بهروز غريب پور: خيام ترور شخصيت شده است
تاریخ انتشار: ۴ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۱۶۴۷۸۴
خبرگزاري آريا - روزنامه ايران - کبوتر ارشدي: بهروز غريبپور کارگردان تئاتر، سينما و استاد نمايش عروسکي اين روزها به اجراي اپراي خيام مشغول است. خيام شاعر، رياضيدان و فيلسوفي که سالها پيش از دکارت با ابراز «شک»، ما را دچار پرسشهاي بزنگاهي کرد. از هر کجا که ايستاده باشيم و به خيام بنگريم، تعمق و تأمل او را در هستي و کائنات و مرگ و زندگي ميبينيم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کارگردان اثر در واکاوي و برساخت انديشه خيام از دل اشعارش همت گمارده و گرچه وفادار به کلاسيسيسم است، چه در تنظيم و چه در اجرا، با اين حال چيزي در توليد لذت هنري کم نگذاشته و با موفقيت توانسته عمق انديشه، فراز و فرود و پرسشهاي خيامي را به نمايش درآورد. در اين اپرا به همراهي آهنگ و آواز دستگاهي ايراني صحنه به صحنه، تنش نمايشنامه را دنبال ميکنيم و تلاش غريبپور در حفظ ميراث موسيقايي و نمايش بومي را براي برکشيدن «سخن نو» تا رسيدن به «حلاوتي دگر» شاهديم. در حوزه تحقيق، نگاههاي متفاوتي به خيام شده که ما در گفتوگو با غريبپور به آن پرداخته است:
هميشه برخورد با متن کلاسيک دشواريهاي خاصي داشته است. بنيان بسياري از متون کلاسيک بر «تقابل»هاست، تقابلهايي مانند خير و شر، راستي و دروغ، نور و ظلمت و تقابلهاي ديگري که ميشود برشمرد... امروز در برخورد با متون کلاسيک تنوع رويکرد وجود دارد. اين دغدغه که چگونه متون کلاسيک را معاصر کنيم؟ اين بحث ما را به اين پرسش ميرساند: براي شما چقدر مهم بوده که ساختار متن مرکزگرا را برهم بزنيد و تقابلهاي آن را به تعبيري ديگرگونه واکاوي کنيد؟
بله، به عبارتي پروتاگونيسم و آنتاگونيسم در تراژدي کلاسيک حاکم است و اين تقابلها ديده ميشود.من طبعاً در برخورد با متن کلاسيک اين تقابلها را ديده ام.اما لازم است تأکيد کنم وقتي به زندگي خيام نگاه ميکنيم، مي بينيم بخشي از افسانههايي که درباره زندگياش به ما رسيده، آنچنان فراز و فرودي ندارد.وقتي به شيوه کلاسيک متني را مينويسيد بايد نقطه مقابل شما موضوعي وجود داشته باشد که بين عنصر کليدي درگيري رخ بدهد و اين درگيري به اوج برسد، بعد به نقاط فرود برسد و بعد هم پايان!يعني رعايت فرمول ارسطوئي: به زندگي خيام که نگاه کنيد اطلاعات جسته گريختهاي وجود دارد و به جاي اينکه به زندگي او توجه شود به حاشيهها توجه شده، مثلاً به اين نگاه شده که آيا او در انتقال دانشش به ديگران ممسک بوده يا نبوده؟يا اهل تجمل و زندگي بيدغدغه بوده يا نبوده؟
که بيشتر اين نگاههاي متضاد، برخاسته از تعصب و توأم با حسادت و کج فهمياست و عمده آن هم تا مدتها منحصر به شخصيت علمي او و شخصيت ديني اوست، توصيفي که گاه کاملاً عليه او و در مواردي به نفع اوست. بنابراين عنصرداستاني منسجمي وجود ندارد و پديد آوردن يک قطب فرضي و ايجاد درگيري ميان خيام و چنين شخصيت فرضي عدول از واقعيات و توسل به خيالات است. بنابراين طبيعي است که من موقع نوشتن از اين مسأله آگاه بوده ام. به همين دليل رودرروي خيام يک شخصيت را قرار ندادهام اما بسياري از پديدهها را در مقابل او گذاشتهام. شواهد تاريخي ميگويد خيام يک دانشمند آگاه و مسلط به علوم زمان و قرآن و رياضيات و ستاره شناسي و حتي گريزان از قدرت است و وسوسه مقام و منصب اجرايي و حکومتي ندارد، به اين اعتبار خيام زندگي دراماتيکي ندارد.اما آن آنتاگونيسمي که در مقابل خيام وجود دارد، جهل است.
من جهل را بهعنوان اين عامل درنظر گرفته ام.مبارزه خيام با جهل است اما نه در نوع درافتادن رودررو بلکه با روشنگري و حرکت معرفتي. او مجهولاتي را آشکار ميکند و با پاسخ دادن به آن بر غناي معرفت علمي زمانهاش ميافزايد. من اصول نمايشنامهنويسي ارسطويي را کنار گذاشتهام و متني روايي اما به نظر خودم پرتحرک آفريدهام و هم اوضاع تاريخي و فکري را به نمايش گذاشتهام و هم در عمق و نه در ظاهر درگيريهاي رايج در چارچوب يک اثر کلاسيک را بهکار گرفتهام، يعني نه در قالب کلاسيک صرف است نه در قالب مدرن.بنابراين، اين اثر را با متر و معيار از پيش تکليف شده نميتوانيد اندازهگيري کنيد.
شما در صحبتتان اشاره کرديد به تقابل و اين تقابل را بين جهل و روشنگري ديده ايد.همانطور که توضيح داديد اين تقابل بين دو شخص نيست بلکه بين دو رويکرد است.برخي فلسفه و تصوف را بهعنوان اين تقابل نام ميبرند،نظر شما در اين باره چيست؟
خيام با کسي بهعنوان صوفي تقابل نميکند.خيام پايهگذار حرکت عرفاني در ادبيات ماست اما نه از نوع عرفان مولوي يا عطار و سنايي بلکه او فيلسوف و دانشمند عارف است.خيلي از کساني که بعد از خيام آمدند مثل ابوسعيد ابوالخير، سه رباعي بيشتر ندارد اما پيروان او رباعيات بسياري به او نسبت دادند تا بتوانند قالب رباعي را تبديل کنند به قالب اشعار صوفيانه و عرفاني.خيام از نظر من عارف است اما رودرروي او حکومتي است مستقر. از يک سو خواجه نظام الملک را داريم و از طرف ديگر شخصيتي فوقالعاده پيچيده که حسن صباح است.اين دو نيرو دو عقيده را نمايندگي ميکنند.
مديريت مستقر و وزير قدرتمند که خواجه نظام الملک است، طبيعي است براي انسجام حکومت، سعي ميکند فرقههاي گوناگوني را که در زمان خيام در حال شکلگيري هستند، به گونهاي به زاويه بکشاند و از يکسري امتيازات اجتماعي محروم کند. از سوي ديگر حسن صباح را داريم که برانداز محسوب ميشود، او بنيانگذار نوديني است و زمينه ساز برخوردهاي مهيبي که منتهي به تشکيلاتي منسجم ميشود يعني خوفناکترين تشکيلات تروريستي جهان اسلام. ولي افکار خيام با هر دو اينها در تقابل است و بر اين اساس ميشود گفت از يک سو آن جهل را ميخواهد تلطيف کند و از يک سو با حسن صباح که با کشتن و خونريزي ميخواهد عدالت برقرار کند نيز همسو نيست.بنابراين، اين آنتاگونيسم، پراکنده است، جهل و تعصب پراکنده است و خيام با همه اينها درميافتد.
با توجه به توضيح شما و نيز با توجه به اجرا و تنظيم متن نمايشي، واضح است که بر امر روشنگري از جانب خيام پافشاري داريد تا تقابل و مبارزه، به همين رو بهتر نيست به جاي استفاده از واژه تقابل يا مبارزه، از تفاوت نام ببريم؟ خيام گويا ميخواهد برتفاوتهاي خودش با زمانه اصرار کند به جاي اينکه با آن همه دربيفتد؟
يک اسم ديگر تقابل در واقع همان تفاوت است. وقتي عقيدهاي مخالف شما وجود دارد، خواه ناخواه متمايز خواهيد شد. در دوران خيام، امام محمد غزالي چنان مخالف خيام بوده که در محفلي که بشدت مشغول بحث بودهاند، وقتي صداي اذان بلند ميشود، غزالي بلند ميشود و خشمگينانه ميگويد:«جاءالحق و زهق الباطل». امام محمد غزالي رودرروي خيام ميايستد و بهعنوان يک گمراه با او برخورد ميکند.جهل زمانه خيام، جهل مرکب بوده است. در آن زمان دائماً نهضتهاي جديد ظهور ميکردند، از قشريترين تا متفاوتترين که حسن صباح بوده است. در دوره خيام کساني بودند چنان متشرع که فتوا دادهاند رابطه زناشويي نبايد به قصد ارضاي غرايز جنسي باشد بلکه بايد به قصد ثواب اخروي باشد! وقتي زمانه خيام را مرور کنيم، مي توانيم متوجه شويم که او تا چه حد نسبت به اينگونه تنزل مقام دين برآشفته است. خيام اين نگاه را دوري از خدا تلقي ميکند و تعصب امام محمد غزالي را نيز برنمي تابد.
جهل مستقر نيرويي است که مقابل خيام بوده است.خيام تا مدتها از نشر افکار فلسفي و اشعارش پرهيز داشته که به تعبير من به اين خاطر بوده که فضاي علمي آن دوره تحت تأثير تفکرات مرتجعانه قرار داشته است. رباعيات خيام در سالهاي پاياني عمرش آشکار ميشود که من در جايي در متن به اين موضوع اشاره کرده ام.آنجا که آهنگر ميپرسد اکنون بين خواجه نظام الملک و حسن صباح کدام را انتخاب کنم؟ و ابزار جنگ را براي کدام يک بايد ساخت؟....تحت تأثير گفتههاي مرد فرزانه که به کارگاه او وارد شده و به نظر ميرسد براي انصراف او از مددرساني به دو نيروي درگير در جنگي خانگي آمده، که خودش به خودش پاسخ ميدهد که نميخواهم اسباب ظلم بشوم پس اسباب رصدخانه خيام را ميسازم.
يکي از موضوعات جدي اين متن، ايستادن روي موضع همين آهنگر است.آنجا که ميگويد تبار من به کاوه آهنگر ميرسد.کاوه آهنگر در ادبيات ما داراي يک سنت مبارزاتي و عدالت خواهانه است.اينجا آهنگر متن شما، پتک را به نفع علم يا فرهنگ يا روشنگري بر سندان ميکوبد و از بلند کردن بيرق چرمينهاش پرهيز ميکند...
مي گويد گاهي چون جدمان کاوه بايد بود، پيشبند آهنگري، علَم نبرد کردن، گاهي بايد با جهل جنگيد و اسباب رصدخانه خيام را ساخت. ضمن احترام به همه کساني که آثاري خلق کردهاند، من خودم را در چارچوب قرار نميدهم...
منظورتان از چارچوب تفسيري است يا اجرايي؟
هر دو، هم تفسيري و هم اجرايي. ولي بهتر است اين گونه بگويم که گفتههاي آهنگر مبين اين است که نميخواهد در جنگي شرکت کند که برادر به دست برادر و پسر به دست پدر کشته شود. اين پيام از جانب کسي است که هم ميتواند شمشير بسازد و هم اسطرلاب. هم ميتواند گاوآهن بسازد هم شمشير تيز و برنده و سپر و کلاهخود!
ولي به هر حال اينجا براي انساني که ميخواهد معاصر دورانش زندگي کند يک انتخاب تاريخي شکل ميگيرد.کما اينکه وقتي آهنگر تصميم ميگيرد اسباب رصدخانه بسازد و شمشير را کنار ميگذارد، کسي در لباس يک صوفي خواجه نظام را ترور کرده. تصميم آهنگر چه تأثيري در نيروهايي که در جهت قدرت رفتار ميکنند، دارد؟ در لحظه تاريخي چگونه قرار است سرنوشت ساز شود؟
به نظرم خيلي چيزها اينجا دخيل است. بايد به لايههاي زيرين متن بيشتر توجه کنيم. موسي نيشابوري به قصد ترور خواجه نظام اعزام ميشود اما نيروي عشق او را نجات ميدهد. او خطاب به روح خواجه که بر او ظاهر شده است، ميگويد قصدم آن بود که تو را من بکشم... شاکر يزدانم که نکرد آلوده به خون تو را دستانم... يزدان اينجا در چهره عشق نازل ميشود و بر آهنگر در چهره مرد فرزانه... بنابراين يک شخص روشنگر يا يک حس روشنگرانه مانع اقدام جاهلانه ميشود. درست به اين دليل است که حسن صباح براي اينکه افرادش تحت تأثير نيروي روشنگرانهاي مانند عشق قرار نگيرند و بيداري پيدا نکنند، از بين فدائيان آناني را برمي گزيند که حاضر ميشوند «اخته» شوند.
چرا که اختگي نخستين چيزي را که ميکشد، نيروي عشق است و زماني که نيروي عشق بميرد، فرمانبري سربرميدارد و براحتي ميشود عامل خونخوارگي شد. بنابراين همه اينها نمادهاي پراکنده در سراسر اثر هستند تا برسيم به آنجا که بپرسيم خيام چه چيزهايي از خود به يادگار ميگذارد؟رسالات مختلف، تقويم جلالي، رصدخانه و دستاوردهاي علمي بجا ميگذارد در صورتي که بسياري او را فقط يک کافر مينامند. با اينکه ما ميدانيم خيام در علم به جايگاهي ميرسد که کساني مثل پاسکال و نيوتن و دکارت چهارقرن پس از او ميرسند.
عمدهترين دستاورد نظري و معرفتي خيام در حوزه انديشه ما ايرانيان، علاوه بر آنچه که بحثش رفت، رسيدن به «شک» است. تقابل شک و يقين در عمده رباعيات خيام مسأله است.دکارت سالها بعد به شک ميرسد. اما شک دکارتي امروز در حوزه انديشه مورد چالش است و با رويکردهاي پديدارشناسانه بازخواني ميشود.
چنانچه در اين روش تأکيد ميشود که براي شک بايد تلاش کرد و شک دکارتي در واقع از منظر پديدارشناسي مورد پرسش قرار ميگيرد. شک خيامي به گفته محقق محترم آقاي دکتر حسين معصومي همداني، منبع الهامي بوده در دورهاي که ما تازه داشتيم شک را مشق ميکرديم.آيا کارگردان ما امروز با رويکردي پيشادکارتي به موضوع شک نگاه ميکند و اينجا تفسير پديدارشناسانه را از نظر دور ميدارد؟
يک يقين در اينجا وجود دارد که به مرشد سايهباز برميگردد. اما خيام ميگويد اين يقين چنان سطحي است که گويا خالق، همه چيز را بر تو آشکار کرده است در صورتي که به هيچ وجه چنين نيست، اين خيام است که ميگويد: «چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من»! بنابراين من به شک خيام نگاه کردهام اما نوع شک خيام همان است که از نظر حوزوي آن را «شاک متفحص» مينامند. يعني کسي که شک ميکند تا به يقين برسد ولي يقينش از جنس متعارف نيست. اگر متعارف باشد بايد خيلي از مسائل را چشم و گوش بسته بپذيرد.کسي که دائماً اجرام آسماني را رصد ميکند، به ايماني ميرسد که نوعي بيايماني تلقي ميشود.
البته ما واقعاً هنوز نميتوانيم به صراحت بگوييم شک خيام براي رسيدن به يقين است؟براي رسيدن به کدام يقين؟ اين تعليق خيامي همان نقطه حرکت براي يک اجرا يا بازخواني يا برساخت متن کلاسيک است.خود اين عدم استقرار و طي طريق اينجا عمده است.
اگر خود اين فرد که خيام دانشمند است، به يک يقين رسيده بود که ديگر خيام دانشمند نبود! من هم ثابت نکردم که الزاماً به يقين رسيده اما در گفتوگوي دو خيام اين مسأله را روشن ميکنم که در نبرد با ناخودآگاه خودش هم قرار دارد. دانشمندي که در برابر مجهولات قرار نگرفته باشد که نميتواند به يقينها برسد.خيام تا لحظه پايان عمرش در کشف و شهود است. خيام اگر به يقين ميرسيد که ميشد امام محمد غزالي! عظمت خيام به طرح همين پرسش هاست. اين گونه است که ميشود همچنان در شعرهايش تأمل کرد و در آراي او به تعابير متفاوتي رسيد.
مشاوران ادبي شما در نوشتن و اجراي اين متن چه کساني بوده اند؟
در هيچ کدام از آثاري که نوشتهام، مشاور ادبي نداشتهام، نه در حافظ، نه مولوي و نه سعدي اما از متون مختلف استفاده کردهام. به دوره حسن صباح که نگاه ميکنم تاريخ تمدن ايران منتشر شده از مؤسسه کمبريج از مباني کار من بوده يا مثلاً مقدمههايي که بر خيام نوشته شده از جمله مقدمه فريدون بدرهاي در مقدمه ديوان رباعيات خيام به تصحيح آرتور کريستين سن يا «دمي با خيام» دشتي و بسياري آثار ديگر از منابع کار من بوده است.
خيام شناسي سابقه چنداني در حوزه پژوهش ما ندارد و تا دورههايي نگاه فيتزجرالدي به آثار خيام، عمده بوده است.
همينطور است. بهنظر من در خيلي موارد نه تنها خيام درست فهميده نشده که به نوعي ترور شخصيت هم شده است. به ديوانهاي مصور خيام نگاهي بيندازيد. در اين آثار خيام يا جواني است برومند يا پيري است فرتوت که با حسرت در حال تماشا کردن يا دست در کمر انداختن با زني است. اين ترور شخصيت خيام است...
اين نگاهي تقليل گرايانه و آميخته با نوعي ابتذال رايج است.
و بسيار سطحي، به همين دليل وقتي فيتزجرالد کمک کرد و شعرهاي خيام را با برداشتي آزاد ترجمه کرد، در واقع به خيام ظلم کرد. درست به همين دليل که عرض کردم. من معتقدم اپراي خيام آشنايي زدايي از خيام است. يأس خيام در اين اثر يأس بينظيري است که با همه وجود در آن عشق به زندگي نهفته است.
تا امروز چهار نوع نگاه به خيام طبقهبندي شده؛ نگاه هدايت، نگاه دشتي و فروغي، نگاه حسين نصر و ديگري نگاه محيط طباطبايي. اما نگاهي که شما به آن شاره ميکنيد در هيچ کدام از اين طبقات نميگنجد. خيام شما نه محافظهکار و سازشکار است، نه صوفي مطلق است، نه خوشباشي و يأس هدايتي دارد و نه تفکيک پذير است و دوشقه بين دانشمندي و شاعري. شما در واقع به يک جور چندلايگي اشاره داريد در شخصيت و آثار و کنش خيام. آنچه در اين اجرا ديده ميشود، در بخشهايي به طور عمده رباعيات خيام است و در بخشهايي متن و اشعاري که شما سروده و تنظيم کرده ايد. ميخواهم دنبال مؤلفههاي اين تفاوت نگاه شما در متن و اجرا بگرديم.
بله، خيلي از متن سروده من است برخي را هم با توجه به اشعار شاعراني مانند ملک الشعراي بهار يا خاقاني شرواني، ناصر خسرو، بيدل دهلوي و شعراي ديگر انتخاب کردهام. شما اينجا با ديالوگ روبهرو هستيد، در صحنه سايهبازي متن بايد بحر طويل باشد و اين را من رعايت کردهام. همه شعرهايي هم که از خيام بهکار گرفتهام سعي بر اين بوده که آشنايي زدايي شود. نسبت من با خيام با نسبت همه خيام شناسان متفاوت است. خيام در شعرهايش دو نماد بينهايت زيبا را به کار برده که همه از کنارش براحتي گذشتهاند: يکي نمايش عروسکي است و ديگري کوزه گري.
توجه کنيد: ما لعبتکانيم و فلک لعبت باز/ از روي حقيقتيم نه از روي مجاز/ يک چند در اين بساط بازي کرديم/ رفتيم به صندوق عدم يک يک باز... يا: در پرده اسرار کسي را ره نيست/ زين تعبيه جان هيچکس آگه نيست. يا مثلاً در مورد خيام گفته شده: خيام که خيمههاي حکمت ميدوخت، در کوره غم فتاد و ناگاه بسوخت، مقراض اجل طناب عمرش ببريد، دلال امل به رايگانش بفروخت...درباره کوزه گري هم دقيقاً اشاره خيام به خاک است: جامي است که عقل آفرين ميزندش /صد بوسه زمهر بر جبين ميزندش / اين کوزهگر دهر چنين جام لطيف / ميسازد و باز بر زمين ميزندش....
در کارگه کوزه گري کردم رأي / در پايه چرخ ديدم استاد بپاي /ميکرد دلير کوزه را دسته و سر / از کله پادشاه و از دست گداي...، او هم به افلاک نظر دارد هم به خاک هم به نمادهايي چون نمايش عروسکي و کوزه گري:
اي پير خردمند پگهتر بر خيز / وان کودک خاک بيز را بنگر تيز / پندش ده و گو که نرم نرمک ميبيز / مغز سر کيقباد و چشم پرويز
خيام با اين اشاره به کوزه و خاک و سر و چشم شاهان و همه اين مؤلفهها به نوعي به قيامت معتقد بوده است. در اجراي اين اپرا ابتدا کوزهها ديده ميشوند و بعد اين کوزهها تبديل به آدم ميشوند. اين نگاه من کارگردان است که در آثار محققان ديگر نبوده است. در لعبت بازي، لعبت باز را نميبينيم اما لعبتکان را ميبينيم، مقراض اجل را ميبينيم در حالي که لعبت باز کافياست با اين مقراض بزند و تمام نخها را پاره کند، اينها مؤلفههاي متن و اجراي من است. به نظر من خيام قديميترين مفسر نمايش عروسکي جهان است. او گرچه رباعيات اندکي دارد اما همين اندک، به غايت نوين و عميق است. اعتقادم بر اين است که تحليل تازهاي در ارتباط با خيام در اين اپرا ارائه دادهام.
در اين اجرا کارگردان مرده است يا زنده؟
خيليها آرزوي مرگ مرا دارند!!! اما من، هم به عنوان کارگردان زندهام هم بهعنوان طراح لباس و صحنه و نور و خلاصه کل اثر و هم بهعنوان نويسنده، هم بهعنوان نويسنده راديويي، هم بهعنوان انتخابکننده خوانندگان براي اجراي اثر، بله من کاملاً زندهام.
يک رويکرد جامعه شناختي به ما هشدار ميدهد که تحليلها الزاماً از دل بحرانها بيرون نميآيد بلکه بايد روندها را هم ديد. ميشد در کنار ديدن خواجه نظام يا حسن صباح روندها را هم بهطور عمده ديد.
شما مختاريد که هر طور ميخواهيد داوري کنيد ولي وقتي به جمعيت انبوه شمشير به دست در اجرا تأکيد ميشود که در مقابل حسن صباح ايستادهاند و بر او درود ميفرستند، چطور ميشود گفت روندها ديده نشده؟يا در صحنه سايهبازي وقتي به جهنم مدام اشاره ميشود و از جابر ندا برميآيد که بس کنيد، دلم گرفت يک بار هم نشان بده بهشت و حوريان او، مورد اعتراض واقع ميشود، اينجا روندها مهم بوده و ديده شده است.لايههاي مختلفي از نگاههاي مختلف در اين روندها خودش را نشان ميدهد.جامعه شناسي در ديدن روندها نميتواند از حضور هيتلرها و استالينها بگذرد.مگر ممکن است؟اما نميتواند بدون ديدن بستري که منجر به بروز اينها شده تحليل دقيق داشته باشد.
اپراي خيام با يک اتفاق خيلي عجيب و بديع شروع ميشود.اجرا از سقف آغاز ميشود، با پرواز هواپيماهاي جنگ جهاني دوم با آرم ارتش آلمان و بمباردمان.بمبهايي که بر سر ما ميريزد و صداي انفجار و آژير قرمز و باقي ماجرا.اما در طول اجرا ديگر نشانهاي از اين غريبه گرداني ديده نميشود.متن کاملاً وفادار به اثر کلاسيک است و اجرا نيز هيچ ساخت گشايي از اثر کلاسيک نميکند.
حضور پير دانا و زن روشنبين و خردمند و استفاده از لباسهايي که وفادار به دوره تاريخي است.رويکرد در زمان و تاريخي است بدون اينکه مؤلفههاي متن کلاسيک به تعويق انداخته شود، به عبارتي گسست بنياديني در جهت ساختارشکني رخ نميدهد، براي همين پيش درآمد بديع اين اجرا گويي در ادامه بيربط ميماند و قابل ردگيري نيست.از طرفي هم ميشود از وفاداري به متن کلاسيک به خاطر خطر کهولت و تنبلي ادبيات تعليمي و چوب تذکار به سر مخاطب کمي ترسيد. براي تلطيف اين روند بويژه در بخشهاي پاياني اثر شايد خيانت به کلاسيسيسم ميتوانست به مدد آيد.نظر شما چيست؟
بهتر است بدانيد که من به چه چيزهايي وفادارم؛ وقتي اپراي ملي را آغاز کردم در برههاي قرار گرفته بودم که نسل جديد از آوازخواني دوري ميکرد و موسيقي و آواز دستگاهي را حتي مورد تمسخر قرار ميداد. من معتقد بودم با رديف آواز ايراني و موسيقي کلاسيک ايراني دوباره بايد آشتي کنيم. پس اين گونه من رسالت ديگري براي خودم قائل بودم.از حدود چهارده سال پيش تاکنون همچنان بر اين اعتقاد هستم. رودکي ميگويد سخن نوآر که نو را حلاوتي است دگر. ما در طراحي صحنه اپراي خيام، بسيار نوآوري کردهايم ولي در عين حال ميدانيم که هر متني امکانات خودش را دارد. بهتر است بدانيم توده مردم اروپا نيز، همه عاشق بکت يا يونسکو نيستند! اگر اينگونه بود الان خبري از دهها اثر بازآفريني شده کلاسيک بر پرده سينما و بر صحنه و در چارچوب تلويزيون نبوديم... ما در اين رابطه دچار توهم غريبي شدهايم. نو بودن به معناي معدوم کردن گذشته نيست.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۱۶۴۷۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
امدادرسانی به حادثه دیدگان آبگرفتگی گلستان به ۱۹۶ نفر رسید
قاسم غریب آبادی در گفتوگو با خبرنگار مهر اظهار کرد: به دلیل سیل و آبگرفتگی در شهرستانهای آزادشهر، علی آباد کتول، آق قلا، گنبد کاووس و مراوه تپه ۵۴ نفر از نیروهای امداد رسان در قالب ۱۶ تیم به محل حادثه اعزام شد.
وی با اشاره به اینکه ۴۸ خانوار در سیل اخیر دچار بحران شدند، افزود: نیرویهای امدادی جمعیت هلال احمر گلستان توانستند به ۱۹۶ نفر از حادثه دیدگان امداد رسانی کنند.
مدیرعامل جمعیت هلال احمر گلستان گفت: ۷ دستگاه کمک دار سبک و دو دستگاه ست نجات از جمله ناوگان خودرویی بودند که در این حادثه به بکارگیری شدند.
وی با اشاره به اینکه در شهرستان گنبد کاووس، آزادشهر و مراوه تپه کار تخلیه آب از منازل و توزیع اقلام انجام شد، یادآور شد: شهرستانهای علی آباد کتول، بندرگز، آق قلا در حال ارزیابی هستند.
غریب آبادی اظهار کرد: رانش زمین در روستای کاشیدار آزاد شهر و مسیر روستای کشکک رامیان داشتیم که ارزیابی صحنه حادثه و تثبیت منطقه عملیاتی انجام شد.
وی خاطرنشان کرد: در امدادرسانیهای انجام شده ۳۲ تخته پتو، چهار دستگاه چادر امدادی، ۱۴ بسته غذایی ۷۲ ساعته، ۱۰ قوطی کنسرو لوبیا، ۱۰ قوطی کنسرو تن ماهی، ۱۸ تخته موکت و دیگر موارد توزیع شد.
مدیرعامل جمعیت هلال احمر گلستان گفت: ۲۰ باب تخلیه آب از منازل انجام شد.
کد خبر 6088691