هملتها و اُفلياهاي تهران چطور زندگي ميکنند؟
تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۸۳۴۹۶۷
خبرگزاري آريا - وبسايت خبرآنلاين - نرگس کياني، محمدحسن خدايي: کيومرث مرادي اين روزها نمايشي را براساس «هملتِ» شکسپير روي صحنه تماشاخانه تازهتاسيس شهرزاد برده است که مکان وقوعش نه دانمارک که تهران است؛ «هملت، تهران 2017» با بازيگراني جوان که همگي از شاگردان مرادياند. اثري که تلاش ميکند براساس وقايعي حقيقي که مرادي بخشي از آن را در صفحه حوادث روزنامهها خوانده است، هملتها و اُفلياهاي تهران امروز را نشان دهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شما در تازهترين کارتان به سراغ «هملتِ» شکسپير رفتهايد و تلاش کردهايد خوانشي معاصر از آن داشته باشيد و بر وجه عاشقانه رابطه اُفليا و هملت تمرکز کنيد. بد نيست ورودمان به گفتوگو با همين مسئله باشد؛ ضرورت اين که در سال 1396 (2017) به سراغ «هملت» برويد، به تهران ربطش دهيد و اتفاقا تهراني اندکي مخوف را به تصوير بکشيد، ضروت احضار هملت به ميانجيگري تهران با تمرکز بر رابطه عاشقانه اُفليا و هملت در چه بود؟
ممنونم از اين که با سوالي شروع کرديد که بُعدي را در گفتوگو ايجاد ميکند که دوستش دارم. در سنوسال من ممکن است براي يک آرتيست چند اتفاق بيافتد که يکي از آنها سکوت است و سکون و عدم حرکت. شش سالي که من در خارج از کشور گذراندم باعث شد که براي ياد گرفتن زبان انگليسي درست مثل يک نوجوان سر کلاس بنشينم، فارغ از اين که چند سالم است، در کشور خود چه جايگاهي دارم و از نظر بينالمللي چه آثاري را در خارج از کشور اجرا کردهام. آن جا هيچ کس مرا نميشناخت و همين کمک بسياري به من کرد که درست مانند يک دانشآموز باشم. درست شد؟
بدون رودربايستي بگويم، بعد از آن که به مدت يک سالونيم زبان انگليسي خواندم، شروع به حضور در ورکشاپهايي عجيبوغريب کردم که از جمله مهمترينشان براي من، ورکشاپ شش ماهه کوين اسپيسي بازيگر و کارگردان مطرح سينما، تلويزيون و تئاتر آمريکا بود و ديگر ورکشاپ مهم برايم، کلاسهاي سه ماهه رابرت ويلسن کارگردان و نويسنده تئاتر تجربي آمريکا بود. من در اين ورکشاپها از سابقهام چيزي نميگفتم و آنها وقتي متوجه ميشدند تعجب ميکردند. درست شد؟
همه اينها براي من مثل بازخواني کردن خودم يا خانهتکاني کردن خودم بود. هدف من در تمام آثاري که تاکنون روي صحنه بردهام اين بوده که فضاهايي جديد را کشف و تجربه کنم و اساسا تئاتر برايم مساوي است با به چالش افکندن خودم، گروهم و مخاطبم براي رسيدن به چيزهايي نو. دوست مترجمي دارم که حولوحوش سه يا چهار سال پيش رماني از آگوتا کريستوف را به نام «دفتر بزرگ» به زبان فارسي ترجمه کرد.
اصغر نوري؟
بله. اصغر نوري. چيزي که اثر آگوتا کريستوف به لحاظ تکنيکي براي من داشت اين بود که رمانها روز به روز در حال فشردهتر شدند و فرضا همين «دفتر بزرگ» فصلهايي دارد که يک صفحه يا يک صفحهونيماند. ميدانيد چه ميخواهم بگويم؟ اين که ديگر نيازي به توضيح دادن زياد نيست چون مخاطب چيزهايي را که شما ميخواهيد بگوييد زندگي کرده و در قالب تجربه زيسته در ذهن دارد.
به اين جا برسم که کارگرداني متون مهم دنيا هميشه يکي از دغدغههاي من بوده و هست، اما چرا «هملت»؟! من سال 2015 در فستيوال تئاتر تجربي ايتاليا که رياستش با يوجينو باربا بود حضور داشتم. او به من و چهار کارگردان ديگر پيشنهاد داد که براي سال 2017 روي شکسپير کار کنيم. چون عنواني که کمپاني رويال شکسپير (RSC) به عنوان مسئول زنده نگه داشتن ايدهها و انديشههاي شکسپير براي سال 2017 انتخاب کرده اين است که شکسپير هنوز زنده است! باربا به ما پيشنهاد کرد به اين فکر کنيم که چطور ميشود روي متني از شکسپير کار کرد به گونهاي که مناسبات شهر محل زيستمان در آن ديده شود؟
من با اين ايده به ايران آمدم و همانطور که مي دانيد مهر و آبان 95 «افسون معبد سوخته» نوشته نغمه ثميني را در ايرانشهر اجرا کردم و «نامههاي عاشقانه از خاوريانه» نوشته خودم و پوريا آذربايجاني را آذر و بهمن همان سال در تماشاخانه پاليز که اولي پيشتر سال 80-79 در تئاترشهر و دومي در دوراني که در آمريکا مهاجر بودم روي صحنه رفته بودند.
به اين جا برسيم که تماشاگر الان من، تماشاگري نيست که در دهه 70 يا 80 به تماشاي آثارم مينشست. مخاطب الان من متولدين سالهاي هفتادوپنج، هفتادوششاند که شايد خيلي حوصله ديدن و شنيدن آثار کلاسيک را ندارند و من ميخواستم به لحاظ انديشه و تکنيک به اين برسم که افلياها و هملتهاي تهران الان چطور زندگي ميکنند؟! در دورهاي که نزد رابرت ويلسون آموزش ميديدم هميشه ميگفت براي مدرن کردن يک متن کلاسيک، بايد يک تونل پيدا کنيد.
تونلي که شما را از گذشته به امروز و از امروز به گذشته متصل کند و همين باعث شد که راستش را بخواهيد من، در تهران راه بروم! يا در کافيشاپ ها بنشينم و آدمها را ببينم! (با هيجان) من دختري را ديدم که براي کلاس بازيگري، مونولوگ افليا را تمرين ميکرد و پسري را ديدم که براي کنکور نمايش، مونولوگ بودن يا نبودن هملت را از بر کرده بود. همه اينها براي من تصويري ذهني ساخت از شهري که در آن زندگي ميکنم.
شما ميگوييد تصور من از تهران در «هملت، تهران 2017» تصوري هولناک است، هولناکي تهران براي من حجم آدم هاي رنگارنگش است هرچند خود تهران را دوست دارم و در مونولوگهاي اثرم هم به اين موضوع اشاره کردهام. بنابراين وقتي به اجراي من از «هملت» نگاه کنيد (به دکور اشاره ميکند) راهرويي را ميبينيد که از دل مه بيرون آمده و حاصل تلاش من است براي ايجاد همان تونل. راهرويي که گاهي از آن هملت بيرون ميآيد، گاهي دختري که در کافه کار ميکند و از دغدغههاي روزمرهاش در تهران معاصر ميگويد و گاهي دختري که توسط سه پسر کشته ميشود، سه پسري که قصد کشتن او را هم نداشتهاند و فقط گُل زده بودند يا ماريجوآنا.
جالب است بدانيد تمام آنچه در مورد تهران در اين اثر گفته ميشود کاملا براساس زندگي واقعي و آن چيزي است که در روزنامهها ديدهام. مثلا همين قتل، روزنامه ايران در تاريخ دوم شهريور 1395 از ماجرايي خبر داد در خيابان مدائن در نازيآباد، دختري که با پدرش دعوا ميکند، از خانه بيرون ميزند، در ايستگاه اتوبوس مينشيند و سه پسر او را مي دزدند و در همان 206 سفيدي که در نمايشنامه هست کشته ميشود. پس در قدم اول برقراري ارتباط بين اثري کلاسيک با زندگي معاصر براي من مهم است.
و کدام تِمِ «هملت» شکسپير برايتان اهميت داشت؟
ببينيد خيليها در مورد شَکِ هملت صحبت کردهاند يا در مورد مناسبات سياسي متن يا در مورد عشق هملت به افليا اما هيچ کس نميگويد براي شخصِ افليا بدون در نظر گرفتن سايه هملت بر سرش، چه اتفاقي رخ داد؟ افليا چرا مُرد؟ و چطور عشقي چنان عميق، اينگونه از بين رفت؟ من معتقدم در جهان معاصر هنوز که هنوز است، عشق و تنهايي مهمترين دغدغههاي آدمي است و براساس همين تفکر بود که «هملت، تهران 2017» شکل گرفت.
نکتهاي که بايد به آن اشاره کنم نقل قولي از زيگفريد ملشينگر در «تاريخ تئاتر سياسي» است. نقل به مضمون ميکنم که او در مورد «هملت» ميگويد، شکسپير اين اثر را در دورهاي بسيار دشوار نوشت، دوره اي که ملکه اليزابت با او قهر و کمک مالياش را قطع کرده و شکسپير ميخواهد تراژدي در حال وقوع در انگلستان و کشته شدن همه رقبا توسط ملکه اليزابت را به گونه اي نمايش دهد. در اين اثر شکسپير خود هملت است و ملکه اليزابت کلاديوس.
من در واقع دو راه بيشتر نداشتم. يکي اين که به همين سمت بروم. يعني به سمت سياست که نميخواستم، چون به قدر کافي در موردش صحبت شده است. ديگري توجه به رابطه عاشقانه بود و اين که سياست و قدرت چطور ميتوانند عشق را از ميان ببرند؟ و چطور ميتوانند انسانيت را نابود کنند؟
افليا از اين ديوانه نميشود که پدرش پولونيوس ميميرد، از اين ديوانه ميشود و خودکشي ميکند که عشقش هملت، پدرش را کشته است. براي همين است که هملت من در صحنه قبرستان که افليا را در گور ميگذارند ميگويد حالا من ماندهام با يک پايان عبس و يک انتقام مسخره! چون به نظر من نمايش در صحنه قبرستان تمام ميشود. هملتِ من با مرگ افليا تمام ميشود و ديگر ديدن يا نديدن روح پدرش، آگاه شدن يا نشدن از چگونگي مرگ او و انتقام گرفتن يا نگرفتن از عمويش کلاديوس به چشمش مسخره ميآيد.
اين آن چيزي بود که من پيش از شروع کار در مقابلش گارد داشتم؛ اين که به هيچ عنوان سياست و عشق در هم تنيده نشود و تمرکزم بر عشق باشد. کات! برويم جلوتر جايي که احساس کردم سياست خواه ناخواه در پشت اثر من حضور دارد و اين به خاطر ارجاعاتي است که به گذشته ميدهيم، ارجاع به آنچه موجب وقوع اتفاقي است که اکنون رخ ميدهد.
ميخواهم از وجهي انتقادي به اثرتان نگاه کنم. ما در «هملت» از نظر تاريخي و از نظر جغرافيايي يک قلمرو داريم. احساس من اين است که در «هملت، تهران، 2017» به لحاظ طراحي صحنه و مناسبات آدم ها با گونهاي از قلمرو زدايي مواجه ميشويم.
يعني شما قلمرو، مناسبات تاريخي و اتفاقات سياسي که روابط آدمها را در متن شکسپير ميسازد، تقليل ميدهيد يا کنار ميگذاريد اما يک قلمروگذاري تازه قوي هم با مناسبات تاريخي و جغرافيايي تهران به ميانجيگري هملت ايجاد نمي کنيد. به نظرم در اثرتان اتصالهايي که لازماند تا هملتي تهرانيزه شده بسازند کمرنگاند.
شايد به همين دليل است که آدمها موقع ديالوگ گفتن، به سمت دکلمه کردن ميروند که به نظرم حاصل همين تاريخزدايي کردن از «هملت» است يعني در متن شکسپير مناسبات آن قدر در هم پيچيده است که کاراکترها فرصتي براي بحث در مورد ديدگاههايشان ندارند و ناچارند اين ديدگاهها را در قالب کنش نشان دهند اما کاري که شما انجام ميدهيد رفتن به سمت نوعي از بيش از حد فلسفي کردن قضيه است و تقليل دادن کنشها.
من سه منظر از متن شکسپير را مورد بازانديشي يا به قول نشانهشناسان بازتعريف قرار دادم، آشناييزدايي کردن و ايجاد تعريفي جديد به جاي تعريف مرسوم.
اول دکور، (به دکورش اشاره ميکند) شما دکور مرا ميبينيد...
که خيلي شبيه نقاشيهاي ادوارد هاپر نقاش واقع گراي آمريکايي است.
دقيقا اما بياييد با هم به قرن شانزدهم ميلادي و رويال شکسپير برويم. آنچه روي صحنه من ميبينيد سمبل طراحي صحنه دورهاي است که آثار شکسپير در انگلستان اجرا ميشد؛ دو ستون، دو در ورودي در چپ و راست و پنجرهها. دقيقا پنجرههايي که در «رومئو و ژوليت»، ژوليت در قاب آن ميايستاد و رمئو از پايين با او حرف ميزد. ميدانيد چه ميگويم؟
آن وقت من آمدهام چه کردهام؟ آن دوره تاريخي را به تهران وصل کردهام. از خود پرسيدهايد که چرا شکل پنجرههاي من اينطور است؟ پنجرههايي که يادآور معماري دوران پهلوي دوم اند و اين درست زماني اتفاق ميافتد که خيلي از ما به لحاظ نوستالژيک در جستوجوي خانههايي با همان معماري هستيم؛ سايبانهاي چوبي پنجرهها و نماهاي آجري و... که اطراف همين سالن تئاتر هم به وفور ديده ميشوند. پس من شروع کردهام به آشناييزدايي از مناظر.
دوم ميزانسن، من همين آشناييزدايي را در ميزانسنهايم هم دارم و سوم لحن. به درستي اشاره کرديد که من لحن را در زباني که براي بازنويسي نمايشنامه «هملت» انتخاب کردهام به شدت به سمتي بردهام که به شعر سپيد نزديک شده است. سبک و شيوه شاعر بزرگي چون احمد شاملو که من 11 سال شاگردش بودم آرام آرام در ديالوگهايم لحاظ شده است.
ما «هملتِ» شکسپير را و عموما تمام کارهاي او را به عنوان آثاري روايتمحور ميشناسيم اما به نظرم شما در «هملت، تهران 2017» اين روايت را تقليل ميدهيد و دغدغهتان نيست. اين چشمپوشي از روايت از يک سو به شما آزادي ميدهد و از سوي ديگر ناچار ميشويد پيش از شروع کار، داستان را در حد دو، سه خط براي تماشاگر تعريف کنيد که در اين اثر هم، صدايي که پيش از شروع نمايش شنيديم همين عمل را انجام داد. آيا اين را به عنوان يک خطر ميپذيريد؟
بگذاريد مثالي بزنم که فکر ميکنم کمکتان کند. آخرين اجرايي که من از رابرت ويلسون ديدم «جنايات و مکافات» بود. او پيش از شروع اجرا خودش آمد روي صحنه و داستان «جنايات و مکافات» را در سه خط توضيح داد. يادتان باشد اگر کسي بخواهد اين رمان را بخواند ميتواند به سراغ کتابش يا نمونه صوتياش برود.
برسيم به کار ما، خيليها داستان «هملت» را ميدانند. بنابراين شمايي که داستان را ميدانيد يا حتي کسي که نميداند ولي داستان را در دو خط برايش ميگوييد به واسطه چه چيزي بايد ترغيب شود که يک اجراي مو به مو براساس آن داستان ببيند؟ فراموش نکنيد که من اساس متنِ شکسپير را حفظ کردهام و مانند نخ تسبيح به هم پيوندشان دادهام. يعني پيرنگ اصلي را دارم. بعد از آن ميرويم سراغ قصه، راست ميگوييد من در اين زمينه روي لبه تيغ حرکت کردم و بسيار مراقب بودم که کجا داستان را روايت کنم؟ کجا مونولوگ داشته باشم؟ کجا دو هملت را روبهروي هم بگذارم يا کجا هملت و افلياي امروزي را يا کجا سه پسرِ چِت و... درست شد؟ اين همان دراماتيزه کردن است.
کاري که در آينده ميخواهم بکنم هم شبيه همين است. ميخواهم «در انتظار گودو» بکت را کار کنم اما اسمش اين است؛ «در انتظار گودو در خاورميانه» و دو شخصيتام در مرز سوريه خواهند بود. ميدانيد ميخواهم چه بگويم؟ من به «هملت» يا به «در انتظار گودو» از منظر خودم، به عنوان يک کارگردان ساکن ايران و ساکن خاورميانه نگاه ميکنم نه مانند فرضا يک کارگردان آلماني.
و در مورد وارد کردن رپ؟
چرا من رپ را وارد کارم کردم؟ چون در همه جاي دنيا رپ يعني اعتراض که خيلي از جوامع جلويش را ميگيرند و من هملت را به عنوان نمادي از آن اعتراض ميبينم و به شدت از او دفاع ميکنم. دوست داشتم اين اتفاق در قسمتهاي بيشتري از اثر بيفتد اما قرار نيست به خاطر چيزهايي که دوستشان داريم، باقي چيزها را نابود کنيم.
شما «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» را با بازيگراني کاملا حرفهاي روي صحنه برديد؛ پانتهآ پناهيها، هانيه توسلي و طناز طباطبايي و در «هملت، تهران 2017» کاملا اين وجه را کنار گذاشتهايد. به نظرم کمي در اين مورد صحبت کنيد که کار کردن با غيرحرفهايها چه امکاناتي برايتان ايجاد کرد؟
در «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» به اين متهم شدم که چرا از سوپراستارها استفاده کردهام! اما کسي نگفت چه کار ديگري ميتوانستم بکنم. طناز طباطبايي در سالهاي دور در دانشگاه آزاد شاگرد من بود و ما هميشه ميخواستيم با هم کار کنيم و بالاخره اين افتخار را به من داد، نه فقط او که پانتهآ پناهيها و هانيه توسلي هم به من افتخار دادند که در کارم بازي کردند.
زماني هست که متنتان به شما خط ميدهد که بايد از چه بازيگراني دعوت به کار کنيد. در «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» من سه اپيزود داشتم و برايم بسيار مهم بود که تماشاگر دوست داشته باشد به هر کدام از اين سه مونولوگ گوش بدهد و با آن زندگي کند. يکي از ابزارهاي من به عنوان کارگردان براي وادار کردن تماشاگر به گوش دادن به اين سه مونولوگ، انتخاب بازيگراني بود که مردم دوست داشته باشند ببينندشان و شما ميدانيد کم پيش ميآيد که شرايط بازيگراني در اين سطح حرفهاي و فعال با هم هماهنگ شود و در يک اثر تئاتري حضور داشته باشند و اين جا باز هم ويژگي متن به کمکم آمد و مونولوگ بودنش باعث شد بتوانيم با توجه به زمان هر کدام تمرينهايي جداگانه داشته باشيم.
برسيم به «هملت، تهران 2017»، اينبار اولي نيست که من با جوانان کار ميکنم و پيش از اين در سال 1384 در نمايش «ژوليوس سزار به روايت کابوس» و سال 1391 در نمايش «سيمرغ» و چند نمايش ديگر تجربهاش کرده بودم و الان همه آنها بازيگراني بزرگند، از مهدي بجستاني تا احمد ساعتچيان تا محسن تنابنده تا علي سرابي.
اما چرا اين کار را ميکنم؟! چون معتقدم هر هشت سال نسل جديدي از بازيگران جوان وارد تئاتر و سينما ميشوند و اين را تجربه معلم بودن در عرصه بازيگري به من ثابت کرده است. من حدودا 16 سال است که در دانشگاه و آموزشگاههاي مختلف بازيگري درس ميدهم و لحظه به لحظه رشد بازيگري را که 21 سالش بوده و الان 31 ساله است يا 31 ساله بوده و الان 40 است از نزديک ديدهام. پس به عنوان معلم از اين شانس برخوردارم که مدام با نسل بعد از خود در ارتباط باشم و اين کار را کردهام و يکي از افتخاراتم است. من اين را از استادم حميد سمندريان آموختم که براي بقا و براي رشد کردن در کارت بايد با نسل بعد از خود ارتباط برقرار کني.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۸۳۴۹۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قرآن؛ کتاب زندگی/ قرآن، نور و رحمت و هدایت به سوی خیر و سعادت است
به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای زنجان؛ محفلی از جنس نور که تلاوت قرآن در آن دل ها را جلا می دهد.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی