Web Analytics Made Easy - Statcounter

امیری گفت: در جبهه خواب دیدم که شهید علی اصغر بصیر و محمد تیموری می گویند که فردا صبح با حاج بصیر به گردان یا رسول، بروم. وقتی این خواب را به حاجی گفتم، متعجب شده بود.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانابه نقل از کوله بار: زمانی که می خواهد از حاج حسین بصیر سخن بگوید، بغضش می گیرد، چرا که خاطرات زیادی را با این شهید گذرانده است و معتقد است که کشورمان ایران به افرادی همچون شهید بصیرمدیون است، چرا که این شهدا بودند که از جانشان گذشتند تا آرامش و آسایش را برای ما مهیا کند و شایسته است که یادشان را گرامی داشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تقی آستانی امیری دوست و همر زم شهید بصیر به خوبی می تواند ما را به دوران گذشته ببرد و خاطرات شهید بصیر را برایمان بگوید. آنچه می خوانید حاصل گفتگوی ما با اوست:

چه مدت در جبهه حضور داشتید؟ من 36 ماه در جبهه بودم و در آنجا بود که با حاج بصیر آشنا شدم. هر 3ماه یکبار مرخصی می گرفتم و به خانه می رفتم. یک بار که به جبهه برگشتم، حاج بصیر گفت که سوغاتی برایمان آورده ای یا نه؟ گفتم: مرغ آوردم... گفت: من به تو گفتم که اینها را بیاور، حالا که آوردی من می دانم که تو آنجا قدرت پیدا کردی، بیا با هم کشتی بگیریم. گفتم که من مگر حریف یک پای تو می شوم. من کجا و حاج بصیر کجا! او گفت: باید من و تو با هم کشتی بگیریم. اگر کشتی نگیری تو را بر دوش خود می گذارم و از کوه بالا می برم و می آورم پایین. این خاطره که تعریف می کنید، در کجا بود؟ در هفت تپه بودیم. در جواب حاجی گفتم: اگر من زمین بخورم، خجالت نمی کشم، ولی اگر تو یک مرتبه زمین بخوری، من مقصر نیستم. او قبول کرد. با هم کشتی گرفتیم. در این کشتی، زیر پایش را خالی کردم و داشت به زمین می خورد که یقه ام را گرفت و گفت: ای ناقلا! تو خوب مرا زمین می زنی. گفت: فردا تو را می برم به اسکله اهواز می برم. برای چی به آنجا باید می رفتید؟ اولش نمی دانستم. در آنجا که رفتیم، حاجی گفت که تو اینجا تنها باش و من می روم و می آیم. گفتم: تاکی؟ گفت: شاید 2 یا 3 روز طول بکشد و این تلافی دیروز است ...این را گفت و رفت. 3 روز در آنا بودم که یک نفر دیدم که به طرفم می آید. پیش خودم گفتم: نکند او دشمن باشد و بلای جان شود. او دشمن بود؟ نزدیک تر که شد، دیدم حاج بصیر چراغ موتور را خاموش کرده و بدون نور به طرفم می آید. وقتی به نزدیکی ام رسید. به او گفتم: خدا پدرت را بیامرزد تو آن موقع مرا آوردی اینجا جا گذاشتی و الآن 3 روز تمام من چیزی نداشتم که بخورم. گفت: چیزی نداشتی که بخوری؟ گفتم: نه! مرا روی موتور سوار کرد و به هفت تپه برد به همه رزمنده ها گفت که من 3 روز او آنجا تنها بودم و چیزی برای خوردن نداشتم. وقتی بچه ها این را شنیدند، باورکردنش برایشان سخت بود. این خاطره در چه سالی بود؟ سال 65 در عملیات کربلای 4 بود. در آنجا خواب دیدم که شهید علی اصغر بصیر و محمد تیموری می گویند که فردا صبح با حاج بصیر به گردان یا رسول، بروم. این خواب را به شهید بصیر گفتید؟ صبح فردایش حاج بصیر آمد و خواست که نیرو به خط مقدم ببرد. وقتی مرا دید، گفت که به داخلش ماشینش بروم. وقتی حاجی آمد، من خندیدیم. حاجی علت را پرسید. گفتم: دیشب علی اصغر بصیر و محمد تیموری را در خواب دیدم و رفتم که آنها را بغل کنم اما نتوانستم. حاجی گفت همین حرف را باید فردا صبح در صبحگاه پیش رزمنده ها بگویم. شما قبول کردید؟ اولش برایم سخت بود اما حرف حاجی را نمی توانستم رد کنم. وقتی پشت بلندگو رفتم، خوابم را این گونه تعریف کردم که دیشب من پادگان شهید جعفرزاده بودم و که علی اصغر بصیر و محمد تیموری که لباس پلنگی به تن داشتند و اسلحه به دست داشتند، به من گفتند که باید به گردان یا رسول بروم. آنها گفتند که فردا حاجی می آید که نیرو ببرد و من باید با او بروم. من تا رفتم او را بغل کنم از خواب پریدم. عکس العمل حاجی و رزمنده ها بعد از شنیدن این خواب چه بود؟ حاجی به بچه ها گفت: امیری به راستی که به من دلبسته است. در اینجا که با من شوخی می کرد و ... من هم به او دلبسته ام. هر جا می روم او هم هست، فاو رفتم او هم آمد، به اسکله اهواز رفتم و او چند شبانه روز آنجا گرسنه بود؛ تا اینکه من پیشش رفتم و ... هر جا من می رفتم او هم همراه من می آمد. حاجی راست می گفت، من او را دوست داشتم و از بودن در کنارش لذت می بردم.

منبع: دانا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۹۴۱۹۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تعجب آلمانی‌ها از سرعت سقوط پول ملی ایران!

تعداد بازدید : 0 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480 بازدید 6 فریدون زندی، ستاره سابق فوتبال ایران در بخشی از گفت و گو با عادل فردوسی‌پور از شدت سقوط ارزش ریال و افزایش نرخ ارز را غیر قابل باور خواند و گفت: «وقتی به فوتبال ایران آمدم دلار هزار تومان بود... مگه می‌شه از هزار تومن بیاد به ۶۵؟ به هرکی تو آلمان بگی، میگه نه شدنی نیست، این دروغ میگه. اگه جنگ بشه، جنگ بزرگی بشه این اتفاق می‌افته. اما اینجا (ایران) شده دیگه. اینجا همه چی می‌شه». حرف‌های تلخ زندی را می‌بینید و می‌شنوید.

دیگر خبرها

  • تعجب آلمانی‌ها از سرعت سقوط پول ملی ایران!
  • سرلشکر سلامی با خانواده شهید حاجی‌رحیمی دیدار و گفت‌وگو کرد +عکس
  • سرلشکر سلامی با خانواده شهید حاجی‌رحیمی دیدار و گفت‌وگو کرد
  • آیت‌الله مهمان‌نواز یک روحانی ولایت‌مدار و بصیر بود
  • ماموستا فخری در تبیین حقایق انقلاب از علمای پیشتاز بود
  • خسرو حیدری بمب نقل و انتقالات را خنثی کرد
  • بی‌خوابی نشانه چه بیماری‌هایی است؟
  • دیدار فرمانده سپاه شهدای آذربایجان غربی با مادر و خانواده طلبه مجاهد مرحوم حاجی حسینلو در خوی 
  • سومین پالت از تریلوژی رنگ افتتاح می‌شود
  • خواب عجیب دختر فلسطینی | ببینید