Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - ماهنامه تجربه - الميرا حصارکي: دنبال اتفاق عجيب و غريبي نباشيد، «مفت آباد» فيلم ساده و سرراستي است. قصه آدم هايي که به دنبال يک اتفاق ساده، در يک خانه حبس مي شوند و قرار است شما دو ساعت با آن ها همراه شويد. آدم هاي غريبي نيستند؛ شبيه شان را در کوچه و خيابان ديده ايم و شايد بدون تفاوت از کنار آن ها رد شده ايم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نمايش و البته موفقيت «مفت آباد» در گروه هنر و تجربه را بهانه کرديم تا ساعتي با کارگردان (پژمان تيمورتاش) و بازيگر فيلم (سجاد افشاريان) بنشينيم و گپ بزنيم.
سنتان بايد هم سن جوان هاي مفت آباد باشد، درست است؟
تيمورتاش: مثلا مفت آبادي ها چند سالشان است؟
چه شد که يک جوان در اين سن و سال به سراغ اين رفت که يک قصه از جوان هاي هم نسل خودش تعريف کند، اصلا آدمي در اين سن و سال چقدر حرف براي گفتن دارد؟
تيمورتاش: الان خيلي ها ادعاي فيلم نسلي ساختن و قصه نسلي نوشتن و... دارند؛ اما اگر بخواهيم درباره بچه هاي دهه 60 صحبت کنيم و بخواهيم اتفاقاتي که براي آن ها افتاده است را مرور کنيم، بايد فقدان هاي شان را به تصوير بکشيم و مشکلاتي که دارند را بيان کنيم. اين ادعا در هر آدمي که وارد اين وادي مي شود وجود دارد؛ اما به شکل کلي دغدغه اي که من شخصا با آن رو به رو هستم، اين است که يک سري آدم وجود دارند که در جامعه ديده نمي شوند و فيلم سازان هم به سراغشان نيم روند.
ما اصلا دوربينمان را آن طرفي نمي کنيم؛ وقتي هم دوربينمان اين طرفي مي شود با اکراه اين کار را انجام مي دهيم. انگار نگاه بد به آنها داريم؛ يک جور نگاه طبقاتي؛ اگر هم نگاه طبقاتي نداريم يک نگاه ابزاري داريم و مي خواهيم از آدم هاي اين طبقه استفاده کنيم. گاهي هم نگاه سانتي مانتال داريم و مي خواهيم از مخاطب اشک بگيريم، درواقع هميشه مي خواهيم دنبال منافع خودمان باشيم.
من اما دغدغه ام اين بود که بروم دنبال آدم هايي که در حاشيه هستند و ديده نمي شوند و نگاهي به آن هايي که در حاشيه هستند و ديده نمي شوند و نگاهي به آن ها داشته باشم که يک نگاه بي قضاوت و درست باشد. حقيقتش را بخواهيد، اينکه جوان يا پير باشد مرد نظرم نبود؛ خواه ناخواه اين اتفاق مي افتاد که به دنبال جوان هاي هم سن و سال خودم بروم.

يعني اگر سنتان بالاتر رود کاراکترهاي قصه تان با خودتان هم بالاتر مي آيند؟
تيمورتاش: پيري اين آدم ها خيلي جذاب تر است.
نظر شما چيست آقاي افشاريان؟ به نظر شما آدم هاي اين قصه واقعا ديده نمي شوند؟ صدايشان را هيچ کس نمي شنود؟
افشاريان: نه اين طور نيست. دليل سوالتان مبني بر چرايي ساخت اين فيلم است؟
خب خودتان به عنوان بازيگر يکي از آدم هاي قصه اي هستيد که آقاي تيمورتاش مي گويند در سينما و حتي اجتماع ما کمرنگ هستند. کارگردان مي گويد دوست داشته تا آدم هايي که ديده نمي شوند را برجسته کند. وقتي فيلم نامه را خوانديد، همين مساله به ذهنتان رسيد؟
شايد؛ اما فيلمنامه براي من جذابيت هاي ديگري هم داشت؛ پيشبرد قصه، زبان و موقعيت هايي که براي تک تک کاراکترها شکل مي گيرد. اتفاقا من خيلي به اين فکر نکردم که مثلا ما اين کاراکترها را نديديم. برعکس به شکل هاي مختلف و در لحظات مختلف ديده ايم، در فيلم هاي قبل از انقلاب تا الان هميشه آدم هايي از اين دست وجود داشته اند. همين قدر مفت آبادي ها را مي شود درک کرد که خانه اي که در فيلم «گوزن ها»ي مسعود کيميايي وجود دارد، يعني به هر حال اين آدم ها و روحيات شان حتي اگر در اقوام دور ما هم وجود نداشته باشند؛ ولي بالاخره ما يک جايي با نمونه اي از اين آدم ها برخورد داشته ايم.
براي خود من به عنوان بازيگر در وهله اول کليت فيلمنامه و خود نقش جذابيت داشت.
آن آدم هايي که به قول آقاي تيمورتاش ديده نمي شوند، هميشه درصدي از جامعه هستند که ممکن است استعدادها يا توانايي هاي زيادي داشته باشند؛ ولي صدايشان را کسي نمي شنود و آن ها را نمي بيند، شما چقدر به اين مساله توجه داشته ايد؟
من فکر مي کنم ضرورت اصلي براي پژمان، «سينما» بوده است و ضرورت بعدي اينکه چگونه با وجود تمام مشکلاتي که سر راه وجود دارد يک فيلم اول بسازيم؛ در اين ميان قصه اي که انتخاب شده مفت آباد بوده و در اين انتخاب و آشنايي با آن آدم ها، زبان شان و اصلا سليقه شخصي، سينماي مورد علاقه و همه اينها موثر بوده است. اساسا من فکر مي کنم خيلي اين ضرورت وجود ندارد که سينما به آدم هايي که ديده نمي شوند بپردازد، فکر مي کنم به فراخور هر قصه در هر موقعيتي مي توان يک اثر سينمايي ساخت. درواقع مي خواهم بگويم که خيلي خوب است اگر اين اتفاق رخ دهد، اما اين وظيفه فيلم ساز نيست.
از اين موضوع اگر بگذريم، به نظر مي رسد موقعيت خيلي عجيبي است. چگونه است که با وجود آنکه قصه در يک فضاي بسته رخ مي دهد، اما تقريبا نزديک دو ساعت تماشاگر را با خودش مي کشاند اما تماشاگر اصلا احساس خستگي نمي کند. معمولا وقتي ما با قصه هاي آپارتماني رو به رو مي شويم، يک غر ريز هم مي زنيم؛ ولي در مفت آباد خوشبختانه اين اتفاق نيفتاده است. آن قصه چه چيزي داشته که تماشاگر را با خودش کشانده است؟
تيمورتاش: ببينيد شهر شيب رو به پاييني دارد که اين براي من شيب قصه است. ما هرچه رو به پايين تر مي رويم، ماجراهايي پررنگ تر مي شود، در حالي که شايد يک مقدار از عمق ماجرا کمتر شود چون آدم ها فرصت فکرکردن به اتفاقاتي که برايشان مي افتد را از دست مي دهند. ديگر فکر نمي کنند اگر الان يک نفر مرده، به قتل رسيده يا خودکشي کرده است؟ خب چه اهميتي دارد؟ شايد اگر آن خودکشي در خانه اي در ولنجک اتفاق مي افتاد خيلي فضا فرق مي کرد، اما الان در يک خانه در پايين شهر اتفاق افتاده و فرصت گذاشتن از اتفاقات بيشتر شده است. همچنين شما تم و ريتم تان سريع تر مي شود.
واقعيت اول قضيه اين است که ما مي خواستيم يک فيلم بسازيم که در خانه اتفاق بيفتد، با بودجه مان سازگار باشد و قدرت آن را داشته باشيم که اين اتفاق در حدي استاندارد رخ دهد، يعني نمي خواستيم از لحاظ ساخت قدم اول بلندي برداريم خب اين قضيه در فيلمنامه خلاصه مي شد.
اينکه ما فيلمنامه اي داشته باشيم که حالا که قرار است در خانه اتفاق بيفتد، اين قدرت را داشته باشد که به شدت مخاطب را درگير کند. ما فيلم هاي بسياري داريم که از اول تا آخر در خانه اتفاق مي افتد و تک لوکيشن است اما مخاطب را نگه نمي دارد و او را جذب نمي کند. در اين فيلم اما در وهله اول داستان برايمان مهم بود، اينکه بتوانيم اين داستان را در آن بافتي که گفتم نشان دهيم. من خودم بار اول که قصه را نوشتم، خيلي بيشتر از اين پرماجرا بود.
يعني حذفيات زياد داشت؟
تيمورتاش: خودم تعدادي از ماجراها را حذف کردم، شروع کردم بال و پر قصه را زدن تا بتوانم به يک طرح منسجم تري برسم. ولي فکر مي کنم که دور و بر ما همين طور پر از قصه است.
شما از شهر حرف مي زنيد؛ به نظرتان چقدر قصه براي گفتن دارد؟
تيمورتاش: خود تهران؟ تهران به تعداد آدم هايي که در آن زندگي کرده اند قصه دارد.
چقدر دغدغه شماست که اين قصه ها را بنويسيد و روي تصوير بياوريد؟
تيمورتاش: فقط تهران نيست. ببينيد وابستگي به يک شهر فرق مي کند با اين که يک شهر دغدغه بشود. من به تهران وابستگي دارم ولي اينکه نوشتن و گفتن از تهران بخواهد دغدغه من بشود؛ اين طور نيست. من وقتي فيلم «بختک» را مي بينم باز با محله سعدي ارتباط برقرار مي کنم. چون آن آدم ها را مي شناسم و فکر مي کنم چقدر خوب است که من بروم در اين محله يک سرک بکشم ببينم حالا چه خبر است؛ بيشتر اين آدم هايي که در اين شهر زندگي مي کنند، براي اين شهر نيستند؛ اما حرفي که من مي زنم لزوما مربوط به شهر تهران نيست، قصه آدم هاست و مفت آباد هم درست است که يک لهجه تهراني و اشاره مستقيم به يکي از محلات تهران دارد ولي داستاني نيست که ما بگوييم تنها مختص تهران است.

يعني جغرافياي ديگري هم مي شود برايش در نظر گرفت؟
بله، اين داستان درون هر شهري مي تواند اتفاق بيافتد؛ عصبيت يک شهر را با خودش دارد، ماجراهاي يک شهر بزرگ مثل تهران را با خودش دارد؛ ولي متعلق به تهران نيست.
افشاريان: آنقدر در سينما- چه به لحاظ صنعت و چه به لحاظ محتوا- کارکرده اند که سينماگر طبعا به اين فکر مي کند که چه قصه اي، چه فيلمي، در چه سالي با چه محتوايي بسازد و در اين ميان اين دغدغه را دارد که در مجموع اين فيلم چه سنگي روي سنگ سينما مي گذارد؛ چقدر متفاوت است؟ چقدر به معناي واقعي کلمه، هويت مستقلي دارد؟
به طور کلي سينما و تئاتر ما در شرايط مساعدي به سر نمي برد و بي شمارند آدم هايي که وقتي موقعيت فيلم ساختن به دست مي آورند. به هر قيمتي فيلمشان را مي سازند، حتي اگر فيلمنامه خوبي نيست؛ اما به خاطر از دست نرفتن موقعيت براي ساخته شدن يک فيلم، آن را مي سازند. براي همين من فکر مي کنم يکي از ويژگي هاي پيمان اين است که برايش مهم است که فيلم بعدي اش چه ب اشد.
چطور شد به اين تيم بازيگرها رسيديد؟ با وجود اينکه اولين فيلم سينمايي شماست، اما به نظر مي رسد چينش بازيگرها خيلي عجيب و غريب و با همديگر مچ شده و کنار هم نشسته است. فکر مي کرديد که سجاد افشاريان قبول کند؟ چون مي دانم که پيشنهادهاي سينمايي زيادي داشته است ولي در سينما سخت گير است.
تيمورتاش: فيلمنامه اي به او دادم که نتواند نه بگويد (خنده). فيلمنامه سي، چهل درصد تغيير کرده است. «رسول» نقشي دارد که از اول تا آخر در حال خنديدن است. خب من مشخصا دنبال آدمي بودم که اين خنده تکراري نشود. اين شخصيت در يک فيلم رئال که همه چيز قرار است تداوم داشته باشد، بسيار مهم است و بايد، عصبيت و همه چيزش به دل بنشيند.
واقعيت اينجاست که خيلي هم اين در و آن در مي زدم، سجاد را مي شناختم؛ اما رابطه نزديکي نداشتيم؛ همان دوره استندآپ ها بود که من به «سجاد» پيشنهاد دادم. معمولا همين طور تصميم مي گيرم، حدود دو يا سه دقيقه از يک قسمت برنامه خندوانه را تماشا کردم؛ بعد ديدم که اين لبخند چقدر جايش درست است و اين آدم هم چقدر درست است.
خب به اين موضوع هم فکر کردم که او تا به حال در سينما کار نکرده است و اگر بيايد هيچ پيش زمينه اي در موردش وجود ندارد، مردم هيچ از او نمي دانند، هيچ انتظاري ندارند و احتمالا اين نقش براي خودش هم مي تواند جذاب باشد؛ به خاطر همين سمت سجاد رفتم و خوشبختانه پذيرفت؛ او خيلي قبل تر از اين که هر بازيگري بخواهد اضافه بشود، اضافه شد و جواب داد. در مورد بازيگرهاي ديگر هم دوست داشتم بچه هاي تئاتر بيايند.
چرا؟ به نظر مي رسد سينمايي هاي اين روزها خيلي سراغ بازيگران تئاتر مي روند؟
يکي از دلايلم اين بود که حتما بايد اين بازي ها تداوم مي داشت. فقط يک بازيگر تئاتر مي داند که شب به شب که مي رود سر اجرا، بايد عين شب قبل باشد و اگر عين شب قبل نيست، بايد چگونه آن شخصيت را دربياورد. فقط يک بازيگر تئاتر مي داند اين داستان قرار است در دو ساعت بگذرد. بازيگر سينما نه. شما به راحتي مي توانيد براي بازيگر سينما رج بزنيد و حسش را به هم بزنيد، به همين خاطر من سمت بازيگرهاي تئاتري رفتم.
انتخاب برزو هم انتخابي شبيه انتخاب سجاد بود. ما دنبال بازيگري بوديم که يک خاصيت و قابليت بخصوصي داشته باشد که در مورد برزو علاوه بر فيزيک و نقش هايي که بازي کرده، وجود داشت. قرار بود يک نقش خيلي متفاوت نسبت به نقش هايي که بازي کرده، داشته باشد. نقش برزو خشونتي دارد که از اول تا آخر داد مي زند و آخر فيلم... اخم دارد، آن اخم نبايد تکراري مي شد؛ در نهايت هم بايد خنده آخرش به دل مي نشست. ما بايد خنده اش را زياد مي ديديم و با آن ارتباط برقرار مي کرديم.
افشاريان: تمام بچه ها انگيزه هاي يکدستي داشتند و به همين خاطر تمام طول روزهاي فيلمبرداري واقعا با جان و دل وقت مي گذاشتند و يک کنش، مثل کنش هايي که زمان تمرين تئاتر اتفاق مي افتد، اتفاق افتاد. شايد دليل آن، اين باشد که اساسا سينما اين معادلات را ندارد. خيلي ها در يک فيلم سينمايي کنار هم قرار مي گيرند و آنقدر رج وجود دارد که بازيگرها گاهي همديگر را سر صحنه نمي بينند. ما هم اينجا رج داشتيم؛ مثلا پيش مي آمد که سکانس هاي رو به انتها را اول بگيريم ولي خب در حد پلان بود. خاصيت مفت آباد اين بود که تيم شکل گرفت.
مي دان سوال تکراري اي است ولي خب به هر حال بايد بگوييد که چه شد اولين تجربه سينمايي تان مفت آباد شد؟
افشاريان: خب قبل از اين فيلم به من پيشنهادهايي مي شد؛ بازيگري کلا مقوله اي جدي است نه فقط در سينما که در تئاتر هم همين طور است. سال ها است که به عنوان بازيگر تئاتر فعاليت مي کنم ولي سرجمع تئاترهايي که در اين يک دهه بازي کردم به سختي به 15 مورد مي رسد، چون همه چيز از نقش، معادلات، تکست و تيم و کار برايم مهم است.
به هر شکل مي گويم تفاوتي که مفت آباد با کارهاي قبلي داشت، اين بود که فيلمنامه بسيار منسجم و درستي داشت. نه اينکه فيلمنامه هاي قبلي فيلمنامه هاي درستي نبودند؛ شايد نقش هايي که پيشنهاد مي شد برايم جذابيتي نداشتند. جدا از فيلمنامه، خود پيمان تيمورتاش خيلي دليل قانع کننده اي بود براي اين که در اين فيلم بازي کنم.

به چه دليل؟
پژمان هم نسل است و خب من خيلي به اين موضوع فکر مي کنم که اگر خودمان به همديگر دست نرسانيم، اتفاقي نمي افتد.
گفتيد پيري هاي رسول جذاب تر مي شود؛ قرار است چه شکلي بشود؟
تيمورتاش: من فکر مي کنم واقعا پيري اين آدم ها هم جذاب است. شايد مثلا 20 سال، 30 سال بعد مفت آباد 2 را بسازيم و پنجاه سال بعد اين آدم را نشان دهيم. پيرمردهاي هاي اين طبقه، اين جامعه، اين بخش از جامعه آدم هاي جذابي هستند، پر از قصه اند، پر از اصطلاحات و تکيه کلام هايي که از زبان روزمره ما حذف شده اند و پر از پويه هاي از دست داده، چاخان هاي عجيب و غريب و خالي بندي هاي وحشتناک که باورشان مي کنيد. مثلا راجع به اژدهايي حرف مي زنند که روزي در تهران بوده است. ولي آنقدر قشنگ برايت تعريف مي کنند که باورشان مي کنيد. نسل قصه گويي اند کلا. از نظر من به يک جايي که مي رسند پيرمردهايشان خيلي قصه گو مي شوند و خيلي خوب قصه تعريف مي کنند.
بچه هاي اواخر دهه پنجاه و شصت که بزرگ بشوند، قصه گو باقي خواهندماند؟
تيمورتاش: شکلشان تغيير مي کند. آدم ها کلا سنشان که بالا مي رود، وقتي که مي خواهند چيزي را براي يک نفر تعريف کنند، خيلي عميق تر مي شوند و سعي مي کنند که در گفته هايشان چيزهاي ديگري هم به کار ببرند. مادربزرگ، پدربزرگ ها معمولا قصه گوهاي بهتري نسبت به پدر و مادرها بوده اند، چون حوصله بيشتري به خرج مي دادند. مسلما اين ها هم حوصله بيشتري به خرج مي دادند حالا شايد قصه هايي که تعريف مي کنند، تکست هاي وحشتناکي بشود ولي خب قصه گوهاي خوبي هستند.
رسول همچنان خندان باقي مي ماند؟ به همه چيز قرار است بخندد تا وقتي پير شود؟
افشاريان: نمي دانم؛ ايده اي ندارم. چون رسول هم با تمامي آن فشارهايي رو به روست که يک آدم در آن سن و سال با آنها مواجه است؛ مي خواهد ازدواج کند، با جامعه اش درگير است، خانه و زندگي مشخصي ندارد و مي خواهد همه چيز را به سرعت پيش ببرد. درگير تمامي آن دغدغه ها است و گريزي از آن ها ندارد و شايد جاي مرزهايي است که آدم ها ناخواسته به خيلي از چيزهاي ديگر نزديک مي شوند يا تشبيه مي شوند. من ايده اي از آينده اش ندارم چون با توجه به ريتمي که مفت آباد دارد، بعيد مي دانم برسد.
فضاي فيلمتان کمي مردانه نيست؟
تيمورتاش: ولي زن ها در آن تاثيرگذارند.
خيلي کمرنگ اند.
تيمورتاش: اين اتفاقات براي چه در اين خانه مي افتد؟ مي دانيد خلاصه داستاني که از فيلم مي بينيم، چيست؟ اين است که پنج نفر در خانه مجردي زندگي مي کنند، آمدن زن يکي از اين ها به خانه باعث شروع اتفاقاتي مي شود. ما سه نقطه عطف در اين فيلم داريم؛ البته نمي شود اسمش را نقطه عطف گذاشت؛ در واقع سه چرخش داريم که قصه را به طول کامل عوض مي کنند؛ يکي آمدن افسانه است، يکي ورود دختر دوم است که کل قصه برادرها را به خودکشي تعميم مي دهد؛ خب پس زن ها تاثيرگذارند و تاثيرشان در زندگي اين مردان آنقدر هست که رسول به خاطر آمدن افسانه خودش را به آب و آتش بزند که حالا من چه کار بايد بکنم.
آدم ها اگر قرار باشد مفت آباد را تعريف کنند، بايد بگويند يک کمدي اجتماعي است؟
تيمورتاش: حالا شايد بشود به آن گفت کمدي اجتماعي.
افشاريان: من اصلا فکر نمي کنم از کلمه کمدي استفاده کنند.
تيمورتاش: سجاد درست مي گويد. ما موقعيت هاي کمدي داريم ولي اصلا ژانر فيلم را کمدي نمي بينيم.
از اين که در هنر و تجربه اکران شده، راضي هستيد؟
تيمورتاش: جاي ديگري نمي توانستيم اکران کنيم. کجا مي توانستيم اکران کنيم؟
يعني مي خواهم بدانم که اگر قدرت انتخاب داشتيد...
افشاريان: قطعا سرگروه را انتخاب مي کرديم.
تيمورتاش: ببينيد؛ بارها گفته بودم ولي باز هم مي گويم، يک مساله اساسي وجود دارد و آن اين است که فيلم ساختن در اين مملکت، آن هم فيلم اول ساختن خيلي کار سختي است؛ به خصوصي اگر کسي شما را نشناسد. آقاي گلمکاني در يکي از يادداشت هايش نوشته است آدمي که تا به حال اسمش را هم نشنيده بودم، چنين فيلمي را ساخته است. در اين اوضاع کارکردن خيلي خست است. خيلي ها مي گويند اين از کجا آمده و نمي روند فيلم مرا ببينند. من به خيلي از منتقدان بزرگ شخصا گفته ام بياييد فيلم را ببينيد، مي گويند حالا مي آييم مي بينيم؛ هنوز که هنوز است نرفته اند فيلم را ببينند چون من را نمي شناسند.
حالا فکر کنيد من ناشناس بخواهم يک فيلم بسازم و بخواهم آن را در سينما اکران کنم. علاوه بر اين، در سينمايي که پر از مناسبات عجيب و غريب و پر از آدم هايي است که مي خواهند فيلمشان فروخته شود و مافياي وحشتناکي هم دارد، مسلما جايي براي مفت آباد وجود ندارد. از اين نظر هنر و تجربه يک امکان است، يک امکان براي ديده شدن. اگر مساله اي، انجمني، گروهي به اسم هنر و تجربه در اين مملکت درست نمي شد من اصلا مفت آباد را نمي ساختم و کلا به سمت فيلم ساختن نمي رفتم؛ چون مي گفتم من اين هزينه و کاري که مي خواهم انجام بدهم به کجا قرار است برسد؟ فيلم کوتاه نيست که برود به يک جشنواره. اين فيلم قرار است در کمد خانه بماند؛ لذا اين کار را نمي کنم.

فکر مي کنيد اگر در جشنواره به نمايش در مي آمد، سرنوشت هيجان انگيزتري در انتظارش مي بود؟
تيمورتاش: مسلما.
افشاريان: هيات انتخاب، فيلم را براي نمايش انتخاب کرده بود و فکر مي کنم تنگ نظري هاي برخي دوستان مانع از آن شد. خب معادلات هم در سينما مشخص نيست ديگر.
تيمورتاش: مسلما اگر راهش در جشنواره باز مي شد، خيلي ديده مي شد، چون در سالن ميلادي 800- 700 نفر جمع مي شوند و فيلم مي بينند. فيلم ما يک فيلم کاملا جمعي است؛ يعني من خودم وقتي 200 نفر در سالن هستند انرژي را احساس مي کنم. اگر مثلا 30- 20 نفر باشند، احتمال دارد از اول تا آخر فيلم يک لبخند هم نزنند و خيلي درگير فيلم نشوند؛ ولي فکر کنيد فيلم در همچون سالني نمايش داشته باشد؛ چه اتفاقي برايش مي افتد؟ مسلما مفت آباد مي توانست با تماشاچي در آن سالن همراه شود و خيلي اتفاق خوبي برايش بيفتد؛ نشد ديگر، نرفت. انشاءالله فيلم هاي بعدي.
فکر مي کنم فيلم با بودجه محدودي ساخته شده است؟
افشاريان: من از شما يک سوال بپرسم؟
بله، حتما.
افشاريان: در سينماي امروز ايران مي توان با 100 تا 200 ميليون تومان فيلم ساخت؟
حقيقت اين است که فضاي کاري من خيلي با اعداد و ارقام آشنا نيست، اما اطلاعات مختصري دارم و فکر مي کنم خيلي بعيد است...
تيمورتاش: ما با 80 ميليون اين فيلم را ساختيم. من فکر مي کنم اين خيلي نکته مهمي است، خودش مثل هايکو عمل مي کند، يک بارقه به شما مي دهد و شما مي رويد به آن فکر مي کنيد. در سينمايي که تيتراژ خيلي از فيلم هاي ما، از يک ميليارد فراتر مي رود، يک فيلم با 80 ميليون بودجه ساخته شده و تبديل به پرتماشاگرترين فيلم هنر و تجربه شده است. پس فکر مي کنم همان طور که پول مهم است، چندان هم مهم نيست. آدم هايي هستند که تعدادشان شايد کم هم نباشد که کاربلد هستند و خب خيلي نياز دارند که به آن ها توجه شود و به راحتي از کنارشان عبور نشود. کساني که فيلم ميلياردي مي سازند و در سمتي قرار مي گيرند، نبايد فيلمي را که با 80 ميليون ساخته شده و از دو شورا مجوز حضور در جشنواره گرفته اند، از جشنواره فجر کنار بگذارند.
من نمي توانم بپذيرم که آدم ها کم هوش يا بي هوشند؛ وقتي يک فيلم را مي بينند، مي توانند تصور کنند که اين فيلم چگونه ساخته شده است، به چه دليل، با چه ايماني، با چه اعتقادي، با چه تفکراتي، با چه رويايي. من فکر مي کنم ما مي توانيم با روياهاي يکديگر مهربان تر باشيم و بپذيريم که آدم ها حق تجربه کردن دارند و هيچ کس از روز اول ايني که الان است، نيست.
فکر مي کنم اين چيزي بود که شما تمام مدت خيلي به آن اشاره کرديد؛ دوست نداريد آدم ها را قضاوت کنيد و اين چنين است که از مورد قضاوت قرار گرفتن خسته شده ايد؟
تيمورتاش: ما مدام مي گوييم نبايد همديگر را قضاوت کنيم. قضاوت نکردن به يکي از ايده آل هاي ما تبديل شده است. سعي مي کنيم اين کار را نکنيم، اما خواه ناخواه اين کار را مي کنيم چون همه در يک جامعه پرتنش زندگي مي کنيم. قضاوت کردن اخلاق ما شده است. اما من در مفت آباد تلاش کرده ام که اين قضاوت اخلاقي را نسبت به اين آدم ها نداشته باشم و از سانتي مانتاليستي که وقتي که به اين طبقه مي رسند، دوري کنم.
همه شان هم واقعا خيلي سانتي مانتال نيستند.
تيمورتاش: نمي شود مستقيم گفت؛ ولي خب سانتي مانتال است. مثلا مادر فيلم مان يک پلان داريم که برزو بغض و به خاطر برادرش يک نمور اشک دارد، اما شما اصلا يادت نمي آيد، اين چقدر خوب است که اصلا يادت نمي آيد؛ به اين خاطر که ما از اين موضوع دوري مي کنيم و آن را به صورت اسلوموشن نشان مي دهيم و در پس آن هم يک آدم ديگر گذاشته ايم که دلقک بازي در مي آورد و وسايل کيفش را که روي زمين ريخته است جمع مي کند. خب پس ما داريم بين احساس اين آدم و تماشاچي فاصله مي گذاريم و مي گوييم قضاوت نکنيد، صبر کنيد حرف هاي برادر را هم گوش کنيد. بعد حرف هاي برادر را که مي شنويم، باز با مناقشه فاصله داريم و مي گوييم شايد اين يکي هم حرفي داشته باشد. در کل اين فيلم چيزي بوده است که ما به دنبالش بوده ايم، کاري بوده است که مي خواستيم بکنيم.
شما دو کتاب نوشته ايد- يک رمان و يک مجموعه قصه- آيا قرار است که يک فيلم ديگر بسازيد و بعد برويد سراغ يک چيز ديگر؟ يعني يک فضاي ديگر را امتحان کنيد؟
تيمورتاش: اصلا. از اول عشقي که به فيلم و سينما داشتم من را به اين سمت کشاند؛ سينما من را سمت ادبيات کشاند؛ هيچ وقت ادبيات من را سمت سينما نکشاند. مسلما فيلم سازي را ادامه مي دهم. نمي گويم دغدغه نوشتن ندارم؛ مسلما دارم و باز هم خواهم نوشت؛ اما دغدغه اصلي من سينما است.

يعني فيلم ساز مولف مي شويد؟
تيمورتاش: اين را نبايد بگويم که فيلم ساز مولف مي شوم يا نه؛ بايد ببينيم که شرايط چگونه پيش مي رود.
قرار است براي شما در سينما چه اتفاقي بيفتد؟ مي خواهيد همه توانتان را روي تئاتر بگذاريد يا سينما را ادامه مي دهيد؟
افشاريان: من کارهاي مختلفي انجام مي دهم، مي نويسم، بازي و کارگرداني مي کنم.
ولي بخش تئاتر پررنگ تر است؟
افشاريان: بله. من با فيلم سازي شروع کرده بودم؛ اما از يک جايي آنقدر مديوم تئاتر جدي شد که از آن فاصله گرفتم. روحيه من جوري نيست که منتظر بمانم. هميشه خودم دست به کار مي شوم. در سينما پيش مي روم تا خيلي بيشتر با بازيگري کيف بکنم ولي خب نگاهم به روزي است که خودم هم به عنوان توليدکننده کارم را در سينما شروع کنم.
يعني کارگرداني کنيد؟
بله.
فيلم ايده آلتان چه خواهدبود؟ مي دانيد بخش آن فانتزي ها و آن اتفاق قشنگ است که هدفتان خواهد شد. فيلم ايده آلتان براي کارگرداني چه خواهدبود؟
افشاريان: منظورتان اين است که ايده آلم به چه سمت سينمايي من را ببرد؟
بله! يعني دوست داريد چه فيلمي را کارگرداني کنيد؟ چه بسازيد؟
ببينيد؛ من در زندگيم دو بخش خيلي متفاوت از هم دارم، يک بخش شاعرانگي است که بخش زيادي از زندگيم را مي گيرد، يک بخش خيلي زياد ديگرش متفاوت با هرگونه شاعرانگي است و پر از تخيل يا حالا به شکل ديگري، جنب و جوش و شيطنت است، يعني نمي دانم ترکيب سينماي کيارستمي با سينماي تارانتينو چه مي شود؛ ولي ممکن است همچين چيزي باشد.
فيلم در فضاي انتخابات به نمايش درآمد و خيلي برداشت هاي سياسي مي شود از آن کرد. خودتان فکر مي کنيد اتفاقي بود يا اين که نه مي خواستيد به هر حال اشاره هايي داشته باشيد؟
تيمورتاش: ببينيد؛ ما در يک مملکتي زندگي مي کنيم که سياست غذاي روزانه مان است، سياست روي سيب زميني اي که شب ها مي خوريم هم تاثيرگذار است. از همين نظر هم هست که همه مردم يک جورهايي سياست مدارند و همه جا در مورد سياست صحبت مي کنند. مسلما اين مساله يک اتفاقاتي در ناخودآگاه ما ايجاد مي کند که وقتي مي خواهيم چيزي بنويسيم و چيزي خلق کنيم، در آن ديده مي شود.
اين که من چقدر با خودآگاهي اين کار را انجام داده ام واقعا نمي دانم. خيلي ها برداشت هاي سياسي مي کنند، نماد و سمبل از آن مي گيرند؛ ولي مي گويم سياست غذاي روزانه ماست. اگر قرار باشد که اينگونه به فيلم نگاه کنيم؛ اجاره نشين ها سي سال است که از تلويزيون جمهوري اسلامي پخش مي شود و نمادين ترين فيلمي است که ساخته شده است.
آقاي افشاريان شما چيزي نمي خواهيد بگوييد؟
تيمورتاش: در بحث هاي سياسي شرکت نمي کند. (خنده)
افشاريان: طبيعتا فيلم ما نه کمدي است و نه سياسي. فيلم ما تماما يک فيلم اجتماعي است و فکر مي کنم به غايت يک فيلم شهري است. با توجه به اين که ما تماما در لوکيشن داخلي هستيم، فيلم مان خيلي شهري است؛ چون تمام ارجاعات اين آدم ها و حال و هوايشان از بيرون آمده و پشت آن ميله ها محبوس شده است. فکر مي کنم اتفاقي که افتاده اين است که آدم ها به آن فکر مي کنند و خيلي مساله مهمي است.
حالا اميدي به باز شدن اين کليد هست؟ پيدا شدن کليدي که اين قفل را باز کند؟
تيمورتاش: وقتي آدم هايي که در اين خانه اند نسبت به وضعيتي که دارند تسليم شده اند، شما ديگر با اميد چکار داريد؟! خودشان با قضيه کنار آمده اند. تسليم شده اند. آن يکي دنبال سر سنجاقش مي گردد، آن يکي نشسته است اينور، آن يکي رفته کنار اين خوابيده؛ خودشان تسليم شده اند.
بعد از انتخابات...
خيلي به بعد و قبل از انتخابات ربطي ندارد. چند بار ديگر هم گفته ام و همه گفتند خب که چه؟ چه شد مثلا؟ چرا اين همه اتفاق افتاد، اين آدم ها بعدش اينجوري شدند و اين ها؟ گفتم که من نمي خواستم نتيجه گيري مستقيمي بکنم يا قضاوتي راجع به اين آدم ها داشته باشم. همه اين اتفاق ها افتاد که بگوييم در چنين شرايطي تنها راه، تنها چاره تسليم شدن و کنار آمدن با شرايط است.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۴۸۷۵۹۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

استقلال: نکونام گفت دعا کن قهرمان شویم

به گزارش ورزش سه، هوادار خاص استقلال که در یک حادثه برق‌گرفتی دست‌هایش قطع شده بود پس از حضور در ورزشگاه مورد توجه رسانه ها قرار گرفت و پس از آن در تمرین این تیم حضور پیدا کرد و مورد استقبال بازیکنان و اعضای کادرفنی استقلال قرار گرفت.

رسول ملایی اهل اصفهان است و برای دیدن بازی استقلال ساعت‌ها را طی کرده بود تا به ورزشگاه آزادی بیاید و بازی تیم محبوب خود را از نزدیک تماشا کند، وقتی از او پرسیدیم که این همه راه آمدی تا فقط بازی را نگاه کنی گفت: " احساس کردم تیم تحت فشار هست و دوست داشتم که تو این شرایط کمک کنم، خیلی تیم ما را اذیت می‌کنند و استقلال جز هوادارانش کسی را کنار خودش ندارد".

رسول ملایی در ابتدا درباه شرایط خودش گفت: هشت سال پیش دچار برق گرفتگی شدم و پس از آن جفت دست‌هایم را قطع کردند، رفتم هیئت پرچم بزنم برای شهادت حضرت زهرا در ایام فاطمیه که دچار برق‌گرفتگی شدم.

دوران خدمت خود را در تهران می‌گذارندم و آن زمان اکثر مسابقات را به ورزشگاه می‌آمدم اما وقتی دچار سانحه شدم بعد از آن دیگر خیلی فرصت حضور در استادیوم را پیدا نکردم اما امسال احساس کردم که تیم نیاز به حمایت دارد و خودم را به ورزشگاه رساندم، دوست دارم همه هواداران استقلال بدانند که این روزها فقط باید تیم را حمایت کنند تا در بازی های باقی مانده نتیجه بگیرد و قهرمان شود.

او ادامه داد: سال‌های گذشته هر زمان که استقلال در آستانه قهرمانی قرار می‌گرفت برایش حاشیه درست می‌کردند و از صدر جدول دورش می‌کردند، دربی فینال حذفی اخراج ساپینتو هنوز هم برایم باور پذیر نیست، چی شد که ساپینتو اخراج شد؟ این اتفاقات امسال هم در حال تکرار شدن است و می‌خواهند استقلال را از صدر دور کنند.

ملایی درباره حضور در تمرین گفت: خیلی خوب بود و لذت بردم، با جواد نکونام، آرمین سهرابیان و حسین حسینی صحبت کردم، بقیه بازیکنان هم به سمتم آمدند و حالم را پرسیدند، جواد نکونام از شرایطم پرسید که از کجا برای دیدن بازی استقلال آمدم و وقتی فهمید که از اصفهان آمدم تشکر کرد و به من گفت که دعا کن تا تیم قهرمان شود، من به آنها گفتم امیدوارم که قهرمان شوید و آنها هم گفتند تلاش می‌کنند تا من و هواداران استقلال را خوشحال کنند.

رسول ملایی درباره شرایط سختی که می‌گذراند گفت: شرایط مالی خوبی ندارم و مسافرکشی می‌کنم تا بتوانم خرج خانواده و کرایه خانه را بدهم، زندگی سخت می‌گذرد، هرکسی دوست دارد در رفاه و آسایش باشد اما هدف من دیده شدن یا مشهور شدن نبود، هدفم فقط حمایت از استقلال بود.

او در واکنش به اینکه حمایتی شده است یا خیر گفت: از طرف باشگاه اقدامی نشد اما چند نفر تماس گرفتند که نمی‌توانم درباره آن خیلی توضیح دهم، توصیه شده که صحبتی نکنم و اگر اجازه بدهید من هم در این مورد توضیحی ندهم.

او در انتهای صحبت های خود گفت: زمان بازی‌های استقلال همسرم و فرزندم بازی را تماشا می‌کنند و دعا می‌کنند استقلال برنده شود، هر زمان که استقلال بازی را می‌بازد تا 3.4 روز حالم گرفته است و ناراحت است و آنها تمام بازی‌های استقلال را دنبال می‌کنند و دوست دارند که من خوشحال باشم، هربار که استقلال برنده می‌شود من تا چند روز خوشحال هستم و روزهایم به خوبی می‌گذرد.

دیگر خبرها

  • فرانچسکو توتی: امیدوارم ده روسی برای مدت طولانی در رم بماند
  • استقلال: نکونام گفت دعا کن قهرمان شویم
  • خواستگاری مهران مدیری از نعیمه نظام دوست
  • سرمربی پرسپولیس یک شهر ایران را دوست ندارد!
  • بولت، امباپه را به چالش دوی ۱۰۰ متردعوت کرد
  • برای کار التماس نمی‌‌کنم
  • رای کلوپ به انتخاب اسلوت: خوب به‌نظر می‌رسد!
  • پیش‌بینی ایلان ماسک از بروز جنگ داخلی در غرب
  • دیوید تیلور، بی‌رحم دوست داشتنی
  • صدور موافقت اصولی ٣ طرح گردشگری در کردستان