سريال «مگره»؛ سريالي براي طرفداران داستان هاي جنايي
تاریخ انتشار: ۲۵ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۰۴۳۴۴۵
خبرگزاري آريا - هفته نامه کرگدن - اسم نويسندگان، به متن رجوع شود: درباره سريال مگره؛ وقتي قرار است از روي داستان هاي ژرژ سيمنون سريالي ساخته شود حتما بايد در اولين فرصت به تماشايش نشست چون در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست.
رقصيدن مرد مرده
رامبد خانلري: در کتابخانه ام کتابي دارم به نام «رسوايي در کشور بوهم» با ترجمه زنده ياد کريم امامي.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
راستش را بخواهيد رسوايي در کشور بوهم اولين کتابي که در زندگي خواندم نبود، اما اولين کتابي بود که من را به کتاب خواندن تشويق کرد. بعد از آن فهميدم که سليقه داستاني من رمان هاي پليسي- معمايي است و شروع کردم به خريدن تمام کتاب هاي سياه انتشارات طرح نو که همگي پليسي- معمايي بودند. در اين ميان تمام اين کتاب ها هيچ کدام به اندازه رمان «سگ زرد» به دلم ننشست.
در ميان تمام کارآگاه هايي که در دنياي ادبيات جنايي مي شناسم، کميسر «مگره» براي من چيز ديگري است. وقتي فهميدم قرار است از روي مگره ها سريال بسازند، خوشحال شدم. فکرش را هم نمي کردم که براي بازي در نقش مگره «روآن اتکينسون» را انتخاب کنند. نه اينکه با او زاويه اي داشته باشم؛ نه، اتفاقا هنوز که هنوز است از تماشاي قسمت هاي کوتاه مستر بين لذت مي برم، اما تصويري که در ذهنم از کارآگاه مگره به واسطه سگ زرد و «مشتري شنبه ها» و «مگره روي نيمکت» و «ناکامي مگره» داشتم، متفاوت بود.
از طرفي وقتي فکر مي کردم اتکينسون قرار است در نقش قهرمان يک مجموعه جنايي ايفاي نقش کند، مدام ياد «جاني اينگليش» مي افتادم که يک پارودي بود بر مجموعه فيلم هاي جيمز باند و مدام از اين مي ترسيدم که اتکينسون همان بلايي را بر سر مگره بياورد که قبل از اين با جاني اينگليش بر سر جيمز باند آورده بود.
تاکنون سه قسمت از اين سريال منتشر شده است. سه قسمت از روي داستان هاي «مرد مرده»، «دام مگره» و «شب در تقاطع» پخش شده است. ساز و کار پخش اين سريال با سريال هاي ديگر متفاوت است، يعني هر قسمت شبيه به يک فيلم سينمايي پخش مي شود و براي پخش قسمت بعد هيچ زمان مشخصي وجود ندارد.
يادم هست يک زماني تلويزيون خودمان چند قسمت از سريال پوآرو را به عنوان فيلم سينمايي پخش کرد. به نظر اين اقدام سال هاي دور صدا و سيماي ما، شرکت پخش کننده را بر آن داشت تا سريال مگره را با ساز و کار سال هاي دور صدا و سيماي ايران پخش کنند.
مگره مانند بيشتر کارآگاه هاي معروف دنيا پيپ مي کشد، اما کم حرفي او، او را در ميان تمام رقيبانش به شخصيتي ويژه تبديل مي کند و روآن اتکينسون اين ويژگي شخصيتي مگره را بسيار باورپذير در ايفاي نقشش پياده کرده است. اگر طرفدار داستان هاي جنايي هستيد، اگر مدت هاست که سريال خوبي تماشا نکرده ايد و به دنبال تماشاي يک سريال جذاب هستيد، توصيه مي کنم که همين حالا به تماشاي سريال مگره بنشينيد و هر سه قسمت را با دقت تماشا کنيد. شما به بهانه اين سه قسمت با سه داستان از جذاب ترين داستان هاي ادبيات پليسي- معمايي آشنا مي شود.
اگر اين داستان ها برايتان جذاب بودند، پيشنهاد بعدي من خواندن رمان هاي مگره است، چون هر چقدر که اين سريال ها، سريال هاي جذابي باشند، باز هم به پاي داستان هاي جذاب ژرژ سيمنون نمي رسند.
من و کميسر را کجا مي بريد؟
الميرا حسيني: داستان از روزي شروع شد که خواهرم من را در نقش واتسون به استخدام خود درآورد؛ استخدامي بي جيره و مواجب. بايد چشم مي گرداندم و مي پاييدم که کدام يک از زن ها کمتر گريه مي کنند، گريه شان به نظر الکي مي آيد يا اصلا گريه نمي کنند و به اين طريق مظنونين ماجراي قتل پدربزرگ را از بقيه عزاداران واقعي جدا مي کردم. کار جالب تر را اما خودش داشت؛ مثل هولمز يک ذره بين مي گرفت دستش و دنبال شواهد و مدارک مي گشت و روي ديوار آبي خانه، به خيال خودش اثر انگشت پيدا مي کرد.
تحليل داده ها هم کار خودش بود و من بايد مثل يک واتسون خنگ، کنار دستش مي ايستادم و شاهد هنرنمايي هايش مي بودم. نظري هم اگر مي دادم، بنا بر قرارداد از پيش نوشته شده «هولمز- واتسون» نظراتم غلط و به دردنخور بود و راه به جايي نمي برد؛ اما اگر او- هولمز- نظري مي داد، هر قدر هم کشکي بود، نبايد کسي در صحتش شکي مي کرد.
البته پدربزرگم به مرگ طبيعي دار فاني را وداع گفته بود و ما که در آن سن و سال با مرگ طبيعي آشنايي نداشتيم، از روي دست سريال «شرلوک هولمز» که همان زمان از شبکه دو پخش مي شد و تن و بدنمان را مي لرزاند، بنا را بر قتل پدربزرگ گذاشته بوديم. در نهايت هم در آن روزهاي گرم مردادي، بي خيال يافتن قاتل شديم و رفتيم از ممدآقاي قناد، دو تا آلاسکا گرفتيم و خوش گذرانديم؛ اما يک چيز از ذهن من پاک نشد.
اين که چقدر از نقش کسل کننده واتسون بيزارم و دلم مي خواهد از اين کسوت بيرون بيايم و کارآگاه خودم باشم و دستيار خودم؛ همين هم شد که مگره را چسبيدم. به خصوص که مگره تپل، بيشتر با ظاهر من هماهنگي داشت تا هولمز لاغر ني قليان. مگره را مي توانستم کشف خودم به حساب بياورم و نقش اول را بردارم و مجبور نباشم دستيار خنگ باقي بمانم.
مهم ترين علتي که از شنيدن ساخت سريالي بر مبناي شخصيت کميسر مگره خوشحال شدم، همين خاطره کودکي بود. انگار قرار بود طناب يک پيوند قديمي را که در گذر ساليان، موش آن را جويده و به نخ رسانده بود، دوباره گره بزنم. راستش قبل از آن که سريال را ببينم، از اين که فهميدن روآن اتکينسون (بازيگر نقش مستربين) نقش کميسر محبوبم را بازي مي کند، کمي دلگير شدم. مگره من چاق بود و اتکينسون، لاغر. مگره ساکت و متفکر بود و اتکينسون که به مستربين خو گرفته بود، يک احمق به تمام معنا؛ ولي وقتي يک قسمت از سريال را ديدم، نظرم عوض شد.
اتکينسون خيلي خوب توانسته بود آن تصوير ذهني احمق تمام عيار را بشکند و خودش را در قامت مگره، باورپذير عرضه کند. او بلد بود مدل مگره، پيپ بکشد و فکر کند و با زن خوش اخلاقش، خوش رفتار باشد و جوري رفتار کند که همکارهايش هوايش را داشته باشند.
يکي ديگر از جذابيت هاي سريال مگره برايم اين بود که اساس هر قسمت بر يک داستان بود و لازم نبود کسي که کتاب هاي ژرژ سيمنون را نخوانده، براي پيگيري يک داستان، قسمت به قسمت پاي سريال بنشيند و با اضطراب منتظر ادامه اش باشد.
حتي سازندگان سريال به مخاطبان خود قول ندادند که فلان قسمت از سريال را طي مدت زمان خاصي عرضه مي کنند. تا به حال تنها سه قسمت از اين سريال بر مبناي سه داستان متفاوت بيرون آمده و اگر ندانيد که اين يک مجموعه است، در هر قسمت خيال مي کنيد با يک فيلم سينمايي پليسي- جنايي طرف هستيد.
اين هم براي افرادي چون من که نگران پرونده هاي باز سريال هاي ناتمام در ذهنشان هستند، نکته مثبتي است؛ آن ها که مي ترسند پيمانه عمرشان پر شود و آخر هم نفهمند سرنوشت سريالي که ساعت ها پايش وقت و عمر خود را گذاشته اند، به کجا مي رسد. يعني اگر شما طرفدار ديدن سريال هم نباشيد، مي توانيد در هر قسمت با کميسر مگره و قصه هايش کيف کنيد و اگر هم زبانم لال، دنيا را ترک گفتيد، مطمئن باشيد که عمرتان را باطل نگذرانده ايد.
از من مي پرسيد، مي گويم سريال تر و تميز و داستان هاي جالب سيمنون را از دست ندهيد و حتما در شب نشيني هايتان به ماجراهاي مگره دستبرد بزنيد.
مگره را دريابيد
روناک حسيني: مگر مي شود از اين يکي گذشت؟ از روي داستان هاي يکي از جذاب ترين کارآگاه هاي ادبيات پليسي سريال بسازند و ما نبينيم؟ گيرم که کلا سه قسمت از آن آمده باشد و سازندگانش هم ساخت قسمت هاي بعدي را به زماني نامعلوم موکول کرده باشند.
هر چند براي من هيچ کارآگاهي جاي هولمز عزيز را پر نمي کند، اما مگره، کارآگاه محبوب داستان هاي سيمنون، هم مي تواند گزينه بسيار مناسبي باشد براي کساني که به ادبيات پليسي علاقه دارند؛ ژانري که چند سالي است هم در ادبيات و هم در فيلم و سريال به يکي از محبوب ترين ها بدل شده است و طرفداران پر و پا قرصي دارد؛ جرياني که هر چند قدمت آن در کشورهاي غربي بيشتر است، اما چندي است که کتابخوان ها و سريال بين هاي ايراني نيز به اين جريان پيوسته اند و روز به روز هم بر تعدادشان- تعدادمان- افزوده مي شود.
راستش از دوران کودکي خوره همه فيلم و سريال هاي پليسي بودم؛ با وجود آن که سن زيادي نداشتم، آن زمان هولمز و پوآور و خانم مارپل و حتي درک و ناوارو و سريال کارآگاه و رس را دنبال مي کردم که البته در اين آخري، شخصيت سگ که رکس باشد، پررنگ تر از کارآگاه داستان بود.
اين است که ديدن سريال هاي پليسي برايم جذابيت ديگري دارد. به خصوص که آن کارآگاه، مگره باشد، آن هم با بازي غافلگيرکننده روآن اتکينسون. بازيگري که با مستر بين مي شناسيمش و آن صحنه که تقلب کردنش سر جلسه امتحان، حاضر شدنش براي رفتن به سر کار در اتومبيل، بازي گلفش و خرابکاري هايش در موزه، ميليون ها بار از تلويزيون پخش شده، ميليون ها بار آن را ديده ام و هر بار هم جذابيت خاص خودش را داشته است.
در اين جا اتکينسون نشان مي دهد که جدي تر از آن است که فکرش را مي کرديم و کارش را در قد و قامت يک بازيگر جدي خوب بلد است. در قسمت اولي که از اين سريال ديدم، هر لحظه توقع داشتم آن نقاب ساکت و جدي مگره را کنار بزند و در زماني که اصلا مخاطب توقعش را ندارد، بزند به در شوخي و مسخره بازي، اما اتکينسون با جديت تمام نقشش را بازي مي کند و از نيمه هاي قسمت اول بازي اش را به رخ مخاطب مي کشد و نشان مي دهد چه بازيگر کاردرستي است.
بايد به کار سازندگان سريال هم به ديده تحسين نگريست که اين ريسک را قبول کرده اند و از بازيگري که سال هاست در يک نقش طنز جاافتاده، براي اين کار دعوت کرده اند. خوبي سريال اين است که کاملا مي شود به قصه ها اعتماد کرد، چون قلم ژرژ سيمنون مطمئن است و مي تواند خيالمان راحت باشد که داستان آغاز و پايان و نقطه اوج درستي دارد. البته همان طور که رسم آثار سيمنون است، قصه ها از نقطه اوج شروع مي شوند و بعد روند حل مسئله خودش را نشان مي دهد. يعني همان اول قلاب قصه، مخاطب را مي گيرد و به او اجازه نمي دهد که کسل و بي حوصله منتظر شروع داستان باشد.
قلم سيمنون بسيار روان است و طرفداران و خوانندگان ژانر پليسي به اين موضوع اعتراف کرده اند، اما اگر با تمام اين احوالات چندان حوصله خواندن کتاب هاي پليسي را نداريد، اين مجموعه را از دست ندهيد که به نظرم ظلم بزرگي در حق خود مي کنيد. يعني آدم در اين روز روزگار زندگي مي کند، قصه ها و سريال مگره در دسترسش باشد و از آن ها لذت نبرد؟
مختصر و مفيد درباره سريال «مگره»
تهيه و ترجمه: مستانه تابش
• اولين قسمت از سريال «مگره» در ماه مارس سال گذشته از شبکه تجاري آي تي وي انگلستان پخش شد. اين سريال اقتباسي از داستان هاي کارآگاهي ژرژ سيمنون است که در فاصله سال هاي 1931 تا 1972 منتشر شده اند. در فاصله سال هاي 1959 تا 1963 نيز سريالي به همين نام با بازي روپرت ديويس از شبکه بي بي سي پخش شد.
• سربازرس مگره يکي از مشهورترين کارآگاه هاي اروپايي است که نه شيوه منحصر به فرد شرلوک هولمز را در استنتاج دارد و نه مانند هرکول پوآروي آگاتا کريستي تا حدودي وسواسي و خودنماست. مگره يک کارآگاه پاريسي معمولي است که در اين سريال روآن اتکينسون يا همان «مستربين» نقش او را ايفا مي کند. او درباره علاقه اش به نقش سربازرس مگره گفته است: «سال هاست کتاب هاي مگره را مي بلعم و خيلي دوست داشتم بتوانم در چنين نقش جذابي بازي کنم؛ نقش کارآگاهي که در يکي از شگفت انگيزترين دوره هاي تاريخي در پاريس کار مي کند.»
• تاکنون سه اپيزود از سريال مگره پخش شده که به طور متوسط شش ميليون ببيننده در انگلستان داشته است. هرچند تاکنون اولين اپيزود اين سريال با عنوان «مگره دام مي گسترد» با هفت ميليون بيننده، پرمخاطب ترين اپيزود اين سريال بوده است.
• چهارمين اپيزود از اين سريال با نام «مگره در مونت مار» و به کارگرداني تادئوس اُساليوان ساخته شده، اما زمان پخش آن هنوز مشخص نشده است.
• پيپ، باراني و کلاه شاپو مهم ترين مشخصه هاي کارآگاه مگره هستند و روآن اتکينسون درباره استفاده از اين المان ها در سريال مگره گفته است: «من در بيست سالگي پيپ مي کشيدم- حقيقتي که به آن افتخار نمي کنم- بنابراين به طور مبهم مي دانستم که بايد چکار کنم و چطور اين کار را انجام بدهم.»
جان سيمنون، پسر ژرژ سيمنون که به عنوان تهيه کننده اجرايي با اين سريال همکاري دارد، گفته تا به حال شاهد کشيدن پيپ توسط بازيگران زيادي به عنوان سربازرس مگره بوده اما به نظرش اولين بار است که عادت مگره به کشيدن پيپ با بازي اتکينسون باري مخاطب باورپذير شده است. او همچنين در گفت و گو با اينديپندنت اضافه کرده است که روآن درست شبيه پدرش (ژرژ سيمنون) پيپ مي کشد.
• يکي از بزرگ ترين حسرت هاي اتکينسون هنگام بازي در سريال مگره اين بوده که نمي توانسته پشت رول هيچ کدام از خودروهاي منحصر به فرد دهه پنجاه و شصت ميلادي بنشيند، فقط به خاطر اين که مگره در هيچ کدام از داستان هايش رانندگي نکرده است و جان سيمنون به شدت اعتقاد دارد که نشان دادن او پشت فرمان خودرو باعث مي شود مخاطب هاي دوستدار مگره احساس کنند فريب خورده اند.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۰۴۳۴۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نقدی بر سریال افعی تهران ساخته سامان مقدم/ به جای سرکوب معلول باید علتها واکاوی شوند
با توجه به کم حوصله شدنم سعی میکنم سریالها مخصوصا آثار نمایش خانگی را بعد از پایان هر فصلشان شروع به دیدن کنم و سریال «افعی تهران» ساخته سامان مقدم را بر اساس همین دیدگاه هنوز ندیده بودم تا چند روز گذشته که خبر اعلام جرم علیه عوامل این سریال به دلیل اهانت به جامعه معلمان رسانهای شد و کنجکاو شدم تا آن را قبل از اتمام فصلش ببینم.
قسمت اول که تمام شد احساس کردم حرفی برای گفتن دارد روی فیلمنامه و سوژه داستان با وسواس بیشتری تمرکز کردم و در فیلمنامه و ساختار آن به لحاظ گره داستانی و شخصیتپردازی برخلاف فیلمها و سریالهایی که در سینما و تلویزیون باب شده تفاوت اساسی دیدم. این که فیلمنامه با توجه به پیرنگ اصلی که برایش تعریف شده آنقدر محکم هست که خرده داستانهایی که در طول اثر میبینیم در خدمت آن قرار دارند و هیچ سکتهای در روند کار ایجاد نمیکنند. نکته دیگر، شخصیت پردازی در فیلمنامه این سریال است که کاراکترها را در این مسیر همراه قصه کرده و به قوام و دوام آن کمک شایانی میکند. تا جایی که بیراه نیست اگر بگویم بر خلاف اکثر فیلمها و سریالها که کنشها و گرههای داستانی بر اساس اتفاقهای تحمیلی نویسنده رخ میدهد در «افعی تهران» شخصیت پردازی بگونهای است که اتفاقات بر اساس زیسته کارکترها در خانواده و جامعه و همچنین با نگاهی روانشناسانه و جامعه شناختی پیش میرود. گرههایی که برای خیلی از مخاطبان ملموس است و موجبات همزاد پنداری را در آنان بر میانگیزد و برای برخی که با مشکلات تولید یک اثر نمایشی آشنا نیستند تصویر درستی از روند ساخت در این روزهای پر چالش در عالم سینما و تلویزیون ارائه میدهد. البته که در طول این سریال میبینیم سازندگان خیلی ظریف و اما محتاطانه با این معضلات برخورد میکنند و داستان به گونهای پیش میرود که سیاست سانسور توسط برخی نهادها و از طرفی پافشاری سازنده اثر برای حفظ اصل فیلمنامهاش و ناراحتی او از اختلالی که در قصه و هدفش از به تصویر کشیدن جنایت به وجود میآید منطقی هستند و هر دو طیف بر اساس وظیفه و دغدغهای که دارند درست عمل میکنند که به نظرم این کشمکش بر جذابیت این سریال افزوده است. به تصور من سریال خوش ساخت است و بازیگران به خوبی از عهده نقش خود بر آمدهاند بخصوص پیمان معادی که به دلیل نگارش فیلمنامه «افعی تهران» روی سوژه و کارکتر اشراف کامل دارد و مسلطتر جلوی دوربین ظاهر شده است و در حفظ و تداوم حس شخصیت روشنفکری که از محیط اطرافش پر از خشم است و پریشانی ذهنی دارد به خوبی عمل میکند. در طول سریال تدبیر کارگردان و تدوینگر در فلاشبکهایی که ذهن شخصیت بیانی را به هم میریزد کلیدواژهای است که به انتقال حس در کلیت داستان کمک میکند و اتفاقا همین فلاشبکها هستند که مخاطب را در درک بهتر چرایی رفتارهای بیانی که به مرور در حال تحول است کمک میکنند و توهین او به معلمش در سکانسی که او را از ماشین بیرون میاندازد قابل فهم میشود. چرا که شخصیت او در طول کودکی و نوجوانی در خانواده و همچنین مدرسه شکل گرفته است. او هنوز کتکهایی که خورده و بیمهریهایی که دیده را نتوانسته فراموش کند و با آن کنار نیامده است. او هنوز در قسمت هشتم و سکانس مورد بحث به تحول شخصیتی نرسیده و نمیتواند معنای جمله لذتی که از بخشیدن میتواند بدست میآورد را نسبت به انتقام درک کند. با توجه به تعریفی که از شخصیت بیانی در طول 8 قسمت شده اگر رفتاری غیر از این به تصویر کشیده میشد حتما سکتهای در روند کار و دو گانگی در شخصیت او ایجاد میکرد و باید بدانیم که او فقط از معلمی که کتکش میزده متنفر است نه از جامعه معلمان. کما اینکه در قسمت دهم این سریال شاهد هستیم وقتی بیانی در رستوران نشسته و خانمی بابت سر و صدای ایجاد شده بابت جشن تولدش از او عذرخواهی میکند، بیانی تولد او را تبریک گفته و ادامه میدهد «خوش باشید». این رفتار باعث تعجب همراهش میشود و میپرسد «چون شناختت برات حل شد؟» و بیانی در جواب میگوید « نه، چون شعور معذرت خواهی داشت.» پس او که زخم خورده دوران گذشته و حتی در بعضی موارد زمان حال است از معلمی که تنبیه را از اساس انکار میکند، انتظار عذرخواهی دارد تا آبی ریخته شود بر آتش خشمش. به نظرم این رفتار را مشاوران تربیتی مدارس میتوانند تحلیل کنند که یک دانش آموز چگونه و چرا از خانواده و شاید معلمش دچار خشم شده و پرخاشگر میشود. بخصوص که این درد در ذهن او کهنه شده و مانند دملی چرکین در رفتارش مشاهده میشود. فراموش نکنیم که او هنوز تحت درمان است و در دیالوگی تاکید دارد که از همه دنیا بدش میآید و از خودش کمتر. او حتی از خودش هم بدش میآید پس تصور نگارنده این است به جای آن که به دنبال تقبیح رفتار یک شخص باشیم و معلول را سرکوب کنیم باید علتها واکاوی شود که به نظرم فیلمنامه «افعی تهران» بر اساس وظیفه ذاتی یک اثر نمایشی تلنگری میزند و دقیقا درگیرهمین موضوع و مطرح کردن علت و معلول است و این کارشناسان روانشناس و جامعهشناس هستند که باید در این باره اظهار نظر بهتری ارائه و علتها را موشکافی کنند و در جهت فرهنگسازی رفتار درست در جامعه و خانواده کوشا باشند. *منتقد سینماوتلویزیون ۵۷۵۷ برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1904427