برخورد تند آیتالله طالقانی با «رجوی»/ بهزاد نبوی تحت تاثیر رجایی مسلمان و متشرع شد/ماجرای رای کبود آیت الله طالقانی به اصل ولایتفقیه؟!
تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۶۸۵۶۴۳
محمدمهدی جعفری میگوید: دیدیم که آیتالله طالقانی به مسعود تَشَر میزند که بله؛ رفتید با کمونیستها یکی شدید، دیگر من چیکار میتوانم بکنم که مسعود رجوی با یک قیافه موش مرده ای کنار ایستاده بود.
به گزارش مشرق، دکتر "محمدمهدی جعفری" از جمله شخصیتهایی است کهشاید بیش از سایرین بتواند درباره استادش آیتالله طالقانی سخن بگوید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
محمدمهدی جعفری در سال 1318 در روستایدهقایدشهرستان دشتستاندر خانوادهای روحانی چشم به جهان گشود. تحصیلات مقدماتی را تا دیپلم متوسطه ادبی دربرازجانگذراند و در سال 1337 وارددانشکده ادبیات دانشگاه شیرازشد. سپس برای ادامه تحصیل به تهران عزیمت کرد و همزمانبه فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی درنهضت آزادیایران و انجمن اسلامی دانشجویان روی آورد تا این که در سالهای 1342 و 1343 همراه با سران و اعضاینهضت آزادی ایراندر دادگاههای بدوی و تجدید نظر نظامی، محاکمه و به چهار سال زندان محکوم شد.
محمدمهدی جعفری در کنار مرحوم طالقانی
در زندان از فرصت پیش آمده استفاده کرد و تفسیر قرانهای مرحوم طالقانی را تقریر کرد و در سال 1349 به پیشنهادآیتالله طالقانی، کار ترجمه کتابعلی بن ابیطالبنوشته عبدالفتاح عبدالمقصود را آغاز کرد. وی در دوران مبارزه با سازمان مجاهدین خلق نیز همکاری داشت و چون عضو کمیته جوانان نهضت آزادی بود از نزدیک با بنیانگذاران مجاهدین خلق ارتباط داشت و خاطرات زیادی از آنها دارد.
وی پس از انقلاب نیزدر دفتر مرحوم طالقانی به انجام وظیفه مشغول بود و در دولت موقت معاونت پژوهشی وزیر وقت علوم مرحوم حسن حبیبیرا بر عهده گرفت. این مسوولیت، تا خردادماه 1359 و نمایندگیاش در مجلس شورای اسلامی ادامه یافت. جعفری در نخستین دورهمجلس شورای اسلامیبه نمایندگی از مردم برازجان به انجام وظیفه کرد.
دکتر جعفری از سال 1362 با بازگشایی دانشگاهها، به تدریسنهج البلاغه، متون عربی،تاریخ اسلامو علوم قرآنی مشغول شد و به عنوان یک نهجالبلاغه پژوه سرشناس در کشور شناخته میشود. از سال 1383 که دوره کارشناسی ارشد نهجالبلاغه دردانشکده علوم حدیثشهرریتأسیس شد تاکنون به همکاری در آن دانشکده و تدریس در آن رشته اشتغال دارد.
متن پیشرو نیز گفتوگوی سه ساعته با محمدمهدی جعفری است که از منظرتان می گذرد:
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، در سالگرد رحلت ابوذر انقلاب مرحوم آیتالله طالقانی هستیم، برای سوال اول بفرمایید مبدأ آشنایی شما با مرحوم طالقانی از چه تاریخی شکل گرفت و ادامه پیدا کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من در سال 1338 دانشجوی مقطع لیسانس دانشگاه شیراز بود که انجمن اسلامی دانشگاه شیراز را تشکیل دادیم و من عضو موسس در انجمن بودم وبا آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان وگروه نهضت آزادی آشنا شدم. در سال 1340 نهضت آزادی ایران تاسیس شد. من که در دانشگاه شیراز دانشجو و عضو انجمن اسلامی بودم و همچنین فعالیتهای سیاسی انجام میدادم، وارد نهضت آزادی شدم.
در سال 1340 به تهران آمدم. اول برای شرکت در کنگره انجمنهای اسلامی ایران که در شهریور ماه 1340 در تهران تشکیل شد ودر آن زمان آقای مهندس بازرگان زندان بودند ولی آیتالله طالقانی آزاد بودو در این کنگره شرکت کردو از نزدیک ایشان را میدیدیم.بعد از آن همدر تهران ماندم و شبهای جمعه به مسجد هدایت میرفتم و از جلسات تفسیر قرآن آیت الله طالقانی استفاده میکردم. همچنیندر جلسات نهضت آزادی ایران شرکت میکردم که در برخی از جلسات نیز آیت الله طالقانی حضور داشتند.
** حمله اراذل و اوباش به مسجد هدایت برای دستگیری آیتالله طالقانی
آیت الله طالقانی، آقای سحابی و مهندس بازرگان در اوایل بهمن ماه 1341، قبل از رفراندوم «انقلاب سفید شاه و مردم» دستگیر شدند. من هم به فعالیت خود در نهضت آزادی ادامه دادم تا اینکه در خرداد ماه 1342 در جلسه نهضت آزادی دستگیر شدم البته آیت الله طالقانی را بعد از چند روز در بهمن 1341 از زندان آزاد کرده بودند چون محرم آن سال آبستن اتفاقات بزرگی بود و رژیم هم این موضوع را میدانست لذاایشان را آزاد کردند تا با پرونده سنگینتر دستگیر کنند و به خیال خودشانشاید بتوانند ایشان را از بین ببرند اما آیتالله طالقانی هوشیار بود و این موضوع را میدانستلذا تا شب هشتم ماه محرم به مسجد هدایت میرفت اما شب نهم به مسجد هدایت نرفت. همان شباز کلانتری بهارستان واراذل و اوباش به مسجد ریختند،در مسجد را شکستند و به داخل رفتند و مردم را کتک زدند.
آیت الله طالقانی تقریبا در 22 خرداد 1342 بار دیگر دستگیر شدند و در زندان شماره دو قصر نگهداری میشدند. ما هم در زندان شماره چهار نگهداری میشدیم، آقای بازرگان و سحابی نیز در زندان قزلقلعه بودند. تقریبا مرداد 1342 اعلام شد که سران و بعضی از اعضای نهضت آزادی دادگاه نظامی محاکمه میشوندکه این محاکمه در آخر مهر ماه 1342 شروع شد.
** تفسیر قرآن آیتالله طالقانی در زندان
آقای سحابی، بازرگان را از زندان قزل قلعه و آیت الله طالقانی را از زندان شماره 2 قصر به زندان شماره 4 قصر آوردند و از آن وقت به بعد پیش ما بودند. از آیت الله طالقانی درخواست کردیم که تفسیر "پرتوی از قرآن" را که جلد اولش را در زنداننوشته بود و چاپ هم شده بود، ادامه دهند. ایشان از جزء سی ام قرآن شروع به ارائه تفسیر در زندان کردند. جلسات که برگزار می شد، من تفسیرها و سخنان را می نوشتم، بعد خدمت ایشان می بردم تا تصحیح و تکمیل کنند و دوباره پاک نویس میکردم و میدیدند.بعد به تدریج این یادداشتها را به بیرون میفرستادیم.
در دادگاه که محاکمه شدیم آیت الله طالقانی به ده سال زندان و من به چهار سال زندان محکوم شدم و در این چهار سال من خدمت ایشان بودم و تفسیرها را مینوشتم و برخی سخنرانیها را هم یادداشت میکردم تا سال 1346 که من از زندان آزاد شدم. آقای بازرگان و طالقانی نیز در آبان 1346 به خاطر فشار حقوق بشر و حمایت از زندانیهای سیاسی در اروپاآزاد شدند.
** کتابی که ترجمه آن را علامه امینی به مرحوم طالقانیپیشنهاد داد
کار ترجمه کتاب "الامام علی ابن ابی طالب" از چه زمانی شروع شد و علت اینکه مرحوم طالقانی ترجمه این کتاب را به شما پیشنهاد دادند، چه بود؟
در سال 1349 بودکه ایشان ترجمه کتاب "امام علی بن ابی طالب" تألیف عبدالفتاح عبدالمقصودرا به من پیشنهاد دادند.جلد اولش را سال های قبل یعنی سالهای 1335-1336 ترجمه کرده بودند اما این کتاب چندین جلد بود و ادامه داشت. خیلی از افراد هم از ایشان درخواست میکردند که این کتاب را ترجمه کند، مرحوم علامه امینی در مورد این کتاب میگوید که این کتاب بهترین کتابی است که در مورد امیرالمومنین نوشته شده و شما چرا ترجمه این کتاب را ادامه نمیدهید. آیت الله طالقانی از من خواستند که جلد 2 به بعد را ترجمه کنم. مقداری از ترجمهکتاب را زیر نظر خودشان و بعد که خود مسلط شدم به تنهایی ترجمهرا ادامه دادم.
مولف کتاب یعنی عبدالفتاح عبدالمقصود نیز به نوشتن این کتاب ادامه میداد که من تا جلد هشتم را ترجمه کردم.جلد اول را آیتالله طالقانی و جلد 2 تا جلد 8 را من ترجمه کردم.
یکی دیگر از وجوه شخصیتی آیت الله طالقانی که اکنون هم بارز است،این است که ایشان مورد اعتماد تمام اقشار مردم بودند. وقتی به افرادی که در جریان انقلاب بودند مراجعه میکنیم اکثر مردم نسبت به ایشان ذهنیت مثبتی دارند. این ذهنیت از چه ناشی میشود و مشی ایشان در برخورد با مردم چه بود؟
آیت الله طالقانی در جوانی و به دستور پدرش برای تحصیل به قم میرود. در قم تحصیل حوزوی میکنند و در آنجا احساس میکند که قرآن در واقع جایگاهی ندارد یعنی در میان دروس حوزه جایگاهی ندارد بیشتر کتب فقهی و احادیث توجه دارند، بعد ایشان مدتی به نجف میروند. در آنجا نیز که بررسی میکنند متوجه میشود که در اینجا هم به قرآن بیتوجهی میشود.
** جاذبه آیتالله طالقانی بیشتر از دافعهاش بود
ایشان بعد از فارغ التحصیلی دروس حوزوی در سال 1318 از قم به تهران میآید و در قم نمیماند تا مراتب فقهی را تا مرجعیت ادامه بدهد. در اوج دیکتاتوری رضا شاه وارد تهران میشودو مسائلی مانند کشف حجاب و غیره که مطرح بوده ایشان وظیفه خودشان میدانند که با قرآن مردم را هدایت کنند و لذا بیشتر در مجالس خصوصی و مدتی در مسجدی اطراف میدان حرو از سال 1327 در مسجد هدایت به وسیله قرآن و نهج البلاغه انجام وظیفه میکنند. بنابراین حالت اعتدال و در واقع بینش انسانی نسبت به همه چه مخالف و چه موافق طریقه قرآن و نهج البلاغه پیدا میکند و نسبت به مخالف هم با یک دیده انسانی و ملایمی مینگریست و افراد منحرف را بیمار میدانست نه دشمن، در تماسهایی که با آنها نیز داشت مانند یک برادر مهربان و تا آخر عمر مانند یک پدر مهربان به آنها نگاه میکرد. از این جهت هیچ کینه نسبت به هیچکس در دل نداشت و قوه جاذبه ایشان نسبت به قوه دافعه ایشان خیلی بیشتر بود و فقط نسبت به دشمنان آشکار دافعه داشتند.
** طالقانی مصداق "أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم" بود
مثلاً در زندان که بودیم نسبت به مامورین پایین دست بسیار مهربان بود همچنین نسبت به دیگر زندانیها چه مسلمان، مارکسیست و ملیگراها یک حالت پدرانه داشت اما با روسای زندان مانند تیمسار نصیری، مبصر و... به شدت میایستاد. در دادگاه نظامی نیز به شدت در مقابلشان ایستاد تا جایی که آنها نمیتوانستند کوچکترین حرفی بزنند. خلاصه اینکه «أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم» را کاملا عملی میکردند.این موضوع تظاهر نبود و حقیقتاً نسبت به همه مهربان بودند و یک حالت پدرانه داشتند. میخواستهمه را جذب کند به دنبال این بودند که اختلافی بین مردم ایجاد نشود، چه در درس های قرآنی و چه در بحث های سیاسی و سخنرانی ها تماماً چنین حالتی را داشتند.
سوال بعدی ما درباره ارتباط مرحوم طالقانی با سازمان مجاهدین خلق است اما به کمی قبلتر برمیگردیم. سازمان مجاهدین خلق از انشعابات نهضت آزادی بود. سعید محسن و حنیف نژاد رسماً عضو نهضت آزادی بودند. به نظر شما چه چیز باعث شد که این افراد از نهضت آزادی جدا شوند یعنی آیا این افراد فعالیتهای نهضت آزادی را قبول نداشتند و معتقد بودند که حالت مبارزه باید تغییر کند؟
من از همان ابتدای فعالیت در نهضت آزادی در کمیتههای دانشجویی با حنیف نژاد، سعید محسن و بدیع زادگان و سایر دوستان دیگر ارتباط داشتم. مثلاً حنیف نژاد دانشجوی دانشگاه کشاورزی کرج بود و ما نیز در کوی دانشگاه ساکن بودیم. حنیفنژاد به کوی دانشگاه میآمد و با هم شبهای جمعه به مسجد هدایت می رفتیم تا از منبر آیت الله طالقانی استفاده کنیم. روز جمعه یا در خود کوی دانشگاه میماندیم یا به کوه میرفتیم. تماما در جلسات، بحث سیاسی و بحثهای روز انجام میدادیم. همچنین خود حنیفنژاد تفسیر قرآن انجام میداد.
اوایل بهمن سال 1341 به غیر از سران نهضت آزادی، 200 دانشجوی فعال از جمله حنیف نژاد را هم دستگیر کردند که البته حنیف نژاد و بسیاری از دانشجویان را به عنوان فعال جبهه ملی دستگیر کردند. جبهه ملی نهضت آزادی را نپذیرفته بود اما بسیاری از دانشجویان نهضت آزادی عضو جبهه ملی نیز بودند و در آنجا فعالیت میکردندچون رژیم نسبت به نهضت آزادی حساسیت بیشتری داشت، بعضی افراد مانند حنیف نژاد عضویت خود در نهضت آزادی را بیان نکرده بودند.
** در زندان به این نتیجه رسیدیم که مبارزه پارلمانتاریستی و مسالمتآمیز جواب نمیدهد
در خرداد 1342 که ما دستگیر شدیم جلسه کمیته سیاسی دانشجویی در منزل آقای صدر حاج سید جوادی برگزار میشد که اتفاقا به دنبال من بودند چون توسط یکی از ساواکیهای شیراز لو رفته بودم. از ساواک مرکز، بازار و پیچ شمیران به خانه آقای صدر سید جوادی ریختند و ما را دستگیر کردند. ما اولین گروهی بودیم که به نام نهضت آزادی دستگیر شده بودیم که از بین 8 نفر، 3 یا 4 نفر به صراحت گفتیم عضو نهضت آزادی هستیم. تقریبا در شهریور 1342 همه راه آزاد کردند به غیر از افراد نهضت آزادی که میخواستند آنها را محاکمه کنند که از دانشجوها فقط بنده بودم که به ترتیبِاتهام مهندس بازرگان، آقای سحابی، آیتالله طالقانی، آقای احمدعلی بابایی،عباس شیبانی، عزت الله سحابی، ابوالفضل حکیمی و بنده بودیم. در زندان که با حنیف نژاد صحبت میکردیم همه به این نتیجه رسیده بودیم که با این رژیم نمیتوان مبارزه پارلمانتاریستی و مسالمت آمیز کرد و باید با روش دیگری مبارزه کرد.
در آذر ماه 1342 در حالی که ما در دادگاه بودیم حنیف نژاد به عنوان تماشاچی به دادگاه آمده و به ما گفت که ما به سربازی میرویم یعنی حنیف نژاد، بدیع زادگان، سعید محسن و رضا رئیس طوسی به سربازی رفتند و دیگر از آنها دیگر اطلاعی نداشتیم تا سال 1346 که من از زندان بیرون آمدم و انتظار داشتم این دوستان به دیدن من بیان که نیامدند. یک روز که به کوه رفتم دیدم که حنیف نژاد و سعید محسن، بدیعزادگان و 7 یا8 نفر خود را آماده میکردند که به قله توچال بروند. وقتی من را دیدند سلام و علیک کردند از من حال مهندس سحابی را پرسیدند. من هم به شکل گله آمیزی گفتم که ایشان که از طریق تله پاتی نمیتواند با شما تماس بگیرد،باید شما به دیدار او بروید. آنها طوری صحبت کردند که ما نمیتوانیم به دیدار آنها برویم و من کمی متوجه شدم یعنی که اینها دوستانی نیستند که دست از مبارزه کشیده باشند، احتمالاً عذری دارند که به دیدار آنها نمیروند البته همه آنها از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند و در جایی مشغول به کار بودند.
**آیت الله طالقانی میگفت اگر وظیفه نداشتم لباس چریکی میپوشیدم و به کوه میزدهم
تقریبا در فروردین 1347 با من تماس گرفتند و گفتند ما در حال انجام کارهایی هستیم که مقدمه کارهای چریکی است و ما در این 11 ماه که از زندان آزاد شدهایم مراقب تو بودیم تا بینیم که به علت زندان از مبارزه دست کشیدهای و به دنبال زندگیات رفتهای یا اینکه نه هنوز آمادهای کارهایی انجام بدهی که دیدیم نه تو آمادهای و به دنبال زندگیات نرفتهای و از این جهت دنبال این هستیم که با ما همکاری کنی.
من از آنها پرسیدم شما که هستید؟ که به من گفتند: نپرس که که هستیم همان دوستان سابق که تو به آنها اطمینان داری و ما چون کارهای مخفی انجام میدهیم نمیتوانیم بگوییم. به نفعت هم است که اصلا نپرسی. فقط کارهایی که ازت میخواهیم را انجام بده، چون عربی بلد هستی جزوههایی که برای فلسطینیها است برای مباحث چریکی هست را ترجمهکنی و همچنین مباحث قرآن و نهج البلاغه و تفسیر قرآن. گاهی سوال هایی از آیتالله طالقانی داریم که تو میتوانی از ایشان بپرسی و من قبول کردم.
بعد آنها به من کتابها و جزوههایی دادند که برایشان ترجمه میکردم. این چهار نفر که اسم بردم، در سربازی دیده بودند که ارتش به وسیله آمریکا تا دندان مسلح است و تجهیزات زیادی در اختیارش دارد و اگر کسی بخواهد با رژیم مبارزه کند باید مبارزه چریکی کند و میگفتند چون الآن شایستگی کار چریکی را نداریم باید خودسازی کنیم -چه از نظر بدنی چند نظر عقیدتی و فکری- تا آمادگی پیدا کنیم.
در ادامه این نکته را باید بگویم سازمان مجاهدین خلق انشعابی از نهضت آزادی نبود چون بعد از آن دادگاه دیگر نهضت آزادی تعطیل شده بود و افرادی هم که بیرون از زندان بودند دست از فعالیت برداشتند و فقط ارتباط دوستانه و خانوادگی با هم داشتند.آیتالله طالقانی میگفت به خدا قسم اگر این وظایف اجتماعی که بر گردنم هست نبود، لباس چریکی می پوشیدم و به کوه میزدم. واقعاً هم آماده بود و تعارف نمیکرد.
یک روز هم یادم هست برادر دکتر سامی فوت کرده بود که برای تسلیت به دیدن پدرشان میرفتیم. در راه بحث از ویتکنگها شد. آیتالله طالقانی این را ثابت کرد کهایشان به مبارزه مسلحانه و چریکی معتقد بودند و از سازمان مجاهدین حمایت فکری و مالی میکردند مثلاً بعضی روحانیون مثل آقای هاشمی رفسنجانی، آقای لاهوتی و چند نفر دیگر حمایتشان را نسبت به مجاهدین جلب کرده بود.آقای طالقانی نیز از نظر فکری حمایت و نظارت داشت و گاهی از طریق من سوال هایی میکردند، گاهی مستقیماً با سازمان تماس داشتند که تمام تماسها با احتیاط کامل بود بطوریکه رژیم بو نبرد.
** آیتالله طالقانی گفت "فکری به حال خودت بکن؛ محسن را گرفتند"
شهریور 1350 به مسجد هدایت رفتم-آیتالله طالقانی میگفت من ممنوع المنبر شدم اما ممنوع الصحبتنشدم، کنار منبر مینشست و تفسیر قرآن میگفت-بعد از جلسه هم به دورشان میرفتیم و با ایشان صحبت میکردیم. یک شب که به دیدارشان رفتم، دیدم بسیار ناراحتند. از ایشان پرسیدم که حاج آقا چه شده با ناراحتی به من گفت: "یه فکری به حال خودت بکن". گفتم: آقا چه فکری؟ باز با ناراحتی گفت: میگم یه فکری به حال خودت بکن گفتم: آقا بفرمایید چه شده که من به یه فکری بکنم. گفت: سعید محسن را گرفتند. اولین خانه تیمی لو رفته بود، چون من اهل برازجان بودم و در تهران کار رسمی و دولتی نداشتم، گفتم: آقا به برازجان بروم. ایشان گفت: برو. بعد پیش آقای سحابی که مدیر مدرسه کمال بود رفتم چون در مدرسه کمال درس میدادم به ایشان گفتم: باید به برازجان بروم ایشان گفت: کاش که عزت الله سحابی هم میتوانست با تو بیاید.
اول مهر 1350 به برازجان رفتم اما مرتب با دوستان در تماس بودم، متوجه شدم در ماه مبارک رمضان آیتالله طالقانی را در خانه شان محاصره کردند و در عید فطر نیز ایشان را سه سال به زابل تبعید کردند.توسط شورای امنیت که به ظاهر در استانداری تهران تشکیل میشد اما اصلش از ساواک بود و برای پوشش ازقضات دادگستری استفاده می کردند.
آیتالله طالقانی در دوران تبعید در پیش از انقلاب
آیت الله طالقانی نه بهعنوان عضو نهضت آزادی و نه بهعنوان سازمان مجاهدین خلقی، بلکه شخصاً به مبارزه مسلحانه و چریکی اعتقاد داشتند و این گروهها و افراد را و حتی مارکسیست ها را هم تشویق میکرد به اینکه در مقابل دشمن مشترک مقابله کنند.
** آیتالله طالقانی میگفت پشت پروندههای ما کارشناسان اسرائیلی هستند
آیتالله طالقانی همیشه نسبت به صهیونیستها هم حساسیت داشت که شاید از سال 1327 که صهیونیستها فلسطین را اشغال کردند ایشان مبارزه میکرد و میگفت که در سالهای 1350 به بعد میدیدم که پشت پروندههای ما کارشنا های اسرائیلی بودند که این میزان حساسیت نسبت به ایشان داشتند چون در کنفرانسهای بیت المقدس، قاهره و کراچی که نسبت به فلسطین بحث میشد، حضور داشتند.
سفری هم به بیتالمقدس داشتند.
بله؛ کنفرانس بیتالمقدس مربوط به سال 1337 یا 1338 بود که هنوز کرانه باختری رود اردن دست فلسطینیها بود و همچنین قسمت شرقی بیت المقدس نیز به دست اسرائیلی ها نیفتاده بود.
** اعضای سازمان مجاهدین سال 47 درباره مارکسیسم به جمعبندی رسیدند/حنیفنژاد نوحهخوان بود
اعضای موسس اولیه سازمان مجاهدین بنظر من کاملا معتقد به مسائل مذهبی بودند به طوری که در سال 1347 یک بار جمع بندی میکنند تا ببینند که آیا آمادگی دارند که توجهی به مارکسیسم یا تفکرهای دیگر کنند که گفتند هنوز آمادگی ندارند. حنیف نژاد -که من به خصوص به ایشان تاکید دارم- یک انسان بسیار صادقِمحکم و قرآنی بود.وی نسبت فامیلی با آقای سید هادی خسرو شاهی دارد وخسرو شاهی میگوید وقتی که حنیف نژاد در تبریز بود نوحه خوان بود که من او را به مکتب حاج یوسف شعار معرفی کردم. ایشان در تبریز مکتب قرآنی داشت مثل شریعتی در مشهد و آیت الله طالقانی در تهران. حنیفنژادفقط مدت کوتاهی به آنجا رفت و بعد که به تهران آمد تحت تاثیر آیت الله طالقانی قرار گرفتچون ایشان به قرآن توجه بسیاری داشتند. حنیف نژاد یک هژمونی داشت که تمام دوستانش تحت تاثیرش بودند. بار دیگر در اواخر سال 1348 نیز یکبار دیگر جمع بندی کردند که میبینند دیگر آسیب پذیر نیستند.
من در سال های 1340 تا 1342 با سعید محسن ارتباط داشتم، در آن سال ها یک نیروی اجرایی و کاری بود، یعنی نیروی فکر نبود و صرفاً هر فعالیتی که از او میخواستند انجام میداد، اما دفعه بعد که در سالهای 1348 ویرا دیدمحقیقتاً از نظر فکری بسیار پخته شده بود.خودش برای من تعریف کرد که ما با مارکسیستها بحث میکنیم طوری که فکر میکنند ما مارکسیستیم بعد که سر ظهر ما نماز می خوانیم تازه متوجه میشدند که ما مسلمانیم و در مورد مارکسیسمتحقیق کرده ایم.
بدیع زادگان هم همینطور. من در این سه نفر صداقت وعقیده محکم را تا آخر دیدم. ظاهرا از سال 1349 به بعد یعنی بعد از جریان سیاهکلکه در بهمن 1349 اتفاق افتاد-رابطمن با سازمان ناصر صادق بود- به من گفت که حالا اگردست به عملیاتی نزنیم میگویند که مسلمان ها فقط حرف میزنند و این مارکسیست ها هستند که اهل عمل هستند، از این جهت ما ناچاریم یک مقدار عمل کنیم.
اشاره کردم که من که دوستشان بودم و زندان رفته بودم، 11 ماه من را تعقیب کرده بودند تا ببینند که صلاحیت این کار را دارم یا نه، از این جهت هر کسی را میخواستند عضو بگیرند و نمیشناختند و همین گونه برخورد میکردند اما از حادثه سیاهکل به بعد وقتی که "دلفانی" مبارزه مسلحانه را پیشنهاد کرد پذیرفتند. البته آقای منصور بازرگان که در زندان با دلفانی بوده ماموریت مییابد که درباره وی تحقیق کندکه در حال منصور بازرگان فریب دلفانی را میخورد.
دلفانی در سالهای 1348 و 1349 ماهی 6 هزار تومان حق عضویت به سازمان میداد. وقتی از او میپرسند که این پول را از کجا میآوری گفت: من کارمند شرکتی هستم که ماهی 7 هزار تومن به من حقوق میدهد و چون مجرد هستم، ماهی بیش از یک هزار تومان خرج ندارم، خلاصه اینکه اعتماد سازمان را جلب کرده بود بعد که میپرسد من اسلحه را کجا بیاورد که خانه های تیمی را به او نشان میدهند و باعث لو رفتن میشود.افرادی با رنگ و لعابمارکسیستی هم در همین برهه وارد سازمان شدند.
**رجوی در زندان خود را رهبر خودخوانده مجاهدین کرد
من آن وقت شنیده بودم که میدانستند آقای بهمن بازرگانی مارکسیست است و برای اینکه افراد سازمان از یک شخص دست اولی مارکسیسم را یاد بگیرند ایشان را به سازمان آورده بودند. بعدا هم که به زندان میافتد مسعود رجویدر زندان رهبری افراد را به عهده میگیرد که البته رهبری خودخوانده بود و افرادی مانند محمدی گرگانی و میثمی، مسعود رجوی را قبول نداشتند، از بازرگانی میخواهد که پیش نماز بایستد با اینکه می دانسته مارکسیست است و اعتقادی به اسلام ندارد.
** تراب حقشناس مذهبی تندی بود اما از آنور بام افتاد
از این به بعد بود که رگه های مارکسیستی در افرادی که خیلی محکم نبودند و یا خیلی افراطی بودند مثل تراب حق شناس ایجاد شد. تراب خیلی مذهبی تند بود. به یاد دارم وقتی که رابطمن بود یک روز به موقع نیامد بعد از دو روز که آمد پرسیدم: چرا دو روز پیش نیامدی گفت: آن روز من از خواب بلند شدم خواستم بروم نان تازه بخرم اما نرفتم و نان بیات که در خانه بود راخوردم که به مذاقم خوش نیامد، همین که به مذاقم خوش نیامد خودم را تنبیه کردم و سه روز روزه گرفتم! یعنی این اندازه تعصب داشت اما یک مرتبه از آنور بامافتاد.
علت چنین دگردیسی در امثال تراب حقشناس چه بود؟
علت را این میدانم که اعتقادات دینی عمیقی نداشتند و مانند حنیف نژاد نبودند. وی مراحل مختلفی را برای خودش تعیین کرده و آدم اهل تحقیق بود و روی عقیدهاش استوار بود. به نظر من افرادی مانند تراب به علت افراطی بودن در عقاید شان بود و یکی دیگر اینکه در عقاید عمیق نبودند دچار انحراف شدند.
یکی از دوستان من در شیراز به نام فریدون پورکشکولی کتابی به نام "کودتای 16 اردیبهشت" نوشت. کتابی که درباره تغییر ایدئولوژی سازمان بود. ایشان معتقد بود که تقی شهرام جاسوس و نفوذی بود و از همان دوران دانشجویی به علت هوش زیا
منبع: مشرق
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۶۸۵۶۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دیدار نماینده ولی فقیه در گیلان با جامعه کارگری
به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای گیلان ؛ نماینده ولی فقیه در گیلان به مناسبت گرامیداشت هفته کار و کارگر با اشاره به جایگاه رفیع کار و کارگر در اسلام استان گفت: عمده ملزومات زندگی مردم جامعه محصول کار و تلاش کارگران است، که باید به این قشر از جامعه بیشتر توجه شود.
آیت الله رسول فلاحتی با اشاره به تقاضای بازار برای مصرف کالاهای ایرانی، گفت: بیشتر کشورها امروز تمایل دارند تولیدات ایرانی را مصرف کنند و همچنین، کشورهایی همچون ترکیه، سوریه و عراق بهترین میدان عرضه تولیدات فنی و مهندسی ایرانیان هستند.
وی با تاکید بر ضرورت برآورد میزان نیاز داخلی برای تولید در عرصههای مختلف، اضافه کرد: در حال حاضر ۲۳۸ هزار هکتار شالیزار داریم، اما مشخص نیست که تولید برنج از این مقدار شالیزار پاسخگوی نیاز داخلی باشد تا در صورت نیاز با حمایت مسئولان تلاش بیشتری برای جهش تولید انجام شود.
آیتالله فلاحتی با اشاره به تلاش دولت برای احیای شرکتها و صنایع تعطیل و نیمه تعطیل کشور، افزود: با احیای این شرکتها، کارگران و تولیدکنندگانی که براثر مشکلات بیکار شدند با سرمایهگذاریهای جدید به عرصه تولید بازمی گردند.
امام جمعه رشت با تاکید بر لزوم ایجاد توازن میان افزایش حقوق کارگری و کالاهای مصرفی، افزود: با توجه به اینکه رهبر معظم انقلاب مسئله امنیت شغلی را مطرح کردند، برخی کارفرمایان با جذب کارگر ۸۹ روزه برای کارگران نگرانی ایجاد میکنند در حالی که متولیان امر باید به مشکلات کارگران توجه و برای حل آن تلاش کنند.
آیتالله فلاحتی همچنین با اشاره به تاکیدات مقام معظم رهبری در خصوص ارتباط صنعت با مدارس و دانشگاه، افزود: دانشآموزان پس از پایان تحصیلات متوسطه، باید مهارت لازم در رشته تحصیلی خود را داشته باشد.
نمایندگان تشکیلات کارگری و کارفرمایی، مدیران شورای هماهنگی گیلان، مدیران تعاون کار و بسیج کارگری و کارخانجات استان هم موضوعات مربوط به حوزه خود را مطرح کردند