Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جهان نيوز»
2024-04-23@19:07:17 GMT

روایت جدید از کم و کیف ترور رهبر انقلاب

تاریخ انتشار: ۱۷ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۹۴۹۰۲۸

روایت جدید از کم و کیف ترور رهبر انقلاب

"۲۰ دقیقه طول کشید تا به بیمارستان بهارلو رسیدیم، با آسانسور به طبقه چهارم که اتاق عمل در آنجا بود رفتیم. دکتر بیمارستان بهارلو آمد و نبض آقا را گرفت و گفت ایشان تمام کرده است." به گزارش جهان نيوز به نقل از تسنیم،در زمان امیرالمومنین زن در همه جوامع بشری -نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد شود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند، نه ممکن بود در میدان‌های مختلف.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

.. ناگهان صدای انفجار صحبت‌های سخنران مسجد اباذر را قطع کرد. فریاد و همهمه از هر گوشه بلند شد.

به محض اینکه صدای انفجار را شنیدم در مسجد را بستم و به بسیجی‌های آنجا گفتم اجازه خروج را به هیچ‌کس ندهند. به سمت شبستان مسجد رفتم که دیدم حا‌ج آقا روی دستان حاجی باشی است... اینها روایت یکی از شاهدان عینی روز 6 تیر است. روزی که خداوند به این کشور عنایت کرد و آیت‌الله‌خامنه‌ای را ذخیره انقلاب نگه داشت.
فریدون خیام‌باشی متولد 1339 است. وی از ابتدای انقلاب به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مسئولیت حافظت از شخصیت‌ها از جمله آیت‌الله خامنه‌ای را برعهده گرفت. خاطرات وی تنها به روز 6تیر محدود نمی‌شود و پیش از آن در گروه «دستمال‌سرخ‌»ها در کردستان همرزم شهید چمران بود.

بعد از حادثه 6 تیرماه، عضو تیم حفاظت از مرحوم هاشمی رفسنجانی شد و در سال 65 بعد از فوت پدر و شهادت برادرانش از سپاه استعفا داد. او این روزها بدون آنکه ادعایی داشته باشد، با تاکسی‌ امرار معاش می‌کند و خصلت ساده‌زیستی‌اش را میراث حفاظت از آیت الله خامنه‌ای می‌داند.

متن پیش‌رو مصاحبه دوساعته با فریدون خیام‌باشی درباره دهه شصت و ترور رهبر معظم انقلاب است:
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، آغاز ورود شما به سپاه پاسداران از چه تاریخی بود و از چه زمانی مسئولیت حفاظت از شخصیت‌ها را برعهده گرفتید؟

25 اردیبهشت سال 58 وارد سپاه شدم و از طریق مسجد مسلم بن عقیل که آن زمان مسئولیتش با آقای موحدی کرمانی بود به این نهاد پیوستم. سپاه جذب نیرو را از مساجد آغاز کرد و ما هم از اوایل وارد سپاه شدیم. در ابتدا در قسمت عملیات سپاه بودم و زمانی که غائله گنبد و خلق عرب آغاز شد برای عملیات به آن مناطق رفتم. پس از آن به کردستان رفتم و جزو دستمال‌سرخ‌ها بودم. وقتی برگشتم جذب واحد حفاظت از شخصیت‌های سپاه شدم و اولین کسی هم که حفاظت او را برعهده داشتم آقای هاشمی رفسنجانی بود. پس از یک ماه به دلیل اینکه منزل ما نزدیک منزل آیت الله خامنه‌ای بود با یکی از بچه‌ها جایمان را عوض کردیم و در 31 شهریور 59 یعنی هم‌زمان با شروع جنگ تحمیلی خدمت مقام معظم رهبری رسیدم.

سابقه آشنایی‌تان با شهید چمران از چه زمانی بود؟ تصاویری که در کنار شهید چمران شما را نشان می‌دهد در کجا گرفته شده است؟

زمانی که‌ حضرت آقا نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، هر هفته برای سرکشی از جبهه به جنوب می‌رفتیم و در اهواز در مقر جنگ‌های نامنظم مستقر می‌شدیم. گاهی هم با شهید چمران در عملیات‌ها شرکت می‌کردیم. اینکه چند عکس در جنوب با شهید چمران از من وجود دارد به این دلیل بوده است ولی در غرب کشور با شهید اصغر وصالی بودم و آنجا هم عملیات‌هایی انجام دادیم که شهید چمران هم در آن حضور داشت. البته این موضوع بر می‌گردد به بعد از ماجرای پاوه.

شناسایی برای یک عملیات ایذایی با حضور رهبر انقلاب و شهید چمران
در فاصله بین 31 شهریور تا 6 تیر سال 60، مناطقی که به همراه آیت‌الله خامنه‌ای برای سرکشی می‌رفتید بیشتر کجا بود؟ خاطره‌ خاصی هم از آن زمان به یاد دارید؟

با آقا بیشتر به اهواز، خرمشهر‌ و سوسنگرد می‌رفتیم البته چند باری هم به کوه‌های دالاهو و ایلام سفر کردیم. ایشان هر هفته به مناطق مختلف جبهه‌ها سرکشی می‌کردند یعنی شنبه به سمت جبهه می‌رفتیم و پنجشنبه یا جمعه صبح برای اقامه نماز جمعه به تهران بر می‌گشتیم. ایشان در ابتدای بازگشت به تهران خدمت حضرت امام می‌‌رسیدند و گزارشی از جبهه به ایشان ارائه می‌کرد سپس به جلسات پرسش و پاسخ در مساجد می‌رفتند و پس از آن دوباره عازم جبهه می‌شد. خاطرم هست یک عملیات ایذایی بود که با شهید چمران در نزدیک اهواز انجام دادیم. تانک‌های عراقی تا 20 کیلومتری اهواز رسیده بودند. حدود 3 شب با آقا و شهید چمران برای شناسایی اعزام شدیم. آقا هم با ما می‌آمدند و تا پای کار می‌آمدند و هرچه به ایشان می‌گفتیم که لازم نیست بیایند زیر بار نمی‌رفتند.

شهید چمران خبر شهادت ما را به آقا داد!
شب سوم به مقر جنگ‌های نامنظم که در دانشگاه شهید چمران اهواز(جندی شاپور سابق) بود برگشتیم تا رسیدیم خبر پیدا شدن تانک‌های عراقی رسید. شهید چمران اصرار کرد که برای عملیات برویم. هر چه که به ایشان گفتیم که 3 شب است نخوابیده‌ایم و نمی‌توانیم بیاییم قبول نکرد. در آن عملیات 2 یا 3 تانک عراقی را زدیم و جهنمی به پا شد. با مشکلات فراوان از آن مهلکه فرار کردیم. وضعیت آنقدر بد بود که شهید چمران که زودتر از ما به اهواز رسیده بود به آقا گفته بود که ما به شهادت رسیده‌ایم اما وقتی ما پس از طی 3 کیلومتر در نهر آب بازگشتیم آقا ما را با همان قیافه‌های خاکی و گلی در آغوش کشید.

خیام‌باشی(نفر اول از سمت چپ) در کنار رهبر انقلاب در جبهه وقتی به‌ستون در حال حرکت بودیم، بر اثر ناراحتی و خستگی با قنداق تفنگ زدم و یکی از اسرا را هل دادم. شهید چمران دست من را محکم کشید و گفت با اسیر اینگونه برخورد نمی‌کنند! 4، 5 دقیقه نگذشته بود که چمران آمد و از من معذرت خواهی کرد و نشست به نصیحت کردن و گفت با اسیر نباید اینگونه برخورد کرد! از مرحوم شهید چمران نیز خاطره‌ای به یاد دارید؟
یک بار یک ستون ارتشی را از مریوان تا سردشت همراهی می‌کردیم که کمین خوردیم. جاده‌های کردستان اگر رفته باشید پیچ در پیچ است. شهید چمران با هلی کوپتر آمد و ما را سوار کرد. ما بالای سر محل کمین پایین آمدیم و درگیر شدیم. چند نفری را اسیر گرفتیم و چند نفر هم کشته شدند. وقتی به‌ستون در حال حرکت بودیم، بر اثر ناراحتی و خستگی با قنداق تفنگ زدم و یکی از اسرا را هل دادم. شهید چمران دست من را محکم کشید و گفت با اسیر اینگونه برخورد نمی‌کنند!

4، 5 دقیقه نگذشته بود که چمران آمد و از من معذرت خواهی کرد و نشست به نصیحت کردن و گفت با اسیر نباید اینگونه برخورد کرد!

تصاویری که شما و رهبر انقلاب در کنار شهید جهان‌آرا هستید متعلق به چه زمانی است؟
متعلق به بعد از سقوط خرمشهر است. زمانی که برای بازدید به خرمشهر می‌رفتیم جهان‌آرا برای توضیح و همراهی می‌آمد.

زمانی که در گنبدکاووس و خوزستان بودید، شرایط به چه نحوی بود. منافقین با مردم چه رفتاری داشتند؟
در آن زمان چپ‌ها در گنبدکاووس شروع کرده بودند به آتش زدن گندم‌زارهای مردم و آسیب‌زدن به آنها ولی در خرمشهر، با گروه خلق عرب روبرو بودیم که شروع کردند به درگیری مسلحانه و اعلام استقلال کردند. البته مردم که ما روی پشت بام‌های آنها می‌جنگیدیم از ما پذیرایی می‌کردند. این ماجرا یک ماه طول کشید و پس از آن جنگ تحمیلی شروع شد. یادم هست آن وقت شهید باقری و شهید جنگروی در آن غائله حضور داشتند.

شما در تیم حفاظت رهبر انقلاب چند نفر بودید؟
ما 7،8 نفر بودیم‌. آقای خسروی‌وفا که هم‌اکنون رئیس فدراسیون جانبازان است، آقا مجتبی حیات‌کماران و آقای حاجی‌باشی که هم اکنون هم در خدمت آقا هستند. آقای حسین جباری، آقای جواد پناهی، آقای چاوشی و آقای جوادیان.

آیت الله خامنه‌ای چگونه از عزل بنی‌صدر مطلع شد؟
30 خرداد سال 60 مصادف است با شورش و فاز مسلحانه مجاهدین خلق (منافقین) و از آن زمان رشته ترورهای این گروه‌ علیه مسئولان و مردم عادی آغاز شد. پیش از اینکه به خاطره روز 6 تیر بپردازیم، از زمان 30 خرداد تا 6 تیرماه خاطره‌ای دارید؟

شروع دهه 60 مصادف با آغاز سم‌پاشی‌ها و اختلاف‌افکنی‌های بنی‌صدر بین مردم بود. جلسات پرسش و پاسخ آقا هم از ابتدای انقلاب شروع شده بود و البته شهید بهشتی هم به روحانیون گفته بودند که باید بین مردم بروید و مردم را نسبت به قضایای جامعه روشن کنید و مقام معظم رهبری هم در یکی از این جلسات ترور شدند. خاطرم هست مراسمی بود برای شهادت شهید شیرودی که ما به تنکابن رفتیم. شب در حال استراحت بودیم که رادیو خبر عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا را گفت. ما این خبر را به آقا رساندیم و ایشان گفتند که به سمت تهران حرکت کنید. صبح که به تهران رسیدیم مستقیم به مجلس رفتیم و چند روز بعد عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر در مجلس بررسی شد. یک هفته پس از این ماجرا مقام معظم رهبری ترور شدند.

روایت جدید از کم و کیف ترور رهبر انقلاب
ماجرای ترور رهبر معظم انقلاب به چه صورت بود؟
از جبهه برگشته بودیم رفتیم منزل آقا و پس از آن رفتیم نماز جمعه. شنبه رسیدیم خدمت حضرت امام و نزدیک ظهر بود که رفتیم مسجد ابوذر. وقتی که از جبهه بر می‌گشتیم دو نفر از محافظ‌ها برای مرخصی و استراحت می‌رفتند و 4 نفر همراه رهبر انقلاب می‌ماندند. آن روز هم روز مرخصی من بود اما برای اینکه قرار بود خدمت حضرت امام برویم آن روز را به مرخصی نرفتیم. دم در مسجد که رسیدیم قرار شد من کنار ماشین بمانم و بقیه با‌ آقا به داخل مسجد بروند.
بمبی که باعث انفجار شد یک شی مکعب مستطیل بود که وسطش را به صورت یک استوانه مخروطی درست کرده بودند و این مکعب را وسط یک ضبط صوت قرار داده بودند. این بمب روی تریبون قرار داشت، آقا در صحبت‌ها به سمت جمعیت برگشتند و دستشان را که وسط صحبت حرکت می‌دهند، این بمب منفجر شد و به زیر بغل راست ایشان ترکش‌ها اصابت کرد. در واقع مقل بمبی که در 7 تیر منفجر شد نبود و بصورت اسلحه کار می‌کرد.

محل سخنرانی مقام معظم رهبری در روز ترور ایشان در 6 تیر 1360
به محض اینکه صدای انفجار را شنیدم در مسجد را بستم و به بسیجی‌های آنجا گفتم اجازه خروج را به هیچ کس ندهند. به سمت شبستان مسجد رفتم آقا در بغل آقای حاجی باشی بود. بچه‌ها داشتند راه را باز می‌کردند و بیرون می‌آمدند. آقا بیهوش بود و خونریزی شدیدی داشت. آقای جباری راننده ماشین بلیزربود. من کنارش بودم. آقا هم همراه آقای حیات‌کماران صندلی عقب بود. اولین جا به درمانگاهی در دو راهی قپان رفتیم. در مسیر به مرکز با بی‌سیم اعلام کردیم که این اتفاق افتاده است. در درمانگاه دکتر گفت نمی‌توانیم برای ایشان کاری کنیم سریع ایشان را به بیمارستان ببرید. یک پرستار خانم با یک کپسول اکسیژن همراه ما شد.

دکتر گفت: آقا تمام کرده است!
20 دقیقه طول کشید تا به بیمارستان بهارلو(حوالی میدان راه‌آهن، خیابان انبارنفت) رسیدیم. با آسانسور به طبقه چهارم که اتاق عمل در آنجا بود رفتیم. دکتر بیمارستان بهارلو آمد و نبض آقا را گرفت و گفت ایشان تمام کرده است.

به همین راحتی؟!
بله چون فشار آقا به 2 رسیده بود. در همین حین دکتر ولایتی، دکتر منافی وزیر بهداشت وقت و دکتر زرگر رسیدند و فورا گفتند اتاق عمل را آماده کنید. نزدیک به دو ساعت در اتاق عمل بودند. جمعیت خیلی زیادی هم جلوی بیمارستان جمع شده بودند و می‌خواستند به آقا خون بدهند از جمله پدر من.

انتقال آقا به بیمارستان قلب با دو هلی‌کوپتر!
پس از آن به من گفتند ایشان را به بیمارستان شهید رجایی ببریم. با مسئولان بالاتر هماهنگی‌ها انجام شد و قرار شد که برای این انتقال هلی‌کوپتر آماده شود اما به دلیل ازدیاد جمعیت نمی‌توانستیم آقا را سوار هلی‌کوپتر کنیم برای همین یکی از بچه‌ها را روی برانکارد خواباندیم و به هلی‌کوپتر منتقل کردیم هلیکوپتر از زمین برخواست و جمعیت متفرق شد! پس از آن هلی‌کوپتر دوم آمد. آقای حاجی‌باشی و دکترها و حضرت آقا را در هلی‌کوپتر گذاشتیم و با دو نفر از بچه‌ها با آمبولانس به بیمارستان شهید رجایی رفتیم. آنقدر سرعت ما زیاد بود که زودتر از هلی‌کوپتر به بیمارستان رسیدیم. در آنجا هم پزشکان 4 ساعت در اتاق عمل بودند. بر اثر جراحات وارده اعصاب دست راست آقا قطع شده بود.

اولین جمله‌ای که آیت الله خامنه‌ای پس از به هوش آمدن گفتند و دوباره از حال رفتند
بعد از ظهر آقا به هوش آمدند و اولین سوالی که کردند این بود که محافظان در چه حالی هستند؟ به ایشان گفته شد همگی سالم هستند آقا دوباره بی‌هوش شدند. فردای آن روز به منزل حاج آقا در خیابان ایران رفتیم تا لباس عوض کنیم. به محض اینکه از خانه بیرون آمدیم صدای انفجاری را شنیدیم که مربوط به حزب جمهوری اسلامی و حادثه هفتم تیر بود.

نیم تنه شهید بهشتی را از زیر آوار بیرون کشیدیم
با یکی دیگر از بچه‌های محافظ، اولین اشخاصی بودیم که به آنجا رسیدیم چون قبلا به حزب رفته بودیم می‌دانستیم که شهید بهشتی کجا می‌نشیند شروع کردیم به کندن آوار و توانستیم نصف بدن شهید بهشتی را از زیر آوار خارج کنیم. بمب زیر پای شهید بهشتی کار گذاشته شده بود و به‌همین دلیل پاهای ایشان قطع شده بود. تا چند روز این موضوع را به آقا نگفتیم.

آیا توانستید عامل ترور مقام معظم رهبری را دستگیر کنید؟
کسی که ضبط را جلوی آقا گذاشته بود همان شب دستگیر شد. شخصی بود از درجه‌داران نیروی هوایی که با مشخصاتی که اهالی مسجد داده بودند رفتیم در منزلش و او را دستگیر کردیم حالا اینکه خود این فرد با عاملین اصلی ارتباطی داشته یا اینکه کسی ضبط را به او داده باشد، نمی‌دانم.
تصویری از آیت‌الله خامنه‌ای بعد از حادثه 6 تیر در بیمارستان
شما تا چه زمانی محافظ رهبر انقلاب بودید؟
در زمان ریاست جمهوری من خدمت ایشان نبودم زیرا تیم حفاظت را جدا کردند و من دوباره پیش آقای رفسنجانی برگشتم سپس به جبهه رفتم و در جبهه مجروح شدم و پس از آن به امنیت پرواز آمدم و تا سال 65 آنجا بودم. زمانی که آقا از بیمارستان مرخص شدند ایشان را به یک خانه‌ای در اقدسیه بردند و مدتی را برای استراحت و سپری شدن دوران نقاهت آنجابودند. البته باید بگویم اگر آن روز این اتفاق برای آقا نمی‌افتاد فردا ایشان در جلسه حزب جمهوری شرکت می‌کرد و ممکن بود در آن روز به شهادت برسند لذا خدا این نعمت را برای ما نگه داشت اگر مسئولان قدر ایشان را بدانند.
سردار فروتن آن موقع مسئول کل حفاظت بود به آقای خسروی‌وفا گفتند که یک سری از اعضای تیم حفاظت باید عوض شوند و من هم بنا به درخواست خودم روز 8 شهریور پیش آقای هاشمی برگشتم و با ایشان چند سفر خارجی ازجمله مالزی و کره رفتیم.

در زمان جنگ در کدام عملیات‌ها حضور داشتید و در کجا مجروح شدید؟
ما از طریق لشکر 27 و از پادگان ولی‌عصر(عج) تحت عنوان گردان 3 به جبهه اعزام شدیم. در عملیات والفجر 4 مجروح شدم و برادرم هم شهید شد. یکی دیگر از برادرانم در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسیده بود. سال 65 که پدرم فوت کرد مجبور شدم استعفا بدهم و بروم مغازه پدرم را اداره کنم. البته در آن زمان هم جزو نیروهای مردمی به جبهه‌ها کمک کردیم اما دیگر به دلیل جانبازی بیشتر فعالیت‌هایم پشت جبهه بود.

از آن زمان تاکنون دیداری هم با رهبر معظم انقلاب داشتید؟
سال گذشته کل بچه‌های محافظ با آقا دیدار کردیم. ما هیئتی داریم متشکل از بچه‌های محافظ است و هر 3 ماه یک بار تشکیل می‌شود. در آن دیدار نماز ظهر و عصر را خدمت آقا بودیم و بعد هم با ایشان نهار خوردیم و یکی یکی جلو رفته و خاطراتمان را بیان کردیم. خاطرم هست در آن دیدار آقا احوال دست مجروح من را پرسید چون من هم مانند آقا اعصاب دستم در جنگ جراحت دید.

همسر آقا گفت در خانه گوشت نداریم!
با توجه به اینکه شما در آن سالها همواره در کنار مقام معظم رهبری بودید، خاطره‌ای از سبک زندگی رهبر انقلاب به یاد دارید؟ تفاوت ایشان با سایر شخصیت‌ها در سبک زندگی چگونه بود؟
زمانی که آقا نماینده مجلس بودند، 4 ماه بود که حقوشان قطع شده بود. علتش را به‌خاطر ندارم ولی خریدهای خانه را ما انجام می‌دادیم و به حساب ایشان می‌نوشتیم. یک روز خانم ایشان به من گفتند حاج آقا تعدادی مهمان دارند و ما در خانه گوشت نداریم. من به پدرم زنگ زدم و ایشان مقداری گوشت تهیه کرد و آورد.

هرشب یک‌نفر مسلح به در خانه آقا می‌آمد و محافظت می‌کرد و ما هم می‌خوابیدیم. یک روز صبح پاسداری که به در منزل ایشان می‌آمد به ما گفت حاج آقا بیرون رفتند و به من گفتند که شما را بیدار نکنیم. ما سراسیمه به دنبال ایشان گشتیم و بالاخره در سه راه امین‌حضور ایشان را پیدا کردیم. آقای خسروی‌وفا به نشانه اعتراض به‌ آقا گفتند اگر ما زیادی هستیم بگویید برویم؛ آقا لبخندی زدند و گفتند حق با شماست.

ایشان خیلی به بیت‌المال حساس بودند. یک بار هم یادم هست فردی آمد پیش آقا و به ایشان گفت زمینی در نزدیکی خانه شما دارم. اجازه ساخت آن را بگیرید من یک واحد هم به محافظ‌های شما می‌دهم که حاج آقا گفتند که من این کارها را نمی‌کنم و ما هیچ موقع به خودمان اجازه ندادیم که چیز غیرمعقول از ایشان بخواهیم.

آقای هاشمی از لحاظ تشریفاتی با آیت الله خامنه‌ای خیلی متفاوت بود
بچه‌های حضرت آقا هم واقعا آقا بودند. هم خودشان وخانواده شان اصلا در وادی مسائل مادی نبودند. من با آنها زندگی کردم و می‌دانم چگونه هستند. ولی مثلاً آقای هاشمی خیلی از نظر تشریفاتی فرق می‌کرد.

منبع: جهان نيوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.jahannews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جهان نيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۹۴۹۰۲۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فرجام گروه فرقان با پشیمانی و خسران

یکی از گروه‌های منحط که در ابتدای پیروزی انقلاب بر اساس خط اعتقادی منحرف خود و برداشت‌های اشتباه و ناصواب از اسلام و قرآن، ترور و به شهادت رساندن مقامات سیاسی و نظامی وفادار و دلسوز نظام را در دستور کار خود قرار داده بود؛ گروه فرقان بود.

یکی از مقامات نظامی و متعهد به نظام که توسط این گروه، ترور و به شهادت رسید؛ سپهبد شهید؛ محمد ولی قرنی بود.

محمدولی قرنی در سال ۱۲۹۲ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۰۹، وارد د دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۳۶، به اتهام توطئه برای سرنگونی پهلوی دوم دستگیر و به اخراج از ارتش و زندان محکوم گردید.

با پیروزی انقلاب اسلامی، قرنی اولین رئیس ستاد مشترک ارتش شد و در مقابله با آشوب‌های کردستان ایفای نقش کرد. وی در سوم اردیبهشت ۱۳۵۸، به دست چند تن از اعضای گروهک فرقان به‌شدت مجروح شد و به شهادت رسید.

اما روایت سرلشکر پاسدار محسن رضایی؛ رئیس وقت سازمان اطلاعات سپاه از اعتقادات این گروه و فعالیت‌های آنها و همچنین نحوه شناسایی، دستگیری و بازجویی و اعترافات آنان، روایتی جالب و در عین حال عبرت‌آموز است:

یکی دو ماه از انقلاب نگذشته بود. دولت موقت انسجام لازم را نداشت و نهاد‌های امنیتی هم در کشور شکل نگرفته بود. در کشور، احساسات و شور انقلابی جریان داشت و سلاح بسیار زیادی در دست مردم بود. ساختار اداری قبلی به‌کلی نابودشده و نهاد‌ها و سازمان‌های جدید هم در حال تأسیس بودند.

در چنین وضعیتی، گروه فرقان با رهبری یک طلبه جوان به نام اکبر گودرزی شکل گرفت. اعضای این گروه قصد داشتند که عده زیادی از روحانیون مبارز و سران نظام را ترور کنند.

آن موقع، مسئولان نظام محافظ و نگهبان نداشتند و هرکسی به‌راحتی می‌توانست آنها را ترور کند، چون خبری از پلیس و امنیت نبود. بعلاوه گروه فرقان یک گروه جوان و ناشناخته بود و برعکس گروه‌های دیگر مانند مجاهدین خلق یا حزب موتلفه اسلامی، تقریباً هیچ شناختی از آن وجود نداشت.

اعضای این گروه جوان‌هایی مذهبی، اما احساساتی بودند که با برداشت سطحی از قرآن و نهج‌البلاغه برای بیشتر مفاهیم دینی، مصادیق عینی ساخته و با یک برنامه حساب‌شده به دنبال ترور برخی از مسئولان و چهره‌های انقلابی بودند.

آنها کار بسیار خطرناکی را شروع کرده و عده‌ای از متدین‌ترین، انقلابی‌ترین و وفادارترین نیرو‌های انقلاب و امام را نشانه گرفته بودند.

در مرحله اول، امثال محمدولی قرنی، آیت‌الله مطهری، دکتر محمد مفتح، مهدی عراقی و پسرش محمد حسام را شهید و به جان خیلی‌های دیگر مانند آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله خامنه‌ای سوءقصد کردند که ناموفق بودند.

گروه فرقان عده زیادی از افراد را نشانه گرفته بود تا شهید کند. اگر فرصت می‌یافت، احتمالاً ده تا پانزده نفر دیگر از سران نظام را شهید می‌کرد. البته بخش عمده‌ای از این اطلاعات، بعد از دستگیری آنها به دست ما رسید.

در واقع، ما با جریان ناشناخته‌ای مواجه بودیم که با اتکای به آیات قرآن و شعار‌های اعتقادی و ظاهر اسلامی، نزدیک‌ترین افراد به حضرت امام را هدف قرار داده بود.

نفوذ در درون گروه

یک روز مرتضی الویری یک نفر را به من معرفی کرد که به‌نوعی با گروه فرقان ارتباط پیداکرده بود. من این فرد را به آقای رمضانی و دکتر محمدی معرفی کردم و او نفر اصلی برای نفوذ در تشکیلات فرقان شد.

آن فرد به ما خبر داد که یکی از نیرو‌های کادر فرقان در جست‌وجوی خانه‌ای برای اجاره است. ما از این فرصت استفاده کردیم و خانه دو طبقه‌ای در نزدیکی بیت حضرت امام اجاره کردیم. در طبقه اول آن، یکی از برادران پاسدار به نام آقای قایقران را با خانواده‌اش قرار دادیم تا از نزدیک مراقب اوضاع باشد و طبقه دوم را از طریق عامل نفوذی خود به کادر فرقان پیشنهاد دادیم.

خوشبختانه آن فرد آمد و در طبقه دوم مستقر شد. ما به کمک دوستانمان در اداره دوم ارتش، در همه جای آن خانه میکروفون کار گذاشته بودیم و گفت‌وگوی افراد و جلسه‌های گروه فرقان را شنود می‌کردیم. از خلال شنود‌ها اطلاعات خوبی به دست آوردیم. تیم تعقیب و مراقبت ما هم فعال شد و ما با تعقیب افرادی که به آن خانه تردد داشتند، اطلاعات خود را درباره فرقان تکمیل کردیم.

متأسفانه شهادت دکتر مفتح کار را برای ما سخت کرد. ما نمی‌دانستیم خانه‌های تیمی فرقان را که شناسایی کرده بودیم، بزنیم یا نه و اگر به این خانه‌ها حمله کنیم، آیا موفق خواهیم شد تا از ترور افراد دیگر به دست عوامل فرقان جلوگیری کنیم یا اینکه احتمال دارد اعضای فرقان هوشیار شوند و از دسترس ما خارج شوند؟ این تردید تا دی‌ماه سال ۵۸ که همه خانه‌های تیمی گروه فرقان را شناسایی و به آنها حمله کردیم، بین دوستان ما مطرح بود.

دستگیری و بازجویی اعضای گروه

بعد از شهادت شهید مفتح در آذر ۵۸ به نتیجه رسیدیم که به هر طریق ممکن، حمله به خانه‌های تیمی گروه فرقان را شروع کنیم. بر همین اساس، به یازده خانه تیمی حمله کردیم که در نتیجه آن، نزدیک به پنجاه نفر از اعضای فرقان دستگیر شدند.

آقای گودرزی (رئیس گروه) برخلاف تصور، در ۴۸ ساعت اول اعتراف کرد و اطلاعات زیادی در اختیار ما گذاشت. من از دوستان سؤال کردم: شما چطور این‌همه اطلاعات را از ایشان گرفتید؟ آیا او را کتک زدید؟ گفتند: نه ما حتی یک سیلی هم به او نزدیم.

دوستان ما فقط کار اطلاعاتی صرف نمی‌کردند، چون می‌دانستند که این گروه، اعتقادی است. ازیک‌طرف، با اعضای گروه فرقان مباحثه اعتقادی داشتیم و در وهله اول، بطلان عقایدشان را ثابت می‌کردیم. هنگامی‌که آنها از درون متزلزل می‌شدند، شروع به حرف زدن می‌کردند.

بنابراین، مهم‌ترین ابزار ما، اثبات بطلان اعتقادات آنها بود که برایشان بسیار سخت بود و از اینکه می‌دیدند همه اعتقادات آنها پوچ بوده، عذاب می‌کشیدند.

حادثه فرقان یکی از عبرت‌های تاریخ انقلاب است. افرادی متدین، نمازخوان، نماز شب خوان و دائم روزه‌دار با شعار اسلام آمدند و بهترین آدم‌های متدین انقلاب را به شهادت رساندند. اما با کار فرهنگی که روی آنها شد، به‌شدت عوض شدند، تغییر کردند و فهمیدند که اشتباه بزرگی کرده‌اند، طوری که تا نزدیکی چوبه دار، دغدغه این را داشتند که آیا خدای متعال توبه آنها را پذیرفته یا نه؟

آنها حتی پدر و مادر و خواهران و برادران خود را توجیه کرده بودند که اشتباه کرده‌اند. به آنها گفته بودند که برای ما دعا کنید تا خدا توبه ما را بپذیرد.

اگر این حادثه، هرسال یک‌بار به جوانان ایران یادآوری شود و به‌عنوان یک پند جلوی چشمانشان باشد، گزاف نخواهد بود.

منبع: ایسنا

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

دیگر خبرها

  • فرجام گروه فرقان؛ پشیمانی و خسران!
  • فرجام گروه فرقان با پشیمانی و خسران
  • انتشار برای نخستین بار| سروده رهبر انقلاب و روایت ایشان از «وعده صادق»
  • روایتی از زندگی نخستین شهید ترور پس از انقلاب
  • درباره اولین شهید ترور جمهوری اسلامی ایران
  • سپهبدی که به رهبر انقلاب، پیشنهاد درجه سرهنگی داد! + فیلم
  • روایت روزنامه عبری از فروپاشی بازدارندگی اسرائیل
  • ببینید | روایت رهبر انقلاب از مخالفت امام خمینی(ره) با برخوردهای تند با بدحجابان
  • برنامه‌ریزی برای احداث پارکینگ در خیابان شهید چمران قم
  • تقدیر رئیس سازمان سنجش از مسئول حفاظت آزمون استان خوزستان