ناگفتههای خانوادههای قاتل و مقتول آتنا اصلانی
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۴۵۷۸۹۹
فاجعه مرگ دختر بچه دوستداشتنی پارسآبادی چنان شوک و غمی بر جامعه ایران وارد کرد که اکنون بعد از گذشت نزدیک به یک ماه از کشف پیکر پاک آتنا، هنوز این موضوع در صدر اخبار است.
روزنامه قانون: فاجعه دختر بچه دوستداشتنی پارسآبادی چنان شوک و غمی بر جامعه ایران وارد کرد که اکنون بعد از گذشت نزدیک به یک ماه از کشف پیکر پاک آتنا، هنوز این موضوع در صدر اخبار است.بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اما فارغ از موضوع قصاص، جلوگیری از وقوع چنین حوادثی، وظیفه ای است که همه مردم کشورمان از صاحبان قدرت و تریبون تا روزنامه نگاران و دیگر اصناف و اقشار جامعه، باید به جد به فکر آن باشند و از خانوادهها تا متون آموزشی، قانونگذاری و سطوح کلانتر، دغدغه کاهش آسیب های جسمی، روحی و صد البته جنسی به کودکان را داشته باشند.
شکوههای آفتاب
با فرونشستن نسبی موج احساسات، درصدد برآمد با تهیه گزارش و مصاحبههایی، روایتی صحیح و دقیق از این فاجعه ملی را ارائه دهد تا شاید در آسیبشناسی این واقعه تلخ، مفید واقع شود. از این رو من عازم شهر اردبیل شدم تا در پیچ و خم های مسیر 220 کیلومتری اردبیل_ مغان، خود را به شهرستان پارس آباد مغان برسانم. در یکی از روزهای گرم مرداد ماه، به سمت شهری می روم که بهخاطر جلگه ای بودنش ، بسیار بسیار گرمتر از اردبیل است. آفتاب چنان بر تن آدم شلاق میزند که گویا او نیز از آنچه انسانی در حق کودکی معصوم به جای آورده است، شکوهها دارد.
در میانه ظهر به مرکز پارسآباد مغان میرسم . جایی به نام چهارراه. جایی که با مغازه اسماعیل قاتل آتنا، فاصله چندانی ندارد. مغازه قاتل آتنا، همان جایی است که مردم شهر، بعد از پی بردن به حقیقت مرگ آتنا با تجمع در مقابل آن، بیشرف بیشرف گویان ، آنجا را سنگباران کردند. دخمهای در ابتدای خیابان پزشکان پارسآباد. جایی که با محل همیشگی بساط دستفروشی پدر آتنا، کمتر از 10 متر فاصله دارد. بهنام پدر آتنا اگر میدانست آنجا دخمه شیطان است، حتما دخترش را همراه روزهای سخت کار و کاسبیاش نمیکرد...
استتار سوابق قاتل
او خود ناگزیر از بساطگستری بود. بیکاری و مخارج زندگی خانواده چهار نفره، دستفروشی را تنها راه کسب درآمد حلال برای او قرار داده بود. اما صد افسوس که نگذاشته بودند بهنام و امثال بهنام بدانند که ساکن دخمه خیابان پزشکان، یک خلافکار متهم به قتل و آزار جنسی کودکان است. شهر کوچک مرزی پارس آباد، آنقدرها جای خوبی برای مخفی نگه داشتن سوابق خلافکارها نیست. اما اسماعیل پنهان شده بود. انگار که هاله ای نامریی، سوابق او را مخفی نگه داشته است. اهالی اتهاماتی را به برخی اقوام قاتل که سمتهایی داشتهاند، وارد می کنند و می گویند که آنها از او حمایت میکردند. با این حال نمیشود با جدیت این فرضیه را تایید کرد. ما فعلا به این بسنده میکنیم که قاتل دارای هوش سیاه بالایی بوده و اینچنین خود را از معرض اتهام عمومی مبرا میکرده است.
نرو دخترم ، نرو !
بهنام، همسر و دو دخترش در کوچه مجاور مسجد جامع شهر، جایی در نزدیکی دخمه شیطان نامریی زندگی می کردند. جایی که بعد از کشف راز گم شدن آتنا، سوت و کور شده است. دیگر کسی آنجا زندگی نمیکند. مادر آتنا میگوید که آتنا از گوشه گوشه خانه، از کناره درها و دیوارهای آن فریاد می زند . مادرش را می خواهد. گاهی لبخند می زند. گاهی گریه می کند. گاهی خواهرش آسنا را صدا می کند و آنوقت که به پدر میگوید با هم برویم سرکارت، مادر فریاد می کشد. نه ! دخترم. نه! نرو. آنجا دخمه شیطان نامریی است. این کابوسها مادر را از پا درآورده است و تنها راهی که برای بهنام مانده، این است که همه خانواده را به خانه مادرزنش ببرد.
زیرنهر تراب
جایی در فقیرترین محله شهر، زیرنهر تراب،کوچه ای که مادربزرگ آتنا در آنجا زندگی می کند به رود ارس منتهی میشود. مرز ایران و جمهوری آذربایجان. آنها در کناره مرز زندگی می کنند، اما صدای غم و اندوهشان را کوچه پس کوچههای سراسر ایران شنید. همانگونه که وقتی من پای به خانه مادر بزرگ گذاشتم، گروهی از اهالی تبریز هم برای ابراز همدردی وارد منزل شدند. افرادی که هیچ نسبت و آشنایی با خانواده اصلانی نداشتند و فقط و فقط برای ابراز همدردی آمده بودند.
این دو دختر
جلوی در کوچه، کودکی را دیدم که در عالم کودکیاش به مردم نگاه میکرد و هیچ نمیگفت. گفتند او آسناست. وقتی که با بهنام مصاحبهام را آغاز کردم، آسنا روی پای پدرش دراز کشید و به سرعت خوابش گرفت. خدا میداند که چند بار آتنا هم اینگونه در آغوش یا روی پای پدر به خواب رفته است. ساعتی بعد از این صحنه، دختری را می بینم که در انتظار خبری از پدرش است. پدری که الان دیگر همه او را شیطان می نامند. محدثه 13 ساله که به همراه مادر و برادرش در خانه مادری اسماعیل ( قاتل آتنا) زندگی میکند، آرام و بیسروصدا نزد مادربزرگش می نشیند و به فارسی پرسش هایم را پاسخ می گوید. اما این سوال و جواب دیری نمیپاید تا بغضش بترکد و به گریه بیفتد. میگویم نزد مادرش در اتاق مجاور برگردد. شاید خیلی ها بگویند که او دختر قاتل است و از همان خون در رگش هست، ولی من نمی توانم چنین قضاوتی داشته باشم. این بچه، چه گناهی کرده است که باید اینگونه منزوی و افسرده شود. چنان وضعی پیدا کند که حتی مشاوران و روانشناسان وزارت بهداشت نیز سراغی از او نگیرند!؟
ماجرای نقش برادران قاتل در انتقال جنازه!
البته شاید ریشه این بیاعتناییها در شایعاتی است که در منطقه رواج یافته است. در پارسآباد عدهای مدعیاند که برخی از برادران قاتل میخواستهاند جنازه آتنا را مخفیانه از پارکینگ خارج کنند. آنها برای این ادعای خود داستانی هم دارند. در همسایگی قاتل شیطان صفت، منزلی قرار دارد که دارای دو دوربین مداربسته است. آنطور که یکی از اهالی شهر مدعی بود، یک روز قبل از اینکه یافتن جنازه گزارش شود، برق منطقه میرود و یکی از برادران اسماعیل سعی میکند تا همسایه را برای قرار دادن وانت خود در مقابل دوربینها مجاب کند، تا اینگونه بتواند جنازه را از پارکینگ خارج کند. این اتهام خیلی جدیتر از چیزی بود که بتوانم بیاعتنا به آن از پارسآباد خارج شوم. به همین دلیل به محل زندگی اسماعیل رفتم و زنگ همسایهها را زدم تا بتوانم درستی یا نادرستی این ادعا را کشف کنم. در پرسوجوهای من کسی ماجرای وانت را تایید نکرد. هیچکس از همسایهها، ماجرای انتقال وانت را ندیده و نشنیده بود. اما سه تن از آنها قطع برق را تایید کردند. حتی یکی از همسایهها مدعی شد که کابلهای تیر برق مقابل منزل اسماعیل قاتل، بریده شده بود. با همه اینها چیزی که احتمال تلاش برادران قاتل در جابهجایی جنازه را تا حدودی دور از ذهن میکند، این بود که دوربینهای مداربسته در همسایگی منزل قاتل حتی در زمان قطع برق نیز میتوانستند از محل فیلمبرداری کند. بنابراین شاید بتوان این ماجرا را غیر واقعی دانست. البته بررسی صحت و سقم آن، مسئولیت ماموران آگاهی است، چنانچه توانایی این کار را داشته باشند.
ضعف آگاهی پارسآباد در ردگیری پرونده
اگر بتوان در سخنان خانواده آتنا و همچنین خانواده قاتل یک اشتراک نظر یافت، آن هم اتفاق دیدگاه هر دو خانواده در ضعف آگاهی منطقه است. یکی از برادران قاتل میگوید که ماموران آگاهی چهار بار منزل قاتل را گشتهاند ولی نتوانستند جنازهای پیدا کنند!؟ این در حالی است که فرمانده نیروی انتظامی استان اردبیل یافتن جنازه آتنا را محصول تلاش ماموران زبده آگاهی میداند. او البته نمیگوید چطور و چرا در همان روزهای نخست مفقود شدن آتنا، ماموران آگاهی به سراغ قاتل نمیروند. مگر آنها نمیدانستند که وی دارای پرونده کودکآزاری و حتی قتل است. به هر حال ضعف عملکرد ماموران انتظامی شهرستان و حتی شاید استان اردبیل چیزی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت. به قول یکی از برادران قاتل، چه بسا اگر آگاهی همان چهار سال پیش در ماجرای مفقود شدن یک زن میتوانست اسماعیل را به دام بیندازد، شاید آتنا اینچنین مظلومانه به قتل نمیرسید.
گفتوگوهایی با هر دو طرف ماجرا
برای یافتن پرسش مناسب به سوالاتی که داشتم ، در ابتدای ورود به شهر با یکی از اهالی پارس آباد، قرار گذاشتم تا من را نزد خانواده هر دو طرف ماجرا ببرد. طبق وعده در مرکز شهر (چهارراه) به سراغم آمد و بعد از آن منزل اسماعیل ( قاتل آتنا)، محل کار وی ، منزل مادری قاتل، محل کار دو تن از برادران قاتل، منزلی که خانواده آتنا در آنجا زندگی میکردند و منزل مادربزرگ آتنا( که اکنون خانواده آتنا در آنجا زندگی میکنند) را به من نشان داد. این دوست پارس آبادی، من را در محله تراب که در واقع فقیرترین محله پارس آباد است، پیاده کرده و میرودتا به منزل محقر ولی باصفا و صد البته غم زده مادربزرگ آتنا بروم و گفتوگوهایی بگیرم که با خواندن آنها شاید نکاتی جدید درباره این واقعه جانگداز به دست آید.در راه بازگشت به اردبیل ترانه ای به زبان ترکی که از ضبط ماشین پخش می شود، بسیار با حال و هوای خانواده آتنا و ماجرایی که من دیدم و خیلی از مردم ایران زمین شنیدند، همخوانی دارد. گویا ترانهسرا این ترانه را برای همین ماجرا خوانده است.
داغلارا چم دوشنده
بولبوله غم دوشنده !
روحیــــم بدنده اوینار
یادیما سن دوشنده !
( زمانی که به کوهها ، مه میافتد
و دل بلبل غمگین میشود !
روحم در بدنم به رقص در میآید
وقتی که تو به یادم می آیی ! )
جالب اینکه موقع سفر به پارس آباد نیز ترانهای مشهور از احمد کایا، خواننده فقید ترک همین حال و هوا را در ذهنم متبادر کرده بود.
ترانه «بوقالا داشلی قالا…» و آنجایی که می گوید:
قیزیل گول اؤلمایایدی
سارالیب سؤلمایایدی !
بیر آیریلیـــق بیر اؤلوم !
هئچ بیـری اؤلمایایدی !
( کاش گل سرخ وجود نداشت
زردی و پژمردگی نبود !
جدایی و مرگ !
هیچ کدوم نبودن ! )
مادر قاتل آتنا: اسماعیل کل خانواده و طایفه را بدبخت کرد
وقتی وارد خانه مادر اسماعیل می شوم، دو تن از پسرانش را هم آنجا می بینم. یکی دیگر هم که مرا همراهی می کرد. مادرشان هم گوشهای از پذیرایی نشسته است. چادری مشکی در سر دارد و چشمانی گریان. بعد از سلام و علیک با اشاره به نان تازه ای که یکی از پسرانش خریده، تعارف می کند تا از آن نان میل کنم و سپس بدون هر مقدمه و طرح سوالی، شروع به حرف زدن می کند.
من چند روز پیش برای خرید نان به نانوایی رفتم. با خودم گفتم که تا کی باید دیگران برایم نان بگیرند؟ تا کی باید در خانه مخفی بشوم و بیرون نروم. با خودم گفتم خدایا من چرا اینطور شدم. ناخودآگاه گریهام گرفت. من به چنین عذابی دچار شدم. در حالی که همان موقع که آتنا گم شده بود، من هم مثل بقیه مردم به خانه آنها می رفتم و قرآن می خواندم تا آتنا پیدا شود. دستم را بالا می بردم و می گفتم خدایا کمک کن هر شخص، بچه را برده است برگرداند و مادر آن بچه خوشحال شود؛ نگو که قرار بوده خودم بدبخت شوم. من مخفیانه گریه می کنم ولی مادر آتنا راحت گریه می کند. البته من هم همیشه اول برای آتنا گریه می کنم ، بعد از آن هم برای سرنوشت خودم و بهخاطر گناه بچه خودم. این مشکل و وضع فعلی من است.
مادر! شما چطور از موضوع اطلاع پیدا کردید؟
عروس من گفت که پیش اسماعیل می روم . من هم گفتم که اگر ملاقات هست من را هم ببرید. بعد که برگشتند به من گفتند که جنازه را پیدا کرده اند و به دولت اطلاع دادهاند. بالاخره اسماعیل بچهام هست و اگر بگویم برای او گریه نمی کنم دروغ گفته ام، ولی باید دنبال یک خرابه و جای دور افتاده و به دور از چشم مردم باشم تا بتوانم برای بچه ام گریه کنم. نمی دانم او چرا این کار فجیع را کرد.
در این مدتی که شما اسماعیل را بزرگ کردید و بعد از آنکه او به سرخانه و زندگی خود رفت، با شما چطور رفتار می کرد؟
خدا شاهد است یکبار به من بیاحترامی نکرده است. یک بار به من زهر مار نگفته است. روی حرف من حرف نزده است. من به خدا می گویم: خدایا کاش به من بدی میکرد، کاش به من فحش داده بود ولی اینکار را نکرده بود.سه تا هم بچه دارد و ماندهام که اگر فردا اعدام شود این بچههایش یتیم میشوند. نمیدانم مریض است، چیست که چنین کرده است؟نمی دانم چه بلایی است که به ما وارد شده است.
(برای آرام کردن مادر قاتل میگویم) حاج خانم معمولا فرزندان بزرگ دردسرساز می شوند. من هم بچه بزرگ خانواده ام و دردسرم برای مادرم بیشتر از بقیه برادرانم است.
نه اسماعیل دردسری برای من نداشت. دردسرش همین ماجرا شد که ما را بدبخت کرد. وگرنه یکبار به من حرف بدی نزد.اما الان طوری شدم که حتی میترسم گریه کنم. خانواده آتنا و همه منرا می شناسند. خیلی به من احترام میگذاشتند. ولی بعد از این ماجرا دیگر میترسم به آنها سربزنم. وقتی که خبر گم شدن بچه، همه جا پخش شد، من هم مثل بقیه رفتم ولی الان دیگر میترسم نزدیک خانه ایشان بروم. الان با خودم می گویم که نکند خانواده آتنا بگویند من چیزی می دانستم و برای جمع کردن اطلاعات به منزل آنها می رفتم. خدایا این چه بلایی بود سرمن آمد.
حاج خانم ،شما مادر هستید. قاعدتا باید ته قلبتان این باشد که بچهتان از اعدام رهایی یابد؟ درست است؟
بهخاطر بچههایش وگرنه خب گناه کرده است. من که نمیتوانم از گناهش چشمپوشی کنم. ولی به من هیچ بدی نکرده و این بچهها هم مدام جلوی چشمهایم هستند و فکر آینده اینها هستم. خانمش و این سه بچهای که دارند. الان گاهی پسرانم میآیند و میگویند مادر مردم به ما به چشم بد نگاه میکنند و من دلم کباب میشود. درست است که گاهی اسماعیل درگیریهایی داشت و به زندان و بازداشت میرفت ولی من مدام به بچههایم میگفتم از او بد نگویید و احترامش را نگه دارید، ولی الان می بینم که خب بچه کشته است. کاری کرده که اصلا هیچ دفاعی ندارد. نمیدانم عقل نداشته یا این بدبختی رو پیشونیاش نوشته شده بود. نمیدانم. ببینید اینقدر بدبخت و سیاهبخته که هم بچه را کشته و هم برده جنازه را در خانه خودش گذاشته است. من دیگر چه میتوانم بگویم به این کار؟ نه خودش و بلکه کل خانواده و طایفه را بدبخت کرده است. من را پیش همه مردم خجالتزده کرده است. گاهی میگویم، شاید این امتحان الهی است. شاید خدا می خواهد من را با این بدبختی امتحان کند.
من به زن و بچه های او امید می دهم که عیب ندارد، نگران نباشید، زندگی ادامه دارد، ولی واقعیتش این است که در تنهایی خودم مدام اشک می ریزم. گاهی با خودم می گویم خدا عقل پسرم را گرفته است . بعد گلایه میکنم از خدا و میگویم ، کاش به جای اینکه عقل او را می گرفت، جانش را گرفته بود، تا این بلا را سر آن بچه نیاورده بود. کاش می مرد و نمی توانست به بچه آسیبی برساند.
دختر اسماعیل قاتل آتنا: بابام می گفت دعا کن آتنا پیدا بشه!
محدثه 13 ساله، آنقدر ظاهری زیبا، معصوم ومتین دارد که آدم دلش نمیآید او را با عنوان دختر قاتل خطاب کند. با اصرار من و صحبت عمویش، سرانجام از اتاق بیرون میآید و کنار مادر بزرگش مینشیند و بخشهایی از مصاحبه من با مادر بزرگ و یکی دیگر از عموهایش را میشنود. صدایش میلرزد ولی ظاهرش آرام نشان میدهد. تا سوالهایم را از او میپرسم، میبینم اشک از چشمانش جاری میشود.
به سرعت چشمان آن دختر بچه به سرخی میگراید. احساس میکنم با سوالاتم او را آزار میدهم و از خیر ادامه مصاحبه میگذرم و میگویم: برو محدثه. برو پیش مادرت و او بر میخیزد و به اتاق تاریکی که گویا مادرش نیز آنجاست بر میگردد. اما چند سوال من از او اینچنین بود:
سلام محدثه، خوبی؟
ممنون
شما فارسی صحبت می کنی؟
بله می دونم.
کلاس چندمی؟
هفتم
بعد از تابستان هشتم میروی؟
بله
چند روز است که اینجا هستید؟
ما اینجا نبودیم. شهرستان بودیم. تازه اومدیم.
شما خیاطی می کردیی؟
من نه ! مامانم.
آدمهای زیادی به منزلتان میآمد؟
نه فقط همسایهها. آنهایی که اعتماد میکردند. روزانه یکی دو نفر خانم میآمدند و میرفتند.
باورت میشد که پدرت چنین آدمی باشد؟
نه اصلا باورم نمیشد.
در این مورد پدرت چیزی هم به شما گفته بود؟
بله
چی گفته بود؟
میگفت تو نمازت دعا کن تا آتنا پیدا بشه ( و در این لحظه محدثه اشک میریزد و گریه میکند و من از او میخواهم به اتاقش برگردد).
یکی دیگر از برادران قاتل مطرح کرد/ ماجرای جدایی همسر اول اسماعیل
این برادر، همان برادری است که اجاره نشین اسماعیل بوده و جنازه آتنا را پیدا کرده است. از او سوالات زیادی نمیپرسم، ولی یکی از مهمترین سوالات را میپرسم که او نیز جواب میدهد. سوالی درباره ماجرایی که 17 سال پیش رخ داده است.
گویا شما با روزنامه ای مصاحبه کردهاید؟
بله من بودم.
هدفتان از مصاحبه چه بود؟
آنموقع ما آواره شده و بیرون از شهر بودیم.میخواستم به مردم بگویم که ما جنازه را پیدا کرده و به مسئولان خبر دادهایم.
شما خانواده آتنا را میشناسید؟
بله آنها از طایفه قره داغی هستند. خانواده بسیار محترمی هستند. تاکنون هم نه توهینی به ما کردهاند و نه حرف بدی زدهاند. من خودم را جای آنها میگذارم میبینم که بسیار بسیار سخت است. من معتقدم یک انسان نمیتواند فاجعهای مانند قتل آتنا را مرتکب شود. برادر ما کاری کرد که همه ما سرافکنده شدیم. همه ما شرمنده شدیم. آن شب هم که من جنازه را پیدا کردم، وقتی با برادرنم موضوع را مطرح کردم، همه گفتند که نمیشود از خون این بچه گذشت. او معصوم و مظلوم بود. به همین دلیل هم فردایش مساله را اطلاع دادیم. این یک حرکت حیوانی است که متاسفانه برادر ما مرتکب آن شده است. اسماعیل با این کارش مانند بمبی عمل کرد که در خانواده و طایفه ما منفجر شد و همه ما را متلاشی کرد. با اینکه مادرم سید است و مدام در خانه آتنا دعای توسل میخواند ولی الان حتی از خانه هم نمیتواند بیرون برود.
همسر اول اسماعیل چرا از او جدا شد؟
در زندگی مشکلاتی پیش میآید.
من می خواهم روراست باشیم. مردم میگویند آن موقع هم مشکلاتی وجود داشته است؟
نه اینطور نیست. یک دختری بود در همسایگی که برای او فرش میبافتند. دختر به خانه اسماعیل میآید تا برای مادرش ابریشم بگیرد و در فرش استفاده کنند. آنجا اسماعیل چیزی گفته یا نگفته، ما که ندیدیم. ولی در مجموع دختر به خانه ایشان بر میگردد و گریه میکند و برادرانش میآیند و با اسماعیل درگیر میشوند. بعد از این ماجرا خانم اول اسماعیل گفت که دیگر نمیتواند با او زندگی کند.البته همسرش گفت که من چیزی نمیدانم ولی همین که اسماعیل را صدا کردند و بردند و زدند، برای اینکه نخواهم با او زندگی کنم اکتفا میکند و به همین دلیل هم جدا شد و رفت.
گفتوگو با یکی از برادران قاتل آتنا
هیچ روانشناس و مشاوری/ برای دیدن فرزندان برادرم نیامدند
جوانی است با ظاهری آرام و دوست داشتنی. اصلا نمیشود باور کرد که او برادر یک قاتل است. گاهی با خود میگویم: «ظاهر قاتل هم آرام و عادی بود و همسایههایش هم نه تنها از او بد نگفتند، بلکه وی را آدمی آرام و بی دردسر معرفی کردند». بلافاصله به دیده شک به برادرش مینگرم، ولی فوری سعی میکنم، نظرم را تغییر دهم و از قضاوت پرهیز کنم. در هر صورت، اکنون که متن مصاحبه را تنظیم میکنم، هیچ قضاوتی درباره مصاحبهشونده ندارم. این مصاحبه درنهایت منجر به آن شد که به همراه همین برادر به منزل پدری قاتل بروم و دو تن دیگر از برادران و پدر اسماعیل(قاتل) را ببینم و با مادر و یکی دیگر از برادران او و همچنین دختر قاتل آتنا نیز صحبت کنم. نشانی مغازه برادر قاتل را دو تن از اهالی شهر دادند. همین امر نشان میدهد که پارسآباد شهری کوچک است و بعد از این اتفاق زندگی برای این خانواده سخت و دشوار خواهد شد. بعد از اینکه به مغازه برادر قاتل آتنا رسیدم، اینگونه باب سخن را باز کردم:
سلام ، من با برادر اسماعیلآقا کار دارم.
بله، خودم هستم.
من خبرنگار هستم و از تهران آمدهام. میتوانم سوالاتی را با شما مطرح کنم ؟
خبرنگاران قبلا با برادران من مصاحبه کردهاند. من حرف جدیدی ندارم.
ببینیند من میخواهم روایتی منصفانه از وقایع داشته باشم. در شهر اتهامات زیادی به خانواده شما وارد شده است. حتی بسیاری میگویند خانواده شما در سالهای گذشته مدام اسماعیل را حمایت میکردهاند. میخواهم خودتان جواب بدهید تا روایتی نزدیک به واقعیت را منتشر کنم.
باشد بیایید جای من بنشینید ( خود بر میخیزد و روبهروی من میایستد) و سوالاتتان را بپرسید. فقط نمیخواهم اسمم را بیاورید و راضی نیستم فایل صوتی مصاحبه را پخش کنید؟
بسیار خب. پیش از هر چیز، میخواهم از وضعیت دختر اسماعیل خبردار شوم. گویا حال و روز خوبی ندارد؟
درست است.محدثه خیلی منزوی و ناراحت شده است.
از این بابت واقعا متاسفم چون او گناهی ندارد.
او دختری محجبه، مومن و مظلوم است و بهنظرم بهخاطر این دچار حالت روحی پریشانی شده که خود را در این ماجرا مقصر میداند.
چرا؟ مگر محدثه چکار کرده است؟
من وقتی جلوی دادگاه بودم به محدثه زنگ زدم و گفتم:« محدثه اجازه میدهی پدرت را معرفی کنیم؟» محدثه هم گفت بروید و معرفی کنید و از این بابت الان بسیار ناراحت است و خودش را مقصر میداند.
چرا شما به محدثه زنگ زدید؟ مگر مادرش همراه شما نبود؟
اول مادرش زنگ زد. ولی کارش به گریه و زاری افتاد و نتوانست نظر مساعد محدثه را جلب کند. به همین دلیل من گوشی را گرفتم و گفتم محدثه، پدرت کار بدی کرده است. کارش بیشتر از ناجوانمردی است. هیچ اسمی نمیتوان روی آن گذاشت. به همین دلیل ما مجبوریم که این ماجرا را به دولت گزارش دهیم و از این رو اجازه خواستم. محدثه بعد از حرفهای من ، هیچ دم نزد و گفت باشد.
این روانشناسانی که به پارسآباد آمدهاند، با محدثه و همچنین برادرانش هم دیدار داشتهاند؟
نه، هیچ روانشناس و مشاوری برای دیدن این بچه و همچنین برادران وی نیامده است. البته ناگفته نماند که اینها چند مدتی بود که اصلا پارسآباد نبودند و به تازگی به شهر برگشتهاند.
یعنی شما در شهر بودید؟
بعد از آن ماجرا، همه برادران به همراه خانوادههایشان و همچنین پدر و مادرم به روستایمان در اطراف پارسآباد رفتیم. بعد از حدود یک هفته، به شهر برگشتیم ولی همسر و فرزندان برادرم دیرتر آمدند.
مگر مسئولان محلی نگفتند که خانواده جنازه را پیدا کرده است؟ من چنین خبری را خواندهام.
نه! نگفتند. بروید و اخبار منتشره را دقیق ببینید. آنها ابتدا گفتند که جنازه را آگاهی پیدا کرده است. بعدا که ما خودمان با یکی از روزنامهها مصاحبه کردیم و واقعیت را گفتیم، آنها مجبور شدند حرف ما را تا حدودی تایید کنند. یعنی گفتند که بعد از شک خانواده، آگاهی جنازه را پیدا کرده است. شما حتما آن فیلمی را که مردم مغازه اسماعیل را با سنگ میزنند، دیدهاید. در آن زمان ما خیلی تحت فشار بودیم و انتظار کمک از سوی مقامات قضایی و انتظامی داشتیم. ولی آنها اصلا نگفتند که خانواده اسماعیل در کشف جنازه نقش داشته است.
دقیقا اسماعیل چند روز بازداشت بود؟
28 خرداد آتنا گم شد و یک هفته بعد برادر ما بازداشت شد و مجموعا بعد از 22 یا 23 روز بعد از گم شدن آتنا جنازه پیدا شد. آنهم از طرف ما پیدا شد. یعنی عملا آگاهی در این مورد خیلی ضعیف عمل کرد. آنها حتی نتوانسته بودند از اسماعیل اعتراف بگیرند.بدتر از آن اینکه خودشان به من گفتند که اسماعیل مظلوم واقع شده است و به بازپرس گفتند که نظرشان بر آزادی اسماعیل به قید وثیقه است.
یکی دیگر از موضوعاتی که در شهر، بر سر زبانها افتاده است، ماجرای قتل زنی است که می گویند یکی از بستگان شما موجب شده تا اسماعیل از زندان آزاد شود و در این مورد مجازات نشود؟
احتمالا منظورتان از بستگان ما، آقای ... است که پسرخاله من است و رییس قبلی دادگستری پارسآباد بود. نه او هیچ وقت، هیچ کمکی به ما نکرده است.
یعنی اسماعیل هیچ پروندهای که در آن به قتل متهم شده باشد، نداشته است؟
چرا ! چنین پروندهای داشت و کمتر از سه ماه هم بر سر آن بازداشت بود. اگر اشتباه نکنم، حدود چهار یا پنج سال پیش بود که گفتند یک خانمی گم شده است. مساله قتل نبود. مساله مفقود شدن آن خانم بود. موضوع دقیقا مانند قضیه آتنا بود. یعنی بعد از اینکه خبر مفقود شدن آن زن مطرح شد، اسماعیل را بردند، ولی نتوانستند از او اعتراف بگیرند. حتی رییس آگاهی وقت، آمد و گفت همه قراین و شواهد علیه اسماعیل است ولی چون نمیتوانیم اعتراف بگیریم او را رها میکنیم. من می خواهم بگویم، آن موقع هم آگاهی ضعیف عمل کرد. اگر همان موقع میتوانستند اسماعیل را به دام بیندازند، چه بسا الان آتنا زنده بود.
اسماعیل چند سال دارد؟
اسماعیل متولد 1356 است. یعنی الان دقیقا 40 سال دارد. ولی در رسانهها به اشتباه 42 ساله نوشتهاند.
اسماعیل چند بار بازداشت بوده است؟
زیاد. دقیق نمیدانم.
برای چه بازداشت میشد؟
موضوعات مختلف. از دعوای حق حساب بگیر تا موضوعاتی مانند مفقود شدن آن زن.
شما هفت برادر و یک خواهر هستید. به جز اسماعیل آیا بقیه شما نیز پرونده یا بازداشتی داشتهاید.
ما 6 برادرو یک خواهر یک، جنس هستیم و اسماعیل هم یک جور دیگر. هیچکدام ما نه پروندهای داریم و نه اینکه بازداشت شدهایم. تازه سه تن از برادران من در کشت و صنعت مغان کار میکنند. آن برادری که وکیل است، رییس اداره حقوقی کشت و صنعت مغان است.
منبع: فردا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۴۵۷۸۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ناگفتههای دردناک زنان سیستان و بلوچستان از وضع آب شرب: خیلی بو میده! | فیلم
مردم سیل زده سیستان و بلوچستان در گفتگو با خبرنگاران گفت: همیشه که آب شرب نیست، بعد از مدتی هم که درست میشه فقط کافیه سیل بیاد، کل زیرساخت از بین میره و آب فاضلاب هم مخلوط میشه. منبع: چندثانیه
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی