وظایف کمیسیون «پاسداری از ولایت فقیه» در خبرگان چیست؟
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۶۳۸۵۲۰
ابتدا باید بگویم خبرگان وظیفه شان دو چیز است یکی اینکه خدای ناکرده اگر رهبر مشکلی برایشان پیش آمد و از دنیا رفتند رهبر بعدی را تعیین کنند.
به گزارش مشرق، یک روز پیش از اجلاسیه دوم مجلس خبرگان بود که تهران را به مقصد قم ترک کردیم تا با امام جمعه و نماینده ولیفقیه در اصفهان گفتوگو کنیم. شاگرد پا به سن گذاشته امام راحل در قم میزبان ما شد و با صبر و حوصله سوالات ما را از سالهای دور نهضت و همراهیاش با امام راحل پاسخ گفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آیتالله سید یوسف طباطبایی نژاد در شهریور ۱۳۲۳ شمسی در روستای ظفرقند اردستان به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۳۷ با مشورت پدر جهت تحصیل و فراگیری علوم دینی راهی شهر مقدس قم شد و تا سال ۴۳ دروس مقدماتی و قسمت عمده کتب سطح حوزه را در محضر اساتید حوزه علمیه قم فرا گرفت و در اواخر سال ۴۳ تقریبا همزمان با تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرف شد و در محضر علمای آن بلاد تلمذ کرد.
وی در مدت اقامت در نجف از نزدیک شاهد زندگی شخصی و نحوه مبارزات امام بود و روایتها و کمتر گفته شدههایی از آن دوران دارد. آیتالله طباطبایینژاد در اواخر سال ۴۸ از شهر نجف به ایران مراجعت کرد و مشغول به تحصیل و تدریس و فعالیتانقلابی شد. از جمله مسئولیتهای آیتالله طباطبایینژاد میتوان به مسئولیتهای ذیل اشاره کرد:
عضویت در دیوان عالی کشور نماینده مردم اردستان در دوره سوم و جهارم مجلس شورای اسلامی نماینده مقام معظم رهبری در کشور سوریه منصوب گردیدند نماینده ولیفقیه و امام جمعه اصفهان عضویت در مجلس خبرگان رهبریمتن پیشرو نیز گفتوگوی دوساعته با آیتالله طباطبایینژاد است که از منظرتان میگذرد:
با تشکر از وقتی که در اختیارمان قرار دادید، حضرتعالی از چه زمانی برای تحصیل به قم مشرف شدید و مبدأ آشنایی شما با حضرت امام خمینی(ره) در چه تاریخی بود؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بنده از سال ۱۳۳۷ وارد قم شده و در سن ۱۴ سالگی مشغول تحصیل شدم. زمان مرحوم آیت الله بروجردی بود و از همان زمان که قم آمدیم و نوجوان بودیم با امام آشنایی پیدا کردیم. وقتی درس امام در مسجد سلماسی تعطیل میشد تقریباً خیابان ارم پر از طلبه میشد و میگفتند درس حاج آقا روح الله تمام شده است. درس خارجش تقریباً بعد از درس مرحوم آیت الله بروجردی بیشترین جمعیت را داشت. با مرحوم حاح آقا مصطفی هم در مدرسه حجتیه که درس اسفار ملاصدرا را میگفت آشنا شدیم و به ایشان علاقهمند بودیم. آن زمان صحبت نهضت و قیام نبود و بعد که مرحوم بروجردی از دنیا رفتند، صحبت نهضت شروع شد و ما هم بیشتر با امام آشنا شدیم.
مطالعه مخفیانه «کشفالاسرار» امام خمینی(ره)
امام البته قبل از آن هم کتاب «کشفالاسرار» را نوشت که این کتاب پیش یکی از دامادهای ما در تهران موجود و البته ممنوع بود و آن موقع وی کتاب را در مغازهاش مخفی کرده بود و در کارتونی گذاشته بود. من آن زمان کتاب کشفالاسرار امام را میخواندم. به خصوص جواب هایی که به کسروی داده بود. وقتی این کتاب را میخوانیم متوجه میشویم حرفهای امام از نوجوانی با حرف زمان پیریش یکی بوده و حقیقت را درک کرده بوده و کتاب بسیار خوبی است.
در واقعه مدرسه فیضیه هم حضور داشتید؟
بعد از وفات مرحوم آقای بروجردی جلسهای ۲۵ شوال مصادف با شهادت حضرت امام صادق (ع) بود که به واقعه فیضیه معروف است و من خودم آنجا بودم. جلسه را مرحوم آقای گلپایگانی گرفته بودند و بعضی به امام گفته بودند شما هم شرکت کنید و بعضی گفته بودند شرکت نکنید. مرحوم آقای انصاری قمی منبری بود و بسیار هم آن زمان مشتری داشت. خیلی شیرین حرف میزد. ایشان منبر رفته بود و ما هم کنار ایستاده بودیم. دیدیم وسط جمعیت هر چه آقا میخواهد صحبت کند یکی صلوات میفرستاد و بقیه میفرستادند. آقای انصاری میگفت هر که میخواهد صلوات بفرستد اجازه دهد خودم بگویم.
پسر همشیره ما حاج آقا رضا موسوی که ۴، ۵ سال قبل فوت کردند و از من ۵، ۶ ماه کوچک تر بود با این آقای حمید روحانی که ما به او زیارتی میگفتیم، این دو نفر خیلی داغ بودند. پسر همشیره ما عصبانی شده بود و از پشت سر زده بود توی گوش آن شخص که صلوات میفرستاد. یک دفعه دیدیم ریختند سر کسی و او را میزنند. خیلی هم کتک خورد.
حمله کنندگان به فیضیه «بهایی» بودند/ درخواست شنیع از طلبهها
خلاصه مجلس بهم خورد و آقای انصاری هم از منبر آمد پایین. یکدفعه ریختند داخل مدرسه و چوبهای درختان انار دستشان بود. شیشهها را میشکستند و به سر طلبهها میزدند. ما و یک تعدادی از دیوار مدرسه فیضیه رفتیم مدرسه دارالشفا و فرار کردیم. اخوی ما که در انفجار حزب جمهوری اسلامی شهید شدند، داخل فیضیه مانده بود و جزو کسانی بود که داخل حجرهها رفته بودند. اینها آمده بودند در حجرهها را باز میکردند و میگفتند بیایید بیرون و هر طلبهای که می خواست بیاید بیرون با چوب به سرش میزدند.
افرادی که هجوم آوردند عوامل ساواک بودند؟
بله؛ اما بنظر میرسید بهاییها هستند چون اخوی به من میگفت که ما را در ایوان جمع کردند و گفته بودند که باید به امام زمانتان لعن کنید! متأسفانه طلبهها خیلی بابت این مسئله گریه کرده بودند.
بین «فیضیه» و «دارالشفا» جوی خون جاری شد
گویا یک طلبه را هم از بالای بام به پایین انداختند.
یک طلبه را انداخته بودند که شهید شد و بعد امام خیلی به وی پرداخت. بین مدرسه فیضیه و مدرسه دارالشفا اگر رفته باشید یک راهروی آب بود که خیلی خون در آن ریخته شده بود یعنی معلوم نبود چه کرده بودند و انگار کسی را سر بریده باشند خون جاری شده بود.
زمانی که با نهضت امام آشنا شدیم قبل و بعد ۱۵ خرداد همواره در تظاهرات شرکت میکردیم که البته کسی غیر از طلبهها شرکت نمیکردند حتی میتوانم بگویم یک غیرطلبه هم شرکت نمیکرد.
یعنی نهضت هنوز جنبه عمومی پیدا نکرده بود؟
بله، مردم باورشان هم نمیشد شاید ما هم باور نمیکردیم اما به حساب حمایت از روحانیت و دین بالاخره راه میافتادیم اما اینکه شاه بتواند با این کارهای ما بیرون برود، تصورش نبود و خیلی جاها واقعاً آن نقش روحانیون و نقش حوزه را مردم متاسفانه خبر ندارند. یک زمانی اصلاً غیر روحانی در کار نبودند. من خودم یادم هست که وقتی در تظاهرات رد میشدیم، یکی از این کاسبان بلند میگفت مگر با این بچه بازیها میشود شاه را بیرون کرد؟ نه این که نخواهند ولی باورشان نمیشد.
برای مثال در تشییع جنازه مرحوم آیتالله سعیدی که در زندان شاه شکنجه و به شهادت رسیده بود، در قبرستان جدیدی که الان دیگر کهنه شده دفنش کردند و کسی جرات نمیکرد تشییع جنازه برود و فقط طلبهها بودند. بعد هم زمانی که به نزدیک قبرستان رسیدیم، یک دفعه کماندوها ریختند و با باتوم مردم را زدند که در کوچهها فرار کردیم. واقعا به این سادگی نهضت نشد. مردم ساخته نبودند منتهی کم کم با بیانیهها و اعلامیههایی که امام میداد، مردم روشن شدند.
روشهای جالب پخش اعلامیه امام؛ از روش زیر آستری تا جادادن در رساله آیت الله حکیم
رابط امام که این اعلامیهها را به مردم برساند تنها طلبهها بودند. مثلا فرض کنید میخواستند اعلامیه آقا را از قم ببرند بندرعباس. باید اعلامیه را بگذارد لای آستر قبا و رویش پنبه بگذارد که دست میزنند صدای کاغذ ندهد و اگر میگرفتند حکمش اعدام بود. بعد هم بروند در زیرزمین و جاهای دیگر تکثیر کنند و بفرستند که من همین جا خوب است بگویم در نجف هم یکی از کارهایی که میکردند این بود که کتابهای رساله مرحوم حکیم یا کسانی که مشکلی نداشتند را میگرفتند. در صحافی جلد زرکوب میکردند و لابه لای این جلد اعلامیه امام را میگذاشتند و به هیچ وجه معلوم نبود. مانند زمان امام صادق(ع) که کسی جرات نداشت از شیعه صحبت کند، از امام خمینی هم کسی جرات نداشت حرف بزند.
شما چه زمانی برای تحصیل به نجف تشریف بردید؟
امام بعد از آزادی از زندان بخاطر سخنرانی در مدرسه مسجد اعظم قم، به ترکیه تبعید شد. وقتی به ترکیه تبعید شد همان موقع تقریبا سال ۴۳ بود به صورت قاچاق رفتم نجف و پنج سال نجف بودم البته در این میان یک سفر آمدم ده بیست روزی ایران و دو مرتبه رفتم. تا سال ۴۸ من نجف اشرف بودم. دو سال اولش را درس خارج نمیرفتم چون دروس سطح را هنوز تمام نکرده بودم.
در نجف درس کدام یک از حضرات آیات شرکت میکردید؟
درس سطح را عمدتاً نزد آقای راستی کاشانی میرفتم. یک قسمتی از مکاسب را پیش مرحوم ملکوتی خواندم و همین طور آقای زنجانی. با آیتالله راستی هم که -خدا شفایش بدهد- خیلی مانوس بودیم چون من پای درسش اشکال میکردم و ایشان به من علاقهمند شده بود و میدید مطالعه میکنم. هر جا میرفتیم من را هم دعوت میکرد و فکر میکردند من کاشی(اهل کاشان) هستم.
بعد هم که سطح تمام شد، درس فقه امام و درس اصول آقای خویی میرفتم. بعضی از درسها هم آقای راستی سفارش میفرمود. میگفت دو تا درس ثابت داشته باش اما درس بقیه علما را هر چند شده هفت هشت ماهی برو که بالاخره بعدا به دردت میخورد تا حدود کار علما و مراجع را بدانی. من درس آقای بجنوردی میرفتم که خیلی مهم بود. درس آشیخ باقر زنجانی را خود آقای راستی هم میآمد و با هم میرفتیم. ایشان سفارش کرده بود که بیایم و من میرفتم ولی درس عمدهام درس اصول آقای خویی و درس فقه امام(ره) بود.
تلفنی که خبر ورود امام را به عراق اعلام کرد/ اولین مقصد امام در عراق کدام شهر بود؟
زمانی که حضرت امام به عراق آمدند چگونه مطلع شدید؟ فضای عمومی شهرهای شیعه نشین نسبت به ورود حضرت امام(ره) چگونه بود و از ایشان چطور استقبال کردند؟
زمان ورود امام(ره) نزد مرحوم آیت الله رضوانی که در شورای نگهبان بودند، شرح منظومه میخواندیم. نزدیک غروب بود که وسط درس خبر دادند که یک تلفنی از بغداد زدند به منزل آیت الله خویی و حاج آقا مصطفی گفته ما آمدیم عراق. همین که این را گفتند بلند شدیم و گفتیم نمیشود صحبت کرد و درس خواند. رفتیم مدرسه آیتالله بروجردی و آنجا که بودیم، دیدیم مدرسه پر از جمعیت است. گفتند آقای خویی خواب بوده و خادمش میگوید که زنگ زدند.
ما زنگ زدیم به آقای شیخ نصرالله خلخالی نماینده آقای بروجردی در عراق که مدرسه را ایشان ساخته بود. روحانی بسیار خوبی بود و وضع مالیش هم خوب بود یعنی کارهای تجارتی هم میکرد. شیخ نصرالله گفت من تازه از سوریه آمدهام و میروم بررسی میکنم و تماس میگیرم. حاج آقا مصطفی آدرس مسافرخانهای را داده بود و از طریق آن آدرس میخواست پیگیری کند. بالاخره همه منتظر بودیم که زنگ بخورد که بالاخره زنگ به صدا درآمد و آقای خلخالی گفت با حاج آقا مصطفی در مسافرخانه نزدیک حرم حضرت موسی بن جعفر(ع) است.
من یادم هست اولین کسی بودم که پیشنهاد دادم به کاظمین برویم. غروب بود ۵، ۶ نفری راه افتادیم آمدیم ساحة الامام علی یعنی میدان امام علی که مینی بوسها برای سوار شدن میایستادند. یکی دو ساعت در راه بودیم تا رسیدیم کاظمین و رفتیم در همان مسافرخانه. پسر مسافرخانهچی گفت آقا را بردند منزل و من ایستادهام که افراد را راهنمایی کنم. وارد خانه شدیم، شیخ نصرالله خلخالی و حاج آقا مصطفی نشسته بودند و آقا خوابیده بود. آقا مصطفی گفتند بروم آقا را صدا بزنم که البته تعارف بود و ما گفتیم راضی به این کار نیستیم و با حاج آقا مصطفی نشستیم به صحبت کردن.
روایت حاج آقا مصطفی از ورود جالب امام به عراق
حاج آقا مصطفی میگفت ما را از ترکیه که سوار هواپیما کردند، نمیدانستیم کجا میبرند تا اینکه یک جا هواپیما نشست. راه افتادیم و فکر کردیم کسی دنبالمان میآید. دیدیم نه کسی هم نیامد. همین طور با آقا راه افتادیم از فرودگاه بیاییم بیرون دیدیم هیچ کس پشت سرمان هم نیست. بعد حاج آقا مصطفی فرمودند وقتی تابلوها را که دیدم شناختم چون قبلا بغداد آمده بودم و فهمیدم بغداد هستیم. بعد همین مسافرخانه را که قبلاً آمده بودم میشناختم. اسم مسافرخانه جمیل بود و برخی قصههای در راه را فرمود.
ساعت ۱۲ شده بود که آمدیم در همین مسافرخانه و پشت بام تخت خواب گذاشته بودند. بیرون آمدیم، دیدیم دو تا مینی بوس و یک اتوبوس آمده همه از نجف آمده بودند. صبح حرم موسی بن جعفر(ع) حضرت امام را دیدیم و یکی دو روز کاظمین بودند که دیگر فوج فوج جمعیت میآمدند. ما همراه امام رفتیم سامرا و تقریباً شاید ۵۰ تا ماشین جمعاً پشت سر هم بودند.
استقبال شیخ اهل سنت سامرا از امام/شما غریب نیستید
نزدیک سامرا که رسیدیم شیخ اهل سنت و رئیس حوزهشان به استقبال آمد و جمله قشنگی گفت. همه ایستادند و امام از ماشین پایین آمد. ایشان هم مقابل امام ایستاد و گفت که شما فکر نکنید که غریب هستید. شما چون برای اسلام قیام کردید هر کجا بروید، هر کشور اسلامی بروید آن کشور برای خودتان است! خیلی تعبیر قشنگی بود و جمله خوبی گفت. سامرا یکی دو روز بودیم بعد رفتیم برای کربلا، کربلا هم خیلی خطرناک بود یعنی اصلا اینقدر جمعیت جمع شده بودند که باور کردنی برای ما نبود. از بیرون کربلا ماشینهای ما را نگذاشتند داخل بیاید و فقط ماشین امام وسط جمعیت پیدا بود.
به استقبال امام میرفتند؟
بله، ریخته بودند دم «بابالقبله» حرم امام حسین(ع). امام پیاده شد که به حرم بروند و آنجا واقعا وحشت کردم که اتفاقی برای امام بیفتد. این شرطهها با ضرب باتومشان میزدند که مردم کنار بروند و نمیرفتند. بالاخره امام مشرف شدند به حرم حضرت اباعبدالله و نماز هم در صحن خواندند. بعد هم منزلی گرفته بودند برایشان و ما هم آنجا رفتیم.
منزل علمای کربلا ساکن بودند؟
خیر؛ منزلی بود که اجاره کرده بودند، بعد هم آنجا شام دادند و ما شام خوردیم. شب شنبه بود و نصف هفته درس هایمان را تعطیل کرده بودیم تا اینکه امام به نجف آمدند و استقبال شدیدی از ایشان در نجف انجام شد. دو سه روز در خانه آقا بودیم و میرفتیم و میآمدیم. یک حیاط ۳۰ متری بود که چند اتاق هم داشت. من در اتاق پشت سر امام بودم که یک دریچه هم باز بود و حرف امام را گوش میدادم لذا راوی خیلی خبرها خود من بودم.
همان شب اولین نفرمرحوم آیتالله سید محمود شاهرودی آمدند. بعد مرحوم آقای خویی و آقای بجنودی هم آمدند. غیر از آقای حکیم همه شب اول آمدند دیدن امام و آیتالله حکیم فردا شب آمد. ایشان عذرخواهی کرد که اگر من دیشب نیامدم به خاطر این بود که گفتم خسته هستید و استراحت بکنید. بعد هم به امام گفت که نماز را در مسجد خواندید یا در خانه؟ امام فرمود من در قم هم در خانه میخواندم. آقای حکیم گفت: عجب؛ خلاف عادت! امام به مزاح فرمودند کارهای ما همه خلاف عادت است جمعیت میرفت و میآمد و به امام احترام میگذاشتند. بعد از چند روز امام برای بازدید علمایی که به دیدارش امده بودند به خانهشان رفت.
در جلسه مهم امام با آیت الله حکیم چه مباحثی مطرح شد؟
رابطه امام با علمای نجف بهویژه مراجع به چه شکل بود؟ میگویند برخی آقایان علیه امام در نجف شبنامه پخش کردند. دیدار معروفی هم با آیتالله حکیم بر سر اصل انقلاب و نهضت اسلامی داشتند. از آن دیدار چیزی به یاد دارید؟
مرحوم آقای قدیری -که خدا رحمتش کند- همراه امام خمینی(ره) به منزل مرحوم حکیم رفته بود و برای ما تعریف میکرد. آقای حکیم به حضرت امام گفته بود که مردم با ما نیستند و کار خودشان را انجام میدهند. اینها برای کارهای خودشان میآیند دور ما و من در جنگ عراق تجربه کردم که ما را رها کردهاند. امام فرموده بود که شما شخصیتتان را معرفی نکردهاید. شما جلو باشید ما همه پشت سر شما هستیم. آتاتورک چه قدر علمای ترکیه را در دریای خون ریخت؟ ما که هنوز خونی از دماغمان نیامده است.
همین حرفهای مختصر را زده بودند. امام با همه علما و مراجع خوب بود و اجازه هم به هیچکس نمیداد یک کلمه در مورد آنها حرف بزنند اما شبنامه کار افرادی بود که حسادت میکردند نه خود مراجع. بعضی اطرافیان انسان، آدمهای فهمیده نیستند. به امام گفته بودند جواب بدهیم فرموده بود نمیخواهد جواب بدهید و اصلا جواب شبنامه را امام اجازه نداد، بدهند.
امام در هوای بسیار گرم نجف اجازه نمیدادند کولر نصب کنیم؛ میفرمودند مگر طلبهها کولر دارند که ما داشته باشیم
از خاطراتی که از امام رضوان الله دارم این است که ما شب های پنج شنبه میرفتیم اتاق بزرگی که طبقه بالا بود. امام مینشستند و کسی سوال و یا مسئلهای داشت میپرسید. ما هم میرفتیم برای این که امام را ببینیم. یکی از خاطرات امام این است که در سال اول اجازه نداد کولر بزنند. تابستان در اتاق نمیماندند، همان حیاط را فرش کرده بودند. فرمایششان این بود که مگر همه طلبهها کولر دارند که ما داشته باشیم؟ خیلی هم گرم و سخت هم بود ولی اجازه نداده بود.
بالاخره تصمیم گرفتند جایی که آقا مینشیند کرسی درست کنند و در داخل آن پنکه بگذارند. خدا آیتالله قرهی را رحمت کند. هم خودش را و هم پسرش را که جدیداً فوت کرد. مرحوم قرهی از جوانی پیش امام و خیلی مورد اعتماد ایشان بود. آقای قرهی گفته بود میخواهیم کرسی درست کنیم. ایشان برای من نقل کرد امام فرموده تخته آنهایی که در زیرزمین هست بردارید و کرسی درست کنید. به حاج آقا مصطفی گفته بودند که با این ها نمیشود درست کنیم و با نئوپان درست کنید. ما کرسی با نئوپان درست کردیم وقتی امام دید عصبانی شد و گفت مگر نگفتم با تختههای زیرزمین درست کنید، چرا نئوپان گرفتید؟
خاطرهای از زهد و ساده زیستی حیرت انگیز امام/ شما عاقبت من را جهنمی میکنید
مرحوم قرهی میگفت ما ترسیدیم و گفتیم آقا مصطفی به ما گفته و انداختیم گردن حاج آقا مصطفی. امام با عصبانیت فرمود تو و مصطفی آخرش ما را جهنمی میکنید. واقعاً این خاطره خیلی مهم است.
خاطره دیگر این است که حیاط خانه امام که گفتم تقریبا یک مترش آجر بود و بقیهاش گچ بود. یک ستون داشت و ستون تا بالاآجر بود و وسطش گچ بود. پایینش هم آجر بود و این آجرها پوسته کرده بود. تکیه میدادیم پوستههایش به لباس میچسبید. به امام گفته بودند اجازه بدهید این آجرها را بتراشیم و رنگ کنیم. اجازه نمیداد ولی گفته بودند کسانی که میآیند لباسشان کثیف میشود. آنقدر اصرار کردند که قبول کرد.
یک هفتهای بیرونی تعطیل بود. امام وقتی آمد و دید که راهرو را هم رنگ کردند، با ناراحتی فرمود کف پله را هم رنگ میکردید! شما آنجا گفتید لباس مردم کثیف میشود رنگ کنیم چرا راهرو هم رنگ کردید؟ بعد با ناراحتی گفت کف پله که سنگ بود، کف پله را هم رنگ بزنید. چرا همه جا را رنگ کردید؟
پاسخ جالب امام به حاج آقا مصطفی: بگذار در عوامی خودمان باقی بمانیم!
یکی از کسانی که واقعاً هر لحظه که آدم با او بود به یاد خدا میافتاد، امام(ره) بود. هم با رفتار و کردار و ادبش و هم با سبک نشستن و برخواستنش. با نظمی که داشت یعنی ساعت هشت شب حرم حضرت علی(ع) بودند. یکی دو سال اول هم شب میرفت و هم صبح یعنی شبانه روز دو مرتبه به زیارت میرفت. مرحوم حاج آقا مصطفی هم یک بار به آقا گفتند که مگر شما معتقد نیستید که بعد منزل نبود در سفر روحانی امام فرموده بود خب حالا که چی؟ آقا مصطفی گفت چرا هر شب حرم میروید. از همین جا سلام بدهید! آقا هم پاسخ جالبی داد و گفت بگذار ما به عوامی خودمان باقی باشیم. فلسفه برای من نباف.
امام پیش از انقلاب برای آینده نظام برنامه ریزی و فکر همه چیز را کرده بود
برخی شبه روشنفکران داخلی با طرح شبههای مدعیاند امام میدانست چه نمیخواهد اما نمیدانست چه میخواهد. یعنی میدانست با نظام مبارزه کند اما جایگزینی در ذهنش نبود در صورتی که امام از نجف درس ولایت فقیه را به شیوه کاربردی میگوید. شما به عنوان یکی از شاگردان ایشان که در درس ولایتفقیه شرکت داشتید، نظرتان درباره مسئله ولایت فقیه و روش نهضت امام راحل و پاسخ به این ادعاها چیست؟
من بخش هایی از این درسها را شرکت کردم. امام فکر همه چیز را کرده بود و وقتی انقلاب پیروز شد در اواخر سال ۵۷ و اوایل ۵۸ ظرف یکی دو ماه کارهای اساسی را انجام داد مثلا کمیته امداد، بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید، سپاه، بسیج و ... را تشکیل داد.
ایشان برنامهریزی دقیق و فکر داشته است. در کشف الاسرار هم مشخص است آقا چه میخواهد منتهی با ملایمت جلو میآمدند و یک دفعه حمله نمیکرد. انصافا هم در نهضت روی نظم جلو آمد و نگهداری نهضت هم با حساب و کتاب بود. عصبانی نمیشد و با همه خلاف هایی که بنیصدر داشت میگذاشت که وقتش برسد. خلاصه نمونه بود.
شیوه امام شاگردپروری بود/ تفاوت شیوه تدریس امام و مرحوم خویی
ویژگیهای درس امام چه بود؟ در همان ایامی که در نجف بودید شاکله درسی ایشان چه ویژگی داشت و درس خارج ایشان چه تفاوتی با سایر علمای آن زمان از جمله مرحوم آیت الله خویی داشت؟
امام(ره) شاگرد پرور بود یعنی مثل درسهای مرحوم آیتالله خویی نمیشد راحت بنویسی و جمع بکنی و کتابش کنی. برای یک روایت یک وقت میبینید ده احتمال میداد. هر احتمالی را مطرح و بعد رد میکرد. این شیوه درس دادن خیلی سخت است و در این شیوه طلبه ساخته میشود ولی جمع و جور کردن این درسها قدری مشکل است فلذا بیشتر کتابهای امام نوشته خودشان است برخلاف آقای خویی رضوان الله تعالی علیه که شاگردانش تقریر کردند.
امام (ره) احتمالات مختلف را مطرح میکرد و دوباره به نظریه اصلی برمیگشت کاری که شیخ انصاری میکرد. آقای خویی کار را میگرفت و جلو میرفت. راحت هم میشد تقریرات بنویسی و ضبط و چاپ کنی اما بعضیها این طور نیست. امام راحل(ره) شاگرد پروریاش نمونه بود.
درس خارج فقه، درس پژوهش است. درس تحقیق است و صرفاً خواندنی نیست. باید یک مسئلهای که دیگران گفتند این مسئله اسنادش را بگویی، احتمال ضعیف هم که باشد آن را هم باید بگویی و بعد بتوانی رد یا تایید کنی. در این رفت و برگشتها طلبه رشد پیدا میکند.
وقتی از نجف به ایران آمدید، فعالیتهای مبارزاتی شما به چه شکل بود؟
قبل از رفتن به نجف از ۱۵ سالگی منبر میرفتم و بعد هم که آمدیم هم درس میگفتم و در حوزه هم محرم و صفر منبر میرفتم. زمانی که شاه فرار کرد دعوت به دزفول بودم با این که حکومت نظامی هم بود اما در دزفول حکومت نظامی را میشکستند. زمانی که من رفتم آنجا ۳۲ نفر از مردم کشته شده بودند که ۲۹ نفر از پلیس بود فلذا هیچ کس جرات نمیکرد آنجا حکومت نظامی را برقرار کند. در امامزاده شان که امامزاده سبز قبا میگفتند منبر میرفتم، جمعیت میآمدند و سه روز آنجا منبر می رفتم.
در خمینی شهر زمانی که مجسمه شاه را پایین آوردند منبری انقلابی شان در واقع من بودم که مجسمه شاه را پایین آوردند. شب یازدهم محرم بود که یک پاسبانی خبرها را برای ما میآورد و به ما میگفت که
منبع: مشرق
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۶۳۸۵۲۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مطهری امام
دوازدهم اردیبهشت 1358 ش درحالی که تنها دو_ سه ماهی از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی می گذشت ، یکی از تلخ ترین و خسارت بار ترین حوادث نا گوار برای رهبر انقلاب وآینده نظام جمهوری اسلامی به دست اشقیای از جنس خوارج رقم خورد و «متفکر و فیلسوف و فقیه عالیمقام » حضرت آیت الله مرتضی مطهری (أعلی الله مقامه ) با تیر جهالت و عداوت به شهادت رسید .
مقامی که برای آن عالم ربانی غایت آمال بوده ولی برای رهبر واستاد بزرگ او مصیبتی بسیار سنگین و برای ایران و نظام نوپای آن خسارتی غیر قابل جبران بوده است.
درباره شخصیت ذو ابعاد و جان پاک و افکار و اندیشه متقن و روشنگر استاد شهید بسیار گفته شده و نوشته شده و البته همچنان جامعه و جوانان و همگان نیازمند اندیشه زلال اسلامی او می باشند . اما در این مجال و مقال به نسبت و ارتباط و ارادت و علاقه و اعتماد آن اسلام شناس بزرگ و امام خمینی پرداخته می شود.
استاد شهید سیزدهم بهمن 1298ش متولد شده و در دامن مادر و پدری مؤمن و پاک سرشت و اهل عبادت و خدمت بالید. او در سنین کودکی به مکتب خانه رفت و مراحل اولیه آموزش را آغاز کرد و در حدود سیزده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت کرد و حدود دو سال در آن محیط تحصیلات مقدماتی علوم اسلامی را فرا گرفت .
وضعیت حوزه های علمیه در آن دوران گرفتار دیکتاتوری مذهب ستیز رضا خانی بود و سرو سامان مناسبه نداشت و به همین خاطر مرتضای جوان و تشنه ی معارف و حقایق به فریمان برگشتو حدود دو سال با بهره گیری از کتابخانه پدر به تأمل و تفکر واندوختن اطلاعات مذهبی و به ویژه مطالعه تاریخ اسلام اشتغال داشت.
«اغلب کتاب دستش بود و فقط مطالعه می کرد. بعد ها در قم می گفت من هرچه مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سالی است که از مشهد به فریمان برگشتم» (پاره ای از خورشید،صفحه76)
در همان دوران سخت و سیاه که ترکیب دیکتاتوری رضا خان و تحولات سلطه جویانه و زیاده خواهانه جهانی ، جنگ جهانی دوم را رقم زد و ایران به اشتغال متجاوزین در آمد و ملت ایران نمی دانست از فرار شاه ظالم خوشحال باشد و یا از اشغال کشور و قحطی عمومی ناراحت باشد؛ مرتضای جوان در جستجوی دست یابی یا بی گوهری بود که فطرت او بدان سو هدایتش می کرد. یکای از برادران استاد می گوید:« ایشان شش- هفت ماه بعد از فوت مرحوم آیت الله حائری به قم رفت .» (همان، صفحه 76 )
رحلت آیت الله حائری دهم بهمن 1315 بوده و با این حساب آیت الله مطهری در پاییز 1316 به همرا دایی خود مرحوم شیخ علی روانه قم شد و از اینجا بود که عنصر کلیدی اساتید و مربیان بزرگ در شکل دهی به شخصیت این جوان جویای حقیقت و طالب کمال و سعادت به ایفای نقش پرداخت .
سه عنصر والدین - ژنتیک، معلمان و مربیان و محیط که سازنده شخصیت آدمی هستند، برای استاد مطهری به بهترین نحو مهیا گردید و او از پدر و مادری مؤمن و وارسته برخوردار بود که همانها محیطی ایمانی و معنوی برای زندگی این کودک و نوجوان فراهم کردند و به رغم نامناسب بودن محیط عمومی کشور، محیط خانه وخانواده برای مرتضای جویای حقیقت مطلوب و سازنده بود تا اینکه «هجرت» سازنده او به قم رقم خورد و او از پاییز 1316 تا پاییز 1331 به مدت پانزده سال مراحل تحصیل و تهذیب را سپری کرد و از برترین و بهترین الهی مردان در طبقه اساتید کسب فیض کرد. وی گرچه از بزرگانی چون آیت الله حجت و آیت الله محقق داماد هم استفاده علمی کرده است ؛ ولی اثر گذاران اصلی بر شخصیت علمی و معنوی استاد شهید مطهری حضرات آیات: بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی و میرزا علی آقا شیرازی بوده اند.
آوازه فقاهت آیت الله بروجردی چنان انتشار یافته بود که بعضی از جویندگان فقاهت از حوزه علمیه قم به بروجرد و محضر آن فقیه محقق می رفتند که یکی از آنها استاد مطهری بود که تابستان 1322 از قم به بروجرد رفت و تحصیلات حوزه علمیه قم را به تحصیل در بروجرد بدل کرد، چنانچه پس از هجرت آیت الله بروجردی به قم از سال 1323تا سال 1331 که در قم اقامت داشته در درس های فقه و اصول آن استاد شاگرد پرور شرکت می کرد و از برجستگان محضر آن فقیه بزرگ بوده است .
استاد مطهری گرچه به صورت رسمی از سال 1329تا1331 و تنها فلسفه مشاء - بخشی از الهیات شفاء بوعلی – را در کلاس درس علامه طباطبائی شاگردی کرد و در جلسات مخصوص «اصول فلسفه و روش رئالیسم» حضور می یافت ، ولی از همان زمان تا پایان عمر خود ارتباط علمی با ایشان و بهره گیری از محضرشان داشت شرح و تبیین کتاب اثر گذار اصول فلسفه و روش رئالیسم و نیز بهره گیری از تفسیر عظیم المیزان در بیانات و تألیفات ایشان مشهود است.
آشنائی و ارتباط و ارادت طرفینی او با آیت الله میرزا علی آقا شیرازی هم اتفاق غریبی است . او خود می نویسد :
« تابستان سال 1320 پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم . تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با «نهج البلاغه» آشنا کرد . او دست مرا گرفت و اندکی وارد «نهج البلاغه» کرد... از آن پس چهرۀ « نهج البلاغه» در نظرم عوض شد ، مورد علاقه ام قرار گرفت و محبوبم شد. گویی کتاب دیگری است غیر آن کتابی که از دوران کودکی آن را می شناختم ... به خود جرئت می دهم و می گویم او به حقیقت « عالم ربانی» بود... او هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب .
فقه و فلسفه و ادبیات عربی و فارسی و طب قدیم را کاملاً می شناخت و در برخی متخصص درجه اول به شمار می رفت... او با « نهج البلاغه» می زیست،با «نهج البلاغه» تنفس می کرد، روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب می زد و قلبش با این می تپید ... راستی مرد حق و حقیقت بود.» (سیری در نهج البلاغه، صفحه12-7).
اما استاد شهید آیت الله مطهری که باید کل دوران تحصیلات بسیار مؤفق و با برکت او را در حوزه علمیه مشهد و قم بیست سال دانست، طولانی ترین مدت شاگردی و نیز تنوّع دروسی که استفاده کرده بود، شاگردی در محضر امام خمینی بوده است. او که از همان مشهد شیفته حکمت الهی و حکمای ربانی شده بود، آغاز آشنایی و ارتباط خود با حضرت امام را چنین روایت کرده است :
«پس از مهاجرت به قم، گمشدۀ خود را در شخصیتی دیگر یافتم . فکر کردم که روح تشنه ام از سرچشمۀ زلال این شخصیت سیراب خواهد .
اگر چه در آغاز مهاجرت به قم، هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود به معقولات را نداشتم اما درس اخلاقی که به وسیلۀ شخصیت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته می شد و در حقیقت درس معارف و سیر سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست می کرد.
بدون هیچ اغراق و مبالغه ای، این درس مرا آنچنان به وجد می آورد که تا دوشنبه و سه شنبۀ هفتۀ بعد، خودم را شدیداً تحت تأثیر آن می یافتم.
بخش مهمی از شخصیت من در آن درس و سپس در درس های دیگری که در طی دوازده سال از اسناد الهی فرا گرفتم، انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و می دانم . راستی که او «روح قدس الهی » بود.» (علل گرایش به ما دیگری،صفحه9-8).
متفکر شهید در طول این دوازده سالی که گفته، درس های اخلاق که توصیفش نمود و حکمت متعالیه و اصول فقه و فقه را از محضر این اسناد الهی تحصیل کرد و علاوه بر تسلط و تخصّص فوق العاده در این رشته های اصلی علوم اسلامی، جان و روح خود را صیقل داده و همانند این اساتید بزرگ و سازنده خود، بی مبالغه از علمای ربانی گردید و با همین سرمایه علم و دانش والا و روح و جان تهذیب شد،مؤفق به آن همه خدمت فکری و تربیتی طی دهها سال وآثار ماندگار او همچنان منشأ روشنگری و هدایت می باشند.
درس اخلاق معروف حضرت امام از سال 1315تا سال1323 به مدت هشت سال در حوزه علمیه قم مجمع مشتاقان کمال بوده و البته معلوم نیست شهید مطهری از چه سالی در آن درس حضور می یافته ولی شاید قید دوازده سال دلالت کند که از حدود سال 1318 یا 1319 این توفیق را داشته که یکی از شاگردان آن درس باشد واما درس دیگری که او از محضر امام خمینی فرا گرفته بود، حکمت متعالیه بوده است . اهل این رشته می دانند که طالبان فلسفه اسلامی در حکمت متعالیه دو کتاب محوری را تحصیل می کنند؛ شرح منظومه ملا هادی سبزواری و اسفار صدر المتألهین.
استاد مطهری آخرین دوره تدریس شرح منظومه امام خمینی را درک کرد و در واقع خلاصه و عصاره حکمت متعالیه را بر محور این کتاب از ایشان که بیش از دو دهه استاد برجسته و شناخته شده حکمت صدرائی و عرفان نظری و عملی بوده، استفاده کرده است .
حضرت امام به موازات درس شرح منظومه و دروس دیگری که داشت، اسفار را نیز برای شاگردان سطح بالاتر تدریس می کرد و آیت الله مطهری و تعدادی از شاگردان درس شرح منظومه پس از اتمام آن کتاب از استاد اجازه گرفته و در درس اسفار شرکت کردند و کتاب نفس اسفار را از محضر او بهره بردند و به گفته هم مباحثه یازده ساله او مرحوم آیت الله منتظری دیگر بخش های اسفار را با توجه به آشنائی و تسلط بر حکمت متعالیه، مباحثه کردند و بدین صورت استاد حکمت صدرائی آنها تنها امام خمینی بوده است.
آنان همچنین در دهه بیست علاوه بر شرکت در درس فقه و اصول آیت الله بروجردی، از استاد فلسفه و اخلاق خود – امام خمینی – در خواست کردند درس اصولی برای آنها داشته باشد و به مدت هفت سال مباحث أمارات و و اصول علمیه دانش اصول را به صورت بسیار تحقیقی فرا گرفتند، درسی که هم استاد و هم شاگردان اصلی، آن را بسیار جدّی گرفته بودند و محصول آن درس هفت ساله به قلم امام دو جلد انوار الهدایه، یک جلد استصحاب و یک جلد تعادل و ترجیح و اجتهاد و تقلید و نیزرساله لا ضرر شده است.
در درس فقه نیز مدت چند ماه مقداری از «کتاب الزکاه» را فرا گرفتند .
دوران دیگر از ارتباط و همراهی این استاد و شاگرد در آغاز نهضت امام خمینی بوده که منجر به دستگیری و زندانی شدن این دست پرورده حضرت امام شده بود،اما مهم تر اینکه این ثمره فاخر اساتید برجسته حوزه علمیه قم در دهه های سی،چهل و پنجاه در تهران و محیط دانشگاه و حلقه های فکری اهل فکر اسلامی، با قلم توانا و بیان رسای خود سخنگوی اسلام قرآن و نهج البلاغه کرده بود و در این عرصه علاوه بر محدودیت ها و مزاحمت های حکومت ضد اسلامی و دیکتاتوری، با «تحجر» و «التفاط» مواجه بود که به مثابه دو لبه یک قیچی آن اسلام شناس بزرگ را مورد آزار و اذیت و مزاحمت قرار می دادند .
عده ای با افکار متحجرانه و قیافه مقدس مآ بانه تحمل دیدن کتاب «مسئله حجاب» و «نظام حقوق زن در اسلام » را نداشتند و حتی به شکوه پیش امام در نجف گفتند آقای مطهری با نوشتن کتاب «مسئله حجاب»موجب بی حجابی زنان شده است و از طرف دیگر اهل التقاط پندارها و یافته های خود را به نام اسلام عرضه می کردند که مقدمه کتاب « علل گرایش به ما دیگری» استاد شهید شکوه از این طیف است.
آیت الله مطهری در اوج غربت پدید آمده از این طیف ها و هجمه های آنان ، در سال 1356 نامه ای تاریخی به استاد و مربی خود می نویسد و در این نامه حتی لب به شکوه می گشاید :
« استاد و مقتدای بزرگوارم ! حوادث ناگوار پی در پی برای اسلام از یک طرف و روشن بینی ها و اقدامات مثبت و منفی به موقع و صحیح آن استاد بزرگواراز طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدّی تر و با خلوص و صمیمیت بیشتر آرزو کنم از خداوند متعال مسألت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم الشأن را برای همه مسلمانان مستدام بدارد... خدا را گواه می گیرم که کمتر اتفاق می افتد که در حال یا مقام و موقف دعایی این وظیفه را فراموش کنم و امیدوارم که مشمول دعوات خیریه شما بوده باشیم .»(سیری در زندگانی استاد مطهری، ص219).
استاد شهید در این نامه از جریان های : مارکسیستی ، مجاهدین، مخالفین روحانیت جریان شریعتی نام برده و به معرفی آنها پرداخته و به رهبر خود می گوید:
« گروه های چهار گانه فوق با من به حساب اینکه تا اندازه ای اهل فکر ونظر وبیان و قلم هستم به شدت مبارزه می کنند؛ شایعه برایم می سازند، جعل و افترا می بندند به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی می بینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی در آخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است :
به گردا گرد خود چندان که بینم بلا انگشتری ومن نگینم
ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیاء دین هراسی به خود راه نخواهم داد.این مقدار بثّ شکوی را جز به مثل حضر تعالی که استاد عالیقدرم و به جای پدرم هستید نمی کنم. من الان مرکز ثقل حملات این گروه ها هستم ... بار دیگر تکرار می کنم من جداً از خداوند متعال طول عمر برای شما می خواهم و فوق العاده نگرانم که اگر خدای ناخواسته پای حضرت عالی که تنها شخصیتی هستید که همه این گروه ها از او حساب می برند از میان برود اوضاع فوق العاده ناراحت کننده خواهد بود .»
به موازات افزایش دیکتاتوری رژیم پهلوی و وابسته تر شدنش به آمریکای سلطه گر، آگاهی های ملت ایران با رهبری امام خمینی ارتقاء یافت و موج انقلاب اسلامی آغاز گردید و توطئه شاه و صدام، حضرت امام را وادار به هجرتی سرنوشت ساز نمود و همان چهار ماه سرنوشت ساز اقامت ایشان در پاریس به مثابه شب قدر مبارزات ملت ایران، به پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم دیکتاتوری و تأسیس نظام مردمی – اسلامی جمهوری اسلامی منجر شد. در مدت اقامت رهبر مبارزات در پاریس استاد مطهری جزء اولین شخصیت هایی بود که به دیدار و زیارت امام شتافت و او خود می گوید :
«من که قریب به دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده ام باز وقتی که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه شد.» (پیرامون انقلاب اسلامی، صفحه 21)
در همین دوران استاد شهید با بیان رسا و تبیین های گویای خود به مثابه سخنگو و ترجمان فکر و اندیشه امام خمینی عمل می کرد و در تلاش شبانه روزی در کنار دوستان و همرزمان دیگر خود مانند شهیدان بهشتی و با هنر و مرحومان هاشمی رفسنجانی و مولوی اردبیلی در کنار چند تن از رجال مذهبی – سیاسی غیر روحانی هسته اولیه شورای انقلاب را طبق نظر و مأموریت امام خمینی شکل دادند و تظاهرات های عظیم میلیون ها تن از ملت را هدایت و مدیریت کردند و به خصوص او اندیشه پیشنهادی امام خمینی درباره نظام جایگزین نظام سلطنتی؛ یعنی «جمهوری اسلامی» را تشریح می کرد، به اینکه این نظام سیاسی جایگزین به معنای مدیریت و گزینش مدیران نظام جدید با رأی و نظر و انتخاب واقعی و نه نمایشی ملت ایران خواهد بود و در چنان نظامی احکام و موازین اسلام به مثابه « مواد» این «صورت» خواهد بود تا از ترکیب این دو به تباهی ها و عقب ماندگی ها و وابستگی ها خاتمه داده شود چرا که تحلیل عمیق خودشان از تحولات دوران معاصر ایران چنین بوده است :
« ملت ایران در طول تاریخ خود، به استثنای فترتهای کوچک و محدود، در زیر چکمه استبداد به سر برده و از این رو با اینکه به اعتراف اهل بصیرت یکی از باهوش ترین و با استعداد ترین ملل جهان است نتوانسته است در عرصه بین المللی استعداد های خود را بروز دهد .
در هفتاد و اندی سال پیش که از استبداد به ستوه آمده بود به رهبری روحانیونی آگاه و مجاهد و پایمردی مجاهدینی مسلمان کوشش کرد رژیم آزادی و دموکراسی را در ایران برقرار سازد، ولی این دولت مستعجل نپایید و کودتای 1299که با کودتای 1332 تأکید شد بساط آزادی و دموکراسی را برچید و حکومت فردی و استبدادی را بار دیگر برقرار کرد.» ( نامه ها و ناگفته ها، صفحه 199 )
به اعتقاد استاد متفکر، « اگر آزادی و دموکراسی محفوظ می ماند ملت ایران امروز در ردیف مترقی ترین کشور های جهان بود، در صورتی که پس از سه ربع قرن هنوز از نظر فقر و بی سوادی و فرهنگ و تمدن در ردیف عقب مانده ترین کشور های جهان است .
اختناق سیاسی و اجتماعی و محرومیت از آزادی و مشارکت در تعیین سرنوشت خود یکی از موجبات خشم و نفرت این مرد است.» (همان)
البته هدفی که آن استوانه و رکن فکری انقلاب اسلامی برای مبارزات در نظر داشت و جامعه ای را که انتظاری می کشید چنین بوده است :
« برچیده شدن حکومت استبدادی و برقراری نظام دموکراسی بر طبق موازین اسلامی و رسیدن به آزادی که شرط اصلی رشد و تکامل انسانی و اجتماعی است، اعم از آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی اجتماعات همراه با امنیت وواقعی قضایی و اجتماعی و بدون دخالت و مزاحمت های رنگارنگ دستگاه های انتظامی .» (همان،صفحه 202).
در نگاه استاد شهید بُعد اسلامی جمهوری « با الهام از روحانیون طراز اول آشنا به مقتضیات زمان» قابل اجرا می باشد. دو وصف « طراز اول » و «آشنابه مقتضیات زمان» بسیار جای تأمل و تفکر دارد و باید دید آیا در این زمینه طبق این معیار ها عمل شده و یا عمل می شود و برترین عالمان دینی و آگاه ترین آنها به زمان و اقتضائات و نیاز های زمان و زمانه نقش دارند و یا تنزل سطح، تنها به مؤید ها میدان داده می شود ؟!
استاد شهید از حیث اقتصادی جامعه ساخته شده در جمهوری اسلامی را چنین جامعه ای می داند : « اجرای برنامه اقتصادی نوین بر اساس مبارزه صادقانه با فواصل طبقاتی و بالا ترین سطح تولیدات کشاورزی و صنعتی کردن کشور با برنامه صحیح و جلوگیری از اسراف وتبذیر بودجه عمومی به عناوین مختلف.»(همان،صفحه203 )
باید پس از گذشت چهار دهه از عمر نظام جمهوری اسلامی صادقانه ومنصفانه به کارنامه اقتصادی آن با چنین هدفی که ترسیم شده بود نمره داد که چه وضعیتی داریم و معاش ملت چه جایگاهی دارد؟!
استاد شهید در پایان این مکتوب خود که در سال 1357 نوشته بود تصریح می کند که :« بار دیگر تأکید می کنم که اجرای همه این خواسته ها فرع بر این است که اولین خواسته اجرا شود [ یعنی برچیده شدن حکومت استبدادی و بر قراری نظام دموکراسی بر طبق موازین اسلامی و رسیدن به آزادی که شرط اصلی تکامل انسانی و اجتماعی است] بدون آن هیچ چیز دیگر عملی نیست و اگر عملی شود مانند همیشه جز صورت سازی و اغفال نخواهد بود.» (همان)
این مطهری بود که داغ شهادت او امام خمینی را داغدار و گریان کرد و آن مربی بزرگ و مقتدای او آن گونه از او سخن گفته که برای هیچ یک از بزرگان بزرگوار دیگر نگفته است :
« ضایعه أسف انگیز شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالیمقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری قدس سره را تسلیت و تبریک عرض می کنم ؛ تسلیت در شهادت شخصیتی که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف کرد و با کج روی ها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد؛ تسلیت در شهادت مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزی را از دست داده ام و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بود که حاصل عمرم محسوب می شد . در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه ای وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست .» (صحیفه امام، ج،ص؟ )
حضرت امام مطهری عزیز خود را چنین وصف می کند :
« مطهری که در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بود.»
و او از شخصیت هایی می داند که با فداکاری « در زندگی و پس از آن با جلوه خود نور افشا نمی کرده و می کنند.» و « با شعاع فروزان خود مردگان را حیات می بخشند و به ظلمت ها نور می افشانند.» چنین بود که امام او را «فرزند عزیز» و « پاره تن» خود می نامد و در اولین سالگرد شهادت او پیام می دهد، کاری که برای دیگر شهیدان و الاقدر تکرار نشد و نوشت :
« مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود .... من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتاب های این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود.»(صحیفه امام ،ج،ص )؟
امام خمینی این متفکر بزرگ را « اسلام شناس عظیم الشأن » می نامد و همینجا است که باید از حوزه های علمیه و حکومت جمهوری اسلامی می پرسید که با تفکر و اندیشه والا و روشنگر این « اسلام شناس عظیم الشأن » در حوزه ها و ارکان حکومت چگونه برخوردی شده و می شود ؟!
آیا در این چهار دهه حوزه های علمیه سعی کردند محصولات آنها اسلام شناسانی از سنخ و جنس مطهری باشند یا وضعیت به گونه ای دیگر رقم خورده وپیش می رود ؟!
آیا در ارکان حکومت و بخش های مختلف تقنینی و اجرائی و قضائی و در دانشگاه ها و مراکز علمی و پژوهش نظام جمهوری اسلامی دغدغه ها و اهدافی که آن مغز متفکر ترسیم کرده بود پیگیری می شود و یا اینکه افکار دیگری از سر غفلت و یا با اهدافی خاص جایگزین شده است؟!
آنچه در این مختصر آمده ترسیمی شتاب زده از شخصیتی بزرگ و اسلام شناسی عظیم الشأن بوده که اسلام را در مکتب اهل بیت با دو ویژگی و فصل مقوّم « عقلانیت » و « عدالت » شناخته بود و به همان صورت معرفی می کرد و تفکر شیعی در اندیشه استاد شهید مطهری حول دو عنصر « عقل » و «عدل» می چرخید و اینجاست که باید وضعیت و کارنامه نظام جمهوری اسلامی را با این دو معیار سنجید و آسیب شناسی کرد و انحرافات و اشتباهات را اصلاح کرد و تمام سعی و تلاش معطوف به این باشد که این ثمره مجاهدات و وعده های امام خمینی و بزرگانی چون استاد شهید مطهری واقعاً مایه افتخار و الگو قرار گرفتن باشد و مبادا که عبرت آیندگان گردیم.