خواهر شهيد احمد اعطايي: صداي بابا گفتن فرزندش را هيچوقت نشنيد / شهيد شرط گذاشت که همسرش موسيقي حرام گوش ندهد
تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۴۷۶۷۰۳
خبرگزاري آريا - اولين نکتهاي که برايش خيلي مهم بود، ايمان و ولايتپذيري همسرش بود. يکي از شروطش اين بود که همسرش موسيقي حرام گوش ندهد و در مراسم ازدواجي که موسيقي دارد، شرکت نکند.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - پاسدار بسيجي شهيد مدافع حرم «احمد اعطايي» متولد هفتم شهريور 1364 و ساکن محله فلاح تهران و دانشجوي مهندسي برق بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شما خواهر بزرگتر شهيد اعطايي هستيد. بايد از کودکيهايش خاطره زيادي داشته باشيد. از آن روزها بگوييد.
يادم هست احمد قبل از اينکه به سن مدرسه برسد، علاقه خيلي شديد به مدرسه رفتن داشت. مادرم هر روز براي من و برادرم محمد، لقمه غذا آماده ميکرد و داخل کيفمان ميگذاشت تا موقع زنگ تفريح بخوريم. احمد فکر ميکرد هر کسي ساندويچ داشته باشد ميتواند به مدرسه برود. اين خاطره براي زماني است که محمد کلاس اول بود. يک روز وقتي مادرم، محمد را به مدرسه برده بود، احمد براي خودش ساندويچ بزرگي درست کرده و سريع به سمت مدرسه رفته بود. همسايهها احمد را ديده بودند و وقتي مادرم برگشته بود، به او گفته بودند. مادر که به دنبالش ميرود او را ميبيند که کنار در مدرسه ايستاده و به مادرم گفته بود که من را به مدرسه راه نميدهند.
بوسه بر دست و پاي مادر
اخلاق و رفتارش چطور بود؟
چون از ابتدا در بسيج و مسجد بزرگ شده بود، يک بسيجي فوقالعاده باروحيه و شجاع بود. در تمام شيطنتهايش محبت خاصي وجود داشت و خيلي اهل بگو و بخند بود و آرام و قرار نداشت. 10 سال بود که در سپاه فعاليت داشت، ولي هيچگاه از کارهايي که انجام ميداد، حرفي نميزد. هميشه در حال آموزش ديدن بود. آرمان بزرگي داشت و ميگفت اگر زماني جنگ شود، بايد قيد من را بزنيد. از زمان دبيرستان، مطالعهاش بيشتر شد و حتي کتابهاي مخالفان را هم ميخواند. معتقد بود بايد ديد ما نسبت به آنها، وسيعتر شود. البته نظرش اين بود که هر کسي اين کتابها را نخواند چراکه ممکن است جنبه و ظرفيت آن را نداشته باشد و تغيير عقيده دهد. احترام پدر و مادر را خيلي نگه ميداشت. دست و پاي مادرم را خيلي ميبوسيد و به من هم توصيه ميکرد اين کار را انجام دهم. حتي بعد از اينکه ازدواج کرد، به پسرش ياد داده بود که بعد از غذا خوردن، دست مادرش را ببوسد و تشکر کند. معتقد بود بچهاي که روزي سه مرتبه دست مادرش را ببوسد، مخلص او ميشود. به قدري براي بزرگترها احترام قائل بود که شب ازدواج، هنگام بردن عروس از خانه پدرش، خم شد و دست و پاي پدر همسرش را بوسيد.
در همه کارها توکل داشت
اعتقاداتش چگونه بود؟
در تمام کارهاي خود، بيچون و چرا به خدا توکل ميکرد و به اين موضوع خيلي پايبند بود. به قدري امر ازدواج براي احمد، مهم بود که اگر فقط يک هزار توماني داشت و کسي براي جهيزيه کمک ميخواست، آن را دريغ نميکرد. با اينکه درآمدش زياد نبود، ولي از دوستاني که ازدواج نکرده بودند، سوال ميکرد چه کمکي براي ازدواج نياز دارند و دوستان ديگرش را براي اين امر جمع ميکرد تا کمک کنند. ميگفت «به خدا توکل کنيد، نترسيد و اولين قدم را برداريد.» هديه هم ميداد. از آنجايي که توکل برادرم زياد بود خداوند همه شرايط را برايش مهيا ميکرد. افراد با توکل و ايمان به اين درجه ميرسند. من نياز مالي احمد را ديده بودم، ولي او هيچگاه گله و شکايت نميکرد و هميشه ميگفت درست ميشود. خيلي دست بهخير بود و اگر کسي از او قرض ميخواست، با وجود اينکه دستش خالي بود، نه نميگفت.
سرش را پاي اعتقاداتش ميداد
چقدر اهل امر به معروف و نهي از منکر بود؟
احمد هميشه به ما ميگفت «هر چه را خدا فرموده است بايد بپذيريد.» او خيلي به امر معروف و نهي از منکر معتقد بود و ميگفت «خداوند فرموده بايد امر به معروف و نهي از منکر کنيد.» يک بار که با هم بيرون رفته بوديم، در ماشين کناري يک خانم بدحجاب نشسته بود، يک لحظه که چشم احمد به او افتاد، سرش را پايين انداخت و به او گفت «ماشين را کنار بزن» و با همان حجب و حيايي که داشت، عذرخواهي و درخواست کرد آن خانم روسرياش را سر کند. اگر کسي به حضرت آقا حرفي ميزد، اول با او صحبت ميکرد و اگر قبول نميکرد، با او قطع رابطه ميکرد و ميگفت «حق نداري در خانه من پا بگذاري.» درباره اعتقادات خود بسيار شجاع بود و سر خود را پاي آن ميداد.
ولايتپذيري همسر يکي از شروط ازدواج
درباره ازدواج و معيارهايش با شما بهعنوان خواهر بزرگتر هم صحبت يا مشورت ميکرد؟
احمد خيلي راحت در اين مورد با من صحبت ميکرد و ميگفت «خدا فرموده زود ازدواج کنيد.»21 ساله بود که تصميم به ازدواج گرفت و در 23 سالگي، با مرضيه خانم ازدواج کرد.
اولين نکتهاي که برايش خيلي مهم بود، ايمان و ولايتپذيري همسرش بود. يکي از شروطش اين بود که همسرش موسيقي حرام گوش ندهد و در مراسم ازدواجي که موسيقي دارد، شرکت نکند. مهريه بالا را قبول نداشت، چراکه معتقد بود بعد از جاري شدن صيغه عقد، بايد توان پرداخت آن را داشته باشد.
در جامعه ما رسم بر اين است که بزرگترها مهريه را تعيين ميکنند، ولي نظر احمد اين بود که مهريه، حق خانم است و خودش بايد آن را تعيين کند.
ماجراي کتاب شهدا و خواب شهادت برادر
احمد آقا شما را در جريان سفرش به سوريه قرار داده بود؟
مدت زيادي قبل از رفتن، به شوخي ميگفت «ميخواهم به سوريه بروم.» او به من گفته بود که براي انجام ماموريت دو ماهه ميرود ولي مکان آن را مشخص نکرد. البته با حرفهايي که از قبل ميزد، شک کرده بودم که قرار است به سوريه برود. چند روز بعد از رفتنش، يکي از دوستانم تماس گرفت و گفت «جاي برادرت خالي نباشد، او را در فرودگاه امام ديدهايم.»
آنها متوجه شده بودند که احمد سوريه رفته است. بعد از شنيدن اين خبر، خيلي گريه کردم. همان شب، خواب ديدم که يک خانم، دو کتاب به من داد که عکس شهيد سيدمجتبي هاشمي پشت جلد آن بود.
به او گفتم«چشمهايم خيلي درد ميکند و نميتوانم کتاب بخوانم.» آن خانم گفت «ميدانم که براي برادرت گريه کردهاي و چشمهايت درد ميکند. اين کتاب در مورد شهداست و اسم تمام شهدا در آن نوشته شده است.»
وقتي کتاب را ورق زدم، ديدم اسم احمد اعطايي در آن ثبت شده است. صبح که از خواب بيدار شدم، به همسرم گفتم «اگر احمد اين بار هم برگردد، حتما شهيد ميشود.» با همسر برادرم تماس گرفتم و جوياي حالش شدم و گفتم «احمد رفته سوريه» که مرضيه خانم خنديد و گفت«انشاءا... هر کجا هست سلامت باشد.» متوجه شدم که او ميداند. ماجراي اين خواب را تا بعد از شهادت، براي هيچ کس، تعريف نکردم.
اقامه اذان بعد از هر فتحي در سوريه
وقتي احمدآقا از سوريه با شما تماس ميگرفت، عموما در مورد چه چيزي با هم صحبت ميکرديد؟
با من زياد تماس ميگرفت. دو هفته قبل از اينکه شهيد شود، به او گفتم ميدانم سوريه است. در يکي از تماسهاي آخر، خيلي بيقراري کردم و گفتم «خيلي سخت است اگر برنگردي.» همان شب خواب ديدم که احمد گفت «ميخواهم جايي را به تو نشان دهم و اگر آن صحنهها را ببيني، حتي يک بار هم نميگويي برگردم.» خوابي که ديدم، در سوريه بوديم ولي احمد مکاني مثل تل زينبيه و گودال قتلگاه را هم، نشانم داد و به من گفت «نگاه کن حضرت زينب(س) چطوري صبوري ميکند، تو هم بايد همينطور صبوري کني.» اين خواب تا اذان صبح طول کشيد که متوجه صداي اذان گوشي همراهم شدم. در خواب و بيداري بودم که خواستم صدا را قطع کنم که احمد گفت «اذان را قطع نکن. نميداني وقتي صداي اذان در اين سرزمين پخش ميشود، چه آرامش و حال خوبي به انسان ميدهد.» به نظرم اصلا رويا نبود و بعد از تمام شدن اذان، دوباره در عالم خواب گفتم «همه حرفهايي را که ميگويي قبول دارم.» احمد از من قول گرفت آرام بگيرم و من هم قول دادم صبوري کنم. بعد از اين حرفها گفت «پس من خيالم راحت است. همه اينها را نشانت دادم تا به اين باور برسي و از من نخواهي که برگردم.» من هم گفتم «ديگر نميگويم.» بعد از اين خواب بود که ديگر آرام شدم. در مراسم تشييع جنازه، يکي از همرزمانش گفت «هر مکاني را که در سوريه فتح ميکرديم، احمد با جبروت خاصي اذان ميگفت و همه اذانهاي هنگام نماز را نيز احمد ميخوانده.» من ناخودآگاه به ياد همين خواب افتادم.
ناموسم، فداي ناموس حسين
آخرين تماس را به خاطر داريد؟
آخرين مرتبهاي که برادرم تماس گرفت، به او گفتم «خواهش ميکنم يک مرتبه برگرد و دوباره برو» که گفت « الان نميتوانم برگردم.» گفتم «الان سه هفته است که رفتهاي و ما خيلي ناراحت هستيم، بچههايت گناه دارند، بيا همسرت را آرام کن و برگرد.» گفت «همسرم آرام است، روز خواستگاري گفتهام شرايط من ويژه است و اگر روزي نياز باشد، من حتما ميروم. اجر شما، همسر و فرزندانم کمتر از من نيست و باور کنيد اينجا جاي خانمها نيست؛ چراکه خداوند جهاد را از دوش خانمها برداشته ولي اين صبر را فقط شما ميتوانيد طاقت بياوريد.» به شوخي و خنده گفتم «انشاءا... شهيد ميشوي، ولي شربت شهادت را چند بار بخورتا جانباز نشوي.» احمد گفت «دعا کن شهيد شوم.» گفتم «دعا کردن هزينه دارد. بايد قول دهي که بعد از شهادت، زياد به خواب من بيايي، چون من آرام و قرار ندارم.» گفت «تو اگر صبور باشي، من خيالم راحت است که ميتواني همه را آرام کني، ناموسم فداي ناموس حسين.» از اينکه به پدر و مادرم اطلاع داده بودم که سوريه رفته هم گله کرد، چراکه نميخواست آنها ناراحت باشند. در آخر حرفهايمان، گفت «شنيدهام محمد حسين، «بابا» گفتن را ياد گرفته.» در اين لحظه هر
دو گريه کرديم.
اجازه ندهيم پرچم شهدا زمين بيفتد
بعد از شهادت برادرتان، چطور به آرامش رسيديد؟
داغ جوان خيلي سخت است، ولي وقتي ميدانيم مشمول نگاه حضرت زينب(س) شده، اين داغ را فراموش کرده و از صميم قلب خدا را شکر ميکنيم. انشاءا... طوري زندگي کنيم که لايق نظر آنها باشيم و اجازه ندهيم پرچمي را که بالا گرفتهاند، زمين بيفتد. وقتي کسي ميگويد ناموسم فداي ناموس حسين(ع) و اهل بيت را مقدم بر زن و فرزند و خانواده ميداند، لياقت دارد که هنگام جان دادن، مادر امام حسين(ع) بر بالينش برود. همرزمانش تعريف کردند که تير به پهلويش خورده و ترکش قسمتي از سرش را برده بود.
* روزنامه فرهيختگان
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۴۷۶۷۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کوالالامپور؛ خواهر مدرن اما سنتی اصفهان
کوالالامپور، پایتخت زیبای کشور مالزی، خواهرخوانده محبوب اصفهان در جنوب آسیا است که نام آن در بین پیشرفتهترین شهرهای جهان به چشم میخورد. این دو خواهرخوانده که میزبان بسیاری از آثار معماری اسلامی هستند بهخوبی توانستهاند در طول سالهای توسعه شهری، توازن بین بافت سنتی و مدرن خود را حفظ کنند.
به گزارش سرویس ترجمه خبرگزاری ایمنا، کوالالامپور، پایتخت مالزی در غرب این کشور و محل تلاقی رودخانههای کلانگ و گومبک قرار دارد و بزرگترین منطقه شهری این کشور و مرکز فرهنگی، تجاری و حملونقل آن است. پیدایش این شهر به سال ۱۸۵۷ برمیگردد و در سال ۱۸۸۰ کوالالامپور بهعنوان پایتخت مالزی انتخاب شد و بهلطف اقدامات فرانک سوتنهام در شهر به رشد سریعی دست یافت. او ساختوساز راه آهن کلانگ-کوالالامپور را آغاز کرد و استفاده از آجر و کاشی در ساختمانها را بهعنوان یک اقدام احتیاطی در برابر آتش و بهعنوان کمکی برای ارتقای وضعیت بهداشت و سلامت در شهر گسترش داد.
بافت شهریبافت شهر کوالالامپور ترکیبی از معماری مدرن و سنتی است و آسمانخراشهای شیشهای و بتنی، مساجد زیبا، مغازههای چینی، کلبههای روستایی کنار هم در مرکز این شهر شلوغ به چشم میآیند. در میان ساختمانهای بلند شهر، دو مورد از بلندترین ساختمانهای جهان یعنی برجهای دوقلوی پتروناس با ارتفاع ۴۵۲ متر که توسط معمار آرژانتینی-آمریکایی طراحی شده است و یکی از بلندترین دکلهای مخابراتی با ارتفاع ۴۲۱ متر قرار دارند. ساختمانهای دولتی و ایستگاه راهآهن در کرانه غربی تپهای رودخانه قرار دارند، منطقهای که با فروشگاههای چوبی دوطبقه چینی و مناطق مسکونی مختلط از کامپونگهای مالایی، خانههای ییلاقی مدرن و آپارتمانهای آجری احاطه شده است. بخش انحصاری بوکیت تونکو مرکز خانههای مجلل و ساختمانهایی است که سبکهای معماری گوناگونی را با هم ترکیب میکنند. بزرگترین گروه قومی این شهر مالاییهای مسلمان هستند و میتوان با مشاهده وفور گنبدها و منارههای معماری اسلامی در شهر به این امر پی برد. اقلیت هندو نیز بخش قابلتوجهی از جمعیت شهر را تشکیل میدهند.
کوالالامپور مرکز بانکداری و مالی کشور است و فعالیتهای مرتبط با این خدمات و همچنین خدمات گردشگری، اهمیت بسیاری در این شهر پیدا کرده است. بهدلیل موقعیت مرکزی این شهر، بیشتر خطوط ریلی و جادهای اصلی کشور از این شهر عبور میکنند و فرودگاه بینالمللی کوالالامپور واقع در ۵۰ کیلومتری جنوب این شهر مرکز عمده خدمات هوایی کشور است. همچنین شهر دارای شبکه گستردهای از جادههای وسیع و بزرگراههای تندرو است و مسیر قطار سریعالسیر آن که در سال ۱۹۹۶ افتتاح شد، اکنون از سه خط به همپیوسته تشکیل شده است و توانسته تا حدودی ازدحام ترافیک این شهر شلوغ را کاهش دهد.
جاذبههای کوالالامپورباغهای دریاچهای که در امتداد رودخانه کلانگ به سمت غرب امتداد یافتهاند یک کمربند سبز وسیع شامل باغهای ارکیده، مناطق حیات وحش، مجلس، موزه ملی مالزی و موزه هنرهای اسلامی مالزی را در برگرفته است. تپه pineapple، یک فضای طبیعی کوچکتر شامل گونههای جنگلی است که در شمال غربی شهر قرار دارد و در نزدیکی آن گالری هنر ملی، کتابخانه ملی مالزی و تئاتر ملی قرار دارند. بناهای سنتی بسیاری در این شهر وجود دارد که از آن جمله میتوان به ساختمان سلطان عبدالصمد (ساختمان دبیرخانه سابق)، مسجد ملی (مسجد نگارا) و مسجد سلطان (مسجد جامع) اشاره کرد. در جنوب شهر، مجموعه ورزشی ملی قرار دارد که برای بازیهای مشترکالمنافع سال ۱۹۹۸ ساخته شده بود و استادیوم ملی یکصدهزار نفری کوالالامپور در میان چندین سالن ورزشی این مجموعه واقع شده است. باغ وحش ملی و آکواریوم شهر نیز در فاصله کمی از شرق قرار دارد.
موزه هنرهای اسلامی مالزیموزه هنرهای اسلامی در ساختمانی با گنبدهای پیچیده و کاشیکاری خیرهکننده، هنرهای تزئینی اسلامی را از سراسر جهان به نمایش میگذارد. مدل ساختمانهای مهم اسلامی در مقیاس کوچک، منسوجات قدیمی، فرشها، جواهرات و سرامیکها از جمله هنرهایی است که در این موزه وجود دارد. فضای داخلی اتاق دمشق که در قرن نوزدهم تغییر مکان داده شده است، با ورقهای طلا تزئین شده است. یک رستوران خاورمیانهای خوب و یکی از بهترین فروشگاههای هدیه موزه با هدایای دستساز و کتابهای عالی در مورد هنر اسلامی وجود در مجاورت این موزه قرار دارد.
مسجد جامع سلطان عبدالصمداین مسجد زیبا با گنبدی پیازیشکل، توسط یک معمار بریتانیایی طراحی شده است و با منارههای آجری و گچی و سه گنبد خوشفرم، سبکهای مغول و موری را به عاریت گرفته است. مسجد جامع که در محل تلاقی رودخانههای گومبک و کلنگ قرار دارد، اولین مسجد خشتی در مالزی است که در سال ۱۹۰۹ تکمیل شد و تا زمان افتتاح مسجد ملی در سال ۱۹۶۵ مرکز عبادات اسلامی شهر باقی ماند.
برجهای دوقلوی پتروناسبرجهای دوقلو در ورودی شهر، یک سازه مدرن بتنی-شیشهای آبیرنگ است که مانند دروازهای برای ورود به محله خانههای چوبی سنتی مالایی است. کافهها و غرفههای خیابانی اطراف این سازه، غذاهای خوشمزه خانگی مالایی را ارائه میدهند. این منطقه در حال توسعه با ساختمانهای بلندمرتبه و مدرنی است که در میان خانههای قدیمی رشد میکنند.
موزه ملی منسوجاتموزه ملی منسوجات، ساختمانی زیبا به سبک مغول است که در اصل برای بخش راهآهن ساخته شده بود. طبقات پایینی موزه تاریخ منسوجات، بهویژه پارچههای مالزیایی ابریشمی یا پنبهای با نخ طلا و فرآیندهای سنتی و ماشینآلات مورد استفاده در تولید پارچه را به نمایش میگذارد. نمونه پارچهها و لباسهای پرزرقوبرق در این طبقه فراوان است. طبقات فوقانی پارچههای مالزیایی و نقوش طراحی را با جزئیات بیشتر و همچنین اقلامی برای تزئینات شخصی مانند جواهرات و روسری را پوشش میدهند.
مسجد جامعاین مسجد که در اواخر دهه ۱۸۸۰ تأسیس شد، مسجد اصلی کامپونگ بارو است و اکنون با دروازهای مزین با کاشیهای زیبا و الگوهای سنتی اسلامی تزئین شده است. ورود به این مسجد در خارج از اوقات نماز با شرط رعایت پوشش اسلامی مجاز است. غرفههای اطراف مسجد، لوازم مذهبی و پوشش سنتی مردان مسلمان مالایی را میفروشند.
ساختمان سلطان عبدالصمدساختمان سلطان عبدالصمد با برج ساعت ۴۱ متری، گنبدهای مسی و طاقهای توری، اولین ساختمان عمومی در مالزی بود که به سبک مغول (یا هندو ساراسنیک) طراحی شد و اکنون توجه گردشگران بسیاری را بهویژه با نورپردازی زیبایش در شب به خود جلب میکند. طراحان متعددی در ساخت فرم پرزرقوبرق این ساختمان مشارکت داشتند که در نهایت در سال ۱۸۹۷ تکمیل شد و بهعنوان دبیرخانه دولت استعماری مورد کاربری قرار گرفت.
۲۷۲ پله به سمت غارهای باتو - یک معبد معروف هندو در نزدیکی کوالالامپور - یک پوشش رنگین کمانی را برای کوالالامپور رقم زده است که گردشگران را به طور چشمگیری برای کاوش در غارهای آهکی بینظیر و معابد تاریخی این منطقه جذب میکند. این راهپله رنگی در حال حاضر یکی از محبوبترین مکانها برای عکسهای اینستاگرام است و سالانه بسیاری از اینفلوئنسرهای حوزه گردشگری برای معرفی آن به کوالالامپور سفر میکنند. این مکان مذهبی همچنین مقصدی زیارتی برای بسیاری از هندوها محسوب میشود.
میدان مردکامردکا، میدانی بزرگ در شهر است که استقلال مالزی در سال ۱۹۵۷ توسط یک میله پرچم ۹۵ متری آنجا اعلام شد. این میدان در دوران استعمار بریتانیا، بهعنوان زمین کریکت استفاده میشد و به آن پادانگ میگفتند. این میدان توسط ساختمانهای باستانی از جمله ساختمان باشکوه سلطان عبدالصمد و کلیسای جامع انگلیکن سنت مریم احاطه شده است.
خواهرخواندگی اصفهان و کوالالامپوردو شهر اصفهان و کوالالامپور به واسطه قرابتهای تاریخی و فرهنگی در تاریخ دوم تیر ۱۳۷۶ و به دنبال ایجاد ارتباطات فرهنگی، تجاری، اقتصادی و تاریخی به خواهرخواندگی یکدیگر درآمدند. این دو خواهرخوانده که میزبان بسیاری از آثار معماری اسلامی هستند بهخوبی توانستهاند در طول سالهای توسعه شهری، توازن بین بافت سنتی و مدرن خود را حفظ کنند.
کد خبر 748593