Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-08@19:18:58 GMT

اين زن هشتاد ساله، مادر صدها کودک است

تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۴۲۲۱۳۵

خبرگزاري آريا - مجله همشهري سرنخ: هر جا زلزله اي رخ دهد يا سيلاب خانه آرزوهاي خانواده اي را ويران کند، هر جا که اثري از کودکان جنگ باشد، او و تيم همراهش که همگي بانواني نيکوکار هستند حاضر مي شوند تا براي کودکان حادثه ديده مادري کنند. حالا اين بانوي نيکوکار ده ها فرزند موفق دارد که بازماندگان سال هاي جنگ و زلزله هاي رودبار و بم هستند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

با ما همراه باشيد تا با اين مادر موفق ايراني بيشتر آشنا شويد. نام اصلي اش «مهرانگيز قندهاري» است اما سال هاست همه او را با نام همسرش «احمدزاده» مي شناسند.

خانم احمدزاده حالا سال هاست که زندگي اش را وقف خوشحال کردن کودکاني کرده که والدين شان را در حوادث مختلف از دست داده اند. «آنها با آن که اسم شان در شناسنامه ام نيست اما انگار فرزندان خودم هستند. خيلي از اين دختران و پسران در زماني که همه چيزشان را باخته بودند و عزيزان شان را با چشماني اشکبار به خاک سپرده بودند فکر مي کردند از اين به بعد ديگر زندگي براي شان معنايي نخواهد داشت و هرگز نخواهند توانست زير بار مشکلات کمر راست کنند اما حالا يکي از نااميدترين اين بچه ها، خودش پزشکي شده که به بيماران زيادي اميد به زندگي مي دهد. اين معجزه مهرباني است.»




چطور شروع شد

وقتي از خانم احمدزاده مي خواهيم مسيري را که براي رسيدن به اينجا پيموده است تعريف کند، بر مي گردد به سال ها قبل: «شانزده ساله بودم که ازدواج کردم و براي ادامه زندگي همراه همسرم به مشهد رفتم، چند ماه بعد از ازدواج، در اين شهر با فرد نيکوکاري آشنا شديم. او روش جالبي براي حمايت از کودکان يتيم داشت. شب که از راه مي رسيد راهي روستاهاي فقير اطراف مشهد مي شد و بسته هاي خواربار و مقداري پول به در منزل ايتام مي برد. يک روز همسرم به اين مرد گفت مي خواهد با او در اين کار خير همکاري کند و فرد خير هم با روي باز از پيشنهاد همسرم استقبال کرد.»

آقا و خانم احمدزاده از همان روزها شروع کردند به توزيع خواربار و کمک مالي به نيازمندان و افراد يتيم روستاهاي اطراف مشهد: «کمک ما به ايتام ادامه داشت تا اين که بعد از مدتي به خرمشهر سفر کرديم و قرار شد در اين شهر زندگي مان را ادامه دهيم. در خرمشهر هم همين کار را ادامه مي داديم و خيلي زود کارهاي خيرمان گسترش يافت.»

کودکان جنگ

همه چيز خوب پيش مي رفت تا اين که جنگ تحميلي شروع شد. خانم احمدزاده مي گويد جنگ که شد خرمشهر فقط خون به خود ديد و خرابي: «جنگ، نفس خرمشهر و اهواز را گرفت. همه جا خون بود و جسد. من به چشم خودم کودکي را ديدم که جسد خونين مادرش را در آغوش گرفته بود و زار مي زد. جنگ خيلي ها را يتيم کرد و حالا نوبت من و ديگر مادران بود که براي اين کودکان مادري کنيم.»

خانم احمدزاده از خرمشهر به تهران آمد و در کنار خانواده خود و همسرش آستين بالا زد و شروع کرد به سرپرستي دختران و پسران يتيم جنگ زده: «خودم جنگ زده بودم و خانه و زندگي ام در بمباران خراب شده بود، پس دردشان را خوب مي فهميدم. آن روزها توانستيم با کمک اعضاي گروه مان، به خيلي از کودکان جنگ کمک کنيم.»

گروه بانوان نيکوکار، کارشان را درست انجام دادند و به اين ترتيب خيلي از کودکان جنگ زده توانستند مشکلات روحي را که برايشان پيش آمده بود حل کرده و با اميد زندگي شان را ادامه دهند.

زمين لرزه وحشت

جنگ اتفاق بسيار تلخي بود ولي بالاخره با همه سختي هايش تمام شد. مردم ايران هنوز صداي آژيرهاي قرمز را از ياد نبرده و غم از دست دادن عزيزان شان را فراموش نکرده بودند که يک بار ديگر، زلزله دل شان را لرزاند: «رودبار لرزيد و با لرزيدنش باز هم ايراني ها را عزادار کرد. اين بار به همراه ديگر بانوان نيکوکار راهي رودبار شديم. آن روزها پنج فرزند داشتم که آنها را در خانه گذاشتم و به کمک زلزله زده ها رفتم.»




او ادامه مي دهد: «شبانه با ديگر اعضاي گروه، خواروبار و وسايل تهيه کرده و سوار بر اتوبوس شديم و حدود ساعت پنج بامداد به سمت رودبار رفتيم. ساعت 10 صبح بود که به رودبار رسيديم. فاجعه وحشتناکي بود. سعي کرديم خيلي زود کودکاني که اعضاي خانواده شان را از دست داده بوديم پيدا کنيم. چيزي که ما دنبالش بوديم فقط تهيه غذا و البسه براي کودکان نبود. هر چند که داشتن اين امکانات در آن موقعيت خيلي مهم بود اما تمرکز اصلي تيم ما روي بهبود روحيه بچه ها بود. روحيه کودکاني که زنده مانده بودند به شدت آسيب ديده بود و ما سعي مي کرديم به آنها آرامش بدهيم.»

خانم احمدزاده مي گويد: «ما از همه کساني که مي خواستند قدم خيري بردارند کمک مي گرفتيم. حتي عده اي دانشجو با ما به رودبار آمدند تا به بچه ها روحيه بدهند و با اطلاعاتي که داشتند به اين کودکان بي گناه کمک کنند.»

او خاطره اي تلخ از آن روزها تعريف مي کند: «از رودبار خاطرات غم انگيز زيادي به ياد دارم. فقط گريه و عزاداري بود و ترس. در ميان آوار با کودکي روبرو شدم که بيشتر اعضاي خانواده اش را از دست داده بود و تا چند روز هم جنازه عزيزانش را در لاي پتو ديده بود. اين کودک حرف نمي زد و فکر مي کرد به آخر خط زندگي رسيده.

ترسيده بود و آرام و قرار نداشت. در آن شرايط حتي نمي توانستيم کاري کنيم تا شب ها چشمانش را روي هم بگذارد و بخوابد. با هيچ کس ارتباط نمي گرفت و از غريبه ها مي ترسيد. چند روزي در کنارش بوديم و حالش به مرور بهتر شد و شروع به حرف زدن کرد. اولين جملاتش را هنوز هم در خاطر دارم که مي گفت در اين دنيا هيچ کسي بدبخت تر از من نيست. از تمام خانواده ام فقط من زنده مانده ام. اي کاش مي مردم.»

من اين جمله ها را بارها و بارها از آدم بزرگ ها شنيده بودم اما شنيدن آنها از زبان يک کودک چهار ساله بدجوري ناراحتم کرد. او عذاب وجدان داشت که چرا زنده مانده است. اين يکي از صدها خاطره تلخي است که در طول اين سال هايي که سعي کردم براي کودکان بي سرپرست مادري کنم به ياد دارم.»




تولد «مادر و کودک»

خانم احمدزاده به پيشنهاد و تشويق خواهرش «اشرف بهادرزاده قندهاري» که يکي از موسسان خيريه کهريزک بود در اوايل دهه 70، براي تاسيس يک موسسه خيريه که بيشتر روي کودکان يتيم و حادثه ديده متمرکز بود اقدام کرد: «هدف اين موسسه اين بود که آغوشي باشد براي ايتام و اين افراد را تا زماني که بالغ شوند و بتوانند روي پاي خودشان بايستند حمايت روحي و مالي کند.»

البته در اين مسير او تنها نبود: «يک گروه ثابت داشتيم که هميشه در موسسه حضور داشتند و يک گروه اجرايي که بيشتر اوقات کارشان در بيرون از موسسه بود و البته کلي فرد خير که بيشتر آنها زنان بودند.»

او ادامه مي دهد: «در اين سال ها ما به تجربه هاي خوبي دست پيدا کرديم. يکي از اين تجربه ها اين بود که خيلي زود فهميديم پول با برکت فرق دارد. براي مثال فردي را داشتيم که فقط 100 هزار تومان به شماره حسابي که براي کمک معرفي شده بود واريز مي کرد اما اين 100 هزار تومان آن قدر برکت داشت که ما با کمک آن توانستيم به ده ها نفر کمک کنيم. اين مي شود برکت. زماني که افراد با دل و جان شان پولي را براي کمک بدهند، اين پول برکت زيادي دارد، به همين خاطر ما هيچ وقت از کسي درخواست پول نکرديم و اصولا خود افراد نيکوکار هستند که به سراغ ما مي آيند.»

پسري که روي پاهايش ايستاد

يکي از خاطرات خانم احمدزاده بر مي گردد به پسر خردسالي که پدر، مادر و ديگر اعضاي خانواده اش را در زلزله رودبار از دست داده بود: «ما پسري را به سرپرستي گرفتيم که در مقابل چشمانش، مادر، پدر و ديگر اعضاي خانواده اش جان داده بودند. خانه شان ويران شده بود و او هيچ کس را نداشت.





اين پسر بعد از حادثه زلزله دچار مشکلات روحي بسيار شديدي شده بود و تا مدت ها تحت نظر پزشک بود. او به خاطر مشکلات روحي تصميم گرفته بود که ترک تحصيل کند و به مدرسه نرود. نگرانش بودم و مدام با او تماس مي گرفتم. يک روز به او گفتم بايد قوي بود. انسان ها همه مي ميرند، يکي در زلزله و يکي روي تخت خانه اش. برايش توضيح دادم که مرگ والدين يا عزيزان نبايد زندگي او را متوقف کند.

هنوز خنده تلخش را به ياد دارم. نگاهم کرد و گفت ته نه جسد خونين مادرت را زير آوار ديده اي و نه اين که جلوي چشمانت جسد پدرت را از زير خاک بيرون کشيده اند پس نمي تواني درد مرا بفهمي. هر چقدر به او گفتم که من خودم هم جنگ زده هستم و با تمام وجود درد را احساس کرده ام قبول نمي کرد تا اين که مدتي بعد به سراغم آمد و گفت قصد دارد درسش را بخواند و اميدوارانه زندگي اش را دنبال کند.

وقتي دليل تغيير ناگهاني رفتارش را پرسيدم گفت چند روز پيش وقتي که پدرتان فوت کرده بود با خودم گفتم امروز خانم احمدزاده ما را اصلا يادش هم نمي آيد و به خاطر مشکلي که برايش پيش آمده به موسسه نمي آيد اما وقتي آمديد فهميدم که شما درد ما را مي فهميد و براي همين مي خواهم مثل شما قوي باشم. اين پسر اين روزها يکي از بهترين مهندسان کشور است و من واقعا به او افتخار مي کنم.»

روزي که بم لرزيد

زلزله بم يکي ديگر از حادثه هايي بود که باعث شد خانم احمدزاده و همراهانش راهي کرمان شوند و آنجا مادري کنند: «زمان زلزله رودبار ما 50 کودک را به سرپرستي گرفتيم و بعد از آن هم توانستيم در طي چند سال 550 بازمانده رودبار را هم به سرپرستي بگيريم و در کنار هم يک خانواده بشويم اما بم کاملا با رودبار فرق داشت. بم فاجعه اي دردناک و غريب بود. قرار بود حدود هزار بچه را به سرپرستي بگيريم اما در واقع توانايي قبول مسئوليت 400 کودک را داشتيم و همين کار را کرديم چرا که ترجيح داديم واقع بين باشيم و در حد توانايي هاي مالي و جمعيتي مان تصميم بگيريم.»

از خانم احمدزاده مي پرسم که چه تعداد از کودکاني که سرپرستي شان را به عهده گرفته هنوز به خاطر دارد و او با لبخند مي گويد همه شان را: «مگر مي شود فراموش شان کنم. آنها بچه هايم هستند. نام همه آنها را از بر هستم و خبر دارم که امروز چه مي کنند. چند وقت پيش يکي از کودکانم که از بازمانده هاي زلزله بم بود با من تماس گرفت و گفت در حرم امام رضا (ع) هستم و دعايت مي کنم. همين يک جمله براي مادري چون من کافي است.»




اگر تنها بودم

«مدتي پيش، سه نفر از بچه هايم که از زلزله رودبار در خدمت شان هستم در کنکور پزشکي قبول شدند. با من تماس گرفتند و گفتند هر کاري در حيطه پزشکي داشتم با آنها در ميان بگذارم. اين جمله ها به من يادآوري مي کند که راهم را درست انتخاب کرده ام.»

خانم احمدزاده در طول مصاحبه تاکيد مي کند که اگر تنها بود شايد از پس هيچ کدام از اين کارها بر نمي آدمد و اين کار يک کار گروهي است و بايد دست هاي مهربان با هم همراه شوند تا اتفاقي به اين بزرگي رخ دهد: «حالا حدود 80 سال سن دارم و در اين سال هاي فعاليتم ياد گرفتم که کار گروهي معجزه هاي بزرگي را مي آفريند.

اگر تنها بودم شايد هيچ کدام از اين کودکان نمي توانستند بودن يک مادر را در کنارشان حس کنند. من به همراه دوستان ديگر تکيه گاهي شديم براي همه کودکان يتيم. آنها وقتي دل شان مي گرفت يا مي خواستند ازدواج کنند با ما حرف مي زدند و اين يعني اوج لمس کردن حس مادري.»


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۴۲۲۱۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کارگر ۳۵ ساله قصد فروش یسنا را داشت

به گزارش «تابناک»، روزنامه اعتماد در گزارشی در خصوص جزئیاتی از دزدیده شدن یسنا، دختربچه ۴ ساله کلاله‌ای نوشت: با توجه به اینکه مادر یسنا نمی‌تواند فارسی صحبت کند یکی از افراد نزدیک به خانواده یسنا که تمایل ندارد نامش در گزارش منتشر شود به «اعتماد» می‌گوید: «پدر یسنا معلول است و نمی‌تواند راه برود. روز حادثه مادر یسنا طبق معمول فرزندانش را سر زمین برده بود تا نخودفرنگی برداشت کنند. خواهر و برادر یسنا هم مشغول کار بودند. یسنا به مادرش می‌گوید که آب می‌خواهد. مادر یسنا از همسایه‌شان یک لیوان آب می‌گیرد و به یسنا می‌دهد. بعد از این موضوع ناگهان یسنا گم می‌شود. مادرش تا نیم ساعت متوجه گم شدن یسنا نمی‌شود. بعد از نیم ساعت متوجه می‌شود و اهالی شروع به جست‌وجو برای یافتن یسنا می‌کنند. هر جا را می‌گشتیم یسنا نبود تا اینکه بعد از ۵ روز یک کایت‌سوار داوطلب هلال‌احمر یسنا را در علفزار نزدیک جایی که مفقود شده بود، زنده پیدا کرد.»

 این فرد در ادامه می‌گوید: «دو، سه نفر در این رابطه بازداشت شدند، اما کارگری حدودا ۳۵ ساله مظنون اصلی بود و وقتی متوجه شد خبر گم شدن یسنا منتشر شده از کلاله خارج که توسط پلیس دستگیر می‌شود. او قصد فروش یسنا را داشته است. غیر از این فرد یکی، دو نفر دیگر هم به عنوان مظنون بازداشت هستند.»

 این فرد در واکنش به این سوال «اعتماد» که با توجه به اینکه یسنا ربوده شده و در حال حاضر در بیمارستان کلاله بستری است آیا امکان آزار و اذیت یا تعرض از سوی متهمان وجود داشته، می‌گوید: «هیچ‌گونه آزار و اذیتی صورت نگرفته است. یسنا فقط از نظر روحی و جسمی تضعیف شده که فعلا باید در بیمارستان بستری باشد.»

دیگر خبرها

  • دلیل اصلی پرخاشگری در کودکان چیست؟
  • کتاب‌های این روزها باب میل کودکان است؟
  • «کودکان اُتیسمی» روی مرز باریک مرگ و زندگی
  • جنین‌هایی که از شکم‌ مادرشان در اینستاگرام کار می‌کنند
  • جزئیات جدید از ماجرای یسنا ۴ ساله؛ دلیل ربودن او چه بود؟
  • جزئیات جدید از دزدیده شدن یسنا؛ کارگر ۳۵ ساله قصد فروش یسنا را داشت
  • جزئیات جدید از دزدیده شدن دختر ۴ ساله کلاله‌ای
  • کارگر ۳۵ ساله قصد فروش یسنا را داشت
  •  تلاش برای شاد کردن کودکان غزه
  • خانه معلم، مدرسه کودکان کار