انتشار اسناد سیا تضاد تاریخنگاری سلطنت طلبان را آشکار کرد
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۴۳۶۹۸۶
با مقایسۀ تاریخنگاریای که در دل جریان سلطنتطلب به وجود آمد با تاریخنگاریای که با انتشار اسناد سیا وجه علمیتری به خود گرفت، میتوان نتیجه گرفت، تضادهای فراوانی در جریان تاریخنگاری سلطنتطلبها وجود دارد. با انتشار اسناد سیا، اکنون دیگر خیلی جرئت نمیکنند بحث رستاخیز را مطرح کنند. این رویکرد به سالها پیش برمیگردد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
قدس آنلاین- اگر بخواهیم کودتای ۲۸ مرداد را از منظر روایتگری بررسی کنیم، باید در نظر بگیریم که چه رخدادهای بههمپیوستهای صورت گرفت که بیگانگان توانستند یک بار دیگر بر سرنوشت ما حاکمیت مطلق پیدا کنند. در واقع باید بررسی کنیم که چه عواملی موجب ایجاد حاکمیت مطلق پهلوی دوم پس از کودتای ۲۸ مرداد و حاکمیت مطلق پهلوی اول پس از کودتای ۱۲۹۹ شد. عباس سلیمینمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در گفت و گو با قدس در خصوص شکلگیری و چگونگی تحول تاریخنگاری سلطنتطلبان از کودتا میگوید.
*بفرمایید در خصوص کودتای ۲۸ مرداد چه موضوعی مورد غفلت واقع شده است؟
آنچه کمتر به آن پرداخته شده، بحث انتخابگر بودن یا نوع انتخاب در این صحنه است. یک صفبندی در این مقطع از تاریخ صورت گرفت که این صفبندی مرز بین کسانی است که تعلقخاطر به منافع ملی دارند یا هیچ تعلقخاطری به منافع ملی ندارند. بنابراین، کودتای ۲۸ مرداد بهعنوان یک شاخص، بسیار حائز اهمیت است. این اهمیت موجب شد برخی جریانات و گروهها درصدد مخدوش کردن این شاخص برآیند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عدهای تلاش کردند با ایجاد دشمنیهای کاذب، این شناخت را از ملت ایران بگیرند و عدهای تلاش کردند با نزاعهای کاذب، اصل آن مسئله را مخدوش کنند؛ بدین ترتیب که پس از انقلاب تلاش کردند تضاد بین ملیون و مذهبیون را چنان تقویت کنند که آنها در این درگیری، دشمن اصلی را نادیده بگیرند. این درگیری موجب شد، عامل اصلی دیده نشود. دشمن قطعاً قوای انگلیس و آمریکا بودند و کسانی که در داخل با آنها پیوند خوردند و همراهی کردند. آنها نزاعی که من آن را «نزاع کاذب» نامگذاری میکنم، به جامعه تزریق کردند که گویا دعوای اصلی در قضایای ملی شدن صنعت نفت، دعوایی است بین دکتر مصدق و آیتالله کاشانی. البته این سخن من بدان معنا نیست که آنها با هم اختلاف نداشتند. اختلافاتی بین آنها وجود داشت، اما نزاع اصلی جای دیگری بود. هر دو جریان، علیه بیگانه و دربار و درباریان در حال نزاع بودند. البته بعد درباریان و بیگانگان توانستند در صفوف بههمپیوستۀ این نهضت رسوخ کنند و اختلافات جدی به وجود آورند و جبهۀ داخلی را تضعیف کنند. حال اینکه کدامیک از این بزرگواران ضعف بیشتری در این زمینه داشتهاند و خطاهای بیشتر یا کمتری مرتکب شدهاند، یک بحث ثانویه است. بنابراین کسانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یک نزاع کاذب به وجود آوردند. آنها کسانی بودند که نمیخواستند شناختی در این زمینه حاصل شود. البته توفیق هم کسب کردند؛ زیرا تا سالها گویا تضاد و دعوای اصلی بین طرفداران آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بود. در ابتدای دهۀ شصت، همیشه ما مرزبندیها و اختلافات را حول این دو شخصیت داشتیم، درحالیکه باید توجهات بهسمت دشمن اصلی میرفت که هم ایجاد اختلاف کرد، هم توانست دولت قانونی را سرنگون کند و هم توانست برای مدتها اقتدار و ارادۀ سیاسی ملت ایران را در هم بشکند. این دشمنی کاذب ابتدای دهۀ شصت عمدتاً توسط جریان مظفر بقایی به جامعۀ سیاسی ما حقنه شد و عواملی مانند آیت، زوارهای، جاسبی و عناصر دیگری که با آنها همراه بودند، آن را ترویج کردند. بنابراین، تزریق نزاعی کاذب از ابتدای انقلاب، موجب انحراف تاریخنگاری کودتا شد. اگر این دعواهای کاذب رخ نمیداد، ما میتوانستیم هم نقش مسائل داخلی را در این جریان بهخوبی ببینیم و هم نقش مسائل بیرونی را. کودتا به یک ابزار سیاسی تبدیل شد در دست گروهها یا بهعبارتی به یک دشمنی کاذب تبدیل و موجب شد یک دشمنی آشتیناپذیر بین گروهها ایجاد شود. اگر چنین حالتی به وجود نمیآمد، میتوانستیم عوامل تفرقه را رصد کنیم. اما این دشمنی کاذب در اواخر دهۀ هفتاد و ابتدای دهۀ هشتاد اصلاح شد. بتدریج بحثهایی مطرح شد که غفلت جدی در بررسی کودتای ۲۸ مرداد رخ داده است. این بحث مطرح شد که اثبات اینکه آیا آیتالله کاشانی خیانت کرده یا دکتر مصدق، یک انحراف است و این انحراف، جامعۀ ایران را از یک تجربۀ تاریخی محروم میکند.
از طرف دیگر، وقتی اصلاح این خطا شروع شد، بیدرنگ جریان وابسته به بیگانه درصدد یکسری اقدامهای جدی برآمد، چون با اصلاح این خطا، خیانت دربار برملا میشد؛ زیرا کودتای ۲۸ مرداد شاخص بارزی است که نشان میدهد دربار ما تعلقخاطری به ملت ایران دارد یا ندارد. بنابراین، سلطنتطلبان بیدرنگ درصدد برآمدند که واکنش درخوری نسبت به این اصلاح خطای نیروهای موجود در ایران، صورت بدهند. بنابراین درصدد جعل تاریخ برآمدند. تا پیش از این، نیروهای سلطنتطلب به دکتر مصدق احترام زیادی میگذاشتند، البته احترامی کاذب؛ زیرا اعتقادی به دکتر مصدق نداشتند و فقط برای اینکه بتوانند جریان اصلی انقلاب را تضعیف کنند، خیلی از سلطنتطلبها پشت دکتر مصدق جبهه گرفتند و در واقع نقاب ملی به خودشان زده بودند. خیلی از عناصر سلطنتطلب، چه در دانشگاه و چه در عرصههای دیگر، در دهۀ شصت و هفتاد، نقاب طرفداری از دکتر مصدق را داشتند؛ زیرا اینطور بهتر میتوانستند به رهبری انقلاب هجمه کنند. در واقع با رهبرسازی از دکتر مصدق بهعنوان یک چهرۀ برجسته، درصدد بودند رهبری انقلاب را تضعیف کنند. این سیاستی بود که دنبال میکردند. اما در دهۀ هشتاد آرامآرام هجمههای جریانهای وابسته به بیگانه، یعنی طرفداران دربار پهلوی، به دکتر مصدق شروع شد. در واقع پس از اصلاح رویکرد مذهبیها وملیون به کودتای ۲۸ مرداد، نیروهای سلطنتطلب مجبور بودند، میان مصدق و دربار، یکی را برگزینند. کسی نمیتواند ادعا کند من از دولت قانونی دکتر مصدق حمایت میکنم و بعد بگوید من طرفدار سلطنت هم هستم. هیچکس نمیتواند براساس اسناد مسلم تاریخی صفآرایی این دو جریان را در برابر هم نفی کند. از این رو اینها ناگزیر بودند به دکتر مصدق حمله کنند. این صفبندی، صفبندی کاملاً شفاف و روشنی است. مصدق در خاطرات خود میگوید، دربار کانون فتنهگری علیه نهضت بود. برای درک اینکه سلطنتطلبها خیانت کردند یا نه، به یک پژوهش گسترده نیاز نیست. همراه نبودن آنها با نهضت ملی شدن نفت، ملاکی است که صفبندیها را بهخوبی روشن میکند. حتی ملاک خوبی است برای همۀ کسانی که مطالعاتی در تاریخ ندارند. برای اینکه عملکرد پهلویها را مطالعه کنیم، باید کتابهای زیادی بخوانیم، اما برای اینکه ماهیت پهلویها را بدانیم، فقط کافی است نهضت ملی شدن و کودتای ۲۸ مرداد را بدانیم.
از جمله آثاری که در این زمینه به ظهور رسیده، کتاب «نگاهی به کارنامۀ سیاسی دکتر محمد مصدق» بهقلم جلال متینی است که بشدت دکتر مصدق را میکوبد. او تلاش کرده است پاسخهایی به انبوه پرسشهای موجود در اذهان مردم پیرامون این واقعۀ مهم بدهد، اما زاویهای را برای ارائۀ بحث و پاسخهای خود برگزیده است که اساساً به محو صورتمسئله میانجامد. متینی برآن است تا در کتاب خویش، ضمن نفی «کودتا»، به تنزیه و تنظیف چهرۀ پهلویها بپردازد و مهر وابستگی و وطنفروشی را از پیشانی آنها پاک کند. بر این مبنا، او تلاش کرده است با واکاوی زندگی شخصی و سیاسی دکتر مصدق از ابتدای جوانی تا واپسین روزهای نخستوزیری، مجموعهای از ضعفها و اشتباهات وی را در عرصۀ رفتارهای فردی یا تصمیمات و عملکردهای سیاسی بیابد و با عرضۀ آنها، این نکته را به اثبات برساند که «قهرمان ملی» مورد ادعای عدهای، نهتنها قهرمان نیست، بلکه نقصهای فراوانی نیز دارد. نخستین نتیجه تلویحی از این نکته آن است که اگر مصدق قهرمان نیست، بنابراین طرف مقابل او یعنی پهلویها را نیز نمیتوان «ضدقهرمان» دانست. با بیرون آمدن پهلویها از زیر تابلوی ضدقهرمان، آنگاه میتوان گامهای بعدی را برداشت. ابتدا آنها را باید در اقدامها و کارهای مثبت و سازنده و بهتعبیری قهرمانانه شریک کرد و سپس در صورت امکان، آنها را دستکم در برخی امور بر کرسی قهرمانی نشاند. این تصویر کلی از کتابی است که ماحصل تلاش آقای متینی به شمار میآید.
البته لازم به یادآوری است همزمان با چاپ آثاری از این دست در خارج از ایران، در داخل ایران نیز برخی مطبوعات که گرایشهایی به غرب دارند، موضعشان را نسبت به دکتر مصدق عوض کردند. یکی از این روزنامهها، روزنامۀ «شرق» در دوران مدیریت آقای قوچانی است که شروع کرد به حملاتی نسبت به دکتر مصدق که من یکی از سرمقالات ایشان را جواب دادم و ایشان دیگر ادامه نداد. این حرکت یک حرکت کاملاً هماهنگ بود؛ یعنی هم در داخل کشور حملاتی علیه مصدق شروع شد و هم در خارج از کشور. بهموازات اینکه نیروهای مذهبی در ایران بر سر عقل آمدند که چه خطایی انجام دادهاند، جریان آلودهای ما را به اینسو سوق داد که دشمن اصلی خودمان را در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، دکتر مصدق بدانیم و شروع کردند به تخریب ایشان.
*آثار اشخاصی چون متینی با رویکرد دیگر سلطنتطلبان، بویژه آثار سالهای اخیر، چه تفاوتی دارد؟
آثاری که در چند دهۀ گذشته در خارج از کشور چاپ میشد، اغلب کارهای تبلیغاتی صرف بود. بتدریج با سرمایهگذاریهای بیشتر، تولیدات مکتوب آنها جنبۀ علمیتری پیدا کرد. بیگمان آثاری که توسط عباس میلانی منتشر میشود، خیلی متفاوت است با کارهایی که پیشتر خود سلطنتطلبها منتشر میکردند. رویکرد آنها رویکرد استنادی است. هرچند وجه مشترک و جهتگیری مشترک همۀ آنها این است که در نهایت پهلویها را تطهیر کنند، اما امروز در ظرف اندیشهورزی و در چارچوب کار علمی، اهداف سیاسی خودشان را دنبال میکنند.
*آیا تفاوت تاریخنگاری خود جریان سلطنتطلب را نمیتوان در تفاوت رویکرد آنها به دربار، مصدق و حتی روحانیت پی گرفت؟
چرا میتوان. بهطور مثال، نویسندۀ دیگری که کتاب خود را با رویکرد علمی به نگارش درآورد و تلاش کرد یک چهرۀ علمی به کتاب خودش بدهد و اسناد و کتابهای زیادی را ببیند و از آن مستندات و کدهایی را بیاورد، علی رهنماست که کتاب «نیروهای مذهبی در بستر نهضت ملی» را به نگارش درآورده است. او در این کتاب بهدنبال آن است که بهنوعی تضاد اصلی را بین روحانیت و دکتر مصدق زنده نگه دارد. در نتیجه، در کتاب خود تلاش میکند روحانیت را در نهضت ملی شدن صنعت نفت بکوبد. بنابراین تفاوتهایی در آثار میبینیم، اما جهتگیری کلان آنها همین بحثی است که بتوانند این مرزبندی را مخدوش کنند. حال علی رهنما میخواهد دعواهایی که جریان مظفر بقایی در جامعۀ ما تزریق کرد، دنبال کند و جلال متینی دکتر مصدق را تخریب کند. چون اینها حتی اگر روحانیت را تخریب کنند، باز هم ناگزیر از تخریب دکتر مصدق هستند. اینجور نیست که پس از تخریب روحانیت، مشکلی نداشته باشند. همانطور که عرض کردم، زاویۀ آنها با دکتر مصدق کمتر است؛ یعنی جریانات غربگرا تعارضات حلناشدنی بسیاری با دکتر مصدق ندارند، اما در عین حال، همان دکتر مصدقی که بسیار نرمخو است و تضاد خیلی زیادی با غرب ندارد، در عین حال بهدنبال حفظ منافع ملی هم هست. آدمی است که دغدغۀ مسائل ملی دارد، اما حاضر نیست برای حفظ این مصالح، حرکت گستردهای را در جهت زدودن سایۀ شوم استعمار از همۀ زوایای زندگی ملت ایران سرمایهگذاری کند، حتی در مورد پیش بردن نهضت ملی شدن نفت هم وقتی بستر را آماده میبیند، نهضت را پیش میبرد. البته جریان سلطنت تضادشان با نیروهای مذهبی خیلی بیشتر است، بهخاطر اینکه نیروهای مذهبی حملاتشان را ریشهایتر متوجه جریان غرب و جریان وابسته در ایران میکنند.
دکتر مصدق حملاتش ریشهای نیست، اما در عین حال یک عنصر ملی و مدافع منافع ملی است. بنابراین تضاد جدی با دربار دارد. منظورم این است کتابهایی که جریان سلطنتطلب و عناصر وابسته در داخل و خارج تولید میکنند، ناگزیر هستند بر مصدق خرده بگیرند. درست است که رهنما بین دکتر مصدق و نیروهای مذهبی، سعی میکند نیروهای مذهبی را از ریشه بزند، اما در عین حال در ادامه باید دکتر مصدق را هم بزند، اما اولویت قایل میشوند. اول نیروهای مذهبی را میزنند، بعد به مصدق هم میپردازند. در واقع این نویسندگان برای خود تقدم و تأخر قایل میشوند، اما ناگزیر خواهند بود، هم جریان ملی را نقد کنند، هم جریان مذهبی را؛ زیرا بدون ضربه زدن به این دو جریان، قادر به تطهیر خود نخواهند بود.
*آیا با انتشار اسناد سیا در این تاریخنگاری تغییری حاصل نشد؟ بهطور مثال، جریان سلطنتطلب دیگر کمتر بحث «رستاخیز ملی» را مطرح میکند.
با مقایسۀ تاریخنگاریای که در دل جریان سلطنتطلب به وجود آمد با تاریخنگاریای که با انتشار اسناد سیا وجه علمیتری به خود گرفت، میتوان نتیجه گرفت، تضادهای فراوانی در جریان تاریخنگاری سلطنتطلبها وجود دارد. با انتشار اسناد سیا، اکنون دیگر خیلی جرئت نمیکنند بحث رستاخیز را مطرح کنند. این رویکرد به سالها پیش برمیگردد. بحث رستاخیز ملی بیشتر مربوط به دورۀ خود پهلویها بود. پس از پهلویها، برخی سلطنتطلبان همچنان این مطلب را ادامه دادند، مانند اردشیر زاهدی و امثال او که بهلحاظ شخصیتی، عناصر قابل توجهی نیستند. فرض کنید اردشیر زاهدی کودتای ۲۸ مرداد را رستاخیز ملی بداند. کسی به او توجه نمیکند. بحث رستاخیز، تبلیغات دورۀ پهلوی بود و امروز که اسناد منتشر شدهاند، موضوع کاملاً مشخص شده است. البته آنها در انتشار این اسناد هم بسیار سنجیده عمل کردند. مثلاً هنوز اسنادی هستند که منتشر نشدهاند، از جمله اسناد شبکۀ روزنامهنگارانی که وابسته به غرب بودند و علیه مصدق کاریکاتور و مقاله چاپ میکردند. آنها در روزنامهها، دکتر مصدق را بهایی معرفی میکردند تا نیروهای مذهبی را تحریک کنند. خود ویلبر میگوید، مقالهای به مطبوعات وابستهمان دادیم که تبلیغ کنند دکتر مصدق بهایی است. هنوز اسناد اینها منتشر نشده، اما براساس همین اسنادی که تاکنون منتشر شده است هم کاملاً پنبۀ حرفهای بیاساسی مانند رستاخیز ملی زده میشود.
اما افرادی همچون متینی که بهدنبال کار علمی نیستند، از اشارۀ مستقیم به اسناد انتشاریافته در این زمینه، پرهیز کردهاند و با ارجاع خوانندگان به کتابهای دیگران، چنین وانمود میسازند کسانی راجعبه طرحهایی به نامهای آژاکس و چکمه، مسائلی را مطرح کردهاند. این تغافل آشکار آقای متینی از اسناد انتشاریافتۀ سیا در سال ۲۰۰۰ پیرامون کودتای ۲۸ مرداد، بهروشنی نشان میدهد، چون نویسندۀ محترم هیچ توجیه قانعکنندهای در قبال این اسناد نداشته، بهتر آن دیده است که بهکلی از آنها چشمپوشی کند و فقط اشارهای به برخی «ادعاها» داشته باشد. اما از آنجا که این اسناد انتشار یافته و در معرض دید همگان است، اینک بهسادگی امکان مراجعه به اصل اسناد و نه نوشتهها و ادعاهای گوناگون مطروحه در این زمینه، وجود دارد.
این جریان غیرعلمی در داخل ایران هم دیده میشود. برخی استادان ایرانی بیشتر کار سیاسی انجام میدهند تا کار تاریخی و علمی. آنها درصدد هستند بستر حضور غرب در ایران را فراهم کنند. بنابراین سعی دارند، گذشتۀ غرب در ایران را تطهیر کنند. این جریان بهدنبال تقویت کار علمی در حوزۀ تاریخ نیست، بلکه در پی مخدوش کردن بحث تاریخی و یک نوع درهمریختگی است. در دانشگاه نباید کسی حرفی بزند، مگر اینکه مستنداتی را ارائه کند. اگر ما در دانشگاه این ولنگاری را ترویج کنیم که هرکس بتواند هر حرفی بزند، علوم انسانی دچار فاجعه میشود. آزادی باید داشته باشیم، اما برای حرف مستند. علی رهنما حداقل مستنداتی ارائه داده است. بعضی از جریانات در داخل کشور فقط تاریخ را مخدوش میکنند تا در این فضا، اهداف خودشان را دنبال کنند. این به نظرم در ارتباط با تجربهآموزی از تاریخمان بسیار زیانبار است، چون تاریخ را غیرمؤثر میکند.
منبع: روزنامه قدسمنبع: قدس آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۴۳۶۹۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ضرورت جریان شناسی تحریف تاریخ ایران
شکست اسرائیل و تغییر هژمونی، بیتردید نظام سلطه را بیش از پیش بر آن میدارد که به ریشهها و بنیادهایی یورش ببرد که باعث ایجاد تغییر در بینش اسلامی با چیرگی و فرادستی ایران به عنوان امالقرای پیروان اسلام نابمحمدی (شیعه امامیه) شده، همچنانکه فوکویاما پس از شکست عراق در جنگ تحمیلی تاکید کرد که باید این انقلاب را با رفاهزدگی و تجملگرایی از پا انداخت!
اکنون بازشناخت خودمان، ریشههایمان و شناسایی موقعیتمان و روشنگری درباره اسلام سنتی و اسلام سیاسی، ضروری و از محورهایی است که به نظر میرسد برای پرورش و شکوفایی و توانافزایی نسل نو به آنها نیاز داریم. باید بدانیم پخش سریال حشاشین فقط «نوک یک کوه یخ» است که بهزودی با تولیدات ضدایرانی و ضدشیعی بیشتر خواهد شد و اگر در زمینه بازشناخت هویت اسلامی ایرانیمان کار نکنیم، دست جریان رقیب فرهنگی را برای تحریف باز خواهیم گذاشت. بر همین اساس با دکتر سیدعلی بطحائی؛ متخصص کلام و جریانشناس فرقههای اسلامی به گفتگو پرداختیم تا لایههای پیدا و پنهان حشاشین، مجموعه تلویزیونی پرمخاطب جهان عرب در رمضان ۲۰۲۴ را بکاویم و همچنین راهبردهایی فرا راه آینده «جبهه نرم فرهنگی» را بررسی کنیم.
ایران اسلامی و کنشهای شیعیان اسماعیلی
جریان شناسی جهان اسلام معاصر، حوزه پژوهشی کمتر کاویدهشده و دانش بکری است. بسیار جای خوشوقتی است که روزنامه جامجم روی بررسی زوایای متعدد سریال «حشاشین» تمرکز کرده، زیرا تاریخ اسماعیلیه در ایران اسلامی و کنشهای شیعیان اسماعیلی در حاشیه بایستهای قرار ندارد. تاریخ نزاریها که این سریال به آن پرداخته، مربوط به منطقه «لوانت تاریخی» شامل شامات، مصر، لبنان، اردن و ایران است. یعنی در ماجرای تاریخ حشاشین، ایران ما در کنار سایر مناطق لوانت تاریخی برای چند قرن درگیر فعالیتهای نزاریان شد و بعد اصل حضور حسن صباح (متوفی ۵۱۸ قمری) در تاریخ ایران نیز مربوط به همین پیروان نزار بن المستنصر (متوفی ۴۷۸ قمری) است که از جانشینی خلافت فاطمیان مصر کنار گذاشته شد و در ایران به نسبت مصر به او اقبال بیشتری میشود. به عبارتی توجه کمرنگ به نزاریها در منطقه لوانت است و عنایت افزونتر در ایران.
گروه تحریفشده
این سخن درباره مصر زبانزد است که مصر «سنیالمذهب و شیعیالهوی» است، یعنی حال و هوای تشیع در سر مردم آن سامان (فسطاط قدیم و مصر جدید) پررنگ است و این نکته را در تحلیل سریال حشاشین باید در نظر گرفت. در تیزرهای تبلیغی و تریلر سریال حشاشین پیش از ماه مبارک رمضان در مورد این فرقه بهصراحت اعلام شد که «ان الطائفه التی ارعبت العالم» یعنی مخوفترین گروهی که جهان را ترساند! مصر با این سریال قصد تعریض به اسلام سیاسی و در لایههای پنهان بعدی به ظرافت قصد شیعههراسی سیاسی را داشت، هرچند از قسمتهای سریال میتوان برداشتهای دیگری نیز ارائه داد. در روزهای اول پخش روزنامه «الشرقالاوسط» که یک خبرگزاری سکولار در عربستان است با اظهار خوشحالی از پخش این سریال گزارشی را منتشر کرد که حشاشین در راستای تعریض به اخوان المسلمین و تخریب چهره این جریان پرنفوذ و موثر جهان اسلام است و تحلیلهایی در مورد رابطه حشاشین، شیعه و اسلام سیاسی منتشر کرد، با اینکه امسال سریال رمضانی عربستانیها (خیوط المعازیب؛ ریسندگی عباهای زردوز) پخش شد که به جدال تند سنت و مدرنیته میپرداخت و سعی در تحقیر سنت زیر چتر مدرنیته داشت، ولی الشرق الاوسط فقط روی حشاشین تمرکز کرد و نگاهی تحلیلی به سریال عربی خودشان نداشت.
دولت قدرتمند سایه
شبکه المتحده ـــ از مهمترین رسانههای جهان عرب ـــ سرمایهگذار این سریال بود که با توجه به ابعاد و سکانسهای پرهزینه سریال به نظر میرسد مبلغ سرمایهگذاری بیشتر از ۱۲میلیون دلار باشد. مصر کشوری بدهکار با قرضهای سنگین بینالمللی است و چنین سرمایهگذاری در امور فرهنگی کاملا هدفمند و سوگیرانه است. چرایی تخصیص چنین بودجهریزیهایی به جایگاه و پایگاه اخوان المسلمین برمیگردد که همچنان دولت پنهان در مصر عمل میکند. دولت سکولار حاکم در مصر، هرچند بهظاهر قدرت را در دست دارد، اما چیدمان و گستره نفوذ آن در مصر با وجود مراکز درمانی، آموزشی و تفریحی حتی ازدواج آسان و روشهای ارتباطگیری با جوانان و تاثیرگذاری بر آنها و مسائلی که بهقول اعراب عامالبلوا به شمار میرود و مردم با آنها سروکار بیشتری دارند در همه اینها اخوان بسیار موفقتر از حکومت است و نمیشود بهسادگی نادیدهاش گرفت یا کنارش گذاشت. به اخوان المسلمین اصولا «دولت سایه» گفته میشود.
سکولارها و اخوانالمسلمین
وقتی حسن البنا، سال ۱۳۰۷شمسی یا ۱۹۲۸میلادی این جریان فکری را بنا گذاشت با این نگاه که اسلام در جامعه نقشی ندارد و تاکید داشت باید اسلام به جامعه و متن زندگی وارد شود و ابزارهای بنیادین و اصلی حکمرانی، سیاسی، تربیتی و پرورشی را دست بگیریم. عبدالفتاح السیسی و دولت مصر به این نفوذ اخوان المسلمین هم توجه ویژه دارد و هم از آن بهشدت میهراسد و در سالهای اخیر با معرفی چهرههایی مثل طه حسین را که یک روشنفکر سکولار و مخالف الازهر و معارض اخوان است، را پررنگ میکند تا طیفهای جوان بهجای حسنالبنا و شیوخ الازهر به او اقبال کنند. طه حسین، چهرهای است که تقیدات مذهبی دارد، اما در طیف سکولار ایستاده، زیرا نه به اسلام سنتی الازهری و نه به اسلام سیاسی اخوانی هیچگونه گرایشی ندارد. برپایی یادواره و بزرگداشتهای سالانه و جایزه سال با نام او ازجمله این سرمایهگذاریهای فرهنگی است. بهترین مدل برای السیسی چنین چهرهای است که برای کنار زدن اسلام سیاسی اخوانی و اسلام سنتی الازهری به کار سیاستهایش میآید؛ کما اینکه وزیر وقت فرهنگ مصر نیز تاکید داشت رهرو/ پیرو همین چهره (طه حسین) است و «طه حسین، روح حاکم فرهنگی دولت مصر» است. میدانید با وجودی که السیسی، دستوپای الازهر را بهنوعی کوتاه کرده، اما الازهر همچنان در مقابل حاکمیت ایستادگی میکند و تأثیرگذار است. دکتر احمد الطیب که چهلوچهارمین شیخالازهر است حکمی معادل نخستوزیر را دارد و جایگاهش هرچند تشریفاتی است، اما در مصر بسیار جایگاه بالایی بهشمار میآید. این جایگاه از سوی شیوخ الازهر گزینش و منصوب میشود، یعنی دولت در انتخاب ایشان تاثیری ندارد. برخلاف جایگاه مفتی اعظم مصر که مستقیما از طرف دولت برگزیده و نصب میشود و رسما کارمند دولت است.
اسلام سنتی مترقی
بجاست این نکته در مورد اسلام سنتی مورد توجه قرار گیرد که نگاه روشنفکران و سکولارها به سردمداران و پیروان اسلام سنتی خیلی نگاه ویژه و امیدبخشی نیست؛ درحالیکه پژوهشهای آکادمیک روشن کرده که برخی طیفهای اسلام سنتی نه ارتجاعیاند و نه اخباری و نه واپسگرا و راه اسلام سنتی از این جریانهای بدنام جداست و برخی از سنتیهای کلاسیک، بسیار مترقیاند. امسال ماه مبارک رمضان، علی الجمعه، مفتی اعظم سابق مصر با آن جایگاه خاص در برنامهای ویژه «نورالدین» شرکت داشت که با نوجوانها نشست و به پرسشهایشان پاسخ داد. سنتیهای مصر به همین امور و دیدهشدن قانع هستند و چیز دیگری نمیخواهند؛ با نسل نوجوان و جوان ارتباط میگیرند و به شبهات آنها پاسخ میدهند و از این رو اسلام سنتی چنینی، برای سیاست امثال السیسی هیچ خطری ندارد. بالوپر دادن دولت و نظام سیاسی مصر به الجمعه و همانند ایشان از آن روست که سد نفوذ اخوانیها در جوانان باشد، بلکه بتواند جایگزین اخوان در این عرصه مهم شود. اما آنچه که خطر بنیادین بهشمار میآید و مانند بمب هستهای در جهان چرخیده و تاثیرگذاریش به چشم میآید اخوانیها هستند. اسلام سنتیها یعنی طیف علیالجمعه در حد همین روشنگری درباره شبهات فعالیت دارند. در حالی که اخوانیها از «اسلامالحَرَکی» سخن میگویند؛ اسلام حرکتبخش جامعه، اسلام دادگرا، اسلامی که به تحرک و پویایی وامیدارد، نه انفعال و عادت و روزمرگی.
سریال حشاشین ضد اسلام سیاسی
برگردیم به حشاشین، این سرمایهگذاری برای جریانی که السیسی فعلا در چکاد آن است، بسیار آمد دارد و بااهمیت تلقی میشود، زیرا با توجه به فضایی که درباره اخوانیها و فعالیتهایشان مرور کردیم، به سود السیسی است که به قول معروف به «مغالطه مسمومکردن چاه» دست بزنند. یعنی با نمادسازی منفی از اسماعیلیه منسوب به شیعه و اخوان، آنها را ترسناک، وحشتآفرین، تروریست و خونریز نشان بدهند و برای مخاطبان چنین سریالی جا بیندازند که آنها تروریست، روانی و آدمکش بودند. کارشان شستوشوی مغزی و تغییر دادن ذهنیتها بوده است. چه سیاستگذار و چه سرمایهگذار چنین سریالهایی به نتیجهای که میخواهد میرسد، زیرا با ارائه یک محصول حرفهای، خوشساخت، مخاطبپسند و چشمگیر خواهناخواه مخاطب را مجذوب میسازد و در چنین روندی خوراک فرهنگی دلخواه و سفارشی خود را غیرمستقیم به ذهن بینندگان تزریق میکند.
یک راهکار
نکتهای که در ابتدای امر باید بدان توجه کرد این است که واکنش «کریم شاهالحسینی» رهبر چهلونهم فرقه اسماعیلیون در مورد این سریال چیست که باید منتظر ماند و دید که چه عکسالعملی نسبت به تحریف تاریخ حشاشین نشان خواهد داد. ولی آن بخش از سریال که به شیعه، نگرشی چنین منفی و دروغین داشته، به نظر میرسد در واکنش نخست بایستی رسانه جمهوری اسلامی و صداوسیما در سلسله نشستهایی به روشنگری درباره تاریخ حشاشین بپردازد، چراکه به هر حال بخشی از تاریخ ما و کنشگری تاریخی ما در الموت قزوین رخ داده است. هرچند این فرقه، دوران تاریکی نیز داشتهاند و در مقاطعی از شریعت دل بریدند و نماز و روزه را کنار گذاشتند، اما همچنان لایههایی از آنها هستند که سخن از بازگشت به شریعت میزنند و البته فقه اسماعیلی قاضی نعمان (م ۳۶۳ قمری) در کتاب دعائمالاسلام نمونهای از فقه اسماعیلی است. بایستی رسمیتی برای اینها در نظر گرفت و مجمع جهانی اهل بیت علیهمالسلام و مجمع تقریب مذاهب باید به این قضیه عنایت بورزد. هرچند نهادهای امنیتی به این فِرَق تشیع نگاه مثبتی ندارند، اما بههرحال باید به این فِرَق تشیع نگاه بازتر و تعامل درستی داشته باشیم.
لزوم شناخت تاریخ ایران
مهمترین مسأله نهادهای فرهنگی و پژوهشی شیعه در مواجهه با سریال حشاشین این است که باید نگاه نسل جوان را به تاریخمان تغییر دهیم و ذهن آنها را تاریخی پرورش بدهیم و آنها را به تاریخ ایران اسلامی پیوند دهیم. میدانید که سده چهارم را دوران زرین تمدن اسلامی یا دوران طلایی و رنسانس جهان اسلام میشمارند. مثلا جوئل ال. کرمر آمریکایی در کتاب «احیای فرهنگی در عهد آل بویه: انسانگرایی در عصر رنسانس اسلامی» چه ستایشی از رویکرد خردگرای انسانمدارانه آل بویه داشته است. بارها مقام معظم رهبری به توجه به تاریخ درخشان و متقن ایران پس از اسلام اشاره و بر پرداختن به آن در تولیدات رسانهای تاکید داشتهاند. ضمن این سخن که منعی ندارد به دوران پیش از اسلام نیز پرداخته شود، اما مگر نه این که آلبویه و همین حسن صباح، طاهریان، سامانیان و... درهمین دوران بودند و برگهای زرینی در تاریخ ایران برجای نهادند که قابل قیاس با سایر ادوار پیش از اسلام است.
همین که به تاریخ زرین ایران پس از اسلام نمیپردازیم باعث شده یک شبهه سست رایج شود که طلوع شیعه را با صفوی ذکر میکنند، در حالی که صفویه فقط سه سده پیشتر از ما بوده است، اما در ایران ما، میراث و سکههایی در قرن اول (سال۸۶ قمری) ضرب میشده (مربوط به نوه جعفرطیار) که عمق نفوذ تشیع در ایران را نشان میدهد. به عبارت روشنتر، تاریخ ما ایرانیان شیعی، با صدر اسلام گره خورده است. باید روی اینها تمرکز کنیم و در پاسخ به کوششهایی مانند تهیه و پخش سریال حشاشین، از این همه انفعال درآییم، وگرنه از نظر فرهنگی همین گسستی که با زومرها و نسل زد داریم، اگر به نوعی در جایی همین زخم، سرباز کند، بسیار عواقب وخیم و خطرناکی خواهد داشت؛ زیرا نسل جدید و صدالبته بیاطلاع ما، به خاطر تبلیغات باستانگرایان غیرعلمی و افراطی به تاریخ قبل از اسلام توجه میکند. شاید توجه به تاریخ ایران قبل از اسلام اشکالی نداشته باشد، اما وقتی چنان زومکردنهای هدایت شده و از پیشتعریف شده و هدفمندی به ذهن نسل جدید تلقین میشود، به راستی جای نگرانی دارد و تقابل ایران و اسلام شکل میگیرد، چرا که پس از اسلام بسیار تاریخ ما درخشانتر است. البته پیش از اسلام را انکار نمیکنیم. اگر شما موزههای ایران باستان، موزه رضا عباسی و ... را بازدید کنید، بالعیان مشاهده میکنید که تاریخ ایران پس از اسلام بسیار پر برگ و بار است و خواهید دید که ایران پس از اسلام، شکوه غرورانگیزی دارد.
واقعگرایی ضروری
البته سخن در این گفتگو چنین نیست که باید روی حشاشین تمرکز کنیم؛ اما لازم است که در این موضوع تاملی بشود تا دریابیم باید با حشاشین (اسماعیلیه) چه کار کنیم. لازم است و باید اتاق فکری برای تاریخ و مسائل تاریخی طراحی شود تا از این همه بیخبری برآییم و تکانی به خودمان بدهیم. اسلام سنتی و سایر جریانهای اسلامی همچنین رسانهها در این باره واقعا وظیفه دارند و باید مسئولیت و نقششان را ایفا کنند. میدانید که سریال حشاشین پر از اشتباهات تاریخی غیرقابل بخشش است. بر پایه افسانه سه یار دبستانی، چهار شخصیت بزرگ را که از نظر تاریخی همزمان بودند در حشاشین محور کردهاند. حسن صباح را بهعنوان رهبر مخوفترین حرکت جهان مطرح کرده تا اسلام سیاسی و شیعه را از این رهگذر بکوبد. خواجه نظامالملک چندان کنشگر مهمی در متن نیست و بیشتر حاشیهای است. غزالی را، اما این سریال بهعنوان چهرهای پذیرفتنی نمایش داده که دیدگاه سازندگان حشاشین را نمایندگی میکند. غزالی در این سریال تجلی همان ورژن سکولاری است که السیسی میپسندد. جالب است با اندکی واکاوی میتوان دریافت که غزالی این سریال، برابر نهاد طاها حسینی است که پسند سکولارهای مصر است. سازندگان سریال واقعا کار کردهاند و در پرورش نگاهشان و افزودن بار معنایی دلخواهشان به چهرههای تاریخی و بهرهبرداری مورد پسندشان واقعا حرفهای عمل کردهاند. باید توجه کنیم این همه زحمتی که کشیدهاند چرا از ما برنمیآید! ما که شکرخدا از نظر امکانات چیزی کم نداریم و فقط باید سلیقه به خرج بدهیم. این سریال به قول قدیمیها «کج؛ اما رج است» یعنی همهچیزش حرفهای و خوشساخت است و در مورد سناریوی آن فکر کردهاند و در فرهنگ به اصطلاح نقطهزنی کردهاند.
نگاه رهبری به فرقههای شیعی
تاریخ اسماعیلیه در ایران اسلامی و کنشهای شیعیان اسماعیلی در حاشیه بایستهای قرار ندارد. حتی در کتابهای درسی تاریخی ما به آنها توجه مناسب نشده است؛ در حالی که رهبر معظم انقلاب از فرق شیعه با عنوان «ایتام آل محمد» یاد کردند. به این معنا که باید فرقههای شیعی را زیر پر و بال گرفت و با آنها تعامل هوشمندانه و عالمانه برقرار و آنها را زیر چتر اهلبیت (ع) باز تعریف کرد. به باور من باید درباره رابطهمان با نزاریها به بازنگری بپردازیم و این مسأله را جدی بگیریم. با این که آقاخانها سکولار هستند، اما مقام معظم رهبری فرمودهاند که فرق شیعه ایتام آلمحمد هستند. بالاخره از دل شیعه برجوشیدهاند و باید با آنها تعامل داشت. این ذهنیت باز رهبری باعث خوشحالی است که در سردمداری کشور عزیزمان، چنین شخصیتی را با افق فکری باز داریم.
منبع: روزنامه جام جم
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی