Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-27@23:03:32 GMT

حسن معجوني: اصراري ندارم که مانيفست بدهم

تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۹۸۳۶۸۱

خبرگزاري آريا - هنرآنلاين - عباس غفاري: حسن معجوني حال و هواي حضور در کارهاي فيزيکال و بيروني علي رفيعي را حداکثر و کارهاي دروني اميررضا کوهستاني را حداقل تجربه‌هاي بازيگري خود مي‌داند که هميشه در بين اين دو در نوسان بوده است.

حسن معجوني اين روزها از چهره‌هاي پرکار تئاتر است. او که بارها توانايي خود را هم به عنوان بازيگر و هم کارگردان اثبات کرده؛ علاوه بر بازي در نمايش "در ميان ابرها" اميررضا کوهستاني، نمايش‌هاي "سه خواهر" و "متران‌پاژ" را نيز به عنوان کارگردان در تماشاخانه پاليز روي صحنه دارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در کنار اين نمايش‌ها حسن معجوني در مسابقه "خنداننده شو" نيز حضور جدي دارد تا او يکي از دوران‌هاي پر کار زندگي هنري خود را پشت سر گذارد. به همين بهانه با معجوني به گفت‌وگو نشستيم و مروري داشته‌ايم به کارنامه هنري او و فعاليت‌هايي که در اين روزها پيش رو دارد.




شما سال‌ها قبل از شهرستان به تهران آمديد و در رشته تئاتر تحصيل کرديد، در حالي‌که جوان‌ها معمولاً اگر به بازيگري، کارگرداني و نويسندگي هم علاقه‌ دارند، دوست دارند در اين راه پر پيچ و خم وارد سينما شوند تا يک فيلمساز، بازيگر يا فيلمنامه‌نويس معروف شوند. تئاتر چه جذابيتي براي شما داشت که به خاطر آن‌ قيد شهرت سينما را زديد؟

شروع ارتباط من با هنر از سينماي جوان بود ولي حدوداً 5، 6 ماه بعد از آن با تئاتر آشنا شدم و جذابيتي که تئاتر براي من ايجاد کرد باعث شد که سينماي جوان را کنار بگذارم. سينما از همان ابتدا خيلي برايم جذابيت نداشت و همچنان هم همينطور است. جنس مديوم تئاتر بود که مرا به سمت خود کشاند. گويا با قراردادهاي تئاتري راحت‌ترم و سينماي معصوم ايران چشم مرا نگرفته. ممکن است که با سينمايي برخورد کنم که حال و هواي متفاوتي برايم داشته باشد، اما تأثير قراردادهاي تئاتري هميشه در من بيشتر است. جادوي تئاتر از همان ابتدا مرا جذب خود کرد و همچنان هم در من وجود دارد.

فکر مي‌کنيد که حضور در دانشگاه و اساتيدي که در دانشگاه داشتيد چقدر در محکم‌تر شدن ارتباط‌تان با تئاتر و شکل گرفتن آن جادو در شما تأثيرگذار بود؟

اساتيد دانشگاه تأثير خودشان را داشتند، اما به هر حال در دانشگاه آدم‌هاي نچندان با سوادي هم بودند که اين تأثيرگذاري را ممکن بود به حاشيه بکشانند. اساتيد دانشگاه اصلاً مرا تشويق نکردند و من خودم مسير مسلم و مشخصي براي خودم در نظر گرفته بودم که اساتيد فقط آن را جهت و عمق دادند. در دانشگاه آقاي دکتر رفيعي و آقاي براهيني به لحاظ تئوريک تأثيرگذار بودند و آشنايي با آن‌ها اتفاق خوبي بود.

در همان دوران دانشجويي چطور شد که وارد تلويزيون هم شديد؟

از همان دوران کار تلويزيوني هم انجام دادم اما هيچوقت به دنبال تلويزيون نرفتم و از تلويزيون به دنبالم آمدند. بعضي وقت‌ها که تئاتري روي صحنه نداشتم و با يک تئاتر همکاري نمي‌کردم، به تلويزيون مي‌رفتم که شايد اگر در تئاتر مشغول بودم، حضورم در تلويزيون اتفاق نمي‌افتد.

شروع کار جدي شما در تئاتر با دکتر رفيعي بود. ايشان يک گروه از ميان دانشجويان تئاتر تشکيل داد و شما هم عضو آن گروه بوديد. گروه دکتر رفيعي و کار کردن با ايشان چقدر در شکل گرفتن شخصيت تئاتري حسن معجوني مؤثر بود؟

به نظرم دکتر رفيعي درست‌ترين آدمي بود که مي‌توانستم کارم را با او آغاز کنم. الان هم وقتي به گذشته نگاه مي‌کنم، به اين نتيجه مي‌رسم که آقاي رفيعي خاص‌ترين آدم تئاتري بعد از انقلاب است. اين را نه به خاطر آن‌که با آقاي رفيعي همکاري کرده‌ام و بلکه به خاطر حال و هواي عجيبي که کار ايشان دارد مي‌گويم. مضاف‌ بر اين‌که آدم‌هاي زيادي مثل آقاي آربي آوانسيان و يا زنده‌ياد سمندريان نيز قبل از انقلاب آدم‌هاي تأثيرگذاري در تئاتر بودند، اما در اين بين دکتر رفيعي پس از انقلاب هم همچنان کارش را ادامه داد و کيفيت خوب آثارش را حفظ کرد. شايد صحبت‌هايي که آقاي رفيعي در مورد لزوم کار گروهي داشت، روي ما تأثيرگذار بود و در نتيجه دو گروه "پاپتي‌ها" و "ليو" از دل همان گروه آقاي رفيعي درآمد. جرقه و ايده اوليه اين دو گروه از همان زمان زده شد.

حدوداً طي يک برهه زماني 10-15 ساله فقط با دکتر رفيعي کار کردم که حاصلش تئاترهاي "يادگار سال‌هاي شن"، "عروسي خون"، "رومئو و ژوليت" و "در مصر برف نمي‌بارد" بود. بعد از آن بود که تازه همکاري‌ام را با فرهاد مهندس‌پور، آتيلا پسياني و اميررضا کوهستاني آغاز کردم. دکتر رفيعي هيچ قيدي براي من نگذاشته بود که با شخص ديگري همکاري نکنم و اين انتخاب خودم بود.

همکاري با آقايان مهندس‌پور، پسياني و کوهستاني چه تفاوتي با کارهايي که با آقاي دکتر رفيعي انجام داديد داشت؟

اگر بخواهم براي جنس کارهايي که کرده‌ام يک حداکثر و حداقل تعريف کنم؛ حال و هواي حضور در کارهاي فيزيکال و بيروني آقاي رفيعي آن حداکثر بود که براي من اتفاق افتاد و کارهاي دروني آقاي کوهستاني هم آن حداقل بود که تجربه کردم.هميشه در بين اين دو در نوسان بودم و هر دوي اين فضاهاي متفاوت را تجربه کردم.




در سال 82 در سالن شماره 2 تئاتر شهر در نمايش "کاليگولا شاعر خشونت" به کارگرداني آتيلا پسياني بازي کرديد که يک تجربه متفاوت بي‌کلام بود. از آن‌جايي که مخاطب تئاتر شما را با کارهاي ديالوگ‌دار مي‌شناسد، چطور شد که در تئاتر بي‌کلام آقاي پسياني بازي کرديد؟

اصولاً به چيزي اصرار ندارم. اين‌طور نبود که وقتي با آقاي رفيعي کار کردم، با خودم بگويم که فقط همين جنس از کار و ولاغير. اعتقاد دارم که بازيگر بايد خودش را با شرايط کار جديدش آداپته کند. حال و هواي کار کارگردان‌هايي چون آقايان رفيعي، مهندس‌پور، پسياني و کوهستاني با هم فرق دارد و بازيگر بايد بتواند تفاوت هر کدام از اين کارها را تشخيص دهد. به عنوان بازيگر اصراري ندارم که روي استايل بازيگري‌ام بايستم و به نظرم اگر اين اتفاق بيفتد خوب نيست.

در دوره‌اي که با آقاي رفيعي کار کرديد و حتي بعد از آن در همکاري‌تان با آقايان کوهستاني، پسياني و مهندس‌پور هيچ رگه‌اي از طنز وجود نداشت؛ با اين حال چطور شد که از يک جايي به بعد بازي در نمايش‌هاي کمدي به شما پيشنهاد شد؟

ژانر کارهاي اين کارگردان‌ها طنز نبود و اگر مثلاً در کار آقاي رفيعي يک حال و هواي طنز هم وجود داشت، آن حال و هوا خيلي متفاوت بود. شما وقتي با کارگردان‌هاي ديگر کار مي‌کنيد، بايد خودتان را در اختيار آن کارگردان بگذاريد و آن کارگردان است که مشخص مي‌کند حال و هواي شما چطور باشد. اصلاً به همين خاطر است که من از کارگرداني خوشم مي‌آيد و کارگرداني را بيشتر از بازيگري دوست دارم. در کارگرداني مي‌توانم حال و هواي خودم را اعمال کنم و آن دنيايي که فکر خودم هست را بسازم. در کارهايي که فقط بازيگري مي‌کنم، هر چند که کار خيلي خوب باشد هم حس مي‌کنم که يک کاستي‌هايي دارد و اگر من بودم آن را طور ديگري کارگرداني مي‌کردم.

در نتيجه فقط در نمايش‌هايي که خودم کارگرداني مي‌کنم آن جهان نمايش کاملي که مد نظرم هست را مي‌بينم. اما در مورد حس و حال طنز و کمدي، خاطرم هست که جنسي از طنز از قبل در من وجود داشت. شايد اولين بار آقاي رفيعي اين مود و توانايي را در من ديد. يک پايان‌نامه براي دانشگاه سينما تئاتر آماده کرده بودم که در آن طنز و کمدي وجود داشت. آقاي رفيعي در آن‌جا مرا ديد، اما هيچ‌وقت از اين توانايي من استفاده نشد تا اين‌که خودم برخي از نمايشنامه‌هاي کوتاه آنتون چخوف مثل "در مضار توتون" و "خرس و خواستگاري" را کار کردم و آن رگه‌هاي طنز از آن نمايش‌ها نمود پيدا کرد.

شما چند نمايشنامه برجسته آنتون چخوف را کار کرده‌ايد. اين علاقه به چخوف از کجا مي‌آيد؟

در دوره دانشجويي متون مطرح‌ترين نمايشنامه‌نويسان جهان را خواندم اما چخوف تأثير بيشتري روي من گذاشت و در کلمه به کلمه نوشته‌هاي او نور مي‌ديدم. البته تأثيري که آن موقع نمايشنامه‌هاي چخوف روي من مي‌گذاشت، متفاوت از تأثيري است که امروز از آن نمايشنامه‌ها مي‌گيرم. آن زمان در متون چخوف يک پاييز و همينطور يک نور مي‌ديدم. فکر مي‌کنم که امروز برداشتم از چخوف درست‌تر و تکامل‌يافته‌تر است. چخوف در وهله اول شبيه به آدم‌هايي است که خيلي جدي به نظر مي‌رسند، اما اگر بيشتر به اين نويسنده دقت کنيد، يک آدم باهوشي را مي‌بينيد که طنز ظريفي دارد و اين طنز هم دم‌دستي نيست. در دوره دانشگاه خيلي از اساتيد سعي مي‌کردند که چخوف را عجيب و غريب تفسير کنند که آن تفسير‌ها مورد پسند و پذيرش من واقع نمي‌شد و به نظرم خيلي‌ از آن تحليل و تفسيرها درست نبود.

فکر نمي‌کنيد که بخشي از اين تحليل و تفسير نادرست به خاطر ايرادهاي مختلفي باشد که در بعضي از ترجمه‌هاي آثار چخوف وجود دارد؟

دقيقاً همينطور است. من زماني که ترجمه‌هاي سروژ استپانيان از آثار چخوف را خواندم، تازه متوجه شدم که اين‌طور است. زماني که مي‌خواستم نمايش "در مضار توتون" را به روي صحنه ببرم، 7-8 ترجمه از اين نمايشنامه خواندم و همه را واو به واو با هم مقايسه کردم که در آن‌جا آقاي استپانيان را کشف کردم و ديدم که زبان اين مترجم درست‌تر است و طنز چخوف را به اندازه و کافي نشان مي‌دهد.

در اين بين بعضي از ترجمه‌ها جدا از آن‌که آن نگاه زيرکانه و طنزآلود و همينطور آينده‌نگري چخوف را نشان مي‌دهند، نگاه حزبي خودشان را هم به ترجمه نوشته‌هاي اين نويسنده روسي وارد مي‌کنند.

احتمالاً اين نگاه حزبي که مي‌گوييد درست است چون خيلي از مترجم‌ها نه تنها ادبيات روس را معرفي کردند، بلکه آن را تحليل هم کردند که اين تحليل‌ها باعث شد که ترجمه‌شان تا حدودي خراب شود. چخوف يک جدي‌نويس است که نگاه طنز هم دارد؛ اما عده‌اي اين نگاه طنز را در ترجمه‌ها اعمال نمي‌کنند. ‌نمايشنامه‌ "سه خواهر" يک تراژي و حس عميق شاعرانه است در کنار يک موقعيت کمدي. من هر دوي اين وجوه را نمي‌توانستم در ترجمه‌هاي اين نمايشنامه پيدا کنم و فقط ترجمه آقاي استاپنيان بود که مرا راضي کرد.

در خصوص نديدن آن نگاه طنزي که در آثار چخوف وجود دارد، حتي يک اختلاف و دعواي معروف هم بين استانيسلاوسکي و چخوف به وجود آمد. چخوف معتقد بود که نمايشنامه طنز نوشته اما استانيسلاوسکي مدام دارد آن را جدي اجرا مي‌کند.

بله. هميشه اجراي آلمان‌ها از چخوف را بيشتر از اجراهاي خود روس‌ها دوست دارم و به نظرم آن‌چه که آلمان‌ها از چخوف اجرا مي‌کنند ايده‌آل‌تر است. حتي سال‌ها قبل آقاي روبرتو چولي هم در ايران نمايشنامه "باغ آلبالو" را اجرا کرد که آن را پسنديدم. روس‌ها هم يکي دو بار به تهران آمدند که بار اول اجراي آن‌ها خوشايند نبود، اما سري دوم توانستم با اجراي‌شان ارتباط بگيرم.




در طول سال‌هايي که کارگرداني مي‌کنيد، کمتر به سراغ نمايشنامه‌نويسان ايراني رفته‌ايد. دليلش چيست؟

من نمايشنامه‌هاي ايراني زيادي خواندم اما آن‌ها را دوست نداشتم و مرا راضي نکردند. حتي حس کردم که بعضي‌ از آن‌ها کپي است و نويسنده‌ها از متون خارجي تأثير گرفته‌اند. زماني که يک نمايشنامه‌نويس ايراني خودش تحت تأثير يک نمايشنامه‌نويس خارجي است، بهتر است که به اصل رجوع کرد.

با توجه به رابطه خوبي که با اميررضا کوهستاني داريد، تصور مي‌شد که بيشتر از نمايشنامه‌هاي آقاي کوهستاني اجرا کنيد. چرا اين کار را انجام نداديد؟

يک متن از اميررضا کوهستاني اجرا کردم. به نظرم اميررضا کوهستاني براي خودش مي‌نويسد و نه تنها من، بلکه هيچکس آن‌طور که بايد از اميررضا متن نگرفته است. اميررضا کوهستاني نويسنده خودش است و دقيقاً براي ايده خودش مي‌نويسد که اين بزرگ‌ترين شانس است. اميررضا کوهستاني با نمايشنامه‌نويساني که يک متن را مي‌نويسند تا براي اجرا به يک نفر ديگر بسپارند فرق دارد.

بعد از اجراي موفقي که از نمايشنامه "باغ آلبالو" داشتيد، دوباره به سراغ متون روسي آمديد و دو نمايشنامه "قضيه متران پاژ" و "سه خواهر" را کار کرديد. نمايشنامه "متران پاژ" نوشته الکساندر وامپيلوف است که شما آن را بر اساس طراحي کارگرداني خودتان دراماتورژي کرده‌ايد و نمايش "سه خواهر" نوشته چخوف هم اثر ديگري است که اجرا مي‌کنيد و اين دو به لحاظ محتوا و فضاسازي کاملاً با هم فرق دارند. نمايش "متران پاژ" يک نمايش کاملاً کمدي است و نمايش "سه خواهر" هم عليرغم آن‌که مي‌شد يک حداقل طنزهايي در آن وجود داشته باشد، تماشاگر شما را با يک تئاتر کاملاً جدي مواجه مي‌کند. اين دو فضاسازي مختلف را چطور توانستيد به طور همزمان کنترل کنيد؟

قبل از اين به طور همزمان دو نمايشنامه "سه خواهر" و "آشپزخانه" را کار کرده بودم که آن دو هم فضاي کاملاً متفاوتي با يکديگر داشتند. امسال هم قرار بود مجدداً نمايشنامه "آشپزخانه" را اجرا کنم که با آن متن به مشکل برخوردم و مسير را عوض کردم و نمايشنامه "متران‌پاژ" جايگزين نمايشنامه "آشپزخانه" شد. "متران‌پاژ" مثل نواختن يک قطعه‌ از نيکولو پاگانيني مي‌ماند و آنتون چخوف دقيقاً خود باخ است. به نظرم اجراي نمايشنامه "متران پاژ" برايم کار سبکي بود. در واقع اجراي اين اثر به نسبت نمايشنامه "سه خواهر" سبک‌تر است.

با قاطعيت معتقدم که "سه خواهر" براي اجرا سخت‌ترين نمايشنامه چخوف است. متن "متران‌پاژ" را خيلي دوست دارم چون شبيه جنس اپيزود عطسه در نمايش "به خاطر يک مشت روبل" است و موتور هر دوي آن‌ها با يک ترس کار مي‌کند که اين ترس در نهايت بزرگ مي‌شود و آدم را از بين مي‌برد. به نظرم اين جنبه از نمايشنامه "متران‌پاژ" و کلاً خيلي از ويژگي‌هاي روس‌ها از جمله ديوانه‌بازي که در نمايشنامه‌هاي روسي وجود دارد، شبيه به ويژگي‌هاي ايراني‌ها است. شايد به دليل نزديکي فرهنگ ايران و روس و تاريخ پيوند خورده و اتفاقات مشابهي که در اين دو کشور افتاده، يک ترس ابدي و ازلي در وجود مردم هر دوي اين کشورها نهادينه شده است.

در مقايسه دو نمايشنامه "متران‌پاژ" و "سه خواهر"، معتقدم که نمايشنامه "متران‌پاژ" متعلق به زمان حال است و در مورد يک ترس در زمان حال صحبت مي‌کند، اما در متون چخوف مدام آينده‌نگري موج مي‌زند. انگار که چخوف با زيرکي و طنازي، مثل يک داناي کل از آينده خبر مي‌دهد.

متون چخوف شبيه آدم‌هايي است که افسردگي توأم با اضطراب دارند. آن‌ها مثل پاندول در ميان گذشت و آينده آويزان هستند. قرصي که براي اين افراد تجويز مي‌شود، فلوکستين است که يک مقدار سر حال‌شان مي‌کند. نمايشنامه‌هاي چخوف هم دقيقاً همچين حالتي دارد، اما آدم‌ها، هيچ‌وقت در حال حضور ندارند؛ يا در گذشته هستند يا در آينده. در حالي‌که نمايشنامه "متران‌پاژ" در زمان حال اتفاق مي‌افتد. بي عملي يکي از ويژگي‌هاي اکثر کاراکترهاي مهم آنتون چخوف است. در نمايش "سه خواهر" شما مي‌بينيد که آدم‌ها مدام راجع به روياهاي‌‌شان مي‌گويند اما براي محقق شدن آن روياها هيچ عملي انجام نمي‌دهند.

در اين خصوص يک جمله هم در نمايش وجود دارد که مي‌گويد وقتي رويايت را به زبان بياوري، از بين نمي‌رود. آدم‌هاي نمايش يک جاهايي از ترس از دست رفت‌ روياهاي‌شان مي‌ترسند که اين خودش يک ترس ديگر است. خيلي‌هاي‌شان فکر مي‌کنند که چيزهايي را براي اولين بار دارند مي‌گويند که کسي تا به حال نگفته. خودم اين ديالوگ را توي دهان ايرينا گذاشته‌ام که مي‌گويد آرزو دارم آنقدر از اين شهر دور بشوم که بشوم يک نقطه. اين‌طوري يک جورهايي دارم ميزانسن پرده انتهايي نمايش را پايه مي‌گذارم. اين کاراکتر تا حرفش را نمي‌زند، به چشم همه بيشتر به يک موجود بي‌تربيت و بذله‌گو شباهت دارد اما از آن‌جا به بعد همه مي‌فهمند که عاشق است.

در طراحي شما از ابتدا يک سري بادبادک در يک جشن باد مي‌شود و به سقف سالن مي‌چسبد. آيا اين طراحي را مي‌توان چنين تعبير کرد که انگار آرزوي کاراکترها دارد باد مي‌شود و مي‌رود؟

آرزوي آن‌ها باد مي‌شود اما به سقف مي‌چسبد و از سالن خارج نمي‌شود. آن بادبادک‌ها تا صحنه انتهايي در سالن تئاتر حضور دارند که معنايش اين است که کاراکترها تا انتهاي نمايش آرزو دارند. البته آن‌ها براي به دست آوردن آرزوهاي‌شان تلاش زيادي هم انجام نمي‌دهند. همه شرايط براي تلاش کردن هم وجود دارد، اما در عمل هيچ تلاشي نمي‌کنند. آندره ئي به قدري افسرده است که اثر بطالت مي‌زند، درست مثل آن ديالوگي که چخوف در "مرغ دريايي" دارد و مي‌گويد که يک کسي از سر بطالت مي‌زند فاتحه کسي ديگر را مي‌خواند. دقيقاً همين اتفاق مي‌افتد و کاراکتر برادر (آندره ئي) زندگي همه را نابود مي‌کند.

آنتون چخوف معمولاً براي هر اثرش يک طرح ويژه دارد و بقيه کاراکترها و خيلي وضعيت‌هاي آن نمايشنامه را از نمايشنامه‌هاي ديگرش کپي پيست مي‌کند. در نمايش "سه خواهر" همه شخصيت‌ها به نوعي از نمايشنامه‌هاي ديگر چخوف گرفته شده و کاراکتري چون ماشا، حتي اسم و رنگ لباسش هم عوض نشده و همان ماشا در کتاب "مرغ دريايي" است.




يک صحنه پررنگ در نمايشنامه "سه خواهر" چخوف وجود دارد که انگار آن صحنه در دراماتورژي شما کمرنگ شده است. منظورم آن لحظه آخري است که سه خواهر نشسته‌اند و راجع به مسکو و احتمال رفتن‌شان به آن شهر صحبت مي‌کنند. در نمايش شما گويا که اين صحنه در ميزانسن‌ها پخش شده است. چرا خواستيد اين اتفاق بيفتد؟

در نمايش هر سه خواهر يک جا مي‌نشينند، دست همديگر را مي‌گيرند و سکوت مي‌کنند که اين سکوت توسط کوليجين، دکتر و ناتاشا به افتضاح کشيده مي‌شود. ناتاشا اين سکوت را خراب مي‌کند و ميزانسن جديد خانه را مي‌چيند. در نمايشنامه "باغ آلبالو" حداقل مهماني تا انتها برگزار مي‌شود اما در اين نمايش فاتحه همه چيز زودتر خوانده مي‌شود.

شخصيت ناتاشا خيلي خانمان‌ برانداز است و انگار که آينده روسيه است و يک جور شبيه آن سيلي است که بعدها حزب بلشويک در انقلاب اکتبر بر صورت روسيه مي‌زند.

من راجع به انقلاب اکتبر آگاهي چنداني ندارم. شخصيت ناتاشا يک شخصيت تازه به دوران رسيده است که شبيه آن در آدم‌هاي اطراف ما خيلي ديده مي‌شود.

در متن نمايشنامه "سه خواهر" خيلي به لباس نظامي‌ها اشاره نشده است. شما در اين نمايش لباس‌هايي را براي نظامي‌ها طراحي کرده‌ايد که در نمايش‌هاي تاريخي روسي کمتر چنين لباس‌هايي ديده مي‌شود. چطور به لباس‌هاي نظامي که بر تن مردهاي نمايش است رسيديد؟

همه افسرها با لباس‌هاي نظامي به مراسم مي‌روند و من لباس‌ها را به خاطر همين بر تن کاراکترهاي مرد نمايش کرده‌ام. البته همانطور که مي‌گويد، نوع و جنس لباس‌ها شبيه آن‌چه که تا به امروز ديده‌ايم نيست. در واقع لباس‌ها همان استايل آن موقع روسيه را دارد ولي حال و هوايش دقيقاً حال و هواي لباس نظامي الان است.

در نمايش "متران‌پاژ" شخصيت اصلي نمايش دچار يک ترس است که اين ترس در عموم مردم روسيه وجود دارد و مشخصاً شخصيت اصلي نمايش "متران‌پاژ" را استحاله کرده و انسانيتش را از او مي‌گيرد. به نظرتان هميشه همينطور است و ترس باعث استحاله و ضعف آدم‌ها مي‌شود؟

به طور کلي نمي‌شود نظري قطعي داد، اما در مورد شخصيت اصلي نمايش "متران‌پاژ" مي‌توان گفت که ترس او را فلج مي‌کند و اين آدم را مثل يک سوسک به سقف مي‌چسباند. خيلي وقت‌ها حس مي‌کنم که اين شخصيت، مدل مديران يک جامعه است.

شما در اکثر تئاترهايي که کارگرداني مي‌کنيد، طراحي لباس و به خصوص طراحي صحنه را خودتان انجام مي‌دهيد، چطور شد که در اين نمايش آن عادت هميشگي‌تان را تغيير داديد؟

من معمولاً طراحي لباس را به آدم‌هاي ديگر مي‌سپارم اما در مورد طراحي صحنه چون دوست دارم طراحي صحنه‌ همگام با طراحي ميزانسن‌هاي نمايش باشد و چون پيشنهادات خوبي به من نرسيده، اين کار را خودم انجام مي‌دهم. اگر کسي يک طراحي صحنه خوب پيشنهاد کند، بدم نمي‌آيد که با او همکاري کنم و يک مسير جديدي را پيش ببرم. فعلاً از اين پيشنهادها نشده است. شايد اين‌که دوست دارم خودم اين‌ کارها را انجام بدهم هم يک مقدار ناخودآگاه متأثر از عادتي باشد که آقاي رفيعي داشت و همه کارها را خودش انجام مي‌داد.

چند سال پيش گروه تئاتر ليو به سرپرستي شما و با حضور يک سري از جوانان تئاتري تشکيل شد و اين گروه در اين سال‌ها فعاليتش را گسترده‌تر کرده و نمايش‌هاي خوبي را به روي صحنه مي‌برد. زماني که گروه را تشکيل داديد، بيشتر علاقه شخصي‌تان به تشکيل يک گروه بود يا حس کرديد که جامعه نياز به همکاري گروهي و تشکيل گروه تئاتري دارد؟

آن زمان به نياز جامعه تئاتر فکر نمي‌کرديم و فقط يک ايده‌اي که از قبل وجود داشت را عملي کرديم. ايده شکل‌گيري گروه "ليو" از حضور من در گروه آقاي رفيعي هميشه در ذهنم بود اما چند سالي طول کشيد که اين ايده عملي شود و حس کردم که الان وقتش است که روياي تشکيل آن گروه برايم تبديل به واقعيت شود. زماني که گروه تشکيل شد به بخش علمي و تحقيقات گروه فکر نمي‌کرديم و فقط مي‌خواستيم تئاتر کار کنيم اما زمان که گذشت، يک مقدار فضاي گروه را گسترش داديم و اين فکر را هم عملي کرديم.

چطور شد که به فکر راه‌اندازي جشنواره مونولوگ "مونوليو" افتاديد؟ زماني که اين جشنواره آغاز به کار کرد، عده‌اي به شما نقد وارد کردند و گفتند که جامعه به برقراري ديالوگ نياز دارد و شما داريد مردم را به تک‌گويي تشويق مي‌کنيد. آيا واقعاً جشنواره "مونوليو" همچين ايده‌اي در سر داشت؟

جشنواره مونوليو هم چند سال در ذهن من بود که بالأخره کليد آغاز به کار آن را زدم. هيچ‌وقت هم اين انديشه در سرم نبود که بخواهم جامعه را از گفتن ديالوگ دور کنم و جشنواره‌اي که من برگزار مي‌کنم، هيچ ربطي به نياز جامعه به ديالوگ يا مونولوگ ندارد. من خيلي اصراري ندارم که مانيفست بدهم. اگر با برگزاري جشنواره مونوليو، مانيسفت بدهم، آن دوستان حق دارند. به نظرم در جشنواره مونوليو ديالوگ از بين رفته و خود مخاطب با آثار مونولوگ، ديالوگ برقرار مي‌کنند. بنابراين خيلي نمي‌توان به جشنواره مونوليو خرده گرفت که چرا روي موضوع مونولوگ متمرکز شده است.




گروه تئاتر "ليو-سايه" چطور شکل گرفت؟

اعضاي اين گروه يک سري جوان‌هايي بودند که قرار بود تحت نظارت قرار بگيرند و کار کنند که الان اکثرشان تبديل به بازيگراني حرفه‌اي شده‌اند. آرام آرام يک سري ديگر هم به آن‌ها محلق شده و اين چرخه همچنان ادامه دارد. خيلي از اين آدم‌ها را من در ورکشاپ‌هايي که در جاهاي مختلف گذاشتم، پيدا کردم و شايد از ميان 30 نفر، يکي دو نفرشان را هم دوستان ديگر پيشنهاد کردند اما اکثريت قريب به اتفاق آن‌ها انتخاب‌هاي خودم هستند. آموزش اعضاي اين گروه هم الان با پروسه اجرا ترکيب شده و سعي مي‌کنيم که از ابتدا تا انتهاي پروسه اجرا آموزش داده شوند.

وقتي جوان‌ها در پروسه‌ اجراهاي حرفه‌اي گروه ليو قرار مي‌گيرند، اين خطر وجود دارد که بي‌تجربه‌گي آن‌ها موجب پايين آمدن سطح اجراهاي گروه شود، شما اين خطر را هيچ‌وقت احساس نکرديد؟

خير. به خاطر همين پروژه‌هاي من يکي در ميان با اکيپ اصلي و با بچه‌هاي جديد اجرايي مي‌شوند. همکاري با بچه‌هاي تازه‌کار هم تازگي خودش را دارد و مدل يک تيم فوتبالي است که از يک جايي پيدا مي‌شود و در جام جهاني شگفتي مي‌سازد. بچه‌هاي جواني که با من کار مي‌کنند، هيچ‌کدام شناخته‌شده نيستند، اما من به آن‌ها اعتماد کرده‌ام و قشنگي‌اش هم همين است که ناشناخته مي‌آيند و شگفتي‌ساز مي‌شوند. من الان در نمايش‌هاي "متران‌پاژ" و "سه خواهر" هم آدم‌هاي جديدي را معرفي کرده‌ام. منتها اين آدم‌ها کساني هستند که خيلي دير شناسانده شده‌اند. آن‌ها بهترين‌هاي اين روزهاي تئاتر هستند که من ديده‌ام، ولي هيچ‌وقت شانس ديده شدن پيدا نکرده بودند.

هنوز هم به آموزش دادن اعتقاد داريد؟ فکر مي‌کنيد چرا کارگردان‌ها و بازيگرهاي خوبي از دانشکده‌هاي تئاتر بيرون نمي‌آيد؟

من از درس دادن خوشم نمي‌آيد اما کار کردن با جوان‌ها حالم را خوب مي‌کند. به نظرم خيلي دقيق نمي‌شود در مورد دانشگاه‌ها حرف زد چون دلايل زيادي براي خروجي نچندان موفق دانشگاه‌ها وجود دارد. البته تئاتر ايران هر ساله جوان‌هاي مستعدي را معرفي مي‌کند و مشکلي از بابت استعداد وجود ندارد. من خيلي وقت‌ها از کار جوان‌ها بيشتر از نمايش‌هاي آدم‌هاي جا افتاده و شناخته شده لذت مي‌برم.

با اين حال به آينده تئاتر کشور اميدوار هستيد؟

بله. خيلي زياد. البته من به جوان‌هاي تئاتر اميدوارم نه به سيستم سخت‌افزاري تئاتر که الان دارد اجرا مي‌شود. اتفاقاً الان آشفته‌ترين دوره تئاترهاي خصوصي است که البته اين شرايط هم به شرط رقابت درست سالن‌ها اصلاح مي‌شود اما فعلاً که مشکل از مديران است. البته گويا اصلاً مديري وجود ندارد چون به کساني که يک سالن را مي‌سازند، مدير نمي‌توان گفت و آن‌ها بايد از ويژگي‌هاي مديريتي هم برخوردار باشند.

گروه تئاتر ليو قصد کار کردن ندارد؟

فعلاً خير. در حال حاضر شرايطش فراهم نيست و منتظرم که يک مقدار فضا آرام‌تر شود.

مدرسه تئاتري که قرار است افتتاح کنيد در چه وضعيتي است و فکر مي‌کنيد که يک مدرسه تئاتر ايده‌آل شود؟

در اين مدرسه قرار است اتفاق خوبي بيفتد اما با قاطعيت نمي‌توان گفت که يک مدرسه تئاتر ايده‌آل مي‌شود. اين مدرسه قصدش هم اين نيست که به يک آموزشگاه تبديل شود. من اگر مي‌خواستم از تئاتر پول در بياورم، خيلي وقت پيش اين کار را کرده بودم. قصدم بيشتر خدمت‌رساني است که اميدوارم اتفاق خوبي در آن بيفتد.


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۹۸۳۶۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اجرای آثار جشنواره تئاتر ایثار در شهر‌های استان گلستان

به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، جمال اسدی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گلستان و رییس ستاد اجرایی استانی هشتمین جشنواره ملی تئاتر ایثار، درباره میزبانی استان از جشنواره گفت: یکی از پایه‌های مهم در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، حوزه تئاتر ایثار است که هشتمین دوره جشنواره ملی تئاتر ایثار از تاریخ ۲۵ لغایت ۲۸ اردیبهشت در استان گلستان برگزار می‌شود. همه موضوعات طرح‌شده در نمایش‌های این جشنواره، در حوزه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و همچنین تکریم شهدا و خانواده‌های محترم شهدا و ایثارگران است.

وی یادآور شد: در هشتمین جشنواره ملی تئاتر ایثار شاهد تلفیقی از حضور هنرمندان ایثارگر و غیرایثارگر هستیم. در این دوره از جشنواره ۸ گروه نمایش صحنه‌ای و ۱۰ گروه نمایش خیابانی از سراسر کشور در استان گلستان حضور دارند.

اسدی تاکید کرد: برای نخستین بار، این دوره جشنواره علاوه بر میزبانی شهر گرگان، به صورت غیرمتمرکز در دیگر شهرستان‌های استان گلستان نیز برگزار و نمایش‌ها در آن شهرستان‌ها از جمله گنبد، رامیان و بندر گز نیز اجرا می‌شوند. این امر موجب بهره‌مندی و اثرگذاری فرهنگی بیشتر در دیگر نقاط استان می‌شود. ضمنا تدابیری اندیشیده شده که گروه‌های نمایشی در مساجد نیز اجرا داشته باشند.

وی ادامه داد: در حوزه آموزش نیز در جدول اجرایی جشنواره کارگاه‌های آموزشی در سراسر استان برای علاقمندان برگزار خواهد شد.

مدیرکل بنیاد شهید استان گلستان درباره همراهی سایر نهاد‌های استان در برگزاری هشتمین جشنواره ملی تئاتر ایثار، گفت: با عنایت و همراهی استاندار محترم استان جناب آقای دکتر زنگانه، تمامی دستگاه‌های اجرایی و نظامی استان در جهت برگزاری هرچه باشکوه‌تر و بالا‌بردن کیفیت اجرایی جشنواره همراهی و همکاری دارند.

هشتمین جشنواره ملی تئاتر ایثار با دبیری محمد کرم‌الهی، از ۲۵ الی ۲۸ اردیبهشت امسال در استان گلستان برگزار می‌شود.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • همکاری سازمان عقیدتی سیاسی ارتش و اداره کل هنرهای نمایشی برای تولید آثار نمایشی
  • اجرای آثار جشنواره تئاتر ایثار در شهر‌های استان گلستان
  • تفاهم تولید آثار نمایشی مشترک و حمایت از نمایشنامه‌های برتر منعقد شد
  • پرهام خاکزاد با «بیرون پشت در» به تئاترشهر می‌آید
  • «بیرون پشت در» را در تئاتر شهر ببینید!
  • تفاهم ارتش واداره‌کل هنرهای نمایشی درحمایت از نمایشنامه‌های برتر
  • نمایش و نقد فیلم‌تئاتر «شهر آفتاب مهتاب» در سینماتک خانه هنرمندان
  • دلش برای «آسید کاظم» پر می‌کشید
  • «هامون» داریوش مهرجویی به تئاتر می‌آید/ زنده نگه‌داشتن یاد بزرگان
  • عرضه چهار نمایشنامه «تیرنگ» در نمایشگاه کتاب