عزتالله انتظامي، ناصرالدين شاه مغرور و حاجي واشنگتن ساده لوح
تاریخ انتشار: ۱۸ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۹۵۶۵۱۲
خبرگزاري آريا - همشهري شش و هفت - علي اصغر کاشاني: عزتالله انتظامي(1303) بازيگر و هنرمندي كه خاطرات ما در سينما با نقش آفرينيهاي او گره خورده در آستانه ٩٤ سالگي هنوز سر زنده، شاداب، شوخ طبع و طناز است. هنرمند بيبديلي كه از نوجواني با شيفتگي روي سن تئاتر پا گذاشت و بهتدريج به يكي از شاخصترين استعدادهاي تئاتر و سپس سينماي ايران تبديل شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
انتظامي كه بسياري از مردم او را با خان مظفر در هزار دستان به ياد ميآورند بارها توانست به شخصيتهاي قجري خالق ذهن كارگردانان خوش فكر سينماي ايران جان بدهد، بهگونهاي كه شايد بسياري از ما نتوانيم ناصرالدين شاه قاجار را بدون چهره استاد در ذهن خود به تصور بكشيم.! انتظامي در طول دوران بازيگرياش باتوانايي بسيار نقشهاي ماندگاري خلق كرد؛ شخصيت پشت هم انداز، بيوجدان، فريبكار و تازه به دوران رسيده در آقاي هالو، دايره مينا، اجارهنشينها، هامون وبازيچه؛ آدم ناپاك و حريص در بانو و روز فرشته؛ شخصيت گردن كلفت، نفوذناپذير و مغرور در كمال الملك، ناصرالدين شاه آكتور سينما و هزاردستان، عاشق درمانده و حيران در روسري آبي، گاو و شب، شخصيت خوش مشربِ عجيب و پر رمز و راز در خانهاي روي آب و گاو خوني و مرد سبك سرِ ساده لوح در حاجي واشنگتن.
عزتالله انتظامي در طول ساليان سال بارها ما را حيرت زده نقش آفريني هايش كرد. با وجود ناملايمات هم و غمش اعتلاي هنر تئاتر و ارتقاي سينماي كشورش بوده و بارها براي هر چه بهتر شدن وضعيت آنها كوشيدهاست. در سالروز تولدش مهمان او در آپارتمان زيبايش در شميران شديم؛ جايي كه بازيگر محبوبمان در كنار همسر مهربان و فرزند هنرمندش، مجيد انتظامي زندگي پر مهرو محبتي دارند.
آقاي انتظامي شما بخش مهمي از خاطره جمعي چند نسل هنر دوست در ايران شدهايد. فيلمها و نقش آفرينيهاي شما بخش جدايي ناپذيري از فضاي ديداري هنر كشورمان را شكل داده است. حالا كه وارد ٩٤ سالگي ميشويد چه حسي داريد و اين روزها را چگونه ميگذرانيد؟
كي گفته من ٩٤ سالم است؟!(خنده) خب! اين روزها سرم بيشتربا خواندن كتاب گرم است. خيلي مطالعه ميكنم بهخصوص در زمينه هنر سينما و تئاتر. برخي شبها كه بيخوابي سراغم ميآيد كتاب بر ميدارم و بيوقفه ميخوانم. خلاصه بهشدت اهل مطالعهام و توصيه ميكنم جوانها دست از مطالعه برندارند. روزها و شبهايم با مطالعه ميگذرد.
شما در جواني و اوايل دبيرستان پيش پرده بسياري از پرمخاطبترين تئاترهاي لاله زار را ميگفتيد. سال ١٣٢٧ هم در فصل كوتاهي در واريته بهاري بازي كرديد و در آن فيلم هم به همراه عبدالعلي همايون آواز خوانديد. از اينكه مردم در آن سالها شما را روي سن يا پرده سينما ميديدند چه حسي داشتيد؟
از خيلي سالها پيش در تئاترهاي لاله زار زمانِ بين دو نمايش، روي صحنه ميرفتم و زماني كه دكورها داشت جابهجا ميشد، پيش پرده ميخواندم.
به جز شما چه كساني پيش پرده ميخواندند؟
ابتدا فقط دو، سه نفر بودند كه پيش پرده ميخواندند؛ يعني به جز من مجيد محسني و آقاي قنبري هم پيش پرده ميخواندند.البته بعدها كسان ديگري هم اضافه شدند. يادم است بهخاطر شعري كه در پيش پرده خواني در آن از اصطلاح قاسم كوري استفاده كرده بودم، شهرباني مرا خواست و به من تذكر دادند، حتي مرا دادگاهي كردند. قاسم كوري به كساني ميگفتند كه شيك و پيك بودند. اين اصطلاح معني «الكي بودن» هم ميداد. بنابراين اگر كسي را كه خيلي شيك بود، در كوچه و خيابان ميديدند و ميگفتند، قاسم كوري ؛ يعني الكي است. اين اصطلاح را روي صحنه تئاتر و زماني كه پيش پرده براي كارهاي دولتي استفاده ميكردم به طنز و آهنگين ميخواندم.
چرا به پيش پرده خواني علاقهمند شدهبوديد؟
دوست داشتم؛ چون يك مولفه ايراني داشت. آن قدر به پيش پرده خواني علاقه داشتم كه براي عنوان موضوع رساله نظريام در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران پيش پرده خواني را انتخاب كردم.
در كودكي كدام مدرسه ميرفتيد؟ آيا خاطرهاي از مدرسه و همشاگردي هايتان داريد؟
در هنرستان صنعتي كه مدرسه آلمانيها هم بود درس خواندم. خيلي اهل شيطنت بودم. بازيگوشيهايم حد نداشت.يكي از همشاگردي هايم به نام مجيد، بچه اعيان و البته خوش قلبي بود. مجيد هميشه جيبهايش پر از آجيل بود و چون كنار من مينشست هميشه به من ميگفت تو آنطرف بنشين و از جيب من خوراكي بردار.با هم ميخورديم. او طوري خوراكيها را در جيبش ميريخت كه بتوانيم سركلاس و زماني كه معلم درس ميدهد از آنها بخوريم.، گاهي معلم ميديد و ميگفت آهاي! آن گوشه چي ميخوريد ؟! ما تا ميديديم معلم فهميده خودمان را به آن راه ميزديم. از اين دست شيطنتها خيلي در مدرسه داشتم.
شما پس از كلي اجرا و تجربه اندوزي در تماشاخانه كشور و تئاترهاي پارس و گيتي لاله زار در سال ١٣٣٢ براي تحصيل به مدرسه شبانه تئاتر و سينماي «فولكس هوخ شوله» در هانوفر آلمان رفتيد. فضاي آن مدرسه چگونه بود. استادانتان چه كساني بودند؟
نامهايشان را بهخاطر ندارم. كامپيوتر كه آن موقع نبود!(خنده) اما يادم ميآيد كه در آنجا در يك فيلم كوتاه به سرپرستي هنرمندي به نام لپاخ بازي كردم. البته براي گذران زندگي در آلمان ناچار شدم مدتي در كارخانه ذوبآهن هم كار كنم.
صداي خاصي كه داريد، بعد از بازگشت به ايران سراغ دوبله رفتيد؟
بعد از چهار سال اقامت در آلمان به ايران برگشتم و يك سال بعد هم به استخدام اداره هنرهاي زيباي كشور در آمدم. مدتي هم بهخاطر صدايم چند فيلم دوبله كردم. با دوبله يكي از نقشهاي فيلم« مردي كه رنج ميبرد» ساخته محمد علي جعفري شروع كردم. جعفري از شاگردان عبدالحسين نوشين بود.
عبدالحسين نوشين يكي ازفعالترين كارگردانان تئاتر آن دوره بود. يادتان است با نوشين چه نمايشهايي كار كرديد؟
قبل از سفرم به آلمان در تئاترهاي نوشين مثل مستنطق، مردم، چراغ گاز و شنل قرمز بازي كردم. البته شنل قرمز را خانم لرتا همسر آقاي نوشين كارگرداني كرد.
شما بين سالهاي ١٣٢٤ تا ١٣٢٦ در نمايشهاي تئاتر پارس مثل اولتيماتوم، محصلين كلك باز، واريته بهاري، ناموس و آرشين مالالان بازي كرديد. نخستين نمايشي كه بازي كرديد، اولتيماتوم به كارگرداني اصغر تفكري بود. تفكري چگونه هنرمندي بود و با او چه بده بستانهايي در زمان اجرا داشتيد؟
بد نيست بدانيد كه هر كدام از كارگردانان و بزرگان تئاتر در آن دوره جايگاهي داشتند و مردم هم كار آنها را دنبال ميكردند و دوستشان داشتند. نمايشها و تئاترهاي اصغر تفكري بسيار عامه پسند بودند و چون كمديهاي خنده داري بودند مردم خيلي دوستشان داشتند و از آنها بسيار استقبال ميكردند.
شما بهمدت طولاني درتئاترهاي خيابان لاله زار فعاليت كرديد و خيلي خوب مناسبات آنجا را ميشناسيد. قطعا به ياد داريد، حال و هواي لالهزار در آن سالها و اوج فعاليتهاي شما چطور بود؟
تماشاخانههاي لاله زار هر كدام موقعيت و مخاطبان خودشان را داشتند و مردم از آنها استقبال ميكردند. تئاتر فرهنگ نخستين تئاتر كاملا خصوصي ايران بود. اين تماشاخانه را عبدالحسين نوشين و با سرمايه برخي تاجران در ضلع غربي خيابان لاله زار ساخت. او نمايشهاي روز دنيا را در آنجا بازآفريني ميكرد. من هم از همان سالن شروع كردم. او سوفلورها را از تئاتر حذف كرد و بازيگران را موظف به حفظ كردن ديالوگها كرد. اوايل دهه 30تئاتر فرهنگ تغيير مديريت داد و بعد از سال ٣٢ با نام تئاتر پارس افتتاح شد. البته رونق گذشته را نداشت تا وقتي كه سعدي افشار به آنجا آمد و تا مدتي كه آنجا بود دوباره رونق گرفت.
آنجا چهار سال پيش هم بهعنوان اثر ملي به ثبت رسيد. تئاتر فردوسي هم از دهه 20فعال بود و نوشين در آنجا متنهايي از شاهنامه را اجرا ميكرد، اما بعدها اصغر تفكري آنجا را خريد و نمايشهاي مردم پسند و پر مخاطبي در آن اجرا ميكرد. در تئاتر باربد هم علاوه بر اجراي نمايش، كنسرت اجرا ميشد. مؤسس اين تئاتر اسماعيل مهرتاش بود. مهرتاش آثاري متناسب با فرهنگ كهن ايران اجرا ميكرد و مردم خيلي از نمايشهاي او استقبال ميكردند. تئاتر نصر هم روبهروي كوچه بوشهري لاله زار بخشي از مجموعه گراند هتل بود.
سيدعلي خان نصر كه او را بايد پدر تئاتر ايران لقب داد و مؤسس كمدي ايراني در نمايش هم هست، آنجا را تاسيس كرد. او بود كه براي نخستين بار وسايل گريم را به ايران آورد و در سال ١٣٢٨ هم هنرستان هنرپيشگي را به راه انداخت. دو تئاتر سعدي و كسري را دورتر از لالهزار يعني در خيابان جمهوري و پيچ شميران ساختند.اين دو نمايشخانه خيلي مجهز و مدرن بودند، اما بهخاطر فضاي ازدحام و شلوغي لاله زار كمي از اين خيابان فاصله داشتند. البته مخاطبان اين نمايشخانهها هم مردمي بودند كه كمي آنطرفتر تئاتر ميديدند و سپس خود را براي اجراهايي ديگر به اين تماشاخانهها ميرساندند.
ماجراي بازي شما در نمايش آرشين مالالان چه بود؟
از عوامل فرعي نمايش آرشين مالالان بودم، اما چند روز پيش از اجراي نمايش خبر آمد كه كاظم تهرانچي كه قرار بود نقش اصلي نمايش را كه نامش عسگر بود بازي كند، بر اثر اسكي دچار آسيب ديدگي شده است. ماجرا آن قدر جدي بود كه كارگردان نمايش ميخواست نمايش را بهخاطر اين آسيب ديدگي تعطيل كند، اما اصرار كردم كه از من تست بگيرد. او را قانع كردم كه در نقش عسگر بازي كنم. او آن قدر از بازي ام راضي بود كه وقتي تهرانچي خوب شد بازهم نقش اصلي را ادامه دادم.
اولين نمايشي كه كارگرداني كرديد نمايش «رانده وو» در اواخر دهه 30 بود كه در آن به جز خودتان اسماعيل شنگله و عزت پريان هم در آن بازي كردند. همان زمان نمايش خانه اجارهاي را هم كارگرداني كرديد كه در آن محمد علي كشاورز، علي نصيريان، جعفر والي، علي آزاد و عزت پريان بازي كردند. گروهتان را چطور انتخاب و جمع كرديد؟
خب! عموما با هم كار ميكرديم. گاهي در نمايشهاي علي نصيريان بازي ميكرديم و گاهي هم در نمايشهاي زنده ياد جعفر والي.از طرفي؛ علاقه به كارگرداني هم داشتم.بنابراين وقتي تصميم گرفتم خانه اجارهاي را كارگرداني كنم اينطور نبود كه گروهي را از صفر تشكل دهيم. همه دور هم بوديم و درواقع؛ همه اوستاي كار بودند.
بعد از واريته بهاري ديگر در فيلمي بازي نكرديد و بيشتر خودتان را وقف تئاتر كرديد و يكي از پركارترين بازيگران و كارگردانان تئاتر در سالهاي دهه 30 و 40 شديد تا اينكه داريوش مهرجويي براي بازي در فيلم گاو كه متن آن را غلامحسين ساعدي به نام عزاداران بَيَل نوشته بود و شما نمايش آن را پيش تر اجرا كرده بوديد، شما را دعوت كرد. چرا مهرجويي دوست داشت شما نقش اول آن فيلم را بازي كنيد. چه تمرينهايي براي بازي در نقش مش حسن كرديد؟
آقاي داريوش مهرجويي پس از پايان تحصيلات در آمريكا به ايران بازگشتند و بعد از ساخت يك فيلم به فكرشان رسيد كه متن نمايشنامه عزاداران بيل غلامحسين ساعدي را به فيلم تبديل كنند. محور آن شخصيت كسي بود كه پس از گم شدن ظاهري و در اصل كشته شدن گاوش كه آن را خيلي دوست داشت، آن قدر به هم ميريزد كه فكر ميكند خودش گاو است و در غم دوري گاو بهتدريج تبديل به حيوان ميشود. براي بازي در اين فيلم مرا به آقاي مهرجويي پيشنهاد داده بودند. وقتي در مورد متن با داريوش صحبت كرديم به ايشان گفتم كه لازم ميدانم مدتي با يك گاو تنها باشم و حركات و رفتارهاي آن را تقليد كنم. دور و اطراف تهران گاوي گير آورديم و مدتي اين كار را كردم، يعني يونجه خوردن گاو، نوع نگاهش به اطراف، راه رفتن اش، گردن چرخاندنش و حركات ريزش را زيرنظر گرفتم. ميخواستم در آن فيلم تبديل به گاو شوم. هر حركت گاو برايم سؤال برانگيز بود و با دقت كارها و كوچكترين رفتارش را زيرنظر داشتم. هنگام بازي حس ميكردم خودم نيستم؛ گاو مينشست، من مينشستم، ميخوابيد، ميخوابيدم، راه ميرفت با او راه ميرفتم.
براي بازي در فيلم گاو، جشنواره شيكاگو جايزه هوگو نقرهاي بهترين بازيگر نقش اول مرد را در سال ١٣٥٠ به شما داد. چه ويژگيهايي از بازي شما داوران را شگفت زده كرده بود؟
جذابيت ماجرا براي داوران شيكاگو اين بود كه مرا بسيار نزديك به نقش ديده بودند. براي آنها جالب بود كه بازيگري تا اين حد خود را به گاو نزديك كرده باشد. در فيلم گاو را ميشستم، ادايش را در ميآوردم و به نوعي عاشق گاوم بودم.
گويا با فيلم گاو بود كه بهطور جدي وارد سينماي ايران شديد و همكاريهاي ديگري را هم با داريوش مهرجويي ادامه داديد.كار با داريوش مهرجويي چگونه بود؟
چند بار گفتهام و يكبار هم به مناسبت تولد مهرجويي نوشتهام اين داريوش بود كه من را از تئاتر به سينما آورد. از هر كس بپرسيد كه انتظامي قبل از انقلاب در چه فيلمهايي بازي كرده است حتما به شما ميگويد «گاو»، «آقاي هالو»، «پستچي». خب، هر سه اينها متعلق به مهرجويي هستند. يعني اينكه همه مرا با كارهاي او ميشناسند. بعد از آن هم كه «شيرك» بود و «دايره مينا» و «مدرسهاي كه ميرفتيم» و «بانو». من بابت خودم نميگويم ولي واقعا هر كدام از اين فيلمها يك سند افتخار براي سينماي ايران هستند و اين سندهاي افتخار قبل از همه متعلق به داريوش هستند. به همينخاطر است كه به همه ميگويم قدر داريوش مهرجويي را بدانيد.
كافي است شما فقط «گاو» را ببينيد. يك جوان از ينگه بيايد وچنان فيلم عميق و ماندگاري بسازد كه هنوز بعد از سالهاي سال بشود درباره آن صحبت كرد. همين حرف را ميشود درباره اجارهنشينها يا هامون هم زد. خيليها جا هم ديدهام كه بعضي از جوانها ديالوگهاي هامون را تكرار ميكنند و فكر ميكنند لحظههايي از زندگيشان شبيه حميد هامون است. يا واقعا شخصيتهاي اجارهنشينها براي خيليها ملموس است، انگاري خودشان يا همسايهشان شبيه به يكي كاراكترهاي اجارهنشينهاست. همه اينها دليل نبوغ مهرجويي است. اينكه بتواني فيلمي خلق كني كه چند نسل بتوانند با آن مأنوس باشند و ارتباط برقرار كنند. من در «سنتوري» نقشي نداشتم، اما اين فيلم را ديدهام و بسيار از آن لذت بردهام. سنتوري هم مانند ديگر كارهاي مهرجويي، يك اثر ماندگار است. خلاصه اينكه مهرجويي و كارهايش يعني شاهكارهايش را خيلي خيلي دوست دارم.
يكي ديگر از همكاريهاي شما با داريوش مهرجويي فيلم «هامون» است.شما در اين فيلم نقش وكيل را داريد؛ نقشي كه بهنظر چندان پررنگ نيست.چرا و چگونه براي بازي در اين فيلم دعوت شديد؟
فيلمبرداري هامون در پاييز 1368شروع شد. فيلمنامه را با دقت خوانده بودم و روي نقش خودم ـ با اينكه نقش اول نبود ـ بسيار كار كرده و شخصيت مورد نظر را ساخته بودم. پس از يك سال انتظار، درست وقتي فيلم شروع شد، بهشدت بيمار شدم و بهدليل ناراحتي پروستات ناگزير شدم به عمل جراحي تن بدهم. بنابراين در همه جريان فيلم حضور نداشتم. تصورم اين بود كه معالجهام زود تمام ميشود و اصلاً فكر نميكردم كه اين قدر حاد شود كه نتوانم كار كنم.درواقع؛ شروع فيلم با شروع بيماري من مصادف شده بود. دل دردهاي شديدي داشتم.
در همان خانه خالي كار ميكرديم كه در اوايل فيلم ميبينيم. فرشي ميآوردم و در گوشهاي ميانداختم تا بتوانم موقعي كه فيلمبرداري نيست، روي آن بخوابم. وقتي فيلمبرداري هامون شروع شد، هنوز براي عمل جراحي نرفته بودم. دكتر گفته بود كه چهار روز در بيمارستان بستري هستي و يك هفته هم بايد در خانه استراحت كني. بعد بلند ميشوي و راه ميافتي.بنابراين تصورم اين بود كه دو هفته بعد دوباره سر كارم و در اين مدت هم آنها صحنههاي ديگر را ميگيرند. البته قبل از اينكه براي جراحي بروم، صحنه دفتر وكالت مرا (در دفتر پخشايران)گرفتند كه حدود يك هفته طول كشيد. در اين صحنه بود كه شخصيت وكيل كاملاً شناسانده ميشود، ولي آن را به كلي حذف كردند كه به حضورم در اين فيلم لطمه اساسي زد.
تا چه حد با ويژگيهاي شغل وكالت آشنايي داشتيد ؟
پيش از عمل جراحي، يكي از دوستان مرا به دادگاه خانواده معرفي كرد، اما فردي كه مسئول آن جا بود با حضور من در جلسات دادگاه مخالفت كرد. حق هم داشت، به هر حال مسائل خصوصي زندگي مردم در اين دادگاهها مطرح ميشود. برايش انگيزهام را توضيح دادم و بالاخره موافقت كرد. يك هفته تمام صبح تا بعد از ظهر ميرفتم و دادگاهها را تماشا ميكردم. مهرجويي هم ميدانست.
شما يكي از پركارترين بازيگران تئاتر كشور هستيد و نمايشهاي فراواني بازي كرديد. برخي از اين نمايشها ضبط و در تلويزيون هم پخش ميشدند. البته بعدها هم نمايشهاي تلويزيوني زيادي بازي كرديد.مردم كوچه و بازار كه شما را ميديدند چه واكنشهايي داشتند؟
برخي از نمايشهاي ما را در تهران و آبادان ضبط ميكردند. شب بازي ميكرديم و تلويزيون تكههايي از آنها را نشان ميداد. خب! طبيعي بود كه مردم صبح فردا ما را ميديدند از كارمان تعريف بكنند.
شما در سه مجموعه تلويزيوني «هزار دستان»، «محاكمه» و «زندگي» حضور داشتيد، اما فكر ميكنم همه و البته خودتان بيش از همه هزار دستان را ميپسنديد. درست است؟
طبعا وقتي كسي نقشي را بازي ميكند آن نقش و مهمتر از آن؛ تيمي را كه با آن كار ميكند حتما پسنديده است. از كار با آقاي هدايت و محمد اعلامي و نقشهايم در محاكمه و زندگي راضي هستم، اما خب، هزار دستان و كار با علي حاتمي نازنين چيز ديگري بود. علي رفيق بود، يك كارگردان بزرگ بود، يك شاعر بود، عاشق مردم بود. بسيار هم انسان دقيق، موشكاف و اهل مطالعهاي بود. در فيلمهاي او همهچيز سرجايش بود. امكان نداشت اشتباهي در كار او پيدا كنيد.
همهچيز در هزار دستان سخت اما شيرين بود؛ از نقشي كه داشتم تا گريم سنگيني كه روي صورتم اجرا شد. گرماي اسفنجهايي كه در لباسم گذاشته بودند تا چاق بهنظر بيايم كلافهام ميكرد. راضي كردن علي هم كه اصلا آسان نبود، اما كار با دوستان عزيزم- خدايش بيامرزد- داوود رشيدي و خدا حفظشان كند- علي نصيريان، جمشيد مشايخي و محمدعلي كشاورز خيلي برايم شيرين بود.
يك نكته هم بگويم. كار با آدمهاي بزرگ مانند علي حاتمي يك مدرسه است. منظورم فقط مدرسه سينما نيست. مدرسه انسانيت هم هست. علي بچههاي لالهزار را كه آن روزها بيكار شده بودند بهعنوان هنرور و بازيگر فرعي به هزار دستان آورد و حقوقشان را تمام و كمال پرداخت كرد. اصلا كسي مشكلي بهخاطر دستمزدش نداشت. بالاي قراردادها مينوشتند «بسمالله» و همين تضميني بود براي اينكه حق كسي پايمال نشود.
حالا پس از سالها كار مداوم وقتي به عقب نگاه ميكنيد، در بين نمايشهايي كه بازي كرديد كداميك را بيشتر از بقيه دوست داريد؟
از بين نمايشهاي تلويزيوني نمايش از خود گريخته نوشته محسن يلفاني و به كارگرداني خليل موحد، نمايش عروس نوشته خانم فريده فرجام و به كارگرداني جعفر والي و همينطور نمايش كنار جاده نوشته و كارگرداني خانم مهين تجدد را دوست دارم. اينها را بهعنوان بهترين كارهايم ميدانم. بد نيست بدانيد كنار جاده داستان گروهي نوازنده بود كه همكار بودند. براي آنها آواز ميخواندم. درآمد اين اجراها را جمع ميكردند و به كساني كه نيازمند بودند ميدادند. علاوه برهمه اينها چوب به دستهاي ورزيل نوشته غلامحسين ساعدي و كارگرداني جعفر والي، بنگاه تئاترال و پهلوان كچل نوشته و كارگرداني علي نصيريان، امير ارسلان نوشته پرويز كاردان و كارگرداني علي نصيريان، افول نوشته اكبر رادي و كارگرداني علي نصيريان را هم دوست دارم.
شما در روسري آبي بهگونه درخشاني نقش يك عاشق ميانسال را بازي كرديد. عاشقي چگونه حسي است؟
عشق جامعه معيني ندارد. عاشقي فراتر از جغرافيا، نژاد، طبقه، مليت و مذهب و... است، مثلا ممكن است يك مسيحي عاشق يك مسلمان شود و برعكس. اين نشاندهنده فراتر بودن عشق از هر مولفه ديگري است. درفيلم روسري آبي هم فراتر بودن عشق از طبقه اجتماعي نشان داده ميشود.
برخي از درخشانترين نقشهاي شما را در فيلمهايي مانند بانو، اجارهنشينها و هامون ديدهايم. چطور مسلط و نزديك به شخصيت، چنين نقشهايي را بازي كرديد؟
وقتي به من پيشنهاد نقشي را ميدادند روي آن خيلي حساب و جنبههاي مختلف آن را بررسي ميكردم. اينكه چهكسي در مقابلم بازي ميكند، برايم مهم بود. طبيعي است كه بازيگر نقش مقابل هر چقدر خوب يا بد باشد، روي بازي بازيگر ديگر تأثيرگذار است. روابط مكانيكي در هنر جوابگو نيست.
چه شد كه با كيميايي فيلم «حكم» را بازي كرديد و گويا در فيلمي ديگر از او بازي نكرديد؟
كيميايي در طول سالهايي كه او را ميشناسم فقط يكبار براي بازي كردن دعوتم كرد.وقتي قصه را برايم تعريف كرد، به او گفتم زماني 120كيلو ميزدم و حالا 2كيلو هم نميتوانم بزنم. كيميايي در جوابم گفت، مثل پرده حرير نگهات ميدارم، اما باز وحشت داشتم كه بازيام به فيلم لطمه بزند. كيميايي زمان فيلمبرداري به من ميگفت، جلوي دوربين كه ميروي، 30سال جوانتر ميشوي.اين قدر نگو نميتوانم نميتوانم. روحيه كيميايي بسيار دوستانه وبا نظم وترتيب و دقيق در نوع كار كردن است.
نوع كار كيميايي مختص خودش است كه بسيار برايم ارزشمند وقابل احترام است. خوشحالم كه در پروندهام چنين فيلمي را دارم.كيميايي بچه پايين شهر است و فيلمهايش هم با مردم ارتباط برقرار ميكند. او سر فيلمبرداري حكم مانندعلي حاتمي وقتي ميخواست نكتهاي را تذكر دهد، ميآمد جلو و دم گوشم ميگفت. هيچ وقت نديدم بلند حرف بزند. كيميايي به سن وسال ما نگاه ميكرد و حواسش به خيلي چيزها بود. او دست افراد را باز ميگذاشت.
راستي يادتان است كه وقتي مجيد، پسرتان به دنيا آمد شما سر اجراي كدام نمايش بوديد ؟
آن زمان در تئاتر سعدي كار ميكردم. به من خبر دادند كه همسرت وضع حمل كرده و پسري به دنيا آورده است. از نام مجيد خيلي خوشم ميآمد و پيشنهاد دادم نامش را مجيد گذاشتيم.
مجيد را سر صحنه ميبرديد؟
زماني كه كودك بود، گاه كه چارهاي نبود او را با خودم سر صحنه ميبردم. پنج سالش كه بود گوشهاي از صحنه برايش يك صندلي ميگذاشتيم بهطوري كه تماشاچيان او را نبينند. اين كار به اين خاطر بود كه هم مجيد ما را ببيند و هم سرش گرم شود و سر و صدا نكند و هم اينكه جلوي چشم ما باشد و جايي نرود، اما حواسمان بود كه يك وقت پا نشود وارد صحنه شود.
چرا مجيد را تشويق نكرديد مثل خودتان بازيگر شود؟
شهاب عموي مجيد ويولن سل ميزد. مجيد هم او را ميديد و خيلي به موسيقي علاقهمند بود و دوست داشت ويولن بزند، اما بعدها به ساز ابوا كه بيشتر شبيه به سرناي خودمان بود علاقه پيدا كرد.
سالهاست كه پدر بزرگ شدهايد. از بين نوههايتان كداميك را بيشتر دوست داريد؟
دو تا نوه دارم؛ سروش و گلنوش. هر دو را هم خيلي و به يك اندازه دوست دارم.
مجيد انتظامي فرزند شما يكي از بهترين موزيسينهاي ايران هستند. از بين آهنگهايي كه ساخته و نواختهاند كداميك را بيشتر دوست داريد؟
مجيد يكبار مرا در ماشين نشاند و گفت يكي از آهنگهايي را كه كار كردهام ميگذارم، گوش كن. من هم نشستم و گوش كردم. مجيد رانندگي ميكرد يكدفعه برگشت، ديد دارم زار زار گريه ميكنم. اثر كارش رويم آن قدر زياد بود كه نميتوانستم جلوي خودم را بگيرم. اسم آهنگ از كرخه تا راين بود. بعدها ديدم اين آهنگ را در جاهاي عمومي حتي آسانسورها هم گذاشتهاند و مردم آن را از نوار فروشيها ميخرند و گوش ميدهند. بهنظرم اثرنفسگيري بود.
بعد از سالها شما و همنسلانتان چه نگرشي به زندگي پيدا كردهايد؟ البته ميدانم كه برخي از هم نسلان پيشين شما ديگر در ميان ما نيستند مثل خانم جميله شيخي، جعفر والي، اسماعيل داورفر، جمشيد لايق، مهين شهابي ولي خب برخي مثل آقاي كشاورز، نصيريان، مشايخي، شنگله و يا خانمها فخري خوروش، توران مهرزاد و فرزانه تأييدي هنوز در قيد حيات هستند. سؤالم بهطور مشخص اين است كه زندگي اين نسل كه خودتان هم جزو آن هستيد در دوره كنوني به چه صورتي است؟
مسئولان بايد به داد ما برسند. مقصر وضع كنوني و اسف بار برخي از بهترين هنرمندان كشور كساني هستند كه وقتي ما قديميهاي سينما پا به سن ميگذاريم امكانات لازم را در اختيار ما قرار نميدهند. ببينيد همه ميدانند كه حقوق خيلي از هنرمندان هم نسل ما كفاف زندگي كنونيشان را نميدهد. خيليها به سختي زندگي ميكنند.
مسئولان امر بايد بدانند كه اين جماعت كه پير و از كار افتاده ميشوند نه حقوق كافي دارند و نه چيزي براي امرار معاش استاندارد در اختيارشان هست. بنابراين بايد به قشر هنرمند كمك شود و زندگيشان تأمين شود تا نيازمند نباشند. خود من وقتي در موقعيت مديريتي در اداره تئاتر بودم اهل كمك به ديگران بودم. هميشه فهرستي از اسامي هنرمنداني را كه بايد به آنها كمك ميشد، تهيه كردم و از شهرداري و مراكزي مثل خانه هنرمندان پول گرفتم و ماهانه به تك تك آنها كمك مالي ميكردم، بهخصوص در شب عيد.
هم شما و هم فرزندتان مجيد انتظامي از چهرههاي ماندگار ايران شدهايد و نشان ويژه دريافت كردهايد. علت علاقه به شما و رسيدن به چنين نشان پر اهميت و ملي چه بوده است؟
اين مسائل ارتباط به مجموعه فعاليتهاي مان دارد كه پس از سالها فعاليت مورد توجه بهخصوص مردم قرار گرفت و خب همين كه به ما لطف داشتند از آنها وبهخصوص از مردم دوست داشتني ايران سپاسگزارم.
اهالي سينما و تئاتر از استاد انتظامي ميگويند
محمد علي كشاورز؛ بازيگر سينما
بهار با تولد تو بدرقه ميشود
دوستي من و عزتالله انتظامي بر ميگردد به بيش از 60 سال پيش كه نخستين بار در اصفهان همديگر را ديديم.با عبدالحسين نوشين براي اجراي تئاتري به اصفهان آمده بودند. از همان ابتدا رد استادي در نگاه و كلامش نمايان بود.چند سال بعد در تهران و پس از فارغ التحصيلي من و زبدهتر شدن او؛همكاري و رفاقتي بيبديل شكل گرفت كه تا امروز ادامه داشته است.عزت بازيگري است بينظير كه هر سختي و دشواري او را مشتاقتر و پيگيرتر ميكند.هردو با هم زندگي ميكرديم، ديگران همبودند مثل علي نصيريان بينظير و داوود رشيدي و جعفر والي و.... آن زمان رفاقت ما بر پايه عشق و محبت و صداقت بود. همگي از پيشرفت و درخشش ديگري به وجد ميآمديم. بهنظرم بعضي از آدمها نبايد فقط يكبار زندگي كنند؛ نگاهشان، ؛نفسشان؛تفكر؛منش و رفتارشان بهگونهاي است كه زندگي يكبارهشان افسوس دارد.اين افراد دلبستگي به هنر و درد عشق بازيگري دارند و براي همين درطول عمر خود در كالبدهاي متفاوت ميروند و خالق معجزههايي بيمانند ميشوند كه يكي از نمونههاي بارز آن عزت عزيزم است.عزتالله انتظامي كه سايهاش روي سينما سنگيني ميكند؛عزتي كه در هنر اين سرزمين تكرار نخواهد شد. خوشحالم كه بهار با تولد تو بدرقه ميشود.
بهمن فرمان آرا؛ كارگردان سينما
آقاي هميشه بازيگر
فقط شانس يكبار كار كردن با عزتالله انتظامي را داشتم، آن هم در فيلم خانهاي روي آب بود. آقاي انتظامي يكي از بازيگراني است كه هم او را هميشه دوست داشتهام و هم او را ستايش كردهام. واقعا عمق دانش او درباره سينما و تئاتر و اينكه چطور هر نقشي را بهخوبي بازي ميكند، شگفتآور است. به همين جهت عزتالله انتظامي؛ يعني همان آقاي بازيگري كه همه ميگويند، به حق آقاي بازيگر است و اميدوارم كه هميشه سالم باشد و سينماي ايران بتواند دوباره از هنر او استفاده كند.
بهزاد فراهاني؛ كارگردان تئاتر و بازيگر تئاتر و سينما
صاحب سبك
عزتالله انتظامي هنرمند صاحب سبكي است. او از شاگردان عبدالحسين نوشين و بازيگري است كه در راستاي تئاتر ملي ايران زحمات فراواني كشيدهاست. انتظامي در سالهاي اخير رئيس و درواقع؛ جزو زحمتكشان خانه تئاتربود. هميشه حضور ايشان را ستايش كردهايم. دورهاي در دهه 40 در تئاتر ايران پديدار شد كه به آن دوره رنسانس تئاتر ميگوييم. شخصيتهايي چون بهرام بيضايي، عباس جوانمرد، خسروي و مشايخي به اين رنسانس و نوزايي دامن زدند و بر تئاتر ملي بسيار تأثيرگذار بودند. عزتالله انتظامي جزو ارجمندان اين دوره است.
داريوش مودبيان؛ كارگردان و بازيگر تئاتر
شگفتي صحنه
پاييز سال ١٣٣٧، نه سال داشتم كه براي نخستين بار عزتالله انتظامي را روي صحنه تئاتر پارس در لاله زار در نمايش خانه عروسك به كارگرداني مهين اسكويي ديدم. در آن نمايش انتظامي نقش راينك را بازي ميكرد؛ نقشي كه سالها پس از آن، خود من هم روي صحنه و هم در تلويزيون بازي كردم، اما اقرار ميكنم هيچگاه به آن چيزي كه انتظامي روي صحنه ارائه ميداد، نرسيدم. البته چند سال پس از آن نخستين برخورد، تماشاگر نقشهاي شگفت انگيزش در نمايشهاي تلويزيوني بودم. بازي انتظامي بهويژه هنگامي كه در كنار علي نصيريان قرار ميگرفت، هميشه برايم شگفت آور بود و از همان دوران نوجواني آرزو ميكردم در كنار اين دو نمونه برتر بازيگري جاي بگيرم و از آنها بياموزم. البته به لطف علي نصيريان در سال ١٣٤٧ و ورود به گروه تئاتر مردم اين اتفاق افتاد. عزتالله انتظامي و علي نصيريان همواره دو استاد و راهنماي هميشگيام بودهاند. هنوز هم انتظامي نمونه برجسته بازيگري هوشمند و حرفهاي است و نصيريان نمونه برتر انسان هنرمند و دوست داشتني. اينك پس از گذشت نزديك به 60 سال در گروهي كار ميكنم كه نصيريان بنيانگذارش بود و در جايي(خانه موزه استاد انتظامي) كار ميكنم كه روزگاري خانه انتظامي بود و مكاني براي حضور در كنار او و آموختن از استاد. براي عزتالله انتظامي تندرستي و شادكامي آرزو دارم.
امانت دار اعتماد مردم
سعيد مروتي
متل قو، پاييز 1383. مهمان مسعود كيميايي هستيم كه چند روزي است فيلمبرداري «حكم» را شروع كرده. به همراه سردبير روزنامهاي كه در آن كار ميكنم و رفيقم خسرو نقيبي به شمال آمدهايم، سر صحنه فيلم مسعود كيميايي كه نقشهاي اصلياش را عزتالله انتظامي، بهرام رادان و ليلا حاتمي بازي ميكنند و البته پولاد هم هست كه تا قبل از حكم هنوز بازيگري برايش جدي نشده بود. چند روز قبل، انتشار نخستين عكس فيلم در هفتهنامه سينما، خيليها را هوايي «حكم» كرده بود. عكسي كه در كانون مركزياش عزتالله انتظامي نشسته بود كنار اتومبيلي قديمي بهجا مانده از روزگاري سپري شده. حالا قرار بود او در قامت يكي از قهرمانهاي كيميايي ظاهر شود. يكي از «رضا»هاي معروف كيميايي و اين بار «رضا معروفي»... نخستين و تا به امروز آخرين همكاري انتظامي و كيميايي. يك روزي ميشود كه در شمال هستيم. باران شديد مانع گرفتن سكانسها شده و قصد بازگشت به تهران را داريم كه در نهايت من ميمانم و چند روزي مهمان گروه حكم ميشوم. صبح روزي كه قرار است انتظامي براي اولين بار جلوي دوربين كيميايي برود، استاد در حال گريم شدن است.
در اتاق گريم سر حرف را باز ميكنم و ميبينم كه آقاي بازيگر طوري هيجان و اضطراب دارد كه انگار نخستين بارش است كه ميخواهد جلوي دوربين برود. آقاي بازيگري كه شب قبلش از بهرام رادان شنيدهام كل فيلمنامه حكم را از حفظ است، نهتنها ديالوگهاي خودش كه حتي ديالوگهاي ديگران را. آقاي بازيگري كه تمركز و دقت فوقالعادهاي دارد و البته نگران است؛ نگران بار سنگين بازيگر كيميايي بودن كه كمي دير نصيبش شده ولي پيداست كه ميداند چنين فرصتي چقدر مغتنم است. در همان اتاق گريم است كه متوجه ميشوم چرا او عزت انتظامي شده و فخر سينماي ايران و بازيگري و چرا ديگران نشدهاند. نكته كليدي همين نگراني اوست. نگراني از آبرويش و همين باعث شده تا كارنامهاش چنين غبطهبرانگيز باشد. كارنامهاي كه در آن همكاري با مهرجويي، تقوايي، حاتمي و فرمانآرا وجود دارد و حالا قرار است كيميايي هم از نسل موجنوييها به اين فهرست اضافه شود.
سرصحنه ميبينم كه كيميايي چقدر حواسش به انتظامي هست كه به قول خودش لاي پر قو نگهش دارد. حالا رادان و پولاد و ليلا حاتمي هم ميآيند و كيميايي ميزانسن ميدهد و عليرضا زريندست پشت دوربين ميرود و باز در كانون كادر، اين انتظامي است كه قرار گرفته و حالا شده رضا معروفي. كيميايي در گفتوگوهاي خصوصي بارها ميگويد، انتظامي متفاوتي در حكم خواهيد ديد. چند ماه بعد در نمايش خصوصي حكم در خانه كيميايي، شاهد متفاوتترين بازي عزتالله انتظامي هستيم. شايد همين تفاوتها بوده كه انتظامي را نگرانتر از هميشه كرده بود؛ نگران پاسخ دادن به اعتماد و اطمينان كيميايي و البته آبرويش. يادم ميآيد وقتي استاد در اتاق گريم از آبرو برايم گفت، جواب دادم: «شما آبروي بازيگري سينماي ايران هستيد.» حالا آقاي بازيگر در 80 سالگي تولدي ديگر را با حكم كيميايي تجربه ميكند.
در انتهاي دهه 40 كه كيميايي جوان با «قيصر»ش انقلابي در سينماي ايران بهراه انداخت، انتظامي، بازيگر اصلي ديگر فيلم مهم سال 48 بود. فيلم «گاو» ساخته داريوش مهرجويي كه در يك حسن تصادف تاريخي تقريبا همزمان با قيصر كيميايي توليد و اكران عمومي شد تا موج نوي سينماي ايران شكل بگيرد. اگر قيصر در دل سينماي جريان اصلي و با حضور بازيگران فيلمفارسي ساخته ميشد (و اين هنر بزرگ كيميايي و قريحه و استعداد سرشارش بود كه در دل فيلمفارسي جواهري چون قيصر را خلق كرد)، گاو براساس نمايشنامه غلامحسين ساعدي كه اجراي صحنهاي موفقي هم به كارگرداني جعفر والي داشت، با سرمايه وزارت فرهنگ و هنر و حضور بازيگران تئاتر جلوي دوربين مهرجويي ميرفت. در داستان، عزتالله انتظامي پس از حضوري كوتاه در «واريته بهار» (پرويز خطيبي 1328)، 20سال تمام فرصتها و پيشنهادها را رد كرده بود. بهجايش در سال 1332 در آلمان رفته و در مدرسه شبانه تئاتر و سينماي هانوفر تحصيل كرده بود. آن هم درحاليكه سالها تجربه بازيگري تئاتر، شاگردي عبدالحسين نوشين و پيشپردهخواني را در كارنامه داشت.
بازگشت انتظامي به وطن در 1337 تقريبا مصادف ميشود با آغاز دوراني طلايي در تئاتر ايران. در همان سالها انتظامي قرارداد بازي در يكي از فيلمهاي «پارس فيلم» را با دكتر اسماعيل كوشان امضا ميكند، ولي وقتي متوجه ميشود بازيگر نقش زن فيلم يكي از خوانندههاي مشهور كابارهاي است، قرارداد چهار هزار تومانياش را فسخ ميكند. حيثيت و آبرو از همان جواني اولويت اصلي انتظامي بود و او ترجيح داد جاي شهرت و زرق و برق سينماي فارسي خاك صحنه بخورد، تئاتر بازي كند و در اجراهاي زنده نمايشها كه چهارشنبهها از تلويزيون نوپاي آن سالها پخش ميشد، حضور يابد. از ميانههاي دهه 40، انتظامي چهره شاخص تئاتر ايران بود، با نمايشهايي چون «خانه روشني»، «آي باكلاه واي بيكلاه»، «بلبل سرگشته»، «سلطان مار»، «كرگدن»، «بازرس»، «بنگاه تئاترال» و... البته گاو در نقش «مش حسن» كه نمايش زنده تلويزيونياش هم در ارديبهشت 1344 اجرا شده بود.
آن سالها سختگيري اداره تئاتر مانع حضور بازيگران عرصه نمايش در سينماي فارسي بود و البته سلوك شخصي انتظامي فراتر از اين منع اداري قرار داشت و نميگذاشت او فيلمفارسي بازي كند. مشابه اين رفتار را ميشد در ديگر بزرگان تئاتر آن سالها، چون محمدعلي كشاورز، جمشيد مشايخي و پرويز فنيزاده هم مشاهده كرد كه در نيمه اول دهه 40 تنها در فيلم متفاوت و پيشرو «خشت و آينه» ابراهيم گلستان بازي كرده بودند. شايد اگر مهرجويي تصميم به كارگرداني فيلم گاو با سرمايه وزارت فرهنگ و هنر نميگرفت، انتظامي همچنان در تئاتر ميماند. انتظامي كه در نخستين حضور جدياش مقابل دوربين سينما از درك شهودياش ياري گرفت و با هدايت مهرجويي برخلاف بسياري از بازيگراني كه از تئاتر به سينما ميآيند اصلا تئاتري بازي نكرد و تفاوت اجراي صحنه با حضور مقابل دوربين را در بازياش لحاظ كرد.
نتيجه يكي از بهترين نقشآفرينيهاي سينماي ايران بود كه نخستين جايزه مهم جهاني بازيگري اين سينما را هم از جشنواره شيكاگو برايش به ارمغان آورد. با شروع طوفاني گاو كه مصادف با تولد موج نو بود، نسل تازهاي به ميدان آمده بودند كه پايهگذار سينماي متفاوت ايران شده بودند و انتظامي هم از عناصر اصلي اين سينما محسوب ميشد. با جلوهاي درخشان از احساسات و شوري كه به نقشها جان ميبخشيد، در «آقاي هالو» (داريوش مهرجويي 1349)، «بيتا» (هژير داريوش)1350، «پستچي» (داريوش مهرجويي 1350)، «صادق كرده» (ناصر تقوايي 1351)، «ستارخان» (علي حاتمي)1351و «دايره مينا» (داريوش مهرجويي 1354) بازي كرد و البته گاهي هم محاسباتش درست از كار در نيامد. مثل «قيامت عشق» (هوشنگ حسامي 1352)، «شير خفته» (اسماعيل كوشان 1355) و «اين گروه محكومين» (هادي صابر 1356)؛ اين شكستها سختگيري انتظامي براي پذيرش بازي در فيلمها را بيشتر كرد و اينكه او هرگز براي دستمزد، نقشي را قبول نكرد و فيلمهاي ضعيف كارنامهاش را هم در ابتدا به اميد اينكه كاري قابل قبول و متفاوت از كار در آيند پذيرفته بود.
پس از پيروزي انقلاب و تغيير اساسي شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي و به تبع آن سينماي ايران، عرصه براي فعاليت بازيگراني چون انتظامي فراهمتر شد. او حالا در كنار همراهان و همنسلانش (نصيريان، مشايخي، كشاورز و رشيدي) چهره نامداري بود كه صرف حضورش در هر فيلمي ميتوانست يك اتفاق مهم سينمايي قلمداد شود. همان روحيه و دغدغههاي هميشگي باعث شد
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۹۵۶۵۱۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دلش برای «آسید کاظم» پر میکشید
دلش تنگ شده بود برای دنیای آسید کاظم، برای آن همه عاطفهای که در آن دوران جریان داشت، برای مردی که برای کبوترش گریه میکرد ...
محمود استادمحمد دلش برای همه این چیزها پر میکشید.
به گزارش ایسنا، حالا سالهاست که محمود استادمحمد مهمان قطعه هنرمندان بهشت زهراست ولی «آسید کاظم» او همچنان به زندگی خود ادامه میدهد. در این سالها چند بار کارگردانهای جوان تئاتر این نمایشنامه را به صحنه بردهاند و فردا (شنبه ۸ اردیبهشت ماه) هم قرار است قاسم زارع آن را در تماشاخانه ایرانشهر نمایشنامهخوانی کند.
این برنامه، بهانهای شد برای ما که کمی به سالهای دورتر برگردیم و با مرور خاطرات گذشته، بخشی از دلتنگیهای خود را برای تئاتری که داشتیم، برطرف کنیم.
محمود استادمحمد که نامش با نمایشنامه «آسید کاظم» گره خورده است، در گفتگویی که به مناسبت برگزاری بزگداشتش در سی و یکمین جشنواره تئاتر فجر با ایسنا داشت، درباره نمایشنامه «آسید کاظم» که خودش هم آن را بسیار دوست میداشت، گفته بود : «آسید کاظم» را خیلی دوست دارم، خودم هم به عنوان یک فرهنگ عتیق به آن نگاه میکنم. چند وقت پیش که محمد رحمانیان آن را نمایشنامهخوانی کرد، یک اجرایش را دیدم. محمد نه تنها زبان مردم را خوب میشناسد، ادبیات را هم خوب میشناسد اما وقتی بازیگران محمد، متن را اجرا میکردند احساس کردم که این متن نسبت به این بازیگران چقدر عتیق است! چقدر زبان این نمایش، دنیا آدمهای این نمایش در فرهنگ سپری شده معاصر قرار گرفته است. من دنیای «آسیدکاظم» را خیلی دوست دارم، گاهی حسرت این دنیا را میخورم که چقدر محترم بود، چقدرعاطفی و چقدر ریشهدار بود. از اینکه یک انسان بنشیند برای کبوترش گریه کند، حسی به من دست میدهد که نمیتوانم بگویم زیباست چیزی فرای زیبایی است.»
او که در ۲۰ سالگی این نمایشنامه را نوشته بود، درباره حال و هوای جوانان همدوره خودش چنین گفته بود: «فکرش را بکن، مونولوگ «آدم از روزی که تو خشت مییاد تا روزی که رو خشت بیفته، بدبخته...»، ما کجا بودیم و یک جوان ۲۰ ساله چگونه به زندگی نگاه میکرد!»
ما اما شگفتزده شده بودیم که او چگونه در نخستین روزهای جوانی خود چنین نمایشنامهای نوشته و او در پاسخ به حیرتزدگی ما گفته بود: «متن را در ۲۰ سالگی نوشتم. در ۲۰ سالگی خیلی کارهایم را کرده بودم. قبل از ۲۰ سالگی دو نمایش کارگردانی کرده بودم. آن وقتها ریتم ما تند بود. حکم زمانه بود. فقط من نبودم. بیضایی در چند سالگی «نمایش در ایران» را نوشت. اینکه یک نفر زیر ۲۰ سالگی نگاه تاریخی داشته باشد، خیلی مهم است چون نوشتن تا نوشتن با نگاه تاریخی دو مساله است. عباس نعلبندیان هم زیر ۲۰ سالگی چند اثرش را نوشته بود.»
حالا و با تغییرات هر روزهای که تئاتر ما داشته است، نمایشنامه «آسید کاظم» هم واقعا گویی از عهد عتیق میآید و اما همچنان بخشی از بدنه تئاتر ما دلتنگ جهانی است که این نمایشنامه روایت میکرد. شاید به دلیل همین دلتنگی است که قاسم زارع هم تصمیم به خوانش این نمایشنامه گرفته. او قرار است با همراهی مسعود کرامتی، قاسم زارع، بهرام ابراهیمی، فرهاد بشارتی، بهرام درخشان، علی عطاییحور، حسن شفیعی، دانیال ابراهیمی، آیدا قدرتی ساعت ۲۰ فردا، در هشتمین روز ماه اردیبهشت این نمایشنامه را در تالار استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر نمایشنامه خوانی کند.
انتهای پیام