Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - همشهري شش و هفت: اميررضا كوهستاني(1357) با اجراي بيش از 200تئاتر در خارج از كشور، ازجمله موفق‌ترين كارگردانان تئاتر ايران به شمار مي‌رود. كوهستاني نخستين نمايشنامه‌ خود را با نام «و روز هرگز نيامد» در سال 1377 نوشت كه هرگز به اجرا در نيامد. يك‌سال بعد نمايش «قصه‌هاي در گوشي» را به روي صحنه برد كه توجه بسياري را در هجدهمين جشنواره‌ تئاتر فجر جلب كرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او در سال 1376 گروه تئاتر مهر را تشكيل داد و با سومين اثرش «رقص روي ليوان‌ها»(1380) حمايت چندين جشنواره هنري اروپايي را كسب كرد و از اين پس موقعيت خود را به‌عنوان يك نويسنده- كارگردان خلاق تثبيت كرد. برخي از آثار او مانند «در ميان ابرها»، «خون خشك و سبزي تازه» و«كوارتت» درتئاتر ايران و چندين جشنواره و تئاتر اروپايي به اجرا در آمده‌اند. با او كه اين روزها نمايش «شنيدن» را روي صحنه دارد درباره تئاتر و سفر گفت‌وگو كرده‌ايم؛ اموري كه زندگي او را لذتبخش كرده‌اند.




اولين سفر تئاتري كه رفتيد، كي و كجا بود؟

زمان نمايش«قصه‌هاي درگوشي» در سال78 بود. براي جشنواره تئاتر منطقه‌اي، از شيراز به بوشهر رفتيم كه آن كار برگزيده منطقه شد و از منطقه به تئاتر فجر رفت. در واقع در دومين سفرمان، براي جشنواره تئاتر فجر به تهران آمديم.

اولين اجراي خارج از كشور شما چه زماني بود؟

سال 2002بود كه براي اجراي «رقص روي ليوان‌ها» به بن آلمان رفتيم.

الان كه نزديك به 15سال از نخستين سفر شما گذشته، اين سفرها را چقدر در كارهاي تئاتري‌تان مؤثر مي‌دانيد و چه دستاوردي براي شما داشته‌اند؟

بيشتر از بحث سفر، مهم‌ترين اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه نمايش‌ها براي مدتي طولاني زنده مي‌مانند. البته هم‌اكنون خوشبختانه، در ايران‌هم باب شده كه نمايش‌هايي را در شهرهاي مختلف اجرا مي‌كنند، اما قبلاً به اين ترتيب بود كه نمايشي را دو سه‌ماه تمرين مي‌كرديم و بعد يك اجراي عمومي داشتيم و سپس پرونده‌اش بسته مي‌شد. به لحاظ طول عمر، اجراي نمايش «در ميان ابرها» طولاني‌ترين نمايش‌ام بوده است. نخستين اجراي اين نمايش در سال84 بود؛ يعني 12سال پيش. در اين 12سال، نمايش «در ميان ابرها» ناگزير بود كه زنده بماند؛ يعني مدام در جاهاي مختلف اجرا مي‌شد و پيوسته آن را تمرين مي‌كرديم. در طول اين مدت، وضعيت ما به لحاظ زيبايي‌شناسي و حتي زندگي شخصي‌ تغيير مي‌كرد، ولي همين كه به كاري برمي‌گشتيم كه در برهه ديگري آن را ساخته‌بوديم، براي‌مان مهم بود. در‌واقع؛ در هر بار نمايش اين اثر، با وضعيت جديدي روبه‌رو مي‌شديم.

اين روبه‌‍‌روشدن چه دستاوردي دارد؟

مواجهه با اين دست آثار، هميشه برايم پرسش‌هايي را ايجاد مي‌كند. خيلي سخت است كه به‌عنوان تماشاگر به اين آثار نگاه كنم. موقعي كه قرار شد نمايش«در ميان ابرها» را در تهران دوباره اجرا كنيم، متن را دوباره خواندم و فيلم كار را ديدم تا بتوانم پيش‌بيني كنم كه به چه چيزهايي نياز داريم. درهرحال، بيشتر از آنكه به‌عنوان يك كارگردان يا از منظر زيبايي‌شناسي با نمايش«در ميان ابرها» مواجه شوم، بيشتر با برشي از زندگي خودم روبه‌رو بودم. در حقيقت، اين نمايش برايم يادآور دوستاني بود كه در آن زمان با آنها نشست و برخاست داشتم. زماني كه داشتم اين نمايشنامه را مي‌نوشتم، در شيراز بودم. در آن زمان، تصور نمي‌كردم كه كارگرداني تئاتر به شغل اصلي من تبديل شود. همين روبه‌روشدن با خود جالب است. موقعي كه «رقص روي ليوان‌ها» را مي‌نوشتم، به‌هيچ عنوان به تئاتر به‌عنوان آينده كاري خودم نگاه نمي‌كردم.

تحصيلات شما در چه رشته‌اي بود؟

مهندسي صنايع خوانده‌ام.

هيچ وقت هم مهندسي نكرديد؟

يك دوره كوتاه كارآموزي در كارخانه‌اي داشتم. شكل‌گيري زندگي هنري‌ام، كاملا در لحظه اتفاق افتاد. نمايش «رقص روي ليوان‌ها» يك‌دفعه گل كرد و براي اجرا به خارج از كشور رفت. در همان زمان، ناگهان با سؤالي مواجه شدم كه اصلا به آن فكر نكرده بودم، اين‌كه: نمايش بعدي‌‌ام چيست؟ قبل از آن اصلا فكر نكرده بودم كه نمايش بعدي را هم بايد كار كنم.

مهم‌ترين روش و منشي كه براي خودم تا امروز حفظ كرده‌ام، اين است كه سعي نمي‌كنم عقلاني به ماجرا نگاه كنم. بيشتر سعي مي‌كنم درباره مسائلي كه براي خودم وجود دارد و جوابي براي‌ آنها ندارم، فكر كنم. در واقع مي‌توان گفت كه بيشتر پرسش‌هايم را به تئاتر تبديل مي‌كنم. با وجود تمام فراز و فرود‌هايي كه كارنامه‌ هنري‌ام داشته، هميشه سعي كرده‌ام اين نكته را براي خودم حفظ كنم. در برهه‌اي كه سرگرم نوشتن «در ميان ابرها» بودم دوست نزديكي داشتم كه تصميم گرفته بود از ايران برود.





اين ايده به ذهنم رسيد كه به واسطه نمايش برايش نامه‌اي بنويسم و پيامي به او بدهم. جالب اينجاست كه قبل از اينكه نمايش «در ميان ابرها» شكل بگيرد، او ديپورت شد و به ايران برگشت. به همين دليل فرصتي پيش آمد تا درباره مسيري كه رفته بود، با او مصاحبه كنم.

پس يك زندگي شناخته شده و واقعي، پشت اين نمايش وجود دارد؟

بله! 40، 50صفحه مصاحبه كامل با جزئيات با او داشتم، اما چون آن زمان، قصد مستندسازي نداشتم، فضاي نمايش را شخصي كردم. به هر حال در تمام نمايش‌هايم بخشي از زندگي شخصي‌ام وجود دارد. بنابراين هر زمان كه با آنها روبه‌رو مي‌شوم، بخشي از اميررضاي 12-10سال پيش برايم زنده مي‌شود. اين روبه‌روشدن‌ها چراغ راهي است براي اينكه بدانم از كجا آمده‌ام و چه كرده‌ام؟

در اين رجوع‌هاي دوباره، اجراها تغيير هم كرده‌اند؟

خيلي كم؛ كمتر از 5درصد. البته نمايش‌هايي را كه نياز به تغيير بيشتر داشته باشند اجرا نمي‌كنم. نمايش‌هايي در كارنامه‌‌ام دارم كه در دوره‌اي نمايش‌هاي خوبي بودند، مثل «رقص روي ليوان‌ها»، اما با وجود اينكه درخواست‌هاي زيادي براي اجراي مجددشان‌ داشتم، به اين نتيجه رسيدم كه امروز خودم را در آنها پيدا نمي‌كنم.

اما نمايش «سالگشتگي» به نوعي نگاه دوباره به«رقص روي ليوان‌ها»‌ست.

دقيقا! يعني اگر بخواهم به نمايشي برگردم، تغييرات آن‌قدر زياد مي‌شوند كه به يك نمايش ديگري تبديل مي‌شوند و از نمايش اوليه چيزي باقي نمي‌ماند. به همين‌خاطر كمتر ردي از نمايش قبلي در «سالگشتگي» هست. با وجود اينكه به نمايش قبلي ارجاع مي‌دهد، اما بيشتر تبلور امروز من است. البته تبلور امروز خودم هم نيست؛ چون نمايش براي 3، 4سال پيش است. گرچه تهيه‌كننده‌اي در ايتاليا پيدا شده كه مي‌گويد، مي‌خواهد نسخه سوم اين نمايش را هم ببيند (خنده). خلاصه اينكه تئاتر برايم بيشتر از هر چيزي به واسطه اجرا در سالن‌هاي مختلف و مدام سفركردن وابسته به زمان شده است. گويي زمان را نگاه مي‌داريم و ضمن ثبت‌كردن خود در آن، از آن گذر مي‌كنيم.

و در مكان‌هاي متكثر؟

قطعا. ما هميشه فكر مي‌كرديم كه ابتدا بايد ببينيم كه نمايش را براي چه‌كسي و در چه شرايط اجتماعي مي‌سازيم، اما واقعيت اين است كه بعضي از نمايش‌ها را در جاهايي اجرا كرده‌ام كه حتي از آنها را به ياد نمي‌آورم!
از بس سفر مي‌رويد!

نه! سفر رفتن يك بحث است و شرايط سفر بحثي ديگر. مثلا شنبه به شهري مي‌رسيم و يكشنبه وارد سالن تئاتر مي‌شويم، دكور مي‌زنيم، دوشنبه و سه‌شنبه اجرا داريم و چهارشنبه برمي‌گرديم. در چنين شرايطي به جز آن سالن تئاتر، خاطره‌اي از آن كشور يا شهر نداريم. در نتيجه بيشتر شهرها و كشورها را از طريق سالن‌هاي تئاتر و تماشاگران‌شان به ياد مي‌آوريم.

به جز كارهايي كه از شما ديده‌ايم و سپس در كشورهاي ديگر هم اجرا داشته‌ايد، كارهايي هم داشته‌ايد كه در كشورهاي ديگر تمرين و توليد و اجرا شده‌اند و در ايران ديده ‌نشده‌اند. كمي هم درباره آنها توضيح دهيد.

رماني به نام مورسو نوشته شده كه براساس رمان «بيگانه» آلبر كامو است. اين رمان اتفاقاً به فارسي هم ترجمه شده است.

نمايشنامه آن را شما براساس همين رمان «مورسو» نوشته‌ايد؟

بله!

چرا اين كار در ايران اجرا نشده‌است؟

جابه‌جايي نمايش‌هايي كه در كشورهاي ديگر اجرا مي‌شوند، خيلي مشكل است. تمام بازيگران آن كار به‌جز مهين‌صدري آلماني بودند. مهين‌صدري، بيشتر فارسي حرف مي‌زد و بخش‌هايي را به آلماني مي‌گفت. البته بازيگران ديگري هم بودند كه به زبان‌هاي ديگري هم حرف مي‌زدند، ولي همه بازيگران ساكن آلمان بودند.




تماشاگر آلماني‌زبان، با اين كار كه كاراكترهايش به زبان‌هاي مختلف صحبت مي‌كردند، چطور ارتباط برقرار مي‌كرد؟

نمايش بالانويس داشت. خوب است به اين نكته اشاره كنم كه در اروپا دعوت از كارگردان‌هايي كه خارج از محيط اروپا كار مي‌كنند، پيشينه زيادي دارد. اين كار را هم براي مخاطب آلماني ساخته ‌بوديم و قصد اجراي آن را در ايران نداشتيم. ازسويي‌ديگر؛ در آلمان، جابه‌جاكردن يك نمايش اصلا كار آساني نيست؛ چون با تيمي از بازيگران كار مي‌كنيد كه آنها فقط در نمايش شما بازي نمي‌كنند. هر شب، در نمايش‌هاي مختلف روي صحنه مي‌روند.

بعد از نمايش «شنيدن» كه در ايران كار كردم، سه نمايش، در سه شهر مختلف آلمان كار كردم و هم‌اكنون آنها بدون من اجرا مي‌شوند. اصولا در آلمان بعد از شب اول اجرا كه تماشاگران كار را مي‌بينند، كارگردان به خانه‌اش مي‌رود و نمايش به آن سالن تئاتر تحويل داده مي‌شود. آن سالن تئاتر جداي از اينكه مي‌تواند هر تغييري كه مي‌خواهد در نمايش به‌وجود بياورد، مي‌تواند آن را در شهرهاي ديگر هم اجرا كند. گاهي اين نمايش‌ها به تورهايي در شهرهاي ديگر مي‌روند كه كارگردان در جريان آنها قرار ندارد.

معمولا ادبيات در مرحله توليد و ارائه فردي است؛ يعني يك نفر در خلوت مي‌نويسد و يك نفر در خلوت مي‌خواند، اما به‌نظر مي‌رسد كه تئاتر بيشتر با جامعه و زندگي جمعي ارتباط دارد. گذشته از روند توليد تئاتر كه جمعي است، در مرحله ارائه هم گروهي از مخاطبان با آن مواجه مي‌شوند. به‌نظر مي‌آيد كه در كارهاي‌تان ازجمله نمايش اخيرتان؛«شنيدن» تلاش مي‌‌كنيد تا جهان تئاتر را به ادبيات داستاني نزديك كنيد. درست است؟

نمايشنامه‌نويساني هستند كه داستان‌نويسي هم كرده‌اند؛ مثل چخوف. دراما (نمايشنامه) تا دهه 70و 80ميلادي بخشي از ادبيات بود. پس از آن با دوره‌اي مواجهيم كه آلماني‌ها به آن مي‌گويند؛ پست دراما. در اين زمان نمايشنامه‌هايي به‌وجود مي‌آيند كه كاركرد ادبي‌شان آن قدر كم مي‌شود كه ديگر خواندن‌‌شان به‌عنوان كتاب بي‌معنا‌ست؛ يعني نمايشنامه‌هايي هستند كه صرفا در چارچوب صحنه معني پيدا مي‌كنند. اين شكلي از تئاتر معاصر است. مثلا اگر آقاي پسياني بخواهد نمايشنامه «گنگ خواب‌ديده» را چاپ كند، هيچ تصوري از ارائه آن به شكل كتاب ندارم. سؤال اين است كه آيا آن كتاب، جذابيت اجرا را خواهد داشت يا نه؟

به همين شيوه اگر بخواهيد اجراهاي كاستلوچي را هم به شكل كتاب منتشر كنيد، در حق نمايشنامه‌هاي او ظلم كرده‌ايد؛ چون اهميت نمايشنامه‌هاي كاستلوچي در اجراي آن‌هاست، نه در متن نوشته شده. برعكس آن هم زياد است؛ يعني نمايشنامه‌هايي كه بدون كارگرداني و اجرا مي‌توانند روي پاي خودشان بايستند. نمونه‌ بارز وطني اين دسته از نمايشنامه‌ها، كارهاي آقاي بيضايي است كه به‌صورت كتاب خوانده مي‌شوند و بارها هم تجديدچاپ شده‌اند.

بنابراين درست است كه نمايشنامه‌هايم، هميشه قصه‌اي را تعريف مي‌كنند و كاراكترمحور هستند، اما از طرف ديگر، كارگردان‌هاي ديگر، تمايل كمي براي اجراي مجدد آنها دارند. يكي از معروف‌ترين نمايشنامه‌هايم«رقص روي ليوان‌ها» است. شايد تعداد اجراهايي كه در طول 14سال گذشته از اين نمايشنامه شده، كمتر از انگشتان يك دست باشد. بيشتر نمايشنامه«تجربه‌هاي اخير» را كار كرده‌اند.

در نمايش «شنيدن»، از موسيقي تعزيه بهره برده‌ايد. آيا اجراي اين نمايش در كشورهاي ديگر هم با موسيقي تعزيه همراه بود؟ مخاطب آن طرف آب، چه برخوردي با اين موسيقي داشت؟

چون آنها زير متن و معناي موسيقي را نمي‌شناختند، فكر مي‌كردند كه اين موسيقي ساخته آنكيدو دارش است كه موسيقي‌هاي ما را مي‌سازد. به او مي‌گفتند؛ عجب موسيقي‌اي ساختي و او هم توضيح مي‌داد كه اين موسيقي تعزيه است. تراژدي در غرب با آثار يونان باستان و كارهاي شكسپير شناخته مي‌شود، اما براي ما در تعزيه نمود مي‌يابد. معادل ايراني تراژدي براي ما تعزيه مي‌شود. اين تراژدي، زيبايي‌شناسي و قواعد خودش را دارد كه شامل تراژدي در فرهنگ ما مي‌شود. اتفاقا عناصر تعزيه در نمايش «شنيدن» خيلي زياد است، مثل تأكيدي كه در آن به حضور تماشاگر هست. تماشاگر بيرون نمايش نيست. به نوعي انگار همه‌ ما در وقوع اين تراژدي نقش داريم. چرخه تكرار‌شونده قصه‌ تراژيك در نمايش«شنيدن»، برايم به نوعي بي‌اهميت‌كردن سرانجام شخصيت‌هاست.


درست است كه قصه‌اي را تعريف مي‌كنم، اما بدترين پايان را براي آن انتخاب مي‌كنم؛ يعني بي‌پاياني. در «شنيدن» يك حلقه تكرار‌شونده داريم كه در بخش اول آن كمابيش رئاليستي است. بعد از آن، با مجموعه‌اي از عناصر موسيقي، صدا و ويدئو مواجه مي‌شويم. به نوعي متن تكه‌تكه مي‌شود. انگار تمام عناصر قصه از هم جدا مي‌شوند. اگر بخواهم اين ايده اجرايي را بكاوم و به آبشخور آن برسم، به تعزيه مي‌رسم؛ چون در تعزيه هم ما با عناصري از واقعيت مواجه مي‌شويم. هيچ‌وقت صحنه عاشورا را در تعزيه نمي‌بينيم ؛ بلكه عناصري از آن را مي‌بينيم، اما خود اين عناصر توهمي از واقعيت را براي ما ايجاد مي‌كنند و به‌واسطه آن، تصوري را كه از واقعيت كربلا داريم، كامل مي‌شود. به همين دليل، تماشاگر هم از حالت انفعال بيرون مي‌آيد و مجبور مي‌شود تا كمي فعال‌تردر نمايش شركت داشته باشد.

كمي برگرديم به علاقه‌تان به سفر. آقاي كوهستاني! در كدام‌يك از اين سفرها بيشتر به شما خوش گذشت و چرا؟

مي‌توانم بگويم همه‌اش و هيچ يك. به هر حال، هر كدام از آنها در نوع خود منحصربه‌فرد است.




در كداميك از اين سفرها، بهتر توانستيد در شهر بگرديد؟

تقريبا هيچ‌وقت شهر را نديديم. براي مثال 4نمايش به وين بردم. زماني پروازي داشتم كه از وين مي‌گذشت. به پرواز نرسيدم و مجبور شدم كه 24ساعت در وين بمانم. از فرودگاه بيرون آمدم و به مركز شهر رفتم اما تنها جايي كه از اين شهر بلد بودم، همان تئاتري بود كه در آن اجرا داشتيم. رفتم جلوي همان تئاتر؛ چون از آنجا مي‌توانستم بقيه جاها را شناسايي كنم. در همان زمان دوستي به ديدارم آمد. به دوستم اصرار داشتم كه آنجا عوض شده، اما او مي‌گفت، وين به اين معروف است كه از 150سال پيش هيچ‌چيزي در آن تغيير نكرده است. به اين نكته هم اشاره كنم كه به‌عنوان يك كارگردان تماشاگران برخي از شهرها، برايم خاص‌تر هستند. براي نمونه تماشاگر بروكسل و ژنو، نزديك‌ترين واكنش‌ها را به واكنش تماشاگر ايراني داشتند.

شايد اجرايي در برلين هم با واكنش‌هايي مشابه مواجه شد. البته همه‌ اينها توجيهات خاص خودش را دارد؛ مثلا تماشاگر بروكسل و ژنو، جزوتماشاگراني هستند كه بيشتر از هر نقطه‌اي در اروپا نمايش خارجي ديده‌ و به بالانويس خواندن و مواجهه با فرهنگ‌هاي مختلف خو گرفته‌است. درنتيجه، به نوعي براي ديدن نمايش‌هاي غير‌بومي تربيت شده‌‌است. اين اتفاق به واسطه‌ جشنواره‌هايي كه در آنجا برگزار مي‌شود، ميسر شده است. بيشتر نمايش‌هايي كه در آن جشنواره‌ها اجرا مي‌شوند، خارجي هستند. به همين دليل هر وقت با دعوتي از يكي از اين شهرها، روبه‌رو مي‌شويم، خيلي خوشحال مي‌شويم و از اجرا در آنها لذت مي‌بريم. بهترين واكنش‌ها را تماشاگران شهرهايي داشته‌اند كه واكنش‌هاي‌شان شبيه تماشاگران ايراني بود. اين براي ما هميشه بهترين دستاورد است.

گويا سفري هم داشتيد به تانزانيا.

اين سفر را خيلي دوست داشتم. خيلي راغبم كه فرصتي پيش بيايد تا كشورهاي آفريقايي را بگردم. فكر مي‌كنم به لحاظ فرهنگي به ما خيلي نزديك هستند.

از چه چيزي در اين كشور بيشتر لذت برديد؛ غذا، طبيعت بكر، گرما....؟

همه‌ اينها مي‌تواند باشد، اما شايد اينها را بتوان در جاهاي ديگر هم ديد. با اين حال، بيشتر از هر چيزي تانزانيا زبان عجيبي دارد كه ما هيچ دركي از آن نداشتيم، اما جالب اينجا بود كه بدون حرف زدن به آن زبان، مي‌توانستيم منظورشان را درك كنيم.از خودم مي‌پرسيدم كه پشت اين زبان چيست؟ درهرحال، تجربه بسيار خوبي برايم بود.

ارتباط با خود

در مجموع، خودم را نويسنده‌اي مي‌دانم كه كارگرداني مي‌كند. هميشه از من مي‌پرسند كه چگونه با بازيگرها كار مي‌كنم. بازيگرهايم خوشبختانه بازي‌هاي خوبي ارائه داده‌اند. موقعي كه با بازيگران صحبت مي‌كنيم، آنها مي‌گويند، متن آن‌قدر واضح و روشن است كه خودش به ما نشان مي‌دهد كه چطور بايد بازي كنيم. يكي از معضلاتم هنگام كار با تيم خارجي اين است كه نمايشنامه كمي از من دور مي‌شود. چون بايد از طريق مترجم با بازيگران ارتباط برقرار كنم، كار، كمي سخت مي‌شود، اما براي برقراري ارتباط با تماشاگر غيرايراني، نيازي به كم‌كردن زبان نيست؛ يعني زبان مانع ارتباطي نيست. زبان بخشي از هويت شخصيت‌هايي است كه در اين جغرافيا زندگي مي‌كنند. به‌واسطه گرفتن زبان، بخشي از هويت كاراكترها را از آنها مي‌گيريم.

دست‌كم به اين بخش از هويت نياز دارم. در قسمت اول نمايش«شنيدن» بخش زيادي از آن دروغ و راست‌گفتن‌ها و... در زبان و ريزه‌كاري‌هاي آن رخ مي‌دهد. قاعدتا تماشاگر آن طرف آب، بخشي از اين ويژگي‌هاي زباني را از دست مي‌دهد. به‌دليل اينكه از طريق بالانويس كار را دنبال مي‌كند كه مسلما بخشي از نمايشنامه در آن بالانويس، غيرقابل ترجمه است. درهرحال، تجربه اجراي خارج از كشور به من نشان داد كه درست مثل فرد نابينايي كه حس بينايي از او گرفته شده و حس‌هاي ديگرش قوي‌تر شده، موقعي كه تماشاگر زبان را به‌صورت مستقيم درك نمي‌كند و از طريق بالانويس دنبال مي‌كند، روش‌هاي بياني فيزيكال بازيگر براي او پرمعني‌تر مي‌شود. البته اين تجربه براي تماشاگر خارجي بيشتر است.

وقتي نمايشي را مي‌بينيم كه با زبان خودمان اجرا مي‌شود، به‌خاطر اينكه همه‌‌چيز را از طريق گوش‌ دريافت مي‌كنيم، دريافت كننده‌هاي حسي ديگر ما ضعيف مي‌شوند، اما هنگامي كه اين ارتباط بي‌واسطه با زبان براي تماشاگر خارجي قطع مي‌شود، دو تا اتفاق مي‌افتد؛ اول اينكه زبان براي اين تماشاگر به نوعي موسيقي و صوت تبديل مي‌شود. امكان دارد او ادبيات و جمله‌ها را متوجه نشود، اما تمام نوسان‌هاي حسي زبان را درك مي‌كند. از اين رو، اينطور نيست كه براي تماشاگر خارجي شرايطي را فراهم كنيم تا نمايش ما را درك كند. معمولا مخاطب را حين توليد كار درنظر نمي‌گيرم. حتي سعي مي‌كنم خودم را با تماشاگر ايراني هم تطبيق ندهم. اينكه تماشاگر چه دوست دارد و چه مي‌خواهد، آن قدر نسبي و گنگ است كه دقيقا نمي‌توانيم آن را تعيين كنيم.

ممكن است تماشاگر ضمن استقبال از نمايش‌هاي همايون غني‌زاده و محمد مساوات، «پپروني براي ديكتاتور» و «در ميان ابرها» را هم ببيند. به اين ترتيب متوجه مي‌شويد كه تماشاگر ايراني از گونه‌هاي مختلفي از تئاتر ايراني استقبال مي‌كند. شايد اين گروه از تماشاگران از آدم‌هاي يكساني تشكيل نشوند. بنابراين هنگامي كه نمايشي را كارگرداني مي‌كنم، اصلا نمي‌دانم مخاطبم كيست. فقط مي‌توانم نمايشي را اجرا كنم و اميدوار باشم كه مخاطبان كار را دنبال مي‌كنند. به‌نظرم فراتر از اينكه نمايش براي چه‌كسي ساخته مي‌شود و كجا اجرا مي‌شود، بايد با خود فردي كه آن را توليد مي‌كند ارتباط برقرار سازد و معناي خاصي براي سازنده‌اش داشته‌باشد.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۹۱۰۹۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

این صدا برای بچه‌های ایران است/ جزییات یک کنسرت باتربیت!

عَبِد آتشانی آهنگساز، بازیگر، خواننده و سرپرست گروه موسیقی «بامانی» که طی روزهای گذشته اولین کنسرت موسیقی تئاتر کودکان و خردسالان را پیش روی مخاطبان قرار داده بود، در گفت‌وگو با خبرنگار مهر ضمن ارایه توضیحاتی درباره نحوه برگزاری این پروژه موسیقایی که با حمایت معنوی انجمن صنفی سراسری موسیقی تئاتر ایران روی صحنه رفته است، بیان کرد: عبارت «بامانی» که برای فعالیت های گروه موسیقی مان انتخاب کردیم مشتمل و برگرفته از سه واژه «بابا»، «مامان» و «نی نی» است که همین موضوع به خودی خود موید تمرکز و توجه ما روی گروه سنی کودک و خردسال است که بتوانیم با زبان موسیقی و نمایش علاوه بر اجرای یک فضای کمتر تجربه شده در ایران و ایجاد یک فضای سرگرم کننده برای کودکان ایران، مفاهیم تربیتی و آموزشی را در قالب یک کنسرت ارایه دهیم.

وی که طی سال های اخیر در پروژه های مختلف تئاتری و تلویزیونی مرتبط با گروه سنی کودک و نوجوان فعالیت های زیادی را در عرصه آهنگسازی و بازیگری انجام داده، درباره انگیزه برگزاری کنسرت ویژه گروه سنی خردسال و کودک گفت: در این سال ها همواره به این موضوع فکر می کردم که ای کاش شرایطی فراهم می شد تا آن دسته از خردسالان و کودکانی که با والدین خود به کنسرت های پاپ و سنتی می روند، فضایی را پیش روی خود داشته باشند که کنسرت هایی ویژه گروه سنی آنها وجود داشته باشد. مسیری که متاسفانه در کشور ما از سابقه چندانی برخوردار نیست و آثار موسیقایی که در حوزه کودک اجرا می شوند اغلب مرتبط با جُنگ های شادی است که یک دستگاه کیبورد روی صحنه و پلی بک خوانی هم محتوای اصلی آن را تشکیل می دهد. شرایطی که می تواند در قالبی منسجم تر با یک ارکستر کامل به گوش بچه های ایران برسد.

این آهنگساز و بازیگر تاکید کرد: موضوعی که به آن اشاره کردم برای من بسیار مهم بود زیرا همواره دغدغه این را داشتم و دارم که بتوانم به سهم خودم در عین اینکه موسیقی سرگرم کننده ای را به گوش مخاطب برسانم، مفاهیم تربیتی و تعلیمی را با موسیقی سالم و غیرمخرب هم تولید کنم. مسیری که بچه ها در قالب یک کنسرت ویژه گروه سنی خردسال و کودک سازها را روی صحنه ببینند، با گروه بخوانند و در عین تعامل شنونده یک موسیقی کامل باشند. فرآیندی که بسیار هم مشکل است و تا همین جا هم ما را با مشکلات زیادی روبه‌رو کرده است. اتفاقا در تدارک اجرایی کردن چنین رویکردی بودم که به پیشنهاد سعید ذهنی رییس انجمن صنفی موسیقی تئاتر تصمیم گرفتم برخی از آثارم در حوزه آثار نمایشی مرتبط با تئاتر کودک را تنظیم و برای اجرای زنده آماده کنم. اتفاقی که بسیار هم جذاب شد و ما را وارد مسیری کرد که بتوانیم مجموعه کنسرت هایی را با گروه «بامانی» اجرا کنیم.

آتشانی ادامه داد: مجموعه کنسرت های ما ابتدا در تالار هنر و سپس در پردیس تئاتر شهرزاد پیش روی مخاطبان قرار گرفت و خوشبختانه با استقبال بسیار خوبی هم مواجه شد. مسیری که در هم جواری تئاتر و موسیقی علاوه بر خلق لحظاتی شاد و سرگرم کننده برای کودکان عزیز، مشتمل بر انتقال مفاهیم تربیتی و آموزشی از جمله «بازیافت»، «احترام به بزرگ ترها» و مواردی از این دست بدون شعار و کلیشه های رایج شد و توانست لحظات خوبی را برای مخاطبان رقم بزند.

این بازیگر و خواننده در بخش دیگری از صحبت های خود با قدردانی از والدین برای حضور در این کنسرت ها تصریح کرد: یکی از مهم ترین رویکردهایی که در این کنسرت ها به دنبال آن هستم، معرفی سازهای ایرانی و اساسا موسیقی ایرانی به مخاطبان است. البته آنچه ما در این کنسرت ها ارایه دادیم، عمدتا متمرکز بر موسیقی پاپ بود اما در این مسیر تلاش کردیم با اضافه کردن سازهای ایرانی و سازهای مرتبط با موسیقی نواحی ایران به تدریج نقش پررنگ تری را برای معرفی سازهای ایرانی طراحی کنیم. از این رو در کنسرت های پیش رو تلاش می شود که مجموعه برنامه هایی به صورت کاملا زنده و مبتنی بر سازهای ایرانی پیش روی مخاطبان قرار گیرد که مطمئنم می‌تواند با استقبال بچه ها مواجه شود.

وی در پایان با تاکید برنقش مولفه های آموزشی و تربیتی در این کنسرت‌ها گفت: در این اجراها تعامل، خنده و سرگرمی، پذیرش مفاهیم تربیتی، همراهی کودکان و مسایلی از این دست برای ما حرف اول را می زند و چه قدر خوب که در این چند کنسرت شاهد تحقق چنین رویکرد تعامل گرایانه ای بودیم. موضوع مهمی که آرزو می کنم روزی بتوانم برای همه بچه های سرزمینم آن را اجرا کنم. مسیری که هیچ پلی بکی در آن وجود ندارد و آنچه روی صحنه اجرا می شود همچون قلب راستین و پاک بچه ها اجرای واقعی از موسیقی است که ساز در آن مهم ترین نقش را دارد. مسیری که امیدوارم بتوانم در گام های بعدی آن را پخته تر، سنجیده تر و منسجم تر اجرا کنیم. شرایطی که اگرچه هنوز هیچ اسپانسر و حامی ندارد اما باور دارم به مدد قلب پاک کودکان سرزمینم و نیتی که داریم می تواند مسیر روشنی را برای ما ترسیم کند.

کد خبر 6090425 علیرضا سعیدی

دیگر خبرها

  • تئاتر ۲ روز تعطیل می‌شود
  • سالن‌های تئاتر ۱۴ و ۱۵ اردیبهشت اجرا ندارند
  • مراسم نکوداشت اکبر زنجان‌پور با حضور استادش
  • نونزدهمین مراسم «شب کارگردان» برگزار شد/ آرزوی نویدمحمدزاده چه بود؟
  • نکوداشت اکبر زنجان‌پور همراه با شرم و حیای نوید محمدزاده
  • این صدا برای بچه‌های ایران است/ جزییات یک کنسرت باتربیت!
  • نگاهی متفاوت به جنگ در تئاتر/ روایتی به پنج گویش متفاوت از  سرانجام وقایع جنگ
  • پرهام خاکزاد با «بیرون پشت در» به تئاترشهر می‌آید
  • تجلیل از سه چهره تاثیرگذار تئاتر ایران در شب کارگردان
  • «بیرون پشت در» را در تئاتر شهر ببینید!