Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - ماهنامه همشهري 24: اين گفت و گو 24 ساعت مانده به تحويل سال جديد انجام شد. يک روز مانده به پايان سالي که جواد عزتي در نيمه هاي آن مشغول «ماجراي نيمروز» بود و اواخر سال، بعد از اکران فيلم در روزهاي جشنواره و سينماها، براي بازي در نقش «صادق»، حسابي تحسين شد.

دو روز قبل از اين گفت و گو هم بازي عزتي در «اکسيدان» حامد محمدي به پايان رسيده بود و عزتي سرش را تراشيده بود تا دو ساعت بعد از اين گفت و گو به دفتر ابوالحسن داوودي برود تا ايمان اميدواري مقدمات گريمش براي بازي در فيلم «هزارپا» را طراحي کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اين حضورهاي متعدد در سينما و درخشيدن در «ماجراي نيمروز» بهانه اي شد که سروش صحت در روزهاي شلوغ فيلمبرداري فصل دوم سريال «ليسانسه ها»، رو به روي او بنشيند و از فيلم مهدويان و کارنامه بازيگري عزتي بپرسد.

شايد باور نکنيد اما با اين که هر دو سابقه سريال ها و فيلم هاي متعدد کمدي دارند و صحت هم چند سريال طنز ساخته است، اما هيچ وقت همکار نبوده اند. با اين حال، در طول گفت و گوي جدي و دو ساعته آنها بارها صداي قهقهه شان بلند شد و حاصلش شد اين گفت و گويي که مي خوانيد. گفت و گويي که عزتي جا به جا وسطش به صحت مي گفت: «جواب اينو بعدا به خودت مي گم». و باعث شد صحت بگويد: «اول مصاحبه بايد بنويسم پنجاه تا چيز هست که جواد مي گويد بعدا به خودت مي گويم، اما اگر در مصاحبه مي آمد خيلي جذاب تر مي شد».




تو متولد چه سالي هستي؟

1360.

يعني وقايع «ماجراي نيمروز» در سالي اتفاق مي افتد که تو تازه آن سال به دنيا آمدي. هيچ خاطره اي از آن سال ها داري؟ براي اين که با فضاي آن سال ها آشنا شوي، تو و گروه و آقاي مهدويان چه کارهايي کرديد؟

آنهايي که همسن من هستند، آن فضا و آن جنس آدم ها، نوع بيان، نگاهشان و... را حس کرده اند.

ولي تو آن سال تازه به دنيا آمده اي.

ولي به نظرم جنس آدم ها و روابطشان تا ده سال تکان نخورد.

اصولا کاري کردي که سال هاي دهه 60 را بيشتر بشناسي؟

مخصوص اين کار نه، اما اصولا چون آن سال ها را خيلي دوست داشتم، هر مستندي که درباره آن موقع ساخته شده، هميشه دنبال کرده ام. من آن دوره را به خاطر جنس مردمش دوست دارم. همه چيز خيلي صادقانه بود.

و فضاي سياسي آن سال ها را هم مي شناختي؟

نه. سر صحنه درباره اين چيزها ساعت ها حرف مي زديم. دوستان و رفقايي در جمع بودند که آشنا بودند. خود مهدويان هم آشنا بود. خيلي تحقيق کرده بود و ما هم خيلي درباره اش حرف مي زديم. طبيعتا درباره خيلي سوال هايي که شايد به ذهن مردم هم برسد، بحث کرديم.

کتابي هم خواندي؟ فيلمي ديدي؟

مخصوص اين کار نه.

اصولا کتاب مي خواني؟ فيلم مي بيني؟ در زندگي جز بازيگري چه کار مي کني؟

فيلم مي بينم اما متاسفانه کتاب کم مي خوانم. ولي خيلي اخباري ام، روزنامه اي ام.

کمي دقيق تر بگو کدام اخبار و فيلم ها و روزنامه ها؟ هر کدام را که دوست داري بگو، چون بعد از اين فيلم نمي شود با تو شوخي کرد. مجبورم با ترس و لرز بپرسم [مي خندد]!

[مي خندد] اولا که همه فيلم ها را مي بينم. مخصوصا بدها را. بدها را حتي گاهي دوباره مي بينم که آن کارها را نکنم. چون اصولا سينما برايم جدي است. پشت صحنه هم اين جوري ام که حواسم به جايگيري صدابردار هم هست، چه برسد به صحنه و دکوپاژ و چيزهاي ديگر. امکان ندارد که سوالي برايم پيش بيايد و نپرسم. حواسم به همه چيز هست.




و فيلم هاي خارجي هم همين طور؟

بله. درباره خارجي ها، مخصوصا سريال ها، الان يکي- دو سال متمرکز روي فرمول نوشتنشان هستم. دلم مي خواهد بفهمم چرا آنها از ما جلوترند.

به نظرت چرا جلوترند؟

براي اين که با تلويزيون ما برخورد نکرده اند [مي خندد] و طرفشان تلويزيون ما نيست! مهم ترين نکته اش همين است که برخورد عجله اي ندارند. راحت از انتها شروع مي کنند مي آيند اول، بعد از ابتدا شروع مي کنند مي روند آخر. به نظرم خيلي کار جذابي است. البته آنها هم مثل ما سريال هاي روزپخش دارند ولي آنها حتي در کار کردن روزپخش ها هم جلوتر از ما هستند. شايد چون نقشه معلوم تري از ما دارند. شرايط دست ما را براي کار هنري باز نمي گذارد. اما در سينما برعکس است. به نظرم در سينما چيزي کمتر از ديگران نداريم. سينماي باشکوهي داريم که قدرش را هم نمي دانيم. اصولا زيادي مي زنيم توي سر مال.

تو «ايستاده در غبار» را هم ديده بودي قبل از شروع «ماجراي نيمروز»؟

آره مستند «آخرين روزهاي زمستان» را هم ديده بودم.

پس آقاي مهدويان را کاملا مي شناختي.

آره. البته به واسطه همين دو کار. کارهاي قبلي اش و کاراکتر خودش را بعدها شناختم. با آقاي رضوي کار کرده بودم اما با آقاي مهدويان اصلا برخورد هم نداشتم.

چطوري انتخاب شدي؟

به من فيلمنامه را دادند، خواندم و نقشم را دوست نداشتم. کلي هم به آقاي مهدويان غر زدم.

مگر مي شود اين نقش را دوست نداشته باشي؟

بعدها خيلي اتفاق هاي ديگر افتاد اما خودم اعتقاد داشتم برخوردشان با نقشي که من بازي کردم، در فيلمنامه اوليه که بعدا خيلي اصلاح شد، درست نبود. يعني آدم ها هنوز رنگ نگرفته بودند.

ولي در فيلم ادم ها به شدت رنگ دارند.

براي اين که بعدا خيلي درباره اش حرف زديم. اتفاقا بيشترين چيزي که ما را به وجود آورده بود، اين بود که آدم هاي فيلم با همديگر فرق مي کنند. پنج نفر آدم هستند که کارشان يکي است ولي همه شان با هم فرق مي کنند. اين اتفاق در روزهاي فيلمبرداري ما را خيلي به وجد آورد. ولي روزهاي اول که فيلمنامه را خواندم، حتي گفتم نمي آيم.

يعني فيلمنامه با اجرا فرق داشت؟

نه، زياد فرق نداشت چون کليتش معلوم بود. خود سکانس ها دوباره جداجدا نوشته شد.

و تو با وجود اين که آن مستند و «ايستاده در غبار» را ديده بودي، باز هم گفتي نمي آيم. برايت مهم نبود که کارگردان کارها اين فيلم را مي سازد؟

در اينجور چيزها نمي دانم چرا اينکار را با خودم مي کنم ولي در دو- سه سال گذشته همه اش سعي کرده ام در آن مسيري بمانم که به نظرم بايد بروم.

سراغ اين هم مي رويم. الان بگو چطوري توانستند متقاعدت کنند که اين کار را بکني؟ گفتند پولش را مي دهيم [مي خندد]؟!

آقاي مهدويان حرفم را قبول کرد. ما دو تا کاراکتر داشتيم که من و آقاي حجازي فر نقش هايشان را بازي مي کرديم. احمد مهران فر به خاطر اين کاراکترها مي رفت جبهه و آنها را با خودش مي آورد تهران. اولين چيزي که من گفتم دوستش ندارم اين بود که شما دو نفر را از جبهه بر مي داريد و مي آوريد اينجا و ما هيچ تفاوتي بين آنها نمي بينيم. يعني آدم ها همان شکلي حرف مي زنند و اين دو نفر هم مي آيند در جلسات. مي نشينند و مثل بقيه هستند. پس چه تاثيري دارند؟

اما الان در فيلم متفاوت هستند.

بله. الان شما سنگيني اين ور را حس مي کنيد. يعني حس مي کنيد که وجود اينها تلاطمي به وجود آورده است. ولي در فيلمنامه اوليه من اين موضوع را حس نکردم و بيشترين ايرادم هم همين بود. گفتم به نظرم اين آدم مثل بقيه است، بيخودي شما وسطش رفته ايد يک نفر را از جبهه برداشته ايد آورده ايد. من کاري به واقعيت تاريخي ندارم- واقعيت تاريخي اش شايد همين جوري بوده است- ولي شما داريد درامي مي نويسيد که بايد تاثير بگذارد.

اصولا فيلم خيلي بر واقعيت هاي تاريخي استوار است؟

خيلي. تقريبا همان چيزي است که اتفاق افتاده، غير از کاراکترها. مثلا شخصيتي که من بازي مي کنم ممکن است آدم شوخ طبع و بگوبخندي بوده است ولي من کاراکترش را اين طوري ديدم.

جايي خواندم که مابازاي واقعي اش را هم بعد از فيلم جايي ديده اي. چه حسي داشتي؟

ايشان را در اکران جشنواره ديدم. خيلي جذاب بود که ببينم چه جور آدمي است و چه شکلي است ولي مي دانستم که کاراکترش با کاراکتري که من بازي کرده ام، فرق دارد. ايشان آدم شوخ طبع و مهرباني بود.

از نظر هيکلي چي؟

نه، زياد با من متفاوت نبود. البته از من لاغرتر بود.




ولي چه آدم تيزهوشي بوده. الان هم که مي ديديش همين حس را داشتي؟

آره، اصلا شب باحالي بود. چون ما هم نمي دانستيم که قرار است بيايند. يک دفعه ديديم دو تا از کاراکترهايي که نقش هايشان را بازي کرديم، يعني کاراکتر من و کاراکتر هادي حجازي فر، آنجا هستند.

براي نزديک شدن به نقش چه کارهايي کرديد؟ روش کار آقاي مهدويان چطوري است؟

بزرگ ترين حسن و هوشمندي اي که آقاي مهدويان دارد، اين است که خوب گوش مي کند. يعني حرف ها را مي شنود، جمع بندي مي کند و نظر آخر را مي دهد. خودم هم فکر نمي کردم حالا که دارم به ش اين غرها را مي زنم، گوش کند و فردايش دوباره به من زنگ بزند، درباره اش حرف بزند و قبول کند. چون اين يک فيلمنامه کامل بود. موقعي که من به گروه پيوستم، بقيه انتخاب شده بودند. طبيعتا مي توانست بگويد اين آدم نه، يکي ديگر. ولي ايستاد، حرف هاي من را گوش داد و يک هفته بعد گفت با حرف هايت موافقم.

با هم کار گروهي انجام مي دادي؟

خيلي درباره اش حرف مي زديم، سکانس به سکانس.

و دورخواني هم داشتيد؟ پنج نفري با هم تمرين مي کرديد؟

سيستم خودم شخصا اين طوري است که هيچ وقت شب به شب سکانس ها را نمي خوانم. به دستيارها هم مي گويم لطفا برايم اس ام اس نکنيد. فيلمنامه را سر گريم هم نمي خوانم، تا وقتي که مي آيم سر صحنه.

هميشه اين جوري هستي؟ که تر و تازه باشد؟

هميشه، مي گويد همان لحظه برخورد مي کنم با سکانس. ولي وقتي مي آمديم سر سکانس، اول يک دورخواني مي کرديم و بعد شروع مي کرديم به حرف زدن.

ببين يک دور فيلمنامه را خوانده بودي ولي الان ديگر نمي خواني.

بله، اصولا اين جوري است که يک بار مي خوانم. خواندنم هم طول مي کشد. مثلا يک فيلم سينمايي را در هفت- هشت ساعت مي خوانم.

چرا؟

مکث مي کنم رويش. گاهي هم يادداشت بر مي دارم.

خيلي شبيه شخصيتي هستي که بازي کرده اي. همه چيز يادت مي ماند، سر صحنه هم که حواست به همه چيز هست.

[مي خندد] پروسه خواندن اولم طولاني است ولي ديگر تا آخر فيلم نمي خوانم. در «ماجراي نيمروز» خيلي درباره اش حرف مي زديم. طبيعتا ابراهيم اميني عزيز [نويسنده و بازي گردان فيلم] هم سر صحنه بود و سکانس ها را تصحيح مي کرد و دوباره مي نوشت. خدا را شکر آن قدر انعطاف پذير بودند که در دورخواني ها ديالوگ هاي سکانس را عوض مي کردند.

نويسنده سر صحنه حاضر بود و حاضر به تغيير هم بود؟

در همه سکانس ها حاضر بود. پلان به پلان. در پلان هاي عبوري هم نويسنده بود! خيلي اتفاق جذابي بود.

چقدر پيش آمد که متن سکانس همان جا عوض شود؟

من اين جوري ام که اگر سکانسي موقع اجرا هيچ تغييري نسبت به فيلمنامه نکند، حس مي کنم هيچ کاري نکرده ايم. حالم بد مي شود. حتما بايد يک بحثي بيندازم و يک کاري کنيم.

اينجا در سکانس هاي تو اين اتفاق بيشتر افتاد؟

در همه سکانس ها اين اتفاق مي افتاد. در سکانس هاي من بيشتر. البته مهدويان مي گويد غرغرو نيستي ولي خودم مي دانم که هستم.

کمي هم درباره روش کار آقاي مهدويان با بازيگران برايمان بگو.

ما بيشتر قبلش به يک نتيجه اي درباره بازي ها و نقش ها مي رسيديم.

اين سوال را از اين جهت مي پرسم، که حسين مهدويان نوع جديدي از فيلمسازي را در سينماي ايران آورده. با آن مستند، «ايستاده در غبار» و همين فيلم. به خاطر همين خيلي جالب است که بدانيم روش کارش چطوري است؟ چطوري به شخصيت ها نزديک مي شود؟

هرچه بود، از قبلش حرف مي زديم. قبلش به کاراکترها مي رسيديم و سر صحنه خيلي به ما اعتماد مي کرد.

سر صحنه با دکوپاژ کامل مي آمد؟

بله. سر صحنه هم تغييراتي مي دهد. يک هندي کم بانمک دارد که با آن اتود مي زند.


خوش اخلاق است يا بداخلاق؟

خيلي خوش اخلاق است.

و بعد تمرين را انجام مي دهيد و فيکس مي کنيد و...

بله. ما دکوپاژ را مي دانستيم اما لنزها چون همه اش تله بود، خيلي وقت ها خيلي از ما بازيگرهاي حاضر در صحنه که فکر مي کرديم الان توي قاب هستيم، درواقع نبوديم! مثلا صحنه اي که الان در فيلم کلوزآپ است اما ما چهارنفر دورش داشتيم بازي مي کرديم. اين اتفاق خيلي مي افتاد. يعني ما سکانس را کلا بازي مي کرديم ولي مهدويان انتخاب مي کرد که چي را بگيرد.

وقتي فيلم را ديدي، دوستش داشتي؟

[مکث مي کند] آره، دوست داشتم.




ولي مثل اين که مشکلاتي هم با آن داشتي...

نه. يک سري بحث دراماتيکي قبل از فيلمبرداري با آقاي مهدويان داشتم. وقتي اولين بار فيلم را در دفتر آقاي رضوي ديدم، با آقاي مهدويان بحث کرديم. به نظر من اين اتفاقات علامت خوب بودن فيلم است. آدم يک کار خوب که مي بيند هي دوست دارد دوباره سر و شکلش را سمباده بزند.

خيلي کار شجاعانه و متهورانه اي است که ما وارد زندگي خصوصي اين پنج تا نمي شويم. فقط با زندگي کاري شان سر و کار داريم. در زندگي کاري خيلي ريسکي است که آدم بتواند اين پنج تا را دوست داشته باشد. اينها پنج تا آدمند که خشونت مستقيم يا غيرمستقيم جزئي از کارشان است و معمولا براي نمايش وجه دوست داشتني يا انساني اين آدم ها مي روند سراغ روابط خانوادگي شان. درحالي که «ماجراي نيمروز» اين کار را نمي کند. شخصيت پردازي اي که فيلم مي کند کار خيلي سختي است.

ما خودمان خيلي از اين به وجود آمديم. هر روز مي گفتيم چقدر جالب است که اين قدر با هم متفاوتيم و اين قدر شبيه هم نيستيم. اين اتفاق خيلي به ندرت مي افتد که شما سر صحنه حس کنيد ديالوگي که من مي توانم بگويم، تو نمي تواني بگويي. شغلمان يکي است و يک جا داريم درباره يک چيز حرف مي زنيم اما ديالوگي که من دارم مي گويم، کسي ديگري نمي تواند بگويد. خيلي جذاب است.

زياد تمرين مي کرديد؟

نه. زياد نبود ولي تمرين مي کرديم. انگار زود به کاراکترها رسيديم.

اگر زياد تمرين نمي کنيد چطوري مهدويان به اين نوع بازي گرفتن مي رسد؟

قبلش حرف مي زديم.

آخر با حرف مگر مي شود؟

بله. آن چيزهايي که روزهاي اول بازيگري به آدم مي گويند اينجا ما واقعا باهاش سر و کار داشتيم و انجامش مي داديم. مثلا اين که اين کاراکتر در اين اتفاق چطوري عکس العمل نشان مي دهد؟

تعداد برداشت ها زياد بود يا کم؟

کم بود.


سر صحنه شما پنج تا ارتباطتان با هم چطوري بود؟

ما خيلي رفيق بوديم. جزو معدود کارهايي است که تا اين لحظه که کار تمام شده، تقريبا هر روز حداقل با يکي از بچه ها تماس داشتم و گپ و گفت کرده ايم.

درباره شما پنج تا يک نکته ديگر هم وجود دارد؛ مهرداد صديقيان کمي با آن چهار نفر ديگر متفاوت بود. تعمدي بود؟ و حواستان به اين هم بود؟

بله. متفاوت بود و چند دليل داشت. يکي اين که آدم هاي ديگر واقعي بودند و او واقعي نبود. او از ذهن نويسنده آمده بود. يکي ديگرش هم اين بود که ماها آدم هاي کاربلدي بوديم که مهرداد آمده بود چيزي از آنها يادبگيرد. طبيعتا هنوز رفتارش مثل اينها نشده بود. حتي تيپ و قيافه اش هم کمي متفاوت بود. هنوز شبيه اينها نشده بود. داشت مي آموخت.

انگار دهه هفتادي باشد.

شايد. قرار بود خام باشد.

من در طول فيلم مي گفتم اين نکند يک جايي خرابکاري کند و از پس چيزي برنيايد.

دقيقا. چيزي که براي من جالب بود اين بود که به همه اينها از همان روز اول رسيديم. يعني گفتيم که خوب است در اين سکانس اين حس به تماشاچي منتقل شود. يا سر آن دختر بالاخره گافي مي دهد. دقيقا اين حس بود. خود مهدويان هم مي خواست که همين حس منتقل شود.

پس گريم و لباسش هم تعمدي بوده که اين حس نگراني را تقويت کند. جالب است که همه شماها به ش اعتماد داشتيد. حتي کاراکتري که تو نقشش را بازي مي کردي، اعتماد کرد بهش.

آره. البته جاهايي قرار بود کمي از طرف صادق به ش ناملايماتي بشود اما چون کشدار مي شد سمتش نرفتيم. حتي جايي که هادي حجازي فر به ش مي گويد «به مشکل اخلاق خوردي که مي خواي بياي عمليات؟» قرار بود از طرف من حرف هايي به او زده شود. چون اصولا کاراکتر من به همه شک داشت. در فيلم هم هست که مي گويد من براي خودم هم بپا گذاشتم!

تفاوت شخصيت پردازي اين پنجه آدم خيلي جذاب است.

خود فضاي آن دوران هم خيلي کمک کرد. در فضاي آن دوران، آدم ها پر از عقيده هاي مختلف بودند. يعني خط هاي فکري مختلف داشتند. حتي اگر در يک جا کار مي کردند و هدفشان يکي بود. شايد فضاي آن دوران خيلي کمک کرد که ماها بتوانيم اين آدم ها را اين قدر از همديگر تميز بدهيم. رفقايي هم از آن دوره بودند که ما سر صحنه داشتيمشان.

چقدر و چطوري راهنمايي مي کردند؟

آقاي اصفهاني، مشاور فيلمنامه در همه سکانس ها بودند و درباره همه چيز حرف مي زديم. مثلا مي گفتيم چرا پيشنهاد مي کنيد اين جمله از دهان ما بيرون نيايد؟ چرا پيشنهاد مي کنيد اين جوري باشد يا نه.

روي چه چيزهايي نظر مي دادند و چطوري اصلا مي کردند؟

ما مي دانستيم که بچه هاي «ت.م» [گروه تعقيب و مراقبت] چطوري برخورد مي کنند و بچه هاي عمليات چطور [همين چيزي که در فيلم از هادي حجازي فر مي بينيم که مدام مي گويد مي ريزيم مي زنيم مي آييم بيرون و اين يکي مي گويد بابا آنها را زنده مي خواهيم].

بچه هاي عمليات مي رفتند که بزنند و بچه هاي «ت.م» اطلاعات برايشان مهم است. اين چيز کلي را ما از حرف هاي مشاورها برداشت کرده بوديم و بعد درباره اش آن قدر با هم صحبت کرديم که خيلي به کاراکترهايمان رنگ داد.

براي سکانس پاياني «ماجراي نيمروز» که اوج فيلم هم بود، چقدر تمرين کرديد؟

خيلي معطل شديم. آن سکانس کار دو روز بود اما ما در يک هفته گرفتيم.

چرا؟

هم حساسيت مهدويان بود، هم خيلي چيزهاي ديگر. مثل ادوات ناقص سينماي ايران که هميشه لنگش هستيم.

پوستر فيلم را که نگاه مي کردم تو با آستين کوتاه بودي. هي فکر کردم سال 60 آدم ها آستين کوتاه مي پوشيدند يا نه؟ يادم است که در آن سال ها آدم ها را با آستين کوتاه به اداره ها راه نمي دادند.

سال 64- 65 به بعد راه نمي دادند. سال 60 آقاي رجايي، رييس جمهور ما آستين کوتاه تنش مي کرد.

خوب ته و توي آن سال ها را درآوردي ها! سکانس پاياني که فيلم واقعي اش هم وجود دارد، چطوري بود و با چه حس و حالي سراغش رفتيد؟

اولا که آقاي مهدويان اعتقاد داشت احتياج نيست ما به اينها رجوع کني. دوست داشت روايت خودمان را داشته باشي و از نظر حسي عقب نماينم. ممکن است کاراکتر اصلي در چنين شرايطي چاي خورده باشد ولي من اگر چايي بخورم شما مي خنديد. چون آدم در چنين موقعيتي اصلا چايي نمي خورد. براي همين قرار گذاشتي دراماتيک نگاه کني تا روند قصه و چيدمان قبلش از دستمان درنرود. يادم است سکانس هايي که در يخابان پشتي بچه ها را جاگيري مي کرديم، براي ما مهم تر از درگيري بود. چون درگيري و درآوردن ريتمش کار کارگردان بود.

درباه گريمت هم خيلي صحبت شد. خودت چيزي درباره اش مي دانستي؟

بله. اسمي آوردند که گفتند نزديک به آن آدم بوده. من مي دانستم اين آقا آن دوره اصلا تهران نبوده شيراز بوده و در اطلاعات سپاه نبوده.

ولي اصولا يک شباهت هايي هم دارد. پس تعمدي نبوده؟

به نظرم اگر هم در طول کار نزديک شده، شايد استقبال کرده اند براي اين که حسي منتقل شود.




مسئله اين است که تو در فيلم کاراکتر مثبتي هستي ولي سعيد امامي وجهه اي دارد که...

در اين که تعمدي نبوده شکي نيست ولي اگر مي فهميدم هم چيزي براي من تغيير نمي کرد.

تو نمي دانستي؟

اصلا نمي دانستم. شايد وسط فيلم شنيدم. اما موقع گريم اصلا نمي دانستم.

گريم ها خيلي به درام فيلم کمک کرده. مثلا با ديدن گريم زمين پرداز مي گويي نکند خودش از آنها باشد.

با شما موافقم. آن کاراکتر کمک کرده بود که مطمئن شويم فيلم واقعا غرض ورزي ندارد. حتي جايي مي گويد که من اينها را مي خواهم برگردانم و اگر تحويل شما بدهم شما مي گذاريد گوشه ديوار و مي زنيد. به نظرم خيلي ديالوگ مهمي است. مي گويد اينها بدبخت اند و نمي دانند دارند چه کار مي کنند.

سکانس فينال فيلم، جايي که بچه را بغل کرده ايد و همه تان ناز و نوازشش مي کنيد، خيلي خوب است.

در واقعيت بچه بغل آقاي لاجوردي است، حضور اين بچه خيلي مهم بود. اتفاقا با مهدويان حرفش را مي زديم که اگر در واقعيت هم اين طور نمي بود بهترين فکر باز همين بود. که ته اين قصه يک بچه داشته باشيم و بغل يکي از ماها باشد.

تو از اين به بعد در ادامه مسير کاري ات باز هم در تلويزيون کار خواهي کرد يا نه؟

فکر مي کنم که اين کار را بکنم. الان نه، ولي کلا چرا که نه؟

چون بعضي ها که در سينما جلو مي روند، ترجيح مي دهند به تلويزيون برنگردند.

نه، اتفاقا لازم است. الان براي سريال در دنيا اتفاق ديگري افتاده است. سريال خيلي چيز مهمي است.

اصولا ملاک انتخابت براي بازي چيست؟

من شخصي نگاه مي کنم. از خودم مي پرسم الان وقتش است که چه نوع نقش و فيلم و سريالي بازي کنم؟ يعني الان مي دانم که ژانر سريال بعدي که مي خواهم بازي کنم، چه ژانري است. مي دانم که الان چي به درد من مي خورد.

اگر آن پيشنهادي که مي خواهي در کار نبود چي؟

کار نمي کنم. طبيعتا کارگردان و نويسنده و گروه بازيگري هم مهم است. ولي من همه اش سعي رده ام بين وزنه هاي کمدي و جدي تعادل ايجاد کنم که اين تعادل هنوز به ثبات نرسيده.

ولي به نظرم در مجموع به ثبات رسيده. يعني تو الان يک بازيگر خيلي خوب کمدي و غيرکمدي هستي. هر جايي که بوده اي، از نظر من به عنوان يک بيننده که کارهايت را تعقيب مي کنم، هميشه درجه يک بوده اي.

خدا کند اين طوري باشد.

برويم کمي قبل تر. کار با آقاي مديري چطوري بود؟

خيلي تجربه جالبي بود. چون جنسي که او کار مي کند و فانتزي اي که مديري در کار طنز دارد، الان مردم ما از کس ديگري نمي پذيرند. يعني اگر شما آن نوع فانتزي را با يک کارگردان جديد يا ديگر کار کني ممکن است اصلا رد کنند.

يا حس کنند دارند برنامه کودک مي بينند. در کارهاي آقاي مديري شما چيزي را تجربه مي کنيد که با کس ديگري شايد نتوانيد تجربه کنيد، يا حداقل اگر تجربه کنيد با اقبال رو به رو نشود يا ديده نشود. از اولش اين موضوع خيلي برايم جذاب بود. البته اولين کاري که با ايشان کردم سال 85 بود و خب طبيعتا آقاي مديري من را زياد نمي شناخت. آن سال يک سريالي بازي کرده بودم به نام «بي مقدمه» که آقاي مديري بخشي از آن را ديده بود و بعد از آن دوست داشت من بروم سر کارشان.

اتفاقي که تا چند سال پيش خيلي سخته بود- ولي الان کساني مثل تو ثابت کرده اند که شدني است- اين بود که اصولا چهره هاي تلويزيوني به سينما راه پيدا کنند. به خصوص اگر در کار طنز باشد خيلي ها مي ترسيدند. مي گفتند اگر ما در کار طنز تلويزيوني بيفتيم راه هاي ديگر برايمان بسته مي شود.

هنوز هم اين ترس وجود دارد.

هست ولي با کارهاي تو و سعيد آقاخاني که در سينما نقش هاي متفاوتي بازي مي کند، يا رضا عطاران که سوپراستار سينماست، معلوم شد اگر کسي آنجا خوب باشد، مي تواند بيايد جلو و جاهاي ديگر هم کار کند. من يک تئاتر خيلي خوب و بامزه هم از تو ديدم که فکر کنم آخرين کار تئاترت بود.

نه. بعد از آن دو تا کار ديگر هم بازي کردم.

اصلا از کجا مي داني کدام نمايش را مي گويم [مي خندد]؟!

[مي خندد] نمايش «شايعات» را مي گويي. يادم است. صداي خنده هايت هنوز توي گوشم است!

پس خبر خوب اين است که تو در آينده در تئاتر و تلويزيون و سينما کار خواهي کرد.

آره، حتما. من اين سال ها نمايش «پسران آفتاب» سيامک صفري را کار کردم. يک دوره اي هم چون نويد محمدزاده درگير کاري شد، من جاي او «شکلک» را بازي کردم.

از برنامه هاي آينده ات بگو. شروع سال 97 مي تواني بگويي اينها در 96 شد يا نشد.

من الان اين قدر سينما برايم جدي است که حتي فکرکردن به ش، تحقيق کردن و فيلم ديدن حالم را خوب مي کند.

فقط بازيگري؟ دوست نداري بنويسي يا کارگرداني کني؟

راستش سينما خيلي برايم جدي است اين قدر برايم جدي است که سريال هم به م داده اند اما نساخته ام. گفته ام نه، قاب سينما برايم...

جدي است [مي خندد].

[مي خندد] مطمئنم امسال چند تا فيلم کوتاه مي سازم.

من از اين «سينما برايم خيلي جدي است» اين طور مي فهمم که پس دغدغه کارگرداني و نويسندگي داري.

نمي دانم اين عدم اعتماد به نفس است يا نه، اما من دائم دارم اينها را تمرين مي کنم. فقط ارائه نمي دهم. يعني مي نويسم ولي جايي نمي دهم. فيلم براي خودم دکوپاژ مي کنم و مي سازم ولي نمي دهم جايي.




خب، پس مواظب باش خيلي سختش نکني. مثل اينهايي که چون «ازدواج خيلي برايشان جدي است» آن قدر برايش شرايط مي گذارند که آخرش اصلا مجرد مي مانند [مي خندد]

نه. آخر شيرين است برايم. اين تحقيق کردن درباره سينما، کند و کاو کردن فيلم ها، پلان ها، نورها و... آن قدر برايم شيرين شده که همين راضي ام مي کند. انگار که دارم تند تند کتاب هاي مختلف را مي خوانم. اما کسي قرار نيست از من امحان بگيرد. خودم دارم لذت مي برم. فکر مي کنم خودت بهترين نمونه اي. کسي قرار نيست از سروش صحت امتحان بگيرد که ببيند چه کتاب هايي خوانده ولي مطمئنم آن قدر کتاب خوانده که الان نمي تواند ليستش را بنويسد. براي من هم شايد اين طوري شده اما مثل شما آدم زرنگي نيستم. خيلي آسه آسه دارم مي روم جلو تا آن شيريني اش به تنم بنشيند. قبلا برايم اين طور نبود.

براي نزديک شدن به نقش ها معمولا چه کار مي کني؟ چون تو هم نقش روحاني باز يکرده اي، هم نقش مامور اطلاعات، هم کمدي، هم پيرمرد. خودم فکر مي کنم قدم اولش اين است که يک شيريني ذاتي داري که هميشه اين را مي گذاري وسط.

آره. يعني تو با زبان خاص خودت اين طوري توصيفش کردي. به هر حال اين «گوشت شيرين» چيزي است که حتما سعي مي کنم از خودم و نقشي که بازي اش مي کنم آن را دريغ نکنم. به نظرم نبايد دريغ کرد.


يادم است براي پيشنهاد کاري به تو زنگ مي زدم، نه مي گفتي مي آيم، نه مي گفتي نمي آيم. ما را نکه داشته بودي. بعد مي گفتي تا چهار روز ديگر جواب مي هم. بعد ديگر جواب نمي دادي. بعد اس ام اس مي دادي. بعد ديگر اس ام اس هم ندادي. بعدش با خودم گفتم خدايا اين ديگر چه جور آدمي است! و بعد که ديدمت آن چنان اين گوشت شيرين کار کرد که فراموش کردم [مي خندد].

[مي خندد] در جواب سوالت، به نظر من نقشه کلي بازيگر خيلي مهم تر از اين است که در هر سکانس چه اتفاقي مي خواهد بيفتد. ماها معمولا مي خواهيم سکانس را تحليل کنيم اما من نمي گويم نه. بازيگر وظيفه اش چيز ديگري است. تحليل براي نويسنده و کارگردان است که بايد در هر سکانس به يک اتفاق عجيب و غريب فکر کنند و...

معمولا خودت را کامل به ديگران مي سپاري؟

نه. من روز اول به اين فکر مي کنم که اين نقش بايد از اين نقطه به اين نقطه برسد. روزي دوستي به من گفت، جواد، نمي دانم چرا اين قدر کارهاي فانتزي به من پيشنهاد مي شود. کاري هم از او پخش شده بود که عينک ته استکاني مي زد و تيپيکال بود. مي گفت دوست ندارم اين شکلي باشم اما نقش خوب به من پيشنهاد نمي شود. به ش گفتم برخورد بازيگر خيلي مهم تر از خود نقش است.

اتفاقا مثالي که به آن بنده خدا زدم سريال «دردسرهاي عظيم» بود. گفتم ببين توي اين سريال همان تعريفي که براي کاراکتر تو بود، براي کاراکتر من هم بود؛ يک آدم توسري خور که تحقيرش مي کنند، بدشانس است و... من که نبايد همه اينها را بازي کنم. خيلي مهم است که تو چه جوري با کاراکترت برخورد کني. اجباري نيست که تو هم دوتا بگذاري روي چيزي که نويسنده قصه درباره ات گفته. تو بايد بروي به ابعاد ديگرش فکر کني.

پس تا اينجا يک گوشت شيريني وجود دارد که تو سعي مي کني جنبه هاي مختلف کاراکتر را پيدا کني و به اين اضافه کني و باهاش زندگي کني.

من يک نقشه کلي برايش مي کشم. مي گويم اين آدم مي خواهد از اين نقطه به اين نقطه برسد و با اين موقعيت هاي اجتماعي که برايش درنظر گرفته اند، بهتر است رفتارش اين جوري باشد. نقشه کلي اولويتش خيلي بيشتر از سکانس به سکانس بانمک بودن يا تاثيرگذار بودن است. نقشه کلي کشيدن وظيفه اول يک بازيگر است. يعني در خدمت قصه بودن؛ اين که قصه را پيش ببرد و بتواند بار يک فيلم را به دوش بکشد. بارکش فيلم بودن خيلي در سينما مهم است.

نقش اول بودن برايت مهم است؟

ثابت کردم که نيست. چون مي توانستم خيلي زودتر از اينها نقش اول بازي کنم.

باز هم نقش هاي کوتاه بازي خواهي کرد؟

بله. صد در صد. سالي که «فرشته ها با هم مي آيند» را در جشنواره داشتم، يک نقش کوچک در «شيار 143» داشتم، يک نقش کوچک در «کلاشينکف» و يکي هم در «همه چيز براي فروش».

پس من فهميدم که جواد يک استراتژي کلي دارد که با آن استراتژي کلي، دارد اين پازل را مي چيند و مي رود جلو. مي گويد خب حالا طبق اين نقشه کلي، اينجا وقتش است که اين کار را بکنم و...

دقيقا و اين بازي قشنگ است. اصولا ماها با همين زنده ايم. مثل نقاشي کشيدن است.

با اين استراتژي طبيعتا اشتباه هم داشته اي.

صد در صد. قبلا که خيلي داشتم.

چه فرقي کرده اي که الان اشتباهاتت کم شده؟ تجربه ات بيشتر شده؟

به يک چيزي اعتقاد پيدا کرده ام. اين که تو يک تفکر ثابت داشته باشي و تاثيرگذاري دم به دم از اطرافيانت نداشته باشي.

چيز ديگري هم هست. الان انتخاب هاي بهتري هم جلوت قرار گرفته. کارت را کمي آسان تر مي کند. البته به خاطر توانايي هاي خودت است.

شايد اين طوري است. ولي من فکر مي کنم هر کسي، حتي سينماگراني که سال هاست دارند کار مي کنند، دوست دارند کسي کنارشان باشد که بتوانند به او اعتماد کنند. و به کسي که «نه» نگويد، اعتماد نمي کنند. به کسي که تفکر نداشته باشد. يعني متن را مي گذارند جلويش مي گويند اين نقش اصلي است، مي گويد «باشه مي آيم»، با اين بازيگر ممکن است کار کنند ولي به ش تکيه و اعتماد نمي کنند.

چون حس مي کنند چيزي در پس ذهنش نيست. شايد اگر من پاي اين فکر نمي ايستادم که «چرا مي خواهم اين نقش را قبول کنم؟» اين اعتماد به وجود نمي آمد. به نظرم خيلي از ماها به خاطر ترس از بيکاري، صبر نمي کنيم. خودمان مي دانيم کار بد است اما «نه» نمي گوييم. آن دوره حداقل براي من اين طوري بود. من خيلي دوره سختي در تئاتر گذراندم. مخصوصا در دوره تئاترهاي خياباني و ديده شدن.
تقريبا هر کاري که به م پيشنهاد مي شد مي رفتم. اين بد بود. يک جور عدم اعتماد به نفس بود که باعث مي شد که هر کاري را قبول کنم. کارهايي در تلويزيون و جاهاي ديگر کرده ام که شايد الان اگر بگويم، باور نکنيد. يکي از رفقاي مشترکمان هميشه به من مي گويد تو براي من عجيبي، چون درپيت ترين کارها را کرده اي و الان هم سينما را داري، هم تلويزيون را و هم تئاتر را.

از چه سالي داري کار مي کني؟

سال 75 تئاتر را شروع کردم. سال 76 هم تئاتر حرفه اي کار کردم. اولين کار تلويزيوني ام هم سال 79 بود. کار سعيد آقاخاني که هم بازيگرش بودم، هم صداي يک عروسک را مي گفتم. سريال «قصه هاي شبانه» که در دو فصل اولش آقاي آقالو شب ها با سه تا عروسک قصه مي گفت و سري سومش سريال شد.




سعيد از طريق تئاتر تو را مي شناخت؟

سعيد از من يک تئاتر کودک ديده بود. من را به آقاي اصغر فرهادي معرفي کرده بود و آمد دنبالم که برويم آقاي فرهادي را ببينيم، ولي ديگر يک جوري شده بود که من در آن تئاتر بازي نمي کردم.

احتمالا مي خواست تو را براي بازي در «داستان يک شهر» معرفي کند. اولين کار سينمايي است چي بود؟

«طلا و مس».

که نقش يک روحاني را بازي مي کردي.

آقاي اسعديان در سريال «مثل هيچ کس» مرا ديد. که من و حسين ياري برادر بوديم. سريالي بود که گرفت و يک کار جدي بود از آقاي برزيده. آقاي اسعديان خيلي دوستش داشت و براي «طلا و مس» من را دعوت کرد.

ورزش هم مي کين؟

بله. خيلي شنا مي کنم. باشگاه هم مي روم ولي نشان نمي دهد [مي خندد]!

دانشگاه چي خواندي؟

من هنرستان سوره تئاتر خواندم. خيلي زود وارد بازيگري شدم.

اگر کسي بخواهد بازيگر شود، هيچ وقت مي گويي برو دانشگاه؟

نه. در بعضي رشت

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۶۴۷۵۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جواد نکونام: با مالک جدید باشگاه به آینده امیدواریم

سرمربی تیم فوتبال استقلال در آستانه دیدار حساس تیمش مقابل تراکتور به تمجید از مالک جدید این باشگاه پرداخت. - اخبار ورزشی -

به گزارش خبرگزاری تسنیم و به نقل از رسانه باشگاه استقلال، جواد نکونام درباره دیدار فردا (چهارشنبه) تیم فوتبال استقلال با تراکتور تبریز در هفته بیست‌و‌پنجم لیگ برتر فوتبال، اظهار داشت: این دیدار اهمیت زیادی برای ما دارد و نیازی به توضیح اضافه نیست. تراکتور از تیم‌های قدرتمند و خوب فصل جاری لیگ برتر بوده است و در مقابل، ما هم انگیزه زیادی برای این مسابقه داریم و نهایت تلاش خود را می‌کنیم. این بازی و امتیازهایش برای ما اهمیت زیادی دارد. در تعطیلات، تمرینات منظم و خوبی داشتیم و روی این بازی کار کردیم. با برنامه جلو رفتیم و امیدواریم نتیجه دلخواه خودمان و هواداران را به دست بیاوریم.

عبداللهی: قهرمانی استقلال مهم‌تر از سبک بازی‌اش است

وی د ر مورد واگذاری باشگاه استقلال به هلدینگ خلیج فارس تصریح کرد: واگذاری استقلال اتفاق بزرگی بود و همه این واگذاری را به فال نیک می‌گیریم. جا دارد همین جا از آقای علی عسکری، مدیرعامل هلدینگ خلیج فارس، همکاران ایشان و همینطور سردار شهریاری تشکر ویژه کنیم. تنها چند روز بعد از حضور رسمی‌شان در استقلال، قدم مهمی برداشتند و بخشی از طلب بازیکنان را واریز کردند. با حضور آنها به آینده استقلال امیدوار هستیم. به طور قطع همه چیز منظم‌تر خواهد بود و شک نداریم زیرساخت‌ها هم درست می‌شود. استقلال یک سرمایه بزرگ است و خدا را شکر دیدگاه مالکان جدید هم مثبت بوده است و می‌تواند باشگاه را متحول کند. هواداران هم حمایت کنند. به طور قطع اتفاقات خوبی در راه خواهد بود.

سرمربی تیم فوتبال استقلال در پایان گفت: ما به نتایج دیگر تیم‌ها فکر نمی‌کنیم و فقط نگاه‌مان به بازی‌های خودمان است. تمام تمرکزمان را گذاشته‌ایم. ما شش هفته سخت و سرنوشت‌ساز پیش رو داریم. باید بیش از هر زمان دیگری تلاش کنیم و جواب تلاش‌های طول فصل را در این مقطع خواهیم گرفت. بازیکنان هم تمام تمرکز خود را گذاشته‌اند. توکل‌مان به خداست و شک نداریم هواداران حتی نسبت به گذشته بیشتر از ما حمایت خواهند کرد و این موضوع به تیم انرژی می‌دهد.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • «تمساح خونی» با حضور جواد عزتی در مشهد اکران می‌شود
  • جواد نکونام: با مالک جدید باشگاه به آینده امیدواریم
  • آرژانتین مسی را ابدی می‌خواهد: تا ابد بازی کن لئو!‏
  • معرفی 10 مورد از نژاد های خرگوش خانگی در دنیا (+عکس)
  • خدمتی سخت اما دوست‌داشتنی
  • سختی دوست‌داشتنی
  • اکران مردمی «تمساح خونی» در اکومال کرج
  • تیپ و استایل هنری بازیگر زن و مرد در یک عکس یادگاری
  • تنها شانس قهرمانی ایران در والیبال اروپا کمرنگ شد
  • (تصاویر) جواد عزتی و شبنم قربانی در اکران مردمی تمساح خونی