Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - پدر ليلا چمدانش را گذاشت جلويش و گفت دو راه دارى يا مى‌روى دانشگاه يا همين حالا، يک‌راست مى‌روى خانه پسرعمويت. پيرمرد شوخى نداشت.

به گزارش سرويس حوادث جام نيـوز،اينجا شلنگ آباد است درست وسط شهر اهواز. آدم‌هاي اينجا و چند محل چسبيده به هم، يکي از يکي فقيرترند و با مسائل و دردهاي مخلتفي شب و روز مي‌گذرانند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اينجا آدم‌ها به يک اميد زنده‌اند. رابين‌هود شلنگ آباد. دختري به نام پنام.

پدر ليلا چمدانش را گذاشت جلويش و گفت دو راه دارى يا مى‌روى دانشگاه يا همين حالا، يک‌راست مى‌روى خانه پسرعمويت. پيرمرد شوخى نداشت.

ليلا پنام تمام يک‌سال نخست دانشگاه را گريه کرد. بين اهواز و کرمانشاه در سفر بود و مى‌گريست. او مى‌خواست پزشکى قبول شود، ولى کارشناسى اتاق عمل قبول شده بود.

شاخه مغز و اعصاب. با بهترين نمرات. پدر همان پايان‌ سال نخست مى‌ميرد و پسرعمو هم زن ديگرى مى‌گيرد. اما پنام ادامه مى‌دهد. هنوز هيچ‌کس نمى‌داند پنام چه نقشه‌اى در سر دارد. او تمام سال‌هاى دانشگاه را که سه ساله تمام مى‌کند، به انتقام فکر مى‌کند. نه يک انتقام معمولى. يک انتقام شيرين. انتقامى از جنس پنام. حوصله کنيد و تکه ديگرى از اين داستان را بخوانيد.

شلنگ‌آبادى‌ها آدم‌هاى فقيرى هستند. ما هم فقير بوديم. پدرم عيالوار بود و سخت سروته ماه را به هم مى‌دوخت. کار مى‌کرد. خيلى زياد. از کول‌کردن بار تا هر چه که مى‌توانست يک تکه نان حلال بياورد سر اين سفره مفصل.

مردهاى عرب دخترهايشان را زود شوهر مى‌دهند. خانه‌پر، چهارده پانزده‌ سالگى. دختر که زود شوهر نکند، به‌خصوص اگر زن پسرعمويش نشود،‌ هزار تا عيب رويش مى‌گذارند. درس و مشق هم که شوخى است. دختر مگر درس مى‌خواند؟ دختر فقط اجازه دارد شوهر کند. تازه آن هم به انتخاب پدرش. گاهى هم به مادرش اجازه داده مى‌شود نظرى بدهد. همين.ليلا در برابر تمام اين قوانين، نرم‌نرم دست به‌کار مي‌شود.

روزى‌ هزاربار به پدرش التماس مى‌کند که اجازه دهد درس بخواند. گريه مى‌کند. دم مادرش را مى‌بيند. آخرين فرزند خانواده پنام، تمام قواعد را مى‌شکند و در ندارى تمام، درس مى‌خواند. دفتر مشق نداشتم. آن‌قدر گريه مى‌کردم تا پدرم، يک مداد، خودکار يا دفتر مشق برايم بخرد. بايد بين خريدن نان براى زن و بچه‌هايش و خريدن تنها چند دفتر مشق، يکى را انتخاب مى‌کرد و با توپ و تشر گاهى هم گزينه مرا انتخاب مى‌کرد. ريز مى‌نوشتم. لشکر مورچه‌ها.

معلم‌ها مى‌گفتند چشم‌هايت ضعيف مى‌شود دخترجان. درشت‌تر بنويس. هيچ‌کس نمى‌دانست درشت‌تر نوشتن، يعنى زودتر تمام‌شدن دفتر مشقى که فقط خودم مى‌دانستم با چه مشقتى به دست آورده بودم.
تمام آرزويم اين بود که بروم دبيرستان...، ولش کن اسمش را نمى‌گويم. بهترين دبيرستان اهواز بود. مدرسه آدم پولدارها. مى‌گفتند چه غلط‌ها. کجا هم مى‌خواهد برود درس بخواند. دبيرستان، فاصله‌اش از خانه ما، به اندازه جهنم تا بهشت بود. اين قدر دور بود. يک‌سال تمام اشک ريختم و خانم مديرش را التماس کردم که بگذارد آن‌جا درس بخوانم. هر روز از راه مدرسه سوار اتوبوس مى‌شدم و مى‌رفتم آن‌جا و با خانم مدير حرف مى‌زدم.

کسى را نداشتم و خودم، سفارش خودم را مى‌کردم. بالاخره خانم مديرش گفت اگر معدلت بالاى هجده شد بيا. معدل من بيست شد و رفتم. تعجب کرد. اما و اگر آورد، بهانه تراشيد که شلنگ‌آباد کجا، اينجا کجا؟ چهار سال، راه به اين دورى را مى‌خواهى بروى بيايى که چه؟ من فقط گريه مى‌کردم و مى‌گفتم شما قول داده‌ايد. اسمم را نوشتند. تا خانه بال درآوردم. اما خيلى زود خوشحالى‌ام تبديل به يک نگرانى بزرگ شد. پدرم. به او چه مى‌گفتم. او را چطور بايد راضى مى‌کردم.

دختر پولدارهاى اهواز آن‌جا درس مى‌خواندند. هيچ‌چيزم مثل آنها نبود. آنها براى داشتن هيچ‌چيز نجنگيده بودند. از همان موقع به دنيا آمدن همه‌چيز داشتند. اما من.... حتي رخت و لباس مناسب نداشتم. نه دفترى، نه نوشت‌افزار مناسبى. همه‌شان بيرون از مدرسه کلاس انگليسى مى‌رفتند. معلم خصوصى داشتند. از همان موقع براى کنکور آماده مى‌شدند. گاهى مى‌شد التماس مى‌کردم از يکي‌شان جزوه بگيرم يا کتاب‌هايى که براى کنکور مى‌خواندند يا کتاب‌هاى زبان. مى‌گفتند برو بابا تو همين‌طورى هم درست خوب است.

اينها را بخوانى ديگر معلم‌ها ما را تحويل نمى‌گيرند. مرا به جمعشان راه نمى‌دادند. پس چهاردانگ حواسم را مى‌دادم به معلم‌ها. هر چه مى‌گفتند مى‌بلعيدم. هميشه پر از سوال بودم. از هر معلمى که مى‌شد کمک مى‌گرفتم. فرصتى براى ازدست‌دادن نداشتم. فقط بايد روبه‌جلو مى‌رفتم. ابر سياه يک ازدواج بى‌وقت هنوز بالاى سرم پرواز مى‌کرد.

پزشکى قبول نشدم. اما همه مى‌گفتند با اين سختى‌ها و محدوديت‌هايى که تو داشته‌اى، همين رشته هم دست‌کمى از دکترى ندارد. با معدل بيست ليسانس گرفتم و وارد بيمارستان شدم. اما هنوز روياى پزشکى با من بود. پدرم مرده بود و حالا بايد جوابگوى برادرهايم مى‌شدم که مدام براى از دست رفتن سن ازدواج غر مى‌زدند. اما راضى‌کردن آنها آسان‌تر از پدرم بود.

دختر بزرگى بودم و بيشتر بلد شده بودم از خودم و خواسته‌هايم مراقبت کنم. حالا حقوق داشتم. پولى که با زحمت خودم، تنها وتنها خودم به دست مى‌آوردم و اين شيرين‌ترين حس استقلال Esteghlal بود.

کار مى‌کردم. سخت و زياد و با جديت. شيفت پشت شيفت. اضافه‌کارى. تبديل به يکى از بهترين تکنسين‌هاى اتاق عمل شدم. همه دکترها دوست داشتند با من کار کنند. شايد آن همه جديت از عشق فراوانى که به پزشکى داشتم مى‌آمد و تلاش طاقت‌فرسايى که براى رسيدن به آرزوهايم کشيده بودم.

در ذهنم انتقامى شيرين شکل مى‌گرفت. هيچ‌کس نمى‌دانست. حتي خواهرهايم جمع کوچکى که داشتم به راه مى‌انداختم، خبر نداشتند. کارم حسابى گرفته بود، ولى هنوز بى‌پناه بودم. دست‌خالى از اين اداره به آن اداره مى‌رفتم براى گرفتن کمک به خانواده‌هايى که تحت‌پوشش داشتم، اما حتي نگاهم نمى‌کردند. تحويلم نمى‌گرفتند. کسى مرا نمى‌شناخت. پارتى نداشتم.

همان‌موقع‌ها از يکى از کشورهاى عربى پيشنهاد کار گرفتم. مى‌گفتند هم فارسى بلدى، هم عربى و انگليسى. به پول ما مى‌شد ماهى سى‌ميليون تومان. قبول نکردم. نرفتم. من اين‌جا ماموريتى داشتم که هنوز هيچ‌کس نمى‌دانست. اين راز بزرگ من بود. من درحال تکثير خودم بودم.

نخستين قدم‌ها هميشه سخت است. زمين‌خوردن دارد. زمين‌خوردن‌هاى دردناک. اما من هدف بزرگى داشتم. خيلى‌خيلى بزرگ. محله و آدم‌هايش را عين کف دستم مى‌شناختم. مى‌دانستم در هر خانه‌اى چه مى‌گذرد. قصه تک‌تک آدم‌هايشان را مى‌دانستم.

همه محله منتظر بودند يک روز از خواب بيدار شوند و من و خانواده‌ام ديگر آن‌جا نباشيم. منتظر صداى خودروي باربرى بودند که مثلا برويم کيان‌پارس، زيتون، خانه‌هاى کارمندى يا هر جاى ديگر شهر که آدم پولدارها زندگى مى‌کردند. نه جايى که از سال‌ها قبل به‌خاطر نداشتن آب لوله‌کشى و استفاده از شلنگ، شلنگ‌آباد نام گرفته بود.

در خانه‌ها را تک‌تک مى‌زدم و با مردهاى خانواده حرف مى‌زدم. مردها! چه مردهايى. در هر خانه حداقل دو سه دختر بود. ياوران من همين دخترها بودند. امروز بيرونم مى‌کردند، فردا باز مى‌رفتم. اگر سرم داد مى‌کشيدند، من سکوت مى‌کردم. مى‌گذاشتم آرام شوند و باز حرف مى‌زدم. از خودم مايه مى‌گذاشتم. خودم را برايشان مثال مى‌زدم. ليلا پنام ديروز و ليلا پنام امروز. برايشان مى‌گفتم که شرايط دخترها بايد تغيير کند. برايشان مى‌گفتم که ازدواج در سن پايين براى دخترهايشان عين بدبختى است. در عين‌حال کمکشان مى‌کردم.

برايشان آذوقه مى‌بردم. برنج، ماهى، گوشت، روغن، لباس. به حد مرگ اضافه‌کارى مى‌کردم تا پول بيشترى بگيرم. پدرها شل مى‌شدند. کوتاه مى‌آمدند. نان در برابر تحصيل. به دخترها هم مى‌گفتم، کمک به خانواده‌تان تا وقتى ادامه دارد که حسابى درس بخوانيد. فقط معدل بيست. کمتر از بيست را قبول ندارم. اولش با همين تهديدها شروع شد، ولى بعد شد عشق. شد يک علاقه وافر. شد عشق‌ورزى دوسويه. ديگر نيازى به اين کشيدن نبود. دخترها پر مى‌کشيدند به سويم. هر چه بلد بودم يادشان مى‌دادم.

هدف من تربيت دخترهايى بود که بتوانند از خودشان مراقبت کنند. روى پاى خودشان بايستند. مستقل باشند و در زمان درست و با يک آدم درست ازدواج کنند. دخترهايى که سرنوشتى مثل پدر و مادرهايشان نداشته باشند و مهمتر اين که در برابر ناملايمات قوى باشند. محکم و قدرتمند. آن دخترها، هرکدام يک پنام بودند و من مى‌خواستم به آنها کمک کنم تا حداقل به اندازه من سختى نکشند و با رنج کمترى بزرگ شوند و به آرزوهايشان برسند. من به آنها ياد مى‌دهم که رويا داشته باشند و به روياهايشان فکر کنند. با تمام سختى‌هايى که دارند. با تمام فقرى که در آن زندگى مى‌کنند.

روزهاى اول حتي خجالت مى‌کشيدند به چشم‌هايم نگاه کنند يا جواب سلام مرا بلند بدهند. دخترهاى اين محل کمتر حق انتخاب دارند. از حقوقى که مى‌توانند داشته باشند، آگاهى ندارند.

يکى از نخستين کارهايى که کردم تشکيل همين موسسه انوار الزهرا بود. حالا مى‌گويم موسسه فکر نکنيد يک جاى آنچنانى است. شما آمديد ديديد آن‌جا را. يک خانه خيلى‌خيلى کهنه و قديمى است، روبه‌روى خانه خودمان. ١٠ميليون پول داده‌ام با ماهى ٣٠٠‌هزار تومان. حتي لوله‌هاى آبش آن‌قدر پوسيده است که ما با گالن‌هاى بيست ليترى آب مى‌آوريم. نمى‌شد واردش شد، از بس مخروبه بود. با دخترها درستش کرده‌ايم. کفش را موکت کرديم و مثلا يک کتابخانه کوچک راه انداخته‌ايم با١٠ تا دانه کتاب که فقط هم قرآن و مفاتيح است. بچه‌ها اين‌جا بشدت به کتاب احتياج دارند.

فکر مى‌کنيد شما بتوانيد براى کتابخانه ما کارى بکنيد، حتي کتاب‌هاى آمادگى کنکور. من اين‌جا دخترهايى دارم از کلاس دوم دبستان تا دبيرستان. کوثر امسال کنکور مى‌دهد. نتوانستم بگذارمش کلاس کنکور. خيلى گران مى‌شد. قلم‌چى هم با اين‌که در استان‌هاى محروم فعال است، تعداد محدودى پذيرش دارد. خلاصه خودم با کوثر کار مى‌کنم. او هم مثل من فقط به پزشکى فکر مى‌کند. بين خودمان باشد من هم همراه کوثر دارم براى کنکور درس مى‌خوانم. از کجا معلوم شايد امسال از همين موسسه کوچک دو تا خانم دکتر بيرون بيايد.

اين‌جا هر دختر شغلى دارد، يعنى مى‌داند قرار است در آينده چه رويايى دنبال کند. وکالت، معلمى، مهندسى، يکى از بچه‌هايم عاشق بازيگرى است.

دخترهاى من زندگى سختى دارند. براى همين مدرسه که تمام مى‌شود، کارهاى خانه را تند و خوب انجام مى‌دهند تا بيايند موسسه. وقت‌هايى هست که از شدت کار بيهوش مى‌شوم. واقعا خسته مى‌شوم. اما به‌صورتم آبى مى‌زنم و يا على؛ مى‌آيم موسسه. اين‌جا همه چشم‌ها به سمت من است. دخترها حتي مدل روسريشان را مثل من مى‌بندند. من هيچ‌وقت به هيچ کدامشان نگفتم که حجابشان چه شکلى باشد. اگر مى‌بينيد همه چادر سرشان است، به ميل خودشان بوده. شايد چون مرا خيلى دوست دارند، شکل من شده‌اند. حجابشان، کارهايشان.

حالا حدود ١٥٠خانواده تحت‌پوشش داريم. در شلنگ‌آباد، مندلى، کوى سادات، کوى سياحى و سه‌راه خرمشهر. همه محله‌ها بشدت فقيرند. به هر خانواده‌اى که سر مى‌زنم، يکى دو تا از دخترها را با خودم مى‌برم. درست است که خودشان هم مشکلات زيادى دارند؛ اما مى‌خواهم ياد بگيرند با داشتن سختى‌هاى زياد، فقر خانواده‌هاى ديگر را هم ببينند و براى کمک به آنها تلاش کنند.

هر چند تا دختر، مسئول يک خانواده هستند. شرح‌حال آن خانواده‌ها را مى‌نويسند و از خواسته‌ها و نيازهايشان مى‌پرسند. ما در حد توان به خانواده‌ها کمک‌هاى ماهيانه داريم. من تمام عيد را شيفت ايستادم و اضافه‌کارى کردم تا بتوانم براى برج شش آماده باشم. شهريور، ماه پرخرجى است و من از حالا بايد به فکر تهيه يک عالمه لوازم‌التحرير براى دانش‌آموزان باشم.

در اين چند محله فقير، زمانى مرد نازنينى به نام شيخ هشام زندگى مى‌کرد. او اين مردم فقير را با زندگى آشتى داد و به آنها ياد داد چگونه مى‌شود در اوج فقر، بزرگ زيست و بزرگ فکر کرد. من اين شانس را داشته‌ام که مدتى شاگرد او باشم. او چون پدرى مهربان سعى کرد درست زندگى‌کردن را به همه ما ياد دهد. او را‌ سال ٨٧ در همين محله، جلوى خانه‌اش شهيد کردند. من شاگرد شيخ هشام هستم و تا آخر عمر همان مسيرى را مى‌روم که او به ما آموخت. انسان‌بودن و بزرگ زندگى‌کردن.

تمام سعى من حفظ حرمت آدم‌هاست. اين‌جا براى زن‌هاى بى‌سرپرست يا بدسرپرست خوداشتغالى ايجاد کرده‌ام. اولش با درست‌کردن ترشى شروع شد. زن‌ها مى‌گفتند اين پنج‌هزار تومان دستمزدى که هر روز از شما مى‌گيريم، براى ما از کمک‌هايى که مى‌کنيد بيشتر ارزش دارد؛ چون پولى است که از کارکردن خودمان به دست آورده‌ايم. حالا هم به کمک يک خيريه، شش چرخ خياطى خريده‌ايم و کارگاه خياطى راه انداخته‌ايم. براى توانمندسازى زنان، براى حفظ‌ شأن و حرمت آنها.

راه خيلى زيادى در پيش داريم. فعلا شروع کرده‌ايم به پاکسازى محل. شلنگ‌آباد محله فقيرى است. نه اين که فکر کنيد حومه اهواز است. نه درست وسط شهر است. اما هيچ‌کس اين محله و محله‌هاى فقير چسبيده به آن را جدى نمى‌گيرد. زباله‌ها ديربه‌دير جمع مى‌شود. مردم هم آشغال‌هاى خود را درست وسط، وسط خيابان جمع مى‌کنند. براى همين است که شلنگ‌آباد بوى بد مى‌دهد. ما کنار همين زباله‌ها زندگى مى‌کنيم. وسط بازارى که از کنار هم قرارگرفتن حلبى‌ها درست شده. اين‌جا شلنگ‌آباد است.
رکنا
110



منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۷۸۰۵۵۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تجلیل از فعالان و سفیران سلامت دانش آموزی آذربایجان غربی

به گزارش خبرگزاری صداوسیمای استان آذربایجان غربی،  معاون تربیت بدنی و سلامت آموزش و پرورش استان در این مراسم گفت : برنامه‌های هفته سلامت صرفا حول مسائل پزشکی نیست بلکه در ابعاد وسیع‌تری مثل موضوعات آموزشی، آگاه سازی کودکان و دانش آموزان از خودمراقبتی در حوزه‌های جسمی، حرکتی، سبک زندگی، مهارت‌های زندگی و حیطه‌های روانی و عاطفی است.

اسدی افزود:سند تحول بنیادین آموزش و پرورش به عنوان یک سند بالادستی نقشه راه و سیر حرکت تحولی در مدارس یکی از ساحت‌های شش گانه تربیتی را ساحت زیستی و بدنی تعریف کرده، برای داشتن ایران قوی و مدرسه قوی مورد نظر دولت سیزدهم، تقویت ارزش‌های دینی، هویت ملی و اعتقادی و همچنین زیستی و بدنی دانش آموزان مورد توجه قرار گیرد.

وی خطاب به دانش اموزان گفت:هیچکس مسئول شادی، موفقیت و سلامتی شما نیست جز خودتان، پس مسئولیت پذیر باشید، ورزش و پیاده روی را جزو برنامه‌های روزانه خود قرا دهید، ترکیب سلامت و ورزش یک ترکیب برنده و پایه گذار فرهنگی است، هرگز زندگی خودتان را با دیگران مقایسه نکرده و لبخند را از خودتان دریغ نکنید.

معاون بهداشتى دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي و درمانى  آذربايجان غربي گفت: غربالگرى سلامت روان،دهان و دندان و بيمارى هاى مرتبط با چاقى را در بين دانش آموزان انجام مى دهيم

 معاون بهداشتى دانشگاه علوم پزشكى و خدمات بهداشتى و درمانى استان آذربايجان غربى غربالگرى دانش آموزان در بخش هاى دهان و دندان،سلامت روان و بيماري هاى چاقى را از اولويت هاى مهم اين دانشگاه و مجموعه آموزش و پرورش استان خواند.

معاون بهداشتی علوم پزشکی استان هم در این مراسم گفت: غربالگرى سلامت روان، سلامت دهان و دندان، بيماري هاى ناشي از چاقى و همچنين بيمارى هاى مرتبط با قلب و عروق در طي سال تحصيلى به صورت مداوم براى دانش آموزان در حال انجام است.

ريخته گر افزود: برنامه هاى ورزشى و زنگ هاى ورزش در سطح مدارس بايد به صورت جدي مورد مطالبه باشد، حدود ٢٤ درصد دانش آموزان در معرض چاقى و بيمارى هاي ناشي از آن هستند كه بايد مورد توجه قرار گيرد.

همچنبن در حاشیه ی این مراسم از راه اندازی طرح باشگاه خبرنگاران سفيران سلامت دانش آموزى براى اولين بار سطح كشور در استان آذربايجان غربى راه اندازي شد.

باشگاه خبرنگاران دانش آموزى سفيران سلامت با هدف توجه بيشتر به موضوع سلامت جسمى و روانى دانش آموزى در مدارس و براى اولين بار ايجاد شده است.

موضوع سلامت دانش آموزان و پيگيرى موضوعات مرتبط با اين حوزه توسط خود دانش آموزان مى تواند گام بزرگى در ارتقاى سطح سلامت در بطن مدرسه و جامعه باشد كه باشگاه خبرنگاران دانش آموزى سفيران سلامت مي تواتد در تحقق اين مهم نقش مهمى را ايفا كند.

دیگر خبرها

  • تجمع دانشجویان اهوازی در حمایت از دانشجویان آمریکایی
  • دخترى كه با طلا و ركورد شكنى به قولش عمل كرد
  • اقدام کریستوفر کنت برای کودکان اهوازی
  • قیمت خانه در جنت آباد تهران امروز ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • انتظار ۹ ساله تمام شد/ پرواز حجاج استان سمنان در آسمان سرزمین وحی
  • مريم طوسى قهرمان مسابقه معتبر SAC آمريكا
  • تجلیل از فعالان و سفیران سلامت دانش آموزی آذربایجان غربی
  • دهیاران بخش سعد آباد کمک به خانه‌های بهداشت را در اولویت قراردهند
  • با کمتر از ۲ میلیارد تومان کجای تهران خانه بخریم ؟
  • بهره برداری از خانه بهداشت خوزنان آبیک