوشیدیم. ما لباسها را بدون وسایل نظافت یا پودرهای شستوشو میشستیم.
در شیفت کاری تیسیر آنها معجونی متشکل از قهوه، آب دیتول، و صابون لوکس درست کرده بودند که به مسخره آن را به عنوان مواد بهداشتی و شستشو به زندانیان میدادند و آنها را مجبور میکردند از این مواد استفاده کنند. استفاده از این مواد برای برخی زندانیان باعث بروز حساسیت شد و برخی دیگر دچار بیماریهای پوستی شدند. از جمله افرادی که بیماریهای پوستی گرفتند حسن جابر القطان، حسن نادر، احمد عباس هلال، علی عادل محمد و دکتر سعید السماهیجی بودند. یک روز تیسیر از یکی از زندانیان خواست تا زندانیان دیگر را برای رفتن به درمانگاه ثبتنام میکند. حدود ۱۵ زندانی ثبتنام کردند. در هنگام خروج خالد به آنها گفت: من و پزشک شما را مداوا خواهیم کرد و آنها را مجبور کرد که از این معجون استفاده کنند.
یک روز نادر عبدالنبی به سرویس بهداشتی رفته بود، در هنگام بازگشت به سلول عبد علی السنکیس را می بیند و به او سلام می کند. به همین بهانه شیخ محمد علی المحفوظ و السنکیس و شیخ زهیر و نادر العریض به محوطه خارجی برده شدند و آب سرد بر روی بدن آنها ریخته شد. آنها طی ساعتهای طولانی مجبور شدند زیر سرمای هوا بایستند.
تفتیش روزمره از دیگر اقداماتی بود که در زندان انجام شد. به این ترتیب که نیروهای امنیتی با خشونت و شدت وارد اتاقها میشدند و تمام غذاهایی که در سلول وجود داشت را به بهانه اینکه اضافه است، بیرون می بردند. این در حالی بود که بسیاری از زندانیان در دو ماه رجب و شعبان روزه میگرفتند. اما نیروهای پلیس مدعی بودند که این روزه ها بدعت است و بخشی از دین نیست. آنها همچنین آبمیوههای زندانیان را نیز می دزدیدند و آنها را در یخچال مخصوص خود میگذاشتند. به هر سلول تنها مدت ۱۰ دقیقه برای حمام کردن و رفتن به سرویس بهداشتی و شستن لباسها زمان داده میشد، ازآنجا که لوازم بهداشتی برای زندانیان ممنوع بود، ما مجبور بودیم با مایع ظرفشویی خودمان را بشوییم. همین موضوع باعث بروز برخی بیماریهای پوستی در بسیاری از زندانیان شد.
همچنین وقتی کلمه ثابت از سوی نیروهای امنیتی گفته میشود، باید همه سر پا میایستادند. بعلاوه وقتی سه بار به در ضربه می خورد، نیز همه باید می ایستادند. هر بخش زندان دو درب اصلی داشت که یک نیروی پلیس وقتی از یک طرف وارد میشد، عبارت ثابت را می گفت وقتی به درب دوم می رسید، کلمه جلوس را می گفت و ما می نشستیم، دو دقیقه بعد یک نفر دیگر وارد میشد و همین اتفاق تکرار میشد. این شرایط و شکنجهها باعث شد بسیاری از زندانیان دچار حالتهای روانی و بیماری شوند. آنها همچنین ما را به عنوان مسئولان نظافت مجبور میشوند از اذان صبح تا نیمههای شب کار کنیم، با این وجود هر موقع که یکی از آنها وارد می شد، عبارت ثابت را می گفت و ما مجبور بودیم این روش را تحمل کنیم.
یک بار در حالی که ما برای دریافت شام رفته بودیم، تعدادی از زندانیان بیرون آورده شدند. آنها به دفتر شماره ۹۹ یعنی منطقه نزدیکی یخچال برده شدند و به شدیدترین وجه شکنجه شدند. به گونهای که خون از بدن آنها جاری بود. شکنجهها به گونهای بود که آنها به صورت سینه خیز وارد سلولها شدند و به شدت درد فریاد میکشیدند. اشک از گونههای آنها جاری شده بود. در این شرایط صدای تکبیر از ساختمان شماره هفت بلند شد و با این تکبیر کتک ها متوقف شد.
آنها ما را مجبور به شنیدن غنا در هر شیفت می کردند و کسی که این موضوع را رد میکرد، یا توقیف میشد یا با آب سرد و سایر روش ها شکنجه می شد. یک روز میرزا از نیروهای پلیس پاکستانی به شدت در دفتر پلیس مرا کتک زد. او ضربات سختی را به گردن و پشت من زد که ازآن ناحیه دچار درد بودم. در روزهای پایانی مارس ۲۰۱۵ قبل از وعده شام احمد الکاتب از ساختمان مدیریت آمد و نام صادق و عیسی المنسی و ایمن عباس را صدا کرد. او من را نمیشناخت و وقتی سوال خود را تکرار کرد، من خارج شدم. آنها دستان من را از پشت بستند و به دفتر مدیریت بردند. در آنجا به ما دستور دادند که روی یک پا در مقابل دیوار بایستیم. مسئول ما مهدی از نیروهای پلیس یمنی و مبین از نیروهای هندی بود. آنها ما را تهدید کردند که نباید پایمان را پایین بیاوریم. مدتی بعد مبین آمد و ما را وارد دفتر کرد و تهدید کرد که نباید سرمان را بالا بیاوریم. به هنگام رسیدن به دفتر بازجویی آنها به من و دیگران دستور دادند که به حالت رکوع به سمت دیوار بایستیم. علاوه بر این که نور اتاق خیلی ضعیف بود و تاریکی شدیدی در آن ایجاد شده بود. یکی از آنها پرسید: این صحنه تو را یاد چه چیزی میاندازد؟ گفتم نمیدانم. او سؤال خود را چند بار تکرار کرد تا در نهایت گفت: آیا این صحنه تو را یاد بازجوییها نمیاندازد؟ او از من در رابطه با موقعیتم در هنگام وقوع حوادث زندان جو سوال کرد و از ماهیت افرادی که در این حادثه مشارکت داشتند نیز سؤالاتی را پرسید.
در هنگام بازجویی یکی از افراد پلیس یک میله آهنی برداشت، و میله را در قسمتهای مختلف بدن من به حرکت در میآورد و به من ضربه میزد تا اینکه به مواضع حساس بدنم رسید. او از من پرسید آیا فرزند داری؟ و اضافه کرد اگر فرزند داری، دیگر نمیتوانی بچهدار شوی و اگر فرزند نداری، هرگز بچهدار نخواهی شد. پس از آن ضربه محکمی را با میله آهنی به آلت تناسلی من زد. سپس دستور داد که صورتم را بچرخانم. وقتی در مقابل آنها قرار گرفتم، متوجه شدم که این افراد تعدادی از نیروهای زندان عنوان از جمله ستوان عیسی الجودر و خالد التمیمی و احمد خلیل و دیگران هستند. بعد از آن من را به جایی که در آنجا گزارش تهیه میشد بردند، چهار نیروی پلیس در آنجا حضور داشتند. آنها برخی تصاویر را به من نشان دادند ولی من به آنها پاسخ دادم هر چیزی را که میخواهید، بنویسید و من آنها را امضا خواهم کرد. من گفتم که بارها این حادثه را برای آنها تشریح کردم. آنها گزارشی در این رابطه نوشتند و من را به زور مجبور کردند آن را امضا کنم. این در حالی بود که دستان من از پشت بسته شده بود. پس از آن من را به ساختمان زندان باز گرداندند.
مهمترین اتفاق اما حادثهای بود که برای الجزیری و حسن جابر القطان رخ داد. این اتفاق در پایان مارس ۲۰۱۵ صورت گرفت. جابر القطان درخواست رفتن به سرویسهای بهداشتی را داشت. هنگامی که تنها در را به روی باز کردند و وقتی که او به در ورودی سرویسهای بهداشتی رسید، محمد سلیمان فضل و فضیل ضربه محکمی به پشت او زدند. ضربه به کلیه اوخورد، آنها در ادامه روی او ریختند و او را کتک زدند تا اینکه القطان بالا آورد. در ادامه نیز به او بشین و پاشو دادند تا حسابی او را خسته کردند. بعد از چند روز حال القطان وخیم شد، به گونهای که بلافاصله بعد از غذا خوردن بالا میآورد. معده اش قدرت پذیرش غذا را نداشت.
حادثه دیگری که رخ داد مربوط به محمود بود که مسئول ساختمان شماره شش بود. او در برابر یخچال من را کتک زد و به من توهین کرد. شاکر نیز که به صورت شیفتی در ساختمان شماره چهار کار میکرد، اقدام به کتک زدن تمامی زندانیان ساختمان شماره ۱۰ کرد. او وقتی به سلول ما آمد، با سیلی به زیر گوش من زد. او تمام افراد حاضر در سلول را کتک زد. او همچنین تمام زندانیان را در سرویسهای بهداشتی کتک می زد، او با این کار برای خودش تفریح درست کرده بود.
در روز اول می ۲۰۱۵ و بعد از آزاد شدن ابراهیم الدمستانی نیروهای امنیتی تعدادی از زندانیان را به محوطه خارجی بردند و آنها را شکنجه کردند. من نیز به دست یکی از نیروهای ساختمان شماره ۷ به شدت شکنجه شدم. شب بعد آنها تمامی زندانیان سلول شماره هفت از جمله کمیل المنامی را خارج کرده و آنها را به شدت شکنجه کردند. صدای داد و فریاد آنها در تمامی ساختمان پیچیده بود. در ادامه به تمامی زندانیان در سلول های مختلف دستور دادند تا نیمههای شب سرپا بایستند. این در حالی بود که آنها هیچ دلیلی برای کتک زدن افراد این اتاق نداشتند. مدتی بعد به ما گفتند که می توانیم بنشینیم و بخوابیم، اما ساعتی بعد بار دیگر ما را مجبور کردند سرپا بایستیم. این شرایط تا اذان صبح ادامه پیدا کرد.
رضوان یکی از نیروهای پلیس زندان بود که مرا کتک زد. او من را از موهای سرم می کشید و سر من را به درب آهنی زندان کوبید. علاوه بر این که همواره به من توهین میکرد. آنها همچنین ما را بارها مجبوری میکردند که با شکم روی زمین بخوابیم و بعد با باتوم به ما ضربه می زدند یا روی ما راه می رفتند.
یک هفته بعد از این حادثه خالد از افسران زندان من را به همراه سه تن دیگر از زندانیان مجبور به غنا کرد. آنها همچنین تعدادی از زندانیان را خارج کردند و دستور دادند که همدیگر را بزنند. در نیمه های شب نیز محمد ابو نصیب و سلیمان و حسین الستراوی را از سلول بیرون بردند و به شکل دیوانه واری کتک زدند.
در ماه می اتفاق دیگری نیز رخ داد و مشاجره ای بین علی السنکیس و خالد درگرفت که در نتیجه آن او را با شکنجه شدید و کتک مجبور به امضای یک برگه اعتراف کردند. آنها دستان او را از پشت بسته بودند و او را روی زمین انداخته و شکنجه کردند. من شاهد تمامی این ماجرا بودم؛ اما خالد من را تهدید کرد که اگر کلمهای سخن بگویم، من را شکنجه خواهد کرد.
روز هفتم یا ششم می بود، ما برخی لوازم مورد نیاز خود را شامل لباس و لوازم بهداشتی خریده بودیم. نیروهای پلیس زندان به بهانه تفتیش وسایل خریداری شده، تعدادی از سازمانها و لباس های ما را سرقت کرده و مدعی شدند که این لوازم مازاد نیاز است.
یک بار در شیفت کاری خالد من را مجبور کردند که صدا و حرکات حیوانات را در برابر نیروهای پلیس که در ساختمانهای شماره چهار و پنج و شش و هفت کار میکردند، تقلید کنم. همگی این افراد در برابر ساختمان شماره ۱۰ جمع شده بودند و من را مسخره می کردند. در صورتی که من دستورات آنها را رد میکردم، م
منبع: دانا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۱۲۷۸۶۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای عجیب سارقی که با پابند الکترونیکی به سرقت میرفت
همشهری آنلاین- حوادث: سردار علی ولیپور گودرزی رئیس پلیس آگاهی تهران درباره دستاوردهای این طرح گفت: همکاران من در پلیس آگاهی تهران، پس از چندین روز کار اطلاعاتی، موفق به شناسایی تعدادی از سارقان به عنف و قاپزن شده و در نهایت طی ۴۸ ساعت گذشته با هماهنگی مقام قضایی، عملیات متعددی را به اجرا گذشته و در مجموع ۷۴ نفر از سارقان به عنف حرفهای و قاپزن را دستگیر کردند.
وی با اشاره به انجام بازجویی از متهمان دستگیر شده گفت: این افراد در بازجوییهای اولیه به سرقت بیش از ۵۰۰ دستگاه تلفن همراه اعتراف کردند. همچنین با دستگیری این افراد ۲۱ باند سرقت نیز منهدم شد.
سردار ولیپور گودرزی ادامه داد: علاوه بر سارقان دستگیر شده، چند کلاهبردار و اخاذ هم دستگیر شدهاند. همچنین مالخران اموال مسروقه نیز شناسایی شدهاند که برخی از آنان دستگیر شده و برخی دیگر نیز به زودی دستگیر خواهند شد.
رئیس پلیس آگاهی تهران با بیان اینکه عمده افراد دستگیر شده، سابقه دار و جزو سارقان حرفهای هستند، گفـت: خوشبختانه هماهنگی خوبی با دستگاه قضایی داریم و این افراد روانه زندان خواهند شد. بعد از آن هم با پابندهای الکترونیک کنترل خواهند شد.
ولیپور گودرزی در پاسخ به پرسشی در خصوص آمار سرقت مسلحانه نیز گفت: سرقت مسلحانه کاهش یافته است اما در مواردی همچنان سلاح در دسترس مجرمان هست و ما در حال برخورد با این افراد هستیم. همچنین قانون تشدید مجازات در حال پیگیری است.
رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ درباره اینکه آیا انتشار ویدیوهایی مانند زورگیری در بزرگراه صدر نشاندهنده افزایش جرائم خشن است یا خیر، گفت: چنین مواردی در گذشته هم وجود داشته اما در گذشته ضریب نفوذ اینترنت به اندازه امروز نبوده است. آمارهای ما نشان میدهد که اتفاقا در چنین سرقتهایی با کاهش روبهرو هستیم، اما انتشار گسترده ویدیو سبب میشود که افراد بیشتری از وقوع یک مورد باخبر شوند. در این پرونده همانطور که اخبارش منتشر شد، کاراگاهان پلیس آگاهی در کمترین زمان ممکن مجرمان را شناسایی کردند.
ثبت دستگیری نخستین سارقی که با پابندالکترونیکی قصد سرقت داشتمعروف به «اشکان موفرفری» است. ۲۴ سال بیشتر سن ندارد اما با وجود این سن کم ۴ سابقه کیفری در پرونده اش ثبت شده و برای پنجمین بار است که دستگیر می شود. اشکان نخستین مجرم سابقه دار است که هنگام سرقت با پابند الکترونیکی دستگیر می شود. طرح کنترل مجرمان از اواخر سال گذشته و به دستور سردار رادان کلید خورد و حالا نام اشکان با موهای فر در لیست نخستین مجرمی که با پابند الکترونیکی راهی سرقت شده، ثبت شده است. گفت و گو با این مجرم را بخوانید.
چطور جرات کردی با پابند الکترونیکی، راهی سرقت شوی؟
اشتباه کردم، فکر نمی کردم ماجرا جدی باشد.
یعنی فکر نمی کردی توسط پلیس رصد می شوی؟
فکر می کردم تعداد مجرمانی که مانند من پابند دارند، زیاد است و حواسشان به من نیست. البته حرفهای دوستان خلافکارم هم بی تاثیر نبود.
دوستانت چه حرف هایی می زدند؟
یک شب دور هم نشسته بودیم و دوستانم به وضعیت من می خندیدند. می گفتند نگران نباش، سیستم پلیس خراب است و رصد نمی شوی. می توانی با خیال راحت بروی سرقت. این حرفها را زدند و من نیز ترغیب شدم برای رفتن به سرقت. با خود گفتم بروم امتحان کنم ببینم اصلا پابند کار می کند یا ماجرا یک شوخی عجیب است! یک جورایی کنجکاو هم شده بودم اما خب دیدم ماجرا خیلی جدی تر از این حرف هاست. رفتم سرقت با این پابند الکترونیکی غافل از اینکه پلیس مرا رصد می کرد.
حالا اسمت ثبت شده به عنوان نخستین مجرمی که با پابند الکترونیکی راهی سرقت شده اما ناکام مانده است؟
همه در کار خوب رکورد ثبت می کنند، من اما در کار خلاف رکوردار شدم و البته معروف!
کی از زندان آزاد شدی؟
سوم عید بود و همان روز هم پابند الکترونیکی را به پایم بستند.
چند مرتبه دستگیر شده ای؟
این پنجمین بار است که دستگیر می شوم. پیش از این ۴ مرتبه به جرم سرقت دستگیر شده ام.
با چه شگردی سرقت می کنی؟
من تخصصم سرقت گوشی موبایل است. یا گوشی را از دست مردم می قاپم یا با تهدید زورگیری می کنم.
از شگرد سرقتت با پابند الکترونیکی بگو؟
همانطور که گفتم سوم عید آزاد شدم و سوم اردیبهشت تصمیم به سرقت گرفتم. رفتم به محله ای در جنوب تهران و به محض شناسایی طعمه جدید به سمتش رفتم تا گوشی اش را بقاپم اما سر بزنگاه پلیس رسید و من از ترسم فرار کردم.
بعد چه شد؟
پلیس به تعقیبم پرداخت و من با تمام قدرت تصمیم به فرار گرفتم. حتی خیابان ها را خلاف جهت با موتورم می رفتم. ماموران چند بار اقدام به تیراندازی هوایی کردند و من به اخطار دادند اما توجهی نکردم. در نهایت پایم را هدف گلوله قرار دادند و دستگیر شدم.
ظاهرا با قمه هم مامور پلیس را مجروح کردی؟
می خواستم هر طور شده فرار کنم و ناچار شدم با قمه، مامور پلیس را زخمی کنم اما گلوله خوردم.
همدستی هم داشتی؟
نه من معمولا تنهایی سرقت می کنم. البته این اواخر گل هم مصرف می کردم و تصورم این است که هر وقت مواد می کشم مغزم از کار می افتد.
با وجود سن کمی که داری، انگیزه ات از سرقت چیست؟
بی پولی. باید خرج مواد پدرم را بدهم. خرج همسر و فرزند خردسالم را. خرج گل را.
همسرت خبر دارد که سرقت می کنی؟
نه.
مگر می شود؟ پابند الکترونیکی ات را ندیده است؟
نه دقت نکرده است!
اولین بار کی وارد دنیای خلافکاران شدی؟
وقتی ۱۶ سالم بود و برای اولین بار سوار موتور شدم و گوشی قاپیدم. از آن پس دیگر شغلم شد دزدی. اما اینبار که با این وضعیت دستگیر شدم به شدت احساس ندامت و پشیمانی می کنم. دیگر می خواهم دور خلاف را خط بکشم و زندگی درستی را در پیش بگیرم.
ماجرای احضار روح و اخاذی شمش طلادر گوشه ای از اداره آگاهی چندین زن ایستاده اند و به محض اینکه مردی جوان را می بینند که با دستبند و پابند وارد می شوند به سمتشان می روند و فریاد می کشند، این همان مردیست که با روح و روانشان بازی کرده و پس از آزار و اذیتشان دست به سرقت های سریالی زده است. یکی از شاکیان درباره شگرد نقشه های مجرمانه مرد تبهکار به همشهری میگوید: سال گذشته بود که مادرم به رحمت خدا رفت و من اصلا حال خوبی نداشتم. یک روز که در فضای مجازی اینستاگرام بودم به صورت اتفاقی با پیچی برخورد کردم که درباره از دست دادن مادر، مطالب قشنگی نوشته بود. پست های صفحه را لایک کردم و بعد صاحب پیچ که مردی جوان بود، به من پیامی فرستاد. او گفت که مادرش را از دست داده و برای آرامش روح مادران، هر هفته خیرات پخش می کند. وی ادامه داد: مرد جوان می گفت علاوه بر خیرات، مراسم مختلف هم در خانه اش برپا می کند و از من خواست هم در مراسم شرکت کنم و هم در خیرات. وی ادامه داد: من هم تصمیم گرفتم برای آرامش روح مادرم و مادران از دست رفته دیگر، در مراسمی که مرد جوان مدعی بود شرکت کنم چون میگفت علاوه بر من، زنان دیگری هم که مادرانشان را از دست داده اند، شرکت می کنند و هر مبلغی نیت کنند می توانند به عنوان کمک پرداخت کنند. حتی من هم مبلغی پرداخت کردم و بعد که فریب حرفهای مرد جوان را خورده بودم با او قرار گذاشتم تا به بهشت زهرا برویم برای خیرات. وقتی به آنجا رسیدم، مرد جوان آبمیوه ای به من داد که پس از نوشیدن آن از هوش رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم متوجه شدم که مرد تبهکار، مرا مورد آزار و اذیت قرار داده و از من عکس و فیلم مستهجن تهیه کرده است. از آن پس بود که نقشه های مجرمانه او شروع شد. او هر بار به بهانه انتشار عکس و فیلم ها و بردن آبروی من، تهدید می کرد تا پول و طلا در اختیارش قرار دهم. من هم چون عروس و داماد دارم از ترس آبرو ریزی هرچه او می گفت را تهیه کرده و در اختیارش قرار می دهم. اغلب یا طلا می خواست یا پول نقد.
زن دیگری که کنارش ایستاده، می گوید: من به بهانه شرکت در مراسم به خانه مرد جوان رفتم. در آنجا او مرا بیهوش کرد و پس از تجاوز و تهیه فیلم مستهجن، مدعی شد که دو دستیار دارد به نام های زهرا و ندا. می گفت زهرا و ندا رمال هستند و پس از احضار روح، با خبر شده اند که من در خانه ام شمش نگه می دارم. در حالیکه من شمش نداشتم اما از ترس اینکه مبادا عکس هایم را منتشر کند، شمش تهیه کردم و به او دادم.
زن میانسال دیگر می گوید: من سکته مغزی کرده ام و او یکبار با تهدید چنان بر سرم کوبید که تا یک قدمی مرگ پیش رفتم. من هم از ترس آبروریزی جرات نمی کردم تا اینکه شنیدم او به جز من زنان دیگری هم فریب داده و همه یکدیگر را از طریق فضای مجازی پیدا کرده و تصمیم به شکایت گرفتیم.
انکار ناباورانه
بهزاد متهم ۴۲ ساله است که با تشکیل پیچ اینستاگرامی به نام «مادرانه» ادعا می کرده فرد خیری است و برای شادی روح مادرش به افراد نیازمند کمک می کند. او اما به عجیب ترین شکل ممکن خودش را بیگناه می داند و جرم خود را انکار می کند.
بهزاد به چه جرمی بازداشت شدی؟
به خاطر پیچ ایسنتاگرامی که داشتم. دقیق نمی دانم می گویند
چه پیچی؟
من در ایسنتاگرام پیچی به نام مادرانه داشتم و برای مادرم عزاداری و خیرات می کردم.
اما زنان زیادی را از طریق این پیج فریب داده ای؟
می گویند اتهام من آزار و اذیت، اخاذی و فریب زنان است اما من قبول ندارم.
پس چرا اینجایی؟
نمی دانم. تصورم این است که با من دشمن شده اند. می دانید چرا؟ چون از من خوششان می آمد اما من به رابطه ام با آنها پایان دادم و این زنان هم برای انتقام از من، دست به یکی کرده اند تا آبروی مرا ببرند.
اما تمام مدارک موجود است که آنها را فریب داده ای و دست به اخاذی از زنان زده ای؟
حتما خودشان خواسته اند. هرچه بود با خواسته خودشان بوده است. طلا و شمش و پول هم برای خیرات مادرشان در اختیارم قرار دادند!
اما شما در پوشش موسسه خیریه تقلبی که در اینستاگرام تبلیغ می کردی از شاکی ها اخاذی می کردی؟
نه من اخاذی نکردم.
دو زن هم همدستان بودند که ادعا می کردی رمال هستند و روح احضار می کنند؟
روح احضار می کردند و من فقط در این حد آنها را می شناسم.
طعمه هایت می گویند آنها را به اطراف بهشت زهرا می بردی و در آنجا بی هوششان می کردی؟
من با آنها در بهشت زهرا قرار می گذاشتم تا سر خاک مادرهایمان برویم و خیرات پخش کنیم اما بیهوششان نمی کردم.
پلیس در گوشی موبایلت، فیلم و عکس های شاکیان را کشف کرده است؟
سکوت می کند.
کد خبر 847090 برچسبها سارق - سرقت فراجا حوادث ایران