سرگذشت حضرت رقیه (س) در کربلا
تاریخ انتشار: ۳ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۸۳۹۱۵۱
حضرت رقیه (س) دختر امام حسین (ع) در واقعه عاشورا سه سال سن داشتند که بعد از شهادت پدر و یارانش در عصر عاشورا، به همراه دیگر زنان بنیهاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفتند و در خرابههای شام به شهادت رسیدند. به گزارش سرویس فضای مجازیخبرگزاری صدا و سیما؛در بعضی روایات آمده است: حضرت سکینه سلام الله علیها در روز عاشورا به خواهر سهسالهای (که بهاحتمال قوی همان حضرت رقیه (ع) باشد) گفت: «بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود، میگوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم. دیدم امام حسین (ع) پس از وداع با اهلبیت خود، به سوی میدان میآید. در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گامهای لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسین (ع) شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:یا ابه! انظر الی فانی عطشان.بابا جان، به من بنگر، من تشنه ام.شنیدن این سخن کوتاه ولی جگرسوز از زبان کودکی تشنهکام، مثل آن بود که بر زخمهایدل داغدار امام حسین (ع) نمک پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین (ع) را منقلب ساخت که بیاختیار اشک از دیدگانش جاری شد. با چشمی اشکبار به آن دختر فرمود:الله یسقیک فانه وکیلی.دخترم، میدانم تشنه هستی خدا ترا سیراب میکند، زیرا او وکیل و پناهگاه من است.هلال میگوید: پرسیدم «این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین (ع) داشت؟»به من پاسخ دادند: او رقیه (ع) دختر سهسالۀ امام حسین (ع) است[۲]به یاد لب تشنهپدر آب نخورد!عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمهها ریختند، در درون خیمهها مجموعا۲۳ کودک از اهلبیت را یافتند.به عمر سعد گزارش دادند که این ۲۳ کودک، بر اثر تشنگی در خطر مرگ هستند.عمر سعد به آنها اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتی که نوبت به حضرت رقیه (ع) رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا میروی؟ حضرت رقیه (ع) فرمود: «بابایم تشنه بود. میخواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.»او گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند!حضرت رقیه (ع) در حالی که گریه میکرد، فرمود: «پس من هم آب نمیآشامم.»[۳]نیز در کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزی آمده است که صالح بن عبدالله میگوید: موقعی که خیمهها را آتش زدند و اهلبیت رو به فرار نهادند، دختری کوچک به نظرم آمد که گوشۀ جامهاش آتش گرفته، سراسیمه میگریست و به اطراف میدوید و اشک میریخت. مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامهاش را فرونشانم. همین که صدای سم اسب من را شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم: ای دختر قصد آزارت ندارم. بهناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدمو آتش جامهاش را خاموش نمودم و او را دلداری دادم. یکمرتبه فرمود: ای مرد، لبهایم از شدت عطش کبود شده، یک جرعه آب به من بده. از شنیدن کلام رقتی تمام به من دست داده ظرفی پر از آب به او دادم. آب را گرفت و آهی کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم: عزم کجا داری؟ فرمود: خواهر کوچکتری دارم که از من تشنهتر است. گفتم: مترس، زمان منع آب گذشت، شما بنوشید.
گفت: ای مرد، سؤالی دارم، بابایم حسین (ع) تشنه بود، آیا آبش دادند یا نه؟!گفتم: ای دختر نه و الله تا دم آخر میفرمود: (اسقونی شربه من الما)میفرمود: یک شربت آب به من بدهید، ولی کسی او را آبش نداد بلکه جوابش را هم ندادند.وقتی که آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید و بعضی از بزرگان میگویند اسم او حضرت رقیه خاتون (ع) بوده است.[۴]کنار سجاده، چشم به راه پدر بود!از کتاب سرور المومنین نقل شده است: حضرت رقیه (ع) هربار هنگام نماز، سجادهپدر را پهن میکرد و آن حضرت بر روی آن نماز میخواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست. ولی بعد از مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.رقیه (ع) به او گفت: آیا پدرم را ندیدی؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت: این دختر را بزن! غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلی بهصورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه درآمد.[۵]کنار پیکر خونین پدر، در شب شام غریباندر کتاب مبکی العیون آمده است: در شب شام غریبان، حضرت زینب (ع) در زیر خیمهنیمسوخته، اندکی خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمهزهرا (ع)را دید. عرض کرد: مادرجان آیا از حال ما خبر داری؟!حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: تاب شنیدن ندارم. حضرت زینب (ع) عرض کرد: پس شکوهم را به چه کسی بگویم؟حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین (ع) جدا میکردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه (ع) را پیدا کن».حضرت زینب (ع) برخاست. هر چه صدا زد، حضرت رقیه (ع) را نیافت.با خواهرش امکلثوم (ع) در حالی که گریه میکردند و ناله سر میدادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند تا اینکه نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند. آمدند کنار بدنهای پارهپاره، دیدند رقیه (ع) خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و در حالی که دستهایش را به سینۀ پدر چسبانیده است درد و دل میکند.حضرت زینب (ع) او را نوازش داد. در این وقت سکینه (ع) نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر راه، سکینه (ع) از رقیه (ع) پرسید: چگونه پیکر پدر را جستی؟ او پاسخ داد: «آنقدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم.»[۶]
[1]وقایع عاشورا سید محمدتقی مقدم ص 455 و حضرت رقیه (ع)تألیف شیخ علی فلسفی ص 550.[2]سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (ع)ص 22 به نقل از وقایع و الحوادث محمدباقر ملبوبی، ج 3، ص 192.[3]سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (ع)ص 29 به نقل از ثمرات الحیاه ج 2، ص 38[4]حضرت رقیه -سلامالله علیها-، شیخ علی فلسفی ص 13.[5]سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (ع)ص 26 به نقل از حضرت رقیه (ع)تألیف علی فلسفی، ص 7.[6]سرگذشت جانسوز حضرت رقیه -سلامالله علیها، ص 27.
منبع: سایت کرب و بلا
منبع: خبرگزاری صدا و سیما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.iribnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری صدا و سیما» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۳۹۱۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مریم خمینی نوه امام در خارج از کشور چه کاره است؟
به گزارش تابناک به نقل از عصر ایران، خانم معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی و دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.
وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجتالاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصه های رسمی و رسانهای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی میکند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).
از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانهها نبود اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهلوچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفتوگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم میکرد.
درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»