Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - روزنامه شهروند - دريا فرج‌پور: ماريو بارگاس يوسا بي‌هيچ شک و ترديدي يکي از بزرگترين نويسندگان تاريخ ادبيات داستاني به شمار مي‌آيد. نويسنده‌اي ٨١ساله که از همان نخستين رمانش زندگي سگي به شهرت رسيد و بعدتر در آثاري چون سال‌هاي سگي، جنگ آخرالزمان، مرگ در آند، سردسته‌ها، گفت‌وگو در کاتدرال، زندگي واقعي آلخاندرو مايتا، در ستايش نامادري، راه بهشت، دوشيزه‌ خانم تاکنا و سور بز اين مسير را به سوي کمال پي گرفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

يوسا به‌عنوان مهمترين نماينده‌ حال حاضر ادبيات آمريكاي لاتين- البته در کنار ايزابل آلنده- تاكنون بيش از ٣٠رمان، نمايشنامه و مقاله‌ ادبي را به چاپ رسانده است. او که از نويسندگان متعلق به نسل شكوفاي ادبيات آمريكاي لاتين است، در ‌سال ‌٢٠٠٨ نشان عالي هنر و ادبيات فرانسه را دريافت كرده است.

اين نويسنده كه جايزه ادبي دن ‌كيشوت را نيز در كارنامه افتخارات‌اش دارد، در ‌سال ١٩٩٥ جايزه سروانتس، مهمترين جايزه ادبي نويسندگان اسپانيايي‌زبان، را نيز از آن خود کرد و همچنين در ‌سال بعد برنده جايزه‌ صلح آلمان شد. جايزه‌ نوبل ادبيات، جايزه دفاع از آزادي بيان، شهروندي افتخاري مادريد و نشان هنر و ادبيات پرو از ديگر افتخارات مهم کارنامه ادبي يوسا هستند. او که حدود ٢٠‌سال به‌عنوان يکي از کانديداهاي جايزه‌ پرافتخار نوبل ادبيات مطرح بود، چندي پيش لقب اشرافي ماركي را نيز از سوي پادشاه اسپانيا دريافت كرد. درباره اين نويسنده اين را نيز بايد گفت که در‌ سال ‌١٩٩٠ به نمايندگي از ائتلاف احزاب محافظه‌كار ‌نامزد رياست‌جمهوري پرو شد؛ اما در اين رقابت انتخاباتي از آلبرتو فوجي‌ موري شکست خورد. او همچنين يكي از ستون‌نويسان روزنامه‌‌ معروف ال پاييس اسپانياست. مطلبي که در پي مي‌آيد، گزيده‌اي است از مهمترين گفت‌وگوهاي اين نويسنده شهير با رسانه‌ها و نشريات مهم دنيا از قبيل گاردين، ال پاييس، نيويورک‌تايمز، فيگارو، پست‌ديسپچ و....
زندگي روزمره
مي‌خواهم يک نويسنده‌ بزرگ باشم
چگونه مي‌نويسيد؟ با کامپيوتر؟
نه، دستي مي‌نويسم، با جوهر و هميشه در دفتر. و بعد وقتي اصلاحاتم را انجام دادم، آن را به رايانه مي‌سپارم. اما اولين نسخه‌ها، حتي مقاله‌هايم، هميشه با جوهر و روي کاغذ نوشته مي‌شوند. وارد کامپيوتر کردن آنها اولين فاصله‌اي است که به من اجازه مي‌دهد متن را اصلاح کنم. دوست دارم کمتر بنويسم و بيشتر تصحيح کنم. اولين چرک‌نويس هميشه وقت و انرژي زيادي از من مي‌برد. در عوض وقتي متن آماده است و شروع به پاک‌سازي و دوباره‌نويسي آن مي‌کنم، واقعا لذت مي‌برم. اين لذت‌بخش‌ترين بخش کار ادبي براي من است.
هر رمان چقدر زمان مي‌برد؟
خب، طولاني‌ترين رمان از من سه‌سال وقت گرفت. مثلا گفت‌وگو در کاتدرال، جنگ آخرالزمان و شايد روياي سلت. دو تاي اولي بيش از همه کار برد.
سه‌سال کار روزانه؟
من عملا هر روز کار مي‌کنم. بعضي روزها پيشرفتي نمي‌کنم، اما پسرفت چرا. اما وقتي کتابي را شروع مي‌کنم سعي مي‌کنم کاملا منضبط باشم.
راز موفقيت‌تان را در چه مي‌دانيد؟
مي‌خواهم يک نويسنده‌ بزرگ باشم، اما هنوز قانع نشدم که به اين مرحله رسيده‌ام. اين خود يکي از موفقيت‌هاي من است. درواقع جوايز ادبي فراواني که تاکنون گرفته‌ام، چيزي جز محکي براي اين‌که ببينم واقعا مي‌توانم آنچه را مي‌خواهم به نگارش درآورم نيستند.
مي‌شود نظرتان را درباره عشق بگوييد؟
عشق تجربه‌اي فوق‌العاده و شگفت‌انگيز است و شايد غني‌ترين احساسي که ما حس کرده‌ايم. اما يک چيز خصوصي است.
يوسا به‌عنوان نويسنده‌اي سياسي
نويسنده سياسي شکست مي‌خورد
بعد از کانديداشدن در انتخابات رياست‌جمهوري، آيا شما همچنان درگير فعاليت‌هاي سياسي هستيد؟
نه؛ من فعاليت شديد سياسي را كنار گذاشته‌ام. آن کانديدا‌شدن در ‌سال ١٩٩٠ هم البته در شرايطي خاص انجام شد. با اين حال حتي در آن زمان هم يك نويسنده بودم و نه سياستمدار.
در کل از نظر سياسي آيا نويسنده‌اي هست که در زمان‌هايي الهام‌بخش‌تان شده باشد؟
عقايد سارتر در دوران جواني بسيار بسيار براي من جذاب و گيرا بودند؛ اما وقتي به آن روزها فکر مي‌کنم، مي‌بينم که كامو كسي بود كه براي پشت سر گذاشتن بحران سياسي به من كمك شاياني كرد. او بسيار روشن‌تر از سارتر حرف مي‌زند. كامو در اين مورد درست مي‌گفت كه در ميانه‌ جنگ براي به‌دست آوردن قدرت‌، جنبه‌ اخلاقي وجود آدمي براي نجات پيدا‌كردن امري ضروري است.
مي‌شود بگوييد به نظرتان آيا ادبيات اصلا بايد دليل سياسي داشته باشد يا نه؟
اصلا؛ نويسندگاني هستند که سياست در کارهاي‌شان خيلي پررنگ است، آنها ادبيات سياسي خلق مي‌کنند، اما آنچه نمي‌شود انجام داد، سياست ادبي است. اگر اساسا مي‌خواهيد عقايد سياسي‌تان را منتشر کنيد، ادبيات بهترين راه نيست. مقاله بنويسيد، سخنراني کنيد. ادبيات خلق واقعيتي موازي است که با واقعيت واقعي فرق دارد و مي‌تواند با مسلمات محض تحريک شود؛ چون ادبيات واقعيت را منتقل مي‌کند و اگر اين کار را نکند، ادبيات نيست؛ ژورناليسم و تبليغات است. ادبيات نمي‌تواند پروپاگاندا باشد. ادبيات بايد تصوري توصيفي را با نوعي بي‌طرفي و نداشتن وابستگي به زندگي ارايه کند و اين غيرممکن مي‌شود اگر فرد درگير سياست شود. من اعتقاد دارم نويسنده‌اي که اغلب با انگيزه‌هاي سياسي قلم مي‌زند، به‌عنوان يک نويسنده شکست مي‌خورد.

يوسا به‌عنوان نويسنده
کاش مرگ زمان نوشتن غافلگيرم کند
آيا اين اتفاق پيش آمده در زندگيت که همسرت غرغر‌كنان به تو بگويد تو فقط به درد نوشتن مي‌خوري؟
بله! او كاملا مغرضانه اين جمله را مي‌گويد اما من آن را به‌عنوان نوعي تمجيد مي‌شنوم.
آيا از زندگي‌تان به‌عنوان يک نويسنده رضايت داريد؟
چاره‌اي ندارم. اين يک نوع زندگي بوده که انتخاب کرده ام. درواقع زماني که تصميم گرفتم نويسندگي کنم، از همان ابتدا مي‌دانستم اگر بخواهم بنويسم، بايد با همه اشتياقم خودم را وقف ادبيات کنم. ما که همه عمر و توان‌مان را براي خلق داستان، سرودن شعر و نوشتن نمايشنامه وقف کرده‌ايم، دانه‌هاي‌مان را در راه تمدن و پيشرفت کاشته‌ايم. و اين هم هست که نتيجه عمرمان را راضي‌کننده جلوه مي‌دهد...
چه چيزي شما را عصبي و نگران مي‌کند؟
خيلي چيزها! مثلا آينده کتاب. کتاب در زندگي من خيلي مهم بوده. آن‌چنان من را غني کرده که وقتي درباره احتمال از بين رفتن کتاب‌ها فکر مي‌کنم، خيلي ناراحت مي‌شوم.
آيا تاکنون به ادامه زندگي بدون ادبيات فکر کرده‌ايد؟ مثلا به بازنشستگي؟
اين را مي‌دانم که چنين فکري هرگز به مغزم خطور نخواهد کرد. خيلي وقت‌ها برخي از نويسندگان مي‌گويند که خود را بازنشسته کرده‌اند، اما کسي آنها را باور نمي‌کند و به آنها براي نوشتن کتاب‌هاي خوبي مثل ديگر آثارشان اميدواري مي‌دهند. دليلش هم اين است که ادبيات براي نويسنده شغل نيست، نوعي زندگي است...
شما خودتان به‌عنوان نويسنده‌اي که سن‌وسالي هم ازتان گذشته، پايان راه‌تان در ادبيات را در کجا مي‌دانيد؟
نمي‌دانم. فقط بايد بگويم که مي‌خواهم درحال نوشتن بميرم. نوشتن هيجان زندگي من است، چيزي که با آن احساس شادي واقعي را تجربه مي‌کنم. دوست دارم مرگ با جوهر، کاغذ و دفتر، غافلگيرم کند. اين شکل ايده‌آل مرگ براي من است. مرگ تصادفي است که رخ مي‌دهد، چيزي غيراز آن‌که ما شوم مي‌دانيمش. شايد دقيق نگفتم، اما نويسندگي کاري است که با انجام دادنش معناي خود را درمي‌يابم.
مارکز از نگاه يوسا
روشنفکر نبود و خوب جوک مي‌گفت!
يک زماني دعواي شما با مارکز نقل رسانه‌ها بود. اصلا مي‌شود بگوييد چگونه با مارکز آشنا شديد؟
من در تلويزيون فرانسوي‌زبان پاريس کار مي‌کردم و برنامه ادبي داشتم که در آن درباره کتاب‌هايي که به زبان فرانسوي منتشر مي‌شد و مي‌توانست براي اهالي آمريکاي لاتين جذاب باشد، صحبت مي‌کردم. ‌سال 1966 کتابي به نام کسي به سرهنگ نامه نمي‌نويسد به قلم يک نويسنده کلمبيايي به بازار آمد. من به خاطر واقع‌گرايي محض اثر و توصيفات دقيق اين سرهنگ پير که به دنبال بازنشستگي‌اي دست‌نيافتني است، خيلي اين کتاب را پسنديدم. وقتي توانستم آن نويسنده که گارسيا مارکز نام داشت را ببينم، خيلي تحت‌تأثير قرار گرفتم. بعد از آن هم يک نفر ما را به هم ارتباط داد. نمي‌دانم اول من بودم که براي او نامه نوشتم يا او براي من، اما ارتباط عميق و خوبي بين ما شکل گرفت و ما پيش از اين‌که صورت همديگر را ديده باشيم، با هم دوست شديم.
با اين شرايط نقطه آغاز دوستي تان چه زماني و کجا بود؟
وقتي‌سال 1967 در فرودگاه کاراکاس همديگر را ديديم، کاملا همديگر را مي‌شناختيم و کتاب‌هاي هم را خوانده بوديم. در آن ديدار فوري، احساس نزديکي متقابلي بين ما شکل گرفت و باعث شد وقتي کاراکاس را ترک کرديم، تبديل به دوست شده باشيم. مي‌توانم بگويم دوستان نزديک. من فکر مي‌کنم آنچه بيش از همه چيز به دوستي ما کمک کرد، مطالعات ما بود. هر دو فاکنر را مي‌ستوديم و در ديدارهايمان نظراتمان درباره فاکنر را با هم در ميان مي‌گذاشتيم. مارکز به شدت تحت‌تأثير ويرجينيا وولف بود. او زياد درباره وولف حرف مي‌زد و من از سارتر. مارکز اما فکر مي‌کرد من هرگز سارتر را نخوانده‌ام. در آن زمان من ديگر مثل اوايل علاقه‌اي به اگزيستانسياليست‌هاي فرانسوي نداشتم.

کدام رمان او را بيشتر مي‌پسنديد؟
همه کارهايش را خيلي دوست داشتم و دارم، اما صدسال تنهايي چيز ديگري است. اين رمان من را نابينا کرد. درواقع يک رمان خارق‌العاده و شگفت‌انگيز پيدا کرده بودم. به محض اين‌که اين رمان را خواندم مقاله‌اي به نام آماديس در آمريکا نوشتم. در آن زمان من اشتياق زيادي نسبت به رمان‌هاي شواليه‌اي داشتم و به نظرم مي‌رسيد که آمريکاي لاتين بالاخره رمان بزرگ شواليه‌اي خودش را پيدا کرده و در آن المان تصويري بدون لايه‌هاي زيرين واقعي، تاريخي و اجتماعي غالب است. تعداد زيادي از مخاطبان هم برداشتي مثل من داشتند. بعد از آن نه‌تنها شروع به نوشتن يادداشت‌هايي درباره کارهاي گارسيا مارکز کردم، بلکه تدريس آنها را هم آغاز کردم.
مارکز چگونه آدمي بود؟
او به طرز فوق‌العاده‌اي حکايت‌ها را خنده‌دار تعريف مي‌کرد، اما يک روشنفکر نبود. به اندازه يک هنرمند و شاعر فعاليت داشت، اما در موقعيتي نبود که روشنفکري را معنا کند و بتواند درباره استعدادهاي بيشماري که در زمان نوشتن به سراغش مي‌آمد، حرفي بزند. او با شيوه‌اي شهودي مي‌نوشت که قابل تشريح نبود. در آن سال‌ها که دوستان نزديکي بوديم، من بارها احساس مي‌کردم او از جادو و کارهاي معجزه‌گونه‌اي که در داستان‌سرايي‌هايش انجام مي‌دهد، آگاه نيست.
ادبيات در نگاه يوسا
ديکتاتورها از رنگ زيباي خيال مي‌ترسند
مي‌توانيد تعريف تان را از ادبيات با ما در ميان بگذاريد؟
حرف زدن درباره ادبيات برايم خيلي خيلي سخت است. نه فقط براي من؛ که براي هر نويسنده‌اي که تمام عمرش را وقف ادبيات کرده و نوشتن را بزرگترين لذت قابل تصور مي‌داند، حرف زدن درباره ادبيات خيلي سخت است...
اما به‌هرحال اين هم جزو کارتان است ديگر. . .
ادبيات چنان جايگاهي دارد که مي‌شود گفت توسعه جوامع انساني بي ادبيات ممکن نبود. مي‌دانيم که نقش ادبيات در توسعه تمدن به اوايل عصر سنگ برمي‌گردد، زماني که اجداد انسان اطراف آتش جمع مي‌شدند و درباره ترس‌هاي‌شان همچون خطر رعد و برق و احساس ناامني‌شان از اتفاقات فردا قصه مي‌گفتند. اجداد ما بايد در آن شب‌ها خيلي خوشبخت بوده باشند که واقعيت را فراموش مي‌کردند و به قهرمان داستان‌هايي تبديل مي‌شدند که حرف‌هايي را سرهم مي‌کردند. آن زمان بود که جادوي داستان‌گويي براي زندگي بيرون از خود و تبديل شدن به قهرمان ماجراجويي‌ها اتفاق افتاد. شروع تمدن از همان‌جا بود. چون وقتي ما خود را ترک مي‌کنيم و قهرمان تخيلات، داستان يا خواب‌ها مي‌شويم، دنيا را به گونه‌اي ديگر مي‌بينيم. اين به معناي کشف ضعف‌ها و محدوديت‌هاست.
پس شما ادبيات را مرهون تخيل مي‌دانيد...
قطعا. انسان نسبت به جهاني که مي‌تواند در تخيلات و روياهاي خود تصور کند و بيافريند، سطح پايين و معمولي است. ادبيات با خلق و دوباره‌سازي قصه‌ها و افسانه‌ها، ‌زندگي انسان‌ها را غني مي‌کند و يک زندگي موازي همراه با زندگي واقعي را پيش مي‌برد که انگيزه‌هاي آن غني‌تر، واضح‌تر و شفاف‌تر است.
اما در آثار خودتان به نظر مي‌رسد واقعيت تا حد زيادي نقش داشته باشد...
تجربه زيستي هميشه نقطه شروع تمام داستان‌هايي بوده که نوشته‌ام. داستان‌ها، رمان‌ها، نمايشنامه‌ها هميشه براساس تجربه‌اي رازآلود بوده‌اند و دليل اين امر هم برايم روشن نيست. اين تجربيات، تصاويري در ذهنم باقي مي‌گذارند که قابليت تشويق من براي تخيل و خلق جنين يک داستان را دارند و اين يک فرآيند خودآگاه نيست، چون در کل هر زمان من ايده نوشتن يک داستان براساس اين تصاوير را داشته‌ام، به صورت ناخودآگاه کار را شروع کرده‌ام و به سمت تبديل آن تجربه به مواد خام ادبي سوق داده‌ شده‌ام. من نويسنده‌اي واقع‌گرا هستم؛ يعني همان‌طور که نويسندگان آثار تخيلي با مسائل غيرواقعي سروکله مي‌زنند، من با واقعيت سروکار دارم.
ادبيات در زندگي امروز چه کارکردي مي‌تواند داشته باشد؟
امروز و ديروز ندارد. مطالعه و ادبيات باعث رشد نوعي ديدگاه انتقادي مي‌شود و به اين دليل هم هست که ديکتاتورها از ادبيات مي‌ترسند. درواقع ديکتاتورها براي ترس‌شان از ادبيات دليل دارند؛ چون ادبيات زمينه يک خرابکاري اساسي را فراهم مي‌کند.
چگونه؟
وقتي يک نفر مطالعه مي‌کند، رويکردي انتقادي پيدا مي‌کند تا واقعيت را به دنياي کتاب‌ها نزديک کند. ادبيات ميل دروني براي تغيير دادن و ايستادن مقابل سلطه را که از گهواره تا گور سعي در کنترل ما دارد، بيدار مي‌کند. درواقع وقتي يک نفر کتاب خوبي مي‌خواند، اين تنها به خاطر لذت بردن نيست، بلکه براي تبديل شدن به شخصيت‌هاي آثار مثلا شکسپير، ‌ سروانتس، تولستوي و داستايوفسکي است. اين راهي براي مجهز شدن در بحبوحه اعتقادات و روبه‌رو شدن با هرچه نادرستي در جهاني است که در آن زندگي مي‌کنيم. راهي که از آن طريق بتوانيم در جهت تغيير جهان بکوشيم و آن را به دنياي تخيلاتي که با وجود کاستي‌ها و محدوديت‌هاي‌مان خلق کرده‌ايم، ‌ نزديک کنيم.
در اين صورت نمي‌شود گفت شما وظيفه‌اي پروپاگاندايي و تبليغي بر دوش ادبيات متصوريد؟
ادبيات تبليغاتي بدترين نوع ادبيات است که مي‌تواند وجود داشته باشد. ادبيات بايد به بهترين وجه صورت گيرد. نه فقط عقايد و افکار، ‌بلکه احساسات و شور را هم ابراز کند.
يوسا چگونه نويسنده شد؟
اولش استعدادي نداشتم
مي‌تواني درباره اين‌که چگونه نويسنده‌ شدي بگويي؟
داستانش دراز است. من خواننده‌اي حريص بودم. در پنج سالگي خواندن را فرا گرفتم و يادم مي‌آيد آثاري كه در آمريكاي لاتين و در سراسر جهان معروف بودند مانند كارهاي يالكساندر دوماي و يژول ورني را مي‌خواندم. احتمالا استعداد ادبي من نتيجه‌ همين مطالعات باشد.

بگذار اين‌گونه بپرسم که چه زماني حس کردي مي‌خواهي نويسنده شوي؟
خب، وقتي جوان بودم حتي فکر اين‌ را هم نمي‌کردم که يک روز نويسنده‌اي موفق شوم. به‌خصوص که اوضاع آن زمان نيز به نفع نويسنده‌هايي چون من نبود. زماني که من نويسندگي را شروع کردم، يک نويسنده آمريکاي لاتيني‌شدن به معناي نويسنده‌اي حاشيه‌اي‌شدن بود. آن زمان هنوز آن توجه جهاني به ادبيات آمريکاي لاتين ايجاد نشده بود و اگر اهل پرو يا شيلي بودي و تصميم مي‌گرفتي نويسنده شوي، فکرکردن به موفقيت خيلي سخت بود؛ چرا که در اين کشورها هيچ انتشاراتي وجود نداشت.
از نظر شخص شما چه؟ فارغ از شرايط بيروني به ‌هر حال بايد زماني باشد که حس کرده‌ايد مي‌توانيد نويسندگي را به‌عنوان شغل انتخاب کنيد ديگر.
بايد بگويم که من حتي پيش از اين‌که هر گونه مهارتي در نويسندگي داشته باشم، اشتياق به نوشتن را در خود حس مي‌کردم. درواقع آن زمان حس مي‌کردم اصلا استعداد ندارم. هربار که امتحان مي‌کردم به اين نتيجه مي‌رسيدم که هيچ‌گونه توانمندي در اين زمينه ندارم و بعد رمان مادام بوواري گوستاو فلوبر را خواندم که زندگي من را تغيير داد.
يعني منبع الهام شما يک اثر فرانسوي بود؟
نه تنها شيفته رمان فلوبر شده بودم، بلکه کلا شروع فروتنانه آثار نويسندگان فرانسوي برايم الهام‌بخش بود. من نامه‌نگاري‌هاي فلوبر را خواندم و اين کمک خارق‌العاده‌اي به من کرد؛ چون دقيقا شبيه من و بسياري ديگر از نويسندگان، او هم در ابتداي کار هيچ استعدادي نداشته است. او يک ذهنيت داشت و آن هم اين بود که مي‌خواست يک نويسنده بزرگ شود. بنابراين با مقاومت، لجاجت، نظم و سختکوشي با اين فقدان استعداد جنگيد.
اينها را به‌عنوان سلاح‌هاي مورد لزوم براي نويسنده‌شدن به ديگران هم توصيه مي‌کني؟
قطعا؛ من از فلوبر ياد گرفتم که اگر استعداد هم نداشته باشي، اما بخواهي يک نويسنده خوب شوي، بايد سخت کار کني. بايد خيلي باانضباط عمل کني. بايد آن‌قدر کله‌شق باشي که از آنچه انجام داده‌اي، راضي نباشي، براي اين‌که بتواني هميشه آنچه را انجام داده‌اي ارتقا ببخشي؛ همان کاري که فلوبر مي‌کرد به نوشتن ادامه مي‌داد.
مي‌توانيد بگوييد که در ميان آثارتان از كدام‌يك از رمان‌هاي‌تان راضي هستيد؟
هر كدام از كتاب‌هايم برايم يك ماجراجويي بوده‌اند. اما اگر مجبور باشم انتخاب كنم كتابي را برمي‌گزينم كه نوشتنش سخت‌تر بوده باشد، مثلا اواخر دهه‌ ١٩٦٠ رمان گفت‌وگو در كاتدرال را نوشتم كه كتاب بسيار سختي بود و يكي از آنهايي است كه اگر مجبور به انتخاب شوم، از آتش نجاتش خواهم داد.
نوبل از نگاه ماريو بارگاس يوسا
يک تراژدي که زود تمام شد!
مي‌شود بگوييد نخستين واكنش‌تان بعد از كسب جايزه‌ نوبل ادبيات چه بود؟
واقعا انتظارش را نداشتم. درواقع نوبل يك غافلگيري بسيار بسيار بزرگ بود كه البته زندگي‌ام را تغيير داد. من از آن زمان سفرهاي بسياري كرده‌ام و اين مسأله وقت زيادي از من گرفته است.
جايزه‌ نوبل علاوه بر افتخاري که دارد، به همراه مبلغي حدود يك‌ميليون و ٥٠٠‌هزار دلاري اهدا مي‌شود. اين پول چه تاثيري در زندگي شما داشت؟
چنين مبلغي اين امكان را به تو مي‌دهد تا تعداد زيادي كتاب بخري.
فقط همين؟
برنده‌شدن جايزه‌اي چون نوبل مثل قصه‌ جن و پريان است. يك‌ سال طول مي‌كشد، اما پس از آن خوشبختانه فرد ديگري مي‌آيد و آن را از شما مي‌گيرد. اگر اين اتفاق نمي‌افتاد، اين داستان تبديل به يك تراژدي مي‌شد.
چرا تراژدي؟
به اين دليل که با تمام لذت‌هايي كه كسب اين جايزه با خود مي‌آورد، اما جايزه‌ نوبل تمام اتفاقات روتين زندگي يك نويسنده را تغيير مي‌دهد؛ نه‌تنها براي نوشتن، بلكه براي خواندن هم براي برنده فرصتي باقي نمي‌گذارد. براي من خواندن هم به اندازه‌ نوشتن مهم است.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۶۳۲۵۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پوتین برای بار پنجم برای رئیس جمهوری روسیه سوگند یاد کرد

ولادیمیر پوتین در مراسمی که در کاخ کرملین برگزار شد، سوگند یاد کرد و برای پنجمین بار رسما به عنوان رئیس جمهور روسیه فعالیت خود را آغاز کرد. او از شهروندانی که او را دوباره به عنوان رئیس جمهور روسیه انتخاب کردند تشکر کرد.   به گزارش آناتولی؛ حدود 2600 مهمان از جمله اعضای مجمع فدراسیون، دوما و دادگاه قانون اساسی، اصحاب رسانه و شهروندان در مراسم سوگند ریاست جمهوری روسیه شرکت کردند.   در این مراسم که به طور زنده از شبکه های تلویزیونی روسیه پخش شد، پوتین با گذاشتن دست روی دفترچه قانون اساسی سوگند یاد کرد.   پوتین در سخنرانی خود در این مراسم از شهروندانی که دوباره او را انتخاب کردند تشکر و تاکید کرد که منافع و امنیت مردم روسیه بیش از هر چیز دیگری برای او مهم است.   او ادامه داد: شهروندان روسیه تأئید کرده‌اند که مسیر کشور درست است. من مطمئن هستم که ما با افتخار از این نقطه عطف دشوار عبور خواهیم کرد، حتی قوی تر خواهیم شد و برنامه های بلندمدت و پروژه های بزرگ را برای دستیابی به اهداف توسعه اجرا خواهیم کرد.   ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در انتخابات ریاست جمهوری اخیر این کشور با اخذ 87.28 درصد از کل آرا برای 6 سال دیگر در این سمت باقی ماند.   هم‌زمان با برگزاری این مراسم دولت جدید روسیه با تصویب پارلمان کار خود را آغاز خواهد کرد. کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: اوکراین : پوتین را به عنوان رئیس جمهوری روسیه به رسمیت نمی‌شناسیم پوتین برای بار پنجم سوگند خورد (فیلم) پوتین در اولین سفر خارجی خود در دوره جدید ریاست جمهوری به چین می‌رود

دیگر خبرها

  • پوتین برای بار پنجم برای رئیس جمهوری روسیه سوگند یاد کرد
  • زندگی لاکچری قالیباف زیر ذره بین /رضاخان حزب اللهی‌ها، تکنوکرات می‌شود؟ /۵ پرده از زندگی سیاسی رئیس مجلس
  • «پوتین» به چین و ترکیه سفر می‌کند
  • مراسم تحلیف دور جدید ریاست جمهوری ولادیمرپوتین
  • تمرکز نشر صاد بر انتشار داستان‌هایی با روایت ایرانی است
  • کتاب‌هایی که اگر فیلم شوند، پرفروش می‌شوند
  • تکمیل اسکله رو- رو امیرآباد ۷۰۰ میلیارد تومان اعتبار می خواهد
  • باید و نبایدهای کتاب دینی برای بچه‌های امروز
  • نویسنده سرشناس ایرانی در ۶۳ سالگی درگذشت
  • اولین انتخابات ریاست جمهوری چاد پس از حاکمیت نظامیان