Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «پارسینه»
2024-04-26@18:06:20 GMT

ناگفته‌ هایی از زندان مخوف منافقین

تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۲۱۱۴۷۲

در ابتدای سال ۱۳۷۰ و هم زمان با جنگ عراق و کویت، مردم ستمدیده عراق که از جنایت های صدام کاسه صبرشان لبریز شده بود، فرصت را مغتنم شمرده و در جنوب و شمال این کشور دست به نافرمانی زده و برای سرنگونی حکومت حزب بعث جنایتکار تلاش کردند. اتفاق مهمی که در تاریخ معاصر عراق ماندگار شد و به «انتفاضه شعبانیه» معروف است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مردم کردستان عراق که بیشترین نابرابری را از حکومت مرکزی عراق شاهد بودند وارد عمل شد و برای رهایی خود تلاش کردند، اما صدام با بهره گرفتن از «سازمان منافقین» که سالها آب و نان آنها را داده بود تا بعنوان گماشته و آلت دست از آنها بهره بگیرد، دست به سرکوب کردها زد.

منافقین در جریان این سرکوب جنایت هایی را رقم زدند که تاریخ کمتر به خود دیده و انسان از بیان آنها شرمگین می شود. در همان ایام منافقین عصبانی از حمایت و پناه دادن ایرانیان به مردم مظلوم کردستان عراق، تحرکاتی را در مرزهای غربی کشورمان انجام داده و بنای تعرض به حریم ایران اسلامی را داشتند که سربازان میهن برای دفاع از وطن وارد عمل شدند و درسی فراموش نشدنی به این نوچه های خود فروخته صدام دادند. در جریان این درگیری ها البته ۶ نفر از آنها به اسارت منافقین در آمدند. دو نفر از آن اسرا برای نخستین بار آمدند تا روایت سه سال اسارت در چنگال داعشیان واقعی را بیان کنند. «محمد صادق جعفرپور» و «حسین اکبری» که اولی در زمان اسارت ۱۹ساله بوده و دیگری ۲۰ سال داشته است، از ماه‌هایی می گویند که در سلول انفرادی و بدور از هر گونه فضای آزاد و نور خورشید سر کرده اند اما لحظه ای از مسیر آمده شان، پیشمان نشده اند.

مقام معظم رهبری امسال در سخنرانی سالگرد ارتحال امام خمینی«ره» تاکید کردند که مراقب باشیم تا در تحلیل حوادث دهه شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود، محمدصادق و حسین دو جوان بسیجی بودند که در دهه هفتاد با جلادان دهه شصتی آن هم در اردوگاه اشرف دست و پنجه نرم کردند و این روزها وقتی عده ای برای پاک کردن پرونده سیاه منافقین تلاش می کنند، یاد روزهای سخت زندان «پاپیون» و زندان «اشرف» می افتند و همین انگیزه و دلیلی می شود تا آنها که تا امروز در مورد آن ایام با هیچ رسانه ای سخن نگفته اند، برای ثبت در تاریخ، گوشه ای از خاطرات تلخ خود را با ما مرور کنند.

متن کامل این گفتگوی ۴ ساعته در ادامه می آید:

در ابتدا بفرمائید که نحوه درگیری شما با منافقین در مرز چگونه بود؟

محمدصادق جعفرپور: منافقین تا مرزهای ایران آمده بودند که ما با آنها در گیر شدیم و ایران حق خود می دانست که متجاوزان را تعقیب کند. البته اولین مواجه ما با منافقین از مرصاد آغاز شد در عملیات مرصاد من و آقای اکبری در گردان های جداگانه ای بودیم.

حسین اکبری: در زمان انتفاضه اول عراق تعدادی از کرد های عراقی در مرز ایران چادر زده بودند و حفاظت آنها بر عهده سپاه بود. گروهک نفاق که در آن زمان کاملا مکانیزه شده بود در مناطق مختلف مرزی عملیات می کرد و در یک مکان مشخصی مستقر نشده بود. فرماندهی این عملیات را سردار همدانی برعهده داشت.

پیش مرگ های کرد به دلیل حمایت ایران از آنان در ماجرای حلبچه ارتباط خوبی با ایران داشتند و اجازه نمی داند منافقین از روستاهای آن ها برای ورود به ایران عبور کنند لذا منافقین در این روستاها با مردم درگیر شده بودند و از روی زن و بچه مردم با تانک عبور کرده بودند.

جعفرپور: منافقین نیروی پیاده نداشتند همه تیپ هایشان مکانیزه است وقتی با ما مواجه شدند از همه توان خود برای از بین بردن سربازان ایرانی استفاده می کردند.

وارد یک رودخانه شدیم و جلو که رفتیم کم کم تا کمر رفتیم داخل لجن که بسیار متعفن بود، دوباره تصمیم گرفتیم که برگردیم، همین رفت و آمد باعث شد که تانک های منافقین در جاده مستقر شوندمنافقین موجودات ترسویی هستند وقتی می جنگند، جنگشان از روی شجاعت نیست از روی ترس است. اگر خبردار می شدند یک بسیجی در روستایی در عراق حضور دارد ۱۰ ماشین زرهی را می فرستادند تا او را بگیرند، مثل کارهایی که اسرائیلی ها در جنگ با فلسطینی ها می کنند. اگر ما باشیم دو نفر را می فرستیم تا ۴ نفر را دستگیر کنند. اما منافقین از بسیجی ها وحشت داشتند.

اکبری: در تعقیب منافقین به منطقه ای رسیدیم که با تانک های تی ۷۲ مواجه شدیم که هرچه با آرپی جی به این ها می زدیم گلوله ها کمانه می کرد و تانک از بین نمی رفت، برای نابودی تی ۷۲ یا باید خیلی با ماهرانه گلوله آر پی جی به برجک تانک می خورد یا شهادت طلبانه می رفتیم و نارنجک را در داخل تانک می انداختیم که احتمالا وارد جنگ تن به تن می شدیم. ما چندان قصد درگیری گسترده نداشتیم و مهمات ما محدود بود که با پایان آن به سمت پایگاه مان حرکت کردیم. درگیری ما حدود دو ساعت و نیم طول کشید. در بازگشت نیروها در چند نقطه با منافقین روبرو و درگیر شدند که تعدادی از بچه ها در آنجا شهید شدند، حدود ۵ یا ۶ نفر از بچه ها به شهادت رسیدند.

شما هم در همین مسیر از دوستان تان جا ماندید؟

اکبری: من بیسیم چی بودم و چون اعتقاد داشتم این بیسیم متعلق به بیت المال است در بازگشت هم آنرا همراه خود آوردم، در اواسط راه یکی از دوستان به من گفت بیسیم را بنداز تا بتوانی بدوی، با اصرار ایشان من هم آنرا انداختم اما دو تا تیر هم به آن زدم تا قابل استفاده نباشد و بعد هم در گوشه ای آنرا پنهان کردم، همین اقدام باعث شد تا از بچه ها عقب بیافتم. یکی از بچه ها هم که از پشت سر من می آمد به من گفت از هر طرف بری من هم می آیم.

به پلی زیر جاده اصلی رسیدیم گفتیم از زیر پل برویم تا به جاده برسیم، وارد یک رودخانه شدیم و جلو که رفتیم کم کم تا کمر رفتیم داخل لجن که بسیار متعفن بود، دوباره تصمیم گرفتیم که برگردیم، همین رفت و آمد باعث شد که تانک های منافقین در جاده مستقر شوند.

جاده را مستقیم رفتیم، توپخانه عراق در حمایت از منافقین منطقه را گلوله باران می کرد طوری بود که انگار از آسمان باران بیاید، اما قطره های باران به ما نخورد. من دیدم برادری که پشت سرم بود افتاد. هر چه صدا کردم بلند نشد احتمال دادم که شهید شده باشد. در ادامه مسیر به روستایی رسیدم که خالی از سکنه بود و دائم از سوی عراق و منافقان بمباران می شد. در همانجا با سرنیزه گودالی ایجاد کردم . تصمیم گرفتم مدتی استراحت کنم هوا که تاریک شد به سمت پایگاه حرکت کنم.

چگونه به اسارت منافقین در آمدید؟

اکبری: در همان گودال پناه گرفته بودم که صدایی آمد، منافقین بودند که در حال پاکسازی منطقه بودند و با بلندگو می گفتند: این ها بسیجی و سپاهی هستند نزدیک شان نشوید و فقط بکشید.

سر و صدا را که شنیدم، کمی سربلند کردم که ببینم از کجاست، دشمن متوجه من شد و حدود نیم ساعت به سمت من آتش ریختند و سه تانک به سمت من آمدند. در همان حال دو رکعت نماز به صورت خوابیده در محلی که پنهان شده بودم، خواندم. نماز که تمام شد تانکها از ۳ جهت گودال را محاصره کردند، همانجا پلاک و هر چیز دیگری که همراه داشتم را دفن کردم. سپس چند نفر آمدند و یکی از آنها سیلی محکمی به من زد و به سمت جاده بردنم. نزدیک جاده دیدم دوستانم را دارند به شدت می زنند. آنها را خوابانده بودند و با قنداق کلاشنیکف می زنند در همان حال من که رسیدم گفتم آقا چرا می زنید ما سربازیم.

در آنجا ۶ نفر اسیر شدیم. اصلا انتظار نداشتیم اسیر بشویم. لحظات سختی بود به ما چشم بند زدند و ما را به طویله ای بردند هنوز غلاف سرنیزه ام پیش من باقی مانده بود. دائم منتظر بودیم که ما را بکشند، در طویله چشم بند را باز کردند و بچه ها را دیدم، به هم چشمک زدیم و اشاره می کردیم که آرام باشید.

جراحت باقی ماند عفونت کرد گوشت ها جمع شده بود قابل بخیه زدن نبود با وضعیت جراحت باز هم من رو مورد ضرب و شتم قرار می دادند فردی به عنوان دکتر می آمد به من می گفت بخواب وقتی می خوابیدم لگدی به زخم می زد و خون و عفونت بیرون می ریختوقتی دیدند ما به هم اشاره می کنیم ما را از هم جداکنند و رو به دیوار خوابندند و تک تک ما را برای اعتراف گرفتن به اتاق هایی بردند. دائم ما را می زدند، خانم ها روی ما آب دهن پرت می کردند و می زدند. چند رو ز بدون آب و غذا در طویله بودیم. بعد از آن ما را به یک زندان انتقال دادند .

جعفرپور: منافقان از یک سو به دنبال سرنگونی ایران بودند و از سوی دیگر در قبال دلارهایی که از صدام می گرفتند اقدام به سرکوب کردها و شیعیانی می کردند که علیه صدام انتفاضه کرده بودند. عرب هایی که در انتفاضه شرکت داشتند به صدام تحویل داده شده و بلافاصله اعدام می شدند. منافقان در قبال اطلاعاتی که به صدام می داند پول می گرفتند و در ایران هم اقدام به حمله مسلحانه و ترور می کردند.

آنها با همه سلاح هایی که داشتند به ما حمله کردند با توپ و تانک و آرپی جی سربازان را می زدند حتی در زمان جنگ هم ندیده بودم که اینگونه از سلاح های سنگین برای کشتن افراد استفاده شود. به شهید موسوی چنان گلوله توپ زدند که هیچ اثری از او باقی نمانده بود.

در حال بازگشت بودیم که به گودالی رسیدیم یکی از بچه ها گفت برویم داخل گودال تا استراحت کنیم و بعد دوباره راه بیافتیم. دو نفر کنار دیواره و دو نفر پایین گودال خوابیدیم. اما دیگر نتوانستیم بلند شویم زیرا منافقان به شدت آتش گشوده بودند و با همه سلاح های خود شلیک می کردند ما می دیدیم که گلوله های رسام از بالای سرمان عبور می کند . صدای منافقان هم می آمد که زن و مرد همدیگر را به نام صدا می کردند.

بچه ها کلاش را بیرون گودال گذاشتند که اشتباه بود، چون منافقین برای جمع کردن تجهیزات تا کنار ما می آمدند. شرایط بدی بود؛ آفتاب مستقیم به ما می تابید، هواپیماهای عراق از یک سو و منافقانهم از سوی دیگر آتش گشوده بودند.اصلا تصور اسارت نمی کردم، فکر می کردم الان شب می شود می رویم پادگان سرپل ذهاب و بچه ها را می بینیم.

دو ساعتی به غروب آفتاب مانده بود که با اسلحه بالای سر ما رسیدند و ما را از گودال بیرون آوردند ما هم که ارتش آزادی بخش نمی شناختیم اصلا اسم مجاهد یادمان نمی آمد ناخوداگاه گفتیم منافقان آمدند.

ماجرای مجروحیت شما چه بود؟

جعفرپور: ما را خواباندند روی جاده، سنگی زیر استخوان پهلوی من مانده بود می خواستم سنگ را کنار بدهم اما همین تحرک باعث شد که من را با تیر زدند. پهلوی چپم به طول ۱۵ و عرض ۷ سانت شکافته شد. حتی آنها نارنجک کشیده بودند که روی ما بیاندازند اما یک نفر آمد که اینها را نکشید ما به آنها نیاز داریم.

سال ۷۰ زمانی که ما به اسارت گرفته شدیم، منافقان در عملیات مرصاد شکست خورده بودند و در داخل هم جایی نداشتند بنابراین همه عقده های خود را سر ما خالی کردند.

بعد از اسارت شما را کجا بردند؟

جعفرپور: پس از اسارت ما ۶ نفر را در تویوتایی انداختند و کتک زدن ها هم ادامه داشت، در مسیر جاده پیکر شهدای ما را به گلوله می بستند.

یکی از پاهای من مشکل داشت در ابتدا فکر می کردند که گلوله به پای من خورده بعد که دیدند گلوله به پهلوی من اصابت کرده و پای من از ابتدا مشکل داشته، گفتند تو با این پایت به جنگ مجاهدین آماده ای؟ بعد شروع کردند به زدن پای من.

سال ۷۰ که ما به اسارت گرفته شدیم، منافقان در عملیات مرصاد شکست خورده بودند و در داخل هم جایی نداشتند بنابراین همه عقده های خود را سر ما خالی کردندما را به روستایی بردند بازجویی ها در طویله آغاز شد.حسین اقا بزرگ تر ما بود، چشمکی زد و خندید و به ما امید داد. من تیر خورده بودم نمی توانستم حرف بزنم نفسم بالا نمی آمد به زور اسمم را می گفتم. ما هم اطلاعات پرت و پلا می گفتیم. منافقین هم به دروغ می گفتند ما از ایران اطلاعات داریم در حالی که هیچ چیزی نمی دانستند. همه بچه هایی که به اسارت در آمده بودند از پاسخ دادن به سئوالات طفره می رفتند.

در آن طویله مثل احشام با ما برخورد می کردند برای آب دادن و دستشویی بردن با ما مثل احشام برخورد می کردند.

از آنجا ما را به کانکس هایی انتقال دادند و از ما به عنوان زندانی عکس گرفتند و جدایمان کردند. دو نفر گذاشته بودند که نگهبان ما باشند می خواستیم نماز بخوانیم قبله را پرسیدیم ما را مسخره کردند.

بعد از بازجویی ها به کجا انتقال داده شدید؟

جعفرپور: بعد از بازجویی ها به زندانی که متعلق به منافقان بود اما نمی دانستیم در کجاست انتقال داده شدیم وضعیت این زندان به حدی وحشتناک بود که بین خودمان نام «پاپیون» را برای آن زندان گذاشتیم. پاپیون اسم فیلمی بود که همان ایام پخش شده و درباره یک زندان مخوف در فرانسه بود. حدود یک سال در آن زندان در سلول های انفرادی بودیم.

خانواده شما از اسارت تان خبر داشتند؟

جعفر پور: منافقین به سازمان های بین المللی اعلام نکرده بودند که ما را به اسارت گرفته اند لذا خانواده من مراسم ختم برایم گرفته بودند و حتی مراسم چهلم ما هم برگزار شده بود یکی از دوستان به خانواده من گفته بود که من دیدیم شهید شده و تانک از روی او رد شد.

زندان پاپیون زندان مخوفی بود دیواره های ظرف های آبی که به ما می دادند گوگرد می بست و قابل شرب نبود.

تا ما به سلول خود برسیم شِش دَر قرار داشت. یک روز از زندان پاپیون ما را به محلی بردند که چند سرهنگ استخبارات عراق از ما بازجویی کردند.

غیر از شما زندانی دیگری هم در آن زندان حضور داشت؟

جعفر پور: مبارزان کُرد و عرب ها را هم با ما به اسارت گرفته بودند. عرب ها را تحویل صدام دادند و اعدام شدند، یکی از بستگان شهید صدر را هم به زندان ما آوردند وی اعلام نکرده بود که عرب است وگرنه اعدام می شد.

بازجویی ها در این زندان هم ادامه داشت فردی به نام مختار که ما به او جلاد می گفتیم مانند ساواکی ها ما را شکنجه می کرد. در ان چند ماه شرایط روحی بدی را برای ما بوجود آوردند که تحمل ضرب و شتم ها راحت تر از آن بود.

منافقان در زندان پاپیون با شما چگونه رفتار می کردند؟

اکبری: ما را در تویوتا می انداختند و به سالنی می بردند که صدا می پیچید، می گفتند اطو را بیاورید و بنزین را بیاورید. در بنزین را باز می کردند و بوی بنزین می پیچید روی بچه ها بنزین می ریختند و ما منتظر بودیم که آتشمان بزنند ساعت ها ما را نگه می داشتند و بعد دوباره سوار تویوتا می کردند و به زندان می بردند.

جعفرپور: در زندان پاپیون یک وعده غذا به ما می دادند .ساعت های غیر معمول که صدای چکمه می آمد وحشتناک بود. یک روز صدای چرخ امد بشقاب را دادم پرت کرد و ما را با خود بُردند. چشم های ما را بستند و به درخت بستند اَشهَد خودم را خواندم. حدسم این بود که می خواهند تیرباران مان کنند، یک تیر زدند، دوباره تیر دیگری زدند. فکر کردم دوستان دیگر را زدند و الان نوبت من می شود، چند ساعت آنجا بودیم و بعد همگی برگشتیم و ما را به سلول جدیدی بردند، از ما عکس گرفتند و در روزنامه مجاهد چاپ کردند. آنها با این قبیل کارها می خواستند ما را بترسانند و از نظر روحی کاملا در موضع ضعف قرار دهند.

سخنرانی امام خمینی از تلویزیون پخش می شد. پیرمرد کرد عراقی بلند شد، تلویزیون را بغل کرد و بوسید و گفت ما امام را دوست داریم. امام کردها را دوست دارداکبری: پاپیون زندانی بسیار وحشتناک بود آب خوردن به ما نمی داند پنجره نداشت چند در را باید پشت سر هم می گذراندیم تا به سلول برسیم دستشویی هایش گرفته بود، آب اش از برکه بود که جانور داشت و گل آلود و گوگردی بود همان را به ما می دادند برای استفاده شرب و نظافت.

زندان دیوار های نموری داشت. سرویس بهداشتی نداشتیم گوشه سلول پر از کثافت بود از نظر روحی و روانی و بهداشتی وضعیت اسفباری وجود داشت، در زندان پاپیون صورت من جوشی زد که تمام صورتم چرک کرد و تب شدید داشتم. تمام موی صورت من از عفونت ریخته بود چرک و خون از صورتم می ریخت حتی دارو هم به ما نمی دادند.

مدت ها چراغ را روشن می گذاشتند شب و روز را از ما گرفته بودند و مدت ها نیز کلا برق ها را خاموش می کردند.

کُردها هم در زندان پاپیون اسیر منافقان بودند؟

اکبری: گاهی کُردهای عراقی را هم به سلول های ما می آوردند، ابتدا ما از آنها می ترسیدیم، آنها از ما می ترسیدند، اما بعدا که به هم اعتماد کردیم صحبت کردیم.

حسین محی الدین از کُردهای مبارز تعریف می کرد که در روستاهای اطراف «کفری و کلار» منافقین با تانک از روی زن و بچه های ما عبور کردند و همه آنها کشته شدند، ما هیچ وقت این افراد را راحت نمی گذاریم لذا همیشه نارنجک به همراه داریم تا منافقان را بکشیم. منافقان حدود ۷۰ نفر از کردها را به اسارت گرفته بودند که بعدها بارزانی با صدام گفتگو کرد، کردستان عراق هم اعلام استقلال نمود و کُردها آزاد شدند.

آیا منافقین برای القای ایدئولوژی خود به شما هم تلاش می کردند؟ چه اقداماتی انجام می دادند؟

اکبری: در زندان پاپیون ما را به سلول دیگری می بردند و با ویدئو فیلم سخنرانی های مسعود رجوی را می گذاشتند نگاه کنیم. هر کس زمانی اختصاصی داشت که به تنهایی آن فیلم را نگاه کند. آن سلول یک حیاط کوچک داشت، یک روز من صدای تلویزیون را زیاد کردم و رفتم به حیاط که دیواره های بتونی و سیم خاردار داشت. نگاه کردم دیدم دیوار ترکی دارد یک مشت به دیوار زدم دیدم یک نفر هم از طرف مقابل مشت زد از من پرسید شما کی هستید؟ گفتم: سربازی اهل همدان هستم در مرز نگهبانی می دادیم که منافقین ما را اسیر کردند. هر دو اسم هایمان را غلط گفتیم به هم اطمینان نکردیم.طوری حرف زد که انگار بعد از من اسیر شده است از من پرسید یک نفر به نام چیت ساز را می شناسید؟ من به دروغ گفتم نمی شناسم اما وقتی سرباز بودم شنیدم کشته شده است.

مدتی بعد آن بنده خدا گفت: اسم واقعی من حسین خلج است، تهرانی هستم و بچه شهریار.

من ازش پرسیدم: حالا که شما بعد از من اسیر شدی، آیا خبرهایی که از بلندگو های اینجا پخش می شود که رهبری عمل جراحی داشته و حالشان بد است درسته است یا نه؟ در همین حال یک لحظه احساس کردم سوسکی از بغل من رد شد. دقت کردم در واقع منافقان از طبقه دوم میکروفون کوچکی را فرستاده بودند تا صدای مار ا ضبط می کردند و همینکه متوجه شدیم فورا آنرا کشیدند بالا.

وقت ما تمام شد و ما را به سلول برگرداندند من نگران بودم که صدای من ضبط شده و با من چه خواهند کرد ؟ یک هفته منتظر بودم هیچ اتفاقی نیفتاد. بعد از آن یکی از آن ها آمد سئوال کرد موضوع سخنرانی آقای رجوی در فیلمی که هفته گذشته نگاه کردی چه بود؟

اصلا در زبان ما نمی چرخید که به این ها بگوییم مجاهد، ما جنایات منافقین را در شهر خودمان دیده بودیم اینها روزنامه فروشی را در عباس آباد همدان به جرم اینکه ریش داشت کُشتند. منافقان افراد التقاطی و درنده خو هستند جنایات این ها بیشتر از داعشی ها بودمن هم چرت و پرت جواب دادم به من گفت: تو گوش ندادی. من گفتم: من بچه دهات هستم خواندن و نوشتن بلد نیستم. خواندن یک مقدار بلد هستم چون مکتب خانه رفته ام.

او رفت و بعد چهار قُلچماق آمدند و گفتند: تو که می گفتی من سربازم چیکار داشتی به اینکه سئوال کنی حال رهبرتان چطوره؟ شروع کردند به کتک زدن من، اما من زیر بار نمی رفتم که چنین سوالی کرده باشم.

یکی از شکنجه گران به نام یحیی من را با موهام بالا گرفته بود وبقیه می زدند، بعد هم دست و پای من را بستند و انداختند در سلول تا یک هفته اب و غذا به من ندادند. حالم خیلی بد بود. بعد از یک هفته آب و غذا آوردند.

این ها وحشی تر از داعشی ها بودند هر بلایی سر انسان ها می آوردند ما را هم نگاه داشتند تا با ما تبلیغات سیاسی کنند وگرنه بنای سازمان تروریستی منافقین بر این بود که همه مخالفان خود را بکشند.

اصلا در زبان ما نمی چرخید که به این ها بگوییم مجاهد، ما جنایات منافقین را در شهر خودمان دیده بودیم اینها روزنامه فروشی را در عباس آباد همدان به جرم اینکه ریش داشت کُشتند. منافقان افراد التقاطی و درنده خو هستند جنایات این ها بیشتر از داعشی ها بود.

برای ما برنامه ریزی می کردند از نظر روانشناسی ما را زیر نظر داشتند و بر اساس اصول روانشناسی ما را تحت فشار می گذاشتند که به آن ها بپیوندیم. کتاب های ابریشم چی و رضایی را می به زور می اوردند و به ما می دادند تا بخوانیم. ما در سلول تنها بودیم فکر عقیدتی ما در آنجا با توجه به اخباری که ان ها به ما می داند به چالش کشیده می شد باید هر روز تحلیل می کردی که راهی که امده ای درست است یا نه ؟واقعا سخت بود خیلی سخت. بعضی از دوستان ما در آنجا بیشتر تحت فشار بودند.

من تلاش می کردم کتاب ها را مطالعه نکنم سعی می کردم ان ها را سرکار بگذارم.کسروی کتابی داشت که داستان تبریز را نوشته بود هر روز می آمدند می گفتند کتاب را خواندی؟من می گفتم: سواد ندارم باید به عکس هایش نگاه کنم ببینم چیزی متوجه می شوم. کتاب هایی را که می دادند، باید می خواندیم و بعد سئوال می کردند و می گفتند باید تحلیل بدهی.

جعفر پور: وقتی زندان پاپیون بودیم فکر می کردیم که یک زندانبان معمولی آمده و با ما بحث می کند اما بعدها فهمیدیم که افرادی که برای القاء ایدئولوژی منافقین پیش ما می فرستادند افراد گردن کلفت و مهمی بودند. مثلا بعدها فهمیدیم یکی از آنها فردی بوده که در زمان پهلوی هواپیمای ایرانی را دزدیده و به فلسطین اشغالی برد.

فردی به نام ساداتی دربندی که اسم مستعار آن «عادل» بود، با ما صحبت می کرد تا ما را قانع کند.او از شکنجه گران قهار بود که شکنجه کردن را از ساواک آموخته بود.

چه راهکارهایی برای فرار از مطالعه های اجباری کتاب های شُبه دار و یا گوش دادن به نوار ها و فیلم های سخنرانی پیدا کردید؟

جعفرپور:در زندان پاپیون ضبط هایی به زندان های ما می آوردند که در آن نوارهایی بود که باید گوش می دادیم آن نوارها حاوی خبرهای دروغ منافقین از وضعیت ایران بود. سعی می کردند اخبار را به گونه ای منتقل کنند که گویی از ایران چیزی باقی نمانده و همه چیز از بین رفته است. این اظهارات روحیه ما را خیلی تحت تأثیر قرار می داد. به همین دلیل من صدای ضبط را قطع می کردم اما تلاش می کردم از روی ثانیه شمار ضبط، گذشت زمان را ثبت کنم در حالی که داشتم این موضوع را بررسی می کردم یکی زندانبان ها به نام مختار آمد و گفت: چرا صدای ضبط را بسته ای گفتم: در حال بررسی گذر زمان هستم. من اخبار شما را قبول ندارم و گوش نمی دهم. به من می گفت تو چقدر زبان دراز هستی! کتک مفصلی به خاطر این موضوع خوردم.

علاوه بر این ما را به اتاقی می بردند برای اینکه فیلم های سخنرانی رجوی را نگاه کنیم. یک روز بنده را همراه با برادری کرد به آن اتاق بردند. من فیلم را نگاه نمی کردم کردها هم سیگار می کشیدند. من زرورق سیگار کرد ها را به پشت تلویزیون چسباندم. شب جمعه بود؛ آنتن وصل شد و سخنرانی امام خمینی از تلویزیون پخش می شد. پیرمرد کرد عراقی بلند شد، تلویزیون را بغل کرد و بوسید و گفت ما امام را دوست داریم. امام کردها را دوست دارد. در آن هنگام منافقان در را باز کردند، پیرمرد کرد روی زمین دراز کشید و خود را به خواب زد. زندان بان منافق شروع کرد به فحش دادن به امام. رو به من کرد و گفت این چیست که دارید نگاه می کنید. من گفتم ما دست نزدیم خودش سخنرانی امام را پخش کرد. بعد از آن تلویزیون را به گونه ای دست کاری کردند که به جز شبکه عراق هیچ شبکه ای را نمی گرفت.

منافقین چه استفاده های تبلیغاتی از شما کردند؟

اکبری: در آنتن های خبری به صورت گسترده تبلیغات کردند که ما فرماندهان سپاه ایران را به اسارت گرفته ایم در حا

منبع: پارسینه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۲۱۱۴۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ناگفته‌های دردناک زنان سیستان و بلوچستان از وضع آب شرب: خیلی بو میده! | فیلم

مردم سیل زده سیستان و بلوچستان در گفتگو با خبرنگاران گفت: همیشه که آب شرب نیست، بعد از مدتی هم که درست میشه فقط کافیه سیل بیاد، کل زیرساخت‌ از بین میره و آب فاضلاب هم مخلوط میشه. منبع: چندثانیه

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

دیگر خبرها

  • ببینید | روایتی از آنچه در جلسه آغازین دور جدید دادگاه منافقین گذشت
  • ناگفته‌های کهگیلویه و بویراحمد در گفتن نگین
  • اتهامات این ۱۰۴ نفر را پنهان نکنید + فیلم | به فکر امنیت ملی خود باشید
  • ببینید | تصاویری از سند مهم منتشر شده در یازدهمین جلسۀ دادگاه منافقین
  • ناگفته‌هایی از غرق شدن کشتی تایتانیک
  • ببینید | سند مهم منتشر شده در یازدهمین جلسه دادگاه منافقین
  • ناگفته‌های دردناک زنان سیستان و بلوچستان از وضع آب شرب: خیلی بو میده! | فیلم
  • ببینید | ناگفته‌های دردناک و تلخ زنان سیستان و بلوچستان درباره آب؛ آواره‌ایم!
  • پهپادهای مهاجم به اسرائیل تسلیحاتی ویرانگر و مخوف هستند
  • یورونیوز: پهپادهای مهاجم ایران به اسرائیل تسلیحاتی ویرانگر و مخوف هستند