سعيد نعمت الله: من آدمي نيستم که بايستم و حرف بخورم!
تاریخ انتشار: ۲ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۷۷۲۶۸۱
خبرگزاري آريا - روزنامه صبا - دنيا خمامي: سعيد نعمتاله خيلي اهل مصاحبه نيست يا بهتر است بگوييم اصلا اهل مصاحبه نيست اما وقتي صحبت ميکند شما مثل ديالوگهاي سريالش، درگير کلمههايش ميشويد. واژهها را خيلي خوب و درست انتخاب ميکند، آدم جدي و حتي گاهي به قول خودش بداخلاق است اما جديتش در کلمات تبديل به يک نازکطبعي ميشود که هرکسي آن را ندارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
قراري به چک کردن متن نهايي نداشت چون اعتمادش به حرفهايش زياد است و براي همين در آخر از او خواستيم منصفانه نظرش را درباره همه اتفاقات رخ داده در آن نشست جنجالي و آن توهين عجيب بهناز جعفري بگويد که منصفانه درباره همکار ما نظر داد. با او همه نقدها را مرور کرديم که خيلي محکم ايستاد و دفاع کرد. حتي گاهي انتقادناپذير هم بود اما گفتهاي از او را بهشدت پسنديديم و آن اينکه بخل و حسادت با نقد فرق دارد، ما هم سعي کرديم در مصاحبه بخيل نباشيم که منتقد باشيم... نتيجه اين گفتوگوي مفصل را در ادامه ميخوانيد.
قصههاي شما در عين اينکه ظرافتهاي دنياي امروز و رئال در آن رعايت ميشود، فضايي دارد که انگار کمتر تجربه شده است. موقع نگارش فيلمنامه به اين فکر ميکنيد که بيشتر مبتلا به داشته باشد يا اينکه خاصتر و کمتر در جامعه امروز تجربهشده باشد؟
بايد مبتلا به داشته باشد. ماجرا اين است که در زندگي شخصيام هم آدم صددرصد رئالي نيستم و يک فانتزيهايي دارم. قصه «لبخند رخساره» متعلق به الان نيست و مربوط به حدود ششسال پيش است، روزي يک اتفاقي را از روزنامه خواندم که طي يک ماجرايي پدر و پسري با هم دچار اختلاف شدند، قصه هم اين بود که پسر عاشق دختري ميشود و اين زمينه اختلافاتي را بهوجود ميآورد. درنهايت وقتي ميخواستند اين اختلافات را حل و فصل کنند پدر عاشق مادر دختر مورد نظر فرزندش ميشود و اين برداشت را از آن گزارش روزنامهاي برداشتم. کليتي در جامعه ما وجود دارد اينکه وقتي زنوشوهري از هم جدا ميشوند نبايد اين باعث اختلاف با فرزندشان بشود. حالا آمار طلاق همان چيزي است که شما بهعنوان «مبتلا به» به آن اشاره ميکنيد و در «لبخند رخساره» هم وجود دارد.
پس داستان براساس جامعه است اما تفاوت آن با رئال چيست؟ من در نمايش يک چيزي ياد گرفتم و آن اين است که نمايش بدون غلو بهوجود نميآيد و غلو يکي از عناصر درام و ملودرام است. اگر اين غلو نباشد چيزي براي ارائه جذاب نميشود. اگر قرار باشد همه چيز براساس رئال نوشته شود ما در ايران دو نفر بيشتر نداريم که اين کار را خيلي خوب انجام بدهند که يکي از آنها هم همفاميلي من است. بقيه اصلا نميتوانند و بيشتر تقليد کورکورانه دارند.
الان بايد ببينيم که چه چيز رايج است؛ مردم درحال حاضر آخرين سريالهاي روز دنيا را ميبينند و ما بايد اين را درک کنيم که در آنسوي دنيا نويسندهها و سازندهها به ملودرام افتخار ميکنند و اغلب سريالها ملودرام است اما اين سوي دنيا ما مدام دچار يک ادا و اطوارهاي شبهروشنفکري هستيم که تجربيات عجيبوغريب داشته باشيم و ملودرام را تکذيب کنيم اما آنها به ملودرام وفادار است و لقمه اصلي فيلم و سريالسازي است.
شما در صحبتهايتان گفتيد، غلو يکي از عناصر نمايش است. آيا به اين قائل هستند که بازيگران روي صحنه براي سالن نمايش مجبور هستند که يکسري اغراقها را در خود داشته باشند و آن اغراقها در مديوم تلويزيون و براي مخاطب تلويزيون جواب نميدهد؟
مثل شکر ميماند. شکر در ليوان، کف دست و کاسه خاصيتش متفاوت نميشود فقط ظرفش عوض ميشود. تلويزيون يک راديوي نمايشي است. توقعي که از تلويزيون ميرود اين است که گفتار بيشتر از تصوير باشد. اگر کتابي درباره فيلمنامهنويسي را حتي يکبار ورق بزنيم و نگاهي به سرتيترها بيندازيم ميبينيم درباره ديالوگنويسي گفته نشده چه اتفاقي بيفتد فقط تاکيد به گفتار شده است. معتقدم شايد اگر در کارهاي ديگر ديالوگنويسي اتفاق نميافتد دليلش نتوانستن باشد. هيچوقت دقيقا همان شيوه و روشي که مردم باهم صحبت ميکنند را تبديل به ديالوگ نميکنم و يا عينا روابطشان را در سريال کار کنم. اگر به اين ترتيب عمل کنم، مردم چه چيز جديدي دستشان ميآيد؟
اين بهتر نيست که بگذاريد در دل داستانهايتان تنها يک يا دو نفر درگير اين شگل ديالوگگويي شوند و باقي رئال باشند و شبيه اکثر مردم؟
تلويزيون را به يک ويدئوکلوپ تشبيه ميکنم در اين جا توليدات انبوهي وجود دارد که براي همه سلايق توليد سريال، سرگرمي و... ميکند. در کل اين توليدات سالي يک يا دوبار حضور دارم و بقيه سال که اين مدل فيلمنامه وجود ندارد و همکاران ديگرم شکل ديگر مينويسند و فقط نعمتاله در طول سال وجود ندارد. ضمن اينکه راضي کردن مردم خيلي مشکل است و همه هيچوقت راضي نيستند، بنابراين ما کاري را ميکنيم که فکر ميکنيم درست است. هيچوقت امضايم را تغيير نميدهم اين جزو حسنهاي من است چرا بايد از آن فرار کنم؟
براي اينکه کارهاي شما را با کارهاي خودتان مقايسه ميکنند و نه کارهاي ديگران که در طول سال توليد ميشود.
من قصهاي مينويسم اگر نگاهي در طول سال به نقدها داشته باشيد متوجه ميشويد تنها نويسندهاي که در طول سال مورد تعريف يا نقد قرار ميگيرد من هستم و باقي کارها را با نام کارگردانشان ميشناسند. اين مدلبودن را دوست دارم و با آن ارتباط برقرار ميکنم. مشکلمان اين است که از قول مردممان حرف ميزنيم و اين را هم از سياستمدارانمان ياد گرفتهايم که مدام بگوييم نظر مردم اين و آن است! تلويزيون روابط عمومي دارد، ميتوانيم زنگ بزنيم و بپرسيم ببينيم درحال حاضر کدام سريال بيشتر ديده ميشود. بنابراين من آني که هستم را بايد بنويسم چون در غيراين صورت شکست ميخورم. راستش را بخواهيد به غرغر کسي گوش نميکنم بلکه به حرف حساب گوش ميکنم. هرجا حرف حساب بوده من گردنم از مو هم باريکتر بوده ولي در غير اين صورت خير.
خيليها اين موضوع را نقطه ضعف «لبخند رخساره» ميدانند و ميگويند چرا بايد سريال جوري پيش برود که ما اگر آن را نبينيم و ديالوگها را بشنويم و اينطور از روند داستان باخبر شويم. باتوجه به قاعده شما که تلويزيون يک راديوي نمايشي است بنابراين اين افراد بياطلاع هستند که اين حرف را ميزنند يا درخواستي متناسب با زمان دارند که شما دوست نداريد آن را برآورده کنيد؟
ببينيد بستگي دارد، کساني که از آنها ميگوييد چه کساني هستند؟ بههرحال ما بايد بپذيريم که اين کار پربينندهترين کار ماه رمضان است. ماجرا اين است که گستردگي سليقه را ناديده ميگيريم. خيلي کم پيش ميآيد که بگوييم فيلمي خوب است يا بد. حالا ما با آدمهاي مختلفي مواجه ميشويم و قرار نيست همه راضي باشند. من با نقد مشکلي ندارم، با حرفي که در آن بخل وجود دارد مشکل دارم. نميتوانم که برههاي ادبيات نمايشي تغيير بدهم در ادبيات فيلمنامهنويسيام براساس آموزشي که ديدم مينويسم و منتقد براساس آموزشي که ديده نقد مينويسد.
اصلا اين وسط دعوايي وجود ندارد، دعوا وقتي بهوجود ميآيد که حرفهاي غرضورزانه گفته شود؛ به اين دليل که سعيد نعمتاله خيلي اهل مدارا نيست يا چون بهناز جعفري فلان حرف را زده ما درباره کار نظر منفي ميدهيم. اين اسمش شانتاژ است و نبايد اين کار را بکنيم. بگذاريد چيزي را به شما بگويم اينجا خيلي همه چيز غمانگيز است؛ فيلم ساختن، نقد کردن و فيلمنامهنويسي، اصلا نميدانم چرا اينقدر غمانگيز زندگي ميکنيم. اينقدر رفتارها نااميدکننده و بد است، تعجب ميکنيد که همين آدمهاي اطرافتان ناگهان در اتفاقي مثل انتخابات اينقدر بههم نزديک ميشوند و با برادري رخدادي را جلو ميبرند اما چرا ناگهان همه چيز ميترکد؟! چرا اينقدر نامهرباني گسترش پيدا ميکند، فضاي مجازي را اوباش تسخير کردند و مادروخواهر کسي در امان نيست. بهخاطر همه اين غمانگيز بودنهاست که ميگويم حرفها فني نيست، پاي بخل وسط است و وقتي پاي بخل وسط باشد من آدمي نيستم که بايستم و حرف بخورم!
بگذريم؛ تاکيد شما بر شغلها يکي از نکات جالب اين سريال هست. چرا شغل آدمها تا اين اندازه برايتان مهم است؟
اگر درباره زندگي افراد صحبت ميکنيم درواقع درباره شغلشان هم صحبت ميکنيم چون دائما همراه آنهاست. همه آدمهاي داستانم شناسنامه دارند خيلي کم ديدهام که شغلي در سريال يا فيلمي اينقدر پررنگ شود يا اينکه يک شي مثل انگشتر تبديل به کاراکتر جاندار شود. شغل آدمها بر زندگيشان تاثير ميگذارد اما در فيلمنامهها از کنار شغل بهراحتي ميگذرند اما در فيلمنامههاي من اين طور نيست. به اين معتقدم که در يک ساختمان همه آدمها ناکاميها و بهکاميها و شغل دارند که در زندگيشان تاثيرگذار است و اين در «لبخند رخساره» به وضوح وجود دارد. برايم جالب است که هيچوقت منتقدان به اين موارد توجه نميکنند.
آدمهاي آسيبديده، انگار قشنگتر حرف ميزنند و ديالوگهايشان بهواسطه رنجشان معنا پيدا ميکند. آيا اين کمبود روشني و غمانگيزي که در دل کارهاي شما وجود دارد از سالهاي اخير و از فضاي جامعه نشات گرفته است يا شما دوست داريد اينطور بنويسيد؟
ساراماگو وقتي جايزه نوبل را دريافت کرد، گفت: «بزرگترين درسم را از مادربزرگم ياد گرفتم که سواد نداشت. او به من گفت، زندگي چقدر خوبه ولي حيف که بايد مرد.» اما جداي از اين بايد بگويم سطح زبان مردم را شغلشان مشخص نميکند. خود هر فيلمنامهاي ميگويد که من را چطور بنويس. شايد نسبت به پنج تا شش سال گذشته، پوستپيازيتر شدهام و دقيقتر بخواهم بگويم، از سال 88 به بعد خيلي حساستر شدم يا حتي غمگينتر. شايد اين غم در نوشتههايم تاثير بگذارد. اما چه دلمان بخواهد چه نخواهد جامعه ما هم غمگين است و هم عصباني. عصبانيتهاي «لبخند رخساره» هم از دل جامعه ميآيد. اتفاقا به بهرنگ توفيقي هم گفتم که اين قصه بيشتر شبيه رمان است و حتي داناي کل دارد، براي اينکه جامعه امروز ما، عاشق مونولوگ است؛ دوست دارند، حرف بزنند و يکي گوش کند انگار نيازي نيست ديگري حرف بزند.
شما چرا سراغ کارگرداني نميرويد چون در پروژهها تقريبا همهکاره ميشويد!
من همهکاره نميشوم بلکه همراه فيلمنامهام هستم تا ديالوگها درست ادا شوند و احيانا اگر کارگردان به بازنويسي نياز داشت آن را انجام بدهم. حق وتو هم دارم مگر اينکه کارگردان چيزي از من بخواهد. اينطور نيست که بازيگر درباره چيزي بگويد و من هم در فيلمنامه اعمال کنم چون اعتقاد دارم هرکس بايد کار خودش را بکند. سکاندار يک پروژه کارگردان است و اگر غير از اين بود که من با هرکسي نميتوانستم کنار بيايم چون کسي دوست ندارد در کارش دخالت شود.
پس چرا فيلم نميسازيد؟
چون دلم نميخواهد، دوست ندارم. ما يک کارگردان داريم و يک فيلمساز؛ خيليها کارگردان هستند و خيليها تقريبا تکنسين هستند که اصلا باهم فرقي ندارند و از دوتا لانگشات، مديومشات و بسته و تمام... تشکيل ميشوند. هيچ تاليفي به آن معنايي ندارند که وجود دارد. ترجيحم اين است که فيلمساز باشم و شايد الان چون استعدادش را ندارم وارد اين حوزه نميشوم وگرنه کارگرداني که آسانترين کار اين روزگار است.
آيا حساسيتهايي که شما روي متنتان داريد باعث نشده است که دايره کارگردانهايي که با آنها کار ميکنيد بستهتر شود؟
خيلي در اين زمينه خوششانس بودم. با کارگردانهايي کار کردم که بسيار متعهد بودند. بهرنگ توفيقي هم از شانسهاي بزرگترم در طول اين سالها بوده است که اين اواخر دارم با او کار ميکنم. کارگردان ماشين نيست که دنبال تنوعش باشم، حتي من ميبينم که جاهايي بهرنگ از ماجراي مالي عبور ميکند تا کار خوب باشد چرا بايد آن را تغيير دهد.
اين تحليل را قبول داريد که کار کردنهاي پيدرپي با يک شخص يا چند فرد مشخص آدم را به تکرار ميرساند يا اينکه بايد با همان آدمها مدام دنبال تازهکردن دادهها و... باشيم.
قرار نيست آدمها هميشه خودشان را بهروز کنند، مگر آدمها قانون اساسي هستند که بايد در آن بازنگري شود. همه چيزها تجربي است بعضي فيلمها مثل تفاوت «آرايش غليظ» و «رگ خواب» هستند، کارگردان در جايي چيزي را تجربه ميکند که با تجربهها و دانستههاي قبلياش درتضاد است. جداي از اين چرا بايد مدام يک قدم رو به جلو باشيم مگر سينما و نمايش ما يک قدم رو به جلو هستند؟
آخر اين قاعده براي ما ثابت شده است که آب يک جا باشد ميگندد!
آن آب است و درباره مسئله علمي حرف ميزنيم که درباره آدمها صدق نميکند.
يعني خودتان در زندگيشخصيتان هم اين حرف را قبول نداريد که اصلي بهنام تکرار وجود دارد؟
هرکارگرداني لحني دارد و هر کارگرداني لحنش را در کارش جاري ميکند، درباره فيلمنامهنويسي اصولي وجود دارد که بايد انجام شود. تکراري وجود ندارد چون عسگرپور يک لحن دارد، بهرنگ يک چيز ديگر و سيروسمقدم هم شکلي ديگر است؛ اين کارها ثابت شده که نويسنده بهخاطر لحن آن کارگردانها در فرم، قطعا به تکرار نميرسد. اما در زندگي شخصيام خيلي آدم تنوعطلبي نيستم و 10 سال است که از يک سوپرمارکت خريد ميکنم.
اما قبول داريد که ميان کارهاي شما مخاطبان «جراحت» خيلي بيشتر از اين کار بود و...
نه راستش، اين مسئله به فيلمنامه ارتباطي پيدا نميکند. هيچ کارگرداني در کارهايم سکانسي را جابهجا نکرده است. ضمن اينکه «لبخند رخساره» را بيشتر از «جراحت» دوست دارم و اين کار يکي از سه کار برتر مورد علاقهام است و در آن هيچ کلکي به بيننده نزدم.
آيا تا بهحال به اين فکر کرديد که علاقهتان نسبت به ملودرام را گوشهاي بگذاريد، حتي به طنز فکر کنيد يا ژانرتان را عوض کنيد؟
من در ژانر پليسي هم کار کردم، اما درباره طنز بايد مسئلهاي را بگويم؛ اگر طنز اين فيلمنامههاي دو ورقي است که با آن سرصحنه ميروند، به دوربين نگاه ميکنند و ميخندند، هرگز چنين کاري نميکنم چون اصلا اينها تعريف اصلي طنز را در خودشان ندارند. منظورم طنز واقعي است و طنز نوشتن يک آدم باحال ميخواهد که حالش خيلي خوب است. من آدم باحالي نيستم که طنز بنويسم. فيلم طنز کم ميبينم و دوستانم جوک و فيلم طنز برايم نميفرستند چون ميدانند خيلي مورد استقبالم قرار نميگيرد. چيزهايي که در حيطه احوالم هست را تجربه ميکنم. شما نميتوانيد از يک آرپيجي زن توقع رديابي هم داشته باشيد.
نوشتههاي شما طوري است که ما دوست داريم مکتوب هم بماند چرا دوباره سراغ داستاننويسي نميرويد؟
دو دولت قبل جلوي انتشار مجدد کتابم را گرفتند اما در کل ميخواهم بگويم، ادبيات خيلي حالش بهتر است و بوي خوشايندي دارد و اين هياهويي که دور و بر سينما و تلويزيون است آنجا نيست. براي همين هميشه رجعت به آنجا را دوست دارم، اما فيلمنامهها خيلي از من وقت ميگيرد اما بايد بگويم شايد يکي دو تا کار به فيلمنامهنويسي بدهکار باشم اما بعد از آن سعي ميکنم روزهايم را با دخترم بگذرانم، به ادبيات برگردم و مجموعه قصههايي را که نتوانستم چاپ کنم به سرانجام برسانم.
آيا به مديوم سينما هم فکر ميکنيد؟
مديوم سينما به من فکر ميکند. پيشنهادهاي سينمايي زيادي دارم اما هميشه پاي يک فيلمنامه سريال هستم که وقت نميکنم آن سمت بروم. اما با بهرنگ توفيقي به کاري سينمايي فکر ميکنم و شايد امسال نوشتن آن را شروع کنيم.
ميخواهم در پايان اين سوال را از شما بپرسم؛ آيا قبول داريد اظهارات بهناز جعفري در آن نشست بسيار بد و توهينآميز بود؟
بگذاريد اينطور بگويم که من از چند نفر از دوستان مطبوعاتيام در رابطه با آن خبرنگار حاضر در نشست شنيدم که خطاب به او آن ماجراها شکل گرفت.
بله آقاي حجتالاسلامي.
درباره او خيلي متاسفم، حتي به تهيهکننده گفتم، شما بايد از دلش دربياوريد چون درباره او خيلي شنيدم که شخصي خوب و محترم است و کارش را هم خوب است. اما در کل اين را هم اضافه کنم که هيچ خبرنگار يا هيچکسي يک آدم را بزرگ نميکند آدمها را خدا بزرگ ميکند.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۷۷۲۶۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی: