«سالار مگسها» اثر «ويليام گلدينگ» روايت ميكند: رفتار آدمها در وضعیتهای خاص
تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۴۸۵۶۱۵
کودک و نوجوان>فرهنگی - اجتماعی - معرفی یک نویسنده > آزاده نجفیان:
حتماً برای شما هم پیش آمده که خودتان را بهجای آدمهای دیگر یا در موقعیت و وضعیت خاصی که آنها قرار دارند بگذارید
و پیش خودتان فکر کنید اگر من بودم چهکار میکردم؟ چه واکنشی نشان میدادم، چه حرفی میزدم؟!
اما واقعيت اين است که هرچهقدر هم بخواهيم با خودمان صادق باشيم، هيچوقت نميشود کاملاً پيشبيني کرد که وضعيتهاي خاص چه جور واکنشهايي را با خودشان بههمراه ميآورند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هميشه حرفي، حرکتي يا احساسي باقي ميماند که ما پيشبيني نکرده بوديم و اين ميشود که گاهي وضعيتهاي خاص، بخشي از وجود ما را به نمايش ميگذارند که در کمال شگفتي خود ما هم از وجودشان بيخبر بودهايم. درست مثل وضعيتي که در رمان سالار مگسها بروز پيدا ميكند.
هواپيمايي که مسافرانش يک گروه از دانشآموزان پسر است، در جزيرهاي خالي از سکنه در دل اقيانوس سقوط ميکند. خلبانها و معلمها کشته ميشوند و فقط بچهها زنده ميمانند.
پسرهاي نجاتيافته در ساحل جزيره دور هم جمع ميشوند به اين اميد که کسي به کمکشان بيايد؛ اما خبري از کمک نيست. آنها در جزيرهاي در ناکجاآباد، تنها و بدون هيچ بزرگتر يا مراقبي گير افتادهاند و بايد به زندگيکردن و زنده نگهداشتن خود تا زمان نامعلومي ادامه دهند.
اول همهچيز خيلي رؤيايي و عالي به نظر ميرسد؛ چهکسي دلش نميخواهد به دور از بايد و نبايدها و بزرگترها زندگي کند؟ اما هيچچيز به آن سادگياي که فکر ميکردند پيش نميرود. زندگي واقعي در کمين آنهاست.
سالار مگسها؛تصوير استعاري دنياي امروزسالار مگسها رماني تمثيلي است که نويسنده از استعارهها و نمادها براي بيان منظورش استفاده کردهاست. هرکدام از شخصيتهايي که در کتاب حاضر ميشوند يا اتفاقهايي که رخ ميدهند استعاره و تمثيلي از واقعيتي گستردهتر و عميقتر هستند؛ حتي عنوان کتاب نيز برگرفته از نام يکي از اهريمنان ساکن جهنم است که در انجيل از آن ياد شدهاست.
درونمايهي اصلي داستان، تم هميشگي و تکراري جنگ خير و شر است، با اين تفاوت که «ويليام گلدينگ» اين تقابل قديمي را به مفهومي مدرن و امروزي گره زده است: تمدن در مقابل وحشيگري. گفته شده وحشيگريهايي که گلدينگ در طول جنگجهاني از نزديک شاهد آنها بوده، ايدهي اصلي کتاب را شکل داده و او را به اين فکر انداختهاست که اگر چيزي به اسم قانون، اصول شهروندي و تمدن وجود نداشته باشد، انسانها چهطور رفتار خواهند کرد؟
خيليها معتقدند که گلدينگ با اين کتاب به نقد تمدن و سياست غرب پرداخته است. در نهايت به نظر نويسنده وحشيگري، قدرتطلبي و ميل به آشوب، هيولاهاي پنهاني هستند که در درون همهي انسانها به کمين نشستهاند و منتظر فرصتي براي بروز ميگردند.
بهترين بهترينهاجالب است بدانيد که برخلاف تصور ما، آثار مشهور و معروف معمولاً بلافاصله به شهرت نميرسند و گاهي زمان لازم است تا جاي خود را در دل خوانندگان و حتي ناشران، پيدا کنند. مثلاً همين کتاب سالار مگسها پيش از چاپ از طرف نزديک به 20 ناشر رد شد تا بالأخره يکي از آنها راضي شد با انجام تغييراتي، کتاب را چاپ کند.
اما همين که رمان از زير چاپ درآمد، به يکي از کتابهاي پرفروش در انگليس و آمريکا تبديل شد و براي نويسندهاش تا آخر عمر شهرت و ثروت و اعتبار کسب کرد. سالار مگسها در فهرست 100 رمان برتر مدرن قرار دارد و گلدينگ را نيز در فهرست 50 نويسندهي برتر بريتانيايي قرن بيستم و بيست و يکم، در جايگاه سوم نشانده است.
نويسندهاي در لباس شواليهويليام گلدينگ در سال 1911 ميلادي در انگليس بهدنيا آمد. پدر ويليام معلم علوم بود و همين باعث شد که خانواده، او را به خواندن علوم طبيعي تشويق کنند. ويليام دانشجوي علوم طبيعي در دانشگاه آکسفورد شد، اما بعد از دو سال رشتهاش را به ادبيات انگليسي تغيير داد و دو سال بعد از فارغ التحصيلي، اولين مجموعهي اشعارش منتشر شد.
او معلم شد، اما همزمان با معلمي و تدريس زبان و فلسفه، مشغول تجربهي دنياي بازيگري و نمايشنامهنويسي هم بود. با شروع جنگجهاني دوم به ناو سلطنتي بريتانيا پيوست و در نبرد مشهور نرماندي هم حضور داشت.
بعد از تمامشدن جنگ، ويليام دوباره مشغول تدريس شد، اما با چاپ اولين رمانش، سالار مگسها و پولي که از فروش کتاب دريافت کرد، براي هميشه خودش را از معلمي بازنشسته کرد و به نويسندهاي تماموقت تبديل شد.
گلدينگ کتابهاي ديگري هم نوشت که هيچکدام به شهرت کتاب اولش نرسيدند. او در سال 1983 ميلادي برندهي جايزهي نوبل ادبيات شد و در سال 1988 ميلادي از طرف ملکهي انگليس، لقب شواليه را دريافت کرد. ويليام گلدينگ در سال 1993 در انگليس درگذشت.
منبع: همشهری آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۴۸۵۶۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نویسندهای که برای مخاطب دام پهن نمیکند
خون میچکید...خشم میخروشید و زمین میلرزید.
زنجیرها بریده و دشنهها در دست، خون زیر پوست شهر دویده بود.
سرها میغلتید.
از گیوتینها خون میچکید...
کوچههای پاریس در آن روزها قهرمانان زیادی را دید اما چارلز دیکنز قهرمانی را میبیند که شاید به چشم کوچههای پاریس هم نیامده باشد، قهرمانی که در تاریکی میایستد تا دیده نشود. چارلز دیکنز، داستان از خود گذشتن را روایت میکند. داستان پیدا نشدن و در کرانه ماندن.
«داستان دو شهر»، پیدایی است که میکوشد پنهان بماند؛ شاهکاری است که میخواهد معمولی باشد. شاید به همین دلیل بیرنگ و لعاب نشان داده میشود و بیشتر از آنکه جذاب به نظر برسد، ماندگار است. چارلز دیکنز با توصیف فخر نمیفروشد؛ مشتش را میفشارد تا قدرت توصیفش سرازیر نشود و این خودنگهداری آگاهانه، توصیفاتی خیرهکننده را پدید میآورد؛ مانند توصیف آتش گرفتن یک خانه که زندهتر و شفافتر از هر تصویری است.
توصیفات دیکنز بریده از داستان نیست و متناسب حالوهوای سکانس است؛ طلوع خورشید در آرزوهای بزرگ و داستان دوشهر فرق میکند، چون محتوای این دو داستان متفاوت است.چارلز دیکنز با توصیف دنیای پیرامون شخصیتها، به اعماق وجود آنها راه پیدا میکند؛ نویسنده برای مخاطب دامی پهن نمیکند. دیکنز تعلیق نمیسازد، بلکه داستان را از نقطهای آغاز میکند که تعلیق متولد میشود بیآنکه مخاطب دست نویسنده را در ایجاد تعلیق ببیند. نویسنده داستان را از اوج یک موج آغاز میکند.چینش موقعیتها بهگونهای نیست که از نقطهای شروع شود و به نقطهای دیگر ختم شود، بلکه خطوطی دوار است که از نقطهای آغاز میشود و به همان نقطه برمیگردد؛ بازگشتی که همراه با تکامل درونی شخصیتهاست.مخاطب در ابتدای داستان، خودش را در جزیرههایی دورافتاده از هم میبیند، ولی بهتدریج میفهمد که این جزیرهها پیکرهای واحدند که یک زلزله آنها را از هم دور ساخته و این زلزله همان نقطه اصلی و همان موج است. چگالی بالای نقطه مرکزی، قوامبخش تمام داستان است و مخاطب تا پایان داستان، دامنههای موج اولیه را لمس میکند. فرجام غافلگیرکننده داستان، فرمزده نیست؛ بلکه اوج گرفتن محتواست که مخاطب را در پایان غافلگیر میکند.فرم در نگاه دیکنز، تنها آیینهای برای نشان دادن محتواست و فنای فرم در محتوا، فرجامی ماندگار را در تاریخ ادبیات رقم میزند. فرجامی که به سینما هم میرسد و الهامبخش کریستوفر نولان، برای فرجام بتمن میشود.
تلاش دیکنز برای معمولی نگهداشتن حالوهوای داستان، قهرمان را دستیافتنی میکند؛ نویسنده جایگاه قهرمان را با تکنیکهایی مصنوعی تنزل نمیدهد تا مخاطب آن را باور کند. دست نویسنده در شکلگیری قهرمان پیدا نیست. انگار نویسنده فقط گردابی فراهم میکند و به پاخاستن شخصیتها از این گرداب، انتخاب خودشان است.گویی شخصیتها راه خودشان را میروند و خود فرجامشان را انتخاب میکنند.احساس استقلال شخصیتها از نویسنده، مخاطب را به آنها نزدیک میکند، آنقدر نزدیک که داستان دوشهر را تنها داستان پاریس و لندن نمیداند؛ هر کجا که رخوتی آرامشنما باشد، لندنی را هم میبیند. هر کجا که تلاطمی درونی باشد پاریسی را هم پیدا میکند و هر کجا که وجدانی باشد، گردابی را هم حس میکند.
از زندان معاف شد!
چارلز دیکنز با نام کامل چارلز جان هافِم دیکنز، در۷فوریه۱۸۱۲ در انگلستان به دنیا آمد. پدر او کارمند یکی از ادارات سازمان نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا بود. اوهمیشه تلاش میکرد که خانوادهشان را بهعنوان خانوادهای مرفه و ثروتمند به دیگران بشناساند و در این راه حتی دست به فریب و نیرنگ با گرفتن وام و قرض میزد. به دلیل همین نیرنگها و بدهیها بود که پدر چارلز دیکنز مدتی را هم در زندان گذراند.در آن زمان اگر کسی بهدلیل بدهی راهی زندان میشد، تمام اعضای خانوادهاش را نیز با او به زندان میفرستادند. این قانون شامل حال خانواده دیکنز نیز شد و تنها چارلز دیکنز که در آن زمان ۱۲سال داشت، از زندان رفتن معاف شد. این اتفاق بار زیادی را روی دوش چارلز دیکنز جوان گذاشت. حالا او باید تمام بدهیهای پدر و مخارج خودش را تأمین میکرد. به همین دلیل به کارخانه واکسسازی رفت و تا آزادی پدر، در آنجا مشغول به کار شد. او پس از آزادی پدر مجددا توانست به مدرسه برگردد و تحصیل را ادامه دهد.