عاقبتِ سوختبری زنده در آتش سوختن است
تاریخ انتشار: ۱ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۱۲۵۰۹۷
به گزارش خبرنگار ایلنا، سوختبران همانند کولبران برای فرار از فقر و گرسنگی به انتقال سوختهای فسیلی به مرزهای مشترک سیستان و بلوچستان با پاکستان و افغانستان پناه میبرند. کولبران با شلیک در سرما جان خود را از دست میدهند و سوختبران با شلیک میان آتش جان نیمه سوخته خود را به زمین میکوبند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سوختبری با خودروهایی که برای حمل سوخت غیراستاندارد است به خودی خود خطرناک محسوب میشود. تصور کنید در حال هدایت خودرویی هستید که پر از سوخت فسیلی (بنزین یا گازوئیل) است. پایت را بر پدال گاز بیشتر فشار میدهی تا دست خالی به خانه بازنگردی. اگر دستگیر نشوی یا به هر دلیل خودرو واژگون نشود و پیکر سوختهات از لابهلای آتش بیرون کشیده نشود، ساعاتی بعد در ازای یک ماجراجویی مرگبار که از سر نیاز به آن تن دادهای، چند برگ آبی به دستات داده میشود تا مزدِ جان به در بردنت از یک سرنوشت مهیب باشد. این تصویر بیشتر شبه به بازیهای کامپیوتری است اما مشابه آن هر روز در جنوب شرق کشورمان بارها و بارها تکرار میشود.
برای ارتباط گرفتن با سوختبران نیاز به تلاش زیادی نیست زیرا بسیاری از مردم در سیستان و بلوچستان از همین راه مخارج خانواده خود را تامین میکنند. با اولین تماس توانستیم شماره چند سوختبر را به دست بیاوریم و پای قصههای دردناکشان بنشینیم.
ترس از یتیم ماندن فرزندانم مسیر زندگیم را تغییر داد
قادر ۳۵ ساله یکی از اهالی سیستان و بلوچستان است که بعد از سالها سوختبری اکنون به تعمیرات لوازم خانگی روی آورده. او در مورد تغییر مسیر زندگیاش میگوید: بعد از اینکه یکی از دوستانم در ماجرای قاچاق سوخت کشته شد؛ تصمیم گرفتم سوختکشی (سوختبری) را رها کنم. پس از مدتی کارگری به پیشنهاد یکی از دوستان به سمت کارهای فنی رفتم و حالا به تعمیر لوازم خانگی در روستاهای اطراف مشغولم.
قادر ادامه داد: هر روز با این احتمال از خانه خارج میشدم که شاید دیگر بازنگردم. من به همراه چهار فرزند و همسرم در خانهای خشتی زندگی میکنیم. اگر به خانه باز نگردم خوب میدانم چه بر سر آنها میآید، آنها هم مانند بعضی از اهالی منطقه توان خرید حتی یک نان را ندارند.
این تعمیرکار لوازم خانگی گفت: در اینجا هیچکس منبع درآمد مشخصی ندارد جز کارمندان. قبل از اینکه به سمت سوختکشی بروم چندماهی دنبال کار گشتم ولی نتوانستم جایی مشغول به کار شوم. به ناچار با ماشین یکی از افرادی که با یک باند همکاری میکرد و برایشان سوختکشی میکرد، مشغول به کار شدم. تازه ازدواج کرده بودم و باید پولی به خانه میآوردم.
نزدیک به چهار سال سوختبری میکردم تا اینکه یک روز اتفاق ناگواری افتاد. به همراه یکی از دوستانم در دو خودروی جداگانه به سمتِ خریداران پاکستانی درحرکت بودیم. حسین پشت من میآمد و من از آینه او را میدیدم. در میانهی راه متوجه شدیم ما را تعقیب میکند. سرعتمان را بیشتر کردیم تا شاید از تعقیبمان منصرف شوند. وضعیت را از آینه دنبال میکردم. در یک آن صدای تیراندازی را شنیدم و ناگهان شعله آتش همهی آینه را پر کرد، مجبور بودم فرار کنم و آنجا نمانم.
خانواده حسین بعد از نزدیک به دوسال موفق شدند دیهی او را دریافت کنند و حالا همسر او با برادر شوهرش ازدواج کرده. شب روز واقعه که به خانه آمدم خیلی استرس داشتم. وقتی چهرهی فرزندانم را دیدم تصمیم گرفتم مسیر زندگی خانواده را تغییر دهم تا شاید در آینده خدا راهی برای ما باز کند.
با لیسانس برق؛ سوختبری میکنم
محب ۲۸ ساله فارغالتحصیل رشته برق از دانشگاه آزاد است. او در حال حاضر برای سوختبری بهصورت اقساط یک نیسان آبی صفر کیلوتر خریده که هر شش ماه باید ۵ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان بابت قسطاش بپردازد. درمورد وضعیت زندگی خود میگوید: نه تنها من بلکه همه همسالانم در سیستان و بلوچستان سوختبری میکنند، حداقل میتوانم در مورد دوستان خودم این حرف را با اطمینان بزنم. زندگی در خانه خشتی که نزدیک به پنجاه سال قدمت دارد، شش فرزند که آینده مشخصی ندارند به همراه ماشینی که هر لحظه ممکن است زندگیم را به جهنم تبدیل کند، سه ضلع زندگی مرا تشکیل میدهند.
بعد از فارغالتحصیلی به دنبال کار بودم ولی مانند بسیاری از جوانان؛ شغلی مرتبط با رشتهی تحصیلی پیدا نکردم و هرچه خوانده بودم بیحاصل بود. راهی مقابلم نبود، مجبور شدم که سوختبری کنم، یک خودروی باری خریدم تا به منبع درآمد خانوادهام تبدیل شود. شاید برای شما قابل تصور نباشد که در یکسو خانوادهی هشت نفره حضور دارد و در سویی دیگر یک خودرو پر از سوخت که هر لحظه امکان دارد هم خودت و هم سرمایه زندگیات را به نابودی بکشاند.
این مهندس برق درمورد این شغل گفت: سوختها را اکثرا از کامیونهایی که به منطقه استان ما میآیند خریداری میکنیم. آنها یا با خود سوخت میآورند یا سوخت داخل باک خود را به ما میفروشند. گازوئیل را لیتری ۱۸۰ تومان میخریم و ۲۰۰ تا ۲۰۵ تومان به افغانها میفروشیم. به صورت میانگین روزی بین هشتاد تا صد هزار تومان درآمد داریم. هیچ وقت نتوانستهام پساندازی داشته باشم چون هرچه درمیآورم باید خرج خانه کنم.
محب در پاسخ به این سوال که تا چه زمانی به سوختبری ادامه خواهی داد، گفت: اگر کار دیگری سراغ دارید من همین الان ماشینم را میفروشم. حاضرم از صبح بیایم و مشغول شوم. مسیر زندگی ما همین است یا با شلیک گشتیها کشته میشویم چو کارمان قاچاق و غیرقانونیست یا راهی زندان میشویم یا ماشین به هر دلیل واژگون میشود و در آتش میسوزیم.
او چنین ادامه داد: سوختکشی قاچاق محسوب میشود ولی راستش من از این سخن جا میخورم! آنها که ما را از این شغل نهی میکنند یا نمیدانند در اینجا بر مردم چه میگذرد یا خودشان هیچ تصوری از فقر ندارند. جوانان سیستان و بلوچستان تنها به این دلیل سوختکشی میکنند که کار و منبع درآمد دیگری در استان وجود ندارد.
اگر کارگر بودم قطع نخاع نمیشدم
سلیمان یکی دیگر از جوانان سیستان و بلوچستان است که پیش از این به سوختبری مشغول بود ولی حالا دیگر مواد سوختی جابهجا نمیکند. فرق سلیمان با قادر این است که او در حادثهی واژگونی خودرویی که با آن سوختبری میکرد، قطع نخاع شد و اکنون خانهنشین است. میگوید: نزدیک به سه سال است که خانهنشین شدهام. باید به پزشک مراجعه میکردم ولی پولی نداشتم. آنقدر در خانه نشستم و بوی تعفن پاهایم فضای خانه را پر کرد که درنهایت پاهایم تبدیل به دو چوب خشک شدند.
او روزی که این اتفاق برایش افتاد را چنین تعریف میکند: در مسیر راه تعقیبم میکردند. مجبور بودم سرعتم را بیشتر کنم. تا جایی که تویوتا قدرت داشت پایم را روی پدال گاز فشار دادم. آنها هم پا به پای من میآمدند. میخواستم ماشین را نگه دارم ولی دیر شده بود. دقایقی گذشت... سر یکی از پیچها دیگر نتوانستم ماشین را کنترل کنم و همراه با مقدار زیادی گازوئیل، ماشینم چپ کرد. واقعا حادثه تلخ و دردناکی بود. اصلا دوست ندارم دربارهاش حرف بزنم. حال کنج خانه بیکارم و همراه با دو فرزندم چشم به دست مردم دارم. هیچ منبع درآمدی نداریم، با پول یارانه، کمیته امداد و اسکناسهایی که همسایهها و مردم روستا به ما میدهند امورات زندگی را میچرخانیم.
سلیمان آرزو دارد که به روستایش کارگاه و کارخانه برده شود. میگوید: اگر یک کارخانه در این اطراف تاسیس میشد تا جوانان در آن مشغول شوند حالا وضعیت ما خیلی متفاوت بود. اگر آب داشتیم کشاورزی میکردیم، اگر راه بود فرار میکردیم. من چارهای جز سوختکشی نداشتم.
زندگی سوختبران در صحن مجلس
محمدنعیم امینیفرد (رییس مجمع نمایندگان استان سیستان و بلوچستان) در رابطه با وضعیت سوختبران میگوید: بیکاری در سطح استان باعث شده تا سوختبری همهگیر شود. سوختبران در دستههای سی تا چهل نفری با ماشینهایی که پر از بنزین و گازوئیل است در داخل شهر و جادهها تردد میکنند که حادثههایی رخ میدهد و باعث رعب و وحشت در بین مردم میشود.
امینیفرد با انتقاد از برخی رفتارها با سوختبران خاطرنشان کرد: فعالیتهایی برای بهبود وضعیت معیشتی سوختبران صورت گرفته است. بارها وضعیت معیشتی سوختبران را به صحن مجلس کشاندیم و از مسئولان خواستهایم برای حل مشکل مردم استان راه حلی پیدا کنند چون در غیر اینصورت آسیبهایی چون سوختبری جان افراد بیشتری را خواهد گرفت.
گزارش: سیاوش پورعلی
منبع: ایلنا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.ilna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایلنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۱۲۵۰۹۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّالشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانهای شصتمتری و وقفی بزرگ کرد.
خانهای که هر وقت پنجرهاش را باز میکرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیهالسلام گره میخورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگیشان میشد.
فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه تعلیم در حوزه علمیه نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت میکنند و همانجا ماندگار میشوند.
فخرالسادات در نجف به دنیا میآید و در سن سیزده سالگی با آیتالله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج میکند. آنها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگیشان را با عشق آغاز میکنند و حاصل این ازدواج میشود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آنها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنتالهدی صدر درس میخواندند.
در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته میشد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات میکند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را میدهد.
بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه زندان شد. به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال ونیم در زندان حزب بعث به سر میبردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.
ام علاء در طول زندگی متحمل رنجها و سختیهای زیادی شد. ولی هیچگاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر میبرد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی میکرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش میآمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمیداشت.
او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کارهای شخصیاش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام میداد.
همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه میکرد. به آنها میگفت: اگر همهی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمیشوم؛ بلکه افتخار میکنم و بدانید خون فرزندان من رنگینتر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.
در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبهروی مامه و هر دو با هم گریه میکردند و روضه میخواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل امالبنین چهار پسر فدا کردی.»
شاید میخواست با این کلمات، دل مادر داغدیدهام را آرام کند.
مامه دستی به صورتش کشید و میان هقهق گریههایش گفت: «من کجا، امالبنین کجا ابوعلاء؟ امالبنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»
انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.
این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.
علاقهمندان برای مشاهده و تهیه این کتاب میتوانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.
انتهای پیام/