Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - من ده سال مشهد نرفتم و پولش را به جبهه دادم. حتي جايي مي‌خواستم بروم پياده مي رفتم و پولش را به جبهه کمک مي‌کنم، مردم هم اينطور بودند, آدم هاي فقير نيز قند و شکر کوپني مي‌گرفتند و مي آوردند تا ما به جبهه بدهيم. باشگاه خبرنگاران پويا؛ متولد سال 1336 است اما اصلاً گردي از پيري و سالخوردگي در او يافت نمي‌شود, اين را مي‌توان از هم‌صحبتي با او فهميد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

چنان با صلابت و مهربانانه صحبت مي‌کند و دلاوري‌ها و شجاعت‌هاي خود را از دوران پيروزي انقلاب و دفاع مقدس و پس از آن را تعريف مي‌کند که آدم را مبهوت رشادت‌هايش مي‌کند. او تنها يک نمونه از صدها شير زني است که در دوران پيروزي انقلاب و دفاع مقدس به اندازه رزمندگان دلاوي و فعاليت مي‌کردند. به مناسبت فرا رسيدن هفته دفاع مقدس به سراغ «بتول قيومي» يکي از زنان فعال در دوران پيروزي انقلاب و دوران هشت سال دفاع مقدس رفتيم و پاي صحبت‌ها و خاطراتش از آن زمان نشستيم. که بخش اول اين گفت‌و‌گو را در اينجا بخوانيد و بخش دوم و پاياني اين گفت‌و‌گوي خواندني در ادامه مي‌آيد:
تسنيم: آن زمان که جنگ شروع شد, شما کجا بوديد و چه کاري انجام مي‌داديد؟
زمانيکه اعلام کردند جنگ شده و فرودگاه را زدند, من رفته بودم مدرسه دخترم، ديدم مدير مدرسه ترسيده و مي‌­گويد «فردا مي‌­آيند تهران، چه کنيم؟» گفتم «الان بايد از جبهه پشتيباني کنيم, بايد جنگ را هدايت کنيم براي چه بترسيم، انقلاب ما پيروز شده و ما پاي آن ايستاديم.»زماني که جنگ شروع شد من براي کمک رفتم پايگاه مالک ­اشتر گفتند «بني­ صدر اسلحه نمي‌­دهد و خرمشهر را با کوکتل مولوتف محافظت مي‌­کنند،» من گفتم کاري ندارد من مي‌­توانم، گفتند مي­تواني شيشه جمع کني؟ گفتم بله.

از سر بلوار ابوذر تا پل دوم پياده رفتم مي‌­رفتم در خانه‌­ها مي­‌گفتم شيشه آبليمو داريد؟ و همه هم مي‌­دادند، من شيشه­‌ها را مي‌­آوردم خانه, خالي مي­‌کردم و دوباره مي‌­رفتم شيشه جمع مي‌کردم، به چند نفر از همسايه‌­ها هم گفتم شيشه‌­ها را بشوييد و آماده کنيد. اندازۀ يک نيسان شيشه جمع کرديم و بعد 6 تا 6 تا بسته­‌بندي کرديم و بردند و کارگرها هم از همسايه‌­ها بودند و رايگان کار مي­‌کردند. بعدازظهر همان روز يک خانمي شنيده بود و براي کمک آمده بود که ديده بود ما شيشه‌­ها را شستيم ظرف­هاي ما را شسته بود، من اين خاطره را هيچ وقت فراموش نمي­‌کنم، به دخترم گفته بود به مادرت بگو من آمدم براي جبهه شيشه بشورم اما ظرف­‌هايتان را شستم که يک ثوابي ببرم، اينقدر آن زمان مردم عقيده داشتند.
وقتي آمدند شيشه­‌ها را بِبَرند گفتم ديگر چه مي‌­خواهيد؟ گفتند خوراکي مي‌­خواهيم. آن زمان هم تازه انقلاب شده بود وضع مالي مردم خيلي خوب نبود من هم مي­‌رفتم از همسايه­‌ها قند و شکر مي‌گرفتم، آنها هم هر چه داشتند مي­‌دادند، چند بار مربا پختيم و پايگاه مالک اشتر آمد و برد، همسايه‌­ها هم کمک مي­‌کردند، خانه من يک پايگاه کوچکي شده بود تا دو سه ماه ديدم نمي‌­شود و مدام جمعيت مي­‌آيد، رفتيم سر پيروزي يک جا را گرفته بودند ما آن‌جا باندآژ را درست ميکرديم، يکسال از فعاليت ما در آنجا نگذشته بود گفت اينجا را فروختيم بايد تخليه کنيد. آمديم حاج آقا قدوسي که امام جماعت مسجد حضرت علي(ع) بود، گفت من براي شما جا پيدا مي‌­کنم، رفت کانون گفت بيا برويم ببين جايش خوب است؟ گفتم خوب است، قبلش خانۀ شخصي حاج آقاي محرر بود که قبل از انقلاب کلاس­هاي قرآن بود، عباسعلي محرر يک آدم خيرخواه و حزب‌­اللهي بود که الان وقف کرده و حوزه شده است و ما دو سه ما موقت آنجا بوديم تا يک جاي خوبي پيدا کنيم، آمديم آنجا کار کرديم.
تسنيم: ساختمان را به شما دادند کار بکنيد؟
خود آقاي محرر آنجا زندگي مي‌­کرد، حتي خانم محرر مي­‌خواست نيمي از آن را وقف کنند يعني يک قسمت از خانه‌­اش را به ما داده بود و بعداً تمام آن را وقف کردند و الان حوزه علميه شده است. ابتدا که نامش کانون حضرت زينب(س) بود که به آن مي‌­گفتند زينبيه، دو سال نامش زينبيه بود، بعد سرپرستي آن را خانم محرر برعهده گرفت.دخترش خارج از کشور بود که خواب ديده بود اينجا کانون حضرت زهرا است و نامش را گذاشتند فاطمه زهرا(س). بعد که اين خواب را ديد نيمي از آن را وقف کردند بعد که پدرش فوت کرد همه را وقف کردند.
شب­‌ها سه چهار ساعت مي‌­خوابيدم
تسنيم:خانم‌­ها خودشان مي‌­آمدند؟
بله خودشان مي‌­آمدند, مثلاً مسجد خبر مي‌­داد خودشان مي‌­آمدند کار مي­‌کردند، سعي مي‌­کرديم منافقان نيايند، من ساعت 7 صبح که بچه‌­ها مي‌­رفتند مدرسه کليد داشتم مي­‌آمدم، وسايل را آماده مي‌­کردم و سرپرستي مي‌کردم، آش ميپختيم، مربا مي‌­پختيم، هر روز 7 صبح مي‌­رفتم تا ساعت 12:30 و يک بعدازظهر، مي‌­آمدم 2 و 3 دوباره مي‌­رفتم تا ساعت 7 بعدازظهر، دو شيفت کار مي­‌کردم. باورتان نمي­‌شود من وقتي مي‌­آمدم خانه شب­‌ها سه چهار ساعت مي‌­خوابيدم، شب مي‌­آمدم شام شوهر و بچه‌­هايم را هم مي‌­دادم.

تسنيم: مواد اوليه را از کجا مي­‌آورديد؟
خود ستاد جنگ به ما مي‌­داد, مثلاً يک کاميون پارچه سفيد براي ملحفه مي‌­دادند و ما لباس بيمارستاني مي‌­دوختيم، بسياري از خانم ها پارچه ها مي­‌بردند خانه‌­هايشان و مي­‌دوختند، آن زمان هم ماشين نبود و راننده نبود ما پياده اين طرف و آن طرف مي‌رفتيم و پياده اجناس را مي‌آورديم، مثلاً اگر راه دور بود, يک وانت داشتيم که راننده اش آقاي مقدم بود، خودم کارهايش را مي‌­کردم و اجناس را بالاي وانت مي‌­گذاشتم بالا و يا خالي مي­‌کردم. خانم شاه­‌صفي يک پسر شهيد داشت، خيلي خوب بافتني و دستکش مي­­‌بافت. پسرش همان ابتداي جنگ شهيد شد گفتم فکر کن اينها پسران تو هستند که در کردستان مي­‌جنگند دستکش مي­‌پوشند دست­‌هايشان يخ نمي‌­زند، لباس هم مي­دوخت، مادر شهيد کريم­شاهي خدا بيامرزش او هم کمک مي­‌کرد.
شب تا ساعت 2، 3 نصفه شب با مادرها قند خرد مي‌­کرديم، روزهايي که وقت داشتيم حتي سبزي خوردن پاک مي­‌کرديم و براي مجروحان مي‌­برديم، همزمان با هم اين کارها را انجام مي­‌داديم و همه کمک مي­‌کردند، خانه ما يک طبقه بود حياط داشت، با پول آش براي آنها چند تا ماشين براي جنگ خريديم، مثلاً براي آش بعضي­ها 20 هزار تومان مي‌دادند، مثلاً کش مي­خريديم براي لباس­‌ها و آنها راکِش مي­‌کشيديم، خود خانم­‌ها هم پول مي‌­دادند. مي­رفتم درِخانه­‌ها مي­گفتم مي­خواهم مربا بپزم شکر مي­‌دادند، چون من را مي­‌شناختند.
خانم­‌ها جنگ پيش را بردند چون هم بچه‌­هايشان را دادند و هم پشت جبهه خدمت کردند
هر چه همسايه ها دستشان برمي‌­آمد مي‌­دادند، پول مي‌­دادند، بافتني مي­‌بافتند, آنقدر کارهاي خوب مي­‌کردند که من شرمنده آنها مي­‌شدم. بعضي­‌ها مي­‌گويند جنگ را آقايان پيش بردند من مي‌­گويم خانم­ها پيش بردند چون هم بچه‌­هايشان را دادند و هم خدمت کردند پشت جبهه. حتي يادم است آجيل آورده بودند، خانم­ها مي­‌خواستند بسته­‌بندي کنند، از آنها اصلا نمي‌­خوردند، مي­گفتم شما اينجا هستيد مي­‌توانيد بخوريد ولي رزمنده­‌ها يکدفعه يک جايي گير مي­‌کنند که نان ندارند بخورند، جنگ را ملت پيش برد، آن زمان تحريم بوديم و در آن شرايط پيشرفت کرديم.
تسنيم: اين همه کار را چگونه مديريت مي­‌کرديد؟
هفتۀ يکبار خانۀ شهدا برنامه بود، مثلا مي‌­گفتيم فردا اين کار را داريم، آن زمان آب گرم و گاز نبود، کپسول گاز بود. يک بار بود که عراق تازه بمب شيميايي زده بود،گفتند دانشگاه علم صنعت آمپول براي جبهه آورده، فکر کنم فله‌­اي وارد کرده بودند، ما دور آمپول‌ها را با نخ مي­‌پيچيديم به عنوان حفاظ که در کوله­‌شان باشد نشکند. شايد ده هزار آمپول بود ما دو سه روزه آن‌ها را نخ مي­‌پيچيدم، مادر شهدا هم همراه ما براي کمک مي آمدند.
تسنيم: از سختي‌­هاي آن زمان بگوييد؟
خيلي سخت بود، هماهنگي آوردن وسايل را خانم محرر مي­‌کرد و من سرپرستي مي‌­کردم. يکدفعه پارچه آوردند گفتند در عمليات بيت‌­المقدس اسرا زياد گرفتندو لباس زير ندارند، گفتند ما اين پارچه­‌ها را مي­دهيم سه روزه لباس زير به ما تحويل بدهيد، من گفتم نمي­گويم براي عراقي­‌هاست چون اگر بگويم خواهران نمي‌­دوزند، گفتم مي­‌گويم براي جبهه است تا دروغ هم نگفته باشم، به همه گفتند خودتان کش بخريد بدوزيد و سه روز آماده کنيد.
خانم ها با جان و دل کار مي‌کردند
حتي مادر شهيد احمدلو روحش شاد باشد با دست لباس‌ها را دوخته بود. ما يک کاميون را سه روزه آماده کرديم و بعد به همۀ کساني که کار کرده بودند تشويق‌­نامه داده بودند، گفتند کار سختي را انجام داديد. يک کاميون پر از لباس شد و حداقل 200 نفر کار کردند تا لباس ها دوخته شد. البته در کانون چرخ نبودو ما حتي يک قيچي برقي نداشتيم، يک نفر همشهري خودمان بود قيچي برقي داشت مي‌­بردم او قيچي مي­‌کرد و آنها با جان و دل کمک مي­‌کردند.

کانون حضرت زهرا(س)که آمديم آقاي محرر حياط خانه­شان با يک پذيرايي به ما دادند, قرار بود دو سه ما بمانيم ولي چند سالي بوديم، البته کارهاي فرهنگي هم مي­‌کرديم يک بار جانبازان را آورده بوديم، يک جانباز آمد سخنراني کرد. يکبار ماه رمضان يک توپ پارچه آوردند و گفتند جنوب شهر يک انبار پارچه را موشک زدند. يکسري پارچه­‌ها سوخته بودند و يکسري کپک زده بوده و خيلي بوي بدي مي‌­داد، گفتند مي­‌توانيد از اينها استفاده کنيد؟ گفتم بياوريد ما خودمان درستش مي­‌کنيم، ما آورديم هر کدام که سالم بود جدا مي­‌کرديم با تکه­‌هايي که سالم بود ليف و دستمال و حوله درست مي­‌کرديم، دو سه نفري که اين کار را انجام مي‌داديم و نزديک غروب حالت تهوع پيدا کرديم از بس که اين پارچه‌­ها بو مي‌­داد. بعد از اتمام اين کار به ما تشويق‌­نامه‌دادند. گفتند اينها را بايد دور مي‌­انداختيم و شما چقدر از اين‌ها استفاده کرديد و ما در تابستان آن سال يک انبار را نجات داديم و از همه به نحو احسن استفاده کرديم.
تسنيم: هيچ وقت نمي‌­گفتيد ما خسته شديم ديگر به ما ربطي ندارد؟
نه اصلاً. وقتي جنگ تمام شد من گفتم حيف جنگ تحميلي بود صلح هم تحميلي بود.
تسنيم:شما خبر شهادت هم به خانوادۀ شهدا مي­‌داديد و يا مراسم يا يادبود براي شهدا مي‌گرفتيد؟
بله. اول که از مسجد خبر مي‌آوردند، مثلا وقتي خبر شهادت شهيد شاه­‌صفي را آوردند من خبر را براي مادرش بردم.مادرش همين يک پسر را داشت من گفتم خدا صبرت بدهد و او گفت فرزندم عاقبت بخير شد. بعد فاميل ­آمدند خانه‌­اش و من براي او آشپزي کردم.
تسنيم: در آن چند سال فرصت نشد شما برويد جبهه؟
مي­‌خواستم بروم به حاج افغان داماد حاج آقا محررگفتم مي­‌خواهم بروم گفت باشد مي­‌برم­تان، بعد به خانمش گفته بود صلاح نيست شما بياييد جبهه، چون بعضي از برادرها خانم­شان را نديدند, شما برويد ياد همسرانسان مي افتند.اين را گفت من ديگر نرفتم وگرنه دوست داشتم خودم بروم و با دست­هاي خودم آنها را پخش کنم. حتي يکبار در کانون الويه درست کرديم و با اين ماشين هايي که سردخانه داشتند بردند و تمام ارتش را ناهار داده بودند و اولويه خورده بودند.
تسنيم: شما يا خانم‌­ها براي رزمنده‌­ها نامه مي­‌نوشتيد؟
من که وقت نداشتم شايد خانم‌­هاي ديگر مي‌­نوشتند. مثلا يک روز ما دانشگاه علم و صنعت بوديم, گفتم بروم ديدن مجروحان، رفتيم نزديک بيمارستان ساسان، يک دختر خانمي آمد گفت من ديپلم دارم بهتر صحبت مي­کنم، گفتم باشد شما صحبت کن، رفتيم جلو يک مجروحي را ديد گفت برادر شما کدام جبهه مجروح شديد! همه خنديدند. من حتي سبزي خوردن مي‌­برديم بيمارستان فجر با دوستان مي‌­برديم، يک بخش هم عراقي‌­ها بودند به آنها هم داديم گفتم آنها هم اسير هستند و بايد با آنها خوب رفتار کنيم. آنها قند نمي­خوردند مي‌­گفتند شکر مي‌­خواهيم گفتم شکر را صدام خورده است! همه خنديدند. بسياري از اسراي عراقي با رفتار خوب ما پشيمان شده بودند و حتي مي‌­رفتند جبهه مي‌­جنگيدند.
اول جنگ هم منافق داشتيم يک روزي يک خانمي خيلي پوشيده بود آمد گفت شما چرا اينقدر کمک مي‌­کنيد؟ شما اينقدر مربا درست مي­‌کنيد سربازها با آنها فوتبال بازي مي‌­کنند؟ گفتم عيب ندارد بگذار فوتبال بازي کنند عراقي­ها نگويند اينها گرسنه هستند! بعد مسئول کانون آمد گفت اين خانم فرماندۀ پايگاه مالک‌­اشتر بود، گفتم او منافق بود. بعد از سه ماه آمد گفت تو از کجا مي­دانستي؟ او هم خودش منافق بود و هم شوهرش در جبهه منافق بود.

ده سال مشهد نرفتم و با پولش را به جبهه دادم
تسنيم: در اين چندين سال خطري اتفاق نفتاد که منافقين بر عليه شما کاري کنند؟
در کانون من نديدم چون کسي جرات نمي­‌کرد. مديريت من آنجا خوب بود.هر کاري که قرار بود خانم‌ها آنجا انجام دهند, مي گفتم ملحفه پهن کنيد و دست­هايتان را بشوييد، هميشه مي­‌گفتم فکر کنيد جوان خودتان رفته جبهه خوب کار کنيد! مرده را هم بايد تميز غسل بدهيد حالا چه بخواهد برود جهنم و چه برود بهشت. شايد هفته‌­اي يکبار آبگوشت مي­‌خورديم. من ده سال مشهد نرفتم چون با پولش را به جبهه کمک مي­‌کردم حتي جايي مي­‌خواستم بروم پياده مي­رفتم مي­‌گفتم پولش را به جبهه کمک مي‌­کنم، همۀ مردم اينطوري بودند من که چيزي نيستم، آدمي بود فقير بود قند و شکر کوپني مي‌­گرفت مي‌­آورد مي­‌داد کانون و به خاطر جبهه مي­‌آورد نه به خاطر ما. مردم آن زمان خوب کار کردند ولي من از مسئولان گله دارم که اصلاً خوب کار نمي‌­کنند.

تسنيم: بعد از جنگ چه کار کرديد؟
بعد از جنگ آن کانون تبديل به حوزه علميه شد. ديگر بعد از جنگ هر جا راهپيمايي بود مي­رفتم، هر جمعه هم نماز جمعه مي­ روم، به خانواده شهدا سر مي زنم، جلسه‌اي باشد مي‌­روم، کسي کار آشپزي دارد کمک مي­‌کنم براي امام حسين (ع)آشپزي مي‌­کنم، براي تهيه جهيزيه و هر کاري که از دستم بربيايد انجام مي­‌دهم. کسي که بسيجي است اول بايد پيرو رهبر باشد، حرف رهبر را گوش کند، بسيجي بايد دلش با رهبر باشد. رهبر در قلب مردم است، من اول مقلد امام خميني(ره) بودم الان مقلد رهبر هستم. کسي که مقلد رهبر باشد کار خلاقي نمي‌­کند کساني که مقلد رهبر نيستند کار خلاف مي­‌کنند.
تسنيم: در پايان اگر صحبتي داريد, بفرماييد؟
اين انقلابي درختي است که آبياري آن با شهيدان است، يعني هر کوچه اي که مي‌­رويم دو سه شهيد دارد، ما مديون اين شهدا هستيم بايد خون آنها را زنده نگه داريم و پشتيبان رهبرو ولايت باشيم. اين انقلاب به سادگي به دست نيامده، آدم‌­هاي زيادي شهيد شدند، زحمت کشيدند تا اين انقلاب به ثمر رسيده بايد از اين انقلاب مراقبت کنيم و آن را نگه داريم. امام(ره) هميشه م‌ي­گفت نگداريد اين انقلاب دست نامحرمان بيفتد. الان من بعضي چيزها را مي‌بينم غصه ميخورم، مي­گفتم انقلاب ما اين نبود ما بي‌­حجاب را باحجاب کرديم الان باحجاب را بي‌­حجاب کردند، چرا ما الان به اينجا رسيديم نمي­دانم؟ هر کس بايد از خانوادۀ خودش شروع کند خانواده درست شود.
____________________
گفت‌و‌گو از: عليرضا خوب‌بخت
____________________
انتهاي پيام/

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۵۷۸۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

رونمایی از جبهه جدید مقاومت + فیلم

مقاومت اسلامی بحرین (گردان‌های الاشتر) اعلام کرد هفته گذشته در جریان حمله پهپادی خود، مقر شرکت حمل و نقل زمینی «تراک نت» رژیم صهیونیستی در بندر ام الرشراش (ایلات) را در سرزمین‌های اشغالی هدف قرار داده‌اند.

 

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی باشگاه خبرنگاران جوان فیلم و صوت فیلم و صوت

دیگر خبرها

  • رونمایی از جبهه جدید مقاومت + فیلم
  • ۲۵۰۰ یادواره محله و خانه محور برای شهدای استان برگزار می شود
  • ۲۵۰۰ یادواره محله محور و خانه محور برای شهدای استان برگزار می شود
  • ۲ تصادف در زنجان ۱۵ مصدوم برجا گذاشت
  • تصادف در جاده‌های زنجان ۱۵ مصدوم برجا گذاشت
  • ۱۵ مصدوم در دو حادثه رانندگی در زنجان
  • گزارشی حقوقی از تبدیل مدارس غزه به پایگاه‌های نظامی توسط اشغالگران
  • تخریب ۸۰ درصد مدارس غزه و تبدیل آن به بازداشتگاه و مرکز شکنجه
  • ۳ رمان نوجوان تألیفی پیشنهاد خرید هادی خورشاهیان از نمایشگاه
  • رونالدو را راحت خریدیم چون عاشق رئال بود