«حسن سلطاني» از گويندگي خبر در سالهاي جنگ ميگويد: پاي صحبت گوينده پيام آژير خطر در زمان جنگ + عکس
تاریخ انتشار: ۱ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۸۱۵۸۷۵
خبرگزاري آريا - اين صدا همچنان پخش ميشد تا زماني که از تهران و از ستاد جنگ نوار اعلام وضعيت قرمز براي همه مراکز فرستاده شد و نواري که با صداي من پخش ميشد، حذف گرديد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - «شنوندگان عزيز توجه فرماييد، صدايي که هم اکنون ميشنويد وضعيت قرمز يا وضعيت خطر است و معني و مفهوم آن اين است که به پناهگاهها و نقاط امن پناه ببريد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گويندگي خبر در جنگ را از چه زماني آغاز کرديد؟
دقيقا از روز اول جنگ... روز سي و يک شهريورماه.
آن موقع کجا بوديد؟
من آن موقع اهواز بودم و در صدا و سيما يا همان راديو و تلويزيون اتقلاب اسلامي ايران مشغول به کار شده بودم.
و کي وارد صدا و سيما شديد؟
ارديبهشت سال 58 آزمون دادم و خرداد 58 رسما وارد اداره کل اطلاعات و اخبار مرکز همدان شدم. تا پايان سال 58 هم در مرکز همدان بودم؛ ولي از 15 فروردين 59 به خوزستان و مرکز راديو و تلويزيون اهواز منتقل شدم.
چندسالتان بود؟
حول و حوش بيست.
همدان کجا، اهواز کجا؟ چطور از غرب رفتيد جنوب؟!
دليل اصلي رفتنم به اهواز، منتقل شدن مدير مرکز همدان به مرکز خوزستان بود. مرحوم پيکري، مدتي از رفتنشان به مرکز صداوسيماي اهواز نگذشته بود که با من تماس گرفتند و گفتند اينجا گوينده کم داريم. شما حاضري بيايي اهواز؟ من از يک طرف علاقه عجيبي به ايشان داشتم و از طرف ديگر به اين موضوع اعتقاد قلبي داشتم که اگر کسي از شهرش هجرت کند، امکان رشد او فراهمتر است، لذا پيشنهاد ايشان مبني بر ادامه فعاليت در مرکز اهواز را يک فرصت خوب تلقي کرده، بار سفر بستم و رفتم.
شش ماه اول که همه چيز آرام بود و خبري نبود!
بله از فروردين تا شهريورماه همه چيز آرام بود و ما فعاليت عادي و معمولي خودمان را در اهواز داشتيم؛ ولي از 31 شهريور که توپ جنگ شليک شد، شرايط تغيير يافت.
و اين تغيير شرايط تا کي براي شما ادامه داشت؟ يا اينطور بپرسم چقدر از دوران خدمتتان در اهواز و در زمان جنگ گذشت؟
به مدت شش ماه يعني از زمان آغاز تجاوز عراق به ايران تا اوايل سال 60 در عرصه دفاع مقدس و در مرکز اهواز بودم.
کار در رسانه صرفا انتخاب و علاقه خودتان بود يا خيلي اتفاقي با آن روبه رو شديد؟
جالب است بدانيد که من در دوران نوجواني و قبل از انقلاب يعني دوران پهلوي به دليل ماهيت راديو و تلويزيون هيچ گاه تلويزيون نگاه نميکردم. اما با پيروزي انقلاب اسلامي که هر کسي در يک عرصهاي خودش را مامور به انجام وظايف انقلابي دانست، ما نيز خداوند توفيقمان داد که حوزه ماموريتيمان در عرصه رسانه باشد و آنجا خدمت کنيم. به قول شاعر؛ «مني که لفظ شراب از کتاب ميشستم؛ زمانه کاتب دکان مي فروشم کرد».
اصلا استعدادي در زمينه گويندگي داشتيد؟
بله؛ خيلي زياد. من چون در بيشتر جلسات قرآن و مذهبي به همراه شهيد مدني بودم و معمولا با آن سن و سال کم، تريبون داشتم و صحبت ميکردم، لذا سخن گفتن در جمع جز تعلقاتم بود و از آن استفاده هم ميکردم. بنابراين به محض اينکه راديو و تلويزيون اعلام کرد که به گوينده و گزارشگر و مجري نياز دارد من رفتم و در آن فراخوان شرکت کردم و خوشبختانه قبول هم شدم.
پس گويندگي کار سختي براي شما نبوده است!
نه؛ اصلا و ابدا کار سختي نبود. اتفاقا جز و علايقم بود. انتخابي بوده که با يک علاقه و استعداد همراه شده است...دقيقا ... اصلا شغل ما رسانهايها يک شغل سخت است و شغلي است که در فراز و فرودهاي اجتماعي دچار مخاطرات فراواني ميشود. براي همين شديدا نياز به علاقه دارد و تا وقتي عشق نباشد، نميشود سالهاي متمادي در اين حوزه خدمت کرد. در نتيجه عنصر اوليه و نيروي محرکه و آن چيزي که شما را راه مياندازد، عنصر عشق به رسانه است و عشق به کار در رسانه است که مي تواند به شما کمک کند که به سرمنزل مقصود برسيد.
از اينکه خيلي زود حرفه گويندگيتان درگير جنگ شد، ناراحت نبوديد؟
نه. جنگ همه افراد در هر حوزهاي را درگير کرد به گونهاي که هر کسي در هر حرفه و شغلي که بود، خودش را با شرايط جنگي و شرايطي که ناخواسته پيش آمده بود، تطبيق داد. آن موقع ماموريت اوليه اين شد که همه کارها زمين گذاشته شود و هر کاري که به دفاع از کشور و تقويت رزمندگان کمک ميکند، در اولويت انجام قرار گيرد. اين موضوع براي ما در رسانه تعريف شد.
براي شما جنگ از کي و از کجا شروع شد؟
از همان روز اول مهرماه. حتي نوع لباس پوشيدنمان، نوع اداره رفتنمان، نوع ساعت کاريمان کاملا تغيير کرد. يعني از روز اول مهر 1359 دقيقا لباسمان شد يک شلوار خاکي کتان، پيراهنمان شد يک پيراهن چهارجيب و بلند و گشاد و کفشمان هم شد يک کفش کتاني. از همه دنيا، تعلقات ما همين سه قلم بود و به هيچ چيزي دلبستگي نداشتيم و اهم و في الاهم ما فقط در جنگ، در شهادت و کمک به دفاع و حضور در حلقه مجاهدان و مناطق نبرد خلاصه ميشد.
اولين خبري که با شروع جنــگ خــوانــديــد، خــاطـــرتــان هست؟
اولين خبــــري که خوانــدم را به يـاد ندارم؛ ولي خاطرم هست که عصر روز 31 شهريور حول و حوش ساعت 16 بود و ما طبق برنامه هر روز قرار بود ساعت 17 اخبار استان را از راديو اهواز بخوانيم. من آن موقع گوينده خبر راديو اهواز بودم. نشسته بوديم در تحريريه خبر و با سردبير مشغول بستن خبرها بوديم که ناگهان صداهاي مهيبي که تا آن موقع نشنيده بوديم و برايمان آشنا نبود، به گوشمان رسيد. به دنبال آن شيشههاي مرکز هم شروع به تکان خوردن کرد و حتي چندتاي از آنها شکست. همين صداها از مرکز شهر، فرودگاه و راهآهن نيز شنيده ميشد و باوجود آنکه ما با انفجارها به خاطر مشکلات مرزي و خرابکاريهاي خلق عرب زياد آشنايي داشتيم؛ آن صداها اصلا برايمان آشنا نبود؛ بمباران هوايي را نه شنيده بوديم و نه ديده بوديم. بلافاصله با برخي استانها از جمله شيراز و تبريز و حتي تهران هم تماس گرفتيم که متوجه شديم آن استانها نيز شرايط مشابهي مانند ما دارند. آنجا بود که مطمئن شديم مورد تجاوز و هجمه دشمن بعثي قرار گرفته و بمباران شدهايم.
و اين خبر را همان ساعت 17 اعلام کرديد؟
اين اتفاق فقط در حد يک خبر کوتاه و ابتدايي از بمباران شهر اهواز در خبر ساعت 17 استان خوزستان اعلام شد. چون هنوز اينکه خبر شروع جنگ را به چه صورتي به مردم بگويند توسط شوراي عالي دفاع مشخص نشده بود و سازماندهي اينکه خبرها به چه شکلي منتشر بشود با آن نهاد بود.
پس خبر شروع جنگ از چه زماني به صورت رسمي در راديو و تلويزيون ايران اعلام شد؟
همان شب در خبرهاي شبکه يک و دو به صورت رسمي اعلام و حمله عراق به ايران رسانهاي شد.
آن موقع هر استاني يک راديو داشت؟
استانهاي بزرگي مثل خوزستان، اصفهان، تهران و فارس و آذربايجان، خراسان و ... که به دليل وسعت و جمعيتشان جز مراکز درجه يک بودند، فرستندههاي پرقدرت راديويي داشته و هر روز يک بخش خبـــري مستقل در راديـــو بـه آنهــا اختصاص مييافت.
فقط راديو؟
اول راديو بود؛ ولي بعدا تلويزيون هم راه افتاد.
راديو و تلويزيون از همان ابتدا همسو با جنگ شد؟
ما از همان لحظه نخست شايد هم زودتر به دليل اطلاعات و اخباري که از مناطق مرزي داشتيم، احتمال اتفاقاتي را در کشور ميداديم؛ ولي تحليلمان حمله با اين وسعت و اشغال نقاط زيادي از کشورمان نبود؛ ولي به ضرس قاطع ميتوانم بگويم با اولين صدايي که از جنگ در کشور پيچيد، نخستين مرکزي که بعد از يگانهاي رزمي و زرهي به طور مستقيم وارد ميدان شد و همه برنامههايش در خدمت جنگ و دفاع مقدس قرار گرفت، راديو و تلويزيون بود.
هيچ وقت پشيمان نشديد از اينکه مرکز اهواز را براي کار انتخاب کرديد؟
هيچ وقت، اتفاقا خيلي خوشحال هم بودم. من رفتن به اهواز را لطف خدا و يک قسمت مبارک ميدانم. بهتر است اينطور بگويم که نقطه طلايي زندگي من همان دوراني است که در خوزستان و در مناطق عملياتي، نفس به نفس شهدا و ايثارگران و رزمندگان سپري شد.
واقعا کار کردن در آن شرايط آن هم در اهواز خوشحالي داشت؟!
ببينيد، مردم ما با جنگ به چند شکل برخورد کردند. عدهاي همان لحظه اول قافيه را باختند و به هر قيمتي بود کشور را ترک کردند. عده ديگر مدت زماني صبوري کردند به اميد تمام شدن جنگ؛ ولي وقتي ديدند قصه حالاحالاها تمامي ندارد، آنها هم کشور را ترک کردند و گروه سوم که اکثريت مردم بودند، تمام قامت ايستادند و تا آخرين لحظه جنگ دست از دفاع از کشورشان برنداشتند. من هم اصالتا خوزستاني نبودم، ضمن اينکه کارمند رسمي هم نبودم و هيچ اصراري هم نبود که بمانم، اما کمربند همت را بستم، عزم را جزم کردم و تمام قامت و شبانه روز و با افتخار در خدمت دفاع مقدس ماندم تا لحظه اي که ماموريتم بود. کار به جايي رسيده بود که ما حتي با همکارانمان براي رفتن به مناطق عملياتي و گرفتن گزارش دعوا ميکرديم و با توجه به اين کار نوبتي بود، گاهي تلاش ميکرديم سر همديگر کلاه بگذاريم و حاشا کنيم که دفعه قبل من نرفتم، در حالي که ميخواستيم برويم داخل آتش، ميخواستيم برويم جايي که معلوم نبود فردا برميگرديم؛ اما براي رفتن و برنامه تهيه کردن و براي حضور در شب عمليات در منطقه عملياتي سرودست ميشکستيم. اي بسا با همديگه مشاجره هم مي کرديم که البته بسيار مشاجره شيريني بود؛ اما هيچگاه قصد ترک منطقه و بازگشت به مناطق آرام را نکرديم و مانديم.
مگر شما گوينده خبر نبوديد؟ پس قصه رفتن به مناطق جنگي در شبهاي عمليات چه بود؟
من در مرکز اهواز هم در تحريريه خبر بودم و کار نويسندگي و گويندگي خبر را انجام ميدادم و هم کار گزارشگري در مناطق عملياتي را. شبها هم در راديو يک برنامه شامگاهي اجرا ميکردم. پس به نوعي آچار فرانسه بوديد!بله همين طور است. آن دوران محدوديت برايمان معنا نداشت، اينکه من براي گويندگي خبر آمدم، پس جز اين کار نبايد کار ديگري انجام دهم. اتفاقا آن زمان هر کسي هرکاري که از دستش برميآمد و صلاحيت انجام آن را داشت، انجام ميداد و از آن دريغ نميکرد.
از قالب گزارشهايتان در شبهاي عمليات بگوييد. راديويي بود يا تلويزيوني؟
هم راديويي بود هم تلويزيوني. کار ما به اين صورت بود که اکثر مواقع شبهاي عمليات ميرفتيم در مناطق عملياتي و با فرماندهان و رزمندگان صحبت ميکرديم و از آنها گزارش ميگرفتيم. مرحله بعد ارسال گزارشها براي مرکز تهران بود که نهايتا از شبکه يک يا در برنامههاي توليدي پخش ميشد.
در چه عملياتهايي شرکت کرديد؟
عملياتهاي بيت المقدس مقدماتي، آزادسازي هويزه، آزادسازي سوسنگرد در جنوب و البته برههاي هم در غرب کشور براي گزارشگري رفتم.
در مناطق عملياتي با شخصيتهاي خاص و مهم هم مصاحبه داشتيد؟
بله زياد. مثلا در غرب و در اسلام آباد يادم است با شهيد شيرودي صحبت کردم. چندين بار در سپاه اهواز با آقاي شمخاني يا در هويزه با حسين علم الهدي مصاحبه کردم که اين گفت وگو چند لحظه قبل از شهادت ايشان انجام شد.
از گفت وگو با شهيد حسين علم الهدي بگوييد.
خاطرم هست 17 دي بود اگر اشتباه نکنم. 17 دي سال 59، هويزه بوديم و بچهها داشتند مي رفتند خط، آخرين نقطهاي که نيروهاي خودمان آنجا بودند. من و حسين علم الهدي کنار يک پي ام پي نفربر ايستاده بوديم. از زمين و هوا گلوله ميباريد، به شهيد علمالهدي گفتم: «حسين کجا داري ميري؟» گفت: «دارم ميرم جلو. دانشجويان خط امام جلو هستند.» گفتم: «اما اون جلو هم آتش خودمان داره ميريزه، هم آتش عراقيها.» با لبخند گفت: «خدا بزرگه. چيزي نيست. من رفتم.» خيلي جوان نازنين و خوشسخن و خوش بر و رويي بود. و او رفت و رفت و رفت...!
گزارشي داريد که بيشتر از همه کارهايتان به دلتان نشسته باشد و با آن خاطره خوبي داشته باشيد؟
همه مصاحبههايم برايم عزيز و مقدس هستند و به خودم اجازه نميدهم که تفکيکشان کنم؛ اما يکي از به يادماندنيترين گزارشهايي که داشتم، در سوسنگرد گرفته شد. ماجرا از اين قرار بود که يک بار رفته بوديم سوسنگرد. زماني که مردم داشتن شهر را تخليه ميکردند. اتفاقا بچههاي سپاه اصفهان هم آنجا بودند. از دور ديدم در يکي از خانهها سه چهارتا جوان سپاهي ايستادند و به يک پيرمرد و پيرزني که دم در خانهشان ايستادهاند و به عربي با هم صحبت ميکنند، زل زدهاند. به ذهنم رسيد که اين ميتواند يک موضوع خوبي براي گزارش باشد. به خانه نزديک شدم، ديدم پسر همان خانواده با پدر و مادرش با زبان عربي در حال صحبت کردن است و از آنها ميخواهد هرچه سريع تر اسباب و اثاثيهشان را جمع کنند و بروند اهواز، درحالي که پدر و مادر از اين امر ممانعت ميکردند و همين باعث شده بود که آن پسر خواستهاش را با التماس و گريه عنوان کند. پسر با دستش به در خانه که ازبس گلوله خورده بود، مثل آبکش شده بود، اشاره ميکرد و ميگفت: «آخه مادر من، پدر من اين در سوراخ سوراخ شده. اين دفعه ديگه گلوله بزنند ميخوره به خودتون.» پدرش ميگفت: «مگه خون آدمهايي که از شهرهاي ديگر آمدهاند تا از شهر من دفاع کنند از خون من رنگينتر است. غريبهها بايد بياين از شهري که من سالها در آن زندگي کردم، حراست و پاسداري کنند، بعد من اينجا را بگذارم و بروم.» حالا ما همه اينها را داريم با چشم اشکبار فيلم ميگيريم درحاليکه آنها به هيچ صراطي مستقيم نبودند. از پسر اصرار و از والدينش انکار تا اينکه مادرش گفت: «باشه من قبول ميکنم از اينجا برم؛ ولي به شرط اينکه تک تک آجرهاي خانه را بدهي من با خودم ببرم. من با گوشه گوشه اين خانه خاطره دارم. عشق من در اين خانه کنارم بود. فرزندانم اينجا به دنيا آمدند و قد کشيدند. چطور ميتوانم راحت بگذارم و بروم.» اينجا بود که همه آدمهايي که دورشان بودند بياختيار گريهشان گرفت. مادر دست همسرش را گرفت و گفت: «ما ميمانيم و از خانه و سرزمينمان حفاظت ميکنيم حتي اگر به قيمت از دست دادن جانمان باشد.» و در حالي که پسرش زار زار گريه ميکرد، در را بست و رفت داخل خانه.اين يکي از به يادماندنيترين گزارشهاي من در دوران حضورم در اهواز بود که براي پخش به تهران رفت؛ ولي از بد روزگار آنجا گم شد و اين گزارش هيچ وقت پخش نشد. شايد يکي از بزرگترين حسرتهاي دوران خدمت من همين باشد. چه حسرت تلخي...!بله؛ تلخ و تلخ و تلخ.
پيام آژير خطر را هم شما ميخوانديد؟
بله تا زماني که هنوز نوار اعلام وضعيت خطر در سراسر کشور سراسري منتشر نشده بود، و با توجه به اينکه اين پيام در اهواز بيشتر مورد نياز بود، قرعه فال به نام من ديوانه زدند و از من خواستند که اين پيام را بخوانم.
يعني پخش آژير خطر از راديو از اهواز شروع شد؟
آژير خطر که در زمان حمله هوايي پخش ميشد، مدتي طول کشيد که به همه مراکز و استانها ارسال شود و با توجه به اينکه اهواز يکي از مناطقي بود که هواپيماهاي عراقي زياد در رفت و برگشت از آسمانش بودند و مانوري ميدادند و ديوار صوتي را ميشکستند نياز به اين آژير در اين شهر بيشتر از بقيه جاها احساس ميشد. بنابراين اين پيام را به صورت مکتوب به من دادند و قرار شد با صداي من ضبط شود که تا مدتي سه پيام «شنوندگان عزيز توجه فرماييد صدايي که هم اکنون ميشنويد وضعيت قرمز يا وضعيت خطر است و معني و مفهوم آن اين است که به پناهگاهها و نقاط امن پناه ببريد» و آژير بعدي معني و مفهوم آن شرايط وضعيت زرد و ديگري اعلام وضعيت سفيد و شرايط امن، با صداي من در راديو پخش ميشد.
اين وضعيت تا کي ادامه داشت؟
اين صدا همچنان پخش ميشد تا زماني که از تهران و از ستاد جنگ نوار اعلام وضعيت قرمز براي همه مراکز فرستاده شد و نواري که با صداي من پخش ميشد، حذف گرديد.
چه حسي داشتيد وقتي صداي خودتان را موقع پخش آژير ميشنيديد؟
به خودم ميگفتم عجب کاري کردم. اين صداي ما باعث شده همه بلرزند و بترسند و فرار کنند به سمت پناهگاه.
گفتيد شش ماه بيشتر در راديو اهواز نبوديد و بعد رفتيد مرکز تهران!
بله؛ حدودا همين مدت زمان بود.
چه شــــد که با ايـن عشــق و علاقهاي که به حضور در اهواز و مناطق عملياتي داشتيد، دل کنديد آن هم به مقصد تهران؟
ماجرا از اين قرار است که طي زمانبندي و برنامهريزي انجام شده، عمليات ثامن الائمه نوبت گزارشگري من و رفتنم به منطقه عملياتي بود. همه چيز اعم از نور و صدا و دوربينها جمع شده بود و براي حرکت راس ساعت 16 آماده بوديم که ناگهان سردبير خبر آمد و گفت: «آقاي سلطاني، خانم فلاني گوينده شيفت خبر امروز بيمار شدند و نميآيند. در نتيجه شما بايد بمانيد و نميتوانيد به منطقه عملياتي برويد چون گوينده خبر نداريم.» با عصبانيت گفتم: «خانم فلاني بيخود کرده که الان بيمار شده است، به من چه مربوط؟! من بايد بروم منطقه چون نوبت اعزام من است.» گفت: «آقاي سلطاني خبر را که نميشود پخش نکرد، گوينده نداريم.» با اين حال من به هيچ صراطي مستقيم نبودم و از او اصرار و از من انکار.... وقتي ديد من خونم به جوش آمده گفت: «عيب نداره! بمانيد خبر را بخوانيد و بعد از اتمام کار برويد.» به اين شرط قبول کردم و رفتم داخل استوديو، گفتم: «ساعت 17؛ اينجا اهواز است؛ صداي جمهوري اسلامي ايران....به نام خدا؛ شنوندگان عزيز خبرهاي اين ساعت را به اطلاع ميرسانم...» چند دقيقهاي بيشتر نگذشته بود که ديدم بچههاي گروه اعم از تصويربردار، صدابردار، راننده و خبرنگار از پشت شيشه دارند دست تکان ميدهند و با من خداحافظي ميکنند. حالا من نه ميتوانستم بيايم بيرون، نه به دليل باز بودن ميکروفن، ميتوانستم داد بزنم. بلافاصله بعد از اتمام خبرها آمدم بيرون و داد و بيداد که اين چه کاري بود؟ چرا سر من را کلاه گذاشتيد و چيزي که هنوز بعد از ساليان سال من را آزار ميدهد اين است که از اين گروه تنها يک نفر برگشت و همگي در همان عمليات ثامن الائمه شهيد شدند. آن موقع کارم شده بود حسرت و حسرت و حسرت. تا چند روز من مريض اين قصه بودم و دل و دماغ نداشتم. به همکارانم ميگفتم شما بزرگترين نصيب را از من دريغ کرديد.
و اين قصه ارتباطي به رفتن شما به تهران داشت؟
بله؛ چيزي که از رفتن اين دوستان به من رسيد اين بود که بچههاي گروه يک گزارش مستند 45 دقيقهاي از عمليات ثامن الائمه تهيه کرده بودند که بنا شد صداي روي فيلم و نريشن آن را من بخوانم. اين فيلم دو شب متوالي از شبکه يک پخش شد. چند روزي گذشت؛ مدير مرکز من را صدا کرد و گفت: «آقاي سلطاني يک نامه از تهران برايتان آمده و خواسته شده که شما برويد تهران.» با تعجب گفتم: «مگر من چه کردهام که بايد بروم تهران.» گفت: «نه کار بدي نکرديد. باتوجه به اين گزارشي که از شما پخش شده، نامه زدهاند که صاحب اين صدا، حسن سلطاني را لطفا براي ادامه همکاري با شبکههاي صدا و سيما به تهران اعزام کنيد.»
و شما راحت قبول کرديد رفتن و منتقل شدن به مرکز تهران را؟
نه اتفاقا. پايم را کرده بودم در يک کفش که تا جنگ تمام نشود از اينجا نميروم. دوست داشتم بمانم چون آن زمان دغدغه مهم من فقط جنگ بود؛ ولي خب چون درخواست از طرف رئيس سازمان و رفتن به تهران به نوعي يک ماموريت براي من بود، باوجود ميل باطني، نميتوانستم بمانم و کارم را آنجا ادامه بدهم. از يک طرف مديرمان ميگفت: «آخه پسر خوب، ناشي، تو نه خوزستاني هستي و نه تعلقي به اينجا داري. همه دنبال چنين فرصتي هستند که براي تو پيش آمده است. چرا ميخواهي از دستش بدهي؟» از طرف ديگه مادر خدابيامرز ما تا متوجه شدند ما ميخواهيم برويم تهران، رفتند براي ما خواستگاري و گفتند چه فرصتي بهتر از اين که به اين بهانه، حسن را چهارميخش کنيم به تهران.
با اين حساب کشتي آقاي سلطاني از کي در تهران لنگر انداخت؟
از اول مهر 1360 آمديم شبکه يک و در خبر مانديم تا سال 1383.
اين مدت از کار کردن در حوزه جنگ کنار کشيديد؟
حوزه کار ما در تهران صرفا گويندگي خبر بود، و از گزارشگري و خبرنگاري منفک مي شد؛ ولي با اين حال و با خواهش و تمنا براي گزارشگري يکي دو عمليات از تهران اعزام شدم که خب آنها هم زياد به چشم نميآمدند. ضمن اينکه اين کار در حوزه وظايف اداري ما نبود و رفتن ما تداخل با فعاليت دوستان ديگر و همکارانمان در مرکز اهواز پيدا ميکرد.
پس در تهران کارتان محدودتر شده بود!
بله در اهواز هم گوينده خبر بوديم، هم نويسنده خبر، هم تنظيم کننده، هم دبير خبر، هم از سطح شهر گزارش مي گرفتيم، هم مي رفتم در مناطق عملياتي و گزارش جنگي مي گرفتم؛ ولي در تهران اين خبرها نبود.
چقد تلاش مي کرديد در خبرهايي که ميخوانديد آن استرس جنگ به مردم منتقل نشود؟ حال و هوايي که جنگ داشت و براي مردم نگراني به وجود مي آورد...
من آن موقع با اينکه هم جوان بودم و هم تجربه نسبتا کمي داشتم؛ ولي به اين باور و تشخيص رسيده بودم که در جنوب و غرب کشور اتفاق عظيمي رخ داده است؛ ولي کشور، فقط جنوب و غرب نيست. بنا نيست خبر جنگي را به گونهاي بخوانيم که آن آدمي که در تهران زندگي ميکند هم دچار استرس و ناراحتي بشود و يا آن بنده خدايي که در اهواز است، افسردهتر از قبل بشود. يکي از ويژگيهاي من در اجراي خبر اين بود که خبر را خيلي با آرامش و با طمانينه ميخواندم و با خودم ميگفتم ما ميخواهيم يک خبر را منتقل و اطلاع رساني کنيم، نه استرس و دلهره آن را.
عکس العملي هم از مردم ديده بوديد که از اين کار شما تقدير و تشکر کنند؟
بله؛ بارها اين را از مردم در دورههاي متمادي و متوالي شنيدم که به خودم ميگفتند خدا پدرت را بيامرزد. وقتي شما خبر را مي خواني ما با يک آرامش خاصي آن را گوش مي دهيم؛ اما برخي از دوستان و همکاران شما وقتي خبر را ميخوانند هم خودشان استرس دارند و هم اين استرس را به ما منتقل ميکنند.
تا الان حرف از گويندگي خبر خودتان بود. حالا از خبرهايي بگوييد که در زمان جنگ شنيديد... از تلخترينها و شيرينترين خبرها!
ما در مرکز اهواز و به دليل نوع کاري که داشتيم جز نخستين کساني بوديم که خبر سقوط خرمشهر، سوسنگرد، هويزه و آبادان را شنيديم. خبرهايي که هنوز از راديو و تلويزيون منتشر نشده بود و تلخي عجيبي براي ما داشت و ما مثل بچههاي مادرمرده پاي آن گريه کرديم. نقطه مقابل اين موضوع يعني شيرينترين خبرها زماني بود که خبر آزادي اين مناطق را شنيديم که اوج آن روز سوم خرداد و آزادي خرمشهر بود. اين خبر همه دلتنگيها و داغ فراق رفقايي که شهيد شده بودند و اذيتهايي که در فراز و فرود جنگ کشيده بوديم را تبديل به شيريني کرد.
و خبر پايان جنگ ؟
من آن موقع تهران بودم و مثل همه مردم عادي مشغول زندگي؛ اما بودنم در رسانه باعث شده بود از يک سري تحليل و تفسيرها مطلع باشم. سواي اينها معتقد بوديم امر، امر ولي است و هرچه را که ايشان ميفرمايند بايد براي رسيدن به اهداف متعالي انقلاب و نظام اسلامي جملگي تبعيت کنيم. شايد در بطن و درونمان دلتنگ اين بوديم که چرا اين گونه شد؛ اما ايمان داشتيم آن چرا که امام ميگويد فصل الخطاب است و هرکسي هر تحليلي مي کند، براي خودش باشد. معتقد بوديم وحدت جمعي زماني محقق ميشود که همه سمعنا و اعطنا باشيم. در آن وهله ما گوش داديم و اطاعت کرديم آنچه را که امام (ره) فرموده بودند. /
* روزنامه اصفهان زيبا
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۱۵۸۷۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پلیس فتا: ارسال پیام درخواست واریز وجه و ارز دیجیتال شگرد کلاهبرداران اینترنتی است
سرهنگ داود معظمی گودرزی، رئیس پلیس فتا تهران بزرگ، نسبتبه شیوهی جدید کلاهبرداری اینترنتی هشدار داده است. او در تشریح این شیوهی کلاهبرداری گفت:
یکی از شگردهای مجرمین سایبری به جهت کلاهبرداری، دسترسی غیرمجاز به شبکههای اجتماعی دوستان و نزدیکان شما و سپس ارسال پیام به جهت واریز وجه و یا ارز دیجیتال برای شما است.
- داود معظمی گودرزی، رییس پلیس فتا تهران بزرگبه گزارش زومیت، او برای مقابله با این شگرد دو راهکار را توصیه کرده است. برای اینکه مردم پس از مواجهه با این پیامها فریب نخورند، رییس پلیس فتا تهران تأکید کرده است که افراد باید پس از مواجهه با این گونه پیامها، حتی از طرف اعضای خانوادهی خود، قبل از اقدام به واریز وجه از طریق تماس تلفنی صحت آن پیام را بررسی کنند؛ چرا که ممکن است شبکهی اجتماعی ارسالکنندهی پیام هک شده باشد و او این پیام را نفرستاده باشد.
علاوهبر این، معظمی گودرزی برای پیشگیری از هک شدن حساب کاربری افراد در شبکههای اجتماعی نیز این راهکار را توصیه کرده است:
«مهمترین راهکار مقابله با دسترسی غیرمجاز به شبکههای اجتماعی، فعالسازی قابلیت احراز هویت دو مرحلهای است که در واقع میتواند به عنوان یک سپر امنیتی مضاعف برای شما عمل کند.»
کانال عصر ایران در تلگرام