Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «قدس آنلاین»
2024-04-26@21:16:37 GMT

جانش را فدای دفاع از خانه ملت کرد

تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۷۱۰۴۳۵

جانش را فدای دفاع از خانه ملت کرد

هرروز به‌صورت معمولی خداحافظی می‌کرد و برای رفتن به محل کارش از منزل خارج می‌شد، اما آن‌روز یک‌بار خداحافظی کرد و دوباره چندثانیه بعد برگشت، نگاهی کرد و یک‌بار دیگر گفت خداحافظ. اما این‌بار درحالی‌که دستش را بلند کرد و «یاعلی» محکمی‌ با لبخند گفت و برای آخرین‌بار خداحافظی کرد

فرهنگ/ ساحل عباسی: هرچند هوا گرم بود و ضعف روزه تاب‌وتوان را از مردم گرفته بود، اما عشق به معبود و تلاش برای جلب رضایت خداوند و خدمت به بندگانش طاقت مضاعفی به بعضی‌ها می‌دهد که همه‌چیزشان فقط برای خداست و همیشه برای خداست.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مجلس شورای اسلامی‌ در میدان قدیمی ‌و تاریخی بهارستان تهران، ساعت ده و سی‌دقیقه صبح شاهد رویدادی عجیب و تاریخی بود.

صدای اولین گلوله مراجعه‌کنندگانی را که با زبان روزه منتظر دیدار نماینده شهرشان بودند، متوجه حمله تروریستی به مجلس کرد. هرکسی به‌دنبال آن بود که جانش را از معرکه مرگی که تروریست‌ها رقم می‌زدند، نجات دهد، غیر از جان‌برکفانی که قسم خورده‌اند جانشان را در راه نجات وطن و دفاع از اسلام و ولایت فدا کنند.

بیست‌وهشت‌سال از شهادت محمدرضا تیموری در جاده اهواز - خرمشهر می‌گذرد. درست در بحبوحه عملیات مرصاد و خیانتی که منافقین در هم‌پیمانی با صدام به ایران کردند. محمدرضا تیموری در سن 18سالگی به شهادت رسید و جای شگفتی است که برادر بزرگ‌ترش درکنار مزار خود، بیست‌وهشت سال برای برادر نادیده‌اش جایی خالی گذاشته باشد. سعید تیموری برادر بزرگ شهید جواد تیموری، اولین شهید حادثه تروریستی مجلس در گفت‌وگوی پیش رو با عشقستان از برادرش و 17خرداد 96، از آن‌روز و خاطراتی که از برادرش دارد گفت.

می‌گفت تا پای جان باید از نظام دفاع کرد

جواد تیموری متولد سال 70 بود و تقریباً نزدیک به سه‌سال از ازدواجش می‌گذرد. با این‌که بسیار جوان بود، اما بسیار پخته‌تر و عاقل‌تر از سنش به‌نظر می‌رسید. شهید جواد تیموری به‌دلیل عشق و علاقه‌ای که به خدمت به اسلام و وطن داشت، سال 1390 وارد بخش حفاظت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ‌شد. شهید جواد به‌شدت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ‌و ولایت‌فقیه اعتقاد داشت و همواره به دیگران وکوچک‌ترها خاطرنشان می‌کرد که باید تا پای جان از کشور و از اوامر رهبری حفاظت و حمایت کرد. شهید جواد تیموری می‌گفت حمایت از رهبری و ایستادگی دربرابر دشمنان، تنها رمز مقاومت اسلام دربرابر دشمنان قسم‌خورده انقلاب و اسلام است و شاید به‌خاطر این عقیده راسخش بود که قدرت و مقاومت و ایستادگی‌اش دربرابر تروریست‌های خائن و فریب‌خورده منجر به حفاظت و سلامت جان نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی‌ شد.

او همانند سایر دوستانش در سپاه پاسداران دوست داشت یکی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) شود، اما مقدر بود که در حفاظت از مردم متدین و ولایت‌مدار ایران و نمایندگان مجلس در خاک میهن خودش به فیض شهادت نائل شود. به‌شدت علاقه‌مند به امام‌حسین(ع) بود، از این‌رو مجلس عزاداری را از چندسال گذشته با اصرار تمام در 5روز اول ماه صفر به‌پا کرد و بعد از این‌که زندگی مشترکش آغاز شد، هرچند آپارتمان کوچکی داشت، اما هیئت را به خانه‌اش برد تا نور حسینی در خانه‌اش متجلی شود.

آن جای خالی برایش مقدر شده بود

سعید تیموری ادامه می‌دهد: شهید جواد تیموری در خانواده‌ای شهیدپرور دیده به جهان گشود. برادرمان محمدرضا که به‌دست منافقین خائن به شهادت رسید، از 15سالگی در جبهه‌های حق علیه باطل با دشمنان مبارزه می‌کرد تا در سن 18سالگی به جمع شهدا راه یافت. شاید باورکردنی نباشد که از آن‌روز تاکنون یک جای خالی کنار مقبره ایشان بود. با آن‌که بعضی از اعضای خانواده امیدوار بودند بعد از فوت درکنار این شهید جوان آرام بگیرند، اما همه بارها و بارها از شهید جواد شنیده بودند که اینجا خانه ابدی من است و من درکنار برادر شهید نادیده‌ای که سه‌سال بعد از شهادتش به دنیا آمده‌ام، آرام خواهم گرفت.

وی درباره روز حادثه می‌گوید: روز 17خردادماه از ساعت 10 به‌بعد که رسانه‌ها خبر حملات تروریستی به مجلس شورای اسلامی ‌و حرم مطهر امام خمینی(ره) را منتشر کردند، ما به‌صورت کم‌وبیش در جریان اخبار بودیم، اما نمی‌توانستیم به‌طور قطع از روند ماجرا و این‌که چه‌کسانی درگیر شده‌اند، مطلع شویم. بنابراین ما هم همانند سایر مردم اخبار را ازطریق رسانه‌ها دنبال می‌کردیم. خانم شهید جواد تیموری ساعت یازده بود که به بنده زنگ زدند که هرچه به آقاجواد زنگ می‌زنم جواب نمی‌دهد. نمی‌دانم باید چه‌کار کنم. من ایشان را به آرامش دعوت کردم و شماره یکی از همکاران آقاجواد را از همسرش گرفتم. هرچند همکاران آقاجواد در ساعت‌های اولیه خبر شهادتش را به ما ندادند و هرکدام حرفی می‌زدند مبنی‌بر این‌که آقاجواد تیر خورده و زخمی ‌شده، اما مشخص بود که جواد به آرزوی دیرینه‌اش، یعنی شهادت در راه اسلام و ولایت رسیده است. وقتی به بیمارستان بقیه‌الله رسیدیم، با دیدن پیکری که تروریست‌ها ده‌ها گلوله به او زده بودند، متوجه شدیم که جواد در اوج مظلومیت، اما اقتدار و شجاعت، بارش را از روی دوش زمین جمع کرده و در آن‌سوی آسمان‌ها در بهشت برین خداوندی پهن کرده و چه سبکبال و آرام پر کشیده و رفته است. شهید جواد و همکارانش و تمامی ‌شهدایی که آن‌روز به آن درجه عظیم نائل شدند، به دست شقی‌ترین اشقیا به شهادت رسیدند. یقیناً همه ما به‌حال آنان غبطه می‌خوریم؛ آنان‌که در ماه رمضان، چندروز مانده به شب شهادت امیرالمؤمنین به دست شقی‌ترین اشقیای قرن به شهادت رسیدند.

همسر شهید جواد تیموری نیز درباره روز آخر زندگی شهید می‌گوید: هرروز به‌صورت معمولی خداحافظی می‌کرد و برای رفتن به محل کارش از منزل خارج می‌شد، اما آن‌روز یک‌بار خداحافظی کرد و دوباره چندثانیه بعد برگشت، انگار بخواهد چیزی بگوید، به من نگاهی کرد و یک‌بار دیگر گفت خداحافظ. اما این‌بار درحالی‌که دستش را بلند کرد و «یاعلی» محکمی‌ با لبخند گفت، برای آخرین‌بار با من خداحافظی کرد، انگار به او الهام شده بود که این آخرین خداحافظی است، پس چه‌ بهتر که این بدرود را با نام مولی‌الموحدین متبرک کند و به‌سوی شهادت گام بردارد.

منبع: قدس آنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۷۱۰۴۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حضرت زهرایی بود و با اقتدا به حضرت مادر(س) جانش را فدا کرد

در گوشه‌ای از گلستان شهدا و بالای یکی از مزارها نام مادر بیش از هرچیز دیگر، حتی جمعیت همیشگی که به دور مزار او جمع شده‌اند، خودنمایی می‌کند؛ روایت‌های هم‌رزمان در توصیف او بسیار است اما عاشقانه‌ترین توصیفی که می‌توان از او داشت این است که عاشق حضرت زهرا (س) بود و با اصابت ترکش به پهلو به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، گلستان شهدای اصفهان و خاک مقدس آن، آرامگاه و دربرگیرنده مردانِ مرد این دیار است که هر کدام از هستی خود گذشته و برگی زرین به کتاب تاریخ این دیار افزوده‌اند، خاکی که در پس آن روایت‌های فراوانی جا خوش کرده و باید خواند و شنید.

در گوشه‌ای از گلستان شهدای اصفهان و بالای سنگ یکی از مزارها، حکاکی «یازهرا (س)» بیش از هرچیز دیگر، حتی جمعیت همیشگی که به دور مزار او جمع شده‌اند، خودنمایی می‌کند؛ واژه‌ها و روایت‌های هم‌رزمان در توصیف او بسیار است اما عاشقانه‌ترین توصیفی که می‌توان از او داشت این است که عاشق حضرت زهرا (س) و فرمانده گردان یازهرا (س) بود و با اصابت ترکش به پهلو شهید شد؛ مداحی دلسوخته بود و وقتی به پای صوت دعای کمیل او بنشینی، از سوز دل خواندن او را متوجه می‌شوی و میان همین اشک‌ها بود که رزق شهادت خود را از حضرت مادر (س) گرفت.

گفته بود من در عملیاتی شهید می‌شوم که رمز آن یازهرا (س) است و خودش هم وصیت کرده بود که بر روی سنگ قبرش بنویسند: «یازهرا (س)»؛ عجیب است این دلدادگی میان مادر و برخی از فرزندانش.

محمدرضا تورجی‌زاده متولد ۱۳۴۳ بود و پدرش اطراف مقبره علامه مجلسی نانوایی داشت؛ در گرمای طاقت‌فرسای تابستان و کنار تنور روزه‌هایش را می‌گرفت و مقلد امام (ره) بودند و در همان روزهایی که بسیاری حتی جرئت بردن نام امام (ره) را نداشتند و داشتن رساله او جرم بود، آن را در منزل داشت.

تا ۴ سالگی محمدرضا اتفاقات زیادی برای او می‌افتاد و به همین واسطه مادرش هم زیاد به حضرت زهرا (س) متوسل می‌شد و در میان یکی از همین توسل‌ها بود که با خدای خود گفته بود «دوست دارم پسرم سرباز امام زمان (عج) بشود» و از همان روز بود که مشکلات قبلی به سراغ محمدرضا نیامد.

سال ۱۳۵۷ بود که محمدرضا ۱۴ سال داشت و با چند جوان انقلابی از هم محله‌ای‌هایش اعلامیه‌های امام (ره) را پخش می‌کرد؛ یک‌شب که با برادر و پدرش به مسجدی در خیابان فروغی رفتند آقای کافی سخنرانی داشت و با پایان سخنرانی بود که همه جمعیت به سمت بیرون حرکت کردند و شعار دادند و همان حین بود که مأموران ساواک هم به مردم حمله کردند پدر و برادر محمد همدیگر را پیدا کردند اما محمد چند ساعت بود که گم شده و وقتی پیدا شد، کمر او سیاه و کبود شده بود و ظاهراً چندین ضربه با باتوم خورده بود اما بعد از این اتفاق هم دست از فعالیت‌هایش برنداشت و حتی شب‌های بعد مشغول به شعار نویسی شدند.

با آغاز جنگ تحمیلی چندین بار به محل اعزام رفت اما شرط اعزام اجازه کتبی پدر بود و و پدرش هم می‌گفت دیپلمت را که گرفتی برو؛ سال ۱۳۶۰ و در زمانی که ۱۷ ساله بود، یک روز به خانه آمد و وسایلش را جمع کرد و در پاسخ به تعجب مادرش گفت: «حضرت امام پیام دادند برای جبهه رفتن کسب اجازه از پدر شرط نیست و من اگر تا الآن صبر کردم به احترام شما بوده اما دیگر جای صبر نیست.»

محمدرضا احترام و علاقه زیادی برای سادات قائل بود؛ روزی یکی از هم‌رزمانش که برای بار اول به جبهه رفته بود دنبال بود تا به گردان یازهرا (س) برود اما می‌گفتند ظرفیت تکمیل است؛ نزد فرمانده گردان رفت و گفت: «آقای تورجی من دوست دارم به گردان یازهرا (س) بیایم.» و محمدرضا پاسخ داد: «شرمنده جا نداریم» و او نیز گفت: «من می‌خواهم به گردان مادرم بروم، برای چی جا ندارید؟»؛ محمدرضا جا خورد و پرسید: «اسمت چیه؟» که پاسخ گرفت سید احمد و همان موقع نام او را در گردان ثبت کرد و وقتی سید احمد به داخل گردان رفت متوجه شد بیشتر بچه‌ها از سادات هستند.

پنجم اردبهشت ۱۳۶۶ بود که محمدرضا بعد از سرکشی به نیروها به سنگر رفت؛ ۵ نفر در سنگر کنار هم نشسته بودند و با انفجار مهیبی که رخ داد، محمدرضا در همان حالتی که نشسته بود مجروح شده بود و لبخندی به لب داشت و وقتی قرار شد او را از سنگر بیرون بیاورند تازه متوجه شکاف عمیق پهلوی چپ و خونی شدن بازوی راست او شده بودند؛ قرار شد او را منتقل کنند و هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که پشت بی‌سیم اعلام شد: «برادر تورجی رفت پیش حاج حسین…» و در آن لحظات باید کسی حضور داشت و می‌خواند «در بین آن دیوار و در، زهرا صدا می‌زد پدر…»

شهید تورجی‌زاده نیروی رسمی سپاه بود اما بنا به اذعان دوستانش تقریباً هیچگاه از لباس سپاه استفاده نکرد چرا که معتقد بود: «این لباس حرمت دارد و مقدس است اما قبل از دفن این لباس را به من بپوشانید می‌خواهم با آن وارد محشر شود»

وصیت کرده بود مادر و پدرش او را داخل قبر بگذارند و انگار که می‌خواست صبر آن‌ها را زینبی کند؛ مادر درب تابوت را باز کرد و موهای پسرش را شانه کرد، به او عطر زد و بعد هم شروع به سخنرانی کرد و اجازه نداد کسی گریه کند و می‌گفت پسرم راضی نیست.

یک ماه قبل از شهادتش بود که قبر کنار سید رحمان را به مسئول گلستان شهدا نشان داده و گفته بود اینجا را یک ماه برای من بگذارید و جانش را داد و پای وعده‌اش ماند؛ شب جمعه اول ماه رمضان با هفتم محمدرضا هم‌زمان شده بود و قرار شد اول مراسم افطاری و بعد دعای کمیل برگزار شود؛ یکی از دوستان محمد به محض ورود به مراسم شروع به گریه کرد و وقتی اطرافیان علت را پرسیدند این‌طور پاسخ داد: «محمد چند روز قبل از شهادتش می‌گفت من دوست دارم در مراسمم اول به مردم شام بدهند و بعد دعای کمیل باشد.» و بدون هیچ دخالتی بود که این خواسته محمد هم اجرا شد.

کد خبر 747483

دیگر خبرها

  • نیم نگاهی به زندگی شهید محمد سهرابی‌ثانی
  • یادواره سردار شهید سیدمعروف ایرانی در صومعه سرا
  • یک خبرنگار دیگر در غزه شهید شد/ شهادت ۱۴۱ خبرنگار از آغاز جنگ
  • مراسم سومین سالگرد شهادت سردار حجازی برگزار شد
  • یادواره خانگی شهید جابر صمدی در چهار برج
  • شهادت یک خبرنگار دیگر فلسطینی در بمباران خانه‌اش در غزه
  • ضرورت معرفی جلوه‌های ایثار و شهادت به نسل جدید
  • نخستین سالگرد شهادت آیت الله سلیمانی در زاهدان برگزار می‌شود
  • حضرت زهرایی بود و با اقتدا به حضرت مادر(س) جانش را فدا کرد
  • تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر ۶ شهید گمنام در پایتخت