Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-27@13:32:37 GMT

«جري لوئيس»؛ يك كمدين و هنرمند تكرار نشدني

تاریخ انتشار: ۱۵ شهریور ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۶۴۴۳۳۴

خبرگزاري آريا - هفته نامه همشهري شش و هفت - محمد صادق شايسته: دو هفته پيش بود كه خبر آمد «جري لوئيس درگذشت»؛ به ظاهر شبيه همه خبرهاي مرگ روزانه دنيا بود. وقتي پاي سن 91سالگي هم به ميان آمد، اين اتفاق خيلي معمولي‌تر به‌نظر رسيد اما براي آن‌هايي كه جري لوئيس را به‌عنوان يك بازيگر مي‌شناختند ماجرا به همين سادگي‌ها نبود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آنها مي‌دانستند يكي از مهم‌ترين كمدين‌هاي دنيا براي هميشه رفته و ديگر جهان سينما صداي خنده‌هاي او را نخواهد شنيد. مردي كه به قول خودش تنها زمان حضور روي صحنه بود كه هيچ‌يك از دردهاي زندگي را حس نمي‌كرد.

آن‌هايي هم كه لوئيس را بيش از كارنامه بازيگري‌اش مي‌شناختند به خوبي مي‌دانستند علاوه بر يك كمدين و هنرمند تكرار نشدني چه انسان نوع دوست و دلسوزي از دنيا رفته است. مردي كه خيلي‌ها بعد از ديدن ويدئوي كوتاه آخرين مصاحبه جنجالي‌اش با «هاليوود ريپورتر» به خوبي فهميدند آن مرد هميشه شاد و خندان زير فشار زندگي خيلي خسته شده است. مشكلات، سختي‌ها، بيماري‌ها و يك اتفاق هولناك در زندگي خصوصي‌اش، روحيه او را حسابي شكننده كرده بود و اين را به خوبي مي‌شد در گفت‌وگوي پر از اخم و «نه» گفتن‌هاي مداومش با معتبرترين رسانه سينمايي آمريكا فهميد.
با اين حال لوئيس با همه اخم و دلخوري‌هايي كه از دنيا و آدم هايش داشت براي نيم قرن يكي از دوست داشتني‌ترين چهره‌هاي كمدي در سراسر دنيا بود. كمديني كه مثل چارلي چاپلين، برادران ماركس، لورل و هاردي، هارولد لويد و چند نفر ديگر گنجينه‌اي ارزشمند براي همه مردم دنيا بود و با خبر درگذشت او بسياري در دنيا غمگين و متاثر شدند. درگذشت اين كمدين بهانه‌اي شد تا به مرور مسير كاري او و البته بخش‌هاي كمتر شنيده شده‌اي از زندگي خصوصي‌اش بپردازيم. مردي كه معتقد بود:«من فقط يك بارزندگي مي‌كنم. بنابراين بگذاريدهرخوبي كه مي‌توانم بكنم وهرمحبتي كه مايلم نسبت به ديگران ابرازدارم. بگذاريد نه اين احساس را سركوب كـنم و نه آن رابه تأخيربيندازم چون ديگربه دنيا نخواهم آمد» روحش شاد!
آقاي كمدين:تاريخ تولد:پنج سالگي
جوزف لويچ كه بعدها به جري لوئيس شهرت پيدا كرد در بهار 1926در نيوجرسي آمريكا به دنيا آمد. پدر و مادر او شغل‌هاي جالبي داشتند. پدرش مجري و مدير تشريفات برنامه‌هاي رسمي بود و گاهي نمايش اجرا مي‌كرد و آواز مي‌خواند و مادرش هم نوازنده پيانو بود در ايستگاه‌هاي راديويي. جوزف هنوز پنج سالش تمام نشده بود بارقه‌هاي استعداد بازيگري در او هويدا شد. او بين فاميل بسيار محبوب بود؛ چرا كه مي‌توانست نمايش‌هاي بامزه و كوتاه تك نفره اجرا كند و همه را بخنداند. اين استعداد باعث شد والدين اش استعداد او را جدي بگيرند. جوزف نوجوان در سن 15سالگي براي نخستين بار توانست شوخي‌ها و بامزه بازي هايش را در قالب يك برنامه ضبط كند.
برنامه‌هاي او هر چند شهرت چنداني برايش به ارمغان نياورد اما به محل تمرين بسيار مناسبي براي او تبديل شدند. او در همان برنامه‌ها بود كه اسم خود را به جويي لوئيس تغيير داد، اما مدتي بعد وقتي فهميد كمدين ديگري به همين نام مشغول به‌كار است ترجيح داد كمي تغيير در نامش دهد و اسم‌اش را جري لوئيس بگذارد. لوئيس در نمايش‌هاي آن دوران خود نقش پسر نوجواني را بازي مي‌كرد كه هر جا مي‌رود دست به خرابكاري مي‌زند و همه‌‌چيز را به هم مي‌ريزد؛ نقشي كه بعدها در آن تبديل به يك شمايل ماندگار شد. با آغاز جنگ جهاني دوم جري جوان تصميم گرفت به ارتش بپيوندد اما به‌دليل داشتن بيماري قلبي نتوانست راهي جنگ شود. لوئيس 19ساله شايد حتي فكرش را هم نمي‌كرد كه داشتن اين بيماري مسير زندگي او و تاريخ سينما را تا چه حد تحت‌تأثير قرار خواهد داد.
با طعم انسان دوستي
با اين همه شهرت جري لوئيس تنها به بازيگري و دنياي سينما بازنمي‌گردد. او در طول دوران زندگي‌اش تلاش‌هاي انسان دوستانه زيادي كرد. البته نه از اين مدل تلاش‌ كردن‌هاي تبليغي و نمايشي، تلاش به معني عرق ريختن و حرص خوردن. لوئيس سال‌ها رئيس ملي انجمن بيماري تحليل عضلاني در آمريكا بود و آمار مي‌گويد در طول فعاليت خود در اين زمينه بيش از 2 ميليارددلاربراي حمايت از بيماران تحليل عضلاني پول جمع كرد. عمده تمركز او براي درمان اين بيماري در حوزه كودكان بود. لوئيس در تلويزيون و هر جايي كه در توانش بود به اجراي برنامه‌هاي خيريه مي‌پرداخت و با استفاده از هنر طنازي خود تمام تلاشش را مي‌كرد تا براي كامل‌تر شدن تحقيقات در اين زمينه پول بيشتري از مردم جمع كند.
مهم‌ترين كاري كه انجام داد ساخت برنامه تلويزيوني«روزكارگر» بود كه هنوز هم پردرآمدترين برنامه خيريه براي جمع‌آوري كمك مالي درتاريخ تلويزيون آ مريكاست. فعاليت‌هاي خيرخواهانه لوئيس، او را يك‌بار نامزد جايزه نوبل نيز كرد. يكي از آخرين اقدامات خيرخواهانه او كه حدود شش سال پيش انجام شد ساخت مؤسسه خيريه «خانه جري لوئيس» در ملبورن استراليا بود كه امروز به مركز مهمي براي تحقيقات و درمان بيماري‌هاي مختلف كودكان تبديل شده است. او تا آخر عمر و با وجود همه بيماري‌ها و ناخوشي‌هايش دست از تلاش در اين زمينه برنداشت.
سلام دنيا به زوج مارتين و لوئيس

در سال 1945يك خواننده 28ساله لاغر و نسبتا مشهور به نام دين مارتين كه مشغول خوانندگي و كارهاي موزيكال در مهماني‌ها و هتل‌ها بود در يكي از اجراهايش با كمدين جوان، بامزه و پر هيجاني مواجه شد كه استعداد عجيبي در استفاده توامان از بدن و صدايش براي خنداندن مردم داشت. مارتين به‌شدت از سبك بازي، جوك ساختن‌ها و بذله گويي‌هاي لوئيس خوشش آمد و ارتباط دوستانه‌اي را با او آغاز كرد. يك سال بعد هم وقتي براي يك اجراي دو نفره، لوئيس را به مارتين پيشنهاد دادند او بلافاصله پذيرفت.
ديدار و همكاري با مارتين براي لوئيس هم بسيار جذاب و لذتبخش از كار درآمد و به اين ترتيب يكي از مهم‌ترين زوج‌هاي كمدي تاريخ سينما شكل گرفت. سه سال بعد از آغاز اين همكاري آنها به راديو و تلويزيون و سينما راه يافتند و به اجراهاي دو نفره مشغول شدند. دو كاراكتري كه تضاد بين شخصيت آنها دستمايه خلق شوخي‌ها و موقعيت‌هاي كمدي كم نظيري شد. دين مارتين يك آدم اتو كشيده، محترم، معقول و اصطلاحا با وجنات و جذاب بود و جري لوئيس 180درجه متفاوت؛ جواني ويرانگر، ساده دل، گاهي احمق و زبان نفهم، پرانرژي، خرابكار، بي‌پروا ولي مهربان كه بازي‌اش آتشفشاني از شوخي‌هاي حركتي و كلامي بود. او لباسي گله گشاد مي‌پوشيد و شوخي‌هاي خطرناكي را اجرا مي‌كرد كه گاهي در خلال آن آسيب‌هاي جسمي جدي هم مي‌ديد.
نخستين فيلم مشترك لوئيس و مارتين در سال 1949و با نام «دوست من ايرما» ساخته شد؛ فيلمي كمدي متشكل از چند كمدين سرشناس و گمنام كه لوئيس و مارتين هم بخشي از كمدين‌ها بودند، اما آنها مي‌دانستند ظرفيت‌شان بيشتر از حضور در نقش‌هاي فرعي است. موفقيت فوق العاده آنها در برنامه‌هاي راديويي و تلويزيوني نيز سينماي هاليوود را خيلي زود متوجه استعداد آنها كرد و به اين ترتيب تنها يك سال بعد، اول فيلم مشترك اين دو كه درآن نقش‌هاي اصلي‌اش را بر عهده داشتند با نام «در جنگ با ارتش» و به كارگرداني هال واكر ساخته شد.
استقبال زياد از اين فيلم همه‌‌چيز را براي زوج كمدي تازه به شهرت رسيده تغيير داد. آنها به قدري محبوب شدند كه جدا از ده‌ها برنامه مشترك راديويي و تلويزيوني، تا سال 1956در 14فيلم مختلف زوج هنري بودند. فيلم‌هايي كه اكثر قريب به اتفاق آنها جزو پرفروش‌ترين آثار زمان خود شدند. لوئيس و مارتين در حال تبديل شدن به يك افسانه بودند، بعدها با هم دچار اختلاف شدند. روايتي كه تا امروز گفته شده و كسي هم آن را تكذيب نكرده اين است كه برخلاف تصور مارتين، او كم كم تحت‌‌الشعاع هنرنمايي‌هاي ديوانه وار لوئيس قرار گرفت. اين را مي‌شد به راحتي از مقايسه تعداد مصاحبه، عكس روي جلد مجله و ميزان محبوبيت مردمي آنها فهميد.
محبوبيت لوئيس چندان به مذاق مارتين كه 9سال از او بزرگ‌تر بود و حتي زودتر به شهرت رسيده بود خوش نيامد و آن قدر او را آزار داد تا اينكه بالاخره مسير همكاري‌شان به بن بست رسيد و در سال 1956در ميان ناباوري همه اين زوج خلاق و دوست داشتني از هم جدا شدند. اين قهر 20 سال ادامه داشت و آنها تا سال 1976حتي با هم حرف هم نمي‌زدند تا اينكه در يك برنامه تلويزيوني لوئيس و مارتين بالاخره آشتي كردند، اما اين آشتي هيچ‌گاه حسرت از بين رفتن آن زوج استثنايي را از بين نبرد و آنها نيز ديگر هرگز در كنار هم بازي نكردند. هر چند لوئيس پس از مرگ مارتين در سال 1995تا آخر عمر خود، هر بار صحبت از همكار قديمي‌اش مي‌شد با كلي احساسات از او صحبت مي‌كرد و هيچ‌گاه حاضر نشد اختلافاتي را كه در گذشته با هم داشتند دوباره تكرار كند.
دوران بلوغ تا افول

شايد خيلي‌ها تصور مي‌كردند با جدايي لوئيس و مارتين از هم عمر هنري آنها نيز به سر آمده اما هر دو نفر در ادامه مسير خود نيز چهره‌هاي موفقي بودند. البته مارتين به سمت بازي در كارهاي جدي رفت، اما جري همچنان در كمدي تاخت و تاز مي‌كرد. لوئيس تا اواخر دهه 60 همچنان موفق بود، با ورود توامان به عرصه نويسندگي و كارگرداني موفق‌تر هم شد. او در سال 1960نخستين فيلمش با عنوان «پادوي هتل» را كارگرداني كرد كه اثري بسيار پرفروش و تحسين شده لقب گرفت. لوئيس در طول دوران كاري‌اش 13فيلم كارگرداني كرد كه مهم‌ترين آنها «پروفسور ديوانه» نام دارد.
در دوران پس از مارتين و تقريبا از نيمه‌هاي دهه 70 به بعد لوئيس هر چه جلوتر رفت شوخي‌هاي كلامي خود را بيشتر كرد. شخصيت‌هايي كه بازي مي‌كرد هم تند و تيزتر و گزنده‌تر شدند و در سال‌هاي پاياني كارش تقريبا نشاني از آن جري لوئيس پرجنب و جوش دهه‌هاي چهل تا 60نبود. كاراكتر او در بازيگري هم مثل خودش گرد پيري را احساس مي‌كرد.
آخرين كار مهم لوئيس در سينما كه شخصيت اش در آن فيلم هيچ شباهتي با جري لوئيس هميشه و شاد خندان نداشت فيلم «سلطان كمدي» به كارگرداني مارتين اسكورسيزي بود. فيلمي كه لوئيس در آن نقش يك كمدين سرشناس و پير و بداخلاق را داشت كه با يك كمدين جوان و پرانرژي و بلندپرواز با بازي رابرت دنيرو آشنا مي‌شود. نقشي كه بسياري معتقدند شباهت عجيبي با خود واقعي لوئيس در آن سال‌ها داشته است. او تا سال 1995سخت مشغول كار بود و با وجود بالا رفتن سنش و كمتر شدن محبوبيتش كه بيشتر به واسطه از بين رفتن توانايي‌هاي فيزيكي‌اش بود، حتي سالي سه فيلم سينمايي هم بازي كرد كه تك و توك آثار پرفروشي هم بين آنها يافت مي‌شد، اما پس از مرگ رفيق سابق‌اش، دين مارتين انگار دل و دماغ او هم از بين رفت و خود را بازنشسته كرد.
لوئيس نزديك به دو دهه جز در بعضي اجراهاي تلويزيوني آن هم نه براي بازيگري و شهرت، تمايلي براي حضور جلوي دوربين از خودش نشان نداد با اين حال در محافل جمع و جورتر به اجراي برنامه و خلق لحظات كمدي مي‌پرداخت چون به قول خودش بازيگري تنها راهي بود كه او در زندگي احساس خوشبختي كند. البته در اواخر عمر انگار فيل اين كمدين كهنه كار ياد هندوستان كرده بود و دو فيلم سينمايي بازي كرد كه آثار چندان مهمي هم نشدند ولي قرار بود يك‌بار ديگر كارگرداني را تجربه كند كه عمرش براي اين يك كار كفاف نداد.
پر درد در زندگي خصوصي
جري لوئيس در زندگي خصوصي‌اش آدم وفاداري بود. او دو بار ازدواج كرد. با همسر اولش 36سال و بعد از مرگ او با همسر دومش 34سال. شش پسر و يك دختر حاصل زندگي اوست. تلخ‌ترين اتفاق زندگي او خودكشي كوچكترين پسرش جوزف در سال 2009و در سن 45سالگي بود كه تأثير بسيار بدي بر روحيه او گذاشت.
خودش در اين‌باره گفته: «تابه امروز حقيقت خودكشي جوزف را نفهميدم، چون حقيقتا انصاف نبود نه براي من، براي خود او، او به طرز احمقانه‌اي زندگي‌‌اش را ازدست داد، اوپسرمن بود، او رفت درحالي‌كه من نتوانستم كار زيادي برايش انجام دهم، تاكنون هزاران بارخودم را درغم فراق او مورد ضرب و شتم قرارداده‌ام. هربارهمسرم پيشم مي‌آيد و مي‌گويد: تو نمي‌تواني چيزي را به عقب برگرداني، تو او را زماني‌كه 25سال داشت تحويل دنياي بيرون دادي، با اين فكركه او يك انسان بالغ و بي‌عيب ونقص است و او زماني‌كه دور ازتو بود دست به كارهايي زد كه نتيجه‌اش اين شدكه ديديم.» البته لوئيس از بيماري‌هاي جسمي فراواني نيز رنج مي‌برد.
او به سرطان پروستات مبتلا بود، دوحمله قلبي وحشتناك را با خوش شانسي تمام پشت سر گذاشت. از بيماري‌هاي ريه و ديابت هم رنج مي‌برد و از اواسط دهه شصت زندگي هم آثار حركات ديوانه وار و خطرناكي كه در دوران جواني براي به تصوير كشيدن شوخي‌هايش انجام مي‌داد، كم كم گريبان او را گرفت و به بيماري جدي ستون فقرات مبتلا شد.
با اين حال هيچ‌گاه دست از فعاليت نكشيد. شايد براي‌تان جالب باشد بدانيد كه اين كمدين قهار در دهه 70استاد دانشگاه شد و حتي در مورد سينما كتابي هم تاليف كرد. ضمن اينكه او به‌شدت از تكنولوژي گريزان بود مثلا از موبايل استفاده نمي‌كرد و اي‌ميل شخصي نداشت. او همه‌‌چيز را در همان سبك و سياق قديمي دهه 40تا 70دوست داشت، از نوع زندگي و ارتباط آدم‌ها با هم تا سينماي مورد علاقه اش.
بالاخره جري لوئيس كشف كردم

نمي شود در ايران از جري لوئيس صحبت كرد، اما نامي از زنده ياد حميد قنبري نبرد؛ دوبلوري كه با وجود فعاليت‌هاي زياد در حوزه‌هاي مختلف ازجمله بازيگري تئاتر و سينما اما به‌نظر، آمده بود كه سرنوشتش با نام جري لوئيس گره بخورد. قنبري نخستين بار به شكل حرفه‌اي در سال 1337كار دوبله را آغاز كرد و همان زمان در نخستين تجربه هايش در اين عرصه با كاراكتر جري لوئيس آشنا شد و از همان ابتدا از جنس بازي لوئيس و توانايي‌هاي او حيرت زده شد.
وقتي از قنبري خواستند دوبله اين بازيگر را بر عهده بگيرد شروع كرد به ديدن فيلم‌هاي او، خودش مي‌گفت در ابتدا سخت مي‌توانست باور كند بتواند براي آن كاراكتر پر جنب و جوش كه به‌نظرش حتي صداي عجيب و غريبي هم داشت لحن و صداي مناسبي پيدا كند اما چالشي كه با آن مواجه شده بود آن قدر برايش جذابيت داشت كه تصميم گرفت هر طور شده اين دوبله را انجام دهد. روايت زنده ياد قنبري از پيدا كردن صداي مخصوص جري لوئيس خواندني است: «در ميان تماشا كردن يكي از فيلم‌هايش، يك دفعه يك جمله 4سيلابي توجه مرا جلب كرد، جمله‌اي شبيه راستي مي‌فرماييد؛ يا مثلا درست گفتيد؛ دقت كردم، متوجه شدم اين جملات را جور ديگري ادا مي‌كند.
من هم در همان حدود بيان گفتم: من بميرم ؛ قدري قوي تر، دوباره گفتم: من بميرم و باز هم تكرار كردم: من بميرم. متوجه شدم اين همان است كه مي‌خواهم، درست به چهره مي‌خورد. من با تكنيك شروع كردم، گفتم يك ضبط صوت برايم بياوريد؛ مثل كوك ويولن بايد صدايم را ضبط و تنظيم كنم كه وقتي روزهاي ديگر آمدم، يادم باشد چگونه صحبت كرده‌ام.
ضبط صوت را گذاشتند و من همان بخش را چندبار تكرار كردم و چند دفعه گفتم: من بميرم ؛ و غليظ‌تر گفتم: من بميرم و بالاخره جري لوئيس را كشف كردم.» زنده ياد حميد قنبري مهم‌ترين فيلم‌هاي لوئيس را دوبله كرد و صداي بي‌نظير او باعث شد فيلم‌هاي اين بازيگر آن قدر بين مردم محبوب شود كه بيشتر آنها تبديل به آثار پرفروش گيشه آن سال‌هاي سينماي ايران شوند. روح حميد قنبري هم شاد.
از ربان جري لوئيس
سه روز اولي كه در كمپاني پارامونت بودم، آنها نتوانستند من را پيدا كنند. در اتاق تدوين بودم، در اتاق دوربين بودم، ميان كمدها بودم، ميان ماكت‌ها. همه جا مي‌رفتم. همه‌‌چيز را درباره كساني كه آن‌جا كار مي‌كردند فهميدم.
من خودم را كامل در اختيار فيلم مي‌‌گذاشتم. آن قدر زخم روي بدنم دارم كه فكر مي‌‌كنيد شايد بازيكن فوتبال بوده‌ام! يك‌بار از داخل پنجره روي كابينت‌هايي پريدم كه قرار بود من را نجات دهند، اما كنار آنها فرود آمدم.
تحت دردناك‌ترين شرايطي كه يك انسان ممكن است در زندگي‌اش با آن روبه‌رو شود، كار كرده‌ام ولي زماني‌ كه از صحنه بيرون آمده‌ام، ديگر از آن درد و رنج خبري نبوده است.
هيچ‌چيز ساختگي بين من و دين مارتين وجود نداشت. او را مي‌ديدم كه در اتاق قدم مي‌زد و چشمانم پر از اشك مي‌شد. از عشق و محبتي صحبت مي‌كنم كه بين ما عميق بود آن قدر كه نه من مي‌توانستم آن را انكار كنم نه او.
جدايي ما خيلي احمقانه بود. مي‌خواستم كه در كارمان كمدي بيشتري داشته باشيم.دين معتقد بود همين قدر كافي است و در عوض بايد آوازخواني بيشتري در كار داشته باشيم. خوب اين اشكالي نداشت، ولي رسيديم به نقطه‌اي كه ديگر با هم صحبت نكرديم. خيلي كار احمقانه‌اي بود.
به همه مي‌گويم عشق آن چيزي است كه هر صبح شما را از خواب بيدار مي‌كند و باعث راه رفتن شما مي‌شود. عشق باعث اميد است. چيزي است كه‌ رؤياي شما را مي‌سازد و آن چيزي است كه شما مي‌خواهيد بخشي از آن باشيد؛ زيرا عشق از شما موجود بهتري مي‌سازد.
در زندگي به‌خاطر مسائلي افسوس مي‌خوريد، ولي بعد به راه‌تان ادامه مي‌دهيد. هميشه نمي‌توانيد به آنها بينديشيد و هميشه نمي‌خواهيد آنها همراه‌تان باشند.شما بايد چيز‌هاي منفي را ببينيد و بفهميد چرا به‌وجود آمدند و مطمئن شويد كه دوباره رخ نخواهند داد. من چيزهاي منفي را از زندگي‌ام دور مي‌ريزم.
قبل از اينكه 90 ساله شوم مي‌توانستم راه بروم، خوب ببينم و گوش‌هاي تيزي داشتم. الان نمي‌توانم بشنوم يا ببينم يا راه بروم اما به‌خاطر اينكه 90 ساله شده‌ام هيجان زده‌ام.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۶۴۴۳۳۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

محیط زیست به مثابه تمام دولت/تلنگری به طرفداران گفتمان سازش/نگرانی تمام‌نشدنی یک واگذاری

به گزارش «تابناک» روزنامه‌های امروز پنجشنبه ۶ اردیبهشت در حالی چاپ و منتشر شد که بیانات رهبر انقلاب در دیدار با کارگران، پالس‌های آمریکایی در مورد مذا کرات غیرمستقیم، افتتاح ابرپروژه سد و نیروگاه ایرانی در سریلانکا، شکست دارو یار؟ و وحشت سازمان ملل از کشف گور جمعی در غزه در صفحات نخست روزنامه‌های امروز برجسته شده است.


در ادامه تعدادی از یادداشت‌ها و سرمقاله‌های منتشره در روزنامه‌های امروز را مرور می‌کنیم:

محیط زیست به مثابه تمام دولت


 سید مصطفی هاشمی‌طبا طی یادداشتی در شماره امروز شرق با عنوان محیط زیست به مثابه تمام دولت نوشت: نگاهی به سازمان محیط زیست، هیئت دولت و محیط زیست ایران در طول ۴۰ سال گذشته نشان می‌دهد نه سازمان محیط زیست به وظایف ذاتی و مکتوب خود آگاه است، نه دولت‌ها این سازمان و نیز اصل محیط زیست را باور دارند و نه محیط زیست ایران و مردمی که از آن فیض می‌برند، روند ثابت و پایداری داشته است.

سازمان محیط زیست در دولت بیشتر زنگ تفریح بوده و رؤسای آن کمترین اثر را در دولت‌ها داشته و دولت‌ها هم اصولا دغدغه‌ای به نام محیط زیست نداشته‌اند و محیط زیست ایران را مانند سفره‌ای گسترده می‌دیدند که مردم، قانونی یا غیرقانونی، استحقاقاً یا غیر استحقاقاً باید از نمد آن کلاهی برای خود درست کنند؛ اگرچه این سهم خواهی سهم‌بران به زیان خود مردم و زیان سرزمین ایران باشد.

اشاراتی که در فوق شد، نه یک فکر مجرد و نه یک اندیشه فارغ از واقعیات است. این تجربه‌ای است که از مشاهده حدود ۱۲ سال حضور در هیئت وزیران همراه این قلم شده است؛ و الا اگر حضور رئیس سازمان محیط زیست که عنوان معاونت رئیس‌جمهوری را هم به ضمیمه دارد، در هیئت دولت مؤثر بود و دولت‌ها نیز درکی درست از محیط زیست داشتند و فقط با رودربایستی به آهو و گورخر و تمساح و مناطق محدودشده نمی‌اندیشیدند و درک درست از محیط زیست انسان داشتند، رودخانه کارون که در مبدأ، آب آن مانند اشک چشم است، تبدیل به محل فاضلاب شهر‌ها و پساب کارخانجات و کشت و صنعت‌های نیشکر نمی‌شد. اگر درکی از محیط زیست داشتند، آب‌هایی را که در زیر زمین بود، به‌درستی مصرف می‌کردند و با شعار‌های نادرست به سطح زمین جاری نمی‌کردند تا آینده کشاورزی وابسته به آن تاریک و مبهم شود. اگر رؤسای سازمان محیط زیست و دولت‌ها درکی از محیط زیست داشتند، اطراف شهر‌ها انبار زباله و تولید‌کننده شیرابه عفونی نمی‌شد که تالاب‌ها و کشتزار‌ها را آلوده کند. رؤسای سازمان محیط زیست در دولت‌ها بیشتر زینت‌المجالس بوده‌اند تا به‌مثابه یک مشت قوی و یک فریاد کوبنده بر هرکسی که به خیال خود با قربانی کردن محیط زیست، شأن شخصی ابتیاع کند، حضور داشته باشند.

نه رؤسای سازمان محیط زیست، نه رؤسای دولت‌ها و نه اعضای هیئت دولت و به‌همین‌ترتیب نمایندگان مجلس نه‌تن‌ها دغدغه‌ای برای حفظ ایران نداشته‌اند؛ بلکه شاید هرگز در مخیله‌شان نمی‌گنجید که سرزمین ایران به لحاظ زیست‌محیطی به خطر بیفتد.

نگاهی به اسامی و مشخصات و سابقه رؤسای این سازمان در طول سال‌های گذشته می‌اندازیم تا ببینیم چه کسانی عهده‌دار این مسئولیت بوده‌اند که اصولا تخصص و درک محیط زیست نداشته‌اند یا محیط زیست ایران را در حد بسیار نازل تعریف کرده و به صورت بسیار محدود می‌دیده‌اند یا تنها هنرشان چانه‌زنی برای حفظ حرمت محیط‌بانان، مجازات قاتلان محیط‌بانان، جلوگیری از مجازات محیط‌بانان، خرید چند وسیله نقلیه برای محیط‌بانان و احیانا حفظ گونه‌های حیوانات کشور بوده است و جالب آنجاست که دولت و سازمان برنامه و بودجه هم نوعا به مخالفت با درخواست‌ها برمی‌خاستند و شاهد آن هم بیانات ریاست محترم فعلی سازمان محیط زیست است که می‌گوید در برنامه هفتم نتوانستیم نیاز‌ها را در لایحه تأمین کنیم و حال چشم به مجلس داریم. این را هم بدانیم که تقاضای تأمین‌نشده این سازمان از دولت در حد بسیار نازلی بوده است و نه در حد حفظ و احیای سرزمین به خطر افتاده ایران از لحاظ زیست‌محیطی. به‌عنوان عضوی ۱۲ ساله در هیئت وزیران به هر حال خود را شریک این نادانی و ندانم‌کاری و تشخیص‌ندادن موضوع و سکوت درباره سیاست‌های مخرب محیط زیست می‌دانم؛ هرچند به گواه مدارک حاضر در سال ۶۰ اقدام به تأسیس پنج مرکز تبدیل زباله به کود در محدوده اختیارات وزارت صنایع و معادن کرده که بعد از پایان تصدی این‌جانب نادیده گرفته شد و اگر دولت‌ها آن‌قدر که به توسعه کشور می‌اندیشیدند (دست‌کم در کلام) به توسعه پایدار و لطمه‌نزدن به محیط زیست می‌اندیشیدند، امروز وضع سرزمین زیبای‌مان در این حال نزار نبود.

رئیس سازمان محیط زیست در دولت باید حرف اول را بیان کند؛ یعنی به‌شدت به سیاست‌های صنعتی، کشاورزی و خدماتی احاطه داشته باشد و هر‌یک از آن‌ها را به قوت رهگیری کند. 

حاصل اشراف‌نداشتن به موضوع و سکوت در دولت و زینت‌المجالس بودن در جلسات هیئت دولت همین سرزمین ثروتمند تکیده‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم که شرح آن نه در این مختصر می‌گنجد و نه باعث امیدواری به آینده می‌شود. اینک نیز دولت نباید بگوید که دیر شده است و رئیس سازمان محیط زیست هم نباید خود را محدود کند. مسئولیت آینده سرزمین ایران برعهده اوست. اگر می‌تواند فریادی در دولت باشد و هر سیاست مخرب محیط زیست را نقد کند و مانع شود از اینکه افرادی که سیاست‌های ضد محیط زیست دارند، بر صندلی بنشینند؛ والا جلوس بر کرسی ریاست و شاهد‌بودن بر تخریب محیط زیست از هر فردی برمی‌آید و نیاز به مدرک دکترا و مهندسی و مشابه نیست. شاید بسیار دیر شده باشد؛ ولی براساس اصل «هر وقت ماهی را از آب بگیرند، تازه است» دولت می‌تواند این بار سازمان محیط زیست را از زینت‌المجالس بودن خارج کند و به رئیس آن فرصت و اختیار برخورد با مسائل ضد زیست‌محیطی را عملا تفویض کند و رئیس سازمان محیط زیست هم بر این باور باشد که بر وظایف خود با قدرت علمی و جسارت بیانی و پیگیری مستمر پافشاری کند و در دولت خفض جناح نفرماید و به‌اصطلاح نان به کسی قرض ندهد و رئیس‌جمهور هم از او پشتیبانی کامل کند و چنین نباشد که در هر موضوعی حقیقت را فدای مصلحت کنند؛ زیرا بالاترین مصلحت در این زمینه حقیقت حفظ ایران و سرزمین چهار فصل و متنوع و زیبای آن است و البته در این شرایط این کاری سترگ است و جبران موقعیت‌های از‌دست‌رفته دولت‌های گذشته و تصحیح ندانم‌کاری‌ها و سهل‌انگاری‌های آنان است. همچنان که نادر‌قلی افشار با تلاش و رنجی ۱۳‌ساله وحدت‌آفرین ایران شد، با چنین کار سترگی نام این دولت در تاریخ به‌عنوان احیاگر سرزمین در حال زوال ایران ماندگار خواهد شد.

 

 
نگرانی تمام‌نشدنی یک واگذاری


فریدون حسن طی یادداشتی در شماره امروز جوان با عنوان نگرانی تمام‌نشدنی یک واگذاری نوشت: سرخابی‌ها دیروز واگذار شدند، اینکه ماجرا تمام شده است یا نه را گذر زمان مشخص می‌کند، باید منتظر بمانیم و ببینیم چه رخ خواهد داد، ولی آنچه امروز مشخص است اینکه پرسپولیس و استقلال واگذار شده‌اند. اینکه مالکیت دو تیم جدا شد، یک بحث است، اما مسئله مهم‌تر مالکیت معنوی این دو تیم است که در تمام این سال‌ها که بحث واگذاری مطرح بوده هیچ‌گاه جدی گرفته نشده است. پرسپولیس و استقلال به عنوان دو تیم پرهوادار فوتبال ایران در تمام طول تاریخ خود ادعای مردمی‌بودن را داشته‌اند، اما حالا ماجرا کاملاً متفاوت است. 
پرسپولیس حالا تیمی بانکی با شش صاحب است که مردم کمترین سهم را از آن دارند، درست مثل تمام تقابل‌های مردم با سیستم بانکی کشور که همیشه عامه مردم در آن ضرر کرده و بانک‌های بنگاهدار از آن سود‌های کلان برده‌اند. استقلال هم که مالکیتش به جایی فرسنگ‌ها دورتر از پایتخت سپرده شده است؛ جایی که بنا به قولی مردم دیارش مشکلات زیرساختی عجیب و غریب را در استان‌شان تحمل می‌کنند، اما حالا باید هزینه‌های یکی از پرخرج‌ترین و بدهکار‌ترین باشگاه‌های فوتبال را تأمین کنند. حالا سؤال اصلی این است، آیا سرخابی‌های پایتخت همچنان می‌توانند در دل هواداران‌شان جا داشته باشند. آیا این پرسپولیس «بانکی» همان پرسپولیس مردمی خواهد بود؟ یا استقلالی که قرار است از بندر ماهشهر تأمین شود، می‌تواند همچنان در دل هواداران آبی تهران جا داشته باشد؟ در اینکه خصوصی‌سازی باید انجام می‌شد، هیچ شکی نیست، اما به ما اجازه دهید با توجه به تمام سوابقی که از خصوصی‌سازی به یاد داریم، چندان خوشبین نباشیم. 
هنوز مهر واگذاری خشک نشده، شنیدن برخی ادعا‌ها و در خواست‌ها قابل تأمل است، مانند ادعایی که پیمان حدادی، عضو هیئت مدیره پرسپولیس در خصوص بازپرداخت وام ۵/۲ میلیون دلاری سرخ‌ها از بانک‌شهر داشته؛ وامی که البته استقلال هم آن را دریافت کرده است یا انتقاد‌های سفت و سختی که نسبت به واگذاری استقلال صورت می‌گیرد. از این‌ها که بگذریم، باید به ترکیب هیئت‌مدیره پرسپولیس برای فصل بعد اشاره کنیم (بانک‌شهر سه عضو و بانک‌های تجارت و ملت نیز هر کدام یک عضو در هیئت‌مدیره پنج نفره پیش‌روی سرخپوشان خواهند داشت) که هیچ نشانی از فوتبال در آن نیست! و بعید به نظر می‌رسد استقلال هم وضعیتی بهتر از پرسپولیس داشته باشد. 
استقلال و پرسپولیس دیروز در میان خنده‌ها، شادی و سرور کت‌وشلوارپوش‌های ورزش واگذار شدند، هاشمی وزیر ورزش هم دیروز را روز تاریخی ورزش ایران نامید، اما از همین حالا باید نگران بود. سابقه این را نشان می‌دهد که ما از این خنده‌ها و بریز‌وبپاش‌ها خاطره چندان خوبی به یاد نداریم. سرخابی‌ها واگذار شدند و ما امیدواریم مجبور نباشیم روزی بنویسیم «خداحافظ پرسپولیس و بدرود استقلال».

 


تلنگری به طرفداران گفتمان سازش


حنیف غفاری در سرمقاله امروز رسالت با عنوان تلنگری به طرفداران گفتمان سازش نوشت: اگرچه آمریکا در طول جنگ غزه، بار‌ها قطعنامه‌هایی که باهدف آتش‌بس دائمی در غزه صادرشده را باهدف حمایت از صهیونیست‌ها وتو کرده است، اما وتوی قطعنامه اخیر شورای امنیت مبنی بر پذیرش عضویت دائمی فلسطین در سازمان ملل متحد، جنس و ماهیتی دیگر دارد. درحالی‌که برخی مقامات آمریکایی در اظهاراتی دروغین، مدعی تمرکز بر روی راهکار دودولتی در راستای حل مسئله فلسطین بوده‌اند، وتوی قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد توسط نماینده دولت بایدن خبر از استمرار حمایت مطلق کاخ سفید از نسل‌کشی در غزه می‌دهد. به عبارت بهتر، آمریکا با وتوی قطعنامه اخیر نشان داد نه‌تن‌ها در جنگ غزه فرمانده اصلی میدان تقابل با فلسطینیان و منطقه محسوب می‌شود، بلکه حتی به راهکار‌های اعلامی و ادعایی خود نیز کمترین باوری ندارد. این تناقض آشکار، برگرفته از شکست میدانی مشترک واشنگتن -تل‌آویو در جریان تحولات جنگ غزه و فراتر از آن، سردرگمی راهبردی آن‌ها در قبال مسئله فلسطین است. 
واقعیت امر این است که ابومازن، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین و بازیگران منطقه‌ای مانند ریاض، ابوظبی، منامه و مسقط حساب ویژه‌ای بر روی پیشبرد طرح دو دولتی از سوی واشنگتن بازکرده بودند. این نگاه اعتماد آمیز به دشمن بشریت، منبعث از وعده‌هایی بوده که نه‌تن‌ها در دوران ریاست جمهوری جوبایدن، بلکه در دوران ریاست جمهوری ترامپ و اوباما نیز به آن‌ها داده‌شده بود. بر همین اساس، طرح عادی‌سازی روابط اعراب و اسرائیل (تحت عنوان پیمان ابراهیم) پیش رفت و منتج به خطای راهبردی امارات و بحرین در عادی‌سازی روابط با صهیونیست‌ها شد. اما وتوی قطعنامه اخیر در شورای امنیت سازمان ملل متحد، آن‌هم علی‌رغم موافقت ۱۲ عضو شورای امنیت و رأی ممتنع دو کشور (سوئیس و انگلیس)، بیانگر قرائت خاص کاخ سفید از طرح دو دولتی است! این مسئله نشان می‌دهد که اتفاقا آمریکا طرح دو دولتی را نیز نه به‌مثابه راهکاری برای حل بحران در منطقه غرب آسیا، بلکه به‌عنوان ابزاری برای تحقق استیلا و سلطه صهیونیست‌ها بر غرب آسیا ارزیابی می‌کند.
رمزگشایی از سخنان رابرت وود، معاون نماینده دائم آمریکا در سازمان ملل به‌وضوح چنین گزاره‌ای را تصدیق می‌کند: «ایالات‌متحده همچنان از راه‌حل دو دولتی به‌شدت حمایت می‌کند. این رأی مخالفت با حق تشکیل کشور فلسطین را نشان نمی‌دهد، بلکه اذعانی است به این‌که این امر تنها از طریق مذاکرات مستقیم بین طرفین حاصل خواهد شد.» به عبارت بهتر، آمریکا پذیرش کشور مستقل فلسطین در سازمان ملل متحد را به گفت‌وگوی مستقیم (میان فلسطینیان و صهیونیست‌ها) و در حقیقت، پذیرش مسئله عضویت فلسطین از سوی تل‌آویو کرده است! بدیهی است که در این مسیر، تل‌آویو از تشکیلات خودگردان امتیازاتی خواهد خواست که تنها یکی از آن‌ها، عاری سازی غزه و کرانه باختری از گروه‌های مقاومت است! شرط وقیحانه‌ای که هیچ‌گاه تحقق‌نیافته و در آِینده نیز نخواهد یافت. حتی تشکیلات خودگردان فلسطین به‌عنوان بازیگری که در قبال کشتار بی‌رحمانه فلسطینیان، بازی در زمین واشنگتن را نسبت به دفاع واقعی از ساکنان مظلوم غزه ترجیح داده است، نسبت به رفتار اخیر کاخ سفید شوکه شده است. محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، در بیانیه‌ای وتوی آمریکا را «ناعادلانه، غیراخلاقی و غیرقابل‌توجیه» خواند. بااین‌حال محمود عباس باید زودتر از این‌ها نسبت به دنائت آمریکایی‌ها اطمینان پیدا می‌کرد!
یکی از اصلی‌ترین بازندگان رأی‌گیری اخیر شورای امنیت سازمان ملل متحد، سیاستمدارانی هستند که بر روی واشنگتن در روند حل مسئله فلسطین حساب بازکرده‌اند! این رأی‌گیری نشان داد که راه‌حل واقع در فلسطین، روی آوردن به همان گفتمان مقاومت و ایستادگی همه‌جانبه در برابر واشنگتن و تل‌آویو است، نه روی آوردن به گفتمان سازش با دشمنانی که نماد ظلم و نسل‌کشی محسوب می‌شوند. در این معادله صریح و گویا، سرنوشت آمریکا و رژیم اشغالگر قدس با شکست و تباهی گره‌خورده است.

دیگر خبرها

  • مارتین آنسلمی در مسیر موفقیت؛ بیلسای بعدی آرژانتین کیست؟
  • فرستاپن: استون مارتین به دنبال قهرمانی با آلونسو است
  • بن استیلر به شبکه تهران می‌آید
  • آبنبات طرح اژدها؛ اثر چالش برانگیز هنرمند ژاپنی (فیلم)
  • یادآوری یک خاطره فراموش‌نشدنی: نساجی قهرمان!
  • راه‌حل نشدنی نظریه‌پرداز توسعه دانشگاه جان هاپکینز
  • رقص گیلکی حامد آهنگی با مرجانه گلچین پربازدید شد + ویدئو
  • «نوش دارو» بعد از «قهوه اسپرسو»/مارتین اسکورسیزی به شبکه ۳ می‌آید
  • محیط زیست به مثابه تمام دولت/تلنگری به طرفداران گفتمان سازش/نگرانی تمام‌نشدنی یک واگذاری
  • لیگ ملت‌ها: لیست سرمربی مشهور با یک سورپرایز