خانه کوچکي که پايگاه بزرگ براي کمک به جبهه تبديل شد/ آش فروختيم و آمبولانس خريديم
تاریخ انتشار: ۴ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۸۵۷۸۷۴
خبرگزاري آريا - من ده سال مشهد نرفتم و پولش را به جبهه دادم. حتي جايي ميخواستم بروم پياده مي رفتم و پولش را به جبهه کمک ميکنم، مردم هم اينطور بودند, آدم هاي فقير نيز قند و شکر کوپني ميگرفتند و مي آوردند تا ما به جبهه بدهيم. باشگاه خبرنگاران پويا؛ متولد سال 1336 است اما اصلاً گردي از پيري و سالخوردگي در او يافت نميشود, اين را ميتوان از همصحبتي با او فهميد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تسنيم: آن زمان که جنگ شروع شد, شما کجا بوديد و چه کاري انجام ميداديد؟
زمانيکه اعلام کردند جنگ شده و فرودگاه را زدند, من رفته بودم مدرسه دخترم، ديدم مدير مدرسه ترسيده و ميگويد «فردا ميآيند تهران، چه کنيم؟» گفتم «الان بايد از جبهه پشتيباني کنيم, بايد جنگ را هدايت کنيم براي چه بترسيم، انقلاب ما پيروز شده و ما پاي آن ايستاديم.»زماني که جنگ شروع شد من براي کمک رفتم پايگاه مالک اشتر گفتند «بني صدر اسلحه نميدهد و خرمشهر را با کوکتل مولوتف محافظت ميکنند،» من گفتم کاري ندارد من ميتوانم، گفتند ميتواني شيشه جمع کني؟ گفتم بله.
از سر بلوار ابوذر تا پل دوم پياده رفتم ميرفتم در خانهها ميگفتم شيشه آبليمو داريد؟ و همه هم ميدادند، من شيشهها را ميآوردم خانه, خالي ميکردم و دوباره ميرفتم شيشه جمع ميکردم، به چند نفر از همسايهها هم گفتم شيشهها را بشوييد و آماده کنيد. اندازۀ يک نيسان شيشه جمع کرديم و بعد 6 تا 6 تا بستهبندي کرديم و بردند و کارگرها هم از همسايهها بودند و رايگان کار ميکردند. بعدازظهر همان روز يک خانمي شنيده بود و براي کمک آمده بود که ديده بود ما شيشهها را شستيم ظرفهاي ما را شسته بود، من اين خاطره را هيچ وقت فراموش نميکنم، به دخترم گفته بود به مادرت بگو من آمدم براي جبهه شيشه بشورم اما ظرفهايتان را شستم که يک ثوابي ببرم، اينقدر آن زمان مردم عقيده داشتند.
وقتي آمدند شيشهها را بِبَرند گفتم ديگر چه ميخواهيد؟ گفتند خوراکي ميخواهيم. آن زمان هم تازه انقلاب شده بود وضع مالي مردم خيلي خوب نبود من هم ميرفتم از همسايهها قند و شکر ميگرفتم، آنها هم هر چه داشتند ميدادند، چند بار مربا پختيم و پايگاه مالک اشتر آمد و برد، همسايهها هم کمک ميکردند، خانه من يک پايگاه کوچکي شده بود تا دو سه ماه ديدم نميشود و مدام جمعيت ميآيد، رفتيم سر پيروزي يک جا را گرفته بودند ما آنجا باندآژ را درست ميکرديم، يکسال از فعاليت ما در آنجا نگذشته بود گفت اينجا را فروختيم بايد تخليه کنيد. آمديم حاج آقا قدوسي که امام جماعت مسجد حضرت علي(ع) بود، گفت من براي شما جا پيدا ميکنم، رفت کانون گفت بيا برويم ببين جايش خوب است؟ گفتم خوب است، قبلش خانۀ شخصي حاج آقاي محرر بود که قبل از انقلاب کلاسهاي قرآن بود، عباسعلي محرر يک آدم خيرخواه و حزباللهي بود که الان وقف کرده و حوزه شده است و ما دو سه ما موقت آنجا بوديم تا يک جاي خوبي پيدا کنيم، آمديم آنجا کار کرديم.
تسنيم: ساختمان را به شما دادند کار بکنيد؟
خود آقاي محرر آنجا زندگي ميکرد، حتي خانم محرر ميخواست نيمي از آن را وقف کنند يعني يک قسمت از خانهاش را به ما داده بود و بعداً تمام آن را وقف کردند و الان حوزه علميه شده است. ابتدا که نامش کانون حضرت زينب(س) بود که به آن ميگفتند زينبيه، دو سال نامش زينبيه بود، بعد سرپرستي آن را خانم محرر برعهده گرفت.دخترش خارج از کشور بود که خواب ديده بود اينجا کانون حضرت زهرا است و نامش را گذاشتند فاطمه زهرا(س). بعد که اين خواب را ديد نيمي از آن را وقف کردند بعد که پدرش فوت کرد همه را وقف کردند.
شبها سه چهار ساعت ميخوابيدم
تسنيم:خانمها خودشان ميآمدند؟
بله خودشان ميآمدند, مثلاً مسجد خبر ميداد خودشان ميآمدند کار ميکردند، سعي ميکرديم منافقان نيايند، من ساعت 7 صبح که بچهها ميرفتند مدرسه کليد داشتم ميآمدم، وسايل را آماده ميکردم و سرپرستي ميکردم، آش ميپختيم، مربا ميپختيم، هر روز 7 صبح ميرفتم تا ساعت 12:30 و يک بعدازظهر، ميآمدم 2 و 3 دوباره ميرفتم تا ساعت 7 بعدازظهر، دو شيفت کار ميکردم. باورتان نميشود من وقتي ميآمدم خانه شبها سه چهار ساعت ميخوابيدم، شب ميآمدم شام شوهر و بچههايم را هم ميدادم.
تسنيم: مواد اوليه را از کجا ميآورديد؟
خود ستاد جنگ به ما ميداد, مثلاً يک کاميون پارچه سفيد براي ملحفه ميدادند و ما لباس بيمارستاني ميدوختيم، بسياري از خانم ها پارچه ها ميبردند خانههايشان و ميدوختند، آن زمان هم ماشين نبود و راننده نبود ما پياده اين طرف و آن طرف ميرفتيم و پياده اجناس را ميآورديم، مثلاً اگر راه دور بود, يک وانت داشتيم که راننده اش آقاي مقدم بود، خودم کارهايش را ميکردم و اجناس را بالاي وانت ميگذاشتم بالا و يا خالي ميکردم. خانم شاهصفي يک پسر شهيد داشت، خيلي خوب بافتني و دستکش ميبافت. پسرش همان ابتداي جنگ شهيد شد گفتم فکر کن اينها پسران تو هستند که در کردستان ميجنگند دستکش ميپوشند دستهايشان يخ نميزند، لباس هم ميدوخت، مادر شهيد کريمشاهي خدا بيامرزش او هم کمک ميکرد.
شب تا ساعت 2، 3 نصفه شب با مادرها قند خرد ميکرديم، روزهايي که وقت داشتيم حتي سبزي خوردن پاک ميکرديم و براي مجروحان ميبرديم، همزمان با هم اين کارها را انجام ميداديم و همه کمک ميکردند، خانه ما يک طبقه بود حياط داشت، با پول آش براي آنها چند تا ماشين براي جنگ خريديم، مثلاً براي آش بعضيها 20 هزار تومان ميدادند، مثلاً کش ميخريديم براي لباسها و آنها راکِش ميکشيديم، خود خانمها هم پول ميدادند. ميرفتم درِخانهها ميگفتم ميخواهم مربا بپزم شکر ميدادند، چون من را ميشناختند.
خانمها جنگ پيش را بردند چون هم بچههايشان را دادند و هم پشت جبهه خدمت کردند
هر چه همسايه ها دستشان برميآمد ميدادند، پول ميدادند، بافتني ميبافتند, آنقدر کارهاي خوب ميکردند که من شرمنده آنها ميشدم. بعضيها ميگويند جنگ را آقايان پيش بردند من ميگويم خانمها پيش بردند چون هم بچههايشان را دادند و هم خدمت کردند پشت جبهه. حتي يادم است آجيل آورده بودند، خانمها ميخواستند بستهبندي کنند، از آنها اصلا نميخوردند، ميگفتم شما اينجا هستيد ميتوانيد بخوريد ولي رزمندهها يکدفعه يک جايي گير ميکنند که نان ندارند بخورند، جنگ را ملت پيش برد، آن زمان تحريم بوديم و در آن شرايط پيشرفت کرديم.
تسنيم: اين همه کار را چگونه مديريت ميکرديد؟
هفتۀ يکبار خانۀ شهدا برنامه بود، مثلا ميگفتيم فردا اين کار را داريم، آن زمان آب گرم و گاز نبود، کپسول گاز بود. يک بار بود که عراق تازه بمب شيميايي زده بود،گفتند دانشگاه علم صنعت آمپول براي جبهه آورده، فکر کنم فلهاي وارد کرده بودند، ما دور آمپولها را با نخ ميپيچيديم به عنوان حفاظ که در کولهشان باشد نشکند. شايد ده هزار آمپول بود ما دو سه روزه آنها را نخ ميپيچيدم، مادر شهدا هم همراه ما براي کمک مي آمدند.
تسنيم: از سختيهاي آن زمان بگوييد؟
خيلي سخت بود، هماهنگي آوردن وسايل را خانم محرر ميکرد و من سرپرستي ميکردم. يکدفعه پارچه آوردند گفتند در عمليات بيتالمقدس اسرا زياد گرفتندو لباس زير ندارند، گفتند ما اين پارچهها را ميدهيم سه روزه لباس زير به ما تحويل بدهيد، من گفتم نميگويم براي عراقيهاست چون اگر بگويم خواهران نميدوزند، گفتم ميگويم براي جبهه است تا دروغ هم نگفته باشم، به همه گفتند خودتان کش بخريد بدوزيد و سه روز آماده کنيد.
خانم ها با جان و دل کار ميکردند
حتي مادر شهيد احمدلو روحش شاد باشد با دست لباسها را دوخته بود. ما يک کاميون را سه روزه آماده کرديم و بعد به همۀ کساني که کار کرده بودند تشويقنامه داده بودند، گفتند کار سختي را انجام داديد. يک کاميون پر از لباس شد و حداقل 200 نفر کار کردند تا لباس ها دوخته شد. البته در کانون چرخ نبودو ما حتي يک قيچي برقي نداشتيم، يک نفر همشهري خودمان بود قيچي برقي داشت ميبردم او قيچي ميکرد و آنها با جان و دل کمک ميکردند.
کانون حضرت زهرا(س)که آمديم آقاي محرر حياط خانهشان با يک پذيرايي به ما دادند, قرار بود دو سه ما بمانيم ولي چند سالي بوديم، البته کارهاي فرهنگي هم ميکرديم يک بار جانبازان را آورده بوديم، يک جانباز آمد سخنراني کرد. يکبار ماه رمضان يک توپ پارچه آوردند و گفتند جنوب شهر يک انبار پارچه را موشک زدند. يکسري پارچهها سوخته بودند و يکسري کپک زده بوده و خيلي بوي بدي ميداد، گفتند ميتوانيد از اينها استفاده کنيد؟ گفتم بياوريد ما خودمان درستش ميکنيم، ما آورديم هر کدام که سالم بود جدا ميکرديم با تکههايي که سالم بود ليف و دستمال و حوله درست ميکرديم، دو سه نفري که اين کار را انجام ميداديم و نزديک غروب حالت تهوع پيدا کرديم از بس که اين پارچهها بو ميداد. بعد از اتمام اين کار به ما تشويقنامهدادند. گفتند اينها را بايد دور ميانداختيم و شما چقدر از اينها استفاده کرديد و ما در تابستان آن سال يک انبار را نجات داديم و از همه به نحو احسن استفاده کرديم.
تسنيم: هيچ وقت نميگفتيد ما خسته شديم ديگر به ما ربطي ندارد؟
نه اصلاً. وقتي جنگ تمام شد من گفتم حيف جنگ تحميلي بود صلح هم تحميلي بود.
تسنيم:شما خبر شهادت هم به خانوادۀ شهدا ميداديد و يا مراسم يا يادبود براي شهدا ميگرفتيد؟
بله. اول که از مسجد خبر ميآوردند، مثلا وقتي خبر شهادت شهيد شاهصفي را آوردند من خبر را براي مادرش بردم.مادرش همين يک پسر را داشت من گفتم خدا صبرت بدهد و او گفت فرزندم عاقبت بخير شد. بعد فاميل آمدند خانهاش و من براي او آشپزي کردم.
تسنيم: در آن چند سال فرصت نشد شما برويد جبهه؟
ميخواستم بروم به حاج افغان داماد حاج آقا محررگفتم ميخواهم بروم گفت باشد ميبرمتان، بعد به خانمش گفته بود صلاح نيست شما بياييد جبهه، چون بعضي از برادرها خانمشان را نديدند, شما برويد ياد همسرانسان مي افتند.اين را گفت من ديگر نرفتم وگرنه دوست داشتم خودم بروم و با دستهاي خودم آنها را پخش کنم. حتي يکبار در کانون الويه درست کرديم و با اين ماشين هايي که سردخانه داشتند بردند و تمام ارتش را ناهار داده بودند و اولويه خورده بودند.
تسنيم: شما يا خانمها براي رزمندهها نامه مينوشتيد؟
من که وقت نداشتم شايد خانمهاي ديگر مينوشتند. مثلا يک روز ما دانشگاه علم و صنعت بوديم, گفتم بروم ديدن مجروحان، رفتيم نزديک بيمارستان ساسان، يک دختر خانمي آمد گفت من ديپلم دارم بهتر صحبت ميکنم، گفتم باشد شما صحبت کن، رفتيم جلو يک مجروحي را ديد گفت برادر شما کدام جبهه مجروح شديد! همه خنديدند. من حتي سبزي خوردن ميبرديم بيمارستان فجر با دوستان ميبرديم، يک بخش هم عراقيها بودند به آنها هم داديم گفتم آنها هم اسير هستند و بايد با آنها خوب رفتار کنيم. آنها قند نميخوردند ميگفتند شکر ميخواهيم گفتم شکر را صدام خورده است! همه خنديدند. بسياري از اسراي عراقي با رفتار خوب ما پشيمان شده بودند و حتي ميرفتند جبهه ميجنگيدند.
اول جنگ هم منافق داشتيم يک روزي يک خانمي خيلي پوشيده بود آمد گفت شما چرا اينقدر کمک ميکنيد؟ شما اينقدر مربا درست ميکنيد سربازها با آنها فوتبال بازي ميکنند؟ گفتم عيب ندارد بگذار فوتبال بازي کنند عراقيها نگويند اينها گرسنه هستند! بعد مسئول کانون آمد گفت اين خانم فرماندۀ پايگاه مالکاشتر بود، گفتم او منافق بود. بعد از سه ماه آمد گفت تو از کجا ميدانستي؟ او هم خودش منافق بود و هم شوهرش در جبهه منافق بود.
ده سال مشهد نرفتم و با پولش را به جبهه دادم
تسنيم: در اين چندين سال خطري اتفاق نفتاد که منافقين بر عليه شما کاري کنند؟
در کانون من نديدم چون کسي جرات نميکرد. مديريت من آنجا خوب بود.هر کاري که قرار بود خانمها آنجا انجام دهند, مي گفتم ملحفه پهن کنيد و دستهايتان را بشوييد، هميشه ميگفتم فکر کنيد جوان خودتان رفته جبهه خوب کار کنيد! مرده را هم بايد تميز غسل بدهيد حالا چه بخواهد برود جهنم و چه برود بهشت. شايد هفتهاي يکبار آبگوشت ميخورديم. من ده سال مشهد نرفتم چون با پولش را به جبهه کمک ميکردم حتي جايي ميخواستم بروم پياده ميرفتم ميگفتم پولش را به جبهه کمک ميکنم، همۀ مردم اينطوري بودند من که چيزي نيستم، آدمي بود فقير بود قند و شکر کوپني ميگرفت ميآورد ميداد کانون و به خاطر جبهه ميآورد نه به خاطر ما. مردم آن زمان خوب کار کردند ولي من از مسئولان گله دارم که اصلاً خوب کار نميکنند.
تسنيم: بعد از جنگ چه کار کرديد؟
بعد از جنگ آن کانون تبديل به حوزه علميه شد. ديگر بعد از جنگ هر جا راهپيمايي بود ميرفتم، هر جمعه هم نماز جمعه مي روم، به خانواده شهدا سر مي زنم، جلسهاي باشد ميروم، کسي کار آشپزي دارد کمک ميکنم براي امام حسين (ع)آشپزي ميکنم، براي تهيه جهيزيه و هر کاري که از دستم بربيايد انجام ميدهم. کسي که بسيجي است اول بايد پيرو رهبر باشد، حرف رهبر را گوش کند، بسيجي بايد دلش با رهبر باشد. رهبر در قلب مردم است، من اول مقلد امام خميني(ره) بودم الان مقلد رهبر هستم. کسي که مقلد رهبر باشد کار خلاقي نميکند کساني که مقلد رهبر نيستند کار خلاف ميکنند.
تسنيم: در پايان اگر صحبتي داريد, بفرماييد؟
اين انقلابي درختي است که آبياري آن با شهيدان است، يعني هر کوچه اي که ميرويم دو سه شهيد دارد، ما مديون اين شهدا هستيم بايد خون آنها را زنده نگه داريم و پشتيبان رهبرو ولايت باشيم. اين انقلاب به سادگي به دست نيامده، آدمهاي زيادي شهيد شدند، زحمت کشيدند تا اين انقلاب به ثمر رسيده بايد از اين انقلاب مراقبت کنيم و آن را نگه داريم. امام(ره) هميشه ميگفت نگداريد اين انقلاب دست نامحرمان بيفتد. الان من بعضي چيزها را ميبينم غصه ميخورم، ميگفتم انقلاب ما اين نبود ما بيحجاب را باحجاب کرديم الان باحجاب را بيحجاب کردند، چرا ما الان به اينجا رسيديم نميدانم؟ هر کس بايد از خانوادۀ خودش شروع کند خانواده درست شود.
____________________
گفتوگو از: عليرضا خوببخت
____________________
انتهاي پيام/
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۵۷۸۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
رونمایی از جبهه جدید مقاومت + فیلم
مقاومت اسلامی بحرین (گردانهای الاشتر) اعلام کرد هفته گذشته در جریان حمله پهپادی خود، مقر شرکت حمل و نقل زمینی «تراک نت» رژیم صهیونیستی در بندر ام الرشراش (ایلات) را در سرزمینهای اشغالی هدف قرار دادهاند.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی باشگاه خبرنگاران جوان فیلم و صوت فیلم و صوت