Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-30@06:09:25 GMT

تاريخچه فيلم هاي ابرقهرماني

تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۶۱۸۵۴۱

خبرگزاري آريا - ماهنامه همشهري بيست و چهار - بهزاد يوسفي: سينما براي زدن حرف هاي مهم اما زيرپوستي و نه چندان رو در هر حوزه اي يکي از رسانه هاي محبوب و چاره ساز محسوب مي شود؛ رسانه اي که با ترکيب کردن تصوير و صدا و با چاشني درام مي تواند بسياري از محدوديت هاي ديگر رقبايش را پشت سر بگذارد. در سينما فيلم هاي ابرقهرماني مي توانند گزينه اول براي رسيدن به اين هدف باشند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

فيلم هايي که پر هستند از زد و خورد، انفجارهاي مهيب، دشمنان تا بن دندان مسلح و فراتر از انتظار، مردمي که کار خاصي از دست شان بر نمي آيد و بايد از دست ابرشرورها نجات پيدا کنند و ابرقهرمان هايي که مي توانند در نهايت از پس همه مشکلات بربيايند.

انگار همه چيز در اين گونه از فيلم ها درشت نمايي مي شود تا حرف ها و پيام ها در زير آوار آنها قرار بگيرند. شايد براي همين هم هست که در سال هاي گذشته، اين فيلم ها توانسته اند سينما را به تسخير خود در بياورند؛ سال هايي که انگار ديگر هيچ چيز قرار نيست سر جاي خودش باشد.

نبايد فراموش کرد که فيلم هاي ابرقهرماني لزوما آثار نيستند که پشتوانه اي کاميک بوکي داشته باشند؛ هر چند بيشتر آنها اصليت شان به دنياي کاميک بوک ها بر مي گردد اما برخي از آنها از ديگر رسانه ها مثل راديو، بازي هاي ويدئويي، انيميشن و ... اقتباس شده اند و تعداد ديگري حتي فيلمنامه اي اريژينال دارند.

شايد به همين دليل است که فراز و فرودهاي سينماي ابرقهرمان ها چندان به دنياي کاميک بوک ها مرتبط نيست و حتي در بيشتر مواقع مسيرشان از يکديگر جدا است، البته اين ماجرا خود نکته پنهان ديگري را هم بازگو مي کند: آنجايي که کاميک بوک ها بيشترِ اتفاقات روزِ جامعه را پوشش مي دادند يا نقد مي کردند، فيلم هاي ابرقهرماني تا سال ها از اين نگاه دور بودند و ساز خود را مي زدند. هر چند حالا اين نوع نگاه در چنين فيلم هايي کمي فرق کرده.

شمع 1 سالگي – 1940 تا 1970

درخشش همفري بوگارت، اکران شاهکارهايي مثل «زندگي شگفت انگيزي است» فرانک کاپرا و «همشهري کين» اورسن ولز، آغاز به کار آلفرد هيچکاک با فيلم «ربکا» و نه مجسمه اسکاري که بهترين سال هاي زندگي ماي ويليام وايلر برنده شد. اين شمايي کلي است از سينماي دهه 40 آمريکا.




اما علاوه بر اينها، اين دهه آغازي بود بر شکل گيري سينماي ابرقهرمان ها و پايه و اساس اين رويکرد حالا محبوب در دنياي پرده نقره اي، در اين دهه شکل گرفت. با وجود اين که بدنه اصلي سينما را در آن زمان فيلم هاي موفق ژانر درام تشکيل مي دادند، به سختي مي شد فضايي براي فيلم هاي سبک اکشن، مخصوصا فيلم هاي ابرقهرماني پيدا کرد. براي همين بهترين فضا براي اين سبک فيلم ها بيشتر فيلم سريال ها يا سريال هاي تلويزيوني بود.

«مان دريک شعبده باز» کمپاني کلمبيا پيکچرز اولين فيلم سريال مي دانند که با همين رويکرد در سال 1939 اکران شد. فيلم بر اساس کاميک استريپي به همين نام ساخته شده که آن را اولين کاميک استريپ ابرقهرماني مي دانند. کاميکي که کمپاني «کينگ فيچرز سنديکيت» آن را در سال 1934 منتشر کرد. کليت داستان هم همان طور که از نامش پيداست درباره شخصي به نام «مان دريک» است که مي تواند با تکنيک هاي هيپنوتيزم، نامرئي شدن، تله پورت و ... به جنگ شخصيت هاي شرور فيلم (و کاميک) برود و دنيا را به صلح و آرامش برساند. قرار است در سال 2019 هم فيلمي بر اساس اين کاميک با کارگرداني ايتان کوئن و نقش آفريني ساشا برون کوهن (در نقش مان دريک) ساخته شود.

دو سال بعد از اين فيلم سريال نوبت به کمپاني «ريپابليک پيکچرز» رسيد تا از روي کاميک بوکي به نام کاپيتان مارول فيلم سريال خود را آماده اکران کند. ماجراي اين فيلم دوازده قسمتي درباره پسري به نام بيلي بتسون است که به کمک جادوگري باستاني به نام «شزم» به قدرت فراانساني دست پيدا مي کند.

او برگزيده مي شود تا در برابر ابرشروري به نام «عقرب» که يک سلاح مرگبار باستاني در اختيار دارد، بايستد. قهرمان داستان بعد از به زبان آوردن کلمه «شزم» از پسربچه اي ريزاندام تبديل به ابرقهرماني تنومند مي شود. براي همين سازندگان فيلم، ويليام ويتني و جان انگليش مجبور شدند از دو بازيگر نقش اول مجزا براي فيلم استفاده کنند.

از ابتدا قرار بود اين فيلم برخلاف مان دريک شعبده باز، يک فيلم ابرقهرماني سينمايي باشد تا سازندگان با مشکلات بغرنج فيلم سريال درگير نشوند اما به دليل اين که پايه و اساس آن در مديوم فيلم سريال بود، اين اتفاق ميسر نشد و با فيلمي 316 دقيقه اي که در دوازده قسمت توليد شد، روبرو شديم.

ماجراهاي کاپيتان مارول – که آن را اولين فيلم ابرقهرماني بر اساس کاميک بوک ها (نه کاميک استريپ ها) مي دانند – اقتباسي است از کاميکي که کمپاني (Fawcett اولين بار در سال 1940 منتشر کرده بود. هر چند اين شرکت بعدها به خاطر شباهت شخصيت شان به سوپرمن مجبور شد آن را به کمپاني مشهور دي سي، مالک اصلي سوپرمن، بفروشد.




«شواليه تاريکي» وقتي اولين حضورش را روي پرده نقره اي تجربه کرد که جنگ جهاني دوم به روزهاي اوجش رسيده بود. حمله ژاپن به بندر پرل هاربر باعث خشم آمريکايي ها شد و آنها علاوه بر اين که بعد از اين اتفاق مستقيما وارد جنگ شدند و دو بمب اتمي بر سر چشم بادامي ها بيختند در سينما و تلويزيون هم حسابي از آنها زهرچشم گرفتند. بتمن فيلم سريالي پانزده قسمتي بود که کلمبيا پيکچرز آن را در سال 1942 و با الهام گرفتن از اتفاقات آن روزهاي دنيا آماده اکران کرد تا اولين حضور شواليه تاريکي در سينما سروشکلي به روز داشته باشد.

در اين فيلم، ابرشرور اصلي، فردي ژاپني به نام «دکتر داکا» است که مي خواهد با به دست آوردن راديومي که در شهر گاتهام وجود دارد، سلاح ليزري مرگباري بسازد. از نکات جالب فيلم بودجه کم آن بود که باعث شد بت موبيل مخصوصي در کار نباشد و به جايش يک کاديلاک مشکي خودنمايي کند.

اما از اينها مهم تر بايد به اين نکته اشاره کرد که به خاطر قوانين سانسوري آن زمان سينماي آمريکا که بر اساس آنها قهرمان فيلم نبايد خودسر قانون را اجرا کند يا زير پا بگذارد، بتمن به جاي اين که کارآگاهي شخصي باشد که عليه بي عدالتي مي جنگد، به همراه رابين ماموران دولتي بودند که قانون را همراهي مي کردند. از آن طرف سروشکل منسجم اين سريال و تحويل گرفتن منتقدان باعث شد کمپاني سازنده کمپين تبليغاتي مفصلي در حد يک فيلم سينمايي براي آن در نظر بگيرد.

حتي کار به اينجا رسيد که تيم دي سي مجبور شد برخي اصلاحات را بعد از اکران روي کاميک هاي بعدي بتمن لحاظ کند که يکي از آنها ظاهر فيزيکي آلفرد، پيش خدمت وفادار بروس وين (بتمن) بود. در کاميک هاي قبل از سريال، آلفرد فردي چاق بود اما در سريال اين شخصيت با بازي ويليام آستين به آلفردي لاغر و ورزشکار مبدل شد؛ شمالي که بعد از آن در کاميک ها هم از آن سود جستند.

به جز بتمن، ابرقهرمان هاي ديگري هم بودند که آن دوره گرفتار جنگ جهاني دوم شدند. کاپيتان آمريکا، برخلاف بتمن که به شکل مصنوعي درگير ماجرا شد، از اصل و ريشه به اين واقعه تاريخي وابسته است: استيون راجرز جوان و هنرمند مي خواهد با شروع جنگ به ارتش بپيوندد اما با جسم نحيفي که دارد، پشت خط مي ماند. با اين حال يکي از فرمانده هاي ارتش با ديدن او ياد پروژه سري اش که «ابرسربازها» نام دارد مي افتد و به اين ترتيب استيون به اولين ابرسرباز يا همان کاپيتان آمريکا تبديل مي شود.

نکته جالب اما در مورد فيلم سريال کاپيتان آمريکا اين است که کمپاني ريپابليک به هيچ وجه از ريشه داستاني استيون راجرز بهره نبرد و در سال 1944 با سريالي مواجه شديم که کاپيتان آمريکايش نه سپر مخصوصش را دارد، نه هويت استيون راجرز را و نه حتي از سرم ابرسرباز کُن در آن خبري هست و بدتر از همه، نازي اي در آن وجود ندارد که کاپيتان آمريکا او را از سر راه بردارد. اين اختلافات فاحش فيلم و کاميک ظاهرا از آنجا نشأت مي گيرد که قبل از اين که مشخص شود شخصيت اصلي چه کسي است، فيلمنامه نوشته شد و بعدا با خريد کپي رايت اين شخصيت، فقط نام آن را کاپيتان آمريکا مي گذارند.




سوپرمن هم در اواخر دهه 40 سروکله اش پيدا شد تا از اين قافله خيلي عقب نماند. به سبک همه فيلم سريال هاي ابرقهرماني اين دهه، اين اثر هم به صورت سياه و سفيد اکران شد تا براي اولين بار جهان او را نه در لباس معروف آبي قرمزش بلکه در لباسي به رنگ خاکستري – قهوه اي ببينند (علت انتخاب اين دو رنگ بهتر ديده شدن سوپرمن در فرمت سياه و سفيد بود.) به فيلم کشيدن سوپرمن دردسرهاي زيادي به همراه داشت. اگر همه چيز خوب پيش مي رفت، در سال 1940 (درست هشت سال قبل از اکران فيلم کلمبيا پيکچرز) او به آسمان سينما پرواز مي کرد اما کمپاني هاي ريپابليک و دي سي چون دي سي خواستار کنترل کامل روي فيلمنامه و توليد بود، نتوانستند به توافق نهايي برسند.

اين اتفاق چند سال بعد هم تکرار شد. بعد از آن ديگر کمپاني هايي مثل يونيورسال و همين ريپابليک بودند که رغبت چنداني به ساخت فيلم سريال هاي ابرقهرماني نداشتند؛ مخصوصا ابرقهرماني که دردسر بزرگي مثل پرواز کردن را به همراه دارد. در نهايت کلمبيا پيکچرز به دام افتاد و سام کنزمن روي صندلي کارگرداني اين فيلم پانزده قسمتي نشست.

اگرچه او تمامي تيم جلوه هاي ويژه فيلم را – که نتوانستند به پرواز در آمدن سوپرمن را آن جور که کنزمن در ذهن داشت از آب در بياورند – اخراج کرد و در نهايت پروازهاي ابرقهرمان به صورت انيميشن ساخته شد. با اين همه در پايان دهه 40 تمام محبوبيت و بازارگرمي مديوم فيلم سريال به يکباره رخت بربست و بتمن و رابين (1949) و مرد اتمي و سوپرمن (1950) آخرين فيلم سريال هاي ابرقهرماني بودند که مردم مي توانستند به صورت هفتگي آنها را در سينما تماشا کنند. اين اتفاق هم زمان با افول صنعت کاميک در آمريکا بود و عنصر طلايي اين کتاب ها هم با سانسورها و قوانين دست و پاگير آمريکايي ها به سر رسيد.




در بحبوحه آن دوران، کمپاني نه چندان مشهوري به نام «ليپرت پيکچرز» ريسک بزرگي را مي پذيرد و يک فيلم بلند 58 دقيقه اي را در سال 1951 آماده اکران در سينما مي کند به اسم سوپرمن و مردان مولي. اين فيلم هم اولين فيلم بلند ابرقهرماني است که از روي شخصيت هاي کاميک هاي دي سي ساخته شده و هم با کمي اغماض مي شود آن را اولين فيلم بلند ابرقهرماني دنيا دانست. البته هدف کمپاني و تيم سازنده از ساخت اين فيلم چيز ديگري بود که به آن هم رسيدند. آنها مي خواستند در صورت موفقيت فيلم – که اتفاق هم افتاد – اولين سريال تلويزيوني ابرقهرماني دنيا را کليد بزنند که ماجراهاي سوپرمن (1958-1952) نام داشت. اين اتفاق افتاد و سريال هاي ابرقهرماني در دوره هاي پيش رو جايگزين فيلم سريال ها شدند.

تولدي ديگر؛ 1970 تا 2000

به جز معدود فيلم هايي که از دل سينماي مستقل آمريکا، ژاپن و حتي اروپا بيرون مي آمدند (مانند خفاش طلايي، ژاپن، 1966؛ آقاي آزادي، فرانسه، 1969) ابرقهرمان ها تا اواخر دهه 70 جايگاهي در سالن هاي سينما نداشتند و آنهايي هم که هر از گاهي فرصت عرض اندام داشتند بيشتر تدوين شده سريال هاي موفق سال هاي گذشته بودند: بتمن (1966) گل سرسبد اين شکل از فيلم هاست اما در اواخر دهه 70 اتفاقات به گونه اي پيش رفت که انگار سينما مي خواست فرصت دوباره اي به اين سبک فيلم ها بدهد.

يکي از اين اتفاقات، استقبال خوب سينماروها از فيلم هاي فانتزي و علمي – خيالي آن دوره بود که موفقيت جنگ هاي ستاره اي (1977) را مي توان مهم ترين آنها برشمرد. دليل بعدي که شايد اهميتش از اولي بيشتر باشد، حضور پررنگ تر دنياي تکنولوژي در صنعت سينما و داشتن جلوه هاي ويژه پيشرفته تر بود. اين حضور انگار همان حلقه گم شده سينماي ابرقهرماني بود که سال ها در پي اش بودند. با اين اوصاف در سال 1978 کمپاني برادران وارنر به رهبري ريچارد دانر – در نقش کارگردان – دست روي مهم ترين ابرقهرمان دي سي گذاشت تا مرد شنل پوش مشهور دنياي کاميک ها را دوباره به پرواز در بياورد.




اين فيلم با حضور مارلون براندو (در نقش پدر واقعي سوپرمن)، جيمي هکمن (ابرشرور اصلي فيلم) و کريستوفر ريوي خوش قد و بالا (در نقش سوپرمن)، آمده بود تا عصر جديدي را براي ابرقهرمان ها رقم بزند؛ عصري که مي توان آن را «تولدي دوباره» ناميد. فيلم دانر قبل از اکران به پر خرج ترين فيلم تاريخ سينما (تا آن زمان) مبدل شد اما بعد از اکران، اين منتقدان و تماشاگران بودند که برايش کلاه از سر برداشتند.

فيلم با فروش سيصد ميليون دلاري، نه تنها بودجه پنجاه ميليوني خود را جبران کرد بلکه راهي را براي ساخت قسمت دوم، سوم و چهارم سوپرمن در دهه 80 هموار کرد. از رازهاي موفقيت فيلم مي توان به حضور واقعي شهر نيويورک به جاي متروپوليس (شهر خيالي سوپرمن) اشاره کرد که باعث مي شد اين اثر حسي واقعي پيدا کند؛ چيزي که سريال ها و حتي خود کاميک ها تا آن زمان از آن بي بهره بودند. همچنين بازي درخور توجه ريو باعث شد تا تماشاگران اولين بار با ابرقهرماني مواجه شوند که کاملا واقعي و حقيقي به نظر مي رسيد؛ يک شخصيت کاريزماتيک و خودآگاه بدون اين که بيش از حد مقدس باشد.

با اين حال اين همه دستاورد فيلم نبود: شايد بزرگ ترين ماحصل اکران سوپرمن اين است که راه را براي حضور ديگر ابرقهرمان ها در دنياي پرده نقره اي باز کرد. فلش گوردن (1980) و لاک پشت هاي نينجا (1990) مشت نمونه خروار فيلم هاي ابرقهرماني هستند که بعد از سوپرمن به اکران در آمدند.




به جز سوپرمن، ابرقهرمان ديگري هم وجود داشت که با آمدنش تحولات بيشتري را به سينماي ابرقهرماني تزريق کرد. پس از بارها تلاش و شکست، تيم برتون در بتمن، مايکل کيتون را جاي مبارز شنل پوش و جک نيکلسون را جاي جوکر، ابرشروري که مي خواست دنيا را به آتش بکشد، گذاشت. نتيجه کار علاوه بر اين که شگفت انگيز بود و نام برتون را بيش از گذشته بر سر زبان ها انداخت، باعث شد فيلم مانند يک بمب مهيب در بين عامه مردم منفجر شود.

برتون با بهره گيري از کاميک هاي پيشگام آن دوره مانند بازگشت شواليه تاريکي فرانک ميلر، شمايلي از اسطوره شناسي بتمن را به نمايش گذاشت که ترسناک تر و واقعي تر بود و توانست تمام خاطراتي را که تماشاگران از سريال هاي آب نباتي دهه هاي قبل به ياد داشتند، از ذهن آنها پاک کند. از آن طرف مخاطبان هم تضادي را که قهرمان فيلم از نظر اخلاقي با آن درگير بود پذيرفتند.

با اکران فيلم کلاغ انکس پروياس در سال 1994 – که اولين فيلم مستقل ابرقهرماني است که تبديل به فرنچايز شد – سينماي ابرقهرمان ها تيره و تارتر شد. زماني که بتمن و رابين جوئل شوما خر (1997) به خاطر سرخوشانه بودن و شوخ بودن بيش از حدش مورد انتقاد قرار گرفت، کلاغ شکل تازه اي از خشونتي را که در فيلم هاي ابرقهرماني وجود نداشت براي علاقه مندان به ارمغان آورد تا پلي زده باشد بين اين سبک فيلم ها و آثار مدرن اکشن.

موفقيت کلاغ راه را براي ديگر شخصيت هاي خشن دنياي کاميک که سردمدار آنها شخصيت هاي کمپاني ايميج کاميکز بودند باز کرد. از آن طرف مارول که همچنان دلخوش به موفقيت هاي سريال هالک شگفت انگيز در اواخر دهه 70 بود، مي ديد که قهرمان هاي دي سي در صنعت سينما به هر چه مي خواستند رسيده اند، با اين حال به خاطر تغييرات زياد و پيوسته در پست مديريت، اين کمپاني هيچ وقت نتوانست از لحاظ موفقيت فيلم هايش حتي به دي سي نزديک شود.




هوارد اردک (1986)، مجازاتگر و کاپيتان آمريکا (1990) يکي از ديگري بدتر بودند. اما بالاخره اين کمپاني در اواخر اين دهه توانست تکاني به خود بدهد و بين سال هاي 1997 تا 1998 دو فيلم موفق مردان سياه پوش و تيغ را روانه سينماها کند؛ دو فيلمي که خيلي زود دنباله هايي يافتند و به فرنچايز مبدل شدند. مردان سياه پوش هم براي مارول اولين اسکار را به ارمغان آورد و هم پردرآمدترين فيلم آن دهه اين کمپاني شد.

مارول وارد مي شود – از 2000 تا 2010

بعد از شکست هاي شرم آور دهه 80، موفقيت آن هم با ابرقهرمان هايي که خيلي روي موفقيت شان حساب باز نمي کردند، زير دندان مارولي ها بسيار مزه کرده بود. آنها مي خواستند اين روند را در دهه بعد ادامه بدهند براي همين سراغ ابرقهرمان هايي رفتند که در دنياي کاميک و به واسطه سريال پرطرفدار بودند: مردان ايکس (2000).

برايان سينگر کارگردان فيلم، بدون راه انداختن اکسپرسيونيسم شهري (چيزي که مخصوصا در کاميک هاي اين سري ديده مي شود) سعي کرد به مردان ايکس رنگ واقعيت ببخشد: عده اي جهش يافته مي خواهند با دفاع از انسان ها در مقابل همنوعان خود که قصد ريشه کن کردن آنها را دارند بايستند. هيو جکمن با درخشش در نقش ولوورين هم خود را ستاره سينما معرفي کرد و هم کيفيت فيلم را چند درجه ارتقا بخشيد.




دو سال بعد ديگر شخصيت محبوب مارول آماده ورود به دنياي سينما بود. سام ريمي که کلبه وحشتش ديگر آن تب و تاب سابق را نداشت، به عنوان يکي از طرفداران پروپاقرص آقاي تار افکن، سراغ اسپايدرمن (2002) رفت تا با دست گذاشتن روي وجه انساني اين شخصيت، موفقيت مردان ايکس را تکرار کند؛ اين اتفاق هم افتاد و فيلم تنها در آمريکا چهارصد ميليون دلار فروخت. اين چيزي بود که مارول به دنبال آن بود؛ پيروزي هاي پشت سر هم که باعث مي شدند اعتبار شخصيت هايش بيشتر و بيشتر شود.

حالا هاليوود – که تا چند وقت پيش دل چندان خوشي از آنها نداشت – آغوشش را براي فيلم هاي بيشتري بر اساس شخصيت هاي مارول باز کرده بود: دردويل (2002)، هالک (2003)، مجازاتگر (2004)، چهار شگفت انگيز (2005)، گوست رايدر (2007)، آيرن من (2008) و هالک شگفت انگيز (2008) فقط فيلم هاي ابرقهرماني بودند که از دل کاميک هاي مارول زاده شدند.

اين حجم از فيلم هاي ابرقهرماني در دهه اول قرن بيستم باعث شد گمانه زني هاي زيادي درباره چرايي اين اتفاق در بگيرد اما در بين همه آنها دو نظريه بيشتر از بقيه به واقعيت نزديک بودند: بخشي از منتقدان، حادثه يازده سپتامبر و موضع گيري هاي سياسي غرب به واسطه آن را يکي از دلايل اصلي روي آوردن هاليوود به فيلم هاي ابرقهرماني مي دانند.




اما يک نظريه سهل متر اين است که تکنولوژي هاي جديد و جلوه هيا ويژه بسيار پيشروتر باعث شده اين فيلم هاي پر زد و خورد و پر از انفجار متولد شوند.

با سروصدايي که مارول و شخصيت هايش به راه انداختند، دي سي در مورد جايگاه سابقش در دهه 70 احساس خطر کرد. آنها که در دهه 90 تمام پروژه هاي شان (به عنوان مثال بتمن هاي جوئل شوماخر) با شکست مواجه شد، سروقت يکي از خوشنام ترين کارگردان هاي آن دوره يعني کريستوفر نولان رفتند تا مرد خفاشي را برايشان بازسازي کند.

نولان در اولين اقدام بيشتر بار فانتزي را از داستان بيرون انداخت و تا توانست طرح سياهي از واقعيت به فيلم تزريق کرد. براي همين بتمن آغاز مي کند (2005) بيش از اين که محبوب خوره هاي کاميک باشد، دل سينماروهاي جدي را به دست آورد و دستاوردهايش باعث شد تا شواليه گاتهام در دو فيلم ديگر و با حضور خود نولان نقش آفريني کند. مي توان بتمن آغاز مي کند و دنباله هاي آن را در کنار چند فيلم ديگر مانند مردان ايکس 2، اتحاد مردان ايکس (2002) آغازگر دوره اي دانست که ديگر فيلم هاي ابرقهرماني صرفا جهت سرگرمي ساخته نمي شوند؛ جرياني از ايدئولوژي در رگ هاي اين فيلم ها وجود دارد که باعث شده برخي نام «رنسانس» را براي اين دوره انتخاب کنند.

جهان ها پا مي گيرند – از 2010 تا 2020

در کنار بلاک باسترهاي ابرقهرماني، فيلم هاي مستقل يا حداقل مستقل تري هم بودند که رنگ و بوي خودشان را به اين گونه فيلم ها مي بخشيدند. در سال 2000، کارگردان مشهور هندي تبار ام. نايت شبامالان فيلم «شکست ناپذير» را با بازي بروس ويليس ساخت تا يک عنصر واقع گراي ديگر را هم به اين سبک فيلم ها اضافه کند.

کمپاني انيميشن سازي پيکسار هم با ساخت «شگفت انگيزها» (2004) سعي کرد اين مدل فيلمسازي را بين کودکان و خانواده ها محبوب کند اما شايد مهم ترين اثر مستقل را بايد فيلم «وي فور وندتا» (2006) دانست که جيسون مک نيکو آن را از روي کاميک آلن مور ساخته. اين فيلم که تريلري سياسي است، انگلستاني را به تصوير مي کشد که حکومتي تماميت خواه بر آن سلطه يافته اما ظهور ابرقهرماني با يک ماسک خندان و البته ترسناک مي تواند پايان کار اين سلطه باشد.




با شروع دهه 2010 ماجرا اما به شکلي پيش رفت که حتي جا براي ساخت فيلم هاي مستقلي به اين شکل هم تنگ و تنگ تر شد. مارول که هر فيلمش را يک گلوله محسوب مي کرد، سينماي جهان را با گلوله هايش به رگبار بسته بود. فيلم ها يکي از پس ديگري به نمايش در مي آمدند، بازسازي مي شدند و دنباله هاي آنها ساخته مي شد.

انگار نمي شد پاياني براي آثار سينمايي مارول در نظر گرفت اما راستش را بخواهيد ايده اي بزرگ و گسترده زير همه آثار نهفته بود که با اکران فيلم «اونجرز» (2013) برملا شد. در سال 2006 مارول با به کار گرفتن کوين فيج و اختصاص 525 ميليون دلار خواست که فيلم هاي خودش را با شخصيت هاي خودش بسازد. با در نظر نگرفتن «مردان ايکس» و «اسپايدرمن» (که امتياز سينمايي هر دو به کمپاني هاي ديگر واگذار شده)، آنها هالک، آيرن من، تور، کاپيتان آمريکا و چند هزار شخصيت ديگر را به خط کردند تا فيلم هاي خود را داشته باشند اما اين همه آن چيزي نبود که مارول به دنبالش بود.

فيلم ها در ظاهر به نام يکي از شخصيت ها اکران مي شدند (براي مثال آيرن من) اما در برخي از نقاط داستان سروکله يکي ديگر از شخصيت هاي مارول پيدا مي شد. شايد در ابتدا يک جور شوخي به نظر مي رسيد اما با اکران هر فيلم مارولي اين ماجرا رنگ جدي تري به خود مي گرفت. اين ماجرا آنقدر ادامه پيدا کرد که سروکله همه همه ابرقهرمان هاي اين کمپاني در فيلم «اونجرز» پيدا شد. بله، درست حدس زديد.





از زماني که قسمت اول «آيرن من» در سال 2008 اکران شد، تا سال 2013 که فيلم «اونجرز» به نمايش درآمد چهار فيلم مارولي ديگر توليد شدند (هالک شگفت انگيز، آيرن من 2، تور و کاپيتان آمريکا) که همگي با تارهاي تقريبا نامرئي به يکديگر وصل هستند. در اصل اين بسته شش فيلمي فاز اول سينمايي مارول محسوب مي شود و محض اطلاع بايد بگوييم که دومين بسته شش فيلمي با اکران فيلم «انت من» (2015) به پايان رسيد. اين روزها هم وارد فاز سوم شده ايم که با اکران فيلم «کاپيتان آمريکا جنگ داخلي» (2016) شروع شده و قرار است تا پايان سال 2019، نُه فيلم ديگر هم ساخته شود.

اين رويکرد جديدي است که نه تنها مارول آن را در پيش گرفته، بلکه دي سي هم بعد از اين که موفقيت هاي رقيب را ديد، دست به دامن آن شد. ساخت دنياهاي در هم تنيده ابرقهرمان ها، پروژه دي سي با رونمايي سوپرمن در «مرد پولادين» (2013) شروعت شد و با «بتمن عليه سوپرمن» و «جوخه انتحاري» ادامه پيدا کرد. تا سال 2020 هم حداقل هشت فيلم ديگر از دل کاميک هاي دي سي بيرون خواهد آمد تا جهان آنها هم شکل بگيرد. از همين لحظه تا سال 2020 حداقل 23 فيلم ابرقهرماني ديگر در راه است؛ خانم ها و آقايان فيلم دوست، (متاسفانه) شما در چنگال فيلم هاي ابرقهرماني گير افتاده ايد!


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۶۱۸۵۴۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مجید و آقا معلم قصه‌های مجید پس از ۳۴ سال

تعداد بازدید : 0 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480 بازدید 9 مهدی باقربیگی بازیگر نقش مجید در سریال قصه‌های مجید و محمدعلی میاندار بازیگر نقش معلم در این سریال پس از سی و چهار سال در کنار هم در یک برنامه حضور یافته‌اند و از خاطرات حضورشان در این سریال گفتند. بخشی از حرف‌هایشان را می‌بینید و می‌شنوید.

دیگر خبرها

  • عوامل «نون خ» با مردم صحبت می‌کنند
  • عکس جالب کاظم نوربخش سلمان سریال «نون خ»
  • جشنواره اسب‌ دوانی ترکمن ۱۴۰۳ + تاریخچه Turkmen Racing Horse Festival
  • جشنواره اسب‌ دوانی ترکمن ۱۴۰۳+ تاریخچه Turkmen Racing Horse Festival
  • تصاویری از پشت صحنه سریال «نون خ»
  • ساترا، سریال «حشاشین» را غیرمجاز اعلام کرد
  • جیمزوب پازل شکل‌گیری کهکشان‌ها را به هم ریخت
  • عکس | واکنش بازیگر نقش روناک به قسمت آخر سریال نون خ
  • عکس| واکنش بازیگر روناک به قسمت آخر سریال نون خ
  • مجید و آقا معلم قصه‌های مجید پس از ۳۴ سال