Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - هنرآنلاين - عباس غفاري: رشد و نمو از تئاتر و تبديل شدن به بازيگري خوش قريحه در عرصه سينما و تلويزيون، کارنامه قابل دفاعي براي امير جعفري ساخته است، بازيگري که همچنان عقيده دارد مي‌خواهد بازيگري ياد بگيريد.

امير جعفري از پديده‌هاي بازيگري تئاتر در دهه 70 شمسي است، بازيگري که هر روز بهتر از روز قبل خود را در مديا‌هاي مختلف هنرهاي نمايشي نشان داده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او طي دو دهه گذشته کارنامه پرباري از خود به جا گذاشته، البته آثار ضعيفي را نيز در کارنامه خود دارد که به آنها معترف است.




اين روزها امير جعفري با نمايش "ضيافت پنالتي‌ها" تجربه يک مونولوگ نمايشي را پشت سر مي‌گذارد که به گفته خودش اين اولين تجربه او در اين عرصه است، تجربه‌اي که بسيار دوست‌اش مي دارد. به بهانه اين اجرا با امير جعفري به گفت‌وگو نشستيم تا کارنامه فعاليت‌ هنري خود را از ابتدا تا امروز مرور کند. گفت‌وگويي که جذابيت‌‌هاي فراواني دارد و طنازي و البته بخشي از تفکر ذهني امير جعفري را نيز پيش روي شما قرار مي‌دهد.

آقاي جعفري چه اتفاقي افتاد که بازيگري را انتخاب کرديد؟

من در ابتدا هيچ علاقه‌اي به بازيگري نداشتم. آقاي اکبر رادي در کلاس چهارم دبيرستان معلم ادبيات من بودند. من انشاء مي‌نوشتم و ايشان خوش‌شان مي‌آمد و مرا تشويق مي‌کردند. همان موقع يک تئاتري در دبيرستان تشکيل شد که من براي آن‌که به کلاس نروم، در آن تئاتر بازي کردم. آقاي رادي هم تئاتر ما را ديدند و بعد از تئاتر به من گفتند که چرا نمي‌روي بازيگر شوي؟ هم ادبياتت خوب است و هم استعداد داري. گفتم کجا بروم؟ ايشان گفتند برو تئاتر شهر بپرس. من به تئاتر شهر رفتم و در آن‌جا پرسش و جو کردم که در نهايت کلاس‌هاي آقاي سمندريان را به من معرفي کردند و گفتند بايد بياييد تست بدهيد. من مانده بودم که قرار است چه تستي از من بگيرند؟ تست مي‌گرفتند که ببينند استعداد داري يا نداري، اگر داشتي که مي‌ماندي و اگر نداشتي مشروط مي‌شدي و بايد يک ترم صبر مي‌کردي تا ترم بعد. 200 و خورده‌اي آدم براي تست آمده بودند که 100 و چند نفر از آن‌ها قبول شدند و بقيه ماندند. من هم در تست اول مشروط شدم و حس کردم که چقدر دير براي تست آمده‌ام.

تستي که در حضور آقاي سمندريان داديد چطور بود؟ چه سؤال‌هايي از شما پرسيدند؟

اولين سوال استاد اين بود که چه کتابي خوانده‌اي؟ من هيچ کتابي نخوانده بودم. کتاب‌هايي که خواند‌ه بودم در سطح قصه و داستان بودند. بعد از آن گفتند که فکر کن از پشت تلفن يک خبر بد بهت رسيده باشد، اين را اجرا کن. من اين را اجرا کردم و بعد گفتند که حالا فکر کن مي‌خواهي يک خبر بد برساني، اين را هم اجرا کردم. خلاصه من يادم است که در آن تست خيلي بد بودم.

آقاي رادي تأثير زيادي در نمايشنامه‌نويسي ايران گذاشته‌ و خيلي‌ها از ايشان تأثير گرفته‌اند. ايشان سعي نکرد که به عنوان معلم ادبيات، نمايشنامه‌هايش را بياورد تا شما بخوانيد و تا حدودي با تئاتر آشنا شويد؟

آقاي رادي بچه‌ها را خيلي به خواندن ادبيات نمايشي و ديدن تئاتر تشويق مي‌کردند ولي بيشتر کارشان بر روي ادبيات فارسي بود. هيچ‌وقت نگفتند که نمايشنامه‌هاي مرا بخوانيد. من مي‌دانستم که ايشان نويسنده است ولي سوادم آنقدري نبود که بدانم چه چيزهايي نوشته‌اند. بعدها برادر آقاي امير اسمي که آدم اهل مطالعه‌اي بود، به من گفت که معلم‌تان خيلي آدم بزرگي است، چرا نمي‌فهميد؟ ازش استفاده کنيد. آن موقع کلاس چهارم دبيرستان فقط 6 ماه بود. من آبان ماه از يک مدرسه ديگر آمده بودم و فقط چهار ماه آخر را از حضور آقاي رادي استفاده کردم. بعد هم نمايشنامه‌هاي‌شان را خواندم و کارهاي‌شان را تعقيب کردم. يکي از بزرگترين افتخارات من که هيچ‌وقت يادم نمي‌رود و فکر نمي‌کنم هيچ جايزه ديگري آنقدر برايم لذت‌بخش باشد، اين است که يک دوره‌اي آقايان رادي، سمندريان، تارخ، انتظامي و خانم رويا افشار داوران جشنواره بودند و من از دست اين اساتيد جايزه اول بازيگري را گرفتم. آقاي رادي مرا در آن‌جا نشناختند و من خودم رفتم به ايشان گفتم که شاگردتان بوده‌ام.

شما بدون هيچ پيش ‌زمينه‌ و اتفاقي به کلاس‌هاي آقاي سمندريان رفتيد؟ تا قبل از آن حتي سينما را هم تعقيب نمي‌کرديد؟

من فقط فيلم "شعله" را 8 بار ديده بودم! فقط در يک شب 6 بار آن را تماشا کردم! از سينماي ايران هم "قيصر" و "گوزن‌ها" را دوست داشتم اما کلاً سينما آنقدري برايم جذاب نبود که بروم فيلم ببينم.

ممنوعيتي از طرف خانواده داشتيد؟

پدرم اصلاً اهل سينما نبود و از فيلم ديدن خوشش نمي‌آمد.

وقتي وارد کلاس‌هاي آقاي سمندريان شديد، طبيعتاً با يک سري شاگردهايي که پيش زمينه بازيگري داشتند هم‌دوره بوديد. چه احساسي داشتيد وقتي با آن‌ها سر يک کلاس مي‌نشستيد؟

احساس حقارت مي‌کردم. بقيه يک سري دانشجوهاي هنر بودند و من خيلي از ماجرا پرت بودم. 4،5 ماه گذشت تا اين‌که دستم آمد بايد چه کتاب‌هايي بخوانم. تازه پشيماني‌هاي من شروع شده بود. بيشتر مطالعات من براي آن زمان است چون سعي مي‌کردم که به بقيه برسم. کتاب مي‌خواندم، تئاتر مي‌ديدم و به سينما مي‌رفتم. براي آن‌که عقب نيفتم، خيلي سعي مي‌کردم که جلوتر از بقيه حرکت کنم. در نهايت از آن 200 و خورده‌اي آدم، فقط 7،8 نفرشان ماندند و بقيه رفتند.

حس حقارتي که گفتيد در روزهاي اول حضورتان در کلاس آقاي سمندريان داشتيد، باعث نشد که تصميم بگيريد ديگر کلاس نرويد؟ يا بالعکس، مصمم‌تان مي‌کرد که حتماً مبارزه کنيد و به بقيه برسيد؟

من خيلي بچه پررو بودم! الان هم هستم. يکي از بچه‌ها به من مي‌گفت که تو آمده‌اي اين‌جا مسخره‌بازي در بياوري. اين را که مي‌شنيدم، خيلي جريح مي‌شدم و مي‌گفتم که روزي بازيگر خوبي مي‌شوم که شما به من زنگ مي‌زنيد و تبريک مي‌گوييد. همين اتفاق هم افتاد. به همين خاطر است که من الان به همه مي‌گويم که نمي‌دانم چرا مأيوس مي‌شويد؟ من به دنبال اين هستم که يک نفر به من بگويد تو نمي‌تواني و من تا تهش بروم. به همين خاطر در آن سال‌ها هم در کلاس آقاي سمندريان ماندم و هر روز بهتر شدم. بعد از آن‌ هم با آقاي احمد آقالو کلاس داشتم که ايشان هم مرا خيلي کمک کردند.

آقايان سمندريان و آقالو اساتيد سخت‌گيري بودند. برخورد آن‌ها با شما چطور بود؟ آيا به‌ شما کمک مي‌کردند يا مي‌گفتند که شما به درد بازيگري نمي‌خوري و بهتر است ادامه ندهي؟

يادم است که يک بار آقاي آقالو به ما يک سري اتود دادند که در خانه تمرين کنيم. چند روز بعد در تالار هنر من جلوي آقاي آقالو اتودها را اجرا کردم که ايشان بعد از اجرا در بيرون محوطه گفت که فقط يک نفر معلوم است که تمرين کرده و فقط از همان يک نفر راضي بودم که آن آدم امير جعفري است. آن اتفاق باعث شد که يک جرقه‌اي در من بخورد. آقاي سمندريان هم به مرور و از ترم دوم از من خوش‌شان آمد و خيلي روي من تأثير گذاشتند. من اولين جايزه‌اي که گرفتم را مشترکاً با آقاي آقالو گرفتم؛ مشترکاً ميان شاگرد و استاد. آن جايزه هم يکي از جوايزي بود که خيلي برايم ارزشمند بود.

جوانان نسل امروز تئاتر و سينما فقط يک اسم از آقاي سمندريان شنيده‌اند و صحبت‌هايي که مي‌شنوند هم براي‌شان آموزنده است و اغلب، نديده ايشان را دوست دارند. شما به عنوان کسي که شاگرد آقاي سمندريان بوده‌ايد، چه ويژگي‌ها و اخلاقي را در کار اين استاد ديديد؟

علت آن‌که همه ايشان را دوست دارند اين است که آقاي سمندريان واقعاً تجسم واقعي هنر نمايش بود. ايشان وقتي حرف مي‌زد، شما احساس مي‌کرديد که چقدر عقب هستيد و بايد جلو برويد. آنقدر انرژي داشتند و خوب راجع به تئاتر حرف مي‌زدند که انگار داشتند، مرفين تجويز مي‌کردند. اين وجنات باعث مي‌شد که شاگردانش هيجان پيدا کنند و کارشان را با انرژي انجام دهند.

هم‌دوره‌اي‌هاي شما در کلاس‌هاي آقاي سمندريان و آقاي آقالو چه کساني بودند؟

فريبرز عرب‌نيا، محمد يعقوبي، ريما رامين‌فر، علي صالحي، رحيم‌ نوروزي، هايده حسين‌زاده، پريزاد سيف و عباد نظري.

از همان‌جا بود که آرام آرام ريشه گروه تئاتر "امروز" شکل گرفت؟

من با محمد يعقوبي خيلي دوست بودم و خانه‌مان هم نزديک به هم بود. ريما رامين‌فر مي‌خواست که پايان‌نامه دانشگاهي‌اش را بدهد. قرار شد محمد يعقوبي يک تئاتري را کارگرداني کند که ريما با پانته‌آ بهرام بازي کنند. به همين خاطر رفتيم زير زمين خانه پانته‌آ بهرام و در آن‌جا بود که گروه تئاتر "امروز" شکل گرفت. گروه کارش را با من، ريما، پانته‌آ بهرام، رکسانا بهرام (خواهر پانته‌آ) و محمد يعقوبي آغاز کرد و بعدها رحيم‌ نوروزي، هومن برق‌نورد، احمد مهران‌فر، پوپک گلدره، سيامک احصايي، نرمين نظمي، امير اسمي، هايده حسين‌زاده و محمدرضا حسين‌زاده هم به گروه اضافه شدند.

صميميت و رفت و آمدهاي زيادي بين گروه ما وجود داشت. هسته اصلي گروه با نمايش "شب بخير مادر" شکل گرفت و بعد که آن کار به نوبه خودش موفق شد، محمد يعقوبي نمايش "زمستان 66" را نوشت که اجرا شد و کلي جايزه گرفت. بچه‌هاي جديدي که به گروه وارد مي‌شدند هم هر کدام به واسطه دوستي که با بقيه داشتند به گروه مي‌آمدند. مثلاً احمد مهرانفر را من به گروه معرفي کردم يا هومن برق‌نورد را خود محمد يعقوبي آورد. همه اعضاي گروه‌مان هم تازه‌ کار بودند. البته پانته‌آ بهرام و هومن برق‌نورد يک کارهايي انجام داده بودند اما در نهايت هسته اصلي گروه تئاتر امروز در زير زمين خانه پانته‌آ بهرام شکل گرفت.

در آن سال‌ها زيرزمين مسبب خيلي کارها شد و اولين اجراهاي خصوصي و آپارتماني در زيرزمين‌ها شکل گرفت. شما چطور تصميم گرفتيد که زيرزمين خانه خانم بهرام را به محل اجراي تئاتر تبديل کنيد؟

در آن سال‌ها کسي ما را نمي‌شناخت و هيچ کجا به ما سالن نمي‌داد. بنابراين چاره را در اين ديديم که مدتي را در زيرزمين کار کنيم. من يادم است که خودم با ماشين به دنبال اساتيد مي‌رفتم و آن‌ها را مي‌آوردم تا نمايش‌مان را ببينند. مثلاً خاطرم هست که استاد بيضايي يا زنده‌ياد رکن‌الدين خسروي را آوردم و نمايش را ديدند. شايد خانم معتمدآريا خودشان هم يادشان نيايد که من با ماشين رفتم و ايشان را براي ديدن تئاتر آوردم. بعد از آن براي نمايش "زمستان 66" يادم مي‌آيد که آشنايان و اقوام را مي‌آورديم تا آن‌ها ابتدا در خصوص اپيزودهاي مختلف نمايش نظر بدهند تا هر اپيزودي که ضعيف است، با همت بچه‌ها براي اجراي اصلي قوي‌تر شود. واقعاً کارمان در آن روزها سخت بود و ما براي آن‌که به جايي برسيم خيلي جنگيديم.

شما از نمايش "رقص کاغذ پاره‌ها" مطرح شديد. چطور شد که اين اتفاق پيشتر نيفتاد و "رقص کاغذ پاره‌ها" شروع جدي کار امير جعفري شد؟

قبلاً از آن من کاري در گروه نمي‌کردم؛ يا راننده گروه بودم و اساتيد را به ديدن نمايش مي‌آوردم و يا پوستر و بروشور نمايش را با کمک احمد مهرانفر و امير اسمي پخش مي‌کردم. نمايش "شب بخير مادر" نقشي براي من نداشت اما من احساس کردم که بايد در گروه بمانم و بعد نمايش "زمستان 66" را اتود زدم که سربازي از راه رسيد و مجبور شدم به قم بروم و رحيم‌ نوروزي به جاي من آمد. بعد از آن براي ادامه خدمت به تهران آمدم که بحث نمايش "رقص کاغذ پاره‌ها" مطرح شد و من آن را در حين خدمت بازي کردم که خوشبختانه مورد استقبال قرار گرفت و بعد از 6،7 سال کار تئاتري، اولين اجراي حرفه‌اي من به صحنه رفت.




نمايش "رقص کاغذ پاره‌ها" يک نمايش اپيزوديک بود که اتفاقاً صحنه‌هاي مربوط به شما صحنه‌هاي تراژيکي بود و ريتمي جدي هم داشت. اما چه شد که بعد از آن کارگردان‌ها شما را براي نمايش‌هاي طنز انتخاب کردند؟

آن زمان شرايط طوري بود که همه ما با همديگر کار مي‌کرديم و روابط دوستانه‌اي ميان نسل جديد تئاتر برقرار بود. در آن حين کوروش نريماني بازي در نمايش کمدي "شب‌هاي آوينيون" را به من پيشنهاد کرد که آن نمايش کمدي بود. بعد از آن نمايش "کمدي شب سيزدهم" حميد امجد به من پيشنهاد شد که اجراي آن نمايش در سالن اصلي تئاتر شهر خيلي سر و صدا کرد. نمايش بعدي هم "دل سگ" اثر محمد يعقوبي بود که هم کمدي بود و هم تراژدي. بعد از آن ديگر به همين شکل به من پيشنهادهاي تئاتري مي‌شد تا اين‌که به سينما رسيدم.

نمايش "شب‌هاي آوينيون" دومين کار جدي‌تان بود که موفقيت بسياري کسب کرد و در آن دوره به عنوان معدود نمايش‌هاي ايراني به اجراي خارج از کشور هم دعوت شد. حضور در آن نمايش باعث نشد که شما احساس کنيد که بايد خودتان را بگيريد و ديگر به آموزش احتياج نداريد؟

نه اصلاً. در مورد بخش اول صحبت‌هاي‌تان اين را بگويم که من به خاطر آن‌که هنوز دوران سربازي‌ام تمام نشده بود، متأسفانه نتوانستم اجراي خارج از کشور نمايش "شب‌هاي آوينيون" را بروم و حسن معجوني جايگزين من شد و حسرت اجراي عمومي آن در خارج از کشور هميشه به دلم ماند. اما در مورد سوال‌تان بايد بگويم که من همچنان عطش آموختن دارم. همين الان هم که به من پيشنهاد تدريس مي‌شود، خجالت مي‌کشم و مي‌گويم نمي‌آيم چون هنوز در ابتداي راه قرار دارم. خاطرم هست که وقتي آقاي کريمي حکاک چند جلسه در کلاس‌هاي آقاي سمندريان آمدند به ما تدريس کردند، گفتند که هر وقت فکر کرديد به جايي رسيده‌ايد، بازيگري را بگذاريد کنار.

آقاي سمندريان هم مي‌گفتند که يک بازيگر هر وقت احساس کند که ديگر براي اجرا استرس ندارد، عمر بازيگري‌اش تمام شده است. اين‌ جمله‌ها را از اين عزيزان يادم مانده و همچنان برايم با ارزش است. من الان گاهاً به دوستانم که ورک‌شاپ مي‌گذارد، مي‌گويم که مي‌شود من هم بيايم؟ فکر مي‌کنند که شوخي مي‌کنم اما من مي‌گويم که حرفم جدي است، شايد چيزي را بلد نباشم که در ورک‌شاپ شما ياد بگيرم. من هنوز هم عطش آموختن و کسب تجربه را دارم.

کار بعدي‌تان "دل سگ" اثر محمد يعقوبي برگرفته از رمان ميخائيل بولگاکف بود که در آن نقش بسيار سختي را داشتيد. در واقع شما نقش يک سگ را بازي مي‌کرديد که قرار بود آدم هم باشد. براي بازيگري که سومين يا چهارمين نمايش جدي خود را بازي مي‌کرد، شايد پذيرفتن اين پيشنهاد يک مقدار ريسک داشت. چطور اين ريسک را پذيرفتيد؟

من در تمام زندگي‌ام ريسک کرده‌ام. به نظرم بازيگري که ريسک نکند اصلاً نمي‌تواند بازيگر باشد. نقشي که در نمايش "دل سگ" داشتم يکي از آن نقش‌هايي است که دوست دارم آن را دوباره در اين سن بازي کنم. خيلي براي آن نقش زحمت کشيدم. تا قبل از آن از سگ مي‌ترسيدم و هيچ‌وقت نزديک يک سگ نشده بودم. از دوستانم مي‌پرسيدم که چطور مي‌شود نقش يک سگ را درآورد؟ خلاصه خيلي به دنبال شناخت رفتارهاي يک سگ رفتم تا آن نقش درست در بيايد. يک خاطره از آن نمايش دارم که يک بار آقاي داريوش مهرجويي بعد از ديدن نمايش "دل سگ" به من زنگ زده بودند و من فکر کردم که دوستانم هستند و قصد مزاحمت دارند. به همين خاطر تلفن را روي ايشان قطع کردم اما بعداً فهميدم که خود آقاي مهرجويي بوده‌اند. بسيار باعث خوشحالي من بود که آقاي مهرجويي خودشان شخصاً با من تماس گرفتند و از من براي بازي در نمايش "درس" دعوت کردند. البته آن نمايش 12،13 سال به تأخير افتاد تا اين‌که بالاخره چند سال پيش اجرا شد.

بعد از آن نمايش "رژيسترها نمي‌ميرند" اتفاق افتاد و شروع جوايز امير جعفري...

بله. من براي نمايش‌هاي "رژيسترها نمي‌ميرند"، "يک دقيقه سکوت"، "پاييز" و "کمدي شب سيزدهم" جايزه گرفتم و بعد آقاي ابوالحسن داوودي مرا به فيلم سينمايي "نان، عشق و موتور 1000" دعوت کرد و شروع کارهاي سينمايي‌ام. تئاتر "يک دقيقه سکوت" محمد يعقوبي يکي از بهترين تئاترهاي زندگي‌ام بود که نظر خيلي‌ها را راجع به بازيگري من عوض کرد. البته بعد از آن نمايش گروه تئاتر امروز از هم پاشيد و آقاي يعقوبي راه‌شان را جدا ادامه دادند و باقي بچه‌ها جدا. به هر حال گروه نتوانست کار کند و مشکلاتي مثل مشکلات هر گروه يا خانواده‌ ديگري بين‌ اعضاء گروه پيش آمد که منجر به جدايي شد. نمايش "يک دقيقه سکوت" هم با بازيگران جديدي به اجراي عمومي رسيد که آقاي بهروز بقايي به جاي من بازي کرد. من خيلي ناراحت بودم که خودم در آن نمايش حضور ندارم اما به هر حال کينه‌اي بين‌مان نبود و اتفاقاً با يک شاخه گل به ديدن اجراي نمايش رفتم.

به نظرم بازي در نمايش موزيکال "کمدي شب سيزدهم" هم يک ريسک ديگري بود که انجام داديد، به خصوص آن‌که شما در آن نمايش زن‌پوشي هم کرديد.

آقاي امجد کسي بود که در آن دوران همه دوست داشتند با ايشان کار کنند. يکي از کارگردان‌ها و نويسنده‌هايي بود که در مقطع خودش کارهاي درجه يکي انجام داد. من از بازي در نمايش ايشان خيلي استقبال کردم. دوست داشتم که اولين تجربه بازيگري‌ام را در سالن اصلي تئاتر شهر انجام دهم و براي اين کار چه نمايشي بهتر از اين نمايش؟

فکر مي‌کنيد که فيلم "نان، عشق و موتور 1000" نقطه خوبي براي شروع کارتان در سينما بود؟

به هر حال راه ديگري براي ورود به سينما وجود نداشت. شايد من سه سال ديگر صبر مي‌کردم، اتفاق ديگري برايم مي‌افتاد اما آن زمان ذوق زيادي براي اين ورود داشتم. البته‌ پيشنهادهاي ديگري هم به من شد اما نقش‌هايش باب ميل من نبود. نقشي که در فيلم "نان، عشق و موتور 1000" به من دادند را دوست داشتم و اکيپ فيلم هم اکيپ خوبي بود، بنابراين فکر کردم که بهترين گزينه است تا از آن جا ورود کنم.

و بعد از آن مردم شما را با بازي در سريال "بدون شرح" شناختند...

طبيعي است. آن زمان شبکه‌هاي مختلف تلويزيوني داخلي و خارجي وجود نداشت و شبکه 3 هم خيلي ديده مي‌شد. سريال "بدون شرح" هم در 130، 140 قسمت روي آنتن رفت و حسابي سر و صدا کرد.

شما در آن سريال يک زوج خيلي خوب را با آقاي فتحعلي اويسي تشکيل داديد. آقاي اويسي قبلاً شناخته شده بود اما آن شکل از بازي‌اش را کسي نديده بود. تعامل‌تان با آقاي اويسي چطور بود؟

من خودم وقتي فيلم‌هاي آقاي اويسي را مي‌ديدم، مي‌ترسيدم. هميشه نقش‌هاي منفي و خشن را بازي مي‌کردند. وقتي گفتند که قرار است در اين سريال با آقاي اويسي کار طنز کنيد، من بسيار تعجب کردم ولي در نهايت به نظرم آن کار يکي از بهترين کارهاي آقاي اويسي شد. در سريال بده بستان‌هاي خوبي با آقاي اويسي داشتم و ايشان هم از حضور من استقبال مي‌کرد. من قبلاً در تئاتر با بازيگران شناخته‌شده‌اي همبازي بودم و از اين بابت هيچ مشکلي براي بازي در کنار آقاي اويسي يا خانم مريم سعادت نداشتم. خوشحال بودم که قرار است بالاخره به تلويزيون بروم و يک طيف وسيعي کارهايم را ببينند.

آقاي فرهاد آئيش مرا به آن سريال معرفي کرد و خودش هم تا آخر پاي من ايستاد. حتي پس از ضبط 5 قسمت اول، مي‌گفتند که تو را نمي‌خواهيم چون خنده‌مان نمي‌گيرد! تعجب کرده بودم که چرا تعريف عوامل سريال از کمدي اين‌طوري است. فرهاد آئيش هم مي‌گفت که من امير جعفري را ديده‌ام و مطمئنم که جواب مي‌دهد. حتي در آخر گفت اگر امير برود، من هم مي‌روم. فرهاد آئيش بازيگردان آن سريال بود. من از او بابت اين اعتماد متشکرم. خلاصه من ماندم و پس از 13، 14 قسمت، بالاخره سريال پرطرفدار شد و عوامل سريال متوجه شدند که روي من هم مي‌توانند حساب کنند.

سريال "بدون شرح" که گل کرد، شايد تصور مي‌شد که بعد از آن چه در سينما و چه در تلويزيون اتفاق ويژه‌تري براي امير جعفري بيفتد، به نظرتان چرا اين اتفاق نيفتاد و مردم براي رسيدن شما به آن اتفاق ويژه چند سال ديگر منتظر ماندند؟

به نظرم يک بازيگر بايد يک سري کارها را انجام ندهد چون انجام دادن آن‌ کارها باعث مي‌شود که قافيه را ببازد. سريال "کمربندها را ببنديم" يکي از آن کارها بود. زماني که من با آن سريال قرارداد بستم، آقاي حبيب رضايي براي فيلم "ارتفاع پست" به من پيشنهاد داد و من گفتم که نمي‌توانم. بعد حبيب به من گفت که باور کن اگر بروي 6، 7 سال عقبت مي‌اندازد، تو معروف شده‌اي، ديگر چه مي‌خواهي؟ پول هم که داري. من قبول نکردم و گفتم دوست دارم بروم. همان زمان آقاي بيضايي هم يک نمايشنامه را آماده اجرا کرده بود که از من براي بازي در آن نمايش دعوت شد اما متأسفانه من آن را هم از دست دادم. اجراي عمومي نمايش "31/ 6 / 77" عليرضا نادري را هم نتوانستم بروم. سريال "کمربندها را ببنديم" سريال بامزه‌اي بوده و پشت صحنه خيلي خوبي داشت. حتي محبوب هم شد و خود من هم هنوز با آن مي‌خندم. اما با اين حال، آن سريال جزو کارهايي است که نبايد انجام مي‌دادم چون کارهاي ديگري را از دست دادم. شايد به قول حبيب رضايي آن سريال 7 سال مرا عقب انداخت.

بعد از آن سريال چه کاري نجات‌تان داد؟

بعد از آن من ديگر به يک سراشيبي افتادم که همه کارگردان‌ها براي سريال‌ها و فيلم‌هاي کمدي و طنز مرا مي‌خواستند و من هم زندگي‌ام خرج داشت و بايد کار مي‌کردم. فيلم‌هاي سينمايي درجه 3 خيلي به من پيشنهاد شد ولي من سعي کردم که نروم اما با اين حال يک کار خيلي بد انجام دادم و واقعاً افسردگي گرفتم چون به خودم آمدم و ديدم که من با يک پيشينه تئاتري و دو فيلم خوب نبايد آن جا باشم. البته در آن بين سريال "من يک مستأجرم" را هم بازي کرده بودم که سريال محبوبي شد و جزو سريال‌هاي خوب من است. بالاخره اين شرايط گذشت تا آن‌که آقاي حسن فتحي که داور جشنواره تئاتر فجر بودند، يک بار به من گفتند که اين کارها چيست که انجام مي‌دهي؟ بعد از آن گفتند که قول مي‌دهي اگر يک نقش خوب بهت بدهم ديگر سراغ آن کارها نروي؟ من گفتم که شما يک همچين نقشي به من بدهيد تا ببينيد چه خواهم کرد. خلاصه مرا به دفترشان دعوت کردند و بازي در سريال "ميوه ممنوعه" را به من پيشنهاد دادند که آن سريال ديگر روند زندگي مرا عوض کرد.

چطور؟

بعد از آن سريال ديگر خيلي‌ها به من اعتماد کردند و اتفاقات خوب کاري زيادي برايم افتاد. اين را هم ياد گرفتم که ديگر سر هر کاري نبايد بروم.

در مدتي که گفتيد در يک سراشيبي افتاديد، خانم رامين‌فر کمک‌تان نکرد و نگفت که آن کارها را بازي نکنيد؟ کلاً خانم رامين‌فر يا مادرتان چقدر در روند کاري‌تان تأثير گذار بودند.

اتفاقاً ريما رامين‌فر مي‌گفت که ما پول‌مان را در مي‌آوريم و نيازي نداريم، باز هم خودت مي‌داني ولي بهتر است نروي. من اگر الان به عقب برگردم، خيلي از کارها را انجام نمي‌دهم ولي به هر حال آدم وقتي سنش زير 30 سال است، سرش داغ است و هر چه راهنمايي‌اش کنند هم متوجه نمي‌شود. ريما رامين‌فر در کار من خيلي تأثيرگذار است. من هر متني را که مي‌گيرم، اول به ريما مي‌دهم تا بخواند و اگر ريما تأييدش نکند، ديگر به مرحله مطالعه خودم نمي‌رسد و کار را رد مي‌کنم. تا اين حد قبولش دارم! مادرم هم تأثيرش اين‌طور بود که مرا هميشه آزاد گذاشت تا حرفه‌ام را خودم پيدا کنم و مجبور به انجام کاري نشوم. کاري به کارم نداشت و بي آزار بود. مادرم با اين‌که آدم تحصيل‌کرده‌اي نيست و سواد خواندن و نوشتن هم ندارد ولي به نظرم از خيلي از کساني که ادعاي‌ فرهنگ و مطالعه روانشناسي کودک را دارند، بيشتر مي‌فهمد؛ کما اين‌که به من اجازده داد تا کاري که دلم مي‌خواهد را انجام دهم.

هيچ‌وقت پيش نيامده که يک فيلمنامه يا نمايشنامه به شما پيشنهاد شود و خانم رامين‌فر آن را تأييد نکند اما خودتان نظر ديگري داشته باشيد؟

معمولاً اين اتفاق نمي‌افتد. فکر کنم فقط سر يک فيلمنامه اين‌طور شد که خانم رامين‌فر گفت اين فيلمنامه خيلي شبيه فلان فيلم است و تو اگر آن را بازي کني، دچار تکرار مي‌شوي. من آن فيلم را به همين بهانه رد کردم که فيلم در جشنواره فجر موفق شد و اتفاقاً سيمرغ بهترين فيلمنامه را هم گرفت. شايد همين يک مورد بود.

بعد از سريال "ميوه ممنوعه"، همکاري‌تان با آقاي فتحي همين‌طور ادامه پيدا کرد و "پستچي سه بار در نمي‌زند" را بازي کرديد که خيلي‌ها مي‌گفتند بازي‌تان در مقابل خانم پانته‌آ بهرام خيلي شبيه بازي‌تان در نمايش "شکلک" است. خودتان اين نقد را قبول داشتيد؟

اين مسأله غريبي براي ما نبود. اپيزود من و خانم بهرام در حال و هواي نمايش "شکلک" بود ولي مجموع فيلم خيلي فرق مي‌کرد. من در اجراي عمومي نمايش "شکلک" نتوانستم حضور پيدا کنم اما در اجراي خارج از کشور آن بازي کردم که جالب بود. در همان سال‌ها در چند نمايش ديگر مثل "روياي نيمه شب پاييز" کيومرث مرادي يا "مرگ دستفروش" و "کابوس‌هاي پيرمرد بازنشسته خائن ترسو" نادر برهاني‌مرند بازي کردم و اوضاع کاري‌ام بسيار خوب شده بود.

نمايش "پاييز" هم همکاري دوباره‌تان با آقاي برهاني‌مرند بود و جايزه جشنواره را هم براي‌تان به دنبال داشت.

بله. من براي آن نمايش جايزه دوم جشنواره تئاتر فجر را گرفتم. تا قبل از آن جايزه نفر دوم را مشترک مي‌دادند اما به من جايزه تک نفره دادند. البته من معتقدم که بايد در آن دوره از جشنواره جايزه نفر اول را مي‌گرفتم اما به هر حال نشد.





نکته جالب در خصوص کارنامه هنري شما اين است که با کارگردان‌هايي همچون کيومرث مرادي، نادر برهاني‌مرند، محمد يعقوبي و حسين کياني که کار کرديد، اين همکاري براي بار دوم هم تکرار شد. فکر مي‌کنيد که جدا از محبوبيتي که امير جعفري در ميان مخاطبان تئاتر دارد، چه چيزي باعث مي‌شود که اين کارگردان‌ها بعد از يک تجربه، شما را براي کارهاي ديگري هم فرا بخوانند؟

من فکر مي‌کنم که اگر اخلاق بازيگري خوب باشد، غيرممکن است که کارگردان براي تجربه‌هاي بعدي هم به او پيشنهاد بازي ندهد. من خودم را صفر کيلومتر به نمايش‌هاي مختلف مي‌برم و به مانند يک هنرجوي تازه‌کار به کارگردان‌ها مي‌گويم که چه مي‌خواهيد تا انجام دهم؟ فکر مي‌کنم که اين مسأله براي آن‌ها جذابيت دارد. در واقع من خودم را مثل يک خمير در دست کارگردان‌ها قرار مي‌دهم تا هر جوري که دوست دارند از من استفاده کنند. براي همين بعد از سال‌ها همکاري با اين کارگردان‌ها، آن‌ها همچنان به من پيشنهاد همکاري مي‌دهند.

با نادر برهاني‌مرند قرار بود در همين فروردين ماه يک کار با همديگر انجام دهيم که من به خاطر نمايش "ترن" و به طور همزمان حضور در فيلم "اکسيدان" نتوانستم در آن کار حضور پيدا کنم و از نادر عذرخواهي کردم. نادر برهاني‌مرند نمايش "سردار" را هم به من پيشنهاد کرد که آن را هم نتوانستم بروم. يا آقاي کياني 2، 3 نمايش را به من پيشهاد کرد ولي متأسفانه چون درگير کار بودم، نتوانستم به آن نمايش‌ها بروم. در همين مرداد پيش رو هم قرار است يک کار ديگري با کيومرث مرادي انجام دهم که خيلي از اين اتفاق خوشحالم.

در نيمه اول سال 89 دو سريال با آقاي سيروس مقدم کار کرديد که هر دوي آنها هم سريال موفقي بودند. همکاري‌تان با آقاي مقدم چگونه شکل گرفت و به نظرتان "چارديواري" و "زير هشت" چقدر در روند کاري‌تان تأثيرگذار بود؟

من قبل از "چارديواري" قرار بود در سريال‌هاي "مزرعه کوچک" و "پيامک از ديار باقي" آقاي مقدم بازي کنم که اين اتفاق به هر دليلي رخ نداد. سريال "چارديواري" را سعيد آقاخاني و محسن تنابنده با همديگر نوشته بودند. من با سعيد خيلي رفيق بودم و فيلمنامه را هم خيلي دوست داشتم. دلم مي‌خواست که بعد از سريال جدي "ميوه ممنوعه" در يک سريال کمدي کار کنم؛ مخصوصاً کمدي موقعيت. من آدم تيپ‌ساز خوبي نيستم ولي کمدي موقعيت را بلدم. در "چارديواري" که بازي کردم، آقاي سعيد نعمت‌الله سريال "زير هشت" را به من پيشنهاد دادند.

من از فيلمنامه سريال خيلي خوشم آمد و بعدها که کار تمام شد، خروجي سريال هم برايم خيلي خوب بود. به نظرم سريال "زير هشت" يک اتفاق بود؛ يک اتفاق براي تلويزيون، نه فقط براي بازيگري من. من که هميشه ديالوگ مي‌گفتم، در آن سريال ديالوگ خيلي کمتري داشتم و کارم بيشتر اکت و ري‌اکشن بود. هميشه دوست داشتم در کاري بازي کنم که سکوت داشته باشد و عاشق کاراکترهايي بودم که کمتر حرف مي‌زنند يا کلاً حرف نمي‌زنند اما حضورشان مهم و تأثيرگذار است. خلاصه اين اتفاق افتاد و سريال "زير هشت" هم مثل سريال "چارديواري" موفق شد. من قلم سعيد نعمت‌الله را دوست دارم و به نظرم سعيد نعمت‌الله از معدود نويسندگاني است که پايين‌ شهرنويس خوبي است.

شما بعد از آن‌که وقت نکرديد وارد کارهاي حسين کياني يا حتي نمايش "چيستا" نادر برهاني‌مرند شويد، مهدي سلطاني آمد و جاي‌تان را گرفت. هيچ‌وقت اين حس و سوال براي‌تان پيش نيامد که چرا مهدي سلطاني به جاي شما مي‌آيد؟

من از سريال "در مسير زاينده‌رود" آقاي فتحي هم پيشنهاد داشتم که نتوانستم بروم. در آن سريال‌ هم مهدي سلطاني به کار گرفته شد؛ البته نه براي نقش من. مهدي سلطاني هر بار که به جاي من بازي کرده، من برايش خيلي خوشحال شده‌ام. الان هم با خودم مي‌گويم که چرا خيلي از بازيگران نسل من همچون فرزين صابوني، رضا بهبودي، سعيد چنگيزيان کارشان اوج نمي‌گيرد و ديده نمي‌شوند؟ اين‌ها حيف هستند و کارشان را خيلي خوب بلدند. بازيگراني چون هدايت هاشمي و سيامک صفري هم دير کشف شدند. يا مجيد رحمتي واقعاً استعداد زيادي دارد و بايد ديده شود. از نسل بعد از من هم خيلي‌ها بايد ديده شوند. من براي هوتن شکيبا خوشحالم که ديده شد. نويد محمدزاده هم که برادر من است و نور چشمي من. مهدي سلطاني هم بازيگري است که با خودش دارد يک حجمي مي‌برد و به نظرم خيلي جذاب است. من مثل يک بازيکن شطرنج هستم که دوست دارم بازيکن مقابلم قوي باشد. دوست ندارم که بگويم فلاني و فلاني نباشد و فقط من باشد. اتفاقاً هر چه بازيگران مقابل من قوي‌تر باشند، کيف مي‌کنم.

خانم پانته‌آ بهرام بيشترين پارتنر شما را بازي کرده است. ايشان چقدر در روند بازيگري‌تان تأثيرگذار بوده؟

من بيشترين کارم را در تلويزيون، سينما و تئاتر با پانته‌آ بهرام کرده‌ام. به نظرم بودن آدم‌هايي مثل پانته‌آ بهرام نعمت است. شما کيف مي‌کنيد وقتي مي‌بينيد که بازيگر مقابل‌تان شش دانگ حواسش به شما و خودش است. اين خيلي لذت‌بخش است. من آدم پيشنهادپذيري هستم و حتي اگر گريمور هم چيزي به من پيشنهاد بدهد، خوشحال مي‌شوم. بازيگر مقابل بهتر از خيلي‌هاي ديگر مي‌تواند بگويد که تو الان داري غلط نگاه مي‌کني يا آکسانت را اشتباه مي‌گذاري. پانته‌آ بهرام بازيگري است که به خوبي اين کار را انجام مي‌دهد.

در کار نمايشنامه‌نويس چقدر دخالت مي‌کنيد؟

معمولاً دخالتي ندارم، مگر مثلاً بخواهم جملاتي که در دهانم نمي‌چرخد را عوض کنم.

برخي از کارگردان‌هايي همچون حسين کياني، نادر برهاني‌مرند، محمد يعقوبي، کوروش نريماني و عليرضا نادري خودشان نمايشنامه‌هاي‌شان را نوشته‌اند. شما در روند نوشتن نمايشنامه اين نمايشنامه‌نويس‌ها و کارگردان‌ها دخالتي داشته‌ايد؟

خير. کارهاي آقاي يعقوبي را اتود مي‌زديم و ايشان بر اساس اتود مي‌نوشت و فرداي آن روز مي‌آمد و بازسازي‌اش مي‌کرد. محمد يعقوبي اگر يک چيزي را از متن‌اش عوض مي‌کردي ناراحت مي‌شد. اين کار را در نمايش‌هاي آقاي نادري هم نمي‌شود انجام داد چون اگر يک "و" هم عوض کنيد، جمله به هم مي‌ريزد. در کارهاي بقيه کارگردان‌ها اين امکان وجود داشت که اگر کلمه‌اي در دهانم نمي‌چرخد را با آن‌ها در ميان بگذارم و يا اگر در حين اجرا بداهه‌اي به ذهنم مي‌رسيد و مي‌گفتم را براي اجراهاي بعدي با کارگردان بررسي کنم که اگر مي‌گفت خوب است، آن را تکرار مي‌کردم؛ اما اگر رضايت نداشت، براي اجراي بعدي از آن بداهه استفاده نمي‌کردم.

خيلي وقت‌ها خوش‌شان مي‌آمد و مي‌گفت اين بداهه که استفاده کردي را هميشه بگو. اما مثلاً يک‌بار ريما رامين‌فر مرا سر يک بداهه‌گويي در نمايش "همان هميشگي" دعوا کرد. گفت که اين جمله غلط است و تو داري تکرارش مي‌کني. من اتفاقاً بازيگر حرف گوش‌ کني هستم. بداهه هم چيزي است که در لحظه پيش مي‌آيد و در همه نمايش‌ها هم نمي‌شود بداهه گفت. مثلاً در نمايش "مجلس ضربت زدن" نوشته آقاي بيضايي جايي براي بداهه‌گويي وجود نداشت اما در بيشتر نمايش‌هاي کمدي ممکن است شما يک بداهه بگوييد و خوب باشد.

شما يک سريال هم با نام "تعبير وارونه يک رويا" با آقاي فريدون جيراني انجام داديد. اگر بخواهيد کارهاي‌تان را رتبه‌‌بندي کنيد، آن سريال در چه رتبه‌اي از کارهاي‌تان قرار مي‌گيرد؟

من طرح اوليه آن سريال را که خواندم، واقعاً فکر کردم يک سريال جاسوسي-امنيتي درجه 1 مثل سريال Homeland يا 24 در مي‌آيد اما متأسفانه کمبود بودجه و وقفه‌هاي زيادي که در توليد کار افتاد باعث شد که آن‌چه که من فکر مي‌کردم محقق نشود. سريال حتي تا قسمت 17 هم خوب بود و قصه خوب پيش مي‌رفت ولي در آخر به خاطر مشکلات مالي، 4، 5 قسمت پاياني مرا راضي نکرد و جواب نداد. وقتي بودجه خوب باشد، کارگردان هم انگيزه پيدا مي‌کند تا بهترين‌‌ها را ارائه دهد ولي وقتي مدام کار بعد از چند روز فيلمبرداري بخوابد، طبعاً انگيزه همه عوامل سريال گرفته مي‌شود.

"تعبير وارونه يک رويا" مي‌توانست يکي از بهترين سريال‌هايي باشد که در ژانر خودش ساخته مي‌شود اما متأسفانه عدم تزريق بودجه مانع آن شد. به همين خاطر است که من ديگر انگيزه‌اي براي کار کردن در تلويزيون ندارم. هر بازيگري دوست دارد در ميان طيف گسترده‌اي از مردم ديده شود اما وقتي در تلويزيون پول و امکانات نباشد و اين مشکلات روي کيفيت سريال‌ها تأثير بگذارد، ترجيح من اين است که فعلاً کار نکنم.

در صحبت‌هاي‌تان گفتيد که قرار بوده در يکي از نمايش‌هاي آقاي بيضايي کار کنيد اما بازي در سريال "کمربندها را ببنديم" اين اجازه را به شما نداد. چقدر دوست داشتيد آن اتفاق بيفتد؟

خيلي. ما حتي يک ماه هم نمايشنامه "افرا" را تمرين کرديم اما نشد. قرار بود در يک کاري به کارگرداني آقاي رحمانيان هم حضور پيدا کنم اما حضورم در سريال مانع آن شد.

ولي تجربه همکاري با آقاي رحمانيان را توانستيد به شکل ديگري با نقش ابن ملجم در نمايش "مجلس ضربت زدن" جبران کنيد.

بله. اتفاق خيلي عجيبي بود. هميشه فکر مي‌کردم که ديالوگ‌هاي متن آقاي بيضايي را چطور مي‌شود گفت. من يکي از کانديداهاي حضور در نمايش "شب هزار و يکم" آقاي بيضايي بودم اما به هر تقدير آن اتفاق نيفتاد. وقتي آقاي رحمانيان پيشنهاد بازي در نمايش "مجلس ضربت زدن" را به من داد، خيلي استقبال کردم چون فکر مي‌کردم که تا به حال همچين بازي انجام نداده‌ام. بنابراين با کمال ميل رفتم و بازي کردم.

خيلي‌ها فکر مي‌کردند

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۴۸۲۱۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نگاهی به تئاتر شاماران/ردپای افسانه جاماسب در زندگی سیاه باز

گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا ـ ونوس بهنود: نمایش شاماران به کارگردانی ساسان شکوریان ترکیب هنرمندانه‌ای از هنر پیشینه‌دار سیاه‌بازی و افسانه‌ای کهن از داستان‌های هزار و یک شب را بازگو می‌کند. 

تماشاخانه سنگلج، یکی از قدیمی‌ترین سالن‌های نمایش تهران است که‌ این روز‌ها ضرورت تعمیر، نگه‌داری و توسعه آن سوژه اخبار شده، این بار نیز با نمایش شاماران، هنرمندان و هنردوستان را میزبانی کرد.

شاه ماران یا شاماران اسطوره‌ای از موجودی نیمه‌زن و نیمه‌مار است که در بین مردم کردنشین سمبل برکت، دانش و شفا است. اما چه شد که هنرمندان سرشناس متعددی به دیدن نمایش این داستان اسطوره‌ای نشستند.‌

می‌توان اسرار هویدا کرد و نجات یافت

تئاتر هنر نخبگان است، اما دروازه یادگیری آن برای عموم گشوده است. شاماران در تلفیق زیبایی از سیاه‌بازی هنر کهن و اصیل ایرانی با افسانه‌ای جامانده از هزاره‌ها به دنبال انتقال همان پیام‌هایی است که هر روز در زندگی به آن نیازمندیم.

بازی روان بازیگران و تسلط بر نقش، چهره‌پردازی متناسب با نقش و همچنین سیالیت زمانی از گذشته به دوره معاصر و برعکس اجرایی روان را در اختیار بیننده قرار می‌دهد. هر چند کارگردان می‌تواند کمی از ابهام ماجرا‌ها کاسته و کلید‌های بیشتری در اختیار تماشاگر قرار دهد، اما سطح اجرای مقبول غیر قابل انکار است.

سیاه‌باز در نقش جاماسب ظاهر می‌شود. جوانی که در افسانه‌ها برای پیدا کردن عسل در غاری حبس می‌شود و دوستانش تنهایش می‌گذارند. در‌این نمایش گنجی که می‌تواند زندگی سیاه‌باز را دگرگون و او را از فقر و فلاکت برهاند جایگزین عسل شده است. سیاه‌باز در قبرستان‌ها به دنبال گنج است و کیست که نداند بر روی هر گنجی ماری خفته است.

در افسانه جاماسب او به باغ مار‌ها که در کنار شاه مار خود زندگی می‌کنند می‌رسد و به شرط آن که جایی از‌این مکان نامی نبرد، زندگی خود را با شاه مار آغاز می‌کند. شاه مار با چهره‌ای موحش تنها یک تمنا از او دارد و آن هم وفای به عهد است. اما جاماسب برای نجات خود بار‌ها و بار‌ها عهدشکنی می‌کند.

آنجا که دروغ است وقاحت موج می‌زند

شاماران یکی از سمبل‌های مورد احترام مناطق کردنشین است که به عنوان نشانه برکت و دانش تصاویر آن در جای جای خانه‌ها کشیده و از تصویر آن مجسمه و گلدوزی‌هایی در بین لوازم زندگی دیده می‌شود. آن چهره کریه زنی که نیمی از تنش یک مار است، بر خلاف آدم‌های روی زمین به وفاداری و صداقت ارج می‌نهد.

اما هرجا دروغ باشد، وقاحت موج می‌زند و سیاه‌باز به همراه گروهی از بازیگران به مصداق توده مردم با لودگی و مسخره‌گی به عهده خود پشت پا می‌زند.

اما داستان در همین جا خاتمه نیافته است. به جای سکه و زر گنج واقعی همان شاماران است که پادشاه برای بهبود خود از بیماری در به در به دنبال اوست. جادوگری که در بارگاه پادشاه است می‌گوید برای شفایش باید جغدی که در وجود خود دارد را بیرون بکشد. تمثالی از شومی و کراهت و خباثت.

سیاه‌باز که اسرار دیدن شاماران را بر ملا کرده توسط وزیر پادشاه اسیر می‌شود و با کمک او شاماران به نزد پادشاه آورده می‌شود. سیاه‌باز می‌گوید برای معیشت روی خود را سیاه کرده، اما در‌این داستان به دلیل خیانت به گنجینه دانش و معرفت، روسیاه است. پرداختن به افسانه‌های بومی و طرح آموزه‌های آن، در وضعیتی که به اعتقاد نادر ابراهیمی نویسنده سرشناس، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم، همان چشمه آب روانی است که هر انسانی در عطش آن است.

نویسنده و کارگردان در نهایت شاماران را، چون افسانه‌اش به دست پادشاه می‌دهد و او تکه تکه می‌شود. اما پایان خوش آنجاست که به خاطر حماقت و حرص و ولع، هر که بدی کرده به سزای اعمالش می‌رسد. بر خلاف جاماسب که به دانش دنیا آگاه شده و حکیم بزرگی می‌شود، سیاه‌باز در قعر کرده‌های خود روسیاه باقی می‌ماند. اما همیشه فرصتی برای بازگشت به سوی خیر هست. قلب پرمهر و سلامت سیاه‌باز به کمکش می‌آید تا بتواند تیره‌روزی و تیره‌رویی خود را به کنار بزند.

نمایش سیاه‌بازی شاماران در بیست و یکمین جشنواره بین الملی نمایش‌های آیینی و سنتی ایران شرکت کرده تا آیین‌های اصیل ایرانی را باردیگر نقل کند. اثری که هنرمندان و اهالی قلم بسیاری را به تماشای خود مهمان کرد.

این اثر نمایشی تا ۷ اردیبهشت در تماشاخانه سنگلج اجرا خواهد شد.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • نمایش فیلم تئاتری از عباس جوانمرد در خانه هنرمندان ایران
  • علی مصفا: فیلیمو عمدا «نبودن» را تبلیغ نکرد و سرم منت گذاشت!
  • نگاهی به تئاتر شاماران/ردپای افسانه جاماسب در زندگی سیاه باز
  • این خبرها را از دست ندهید
  • صحرا فتحی «هواخوری» را به صحنه می‌آورد
  • «هواخوری» صحرا فتحی به صحنه می‌آید
  • عکس| تصویر دیده نشده از امیر جعفری در کنار بازیگر سریال جنگل آسفالت
  • حمایت امیر جعفری از سیدحسین حسینی + عکس
  • ۶ سال زندگی با «در انتظار گودو»!/ بازی با زمان بر صحنه تئاتر
  • نمایش خیابانی «لکه‌های پاک»؛ بازتابی از حادثه عاشورای تاریخی حرم رضوی