Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - اين جنبش سبز باصطلاح مي‌خواست بگويد ما اعتراض داريم به انقلاب، خودشان را به عنوان يک انقلاب مطرح کردند عليه جريان ديکتاتوري. همين ها از زندان نامه نوشتند به جبهه النصره و از آنها حمايت کردند.
سرويس سياست مشرق - مهمان دومين ويژه برنامه دست خط به مناسبت هفته دفاع مقدس، يکي از جعبه سياه‌هاي جنگ هستند که راجع به ايشان کمتر صحبت شده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

از ايشان به عنوان رمز اصلي در پيروزي در عمليات والفجر 8 نام مي‌برند. از ابتداي پيروزي انقلاب تاکنون سمت هاي مختلف و حساس امنيتي و اطلاعاتي را دارا بودند و هم اکنون هم يکي از همين سمتهاي حساس را در اختيار دارند.
در ادامه مشروح گفتگو محمد حسين رنجبران با سردار نجات، جانشين سازمان اطلاعات سپاه از نظرتان مي‌گذرد.
مهمترين محورهاي مطرح شده در اين برنامه به اين شرح است:
*واکنش سازمان مجاهدين به انتصاب آيت‌الله راستي کاشاني
*جريان بهزاد نبوي در سازمان مجاهدين، بدنبال جدايي دين از سياست بودند
*ارتش و سپاه هيچگاه با هم اختلاف نداشتند
*دولت آنچنان که بايد و شايد از جنگ پشتيباني نمي‌کرد
*اگر طرح سپاه پذيرفته مي‌شد، فاو از دست نمي‌رفت
*ماجراي خريد خودروي نو براي حفاظت رهبري و تذکر رهبر انقلاب
*سفارش آقا درباره سران فتنه در روز عاشوراي 88
*رهبر انقلاب، سيدحسن نصرالله را فرزند خودشان مي‌دانند که کار بزرگي دارد انجام مي‌دهد
*واکنش دادستان وقت تهران به تاکيد رهبري براي پيگيري کهريزک
*فتنه‌گران در سال 89 به جبهه‌النصره نامه نوشتند
*اگر شوراي عالي امنيت ملي حصر را بردارد، حق قوه قضائيه است که سران فتنه را محاکمه کند؛ حکمي کمتر از اعدام يا حبس ابد تصور نمي‌کنم.
***
مجري: سلام و خيلي متشکر که اين وقت را در اختيار ما قرار داديد؛
نجات: عرض سلام و ادب دارم. هفته دفاع مقدس را به شما و مردم ايران و آزادي خواهان تبريک عرض مي‌کنم.
سوال: چرا شما به عنوان رمز پيروزي عمليات والفجر 8 شناخته شديد؟
نجات: تسامح شده! ما هيچ نقشي در پيروزي والفجر 8 نداشتيم. آني که پيروز بود و پيروزي را به مردم ايران هديه کرد در راس و اول خدا بوده است، بعد هم رهبري داهيانه حضرت امام بود که هرچه داريم از آن پير دير ما بود و آن رهبر عاقل و رهبر محکم و با صلابت ما بود و اگر نفس مسيحايي ايشان نبود، يک لحظه اين نفس را از جبهه ها قطع مي‌کرد، ما هيچ پيروزي در جبهه ها نداشتيم.
عمليات والفجر هشت طرحي بود که فرماندهي جنگ به اين نتيجه رسيد که با دشمن در نقطه اي درگير بشود که بتواند غافلگيري را انجام بدهد. به دنبال تجاربي که فرماندهي جنگ در عمليات خيبر و بدر داشت، به اين نتيجه رسيده بود که ما از لحاظ امکانات و تجهيزات نظامي با دشمني که تا دندان توسط هم ابر قدرتهاي شرق و غرب مسلح شده بود و ارتجاع منطقه هم به ما کمک مي‌کرد، ما بايد در جايي عمليات انجام مي‌داديم و حمله مي‌کرديم که او غافلگير بشود.
منطقه فاو به خاطر ويژگي‌هايي که داشت، مي‌توانستيم دشمن را غافلگير کنيم. اولين و مهمترين خصوصيت منطقه فاو، رودخانه اروند بود. رودخانه اروند رودخانه سرکش و مهار نشدني است که در بعضي جاها عرض آن حدود يک کيلومتر و در جاهايي به حدود 500 متر مي‌رسد. اين رودخانه داراي جزر و مد است در موقعي که جزر ميشود سرعت آب به سرعت زياد مي‌شود بعضي اوقات تا 60 کيلومتر در ساعت سرعت آب مي‌رسد که اگر يک غواص بخواهد عبور بکند غواص را آب مي‌برد.

نکته دوم اين بود که جاده هاي دسترسي به اروند، جاده هايي که بدرد يگان هاي منظم بخورد، نبود. نکته سوم آن منطقه منطقه مسکوني بود، يعني کل حاشيه اروند رود از آغاز آبادان تا آخر منطقه اروند رود حداقل 14-13 هزار نفر ساکن بودند 33 هزار خانواده آنجا ساکن بودند، لذا دشمن احساس نمي‌کرد اينجا عمليات باشد. ارزش فاو از بسياري از جهات ارزش نقطه کليدي براي عراق داشت.
اولين و مهمترين نکته اين بود که تنها راه دسترسي عراق به درياي آزاد و خليج فارس، فاو بود. آن خدمتي که برادران حفاظت اطلاعات در زمان جنگ توانستند بکنند، اين بود که براي اولين بار طرحي را تهيه بکنند که ما اصطلاحا آن طرح را گذاشتيم حصار امنيتي، يعني بررسي کرديم که دشمن اگر بخواهد جمع آوري اطلاعات از ما بکند، راهها و روش‌هاي جمع آوري اطلاعات دشمن چيست؟
حدود 16-15 طريق جمع آوري اطلاعات دشمن از ما بود دشمن مي توانست متوجه شود که ما مي‌خواهيم عمليات انجام بدهيم. طراحي عمليات انجام شد. در ان طراحي همه فرماندهان کمک کردند، همه بسيجيان کمک کردند و اين طرح به خوبي اجرا شد. چون عمليات در غافلگيري کامل انجام شد از اين جهت نقش حفاظت اطلاعات در آنجا نقش ويژه اي بود.
س: مي خواستم از همينجا يک پلي بزنيم به تشکيل حفاظت اطلاعات ،شما عضوحلقه اولي بوديد که با آقاي محسن رضايي که در واقع آن زمان فرماندهي حفاظت اطلاعات سپاه را داشتند، پيوستيد. آقا محسن در همين برنامه اعلام کردند که آقاي نجات از نفرات اولي بود که به ما پيوست.
نجات: بله، آقاي محسن رضايي اولين مسئول حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بودند. موقعي که اطلاعات سپاه پاسداران تشکيل شد تقريبا آن موقع تنها تشکيلات اطلاعات امنيتي که در جمهوري اسلامي بعد انقلاب تشکيل شد به همت آقاي محسن رضايي بود .
ايشان که اطلاعات را تشکيل دادند بعد از اينکه شهادت شهيد بهشتي اتفاق افتاد جمعي از رفقايي که سابقا با آقاي رضايي همکاري مي‌کردند در کارهاي مخفي، به اين نتيجه رسيدند که وظيفه شان است که براي مقابله با ضد انقلاب بيايند به آقاي محسن رضايي کمک بکنند. لذا ما براي اينکه بياييم با ضد انقلاب مبارزه کنيم آمديم و کمک کرديم به ايشان.
ايشان در سال 61 به من پيشنهاد کردند که من مسئول حفاظت اطلاعات سپاه بشوم. حفاظت اطلاعات تا قبل از آن، يک مجموعه جمع و جوري بود که شايد عدد آن در کل کشور به صد نفر هم نمي‌رسيد.
آن موقع که بنده آمدم در حفاظت اطلاعات به کمک ايشان و واقعا همين ابتکاراتي که جوانان آن موقع داشتند، يک پايگذاري حفاظت خوبي شد براي سپاه پاسداران و در اکثر استانهاي کشور اين حفاظت اطلاعات تشکيل شد وگسترش پيدا کرد. اين ادامه پيدا کرد تا اينکه اواخر سال 62 قانون وزارت اطلاعات تشکيل شد، در قانون وزارت اطلاعات حفاظت اطلاعات سپاه تبديل به يک سازمان شد، يعني نيروهاي مسلح حفاظت اطلاعاتشان تبديل شد به يک سازمان و از زير نظر اطلاعات خارج شد که مسئول آن سازمان را بايد رهبري انقلاب مشخص مي‌کرد که سال 63 حجت الاسلام سعيدي که الان نماينده ولي فقيه در سپاه هستند، شدند اولين رئيس سازمان حفاظت اطلاعات سپاه با اين تشکيلات جديد.
توافقي که بين من وآقاي سعيدي انجام شد واين يک توافق داوطلبانه بود من قبول کردم که مسئول حفاظت اطلاعات يگان هاي خودمان در جبهه بشوم که در آنجا مي‌شد حفاظت اطلاعات در قرارگاههاي خاتم سپاه يا حفاظت اطلاعات نيروي زميني سپاه. تقريبا از سال 63 که منجر به عمليات بدر شد، ما از تهران منتقل شديم جنوب و تا آخر جنگ مسئول حفاظت اطلاعات يگان‌هاي سپاه را داشتيم.
س: گفتيد آشنايي‌تان با آقا محسن رضايي به قبل از انقلاب برمي‌گردد؛ شما جزء «منصورون» بوديد؟
نجات: من با يکي از شاخه هاي منصورون فعاليت داشتم؛ شايد اولين سازماني هم بود که به عنوان يک سازمان مسلح، اعتقاد به ولايت فقيه را تئوريزه کرد. يعني شما قانون اساسي را در آن موقع سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي پيشنهاد داد به مجلس، قبل از اينکه قانون اساسي تشکيل بشود، تنها قانون اساسي است که ولايت فقيه را آورده بود جزء قانون اساسي.
س: چه زماني جدا شديد از سازمان مجاهدين و آن گروهها هم به نوعي از هم جدا شدند ؟
نجات: تقريبا سال 61 بود يعني اواخر سال 60 بود که اختلافات داخل سازمان شروع شد، اختلافات هم بيشتر روي ميزان ارتباط نماينده ولايت فقيه در سازمان مجاهدين انقلاب بود که آقاي راستي بودند. تعدادي از اعضاي سازمان خدمت امام رسيدند از امام خواستند که يک نفر را به عنوان نماينده خودشان مشخص کنند.
آنجا هم افراد مختلفي پيشنهاد شد. گفتند اتفاقا بعضي از گروههاي ما ازقبل با آيت‌الله راستي ارتباط دارند. امام فرمودند همين ايشان خوب است، ايشان نماينده من باشند در آنجا. بعضي پيشنهاد کردند که اجازه بدهيد ايشان نماينده شما در بعد ايدئولوژيک باشد، در بعد سياست نباشد. يعني يک عده از همان زمان مي‌خواستند سياست را از ديانت جدا کنند، امام اين موضوع را نپذيرفتند.

س: اين مطلب را چه کساني مي‌گفتند آن موقع؟
نجات: جناح آقاي بهزاد نبوي يک مقدار اعتراض داشتند نسبت به اين قضيه. همه جناح ها ارتباطشان خوب بود با آقاي راستي. ايشان در مقطعي احساس کردند که بعضي از مواضع سياسي سازمان مجاهدين انقلاب با مواضع امام فاصله دارد، يک مقدار دخالتشان را بيشتر کردند در امور و سازمان.
آن برادرهايي که جناح چپ اسم گرفتند، روي اين دخالت نماينده ولي فقيه اعتراض داشتند حتي اين بحث به خود امام کشيده شد، آقاي راستي رفتند خدمت حضرت امام و گفتند که اينها معتقد هستند شما بايد نظارت بکنيد و دخالت نکنيد. امام هم خنديدند که اگر نماينده اي قرار باشد که آنجا باشد و دخالت نکند به چه درد مي خورد.
خب اين اصرار آقاي راستي که خطوط امام را آنجا بيشتر اجرا کند، باعث گله‌مندي آن جناح شد و نهايتا فکر مي‌کنم اواخر سال 61 بود که 18 نفر از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي جدا شدند و همين افراد بعدها موقعي که سازمان مجاهدين انقلاب به اين نتيجه رسيد - بعد انحلال حزب جمهوري اسلامي - بهتر است به فعاليت جنگ بپردازد و فعاليت تشکيلات ديگري را انجام ندهد، سال 65 منحل شدند ليکن اين برادرها از اين خلا استفاده کردند و سال 70 يک تغييراتي دادند و «سازمان مجاهدين» را کردند «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي»، آن آرم جهادي را هم برداشتند و شد «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران» با مشي آقاي نبوي.
س: گفتيد درگيري‌هايي در اوايل انقلاب با منافقين و گروهک ها داشتيد که خودش دامنه وسيعي دارد، يک اشاره اي بکنيد که چه سختي‌هايي اين درگيري‌ها داشت و چطور اداره مي‌کرديد؟
نجات: بعضي اوقات دوستان مي‌گفتند که ما جبهه هستيم به اصطلاح دو ماه يا سه ماه خانواده خود را نمي‌بينيم. من يادم هست که اوج درگيري ما با منافقين زماني هفته به هفته بچه ها نمي‌رسيدند خانه بروند، حالا شما در نظر بگيريد آن شرايطي را که ما پيوستيم به سپاه پاسداران، شرايطي بود که واقعه حزب جمهوري اسلامي اتفاق افتاد که هفتاد نفر از بهترين مردان اين کشور شهيد شدند، بيست سي نفر از اين تعداد، نمايندگان مجلس بودند که هر کدام در شهر خودشان راي اول را داشتند.
شهيد بهشتي در آنجا بودند، بسياري از وزراي ما در انجا شهيد شدند. ما آن موقع احساس کرديم که ديگر نمي‌شود ايستاد و منتظر اين فجاياي منافقين باشيم. يک تعدادي 20 – 30 نفر به آقاي محسن رضايي رجوع کرديم و از ايشان خواهش کرديم که اجازه بدهد ما کمکشان بکنيم. در آن موقع هم همين بخش امنيتي رايک بخشي از کار بر روي منافقين و سازمان پيکار را به ما واگذار کردند که الحمدالله نتايج خوبي هم داشت. يعني ضرباتي که به منافقين وارد شد که منجر به خروج بخش نظامي منافقين از کشور شد، حاصل همين زحماتي بود که آن موقع برادرها کشيدند.
س: لحظه شروع جنگ کجا بوديد ؟
نجات: بنده در سال 59 در کميته ايدئولوژي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بودم.
س: چگونه مطلع شديد؟ در تهران حضور داشتيد؟
نجات: نه، ما آن موقع براي کمک به سپاه يک کميته اي را در سازمان مجاهدين انقلاب درست کرديم به نام کميته پشتيباني کردستان. آن روز من يادم است که در مسير برگشت از کردستان بوديم در روز 31 شهريور که اين اتفاق افتاد و هواپيماهايي که آمدند بمباران کردند را ما در آسمان ديديم که تعدادي هواپيماي نا آشنا هستند که در راه متوجه شديم که رسيديم به تهران متوجه شديم شروع جنگ است.
س: فکر مي‌کرديد که هشت سال ادامه پيدا کند ؟
نجات: نه، روز اولي که گفتند برويد جبهه، گفتند که شما شش ماهه ميرويد جبهه. من گفتم که حالا شما مي‌گوييد شش ماه، ولي ما مي‌رويم و تا آخرش مي‌ايستيم.
س: وضع ارتش و سپاه در آغاز جنگ چگونه بود؟ البته سپاه که واقعا نوپا بود، ارتش اوضاعش چطور بود؟
نجات: ارتش در ابتداي شروع جنگ دو تا مشکل را با خودش يدک مي‌کشيد. اول اينکه ارتش تسويه شده بود، تقريبا ما «سرتيپ تمام» چند نفر به اندازه انگشتان دست داشتيم. تسويه مفصلي در ارتش شده بود. يک خيانتي هم آن تيمسار مدني انجام داد که مدتي گذاشته بودنش به عنوان وزير دفاع.
ايشان هم امد تغييراتي را در نيروي انساني ارتش انجام داد که ارتش کاملا در حالت عدم آمادگي قرار داشت. يگان‌هايي هم که سپاه پاسداران داشت عمدتا يگان مبارزه با ضد انقلاب بود نه درگيري براي جنگ، لذا ما هم يگان نداشتيم و سياست بني صدر هم اين بود که اجازه نمي‌داد سپاه پاسداران براي دفاع يگان تشکيل بدهد و ديگر اينکه مي‌گفت شما اگر مي‌خواهيد نيرويي تشکيل بدهيد، نيروهايتان را بفرستيد داخل ارتش.
اين خاطره زيبا و تلخي است که چندين بار حاج محسن رفيقدوست گفتند که شهيد کلاهدوز از جنوب زنگ زد و گفت اگر به دست من هزار قبضه آرپي‌چي و گلوله اش را برسانند، من نميگذارم که دشمن به ايستگاه حسينيه برسد. حاج محسن رفيقدوست هم مي‌گفت من هم رفتم ستاد مشترک ارتش و از آنها درخواست کردم که به ما اسلحه بدهيد، گفتند دلمان مي‌خواهد بدهيم، اما بني‌صدر به ما گفته که حق نداريد به سپاه اسلحه بدهيد. اگر نيرو دارند داخل يگان‌هاي ارتش بفرستند.
ايشان هم گفتند من شبانه راه افتادم، گفتند بني صدر توي پايگاه دزفول است، منتظر شدم تا ازجلسه بيايد و گفتم اسلحه ميخواهيم، دستور بدهيد که اين اسلحه را به ما بدهند، بني صدر گفت ما به شما اسلحه نمي‌دهيم، بياييد با ارتش کار بکنيد. حاج محسن رفيقدوست مي‌گفت من جلوي ماشينش خوابيدم گفتم يا از روي جنازه من رد مي‌شوي يا زير اين برگه را امضا مي کني، و ايشان هم زير برگه ها را امضا کرد که اين اسلحه ها تحويل سپاه پاسداران بشود.
مي‌گفت آمديم تهران رفتيم لجستيک ارتش و آنجا هم گفتند که به ما اعلام کرده‌اند که اگر کسي همچين نامه اي را آورد اسلحه را به او تحويل ندهيد!
ايشان هم زرنگ بود، يگ گردان پاسدار برد کنار تسليحات ارتش که ميدان توپخانه بود. ديوار تسليحات ارتش را انبارش را تخريب کرد، دو تا کاميون هم گذاشت هرچه اسلحه مي‌خواست برداشت برد و بعد هم ديوار را آورد بالا.
من يادم است که اين خاطره را هم از آقا شنيدم و هم از خود حاج محسن رفيق دوست که رفتيم خدمت آقا که در ان زمان نماينده امام بودند در شورايعالي دفاع. گفتند آقا ما امديم اجازه بگيريم که اگر ارتش به ما اسلحه نداد، اجازه داريم خودمان برويم و از انبارش برداريم، آقا هم خنديدند که شما ديروز رفتيد برداشتيد چرا امروز آمديد از ما اجازه مي‌گيريد؟
يعني سپاه پاسداراني که مي‌خواست گردان تشکيل بدهد و بگويد که اسلحه بدهيد که از خودمان در مقابل دشمن حمايت کنيم، بهشان اسلحه نمي‌دادند. بني‌صدر تفکرش اين بود. به مجردي که در خرداد سال 60 بني‌صدر اول از فرماندهي کل قوا برکنار شد، بعد هم از کشور فرار کرد، اولين عمليات مشترک را سپاه وارتش انجام دادند به عنوان «عمليات فرماندهي کل قوا خميني روح خدا». بلافاصله بعد ان عمليات فتح الميبن که ابعاد عملبات فتح المبين را شما ميدانيد در منطقه و بعد هم عمليات شکستن حصر آبادان عمليات ثامن الائمه. عمليات بيت‌المقدس هم که از ارديبهشت 61 شروع شد تا خرداد.
يعني ظرف يکسال از خرداد سال 60 که بني صدر رفت کنار، يعني آن افکار ليبرالي رفت کنار و سپاه وارتش کنار هم حضور پيدا کردند و سپاه تشکيل تيپ داد، توانستيم دشمن را از مرز بيرون کنيم.
س: آيا درست که ارتش و سپاه از ميانه جنگ با هم اختلاف پيدا کردند؟
نجات: ارتش و سپاه هيچ وقت با هم اختلاف نداشتند، اگر هم اختلافي بود روي شيوه عمليات بود. بعضي از دوستان زرنگ ما در سپاه هم مي‌گفتند که اگر بعضي از افراد سياسي ما را تحريک نمي‌کردند، همين اختلافات هم به وجود نمي‌آمد.
س: سپاهي‌ها اين را مي‌گفتند ؟
نجات: هم سپاهي ها هم ارتشي‌ها. يعني بعضي از اين اختلافات از بيرون سيستم تزريق مي‌شد. يعني تشويق مي‌کردند که اين روش براي عمليات بهتر است يا روش ديگري انجام شود.
س: يعني شخصي مثل صياد شيرازي تحريک مي‌شد؟
نجات: صياد شيرازي هيچ موقع با سپاه مشکل نداشت، يعني ما موقعي که صياد مي آمد داخل سپاه، احساس مي‌کرديم که يک پاسدار داخل سپاه مي‌شود.
بعضي اوقات سياست‌هايي که بالاترها اتخاذ مي‌کردند باعث مي‌شد که اينها از هم دور بشوند.
س: يعني فرماندهي جنگ؟
نجات: حالا فرماندهي جنگ که مستقيم خود امام حضور نداشتند. آقاي هاشمي بودند ممکن بود که مطلبي بگويند که اين اتفاقات بيفتد.
س: نقش آيت الله هاشمي رفسنجاني در جنگ چه بوده است؟
نجات: از نظر من آقاي هاشمي رفسنجاني دو تا نقش باصطلاح ويژه مي‌شود برشمرد. يک نکات مثبت ايشان است که هماهنگي بين سپاه و ارتش را خوب انجام مي‌داد، باعث ايجاد وحدت فرماندهي بين سپاه و ارتش مي‌شد، در حل مشکلات پشتيباني جنگ نسبتا خوب کار مي‌کرد. بالاخره پل ارتباطي بين جبهه بودند و دولت، ليکن من اگر بخواهم نقش منفي بگويم، ايشان نقش و اثر ويژه اي را براي دولت آن زمان و نخست وزيري آن موقع داشتند، يعني بيشتر نخست وزير بود که آن موقع کار انجام مي‌داد.
واقعا دولت ما مثل دولت عراق نمي‌شود بگويم دولت جنگ، با اينکه امکانات زيادي از کشور آمده بود پاي جنگ. دولت آنچنان که بايد و شايد پشتيباني نمي‌کرد.
من يک خاطره اي را از برادر عزيزم سردار رشيد نقل مي‌کنم که ان‌شالله ايشان هم راضي باشد که بگويم. ايشان مي‌گفتند که جلسه اي بود در تهران، آن موقع مقام معضم رهبري رئيس جمهور بودند، آقاي هاشمي رفسنجاني رئيس مجلس بود، نخست وزير وقت هم انجا بود، يک تعدادي هم از فرماندهان سپاه هم بودند، در انجا که فرمانده کل سپاه اين مساله را مطرح کرد که اگر شما براي ما پانصد گردان را تجهيز کنيد، يعني تبليغات کنيد که نيروي بسيجي بيايد، به اينها لباس بدهيد و تغذيه‌شان را تامين بکنيد و امثالهم، ما مي‌توانيم وضعيت جبهه ها را يک تغيير اصولي بدهيم.
آقاي رشيد از روي يادداشتش مي خواند و مي‌گفت که تنها کسي که در ميان آن جلسه به شدت از ما پشتيباني کرد، آقاي خامنه اي رئيس جمهور وقت بودند و آنجا نخست وزير ان موقع گفت که ما بند پوتين اين پانصد گردان را هم نمي‌توانيم تامين بکنيم. اين براي آن زماني است که ما يک گزارشي را در سنگر از دست يکي از اسراي عراقي گرفتيم که در آن، وزير مخابرات آن موقع گزارش داده بود به صدام که من سه ماه رفتم در فلان لشکر و سپاه سوم، اين کارها را انجام بدهم و يک ارتباطاتي را برقرار کرده‌ام، اگر اجازه بدهيد برگردم بغداد.
س: بعضي ها مي‌گويند که ما فاو را به دليل فعاليت سياسي برخي از فرماندهان سپاه در مجلس از دست داديم؛ درست است چنين چيزي؟
نجات: نه، ببينيد مقطعي که فاو سقوط کرد، به دنبال آن شلمچه سقوط کرد، يک استراتژسي را فرماندهان سپاه پيشنهاد دادند که همان جلسه که عرض کردم همين استراتژي بود که ما بايد پانصد گردان به يگان‌هاي خودمان اضافه کنيم که ما اگر يگان‌هايمان حدود سيصد گردان است، برسانيم به هشتصد الي هزار گردان، اگر آن پانصد گردان را براي ما تامين مي‌کردند ما نيروي کافي در فاو و شلمچه مي‌گذاشتيم، در غرب با يک نيروي ديگر مي‌جنگيديم از ما مي خواستند که ما عمليات ديگري انجام بدهيم، ما رفتيم عمليات حلبچه را انجام داديم، والفجر ده در عمليات حلبچه ما رفتيم حلبچه را گرفتيم.
عمليات بعدي ما در منطقه ماووت بود، عمده قواي ما سه چهارم نيروي ما منتقل شده به غرب کشور، يک چهارم نيروي سپاه و بخشي از نيروي ارتش مانده در جنوب. خب با اين يک چهارم نيروي ما، عراق هم همه نيرهايش را جمع کرد باصطلاح پاتک هاي مفصلي کرد و موفق شد فاو و شلمچه را از ما بگيرد. اگر طرح سپاه پذيرفته مي‌شد که ارتقاي نيرو پيدا کند و ارتقاي تجهيزات داشته باشد، اين اتفاق نمي‌افتاد.
س: برخي معتقدند که ما آخر جنگ ديگر توان جنگ را نداشتيم و تحليل رفته بوديم چنين موضوعي درست است؟
نجات: اين را با يک خاطره پاسخش را مي‌دهم؛ سال 67 که دشمن يک دور ديگر عمليات کرد حتي تا پاسگاه زيد هم آمد، بعد از اينکه ما قطعنامه را پذيرفتيم.
آن موقع همه يگان‌ها براي دفع تجاوز پر شده بودند، نيرو به اندازه شايد سيصد چهارصد گردان آمده بود داخل يگانهاي سپاه پاسداران. مقام معظم رهبري هم که ان موقع رئيس جمهور بودند ايشان هميشه در مقاطع حساس در جبهه ها حاضر بودند .من در ان جلسه بودم . فرماندهان سپاه گفتند که الان همه يگان‌ها آمادگي دارند ما از شما خواهش مي‌کنيم که اجازه بدهيد يکبار ديگه به دشمن حمله بکنيم و شلمچه و فاو را پس بگيريم.
مقام معظم رهبري هم که رئيس جمهور بودند، گزارش گرفتند، يعني برايشان احراز شد که واقعا يگان‌ها مي توانند اين کار را انجام بدهند. گفتند من بايد از امام اجازه بگيرم.
همان شب زنگ زدند به حاج سيد احمد آقا گفتند که فرماندهان سپاه و فرمانده قرارگاه‌ها اينجا جمع هستند و چنين پيشنهادي مي دهند، حاج احمد آقا قرار شد تا ده دقيقه بعدش پاسخ بدهد، ايشان رفتند از امام سئوال کردند و امام يک پاسخي دادند. حدس مي‌زنيد چه پاسخي دادند؟
س: نمي‌دانم!
نجات: امام همان کاري را که در صدر اسلام پيغمبر اسلام (ص) انجام دادند، همان تصميم را ايشان گرفتند. گفتند که ما قطعنامه را پذيرفتيم، گفتيم که صلح مي خواهيم بکنيم، لذا ما خلاف عهدمان انجام نمي دهيم، چون پذيرفتيم پايان جنگ را، يکبار ديگر شروع کننده جنگ نخواهيم بود. يعني با اينکه مي‌ديدند ما آمادگي داريم اجازه عمليات را ندادند. لذا وقتي مي گويند ما کاملا بريده بوديم اينطور نبود. بچه‌ها گفتند که يکبار ديگر برويم داخل عراق، ولي امام نپذيرفت، آن هم به خاطر اينکه قطعنامه را پذيرفته بودند، نمي‌خواستند نقض عهد کنند.
س: به نظر شما پذيرش قطعنامه کار درستي بود؟
نجات: در آن شرايط با آن وضعيتي که ما قصد داشتيم، تصميم ما اين بود که يک نقطه کليدي را در عراق بگيريم آن نقطه کليدي را هم ما بصره تعيين کرده بوديم، که بعد از اينکه آن نقطه کليدي در عراق را گرفتيم بتوانيم اراده خود را بر دشمن تحميل بکنيم، چون در مذاکره کسي برنده است که دستش پر باشد؛ يعني هميشه پشتوانه ديپلماسي بايد يک قدرت باشد.
اگر ما يک نقطه کليدي را ما در عراق مي گرفتيم، مي توانستيم اين قدرت را مذاکره کنيم. قطعنامه 598 را زماني سازمان ملل صادر کرد که ما تو فاو و شلمچه بوديم يعني پشت درهاي بصره بوديم. علتي که امام قطعنامه 598 را پذيرفتند به دو علت بود، يکي اينکه ديدند يگانهاي ما دارند آنجاهايي را که به دست آورده بودند که نقاط کليدي بود از دست مي دهند، دو اينکه قطعنامه 598 همان شروطي که امام مي خواستند را تامين کرده بود. به اين دو دليل بود. البته امام اسم آن را جام زهر گذاشتند، ولي به نظر من در جنگ برنده اصلي ما بوديم. اول دشمن را بيرون انداختيم ماشين جنگي دشمن را خاموش کرديم به همه خواسته هاي خودمان رسيديم، بعد هم همين شوراي امنيت سازمان ملل عراق را به عنوان متجاوز محکوم کرد و محکوم کردند که غرامت جنگي ما را پرداخت کنند.
س: حال و هواي جبهه ها بعد از قطعنامه چگونه بود؟
نجات: قطعنامه که پذيرفته شد همه ما به قول معروف دمغ بوديم. همه فرماندهان يکجا جمع شديم موقعي که متني را که امام فرمودند خواندند، همه فرماندهان گريه مي کردند، انجا يک نفر پيشنهاد کرد که شايد امام از دست ما ناراضي باشد، همه ما برويم تهران جماران و بگوييم که اگر اشتباهي کرديم به ما بگوييد و ما هم اماده هستيم که هرچه شما بگوييد عمل بکنيم، قصد کرده بوديم که فردا برويم، حاج احمد آقا فهميدند اين موضوع را و گفتند که امام فرمودند به تهران نياييد، ما در تصميمي که گرفتيم مصمم هستيم و تغيير هم نخواهيم داد، بعد شما آن بيانيه اي که امام به فرماندهان جنگ نوشتند، يک تکه هايي از آن نامه را در برنامه بخوانيد. من به فرزندان عزيزم به فرماندهان عزيزم ميگويم که اين روحيه خودتان را حفظ کنيد، عبارات بسيار قشنگ و زيبايي بود که دستخط زيبايي هم نوشته شده بود که انصافا اين بود که ما براي ادامه انقلاب اسلامي هميشه بايد قدرت‌هايمان را حفظ کنيم و ادامه بدهيم.
س: چرا بعد از پذيرش قطعنامه با اينکه تجربه اش را داشتيم، ديگر مثل اول جنگ نبوديم، يکباره حمله کردند و تا نزديکي‌هاي اهواز هم دوباره امدند؟
نجات: تصور ما اين بود که ما قطعنامه را پذيرفتيم، عراق هم چون از قبل اعلام کرده بود که آن هم مي پذيرد، فکر ميکرديم که آن هم به عهد خودش پايبند است همانطور که امام به عهد خودش پايبند بودند و رزمندگان اين تصوري را که آنها خلاف عهد خودشان را بکنند، نداشتند.
يک اصلي هم داريم که بسيجي هاي ما در موضع آفند خلي بهتر عمل مي کنند، مثلا يگان هاي آن موقع سپاه يگاني که پدافند بکنند نيست. اگر به يک بسيجي مي‌گفتند تو بايد در خط پدافند مستقر شوي، خط پدافند را براي خود مرگ خودش مي دانست ولي اگر مي گفتند تو يگان خط‌شکني، بايد شب اول بزني به خط و شهيد بشوي، مثل اين بود که همه دنيا را به او داده باشي. لذا در خط‌شکني و آفند، بچه هاي بسيجي آمادگيشون بيشتر از خط پدافند بود.
س: سردار چه سالي ازدواج کرديد؟
نجات: سال 56
س: يعني يکسال به انقلاب مانده. چطور آشنا شديد؟
نجات: من از دانشگاه علم و صنعت که فارغ التحصيل شدم کارشناسي ارشد را دانشگاه شريف شروع کردم، همان موقع به مادرم گفتم که من مي‌خواهم ازدواج کنم اولين جايي هم که رفتيم، چون همشيره بنده همسرم را به ما معرفي کردند که با هم همکلاسي بودند، پسنديدم؛ در همان شيراز بودند، البته ايشان در دانشگاه تربيت معلم دانشجو بودند که در تهران ادامه تحصيل داديم.
س: خطبه عقدتان را چه کسي خواند؟
نجات: خطبه عقد ما را حضرت آيت الله راستي کاشاني خواندند در قم.
س: مهريه ايشان چقدر تعيين شد؟
نجات: 14 سکه بود.
س: سفري رفتيد؟ خاطره اي از ازدواج داريد؟
نجات: ما شبي که ازدواج کرديم صبح ساعت 4 بايد مي‌رفتيم فرودگاه که برويم تهران براي کلاس، بعد هم به اصطلاح مي خواستيم يک خانه اي تهيه کنيم پول براي اجاره خانه نداشتيم، رفتيم از يک صندوق قرض الحسنه که در نارمک بود 6000 تومان آنجا قرض گرفتيم، آمديم يک خانه اي را اجاره کرديم. من يادم است که تا سه چهار ماهه اول که ما اين خانه را اجاره کرديم، هديه هايي را که براي عقد ما داده بودند آن سکه ها را مي فروختيم و پول اجاره مي داديم
س: اهل عاشقانه نوشتن براي همسرتان بوديد؟ از اول ازدواج تا الان؛
نجات: نه ما اين بازي‌ها را خيلي بلد نبوديم؛ البته همسر ما آدم فداکار و صبوري است، موقعي که من جبهه مي‌رفتم نکاتي را مي نوشتم. البته بيشتر نکاتي را مي‌نوشتم که ايشان براي بچه ها بخواند. آن نکات البته عاشقانه نبود، نکاتي راجع به جبهه و حالاتي که در جبهه بود.
س: فکر مي‌کرديد که شهيد مي‌شويد؟
نجات: ما که لياقت نداشتيم و در خط مقدم نبوديم. حفاظت اطلاعات بوديم که حفاظت اطلاعات هم معمولا خط دوم به بعد بود و امکان شهادت ما خيلي کم بود.
س: چند تا فرزند داريد؟
نجات: هفت فرزند دارم. چهار تا دختر دارم و سه تا پسر. دختر اول من که رشته اش روانشاسي است دانشجوي دکتراست و تقريبا دارد تمام مي‌کند، سه تا فرزند دارد همسرش همه مهندس عمران است. دختر دوم بنده هم استاد حوزه علميه است سطح سه را خوانده. دختر سوم هم دانشگاه تربيت معلم ليسانس خود را گرفته رشته اش شيمي است که داراي يک فرزند است. دختر چهارم هم دانشجو هستند سال سوم.
پسر اول بنده هم روحاني است و درس خارج مي خواند، ايشان هم چهار تا فرزند دارد. پسر دوم من ليسانس اقتصاد دارد و شغل آزاد دارد و فرزند سوم من هم فوق ليسانس دارد و الان دانشجوي دکتري است، همزمان هم کار فرهنگي انجام مي‌دهد با يکي از موسساتي که مربوط به سازمان بسيج است .
س: چند تا نوه داريد؟
نجات: فعلا يازده تا نوه دارم و يک چند تايي هم تو راه است. آقا فرمودند شما بچه حزب‌اللهي ها بايد بچه هايتان را زياد کنيد
س: با نوه ها خوش مي‌گذرانيد ديگر؟
نجات: بله، بهترين وقت من هم همين موقع‌هايي است که نوه ها مي آيند خانه ما و ياد دوران کودکي خودمان مي افتيم. من به بچه زياد علاقه دارم و بچه کوچک را که مي‌بينم حتي فرزند خودم هم نباشد، علاقه دارم که باهاش بازي کنم فکر مي‌کنم يک طبيعت کاملا بي شيله و پيله اي دارند.
س: با فرزندان بحث سياسي ميکنيد؟
نجات: بله اگر فرصت باشد در خانه معمولا آنها سوال مي‌کنند
س: فکرتان از نظر سياسي به هم نزديک است؟
نجات: بله همه از نظر فکري هيچ فاصله اي با هم نداريم.
س: جرات نمي‌کنند از شما فاصله بگيرند! (مي‌خندد)
نجات: نه اينطور نيست؛ اتفاقا در برخي از انتخابات شده که انتخاب من شخص ديگري بوده و اينها هم شخص ديگري را راي داده‌اند. لازم نيست که حتما سليقه ها يکي باشد، ولي از نظر خط مشي سياسي آنها هم تابع ولايت فقيه هستند و در خط انقلاب هستند، دلسوز هستند براي انقلاب و واقعا يکي از شکرگزاري‌هاي من نسبت به خداوند متعال اين است که خداوند به من فرزند صالح و خوبي عطا فرموده.
س: سردار شما يک مقطعي را شما داريد که به نظرم خدا بهتان خيلي لطف کرد که آن مقطع را به شما هديه داد، اينکه در کنار کسي بوديد که از عزيزترين هاست؛ آن هم مقطع ده ساله فرماندهي سپاه ولي امر، يعني از 79 تا 89 اگر اشتباه نکنم. قطعا حرف‌هاي گفتني زياد داريد از شخصيت حضرت آقا، بالاخره با ايشان ارتباط نزديکي داشتيد، شايد هم همه آنها گفتني نباشد ولي من دوست دارم خودتان انتخاب بکنيد و بگوييد.
نجات: بله، همانطور که گفتيد واقعا يکي از بهترين مقاطع عمر خدمتي من همين مقطعي بود که خدمت مقام معظم رهبري حضور داشتم، شايد بيشتر از اينکه جنبه کاري براي من داشته باشد، من بسياري موارد را از ايشان آموختم.
من يک مقطع خوب عمرم مدتي بود که در جبهه بودم خيلي از چيزها را آنجا ياد گرفتم، يک مقطع شايد از آن مهمتر همين ده سالي بود که اين توفيق را خداوند به من عطا فرمودند که در خدمت مقام معظم رهبري بودم. شايد از چيزهايي که بشود گفت در اين تريبون، يکي از مسائلي که در مقام معظم رهبري و خانواده ايشان بارز است، ساده‌زيستي ايشان است. خوب محافظ ها و يا برادراني که از نزديک رفت و آمد به منزل ايشان داشتند و يک مقداري هم من در حد خودم موفق بودم و توفيق حاصل شد، از لحاظ وسائلي که در زندگي ايشان است، اين وسائل را يک خانواده زير متوسط ما حاضر نيست با اين وسايل زندگي بکند، حالا از فرش و منزلي که ايشان هستند اکثرا موکت است يا اگر فرش است، فرش نخ‌نماي قديمي است که بخشي از زمان ازدواجشان و بخشي بعد از ان مانده در آنجا. ما در مهماني هايي که چه ايشان براي اقوام و فاميل مي دادند چه اعضاي دولت و مسئولين رفت آمد مي کردند گاهي من نديدم که دو رقم غذا سر سفره باشد.
يک موقع من تعجب کردم از اين قضيه که در معمول ما اين است وقتي مهماني مي آيد دور قم غذا درست مي‌کنيم. ايشان يک خاطره اي را فرمودند و گفتند که پدر من موقعي که ازدواج کرده بودند با مادر ايشان قرار گذاشته بودند اگر مهمان آمد منزل يک نوع غذا با دوخورشت اماده کنند، ايشان فرمودند که من با خانمم به اين توافق رسيديم که مهمان هم بيايد منزل ما يک رقم غذا درست کنيم، زندگي فرزندان ايشان هم همينطور است، ايشان از اول به فرزندانشان گفتند که و به دامادهايشان شرط کردند که وارد کارهاي اقتصادي نشويد و واقعا هم همينطور بود. من فکر نمي‌کنم هيچ کدام از فرزندان ايشان منزل ملکي داشته باشند.

راجع به خودرو هم، من يادم هست خودرويي که ايشان استفاده مي کردند، خودرو مدل 75 يا سال 62 - 63 ... حاج محسن رفيق دوست رفته بود خارج از کشور که اوج ترورها بود، يک تعدادي خودرو آورده بود، يکي دوتا را هم داده بودند به رئيس جمهور وقت که آقا بودند که وقتي رهبر شدند، همين خودروها هم منتقل شده بود و ما چون احساس مي‌کرديم که خودروها خيلي کهنه شده است بدون اينکه من مشورت بکنم با ايشان، از فرمانده سپاه خواستم يکي دوتا خودروي جديد ما بخريم، آن روزي که ما خودرو را آورديم و خواستيم که ايشان سوار شوند، به ما خيلي ايراد گرفتند که چرا شما اين خودرو را آورديد. من عرض کردم آن خودرو، خودرو کهنه اي است ممکن است نشود از آن استفاده بکنيم.
ايشان گفتند که آقاي نجات اگر پيکان قابل ضد گلوله شدن بود، من به شما مي‌گفتم که پيکان براي من بياوريد استفاده کنيد، حالا اگر ماشيني مدل بالاتر از اين آورديد، ديگر مسئوليت شرعي به عهده خودتان است. بايد ماشيني بياوريد که ارزان‌ترين قيمت باشد، حالا چون حفاظت گفته ضدگلوله باشد که بتوانيد ضد گلوله اش کنيد. من يادم است مدتها رفتم ايران خودرو و به نتيجه هم رسيديم که بتوانيم خودرو سمند را گيربکس و موتورش را تقويت کنيم و ضد گلوله کنيم و با مسئول آن موقع ايران خودرو هم به توافق رسيديم و پکيج آن را هم آماده کردند که من موقعي که به مقام معظم رهبري خبر دادم خيلي خوشحال شدند. ايشان گفتنند خيلي هم خوب است که يک خودرو ايراني را شما ضدگلوله کرديد و مي توانيد به بقيه مسئولين کشور هم بدهيد. مسئول ايران خودرو عوض شد و ما موفق نشديم آن پروژه را به نتيجه برسانيم.
نکته مهم ديگري که من در زندگي آقا ديدم، بحث نظم ايشان است. من نديدم مسئولي به منظم بودن مقام معظم رهبري، يعني فرض کنيد اگر جلسه اي قرار است در حسينيه امام ساعت ده و نيم شروع بشود، ايشان ده و بيست دقيقه از دفتر کارشان مي آيند بيرون، حساب مسافت کارشان را هم مي‌کنند که تو راه شايد کسي بخواهد با ايشان صحبت بکند و يا يک عمامه گذاري هم بکنند در راه، سر ساعت ده و نيم ايشان وارد حسينيه مي‌شوند. بعضي از مراسماتي هم که بيرون از بيت ايشان بود که ما بايد شرکت مي‌کرديم، ايشان از ما سوال مي‌کردند که مساحتي که ما از اينجا تا آن محل در راه هستيم، چقدر است؟ ما مي‌رفتيم برآورد ميکرديم مثلا مي‌ديدم که نيم ساعت بايد اين مسافت را طي کنيم و ايشان درست سي و پنج دقيقه قبل از آن سوار ماشين مي شدند که يک وقت دير به آن مراسم نرسيم.
يادم است در ماه رمضان بود که مي خواستيم به پادگان نيروي زميني ارتش برويم، خوب بعدازظهر ماه رمضان رفتيم يکي دو بار آن مسير را رفته بوديم، احساس من اين بود که سي دقيقه در راه باشيم. مقام معظم رهبري از من سئوال کردند که ما چقدر در راه هستيم؟ من گفتم سي دقيقه. ايشان گفتند که من فکر کنم شما اشتباه کنيد بايد حداقل چهل وپنج دقيقه تو راه باشيم، گفتم نه بچه ها رفتند و ديدند که سي دقيقه تو راه هستيم. ايشان احتمال مي‌دهم که به گفته ما اعتماد نکردند، فکر کردند همان چهل وپنج دقيقه است، لذا 45 دقيقه زودتر راه افتادند، من در پادگان نيروي زميني بودم بچه ها بي‌سيم زدند به جاي اينکه سه در پادگان باشند، يک‌ربع به سه دارند مي آيند، من به فرمانده نيروي زميني گفتم که آقا دارند يک ربع زودتر مي آيند شما آمادگي داريد؟ گفتند بله. ما آمادگي داريم. من هم پيام دادم که شما يک ربع زودتر وارد شويد که وقتتان تلف نشود.
يک موقع ما ديديم که اسکورت ارتباطشان با ما قطع شد و درست ساعت سه وارد پادگان شدند و من از مسئول تيم ما که همراه آقا بودند، سوال کردم که شما که اين اطراف بوديد، گفت آقا به ما گفتند که نه، ما به اينها گفتيم سه وارد پادگان مي‌شويم، زودتر بياييم ممکن است که نظمشان بهم بخورد. گفتند برويم يک جايي زير سايه درختان بايستيم سر ساعت سه وارد پادگان مي‌شويم. ببينيد رهبر يک کشور مي تواند يک ربع زودتر هم وارد شود، ليکن چون به ارگان نظامي مي خواهد وارد شود که نظم براي آنها مهم است، يک‌ربع زير درختي با ماشين منتظر مي ماند، بعد سر ساعت سه وارد پادگان مي شوند.
س: سردار ديدارهاي داخلي و خارجي‌شان که در اين مدت ده سال داشتند چه چيزي برايتان جذاب بود ؟ ديدار با کدام مقامات چه داخلي چه خارجي؟
نجات: فکر نکرده ام روي اينکه کدام ديدار خارجي و يا داخلي جذاب بود. ما بيشتر ديدارها معمولا حضور نداريم، محافظين هستند، آن ديدارهايي که بيشتر از يک نفر است، معمولا مسئولين دفتر آقا آنجا حضور دارند. شايد براي من جاذب‌ترين ديدار، ديدار سيد حسن نصرالله با آقا بود. براي ما سيد حسن يک شخصيت خيلي دوست داشتني بود و هست، ولي نوع اظهار ارادت ايشان به آقا، نوع علاقه آقا به سيد حسن که من احساس مي کردم واقعا آقا سيد حسن را به عنوان فرزند خودشان فرزندي که احساس مي کند واقعا دارد کار مهمي در دنيا انجام مي‌دهد، به ايشان نگاه مي‌کنند و سيد حسن هم واقعا – به ايشان - مثل پدري که از هرجهت مسلط است يه ايشان نگاه مي کنند. يک دفعه من براي کاري رفته بودم لبنان خدمت سيد حسن نصرالله رسيدم، به ما گقت که شما چون خدمت مقام معظم رهبري هستيد قدر ايشان را نمي‌دانيد.
نکته ديگري که در زندگي آقا براي من عجيب است، توکل ايشان به خداست. ايشان به شدت به کمک خدا و عنايت خدا معتقد است. اين را در همه لحظات زندگي ايشان مي‌توان ديد. من يادم است يک ماموريتي بود که مي‌خواستيم برويم من سر آن قضيه يک مشورت‌هايي خدمت ايشان مي‌کردم، آن ماموريت به ذهن ما مي‌رسيد که ماموريت سختي باشد، ايشان فرمودند که فلاني شما آيت الکرسي را هم فراموش نکنيد و بخوانيدش. من عرض کردم که ما در سپاه ولي امر اعتقاد داريم که 50 درصد کار و 50 درصد هم دعا، ايشان گفتند اتفاقا شما کاملا اشتباه مي‌کنيد! شما 100 درصد کار، برنامه ريزي، آينده بيني و طرح ريزي و 100 درصد هم دعا.
بعضي اوقات مثلا در قضيه «فتنه»، يک دفعه دانشجوها آمدند خدمت آقا که در ماه رمضان بود، يک نفر از وسط آن دانشجويان بلند شد و به آقا عرض کرد که چرا ما در مقابل اين منافقين انقدر صبر و حوصله از خودتان نشان مي‌دهيد؟ آقا فرمودند چرا شما به مجردي که يکسري از افرادي که تخلفي کردند يا انتقادي کردند، لقب منافق مي دهيد؟ يعني حاضر نشدند - با اينکه افراد فتنه گر بوند که ظلم بزرگي به نظام کردند - اين را حاضر نشدند که بپذيرند وبه اينها بگويند منافق.
يا آن روزي که آن اتفاقات عاشورا افتاد که يک عده اي به اين خيام عاشورا در روز عاشورا حمله کردند وآن شعارها را هم دادند، بلافاصله از طرف دفتر آقا براي ما پيام آوردند از طرف ايشان و گفتند اين را بدانيد اين آقاياني که فتنه‌گر هستند انها اهل اين کار نيستند که مي آيند خيمه امام حسين را آتش مي‌زنند! اينها کار ضد انقلاب است، اين را به آنها نسبت ندهيد!
با اينکه ما مي‌توانستيم با اينهمه خيانتي که آنها کردند، بگوييم کار آنها است، اما آقا حاضر نشدند اين مقدار هم ما در کارمان اشتباه بکنيم. حالا علي‌رغم اينکه آقا نسبت به حادثه عاشورا تاکيد داشتند که نکند ما اين را نسبت بدهيم به فتنه‌گرها، شما نگاه کنيد يکي از همين سران فتنه فرداي ان روز به جاي اينکه خودش هم محکوم کند جريان اهانت به امام حسين را، گفتند که خداجوياني که در روز عاشورا آمدند با نيروهاي نظامي...! افرادي که ضد انقلاب بودند، آن فتنه‌گر اسمشان را گذاشت خداجو! از اين چيزها زياد است.
مثلا من يادم هست، نکته خيلي عجيبي براي خود من بود که خب آن موقع در جريان فتنه افرادي دستگير مي شدند، سريع نيروي انتظامي اينها را بازجويي مي‌کرد اصرار هم اين بود که شب تا صبح تکليفشان معلوم شود، کسي بيگناه نگهداري نشود.
يک نکته عجيبي را آقا گفتند که الان من به بچه هاي اطلاعات مي‌گويم باورشان نمي‌شود. آقا فرمودند اگر شما 50 نفر را دستگير کنيد بدانيد 49 نفر از آنها گناهکار هستند، مجرم هستند و يک نفرشان بيگناه است و نمي‌توانيد تشخيص بدهيد آن يک نفر کدامشان است، نمي‌توانيد اين 50 نفر را شب تا صبح نگه داريد! يا بايد آن بي‌گناه را تشخيص بدهيد و آزادش کنيد يا هر 50 نفر را رها کنيد. به خاطر اينکه يک بيگناه را نکند ما شب تا صبح نگه داريم.
س: در قضيه کهريزک از شما خواندم که آقا اولين نفري بودند که...
نجات: اولين نفري که در قضيه کهريزک، گزارش آمد و به قوه قضاييه گفتند، قبل از اينکه اين اتفاقات بيفتد، دستور دادند که برويد رسيدگي کنيد، همچين گزارشي هست، دادستان آن موقع اطمينان داد که رسيدگي شده! او هم ظاهرا گروهي را فرستاده بود و آنها گفته بودند که نه اين چيزها نيست و ما رفع کرديم آن اشکلات را. اگر همان موقع که گفته بودند رسيدگي کرده بودند اين اتفاقات نمي افتاد در آن مقطع.
خيلي‌ها فکر مي‌کنند که حصري که اتفاق افتاد به دليل آن حوادث بعد از انتخابات اينطور نبود. فتنه و جريانات آشوبهاي بعد انتخابات از بيست وچهار خرداد بوده ديگه در نه دي سال 88 تمام شد. اردوکشي شد، روز قدس آمدند آن شعارها را دادند، روز سيزده آبان روز عاشورا اين کارها را انجام دادند، ليکن روز 9 دي همه چه آنهايي که به آقاي موسوي راي دادند چه آنهايي که به احمدي نژاد راي دادند، فتنه را محکوم کردند وآن راهپيمايي را در تهران وسراسر کشور انجام دادند و فتنه خوابيد. ليکن فتنه‌گرها آزاد بودند.
اما بيست ماه اتفاق جديدي افتاد. آن اتفاق جديد چي بود؟ انقلاب بيداري مردم در مصر اتفاق افتاده بود، بيداري مردم در تونس اتفاق افتاده بود، جريان شورش شورشيان مسلح سوريه بر عليه آقاي بشار اسد هم شروع شده بود. بعضي از اين افراد که الان هم آزاد هستند، از زندان نامه نوشتند به مصر و تونس و گفتند جنبش شما مثل جنبش سبز ماست! يعني چه؟ يعني نظام ما را با نظام مصر و تونس مقايسه کردند!
اين جنبش سبز باصطلاح مي خواست بگويد ما اعتراض داريم به انقلاب، خودشان را به عنوان يک انقلاب مطرح کردند برعليه جريان ديکتاتوري. همين ها از زندان نامه نوشتند به جبهه النصره و جريانات داخل سوريه را حمايت کردند، حمايت کردند از آن جريان مسلحي که الان داعش است. بعد، با اينکه در بيست ودوم بهمن سال 89 يعني بيست ماه بعد از جريان انتخابات، مردم ما آمدند راهپيمايي کردند و از مردم يبداري اسلامي در جهان اسلام هم حمايت کردند، آقاي موسوي و آقاي کروبي نامه نوشتند براي وزارت کشور که اجازه بدهيد در بيست و پنج بهمن ما يک راهپيمايي بگذاريم از ميدان انقلاب تا ميدان آزادي. اين درخواستشان را هنوز هم وزارت کشور اعلام موافقت يا مخالفت نکرده بود، همه رسانه هاي خودشان تبديل کردند به يک اطلاعيه؛ راهپيماي بزرگ بيست و پنج بهمن از ميدان انقلاب تا ميدان آزادي! طراحي‌شان چه بود؟
شبکه هايي که از آنها حمايت مي‌کردند، اعم از بي بي سي و صداي آمريکا مي‌گفتند که مردم چادر بياورند و بزنند در ميدان آزادي، بکنند عين ميدان التحرير مصر و آنجا برعليه نظام بتوانند يک جرياني را انجام بدهند. خب روز بيست و پنج بهمن نزديک به سه چهار هزار نفر از ميدان فردوسي تا ميدان انقلاب آمدند در خيابان، با اينکه وزارت کشور هم مجوز نداده بود؛ با نيروي انتظامي هم درگير شدند، دو نفر شهيد شدند آنجا. فرداي آنروز آن دونفر اطلاعيه دادند از حضور اين مردم تشکر کردند و به نيروهاي انتظامي که وظيفه خودشان عمل کرده بودند حمله کردند!
س: شما آن موقع معاون امنيت داخلي بوديد؟
نجات: بله، در اين مدت هم شرط نظام اين بوده که اينها بيايند معذرت خواهي کنند از ملت.
س: الان يک بحث هايي مي شود که حصر يکي از اين دو نفر مي خواهد لغو شود؛ اين درست است ؟
نجات: تا جايي که من اطلاع دارم، اين در جلسه اخير شوراي امنيت ملي هم مطرح شده، اگر شوراي عالي امنيت ملي تصميم بگيرد که حصر را بردارد، اين حق قوه قضاييه است که اينها را محاکمه کند. علي القاعده اين نوع جرايم هم اگر برود قوه قضاييه فرد محاکمه بشود، من بعيد ميدونم حکمي کمتر از اعدام يا حبس ابد به اين افراد بخورد.
س: به عنوان جانشين سازمان اطلاعات سپاه فضاي کشور چطور است؟ الحمدالله يک امنيت پايدار خوبي داريم، مردم براي اين امنيت خدا را شکر مي‌کنند، براي امنيت اين کشور که خيلي هم شهيد داديم در سوريه و عراق، الان وضعيت امنيتي ما چطور است؟
نجات: ما بين کشورهاي دنيا يک کشور با امنيت خوبي هستيم؛ نگاه نکنيد يک اتفاقاتي مثل همين اتفاقاتي که در پارلمان يا حرم امام (ره) افتاد يا بعضي اوقات در يکجايي تروري انجام مي‌شود، در کشورهاي اروپايي که مدعي امنيت هستند به مراتب بيشتر از ما دارند.
س: ولي ملت فکر همين را هم نمي‌کردند!
نجات: بله، اين امنيت هم مرهون چند چيز است؛ اول مرهون خود مردم است. ما مردم بسيار خوبي داريم، يعني کوچکترين اتفاقي که مي افتد به ما اطلاع مي‌دهند. الان در کردستان وسيستان وبلوچستان بيشترين همکاري را با دستگاه امنيتي همين مردم اهل سنت سيستان بلوچستان و کردستان دارند. بيشترين نقش را در امنيت خودشان دارند.
الان مناطق مرزي ما را برادران سلحشور اهل سنت دارند آنجا حفاظت مي کنند، نيروي امنيتي ما هستند، در سپاه هم دارند کار مي‌کنند. در يکجايي بود که حمله به مقري شده بود در آنجا فکر مي‌کنم دو يا سه تا پاسدار بودند، چند تا از اين برادرهاي بسيجي اهل سنت هم بودند. آن برادران اهل سنت آمدند و مانع شدند پاسدارها بيايند بيرون از مقر، مي‌گفتند شما مهمان ما هستيد اگر قرار باشد کسي شهيد بدهد، بايد ما شهيد بدهيم. حتي مانع به شهادت رساندن پاسداران ما شدند.
بعد هم دستگاههاي اطلاعاتي ما الان خوب هستند و با قدرت هستند، امکانات خوبي در اختيار دارند، بين وزارت اطلاعات و سپاه ارتباط خوبي است و اين تدبيري که بر اساس قانون مقام معظم رهبري اتخاذ کردند که بر اساس وظايف قانوني که سپاه پاسداران داشته، وظيفه اطلاعاتي‌شان را در حفاظت از انقلاب انجام بدهد، اين نقش مکمل وزارت اطلاعات واطلاعات ناجا هست وماهم ارتباطاتمان باهم ديگه هم‌افزا است. جايي هم که نياز به هماهنگي بيشتري است معمولا دبيرخانه شوراي عالي امنيت ملي است و اين هماهنگي را انجام مي‌دهد.
س: شما سال 89 معاون امنيت داخلي شوراي عالي امنيت ملي شديد؛ آيا ناگفته‌اي از آن دوران داريد که بخواهيد بيان کنيد؟
نجات: آقاي جليلي نقل کردند و گفتند که يکي از مسئولين عالي رتبه چين آماده بود ايران و ملاقاتي را با آقاي جليلي داشتند، گفته بود که آمريکايي ها بيست سال ما را تحريم کردند و همه نوع تحريمي که امکان داشته باشد و بدتر از شما را به ما اعمال کردند.
ولي ما يک تصميم گرفتيم تحريم آنها را خنثي کنيم؛ همين تصميمي که الان مقام معظم رهبري گرفتند و اسم آن را گذاشتند اقتصاد مقاومتي. ما امديم به امکانات داخلي خودمان اتکا پيدا کرديم و تصميم گرفتيم يک قدرت اقتصادي بشويم و امروز ما دومين قدرت اقتصادي دنيا هستيم. آنها گفتند شما اين تحريم را قدر بدانيد! از اين تحريم استفاده کنيد تبديل به قدرت اقتصادي بشويد و به اعتقاد من، اگر امروز مسئولين ما به اتکاي همين جوانهاي مبتکر و مخترعي که هستند و اين قدرت عظيم زيرساخت علمي وامکانات معدني وفني و تجهيزاتي که داريم، خوب ازآن استفاده کنيم ما هم مي‌توانيم تبديل به يک قدرت اقتصادي بشويم واتکاي خودمان را از دشمن قطع بکنيم و اين پاشنه آشيلي که دشمن فکر مي‌کند هست به عنوان تحريم را قطع کنيم.
مجري: اميدوارم اين گفت‌وگو کمي بيشتر از زواياي شما را نشان داده باشد. برايتان آرزوي توفيق مي‌کنم. برنامه ما با دستخط شما تمام مي‌شود.
سردار نجات:
«بسمه تعالي
خداوند را شاکريم که ما را مسلمان و پيرو پيامبر عظيم‌الشان و اسوه انسانيت قرار داد. خداوند را شاکريم که ما را شيعه امام علي (ع) قرار داد. خدا را شاکريم که ما را در عصري قرار داد که در کشور ما حاکميت اسلام و حاکميت ولايت فقيه يعني حاکميت فقيه عادل قرار دارد و خدا را شاکريم که ما را پاسدار حکومت و نظامي قرار داد که پاک‌ترين و عادلانه‌ترين و زيباترين نظام روي کره زمين است.
خدا را شاکرم که امام خميني (ره) را درک کردم و دست او را بوسيدم و مقام معظم رهبري،‌ اين انسان پاک و با ايمان را درک کردم و خدمتگزار ايشان بودم.
خداوند ما را خدمتگزار اين مردم خوب، مدافع مستضعفين و مبارز با مستکبرين که در راس آنها آمريکاي جنايت‌کار است قرار دهد».

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۰۷۵۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دستاوردهای سپاه نتیجه به‌کارگیری نیروهای جوان است

جانشین سپاه امام علی ابن ابیطالب (ع) با بیان اینکه ویترینی از دستاوردهای سپاه همین موشک‌ها و پهپادهاست که سبب بازدارندگی شده و امنیت مطمئن را ایجاد کرد، گفت: تمام این دستاوردها نتیجه‌ به‌کارگیری نیروهای جوان و استعدادهای داخلی بوده است. - اخبار استانها -

سردار مهدی کبیری‌پور در گفت‌و‌گو با خبرنگار تسنیم در قم، با بیان دستاوردهای سپاه در حوزه‌های مختلف گفت: دستاوردهای موشکی، پهپادی، زیردریایی، موضوعات رزمی دفاعی و امنیتی دستاوردهایی هستند که کمتر به آن‌ها پرداخته شده و پیشرفت‌های خوبی را در آن شاهد بودیم.

کبیری پور افزود: سپاه در قالب نیروهای سه‌گانه هوافضا، دریایی و زمینی با اعتماد به توان علمی دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی در سطح کشوری باور ما می‌توانیم را به آن‌ها انتقال داد.

جانشین فرمانده سپاه قم در بخش دیگری از سخنان خود گفت: همچنین سپاه پروژه‌ها و نیازمندی‌های خود را در قالب ریزپروژه‌ها تعریف و به تیم‌های دانشجویی واگذار کرد.

وی تصریح کرد: تیم‌های دانشجویی پس از مدتی تبدیل به شرکت‌های دانش‌بنیان شدند که هم نیاز دفاعی کشور را برطرف کردند و هم توانستند پیشرفته‌ترین قطعات با تکنولوژی بالا را که در آن تحریم هستیم را بسازند؛ وارد حوزه‌های صنعتی شوند و قطعات  دندان‌ پزشکی و خودرو تولید کنند.

کبیری‌پور گفت: ویترینی از این دستاوردها همین موشک‌ها و پهپادهاست که سبب بازدارندگی شده و امنیت مطمئن را ایجاد کرده؛ این دستاوردها نتیجه‌ به کارگیری نیروهای جوان و استعدادهای داخلی بوده است.

انتهای پیام/

   

دیگر خبرها

  • اختلاف علنی رئیس فدراسیون و مجری تلویزیونی؛ دبیر با پیمان یوسفی دست نداد! / فیلم
  • عصبانیت شدید ارگان دولت از مطرح شدن نام رئیسی در برخورد با بی‌حجابی
  • سرمربی علیرضا جهانبخش در آستانه هدایت لیورپول؛ جانشین یورگن کلوپ کیست؟
  • برکناری فرمانده اطلاعات نظامی ارتش رژیم‌صهیونیستی چه معنایی دارد؟
  • عصبانیت رسانه دولت از مطرح شدن نام رئیسی به عنوان عامل برخورد پلیس با بی‌حجابی
  • عصبانیت رسانه دولت از مطرح شدن نام رئیسی به عنوان عامل برخورد پلیس با بی حجابی
  • عصبانی رسانه دولت از مطرح شدن نام رئیسی به عنوان عامل برخورد پلیسی با بی حجابی
  • دستاورد‌های سپاه نتیجه به‌کارگیری نیرو‌های جوان است
  • دستاوردهای سپاه نتیجه به‌کارگیری نیروهای جوان است
  • فرمانده ارتش پاکستان با رئیسی دیدار و گفتگو کرد