Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش فرهنگ نیوز، چه نوعروسانی که بیوه گشتند. چه کودکان معصومی که یتیم شدند. چه چشمانی که منتظر برادر نشستند. چه پدر و مادرانی که برای به‌سلامت بازگشتن فرزند خود، نذرها کردند.

اینها همه برای این است که ایران نشود سوریه و عراق، ناموسمان به تاراج نرود، دینمان به غارت نرود. کشورمان نشود جولانگاه تروریست‌های خارجی و داعشی‌ها، خاکمان نشود پایگاه جنایتکاران غربی.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

. . آری کسانی هستند که در اوج عشق، از پدر و مادر و زن و فرزند خود بریدند، تا ما در امنیت کامل به سر بریم. در این مسیر همسران رزمندگان نیز دوشادوش آنها حرکت کردند و به زعم خود سختی‌های بسیاری را پشت سر گذاشتند. بانوانی چون زهرا ردانی، همسر شهید مهدی نعیمایی که طی سال‌ها حضور همسرش در جبهه مقاومت اسلامی، او را همراهی کرد و حتی در مقطعی نیز به سوریه جنگزده هجرت کرد. گفت و گوی ما با این همسر شهید مدافع حرم را پیش رو دارید.

مسلماً زندگی با یک نظامی سختی‌های خودش را دارد، وقتی با شهید نعیمایی وصلت می‌کردید، آمادگی زندگی با یک نظامی را داشتید؟
پدرم در دوران جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت. در خانواده و اقوام جانباز و چند پاسدار داشتیم. بنابراین با فضای زندگی با یک نظامی تا حدودی آشنایی داشتم. از طرفی موقعی با شهید ازدواج کردم که مدت‌ها از اتمام جنگ تحمیلی می‌گذشت. مهدی متولد 1363 بود و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی و قبولی در کنکور وارد دانشگاه افسری شد. پاسداری شغل مقدسی است. کسی که وارد این شغل می‌شود باید با تمام وجود به آن علاقه داشته باشد تا بتواند سختی‌ها و مشکلاتش را به خوبی تحمل کند. عاشق که باشی همه داشته‌های معشوق در نظرت زیبا است. آقا مهدی همیشه می‌گفت من کارم را خیلی دوست دارم، مهدی عاشق کارش بود و همه سختی و دشواری‌های کارش را با جان و دل می‌پذیرفت. من می‌دانستم که با یک نظامی زندگی کردن صبوری خاصی می‌خواهد اما چون عاشقش بودم به خواسته او احترام می‌گذاشتم و همراهی‌اش می‌کردم. به گفته آقا مهدی شما انتخاب شدی که همسر پاسدار باشید. نگرانی‌ها و استرسم بسیار زیاد بود، اما می‌دانستم که این سختی‌ها اجر خودش را دارد.


چطور با هم آشنا شدید؟
قبل از ازدواج خانواده‌هایمان با هم آشنا بودند. ولی رفت و آمدی نداشتیم. برادرم قصد ازدواج داشت و ما می‌دانستیم که خانواده نعیمایی دختر خانمی دارند از این رو برای آشنایی بیشتر برادرم با خواهر شهید به خانه آنها رفتیم و بعد ماجرای خواستگاری برادرم از خواهر شهید و متعاقباً عقدشان پیش آمد. بعد از شش ماه آقا مهدی و خانواده به خواستگاری من آمدند. به خواست خدا ما با هم عقد کردیم. بعدها آقا مهدی برایم تعریف کرد پیشتر من از شما خوشم آمده بود و می‌خواستیم به منزل شما بیایم که شما زودتر آمدید و خواهرم را برای برادرتان گرفتید. به همین خاطر من کمی صبر کردم و بعد از شما خواستگاری کردم. مهدی من بسیار متواضع، صبور، توانا، خوش قلب و مهربون و بسیار باهوش بود. من و آقا مهدی هر دو در خانواده‌ای ساده و به دور از تجملات و مادی‌گرایی، معتقد، مذهبی، مقید به امور مذهبی و ولایی بار آمده بودیم.

چه مدت شریک زندگی شهید نعیمایی بودید؟
ما در تاریخ 8 خرداد 1388 به عقد هم درآمدیم. 22 مهرماه 89 هم وارد زندگی مشترک شدیم. ما هفت سال و 8 ماه و 21 روز با هم زندگی کردیم. آقا مهدی می‌گفت اگر بودن‌های من را جمع‌بندی کنید فکر کنم بیشتر از سه سال پیشتان نبودم. الحمدلله زندگی کوتاه ولی پرباری داشتیم. زندگی ما بر مبنای ساده‌زیستی و صداقت و عشق بنا شده بود. به هم سخت نمی‌گرفتیم و همیشه با محبت با هم صحبت می‌کردیم. ایثار و از خودگذشتگی زیادی در زندگی‌مان به خرج می‌دادیم. هیچ چیز موجب نمی‌شد من و آقا مهدی از هم ناراحت بشویم و اگر ناراحتی کوچکی پیش می‌آمد، سریع یک زمان گفت و گو معین می‌کردیم. این عشق و صمیمیت بود که روز به روز در زندگی‌مان بیشتر می‌شد. حاصل ازدواج ما دو دختر به نام‌های ریحانه خانم 5 ساله و مهرانه خانم 3 ساله است. ان شاءالله ادامه‌دهنده راه پدر باشند.

موقعی که ایشان عزم رفتن به دفاع از حرم را کرد، هر دو فرزندتان را داشتید؟
ریحانه را باردار بودم که از محل کار آقا مهدی به موبایلش زنگ زدند. گوشی را برداشت و رفت داخل اتاق صحبت کرد. وقتی آمد بیرون کنجکاو شده بودم. پرسیدم چیزی شده؟ کجا می‌خواهی بروی؟ اول انکار کرد بعد از اصرار من، با خنده گفت جایی نمی‌روم. یک سر می‌روم سوریه و برمی‌گردم. به خواست خدا آن مرتبه یک نفر دیگر جای ایشان رفت و رفتن آقا مهدی کنسل شد. قسمت شد برای تولد ریحانه کنارمان بماند. من سپردمش به خدا و از ریحانه خواستم که بابا را دعا کند و از حضرت زینب(س) خواستم که به من توان تحمل بدهد. ولی ته دلم می‌خواست که برای تولد ریحانه پیشمان باشد و بعد برود. لطف خدا شامل حالمان شد. آقا مهدی زمان تولد دختر دوممان بود و 23 روز بعد از تولد مهرانه اعزام شد.

این بار برای رفتنش رضایت داشتید؟
من سعی کردم هیچ وقت گلایه‌ای نداشته باشم. برای آقا مهدی سؤال بود که چرا من حرفی نمی‌زنم و اعتراضی نمی‌کنم. در جواب گفتم نمی‌خواهم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم. نمی‌خواهم روبه‌روی شما بایستم و مانع رفتنت بشوم. می‌خواهم پشتت باشم و حمایتت کنم و اجر ببرم. مهدی با توجه به شغلش مأموریت‌های برون‌مرزی هم داشت ولی می‌توانست کمتر برود و بیشتر کنارمان باشد، اما خودش را وقف نظام کرده بود و از خدمت دست بر نمی‌داشت.

چند مرتبه اعزام شدند؟
از اوایل جنگ سوریه در منطقه حضور داشتند و تاریخ‌های اعزام‌هایشان خیلی زیاد است. اواخر هم که من و ریحانه و مهرانه به سوریه رفتیم تا کنار آقا مهدی باشیم و از دوری‌ها کم کنیم. مواقعی که ما ایران بودیم، مهدی هر شب تماس می‌گرفت. خیلی کم پیش می‌آمد که تماس نگیرد. به علت مشغله کاری که داشت گاهی اوقات ساعت 4 یا 5 صبح تماس می‌گرفت و عذرخواهی می‌کرد که دیر زنگ زده. می‌گفت «همین الان رسیدم تا الان کار داشتم. خیلی خسته بودم ولی الان که صدایت را شنیدم سرحال شدم.» البته زمانی که ما سوریه بودیم اکثر شب‌ها به منزل می‌آمد ولی دیر وقت، کمتر اتفاق می‌افتاد که طی روز تماس بگیرد. زمانی که از مأموریت می‌آمد مدت کمی پیش ما بود. 50 روز مأموریت و دو هفته خانه. سعی می‌کردیم در این مدت کوتاه به همه‌مان خوش بگذرد. من از اتفاقات و اوضاع اینجا برایش می‌گفتم و توقع داشتم ایشان هم از اوضاع آنجا برایم بگوید. می‌گفت همه چیز خوبه خوب است و با دعای شما بهتر هم می‌شود.

شده بود شما را آماده شهادتش کند؟
اوایل از نحوه کار در سوریه و شهادت هیچ صحبتی نمی‌کرد. نمی‌خواست نگران شوم ولی رفته رفته شروع شد؛ از منطقه، از شهادت رفقا، از اجر شهید و اجر همسر شهید و خانواده شهید بودن و. . . برایم می‌گفت. مهدی می‌خواست آماده‌ام کند. می‌گفت خانم من انتخاب شده‌ای که همسر پاسدار باشی، همسر جانباز که شده‌ای و احتمالاً همسر شهید هم بشوی.

آخرین اعزام‌شان کی بود؟
در واقع آخرین وداع ما صبح روز شنبه 23 بهمن ماه سال 1395 بود. همان روز عصرش، ایشان به شهادت رسید. خدا را شکر می‌کنم که تا آخر عمر دنیایی آقا مهدی، کنارش بودم و از این بابت خوشحالم. همیشه آقامهدی دیر به خانه می‌آمد. روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت 10 به خانه آمد. خستگی از چهره‌اش می‌بارید. به بچه‌ها گفت خسته‌ام و نمی‌توانم با شما بازی کنم. بچه‌ها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچه‌ها را نمی‌دیدم، ولی صدای بلند خنده‌شان را می‌شنیدم. خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگی‌ای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازی‌شان شده است. یعنی آخرین بازی بچه‌ها با بابا مهدی‌شان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید.

از لحظه عروجشان چه شنیده‌اید؟
مهدی روز شنبه 23 بهمن ماه 1395 مصادف با شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به شهادت رسید. ایشان به همراه دو نفر از همکارانشان با ماشین به سمت منطقه رفته بودند. آقامهدی جلو، یک نفر پشت فرمان و دیگری عقب نشسته بود که انفجار از سمت آقا مهدی اتفاق می‌افتد. ایشان شهید می‌شود و دو نفر دیگر به شدت مجروح می‌شوند. موج انفجار آن قدر شدید و سنگین بود که ماشین را پرتاب می‌کند. دفعه قبل دقیقاً دو سال پیش هم نظیر همین اتفاق می‌افتد که باعث مجروحیت آقا مهدی شده بود.

خبر شهادت ایشان را چطور متوجه شدید؟
خبر شهادت را کسی نداد قلبم به من گفت و با اتفاق‌هایی که آن روز دور و برم افتاد، از تماس همکار ایشان که گفت امشب آقا مهدی منزل نمی‌آیند متوجه شدم و گفتم چرا با خودم تماس نگرفت. گفت با من هم تماس نگرفت از طریق بیسیم خبر داد و حرف‌های ریحانه و مهرانه که می‌گفتند: مامان چرا نگرانی؟ ما دیگه بابا نداریم!؟ بارها شهادتش بر من گواه شده بود، چند بار هم خواب شهادت همسرم را دیده بودم. می‌دانستم خدا می‌خواهد من را نسبت به این موضوع مطلع و آگاه کند. مراسم خیلی باشکوهی برگزار شد و الحمدلله در شأن ایشان بود، درحقیقت شهید فقط برای ما نیست متعلق به این کشور به اسلام و این مرز و بوم است.

ایشان سفارش یا وصیت خاصی نداشتند؟ چه برنامه‌ای برای بچه‌ها دارید؟
از آقا مهدی فعلاً وصیتنامه‌ای به دست ما نرسیده است. اما طبق وصیت شفاهی‌اش از من خواست که در امامزاده محمد کرج بین شهدای دفاع مقدس دفن بشوند. من گفتم: چرا شهدای دفاع مقدس؟ گفت: همه شهدای مدافع از دوستانم هستند همیشه با آنها بوده‌ام این بار می‌خواهم در کنار شهیدان جنگ تحمیلی دفن بشوم.

برای دخترها و یادگارهای مهدی از خدا می‌خواهم که کمکم کنند مثل همیشه. از آقا مهدی هم می‌خواهم کمکم کند تا بتوانم بچه‌ها را آن طوری که دوست دارد و در شأن پدرشان است تربیت کنم. وقتی می‌روم مزار می‌گویم من تنهایی نمی‌توانم بزرگشان کنم کنارم باش مثل قبل دوتایی با هم دخترهایمان را بزرگ کنیم. مهدی هم درکنار من بودنش را ثابت کرده است.


قطعاً شما هم حرف و کنایه‌های دیگران را درباره مدافعان حرم و حقوق‌های نجومی‌شان شنیده‌اید؟
امان از حرف‌هایی که در حیات و مماتشان شنیده‌ایم. شهدا تا زمانی که زنده بودند و در حال دفاع از حرم، حرف‌های بسیار آزار دهنده پشتشان بود. من همیشه از همسرم و هدفش دفاع می‌کردم و هرگز ساکت نمی‌ماندم و حالا که شهید شده‌اند باز هم دست برنمی‌دارند. حرف‌ها و توهین‌ها را به خانواده‌های شهدا به حد اعلای خود رسانده‌اند. درک و فهم بسیار بسیار پایینی دارند که نمی‌دانند این آسایش و امنیت را مدیون چه کسانی هستند؟ روز عرفه در حرم حضرت رقیه(س) نشسته بودیم که مداح حین مداحی گفت خیلی‌ها پشت سر مدافعان حرم حرف‌هایی می‌زنند که اینها برای پول می‌روند و. . . فقط باید گفت لعنت به آنها. به نظر من همین برای این دنیا و آن دنیایشان کافی است. من اگر بار‌ها و بارها مهدی زنده شود و بخواهد دوباره راهی شود رضایت می‌دهم چراکه با خدا معامله کردم. یک بار خانمی پرسید: راضی بودی همسرت برود؟ گفتم: نه تنها راضی بودم برود بلکه خودم هم با ایشان همراه شدم.

منبع: فرهنگ نیوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farhangnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرهنگ نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۳۰۴۵۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

گفتگو با ستاره 19 ساله خاص‌ترین تیم جام حذفی

به گزارش "ورزش‌ سه"، مرحله یک هشتم رقابت‌های فوتبال جام حذفی باشگاه‌های ایران برگزار و در یکی از این دیدارها تیم چادرملوی اردکان با درخشش گلر 19 ساله خود یعنی «امیرحسین آسیابان پور» که به‌ تازگی نیز به اردوی تیم تیم ملی فوتبال دانشجویان کشور دعوت شده‌ است، داغ صعود را به دل کرمانی‌ها گذاشت و راهی مرحله یک چهارم شد.

این تیم رویایی که در پیکارهای لیگ فوتبال دسته اول باشگاه‌های ایران گرفتار تساوی‌های کمرشکن شده و در حالت برزخی به سر می‌برد، با غلبه بر تیم مس کرمان در چارچوب جام حذفی، نشان داد که برای بازگشت به شرایط ایده‌آل خود و اخذ سهمیه لیگ برتر فوتبال کشور آمادگی لازم را دارد.

شاگردان «سعید اخباری» در این بازی خارج از خانه با شکست فاصله‌ای نداشتند؛ اما امیدشان را حفظ کردند و در واپسین دقایق بازی گل خورده را جبران و اجازه ندادن تا میزبان کرمانی به هدفش برسد. در نهایت سرنوشت این بازی به ضربات پنالتی کشیده شد؛ و «امیرحسین آسیابان پور» گلری دهه 80 چاردملو که بدون اغراق ستاره بی‌چون‌ و چرای میدان بود؛ ناجی چادرملو شد و سند صعود تیمش به عنوان تنها تیم لیگ دسته یکی به مرحله یک چهارم جام حذفی را با مهار ضربه پنالتی مسی‌ها امضا کرد.

بعد از پیروزی ۴ بر ۶ تیم چادرملو اردکان در ضربات پنالتی «سعید اخباری» سرمربی تیم چادرملو اردکان درباره نقش دروازه‌بان جوان تیمش در این پیروزی گفت: «امیرحسین آسیابان‌پور را سال گذشته که دروازه‌بان تیم جوانان بود در گزینش و تست به تیم آوردم؛ و زیر نظر طباطبایی مربی دروزاه‌بان‌های تیم که به عنوان بهترین‌ دروازه‌بانان ایران شناخته می‌شود, شبانه‌روز تمرین کرد. امروز او ۱۹ ساله است و خوشحالم که به این اعتماد جواب داد؛ ما سه گلر خیلی خوب داریم که «حجت صدقی» مقداری مصدومیت داشت و این فرصت به امیرحسین رسید و این سومین بازی او بود. امیر حسین در این بازی خیلی مسلط کار کرد؛ و امیدوارم قدرشناس موقعیتی که بهش داده شده و همچنین قدر مربی خودش را بداند. مسیر رو به رشدی برای او مهیا است و همه چیز بستگی به خودش دارد.»

به سراغ این ستاره آینده دار رفتیم؛ امیرحسین در خصوص قرار گرفتن در مسیر دروازه‌بانی به خبرنگار ورزش سه گفت: «همه چیز از فوتبال بعد از مدرسه در کوچه و خیابان شروع شد؛ و هر روز علاقه من به فوتبال و گلری بیشتر و بیشتر می‌شد تا جایی که با حمایت خانواده برای شرکت در تست‌های آکادمی کیا به تهران سفر کردم.»

*چگونه به چادرملو رسیدی؟ 
زمانی به تهران سفر کردم 12 سالم بود و شرایطم برای پسری 12 ساله در شهر غریب سخت بود؛ و توانایی زندگی در استانی به بزرگی تهران را نداشتم و مجبور شدم برگردم یزد؛ چند سالی در یزد ادامه دادم و یک بار برای برای همیشه تصمیم گرفتم برای رسیدن به آرزویی که دارم مجددا به تهران سفر کنم. در تهران به صورت کاملا اتفاقی از مراحل تست گیری آکادمی چادرملو سردرآوردم و در کمال ناباوری و زمانی که مات و مبهوت بودم گفتند در تست قبول شدم.»

او گفت: «آغاز کار حرفه‌ای من در پست دروازه‌بانی از اینجا شروع شد خداروشکر با دلسوزی و تلاش مربی آقای «حامد طباطبایی»، دعای پدرو مادرم و تحمل تمام سخت‌هایی به جان خریدم امروز به اینجا رسیدم و می‌دانم که مسیر پر فراز نشیب و طولانی را در پیش دارم. واقعا در این دنیا برایم چیزی با ارزش‌تر از اشک شوق مادرم نیست!

*در چند بازی اخیر ستاره میدان و ناجی تیم بودی؛ نظرت در این مورد چیست؟ 
باعث افتخار من است که به عنوان کوچیک‌ترین عضو مجموعه باشگاه چادرملو در این تیم حضور دارم و توانستم به‌ عنوان تنها بازیکن بومی برای تیم مفید باشم؛ این موفقیت در چند بازی اخیر را به سرمربی و مربیان تیم و تمام کسانی ک به من باور داشتند مدیونم؛ و امیدوارم که در آینده نیز سربلند باشم و جواب بخشی از تمام زحمت‌هایی که تا به امروز برایم کشیده‌اند را بدهم.

*به نظرت در آینده چه جایگاهی در فوتبال ایران به دست خواهی آورد؟

آینده رو حقیقتا نمی‌توانم پیش بینی کنم؛ اما امیدوارم به جایگاهی برسم که موجب خوشحالی دل پدر و مادرم باشم؛ چرا که همیشه برای من خیلی زحمت کشیدن و هیچ چیز برای من با ارزش‌تر از این نیست.

*چه آرزویی داری؟
آرزوی من رسیدن به تیم ملی بزرگسالان و پوشیدن پیراهن تیم ملی است و امیدوارم یک روزی  به این درجه برسم که برای مردم ایران افتخار آفرین باشم.

دیگر خبرها

  • دیدار امیرحسین صادقی با خانواده شهید مدافع حرم
  • معلمِ متفکر
  • مصرف برخی خوراکی‌ها احتمال ابتلا به سرطان را افزایش می‌دهد
  • گفتگو با ستاره 19 ساله خاص‌ترین تیم جام حذفی
  • حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
  • ببینید | وقتی ایران کشتی و بالگرد آمریکایی‌ها را زد؛ جنگ شهید نادر مهدی با قایق با ناوهای آمریکایی!
  • سرآمدان آموزشی ‌دانشگاه‌ شهید چمران اهواز تجلیل می‌شوند
  • برپایی جشن ازدواج ۲۳ پاسدار در سردشت
  • لواندوفسکی: تا زمانی که از نظر جسمانی آماده باشم، به جدایی از بارسلونا فکر نمی‌کنم
  • اسامی ۵۳ نوجوان راه‌یافته به باشگاه قاف اعلام شد