Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-27@12:19:45 GMT

سهراب پورناظري: من و همايون بدون ترس بزرگ شديم

تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۲۹۷۹۰۳

خبرگزاري آريا - ماهنامه تجربه: سهراب پورناظري و همايون شجريان ما را به شنيدن کارهاي عجيب و غريب عادت داده اند. آنها چند سالي است کمر به تجربه بسته اند و تلاش مي کنند تا به مرزهاي جديدي برسند. «خداوندان اسرار» و «رگ خواب» جديدترين آلبوم هايي است که از همکاري مشترک اين دو هنرمند منتشر شده است.

«خداوندان اسرار» اثري است که براساس ظرفيت هاي ساز تنبور و موسيقي مقامي ساخته شده و البته باز هم با رنگ و بويي نو که ويژگي کارهاي «سهراب پورناظري» است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او در اين اثر تنبور را با حس و حالي متفاوت نواخته و «همايون شجريان» با ترکيب آواز سنتي و مقامي تلاش کرده با موسيقي همراه شود.

اما «رگ خواب» موسيقي فيلم است. پس از همکاري هاي گذشته پورناظري با حميد نعمت الله در «بي پولي»، «آرايش غليظ» و «وضعيت سفيد» اين بار اين دو، در فيلم «رگ خواب» همکاري کرده اند؛ مي توان گفت مسير آهنگسازي در اين اثر ادامه راهي است که در «آرايش غليظ» وجود داشت؛ اما جسورانه تر.

سال گذشته زماني که «رگ خواب» در جشنواره فيلم فجر اکران شد، موسيقي فيلم به خصوص قطعات باکلامش با گوشي هاي همراه ضبط و روي اينترنت منتشر شد. در اين ميان قطعه «آهاي خبردار» و «رو سر بنه بالين» به سرعت پخش شدند و کار به جايي رسيد که در اختتاميه جشنواره فجر در کليپي که از فيلم هاي شرکت کننده پخش شد، از اين موسيقي استفاده کردند.

اين کار اعتراض پورناظري و شجريان را در پي داشت. چرا که موسيقي اي که به دست عوامل اجرايي جشنواره سيده بود، نسخه اصلي نبود. علاوه بر اينکه آنها انتظار داشتند اين اتفاق با اجازه آنان انجام شود. به هر روي با انتشار اين موسيقي ها به شکل غيررسمي، پورناظري و شجريان تصميم گرفتند آلبوم اين اثر را منتشر کنند. «آهاي خبردار» و «رو سر بنه بالين» خيلي زود به قطعات پرطرفدار آلبوم تبديل شدند که همه جا قابل شنيدن بود.





نکته قابل توجه اما جسارت پورناظري در آهنگسازي و البته همايون شجريان در خواندن اين قطعات بود؛ اين دو هنرمند در سال هاي اخير به دليل چنين تجربه هايي بارها مورد هجمه قرار گرفته اند؛ اما همواره به راه خودشان رفته اند. در اين گفت و گو که به بهانه انتشار «رگ خواب» انجام شده، سهراب پورناظري از نگاهش به تجربه گرايي، انتقادات و البته زندگي گفته است...

شما و همايون شجريان به نوعي توانستيد يک لحظه اديپال در موسيقي ما ايجاد و از قانون پدر تخطي کنيد. چگونه است که اين تجربه گرايي از قلب سنت- سنت در مقايسه با کاري که شما مي کنيد- بيرون مي آيد؟ اين اتفاق را چگونه بايد ببينيم؟

اتفاق مهمي که در اين مسير بايد بيفتد يک روند طبيعي است. اگر کسي تصميم بگيرد موسيقي اي توليد کند که تا حدودي از عادت هايش و حتي با چيزي که از او انتظار دارند، فاصله داشته باشد و براساس اينکه «من بايد اين کار را بکنم» شکل بگيرد، از نظر من محکوم به شکست است. اگر اين اتفاق آن طور که تو با لطف مي گويي و ما هم فکر مي کنيم رخ داده، يک روند طبيعي طي شده است. نيازي در دل موسيقي، در روند اجتماعي زندگي بنده به عنوان آهنگساز و «همايون شجريان» به عنوان خواننده احساس شده و اين حرکتي نبوده که بخواهيم خودمان را رنگ ديگري جلوه بدهيم؛ چون من اساسا از اين نکته پرهيز مي کنم.

اين نو بودن از کجا مي آيد؟

از نظر من ممکن است نو در دل کهنه ترين اتفاق بيفتد. يعني در دل يک بداهه نوازي شما نوآوري کنيد، حتي در دل موسيقي سنتي و بيرون هم نزنيد. نو وقتي اتفاق مي افتد که هنر خلق مي شود. در خلق، نو اتفاق مي افتد و خلق هم کار سختي است. يک مرحله و نقطه اي است که دسترسي به آن ده ها سال زمان براي تمرين، ذوق، دانش آموختن و تجربه کردن نياز دارد. شايد اين شما را به نقطه اي برساند که در لحظه بتوانيد نو بيافرينيد. اين کارها از دل يک تجربه گرايي ارگانيک بيرون آمده است.

پس با تجربه گرا بودن اين کارها موافق هستيد؟

حتما! اما اينگونه نبوده که ما برويم کاري انجام بدهيم و ببينيم که چه مي شود؛ اين احساس در من به وجود آمده که اينگونه سازبندي کنم، يا اين روند ملودي را بنويسم با پيچش هاي خاص خودش و در لحظه خلق شده است. مثلا درباره همين قطعه «رو سر بنه به بالين»، من سر کلاس زبان بودم. داشتيم درس زبان مي گرفتيم و ناگهان من از استادم خواهش کردم که لطفا يک لحظه صبر کنيد! آمده بود توي سرم و مي گشت و من آن را به «تصنيف» درآوردم. هيچ فکر قبلي نداشتم که چه اتفاقي قرار است بيفتد. در هر صورت روندي است که داريم پي مي گيريم و اميدوارم به جاهاي خوبي براي موسيقي و نسل هاي بعد برسد.

ظاهرا که همينطور است. دستکم استقبال از کارهاي شما اين را نشان مي دهد...

بله و تنها اتفاقي که شايد بتوان کمي به آن تکيه کرد، اين است که نسلي که شايد تقريبا تا آخر عمر امکان نداشت هيچ کدام از اين نواها را گوش بدهد، با اين نوع کارها کمي آشتي کرده است. کمي گوش هايش تيز شده و توجه مي کند.

ممکن است از اين دريچه برود و کمي دقيق تر شود و حتي عميق تر در دل سرمايه هاي موسيقي ايراني غور کند و با شعر مانوس شود. اگر اين اتفاق افتاده باشد- که تيراژ کارهاي ما از همين اتفاق حکايت دارد- ما به هدف رسيده ايم. کارهاي ما شايد رگه هايي دارد که مردم بيشتر با آن ارتباط برقرار مي کنند. در عين حال مي توان گفت جزو مشکل ترين رپرتوارهاي موسيقي هستند و اينگونه نيست بگوييم يک کار ساده موسيقايي و عامه پسند نوشته ايم.

اما خيلي ها در بدنه جامعه موسيقي چنين اعتقادي دارند.

نمي خواهم بگويم تمام اين حرف ها بي انصافي است. نه! اما به نظرم يک تحليل اشتباه است. در همين تصنيف «رو سر بنه به بالين» فرم ملودي به گونه اي است که شايد ساختنش کار ساده اي نباشد، خواندنش هم کار ساده اي نيست. حتي همان سولوي کمانچه اي هم که من زده ام کار سادهاي نيست. بالاخره ما هم تقريبا در اين راه استخوان خرد کرده ايم. وقتي خودمان براي انجام کاري به دست انداز مي افتيم معني خاصي دارد. وقتي کاري که هر قطعه آن ظاهرا بايد 20 دقيقه زمان ببرد، ساعت ها زمان مي برد، نشان مي دهد اين کار، کار آساني نيست.

شايد بايد سوال اولم را اينطور بپرسم که اين چه سنتي است که اجازه چنين حدي از تجربه گرايي را مي دهد؟ اين چه سنتي است که نيروي نقادانه و حتي ويرانگر خود را درون خود پرورش مي دهد؟

روند ملودي در موسيقي پدر من ضدتکرار است. «کيخسرو پورناظري» از تکرار پرهيز دارد. ايشان براي اولين بار روي تنبور آهنگسازي مي کند و اين چيزي است که پيش از آن وجود نداشته است. جالب است که اين آهنگسازي در جامعه بسيار پذيرفته مي شود و از دل آن کارهايي مانند «مردان خدا»، «ياوران مسم»، «مطرب مهتاب رو»، «حيراني» و بسياري کارهاي ديگر در مي آيد. اينها در حالي است که ايشان کاملا بر مدار موسيقي تنبور قدم بر مي دارد.

پدر من از ساز ديگري استفاده نکرد و تنها ساز مکمل تنبورش دف بوده و در نتيجه اين کارها يک نوع موسيقي جديد به وجود مي آيد. ما از «صداي سخن عشق» يعني از سال 59 به قبل چنين موسيقي اي در موسيقي ايراني نداريم. اين خودش نشان مي دهد که اين راه در ذهن نسل قبل ما که پشتوانه ما هستند، بوده است. در عين حال کارهايي که پدر مي کردند و مي کنند، هيچ کدام از موسيقي معمول پيروي نمي کند. يک ذهن پيچيده ملودي پرداز- البته پيچيده براساس اسلوب و زيبايي شناسي- دارند. اين خودش يک قدم رو به جلوست. از نظر من در نسل ما و کارهايمان فقط سازبندي اين نوآوري تغيير کرده؛ وگرنه ادامه مسير آهنگسازي پدر است.




به عنوان کسي که کارهاي زيادي با همايون شجريان انجام داده ايد، اين اتفاق را درباره ايشان چگونه مي بينيد؟

همايون جان هم همينطور! استادش جريان کسي نبوده که بخواهد خودش را به مرز خاصي محدود کند. مادر آخرين همکاري که با هم داشتيم ارکستر متفاوت بود و ما مثلا پرکاشن فرانسوي داشتيم. استاد هيچ وقت محدود نمي شد و حتي يک جاهايي ما جلوي ايشان را مي گرفتيم که بهتر است اين کار را نکنيم، چون اگر مثلا درامز وارد ارکستر مي کرديم، همه کاسه کوزه ها سر ما شکسته مي شد! اتفاقا برخلاف ميل بسياري، استاد ذهن بسيار بازي دارند.

و اين مرزگشايي هاي نو از کجا مي آيد؟

اينها به نظرم از دل شجاعت بيرون مي آيند. شجاعتي که در کنار علم و تجربه و توان است و ما به صورت کاملا بارزي آن را در همايون ان مي بينيم. شايد کسي تصور نمي کرد که «همايون شجريان» اين مسير را برود؛ اما من اين پتانسيل را هم در ذهن و هم در هنر او ميديدم. از طرفي فکر مي کنم اين يک روال، يک سبک زندگي است.

هر دوي ما بدون ترس بزرگ شديم، بدون ترس ساز زديم و آواز خوانديم و اين مساله خواه ناخواه در زندگي مان هم تاثير خودش را گذاشته است. ضمن آنکه فکر مي کنم، در انجام هر نوآوري، داشته هاي ذهني اهميت بسيار زيادي دارد. اگر بلد نباشيد و نتوانيد يک ابوعطاي خوب يا يک مقام خوب بزنيد، يا يک مخالف عالي بخوانيد و بعد بخواهيد نوآوري کنيد، يک چيز بي پايه و بي ريشه اي مي شود که اثرگذار نخواهدبود.

براي شما نسبت اين اسلوبي که از آن مي گوييد و آن را ضروري مي دانيد، با اين تجربه چيست؟ چگونه از آن به اين مي رسيد؟ اين اتفاق مهمي است که همواره مورد چالش و بحث بوده است. رانه اصلي شما براي ساخت اين موسيقي ها و اين تجربه ها چيست؟

به نظرم بايد يک جنون قطعي به شما دست بدهد. اين اصلا تعارف ندارد! همه ما مي دانيم که هنرمند اگر مجنون نباشد؛ اگر دچار آن بي خويشتني ها در حين کار هنري نشود، اصلا نمي تواند اثر هنري خلق کند. ما نياز به حالي غير اين حال معمول داريم. حالي که باعث مي شود مولوي ناگهان بگويد: «اي مطرب خوش قاقا تو قي قي و من قوقو!» حافظ هرگز زير بار اين نمي رود که بگويد اين شعر من است.

البته اين خدايي نکرده نفي حافظ نيست. اين را با تمام احترام به حافظ بزرگ مي گويم که سر حد سخن است. اما اين جنون است که مي گويد: «اي رستخيز ناگهان و اي رحمت بي منتها!» اين کلمات انرژي دارند. امکان دارد کسي بخواهند و نفهمد چه گفتي اما انرژي به شما منتقل مي شود. به نظر من همين انرژي جنون را مي رساند. متاسفانه و باز هم متاسفانه بخشي از جامعه امروز ما حاضر نيست که زير بار اين جنون برود.

منظورتان بدنه عمومي جامعه است؟

راستش نمي دانم! بگذاريد اينطور بگويم که متاسفانه بخشي از جامعه سنتي ما بعد از اين همه سال حاضر نيست نوازندگي مرا با حرکاتم بپذيرد. اگر من آن حرکات را نکنم، از نظر آنها آن موسيقي قابل شنيدن است و اگر آن حرکات را داشته باشم همان موسيقي قابل شنيدن نيست؛ حتي حاضر نيست قبول کند اين ديوانه است و خلاص!

ديوانه اي است که ساز هم مي زند. تهش همين استدي گر؟ نه؟ اينکه اساسا ما بخواهيم در هنر دست و پاي کسي، گردن کسي يا حرکت موي کسي را کنترل کنيم درست نيست. بله! من هم به نمايش اعتقاد ندارم مي دانم کسي که بخواهد نمايش بدهد، حواسش جاي ديگري است و کاري به موسيقي ندارد؛ اما زماني هست که کسي سير خودش را طي مي کند.

واقعيت هم اين است که کنسرت يک پرفورمنس است...

حتما! ضمن اينکه هر کسي يک حالي دارد. استاد شهرام ناظري وقتي مي خواند يک حال خوبي دارد. حالا مثلا من بيايم به اين استاد بزرگ بگويم شما نبايد دستتت را تکان بدهي! يا مثلا استاد محمدرضا شجريان وقتي مي خواند در عين شکوه، محکم و استوار نشسته است و بيايم بگويم لطفا دست تان را تکان بدهيد! هر کسي حال خودش را پيدا کرده است.

استاد عليزاده، استاد لطفي، پدر بنده و ديگران هر کدام استايل خودشان را دارند و اين بسيار زيباست. ما که نمي توانيم اين جنون را نقد کنيم و به ترازوي ارزش گذاري بگذاريم. من واقعا گاهي اينقدر اين چيزها را مي شنوم که حواسم هست نکند حرکات اضافه داشته باشم! اين براي نوازندگي من سَم است. بوده اند دوستاني که قبل از اينکه روي صحنه برويم، مي گفتند سهراب حواست به حرکاتت باشد و اين حرف ها! يکي، دوباري سعي کردم و بعد ديدم انگار ساز زدن دارد فراموشم مي شود.

بگذار هرچه مي خواهند بگويند! حالا ما يک سري تکان مي دهيم. از قتل که بدتر نيست! به خودشان اجازه مي دهند که قضاوت کنند؛ متاسفانه! به جاي يک هنرمند فکر کنند. در عوض اينکه فضا را باز بگذارند. مانند پدران خشني مي شوند که اجازه نمي دهند فرزندشان قدمي از خطي که آنها ترسيم کرده اند تخطي کند و خودش باشد. اين يکسان نگري و يکسان سازي براي همه سم زاست. براي هر چيزي سم است. وقتي به آمريکا مي روم، هرچه نگاه مي کنم مي بينم همه چيز مثل هم است. اينکه فايده نداره. شما در ايران از هر شهري 20 کيلومتر (در هر جهتي) حرکت کنيد، وارد دنياي ديگري مي شويد؛ گويش، رسوم و حتي غذا عوض مي شود.




اجازه بدهيد از «خداوندان اسرار» حرف بزنيم. راستش را بخواهيد خداوندان اسرار کمي غيرمنتظره بود. به اين معنا که با روال کارهاي سال هاي اخير شما متفاوت بود. گرچه نوآوري هايي داشت اما اين نوآوري ها کم جلوه تر از ديگر کارهايتان بود.

«خداوندان اسرار» برآيندي از 26 سال تنبورنوازي من است. 26 سال است که من ساز مي زنم. دو نسل قبل از من موسيقي دان هستند: پدربزرگم و پدرم. اين ژن به من هم رسيده است. ما روي پاي نوازندگان بزرگ تنبور و با گروه شمس در دهه 60 بزرگ شديم. اينها همه حافظه موسيقايي من هستند و توانايي من در امتداد کاري است که آنها کردند و طبيعي است اگر مرز ديگري را در نوردد. بايد جاي ديگري باشد.

اين جاي ديگر البته هيچ امتياز خاصي نسبت به گذشته ندارد، چون در امتداد همان هاست. «خداوندان اسرار» خروجي اي از اين همه سال و گذر زمان به علاوه بازشدن گوش ما روي مرزهاي موسيقي هاي ديگر است که در اين سال ها به مدد اينترنت و گسترش بازار موسيقي ايجاد شده است.

مهم ترين مولفه اين حافظه و تربيت موسيقايي براي شما چيست؟

پدر من همواره اعتقاد داشت که تکرار سم است. حتي وقتي تمرين مي کنم و اتود مي زنم، مي گويد تکرار زياد ذهنت را خراب مي کند. من اگر 30 شب کنسرت داشته باشم، شما هرگز 30 موسيقي مثل هم نخواهيد شنيد؛ بلکه کاملا متفاوت خواهندبود. امکان دارد خوشتان نيايد يا برخي را دوست داشته باشيد. گاهي هم خوب نمي شود. امکان ندارد خودم را به نغمه اي که مي دانم جواب مي دهد، محدود کنم.

اصلا برايم جذاب نيست! دوست دارم به مرزهاي جديدي بروم. حتي نمي خواهم يک شب آن سولوي شب قبل را اجرا کنم. اگر هم شده اتفاقي بوده. چون ذات موسيقي ما بداهه نوازي است. ذهن تان بايد آنقدر آماده باشد که اگر دست به ساز شديد، شما را به جاهاي خوب ببرد. هيچ چيزي خاصيت بداهه را ندارد. چون ذهن ما به پديده اي که آني است واکنش نشان مي دهد. در زندگي من يک بار هم نشده که بخواهم روي صحنه بروم و از قبل به موسيقي اي که قرار است اجرا کنم فکر کرده باشم. هر آنچه شما مي شنويد، همان لحظه است.

«خداوندان اسرار» هم از همين تفکر خلق شد؟

بله! اين آلبوم هم در امتداد همين نگاه به موسيقي و هنر شکل گرفت و چيزي که فقط فرم آن را تعيين کرده، شعراي آن هستند. روند ملودي براساس درونمايه اشعار و تفاوت شاعران بوده است. فراز و فرودهاي اين آلبوم تعبير من از اشعار شاعران آنهاست.

اين چيزي است که من به آن فکر کرده ام و اينگونه پيش رفته است. لزوما هم نمي گويم که خوب از کار درآمده اما فلسفه اش در کنار جهاني که من در موسيقي ام طي کرده ام، بوده است. باز هم پيش مي روم؛ از اين ترافيک شهري تا جريانات سياسي و اجتماعي، مناسبات خانوادگي، روابط دوستانه ام و معاشرتم با شاعران بزرگ ايران تا سياست نامه هايي که از عهد باستان مي خوانم و تاريخ ايران زندگي من است، مثل يک دي ان اي به موسيقي من منتقل مي شود. من اينها را قطع نمي کنم.

در «آرايش غليظ» و «رگ خواب» يک ديوانگي از اين شهر هم وجود دارد يا «ابر مي بارد» تصويري از هجده سالگي من است که عاشق بودم و آن را ساختم. يا مثلا اگر قرار باشد ابوعطا بزنم، امکان ندارد آن را تغيير بدهم. مثلا در پروژه «آيينه ها» امکان ندارد يک واو آن را عوض کنم تا مثلا يک جوان خوشش بيايد. نه! در مورد اين کار، اين شکل درست است.

البته اينها همه با احترام است. هر کسي مي گويد موسيقي ات را دوست دارم، عشق مي کنم و وقتي هم کسي با صداقت و نه با غرض مرا نقد کند، باز هم خوشحال مي شوم؛ اما راستش ديگر روي کار هنري ام اثر نمي گذارد. به خصوص اين چند تجربه و پشت سر گذاشتن آنها، دستکم اين توان را به من داده که نگاهم جز به کارم و خودم و جهانم به چيز ديگري نباشد.

يکي از اتفاقاتي که در کارهاي اخير شما ديده مي شود، رفتن به سمت نوعي اجرا در استفاده از شعر است. کاري که ما به نوعي ديگر در آثار مشکاتيان مي ديديم. اين امر آگاهانه بود يا به شکل حسي و به اقتضاي ملودي رخ داده است؟

قطعا اين نياز وجود من است و نه نياز هنرم. تحليل شما به تحليل من نزديک است و من از اين بابت خيلي خوشحالم. نه اينکه از موسيقي من خوشتان باييد؛ بلکه به چيزي فکر کرده ايد که من هم به آن فکر کرده ام. ما يک درد بزرگ داريم و آن هم اينکه درست فهميده نمي شويم. همه مي گويند همايون مي خواند: دل دل يک دل... چه کار سختي کرده است؛ اما نمي گويند وقتي در «رگ خواب» مي خواند: رو سر بنه به بالين و حرف «ي» را مي کشد، کار بسيار مشکل تري انجام داده است! اين درست است. اميدوارم به عمرم يا لااقل به جواني من قد بدهد که کساني بيايند و تحليل کنند.

سال هاست من نوازندگي مي کنم اما تاکنون يک تحليل درست از تنبورنوازي خودم نديده ام. قطعا هم منظورم فقط مدح نيست. وقتي پدرم نوازندگي مرا تحليل مي کند، خيالم راحت است که نگاه قابل اعتمادي به نوازندگي من شده و نسبت به کاري که مي کنم آگاهي بيشتري پيدا مي کنم.

عمده حرف هايي که درباره تنبورنوازي من زده شده، اين است که سرعت دست هايش بالاست و تکنيکي است يا اينکه تنبور را خراب کرده است! يک بار کسي نمي نويسد که مثلا من نوعي با يک جمله در بداهه نوازي يا قطعاتم چه کرده ام يا ديناميک موسيقي من چگونه است يا ريتم هايي که استفاده مي کنم. باز هم تاکيد مي کنم منظورم اين نيست کسي با گفتن اين حرف ها به مدح من برسد نه! نقد کند اما دقيق. ما در اين بخش فقر زيادي داريم.

اين اتفاق از جايي ترسناک مي شود که مي بينيم يک نوازنده بزرگ به ايران آمده و کنسرتوي ويولون گذاشته و قدرت نوازندگي اش حيرت انگيز است. آن وقت کسي رفته و در يک خبرگزاري نوشته که مثلا انگشت چهارم فلاني گِز مي زند! نمي دانم چطور به خودشان اجازه مي دهند فکر کنند بيش از آن نوازنده، موسيقي را مي فهمند؟




مهم ترين تاثير اين به قول شما «فهميده نشدن» چيست؟

اين فهميده نشدن شوق ما را مي کشد. ما زنده ايم به قلب و روح زنده مان. به اينکه با يک صحنه دردناک فرو بريزيم وبا يک عشق زنده بمانيم. آدم عرصه هنر جز اين باشد فاتحه اش خوانده است. هنرمند اگر اشکش جاري نشود، فاتحه اش خوانده است. راستش را بخواهيد، ما اينطور زندگي مي کنيم. شکر خدا با تمام هجمه هايي که هست و نيست، ما از اين شرايط و اين حرف ها عبور کرده ايم؛ البته با عشق مردم! من مي دانم که مردم شايد خيلي تحليل هاي دقيق علمي نداشته باشند اما داستان را مي فهمند. حال ما را مي فهمند و همين براي ما کافي است.

شعر يکي از ارکان موسيقي ايراني است، مواجهه شما با شعر چگونه است؟

شعر براي من مهم ترين مولفه است و به نظرم نگاه به شعر بايد نگاه عميقي باشد. متاسفانه امروزه در عالم آهنگسازي و در90 درصد موارد نگاه درستي نيست. خيلي وقت ها معلوم است که شناخت نبوده و اين قطعه ساخته شده است. اين را نمي گويم که من خوبم و ديگران بدند. بلکه اين يک درد است.

از دل آن، مشکاتيان بيرون نخواهدآمد، شهرام ناظري و کيخسرو پورناظري از دل آن بيرون نخواهدآمد، چون اين آدم ها شعر را لمس کرده اند. واقعا و قطعا اگر سعدي آواز شجريان را بشنود، مي گويد اين همان چيزي است که من مي خواستم بگويم! يا مثلا شهرام ناظري واقعا هنرمندانه با شعر برخورد کرده است.

اگر ما از آبشخور شعر جدا شويم که تمام شده است. تنها آموزگاري که مي تواند دست ما را بگيرد و در اين قرون و اعصار بگرداند و ما را به جايي ببرد تا بفهميم که جهان و عالم انسان ايراني چه بوده، اشعار ماست. که اگر اين اشعار را نفهميم پرت افتاده ايم. متاسفانه اين ارتباط قطع شده است. منزل يکي از ادبا بودم و قطعه «رو سر بنه به بالين» را با هم شنيديم.


پسرش به من گفت که سهراب چرا شعر تکراري استفاده کردي؟! و من گفتم قول مي دهم از فقر داشته هاي ذهني من درباره شعر نيست. راستش را بخواهيد من اول شعر مي خوانم و بعد موسيقي گوش مي دهم. اما مي دانم بسياري از متولدين دهه هاي 70، 80 و بعدتر شايد 90 اين شعر به گوش آنها هم نخورده است.

شايد ندانند «رو»، «بنه»، «بالين» يا «خراب» به چه معني است. تقصيري هم ندارند، از کجا بايد مي شنيدند؟ من دوست دارم و بايد اين مسير را بروم تا شايد اين جوان ايراني «رو سر بنه به بالين» گوش کند. اين موسيقي را توي ماشينش و هنگام رانندگي و هيجان گوش کند، چون بالاخره اين شعر روزي در جانش مي نشيند و در جاي خودش اثر مي کند.

شما از اشعار بسياري از شعراي کلاسيک در موسيقي تان استفاده مي کنيد. به عنوان يک آهنگساز که به شعر هم علاقه مند هستيد، آهنگسازي روي اشعار کدام يک از شعراي کلاسيک دشوار تراست؟ البته برداشت شخصي من اين است که حافظ در مجموع دشوارترين است.

دقيقا درست است! جهاني که موسيقي من در آن زندگي مي کند، شايد گذر چنداني از شعر حافظ نداشته باشد. در مقابل مي بينيم که شعر حافظ تا چه حد در آواز درست مي نشيند و بجاست. به طور کلي تصنيف خوب روي اشعار حافظ کم مي بينيد. همينطور در مرحله بعد سعدي. خب براي خانواده ما مولوي داستان ديگري دارد. با اينکه اين روزها ارتباط خود من با مولوي کمتر از قبل شده اما هنوز هم که بخواهم آهنگ بسازم، همه چيز مرا به آن سمت مي برد. دست خودم نيست. اما براي کارهاي خاصي حتما حافظ مي تواند کمک کننده باشد.

چه کارهايي مثلا؟

خب اگر روزي بخواهم به يک آلبوم صد در صد دستگاهي فکر کنم، سعدي و حافظ حتما جزو گزينه هايي هستند که بايد به سراغ شان بروم. اما جزو بازي هاي من است که با غزلي درگير مي شوم و بعد در جانم مي نشيند و ناخودآگاه به سمت آهنگسازي آن مي روم. مثلا غزلي از حافظ را آنقدر مرور مي کنم تا ملودي از آن بجوشد؛ اما به نظرم فرم «تصنيف- آواز» که استاد مشکاتيان نيز از آن بهره مي برد، مي تواند فرم مطلوبي براي آهنگسازي حافظ باشد.

مشکاتيان هميشه آدم را شگفت زده مي کند...

بله! يک هنرمند واقعي است و راستش را بخواهيد، مهم تر از قطعات با کلام مشکاتيان، قطعات بي کلام اوست. به نظرم حافظ اگر مي خواست يک ملودي بسازد چيزي شبيه کارهاي مشکاتيان مي ساخت. راستش درباره مشکاتيان همه چيز نشان دهنده اين است که ايشان به موسقي عميقا فکر مي کرده است. البته مشکاتيان استاد برداشتن تم ها و پرورش آنها بود که کار هر کسي نيست.




شايد چنين آگاهي اي در موسيقي ما چندان شکل نگرفته است.

به نظرم تحليل درست آثار، يکي از مسائلي است که مي تواند آگاهي موسيقايي جامعه ما را بالا ببرد. درباره ما زياد مي گويند که اينها از موسيقي ايران خارج شده اند. اينها کاملا درست است! اينکه من بخواهم بگويم «ابر مي بارد» يک قطعه موسيقي سنتي است، قطعا خودم را مسخره کرده ام. اما بحث ما سر اين است که منبع را تحليل کنيم نه يک شاخه را.

برنامه اي براي کار در موسيقي دستگاهي نداريد؟

حتما کار خواهيم کرد. من در سال آينده قطعا يک ارکستر بسيار مقتدر موسيقي دستگاهي تشکيل مي دهم. فکر مي کنم به اندازه کافي در اين عرصه اي که بخواهم آدم ها و جوانان يا آن ديوانگي خودم را عرضه کنم، کار کرده ام. چون من که وقتي در خانه مي نشينم، با سازم ديوانه بازي در نمي آورم! بلکه سه تارم را دست گرفته ام و دارم ابوعطا و افشاري مي زنم مثلا. دارم با عبادي و شهناز و ديگران حال مي کنم و اين دنياي من است. خب راستش حق مي دهم که برخي نگران باشند ولي...

نگران آينده موسيقي ايراني؟

شايد! اما بايد در نظر بگيرند که من 33 سالم است! بايد واقع بين باشيم. اصلا فکر کنيد که من و تهمورس و ديگراني مثل ما، کاري توليد نکرده اند. آيا واقعا فکر ميکنيد که جوان و نوجوان ما توي ماشينش آواز فاخر شجريان را گوش خواهدداد؟ شک دارم! چون او را عادت نداده ايم. امکان ندارد با اين روندي که ما داريم پيش مي رويم، ديگر جامعه ما به آن سمت برود. من اعتقاد دارم که اين جامعه بايد حافظ را بشناسد.

در دهه 60، موسيقي ايراني در اجتماع جايگاه دارد. اين اتفاق هم راه دارد. اينکه هي مدام به زور بخواهيم چيزي را تحميل کنيم، نتيجه اي در پي نخواهدداشت. بايد عشق به فرهنگ را در دل جوان زنده کني و اين اگر با گيتاربيس اتفاق بيفتد به نظرم شاهکار است، با تنبور هم اتفاق بيفتد شاهکار است. اينکه به هنرمند اجازه بدهيم که مسيرش را برود. اين سهراب پورناظري الان 33 سال دارد، بگذار 63 سالش بشود، بعد بيا بررسي و قضاوتش کن.


کمي هم از «رگ خواب» بگوييم. شما در «رو سر به بالين نه» همان مسير «با من صنما» را ادامه مي دهيد و جلوتر مي رويد؛ چه در ساختار ملودي و چه در رفتار با شعر، شجاعانه تر و عنان گسيخته تر است...

خب بعضي ها اعتقاد دارند که ما دوباره «آرايش غليظ» را تکرار کرده ايم.

به نظرم اصلا اينطور نيست...

اين مسير براي من تمام نشده است. آن را ادامه خواهم داد و حتي با فرم هاي شديدتر. راستش ما گاهي دست و پاي خودمان را براساس آستانه دشنام هايي که نثارمان مي شود مي بنديم. اما درباره اين کارها قطعا در آينده اين عنان گسيخته تر مي شود؛ تا به آن جايي که بايد در اين مسير لازم است. برسيم. هيچ ربطي هم به ساز و آواز ندارد، يک چيز ديگري است. موسيقي فيلم بهانه اي بوده تا من بتوانم خودم را عرضه کنم. «آرايش غليظ» اين عرصه را در اختيار ما قرار داد. فيلم ديوانه اي بود و خب ديگران هم مي گفتند اين موسيقي مال همين فيلم است! حتما اين مسير ادامه پيدا مي کند و در عين حال آرام آرام اين جنون اوج خواهدگرفت.

ملودي «رو سر بنه به بالين» روند جالبي را طي مي کند. کمي از کيفيت اين حرکت ملودي بگوييد.

بخشي از ملودي «رو سر بنه به بالين» عينا رپرتوار عبدالقادر مراغه اي است. يک ريتم 23 ضربي است که از بالا تا پايين ادامه پيدا مي کند. نه اينکه من هم بخواهم 23 ضربي بسازم. اما براي خودم جالب است که اين فرم اينطوري از دل اين همه شنيده هاي من شروع به چرخيدن مي کند و بيرون مي آيد و کسي هم متوجه نمي شود که ما داريم کار سختي انجام مي دهيم و اين به نظرم اتفاق جالبي است.

اين فرم ها باز ديوانه تر ادامه پيدا خواهدکرد و من دست خودم را نمي بندم و خدا را شکر که ما از اين پل ها عبور کرديم؛ بدون اينکه بخواهيم کشته بدهيم. البته زخمي داده ايم. ما عبور کرديم و از اين به بعدش آسان است.

شعري هست که مي گويد: زهد رندان نو آموخته راهي به دهي است/ من که بدنام جهانم چه صلاح انديشم! اين حال و روز من است. مي خواهند فحش بدهند ديگر، بگذار بدهند. مگر من چند سال ديگر زنده ام، خوش بين باشم 40 تا 50 سال ديگر. بعد از اين مدت، قرار است من از اين دنيا بروم و خب هر کاري هم دلم بخواهد مي کنم! به همين سادگي! با احترام به همه پيشکسوتان که دست تک تک شان را مي بوسم و با احترام به همه منتقدان، من راه خودم را مي روم! به همين سادگي! به همين صراحت! به همين شجاعت!

ممنون از همه کساني که جو درست مي کنند و باعث مي شوند اين کارها بيشتر ديده و شنيده شوند. اما اين کارها و جوسازي ها در عزم و اراده و مسير موسيقي من هيچ تاثيري ندارد.




راستش به رغم علاقه اي که نسبت به مولوي داريد، به نظرم اين عقلانيت خود ويرانگر از مولوي بيرون نمي آيد، متعلق به حافظ است. شما در موسيقي همه کاري مي کنيد و شايد نتوان گفت دقيقا شما چه نوع موسيقي اي کار مي کنيد؛ رندانه است.

من اين را از پدرم و استاد شجريان ياد گرفتم که هويت موسيقايي نداشته باشم. پتانسيلش را داشتم. من آمده ام که دوره اي باشم و زندگي کنم و بعد هم بروم. هويت من هم همين است. اگر هم قرار باشد روزي به چيزي بنازم، آن سرزمين و فرهنگ سرزمينم است و لاغير. در اين راهي هم که دارم مي روم، آن کسي که بخواهد بداند و در دلش عشق داشته باشد، مي داند که داستان ما چيست و آن کسي هم نمي خواهد بداند، هيچ ايرادي ندارد.

مهم اين است که چيزي را که فکر مي کنم درست است، پيش ببرم. مي دانم اگر فردا با يک ساز روي صحنه بروم و فقط رديف بنوازم، از سمت ديگري سر و صدا بلند خواهدشد. ديگر عادت کرده ايم. آن کسي که بخواهد جوهره ذهن کسي را بفهمد، يک آهنگ يا يک بيت مي تواند کار خودش را بکند. عشق از ره تکليف به دل پا نگذارد/ سيلاب نپرسد در خانه کدام است! همين يک بيت را بفهميم، خواهيم گفت که صائب چه شاعر بزرگي است. بر اين اساس من نگران اين موضوع نيستم که فقط يک نوع موسيقي کار کنم يا چيزي مانند آن. اين همه آدم رفته اند و حقيقت اصلي هم همين است.

واقعا تا اين حد به اين تفکر خيام وار و حافظانه اعتقاد داريد؟ تا اين حد اين تفکر آميخته با زندگي شماست؟

شک نکنيد! ضمن اينکه واقعي است و هر روز مي توانيم اين را ببينيم. ناگهان گفتند افشين يداللهي، رفيق عزيز ما، رفت. حالا افشين يداللهي يکي از بهترين شاعران ما بود، يا حتي اصلا نبود و فقط رفيق ما بود. يا نه يک انسان بود که من مي شناختم.

به زعم شما در جهان امروز اين ادبيات کدام گره زندگي ما را باز مي کند؟

البته که خيلي خوب است آدم فردوسي، حافظ يا سعدي باشد. اما آنها قطعا مسيرشان اين نبوده که بخواهند از کسي ايراد بگيرند يا دنبال تاييد کسي باشند. اينکه براي ايرادگرفتن روي چيزي دقيق شويم، کار کم هنران است. اين را ياد بگيريم! من به همه دوستانم توصيه مي کنم- چه کساني که کار مرا دوست دارند و چه کساني که دوست ندارند- بياييم الگوهايي را براي خودمان تعيين کنيم. قطع به يقين دانش حافظ از ما بيشتر بوده است.

ببينيم که اينها چگونه به زندگي فکر مي کرده اند. کمي به اين فکر کنيم، به نظرم آرام تر مي شويم. يا خيام دقيقا حرف آخر را مي زند که آقا بفرماييد توي صف! گروه ما، همايون جان، تهمورس و من دغدغه تاييد يا تکذيب نداريم. انشاالله که روزي بتوانيم بهترين کارها را عرضه کنيم اما دغدغه اينکه کسي به ما بگويد چه اساتيدي هستند را نداريم.

از همايون شجريان گفتيد. چرا اين اتفاقات با همايون شجريان رخ داد؟ در حالي که شما با خوانندگان مختلفي کار کرده ايد...

داستان من و همايون جان چيزي ديگري است. ما نقاط مشترک زيادي در احوالات مان داريم. شايد چون هر دو ارديبهشتي هستيم، يا هر دو احساساتي هستيم. اما چفت و بست هاي مان با هم جور است. راستش را بخواهيد، نگران اين نيستيم که يکي جاي ديگري را تنگ کند. براي من خيلي هيجان انگيز است که همايون روز به روز پرشکوه تر بشود و مي دانم که براي او هم همينطور است. اين را از همايون و پدرش ياد گرفته ام و از پدر خود هم ياد گرفته ام که اعتبار کار براي شان بسيار مهم بوده و پاي کيفيت و اعتبار کارشان ايستاده اند اما دنبال اسم نبوده اند. نجنگيده اند که با بزرگ کردن اسم و تصويرشان خودشان را نشان بدهند. با کارشان خودشان را نشان داده اند، در حد اعلي! و پله پله بازتر به کارشان فکر کرده اند.

در هر صورت داستان من و همايون شجريان يک داستان هنري و موسيقايي نيست، يک پيوند عميق برآمده زندگي است و فکر مي کنم از دل اين پيوندها اتفاقات مهمي مي تواند رخ بدهد. بايد زوج ها با هم بروند و زبان همديگر را پيدا کنند. گرچه ما از دو دنيا متفاوت موسيقي از نظر خانوادگي بوديم، اما اين تفاوت هاي ما به نظرم خيلي خوب توانستند که مکمل هم باشند.

شما به عنوان يک نوازنده تکنيکي شناخته مي شويد، اما تمپوي نوازندگي شما کمي تند است. سنت و شايد هم ذات موسيقي ما بيشتر رويکردي تامل نگرانه دارد که در اجرا، خودش را با تمپوي کندتر و شايد سکوت هاي بيشتر نشان مي دهد...

راستش من هم وقتي خودم را از بيرون مي بينم اين موضوع را متوجه مي شوم. با شما هم عقيده ام. وقتي خودم را از بيرون و بعد از اجرا مي بينم، با خودم مي گويم من چرا اينطوري ام؟ چرا اينقدر تند هستم؟ در حالي که در آن لحظه نواختن فکر مي کنم کُند هستم! کنترلش نمي کنم چون مطمئنم در اثر کهولت و سن و سال اتفاق خواهدافتاد و کندتر خواهدشد. من سال به سال دارم آرام تر مي شوم. اما بدبختانه فرصت نمي دهند و همه اين را الان از من مي خواهند. خب بگذاريد اين انسان بدود. روحش ديوانه است و مي خواهد بدود.

اما فکر مي کنم کسي که با من همراه است بايد با من بيايد، حتي اگر تند باشم. گرچه باز هم مي گويم گاهي واقعا به خودم مي گويم چرا اينقدر تندي؟ چرا اينقدر بي تابي؟ البته راستش را بخواهي، بخشي از آن به اين بر مي گردد که آرامشي که قبل از روي صحنه رفتن بايد داشته باشيم را نداريم. اما در کل خودم هم معتقدم که با اضافه شدن عدد به شناسنامه اين حتما کند مي شود.




در ساز زدن شما هم اردشير کامکار هست و هم کيهان کلهر. با اين همه لحن خودتان را داريد. در روزگاري که همه دوست دارند شبيه کلهر ساز بزنند، چگونه به اين لحن شخصي رسيده ايد؟

من قبل از اينکه کمانچه بزنم، در تنبور به لحن خود رسيده بودم و اين هم به خاطر حضور پدرم بود. وقتي هم کمانچه زدم، تمام رپرتوارهاي کمانچه را از صفر تا صد با استاد اردشير کامکار اجرا کردم. اما در کنارش تمام سبک ها را زدم، استاد اصغر بهاري، کيهان کلهر، مجتبي ميرزاده و گاهي حتي قطعات خود استاد کامکار را آنقدر شبيه مي زدم که خودشان باورشان نمي شد. شنيدم که آقاي کلهر گفته بود که فلاني از سبک من استفاده کرده است. بله قطعا استفاده کرده ام. از همه استفاده کرده ام.

اما فکر مي کنم به لحن خودم رسيده باشم. راستش اين روزها خيلي مي بينيم که بسياري از جوان ها سعي مي کنند همه چيز کسي مثل جناب کلهر را تقليد کنند. فرم نشستن، حالت صورت، سازگرفتن و همه جزييات را تقليد مي کنند. به نظرم اين در مقطعي براي آموزش خيلي خوب است اما براي ارائه از نظر من جذابيتي ندارد و هنرمندانه نيست.

آقاي کلهر بهترين الگوست اما براي خودشان. استاد شجريان بهترين الگوست اما براي خودشان. تقليد اين اساتيد لحن را از بين مي برد و توصيه ام اين است که همه را بايد داشت اما اين مسير را نبايد رفت. اگر کسي داراي جهان بيني باشد، بايد همان جهان خودش را

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۲۹۷۹۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چرا پنج کنسرت در تهران لغو شد؟

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رویداد «ایران اکسپو» از امروز ۸ اردیبهشت‌ آغاز شده و تا ۱۲ اردیبهشت میزبان بیش از ۲۰۰۰ نفر از ۸۰ کشور در محل نمایشگاه بین‌المللی خواهد بود. در همین راستا اما نهادهای ذی‌صلاح دستور لغو کنسرت‌های موسیقی که قرار بود از ۶ تا ۱۲ اردیبهشت در دو سالن میلاد نمایشگاه بین‌المللی و اسپیناس پالاس برگزار شوند را صادر کرده‌اند و بدین ترتیب برگزاری این کنسرت‌ها به تاریخ دیگری موکول شده‌ است.

کنسرت‌هایی که لغو شده‌اند شامل کنسرت‌های مهدی احمدوند پنجشنبه ۶ اردیبهشت، فرزاد فرزین جمعه ۷ اردیبهشت (اسپیناس پالاس)، معین زندی دوشنبه ۱۰ اردیبهشت، امید حاجیلی سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت، کنسرت گرشا رضایی چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت می‌شوند؛ البته اجرای ناصر زینلی که قرار بود چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت در اسپیناس پالاس برگزار شود، هنوز در وضعیت بلیت‌فروشی قرار دارد و مشخص نیست که برگزاری آن لغو می‌شود یا خیر!

به گزارش ایسنا، زمانی که خبر لغو یک کنسرت موسیقی منتشر می‌شود، شاید اولین مقوله‌ای که به ذهن متبادر شود بحث احترام به مخاطب است؛ زیرا زمانی که یک هنرمند یا گروه موسیقی خبر برگزاری کنسرت خود را اعلام می‌کند، طرفداران او برای حضور در کنسرت برنامه‌ریزی و هزینه می‌کنند. گاه این برنامه‌ریزی‌ها برای حضور در یک کنسرت وقت و هزینه زیادی را می‌طلبد؛ چراکه به هر حال مخاطب باید چند ساعتی را برای حضور در یک کنسرت در نظر بگیرد و خرید بلیت‌ها حتی برای یک نفر هم هزینه سنگینی به همراه دارد.

با این وجود بارها شاهد بوده‌ایم که کنسرت‌های موسیقی پس از بلیت‌فروشی و در حالی که در چند قدمی برگزاری بوده‌اند، لغو شده‌اند؛ گویی که وقت و پول مردم هیچ ارزشی نداشته باشد.

برگزاری «ایران‌اکسپو» نیز رویدادی نیست که همین هفته پیش برای برگزاری آن تصمیم گرفته شده باشد که بخواهند کمتر از یک هفته مانده به برگزاری، کنسرت‌های دو سالن اسپیناس پالاس و میلاد نمایشگاه را لغو کنند. درحقیقت زمانی که قرار است بیش از ۲هزار نفر آن هم از ۸۰ کشور جهان در یک رویداد شرکت کنند، برگزارکنندگان باید همه جوانب از محل اقامت این افراد تا ایجاد ترافیک در محل برگزاری و اطراف آن را در نظر بگیرند که نخواهند دقیقه ۹۰ پول و زمان مردم را به هیچ بشمارند و به راحتی و بدون اینکه گویا اهمیتی داشته باشد، ۵ کنسرت را لغو کنند!

اما این در حالی است که کنسرت ناصر زینلی که قرار است ۱۲ اردیبهشت برگزار شود، در حال بلیت‌فروشی است؛ اگرچه که این روز مصادف است با روز آخر «ایران اکسپو» و از آنجایی که هتل اسپیناس در محدوده برگزاری این رویداد قرار دارد و احتمالا محل اقامت تعدادی از میهمانان باشد، با هجوم مخاطبان کنسرت به سالن و با وجود فعال بودن اکسپو، ترافیک سنگینی در آن محدوده ایجاد خواهد شد. از طرفی مشخص نیست که چرا وقتی که اعلام شده تمامی کنسرت‌های دو سالن اسپیناس پالاس و میلاد نمایشگاه تا روز ۱۲ اردیبهشت باید لغو شوند، چرا این کنسرت هنوز بلیت‌فروشی می‌کند؟!

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1900224

دیگر خبرها

  • فارس و بوشهر زیر ذره‌بین دفتر موسیقی رفتند
  • چرا پنج کنسرت در تهران لغو شد؟
  • (ویدئو) آهنگ جدید فرزاد فرزین برای سریالی که خودش بازیگر آن است
  • آهنگ جدید فرزاد فرزین برای سریالی که خودش بازیگر آن است | ویدئو
  • چربی مهمی که در هنگام لاغر کردن نباید بسوزانید
  • بصیرت رهبری و سپاه پاسداران در پاسخ ایران به اسرائیل باعث درخشش جهان اسلام شد
  • بازیکن آلومینیوم: خدا به تلاش ما نگاه کرد و پیروز شدیم
  • افشاگریِ وحیدِ نون‌خ: در چابهار چندین بار بیهوش شدیم
  • سهراب و فروغ برای هم شعر می‌خواندند/ فرح پنج بار برای افتتاحیه نمایشگاه سهراب آمد ولی او در نمایشگاه حاضر نمی‌شد؛ هیچ دلیل سیاسی هم نداشت
  • بروزرسانی بزرگ واتس‌آپ در راه است