Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-04@03:42:57 GMT

تو روشنا سرود وطن بودي و چو آب*

تاریخ انتشار: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۲۹۲۹۱۳

خبرگزاري آريا - تو، «پرويز مشکاتيان» هشت سال است که رفته‌اي. تو، پرويز مشکاتيان امروز به دنيا مي‌آيي. در خانه‌اي قديمي در نيشابور. به رسم همه‌ي کودکان، در لباس سفيد جا گرفته‌اي. لباس سفيد. لباسي که در تمام زندگي همراهت ماند. در کنسرت‌هايت. مادرت (منيره) خسته است. از تلاش براي به دنيا آوردن خسته است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

دلش مي‌خواهد بخوابد، تو هم خسته‌‌اي. از تلاش براي به دنيا آمدن. راه سخت و دلگيري بود. حالا اما چيز زيادي به ياد نمي‌آوري. رنج زاده شدن را فراموش کرده‌اي؛ اما نمي‌داني که اين خستگي از کجا مي‌آيد. تو، پرويز مشکاتيان در زندگي‌ات خيلي چيزها را تجربه خواهي کرد. به اوج قله‌هاي موفقيت و شهرت و محبوبيت سفر مي‌کني. رنج مي‌بيني. شکست مي‌خوري. عاشق مي‌شوي. تنها مي‌شوي. دلت به فرزندانت گرم مي‌شود. بيمار مي‌شوي و مي‌ميري؛ اما آن روز، هيچ‌ نمي‌داني و چه خوب که نمي‌داني.
 
تو، پرويز مشکاتيان فرزند «حسن» در کوچه پس‌‌کوچه‌هاي نيشابور بزرگ مي‌شوي. مثل هر کودک ديگري بازي مي‌کني. سقف خانه‌تان بلند است. آن‌قدر بلند که شب که روي پشت‌بام مي‌خوابي، با خودت فکر مي‌کني مي‌تواني ستاره‌ها را بچيني. حياط خانه‌تان سبز است. دست‌ مادر سبز است. خانه‌تان شبيه تمام خانه‌هاي نيشابور است. قديمي، دل‌باز، اصيل و زيبا؛ اما تو در خانه‌اي زندگي مي‌کني که يک فرق با بقيه‌ي خانه‌ها دارد. خانه‌تان پر از ساز است. پدر مي‌شود اولين آموزگارت. اولين استادت. «پروين» ساز مي‌زند. ديگر خواهر و برادرهايت هم همين‌طور. موسيقي برايشان چيزي شبيه بازي است؛ اما براي تو فرق مي‌کند. در شب‌هاي نيشابور با «سعيد محمودي» که مي‌خواستي درس بخواني، راديوي ترانزيستوري را روشن مي‌کردي تا مگر صداي سنتور «پايور» را بشنوي و به قول خودت جاني بگيري. اگر مي‌شد به سعيد مي‌گفتي: «بلند شو بريم خيام.» آن سنتور را يادت مي‌آيد؟ همان که گنجشک‌هايت را هم در جعبه‌اش جا مي‌دادي و بعد مي‌نواختي؟
 
آن سوال پدر يادت هست؟
- پرنده‌هايت کو پرويز؟
- درون سنتورم. وقتي ساز مي‌زنم، آنها را درون جعبه مي‌ذارم تا لذت ببرن!
- پسر! گنجشک‌هايت کر شده‌اند!
 
پدرت خنديد. تو اما دلت فرو ريخت، براي آن گنجشک‌هاي زبان‌بسته. رهايشان کردي توي باغ. نشستند روي سرو. هميشه به يادشان ماندي. گنجشک‌هاي کر چه‌طور زندگي کردند؟ پدرت آن سنتور را از کجا برايت سفارش داده بود؟ يادت هست؟‌ اين ساز، مي‌شود بخشي از وجودت. هر روز با آن کار مي‌کني. روزي چند ساعت. مدام و مدام. کوچه‌ي زردآلو را يادت مي‌آيد؟‌ همان کوچه‌‌اي که دالان سرپوشيده داشت و همسايه‌ها در آن جمع مي‌شدند. تو سنتور مي‌زني و پروين دايره‌زنگي و براي کودکان کنسرت مي‌گذاري. چه‌قدر ذوق‌زده بودي. بچه‌ها هاج و واج نگاه‌تان مي‌کردند و تو دلت غنج مي‌رود.
 
اولين کنسرت رسمي‌ات را اما در گردهمايي مدرسه‌ي امير معزي برگزار مي‌کني. خانه‌تان خوش است. دل پدر و مادرت به شما خوش است. به تو و کمال و سه‌ خواهرت. در آزمون موسيقي «باربد» که به ابتکار «نورعلي‌خان برومند» برگزار مي‌‌شود، شرکت مي‌کني. روي سن اردوگاه رامسر که مي‌روي، آن همه استاد را که جلويت مي‌بيني، دلت مي‌لرزد؛ اما مضراب‌ها را که دستت مي‌گيري، خودت مي‌ماني و سازت. مثل هميشه. جلوي آن‌همه استاد مي‌نوازي. متحير مي‌شوند. متحير مي‌شوي. مثل هميشه نواخته‌اي، پس اينها چرا اين‌قدر ذوق‌زده‌اند؟ چه بود در آن کنسرت‌ها که ديگر تجربه‌اش نکردي؛ حتي آن وقت که در سالن‌هاي معروف تهران و لندن و نيويورک روي صحنه رفتي؟ با آن نوازندگان و خوانندگاني که هر کدام‌شان غول‌هاي بزرگي بودند. تو و پشنگ کامکار هر دو رتبه‌ي اول را به دست مي‌آوريد و تو، پرويز مشکاتيان همراه با داريوش طلايي، مقام ممتاز رديف‌نوازي را.
 
تو، پرويز مشکاتيان هنوز نيشابوري. در محضر پدرت همچنان درس‌ها را فرا مي‌گيري. گاهي سخت است. پدر سخت مي‌شود اسم موسيقي که مي‌آيد. تو سخت مي‌شوي، اسم موسيقي که مي‌آيد. پيشاني‌ات تا مي‌خورد هر وقت قرار است از ادبيات بگويي و از موسيقي. پدر نمي‌خواهد شغلت موسيقي باشد. حرفش را گوش مي‌کني. مي‌روي تهران مهندسي کشاورزي قبول مي‌‌شوي. دلت رضايت نمي‌دهد. مي‌گويي شاگرد خوبي در مينه مهندسي نمي‌شوي؛ اما مي‌‌تواني در موسيقي حرف‌هايي براي گفتن داشته باشي. پدر را راضي مي‌کني. راضي مي‌شود. بهمن آن سال مي‌روي دانشکده‌ي هنرهاي زيبا و موسيقي مي‌خواني. پدر چيزي نمي‌گويد. موافقت مي‌کند. تو آرام مي‌شوي.
 
تو، پرويز مشکاتيان، جوانِ از نيشابور آمده، ساعت‌ها چرخ مي‌زني در حياط دانشکده. دانشکده هنرهاي زيبا با آن آدم‌ها با آن ظاهرهاي عجيب و غريب‌شان. مي‌خزي در اتاق ساز. پيانو مي‌زني. سنتور مي‌زني. تار مي‌زني. ساعت‌ها و ساعت‌ها. مادرت نگران فرزند دردانه‌اش است.
- من خوبم مادر. ساز مي‌زنم.
 
شاگرد ممتاز دانشکده‌ي موسيقي مي‌شوي. دکتر صفوت براي همين انتخابت مي‌کند که بروي مرکز حفظ و اشاعه. عجب استعداديابي است اين دکتر صفوت. «نورعلي‌خان برومند» رديف ميرزا عبدالله را در همان زمان يادت مي‌دهد و دکتر صفوت رديف موسيقي سنتي را.
 
تو، پرويز مشکاتيان مي‌روي در خانه دانشجويي نزديک دانشگاه تهران. زندگي‌ات اما شبيه دانشجويان نيست. آن اطاق را يادت مي‌آيد؟ همان که يک سي‌تار هندي به ديوارش آويزان کرده بودي و گاهي چند مضراب به آن مي‌‎زدي؟ خيلي زود تک‌نوازي مي‌کني در بزرگ‌ترين مراکز هنري‌ آن زمان. تو، پرويز مشکاتيان اما همچنان از خودت راضي نيستي. همچنان مي‌نوازي. مي‌نوازي. مي‌نوازي. همسايه‌ها از صداي ساز مداومت خسته شده‌اند. صبح زود بلند مي‌شوي. متکا را روي پاهايت مي‌گذاري و مضراب‌ها را رويش مي‌زني. مي‌خواهي سرعت دستت زياد شود.
 
محمدتقي مسعوديه، دکتر مهدي برکشلي، عبدالله دوامي، سعيد هرمزي و يوسف فروتن در دانشکده استادانت هستند و با هيچ‌کس شوخي ندارند. بايد ساز بزني. مي‌زني. مدام و مدام. بيشتر از همه سنتور. تو پرويز مشکاتيان پيشاني‌ات بلند است. بختت سفيد است. هميشه مي‌تواني بروي و آب را از سرچشمه بنوشي. همان سال‌هاي دانشکده با بهرام بيضايي، فريدون مشيري و شفيعي‌کدکني حشر و نشر داري. با سيمين دانشور هم روي سبک‌شناسي و زيبايي‌شناسي کار مي‌کني. شفيعي کدکني، استاد کم‌حرف ادب و سخن، بعدها تو را «روشنا سرود وطن» ناميد.
 
چه شب‌ها که تا صبح در آن خانه با «حسين» ساز زدي و از پدر گفتي. ساز زدي و از پدر گفتي. سال‌ها بعد يک تلفن شوم خبر از مرگ پدر مي‌دهد. با چه حالي تا نيشابور رفتي. اين راه چه‌قدر دراز است. به چه چيزهايي فکر مي‌کردي؟ فردا پدرت را خاک مي‌کنند. نيمي از وجودت را. شب در خانه‌تان را مي‌زنند. «حسين عليزاده» است. تعجب مي‌کني. دلت گرم مي‌شود. نمي‌پرسي اينجا چه مي‌کند؟‌ نمي‌گويي از کجا آدرس خانه را آورده؟ آرام مي‌خزي در اتاقت و سازت را بر مي‌داري. با هم مي‌رويد بر مزار پدر. مرگش هنوز تازه است. تنش هنوز سالم است زير آن خاک. هر دو ساز مي‌زنيد. بي‌نگاهي، بي‌حرفي، بي‌حديثي. هر دو فقط ساز مي‌زنيد تا خود صبح. چه‌ها گفتي به پدر ميان آن نواها، ميان آن سازها؟‌ روح پدر آرام مي‌شود. روح تو هم. آفتاب که بيرون مي‌‌زند، به خانه مي‌روي. دلت سبک شده است. خيلي سبک.
 
به تهران برمي‌گردي. زندگي ادامه دارد. تو ادامه داري. حالا داري در راهي قدم مي‌گذاري که بالندگي‌ات را به همراه دارد. در اوج خلاقيت هنري هستي. در آن دانشکده خيلي‌ها هستند. عليزاده و لطفي و کامکارها و ديگران. بعدها «پشنگ» و چند برادر ديگر خانواده‌ي کامکارها مي‌خواهند گروهي تشکيل دهند. تو، پرويز مشکاتيان مي‌شوي يکي از اصلي‌ترين اعضاي آن گروه. چند سالي بعد از آن مي‌رويد کانون «چاووش». خودتان هم نمي‌دانيد در حال ساختن تاريخ هستيد. نمي‌‌دانيد داريد چه کارهاي بزرگي مي‌کنيد. نمي‌دانيد که مي‌شويد بخش مهمي از تاريخ موسيقي ايران. در شيراز، در آن جشن معروف، برنامه‌اي اجرا مي‌‌کني که باز همه را مبهوت و متحير مي‌کند.
 
براي ديدن برنامه‌اي در ايل بختياري، به سياه‌چادر دعوت مي‌شوي. همان‌جا «محمدرضا شجريان» را مي‌بيني و سرنوشتت وارد مرحله‌ي جديدي مي‌شود. در اولين برخورد ساعت‌ها با محمدرضا شجريان گفت‌وگو مي‌کني. مي‌داني خسروي آواز‌ ايران اين روزها بيمار است؟‌ لابد مي‌داني. مي‌داني و تو هم برايش دعا مي‌کني. بعدها آلبوم‌هاي بسياري با هم منتشر مي‌کنيد. «چاووش 6»، «چاووش 7»، «آذرستون»، «بيداد»، «آستان جانان»، «سر عشق»، «نوا»، «دود عود»، «دستان»، «گنبد مينا» و خيلي آثار ديگر که مي‌شود جزء بهترين کارهاي تو و خسروي آواز ايران.
 
آن روزهاي راديو را يادت مي‌آيد؟‌ خودت مي‌گفتي «راهبر تفکر ما در راديو «سايه» بود. حتي او اسامي گروه را انتخاب و بقيه کارها را به من و لطفي محول مي‌کرد. وقتي در 17 شهريور خبر کشتار مردم توسط حکومت شاهنشاهي به گوش‌مان رسيد، ‌همه‌مان استعفا داديم و گروه «چاووش» را بنيان نهاديم. «سايه» هم با خواهش ما سرپرستي گروه را بر عهده گرفت و ما کار را شروع کرديم.»
 
تو، پرويز مشکاتيان بعد از انقلاب «ايران ز سر کن خواب مستي» را مي‌سازي. کميته‌ي فني چاووش را تو تشکيل مي‌دهي و سايه و لطفي و عليزاده. بعدها اما به دليل گسستگي‌هاي اجتماعي، «چاووش» تعطيل شد. کنسرت‌هاي متعددي برگزار مي‌کنيد. با نوازنده‌ها و خواننده‌هايي که حالا هر کدام‌شان براي خودشان غولي هستند. «بيداد» اما شروع نزديکي هنري تو و محمدرضا شجريان بود. «بيداد» را «محمدرضا لطفي» ميکس کرد. ضبطش را هم «ايرج حقيقي» انجام داد. با دوستانت، با اعضاي گروه (شيدا و عارف) براي گردش به اوشان و فشم مي‌رويد. چند ماشين پشت سر هم. «لطفي» کاست چهارمضراب را در ضبط صوت ماشين مي‌گذارد و بلند آن را پخش مي‌کند تا همه‌تان بشنويد. اين کار و نغمات آن، چنان همه‌تان را منقلب مي‌کند که سرهايتان را از پنجره بيرون مي‌آوريد و هوار مي‌کشيد. انگار مي‌خواهيد آن نغمات را عبادت کنيد.
 
تو، پرويز مشکاتيان به همراه محمدرضا شجريان کنسرت «آستان جانان» را با همراهي تمبک ناصر برگزار مي‌کنيد. آلبومي خارق‌العاده که در آن سال‌ها با استقبال زيادي روبه‌رو مي‌شود. «سرّ عشق» (با سه‌تارنوازي تو)، «نوا (مرکب‌خواني)»، «دستان»، «دود عود» و بالاخره آلبوم «دستان». با «شهرام ناظري» هم «چاووش 4» و «چاووش 7» و «لاله بهار» را منتشر مي‌کني. «شهرام ناظري» اما بعدها راهي متفاوت در پيش گرفت و همکاري‌هايتان کمتر شد.
 
تو، پرويز مشکاتيان، حالا در خانه‌ي خودت هستي. خانه‌ي گرم، خانه‌ي عشق. هر خانه‌اي انتخاب کردي، بايد يک ويژگي مي‌داشت؛ «صفا». آن روز را يادت مي‌آيد که «کامبيز روشن‌روان»، به خانه‌‌تان آمد و وقتي گل‌ها را ديد، گفت: «من هميشه فکر مي‌کردم اين ملودي‌هاي زيبا را از کجا مي‌آوري که با ديدن اين فضا و گل‌ها دانستم.» آن حرف را که شنيدي، خنديدي.
 
خيلي زود همسايه‌تان رفت کانادا. چه‌قدر همه مي‌روند هميشه؟ چرا کسي نمي‌آيد؟‌ زنگ زدي به روشن‌روان:
- کامبيز! مي‌خواهم کاري کنم که زيباترين ملودي‌ها رو بسازي!
 
عصر همان روز قرارداد بسته شد و دو هفته بعد از آن، روشن‌روان همسايه‌‌ات شد و نتيجه‌اش «دود عود». بعدتر رفتي نياوران. خودت آن خانه را ساختي. مي‌داني خانه خراب شده است؟ آن زمان اما آباد بود و «حسين عليزاده»، «محمدرضا درويشي» و «بيژن کامکار» آمدند و همسايه‌ات شدند. «عليزاده» که رفت دانشگاه برکلي، «کيهان کلهر» آمد و آن‌جا را گرفت. «جان عشاق» و «گنبد مينا» حاصل همسايگي با درويشي بود. ناظر ضبط «موسم گل» درويشي مي‌شوي. درويشي اثر را با خواننده‌اي ديگر کار کرده است. تصميم‌تان عوض مي‌شود. فکر مي‌کني اگر خواننده در همان جاي خواننده‌ي قبلي بخواند، گام پاييني است. اگر در اکتاو بالا هم بخواند، چيز عجيبي است. يک‌باره «ايرج بسطامي» را پيشنهاد مي‌دهي.
 
- ايرج مي‌خواني؟
- نمي‌شه، جگرم کنده‌ مي‌شه.
- تو مي‌توني. اگه نتوني يک سال و نيم زحمت هشتاد نود نوازنده هدر مي‌ره.
 
بسطامي قبول مي‌کند و مي‌خواند و آن اثر شگرف منتشر مي‌شود. براي خودت رسالت پيدا کردن صداهاي جديد را داري و چند خواننده خوب معرفي مي‌کني. يکي‌شان همين ايرج بسطامي که‌ آثاري چون «افشاري مرکب»، «مژده بهار» و «افق مهر» را با صداي او منتشر کرده‌اي. مي‌گفتي:‌ «خود را متعهد مي‌دانم اگر صداي باشکوهي باشد، حتي اگر از محبوبيت عمومي هم برخوردار نباشد، کاري برايش انجام دهم. هر کدام از بزرگان ما از جايي شروع کرده‌اند که محبوب و مشهور نبودند. من هم که دنبال گيشه و بازار نبودم. اگر تپش و جوششي در درونم بوده، خود را موظف مي‌دانستم کاري انجام بدهم.»
 
تو، پرويز مشکاتيان، با خيلي خواننده‌هاي ناشناس ديگر هم کار مي‌کني. در موسيقي رها هستي. ملودي تصنيف «بيا تا گل برافشانيم» را يادت مي‌آيد؟ آن روز که از کانون چاووش بيرون مي‌آيي، نوازنده‌اي خياباني مي‌بيني که از هيئتش مي‌فهمي لر است. جلو مي‌روي.
 
- از نغمات ملحي لرستان هم چيزي بلدي؟
- بله. (همين ملودي را مي‌نوازد)
- پرويز مشکاتيان را مي‌شناسي؟
- بله.
- مي‌تواني يکي از آهنگ‌هايش را بنوازي؟
- بله. (همين ملودي را مي‌نوازد)
- پس احتمالاً آهنگسازان کلاسيک اروپا را هم مي‌شناسي؟
بله.
-مي تواني يکي از قطعات بتهوون را بنوازي؟
بله. (همين ملودي را مي‌نوازد)
از اين‌همه سادگي و صفا لذت مي‌بري و آهنگ را کمي بسط و توسعه مي‌دهي و نوار را هم به همان نوازنده‌ي دوره‌گرد تقديم مي‌کني.
 
بعد از بسته شدن چاووش، «سايه» به آلمان مي‌رود. لطفي به ايتاليا و عليزاده هم بعد از مدتي به آلمان. تو اما مي‌ماني. تا هميشه در سرزمينت مي‌ماني:
«من تنها موزيسيني هستم که هيچ وقت آهنگ رفتن از اين سرزمين نکرده‌ام و به اين افتخار مي‌کنم. نرفتم امتحان کنم ببينم مي‌توانم بمانم يا نمي‌توانم. همين‌جا بهشت من است، جهنم من است و گورستان من و عشق من. هر کدام از بچه‌ها آمدند و گفتند ما برويم يا نرويم؟ گفتم کجا برويم؟ اينجا سرزمين خودمان است.
- چرا اصرار داريد بمانيد؟
- اصرار ندارم، دوست دارم.»
 
همچنان کار مي‌کني. هر اثرت که منتشر مي‌شود، همه مبهوت مي‌شوند. با همه‌ي نوآوري‌هايت هميشه جاي پاي رديف را مي‌شود در‌ آثارت ديد. کارهايت هم رديف است و هم نيست. يک چيز بديع. خودت مي‌داني در «چکاد» بازخواني‌ات از پيش‌درآمد بيات‌‌ترک درويش‌خان چه‌قدر رها است؟ پس چگونه است که گاهي آن‌چنان آثارت سبک و سياق سنتي پيدا مي‌کرد؟ «هيچ‌کدام از کارهاي من در يک دستگاه نيست. بعضي کارها مثل آلبوم «بيداد» حتي در يک گوشه است. چون آن لحظه، گوشه «بيداد» گوياي ضربان زبان من بوده است. ولي در ديگر موارد، دنبال آن نبوده‌ام که بايد تسلسل رديفي و دستگاهي حفظ شود و زماني که در شعر شنا مي‌کنم، اگر لا‌زم شد از 12 دستگاه موسيقي هم مي‌گذرم. در آلبوم «قاصدک» يا قطعه «چکاد» شش دستگاه عوض شده که به هيچ روي با تصميم قبلي نبوده است.»
 
اين تجربه را اولين‌بار در «آستان جانان» انجام دادي و بعد در آثار‌ ديگر: «نمي‌توانستم تنها در يک دستگاه احساسم را بيان کنم.»
 
بعد از آن اما سکوت مي‌آيد. «سکوت»؟ اين ديگر چه برچسبي است که به تو مي‌زنند؟ مگر هيچ‌وقت دست از کار کشيدي؛ حتي آن زماني که کنسرتي نمي‌دادي و آلبومي هم منتشر نمي‌کردي؟
 
«من مي‌سازم و مي‌گذارم در خانه‌ام. چگونگي بيرون آمدنش اصلاً برايم مهم نيست. من مي‌سازم. دارم ديوانه مي‌شوم. دارم منفجر مي‌شوم. من از «عقاب» خانلري و «دماوند» ملک‌الشعراي بهار ساخته‌ام تا «شب» نيما.»
 
نشستي و ساز زدي. نشستي و خواندي. غزل خواندي. غزل. «حافظ». چه‌قدر حافظ را دوست داشتي. مي‌گفتي روي تمام غزل‌هايش آهنگ ساخته‌اي. دلت که مي‌گرفت، مي‌نشستي رو به پنجره حياط و حافظ مي‌خواندي: «من تغزل ايران را در اوج قلل ادبيات جهان مي‌دانم. بنابراين کارهاي بي‌کلام من هم باز متأثر از ادبيات ايران است؛ چه منظوم، چه منثور. من قطعه‌ي «چکاد» را تحت تأثير دماوند «بهار» ساختم: «اي ديو سپيد پاي در بند/ اي گنبد گيتي اي دماوند» و زماني که قطعه به شوشتري مي‌رود، بيت «اي مادر سرسپيد بشنو/ اين پند سياه‌بخت فرزند» تداعي مي‌شود. من دقيقاً پگاه روزي که «چکاد» را نوشتم، ريتم اين شعر در ذهنم کوبيده مي‌شد و قطعه را مي‌نوشتم؛ اما انتخاب اشعار آوازها مبتني است بر انتخاب تصانيف. چرا که از قبل ساخته شده‌اند و اين حساسيت را هم من دارم و هم شجريان از اول داشت. حتي قطعات بي‌کلام يک اثر بر اساس چگونگي قطعات فونداسيون بايد تعيين شود که با هم هم‌خواني و هم‌خوني داشته باشند.»
 
خانه‌ي نياوران يک سمت‌اش رو به کوه بود. خاطرت هست؟ آن خانه حالا نيست. خراب شده است. فرزندانت تمام تلاش‌شان را کردند که نگه‌اش دارند. نتوانستند. کنار آن خانه‌ات يک برج بدقواره ساخته‌اند. مثل تمام خيابان‌هاي اين شهر. تو اين تصوير را اما نديده‌اي. تو، پرويز مشکاتيان مي‌نشيني در حياط و به آسمان چشم مي‌دوزي و «دماندويه» را مي‌‌خواني و مي‌گريي. شاهنامه را مي‌خواني و تنت از اين‌همه عظمت و استواري کلام مي‌لرزد. حافظ مي‌خواني. شاملو مي‌خواني. چه‌قدر شاعر محبوب داشتي. چه‌قدر ادبيات را مي‌فهميدي. موسيقي را هم. بلا بارتوک. دبوسي. مالر. موتسارت هم که جاي خودش را دارد در ذهنت.
 
مي‌گفتي: «من در «توکاتا و فوگ»ها يک چيز خاصي مي‌بينم. انگار باخ در آن زمان داشته کرات را مي‌آفريده و ديگر نه برايم سازها مهم است و نه موسيقي و نه شخص باخ؛ بلکه کل آن‌ را به صورت يک حجم مي‌بينم. يا مثلاً اثر «طلوع» ساخته «ادوارد گريگ» بدنم را مي‌لرزاند. هر وقت اينجا مه صبحگاهي مي‌نشيند، محال است که «طلوع» گريگ را گوش ندهم. با آن، همه‌چيز برايم معناي ديگري پيدا مي‌کند.»
 
تو، پرويز مشکاتيان، امروز به دنيا مي‌آيي. 54 بهار را زندگي مي‌کني و کتاب‌ها و آثارت مي‌شود بخش مهمي از تاريخ موسيقي ايران. نغمه‌هايت در فراز و نشيب روزگار همراه بسياري مي‌شود. ذوق تصنيف‌سازي، مهارت گروه‌نوازي و لطافت شاعرانه موسيقي‌ات در گوش مردمي مي‌نشيند. تو، پرويز مشکاتيان امروز به دنيا مي‌آيي و براي ابد زندگي مي‌کني.
 
* تيتر از شعر محمدرضا شفيعي کدکني در ثناي پرويز مشکاتيان انتخاب شده است

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۲۹۲۹۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

راه یافتن گروه سرود چهارمحال و بختیار به جشنواره «نغمه‌های روشن فردا»

به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای چهارمحال و بختیاری، سرپرست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان گفت: یک گروه سرود در بخش آزاد به سرپرستی زهراشفیعی با سرود خوشا غریاز دهکرد و گروه کانونی به سرپرستی پریسا اردشیری باسرود عهد وپیمان به جشنواره سرود «نغمه‌های روشن فردا» راه یافتند.
واحد افزود: این دو گروه سرود به مرحله کشوری راه یافتند.
وی گفت: این دو گروه با ۱۴گروه دیگرتابستان امسال به رقابت خواهند پرداخت.

دیگر خبرها

  • راه یافتن گروه سرود چهارمحال و بختیار به جشنواره «نغمه‌های روشن فردا»
  • اجراهای متنوع گروه‌های موسیقی محیطی در خانه هنرمندان ایران
  • رونمایی از سرود مریانج من
  • «مصلحت» در شبکه دو
  • هواداران دورتموند و سردادن شعار تو هرگز تنها قدم نخواهی زد، سرود معروف هواداران لیورپول / فیلم
  • راهیابی ۲۵ گروه سرود فجر به مرحله نهایی
  • ۵ معلم از ۵ دهه؛ از پرویز فنی‌زاده تا رضا عطاران 
  • هم‌خوانی سرود در ابتدای دیدار معلمان
  • فیلم| هم‌خوانی سرود در ابتدای دیدار رهبر با معلمان
  • ۵ معلم از ۵ دهه سینمای ایران؛ از پرویز فنی‌زاده تا رضا عطاران