خاطرات يک فرمانده ارتشي از جنگ و روزهاي پيش از جنگ
تاریخ انتشار: ۴ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۸۵۹۳۴۹
خبرگزاري آريا - سرهنگ شريفالنسب از فرماندهان ارتشي دوران دفاع مقدس خاطراتي را از روزهاي جنگ و قبل از آن بيان ميکند. به گزارش خبرنگار فرهنگي باشگاه خبرنگاران پويا, سرهنگ سيد محمد علي شريف النسب از فرماندهان ارتش در دوران دفاع مقدس خاطراتي از دوران پيش از جنگ و پس از جنگ را اينگونه بيان ميکند: ايران پيش از انقلاب از ارتش هاي ممتاز و قدرتمند منطقه بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
نفوذ در چنين ارتشي کار آساني نبود و به مدد آسماني و خلاقيت فطري نياز داشت و اين همه در شخص حضرت امام موجود بود. ايشان از گذشتههاي دور با ارتش مانند پدري مهربان و روانشناسي بزرگ برخورد ميکرد و حساب بدنه سالم آن را از حساب معدود فرماندهان وابسته جدا مي ساخت. او بيش از هر رهبر بزرگ جهاني مي دانست که اين سرمايه پرارزش را چگونه مي توان در راه دفاع از کشور و سرافرازي اسلام به فداکاري واداشت.
در چنين فضايي شهيد سيد موسي نامجو در سال 39 با همکاري سرتيپ محمدرضا رحيمي از گروه مشاورين مقام معظم رهبري پايه گذار هسته هاي مقاومت با هدف اصلاحات در بافت ارتش ميشود. او که استاد نقشه خواني و نقشه برداري دانشکده افسري بود دانشجويان مذهبي و مستعد را به جلسات خصوصي خارج از محيط نظام دعوت مي کرد. من نيز در سال 42 و شهيد اقارب پرست از مرکز زرهي شيراز و شهيد يوسف کلاهدوز از گارد شاهنشاهي عضو اين تشکيلات بوديم. هستههاي مقاومت در دوران حکومت نظامي شاه فعال بودند و حتي المقدور مانع برخورد هاي تند ارتش با مردم مي شدند.
در اوج مبارزات مردمي ، دولت آمريکا ژنرال هايزر را فرستاده بود که به کمک فرماندهان امنيت و ثبات را به رژيم رو به زوال شاه برگرداند. مقامات بلند پايه ارتش اعتنايي به او نکردند و گفتند ما نفوذي روي طبقه جوان ارتش نداريم.
سرانجام ارتش با هدايت و درايت حضرت امام همگام و همراه با مردم شد . اگر غير از اين بود و قرار بود ارتش در روز هاي بحراني انقلاب در مقابل ملت بايستد، جوي خون راه مي افتاد. آنچنان که در کشور هاي دور و نزديکمان به وقوع پيوست.
12 بهمن 57 هواپيماي حامل رهبر انقلاب در ميان بهت و حيرت جهانيان در امنيت کامل در تهران به زمين نشست و مورد استقبال با شکوه اقشار ميليوني قرار گرفت. قطعا اين واقعه بزرگ بدون خواست قلبي ارتش امکان پذير نبود.
رژه نمايندگان نيروي هوايي در برابر حضرت امام در روز 19 بهمن 57 پشت رژيم شاه را شکست و سران ارتش با اعلام همبستگي تسليم مردم شدند . آنگاه نا قوس پيروزي به صدا در آمد و ارتش ايران در نقش بازوي امام در صحنه حوادث اثر گذار شد.
مزدوران شرق و غرب که با پيروزي انقلاب سرشان بي کلاه مانده بود سلاح و مهمات پادگانها را غارت کردند و به مناطق حساس مرزي انتقال دادند. به دنبال آن نغمه هاي شوم جدايي طلبي بلند شد و حضور به موقع ارتش را ميطلبيد.
آنان در پادگان ها و پايگاه هاي هوايي و دريايي نفوذ کرده و با علم کردن ارتش بي طبقه توحيدي ميگفتند: همه با هم برادريم. فرمانده و زير دست معني ندارد و بايد شورايي عمل کنيم در نتيجه فرماندهي و سلسله مراتب متزلزل گشته و نظم و انضباط جاي خود را به تحصن و هرج و مرج داده بود.
اولين حادثه اي که براي انقلاب پيش آمد سقوط پادگان مهاباد و تهديد پادگان سنندج بود. سپهبد شهيد ولي قرني در مقابل آشوبگران محکم ايستاد. بيمهري دولت موقت باعث شد هفتم فروردين 58 کنارهگيري کند و متأسفانه يک ماه بعد نيز توسط گروه التقاطي فرقان به شهادت رسيد.
از پايان اسفند 57 بيش از دو لشگر ما در مناطق کردستان درگير بودند. در سناريوي شرق و غرب نابودي انقلاب اسلامي کليد خورده بود و بايد ارتش که بازوي انقلاب شده بود با گرفتار شدن در جنگ خانگي فرسوده شود و اين در حالي بود که صدام ارتش بعث عراق را به کمک حاميان خود مجهز و بروز کرده بود.
قضيه گروگانگيري هم سيلي محکمي بود که آمريکا خورده بود. پس از آن دشمنيهاي او با نظام چندين برابر شده بود و مي بايستي در انتظار ضربه هاي بزرگ تري مي بوديم که غفلت کرديم.
آمريکا در ماجراي طبس نيز اهداف شوم و خطرناکي را دنبال ميکرد که با عنايات الهي و خارج از ديد و سلطه حکومت وقت، دسيسه هايش همه در هم شکست.
حادثه بعدي که براي نابودي ارتش و عليه نظام طراحي شده بود، کودتاي ساختگي و موهوم نقاب بود که آن موقع به اشتباه به نوژه معروف شد. آن زمان همه بازي خورده و خوشحال بوديم که کودتا شکست خورده است، اما طراحان آن که ميدانستند از اين آدمهاي بيهويت و سادهلوح کاري ساخته نيست پيروزي خود را در شکست کودتا يعني بياعتبار ساختن ارتش نزد رهبري و مردم دنبال کردند.
با افشاي کودتا، دوست و دشمن به جان ارتش افتادند. قوي ترين ضربه به نيروي هوايي وارد شد. تعداد زيادي از بهترين خلبانان ما اعدام شدند و دشمن تصور کرد نيروي هوائي کارآئي خود را از دست داده است.
واحد کلاه سبزها که در حکم واکنش سريع ارتش بود و هرجا فتنه اي برپا مي شد، ظرف دو ساعت در مقابل دشمن سينه سپر ميکرد، تعدادي از بهترين نيروهاي خود را از دست داد و از شور و نشاط افتاد.
گردان هاي سلحشور لشگر 21 حمزه که اولين نوروز انقلاب همراه سرلشگر ولي فلاحي براي درهم شکستن محاصره به سنندج رفته و اولين شهدا را تقديم انقلاب کرده بودند در اين کودتاي ساختگي ضربه بزرگي ديد.
لشگر 92 زرهي اهواز که شمشير آبديده ايران و سپر آهنين کشور بود، ضربهاي کاريتر ديد. صلابت اين لشگر چنان بود که در گذشته وقتي تيپ دزفول اين لشکر رزمايش صحرايي داشت، ارتش عراق در آماده باش کامل به سر ميبرد که مبادا ايرانيها راه خود را به طرف بغداد کج کنند.
سرهنگ فرزانه فرمانده شجاع وموفق ارتش ده ماه قبل از جنگ مسئوليت لشگر 92 زرهي را عهدهدار ميشود. او ميگويد، در اولين مراسم صبحگاه نفراتم مرا هو کردند. آنقدر ايستادم تا از رو رفتند و ساکت شدند. گفتم برادران! کشور و انقلاب ما دشمناني قدرتمند دارد. نا بساماني و بهم ريختگي زياد است، اگر کوتاهي کنيم بر ما غلبه پيدا ميکنند و آبرويمان خواهد رفت. بياييد لشگر را از نو بسازيم.
صلوات فرستادند و استقبال کردند. متخصصان تانک و نفربر پراکنده و گاه در ژاندارمري محل تولدشان مشغول به کار بودند. با حمايت تيمسار فلاحي همه را برگرداندم.
آموزشهاي نظامي و رزمايش ها برقرار و لشگر داشت عملياتي ميشد که معاونم تلفن زد و گفت تعدادي از افسران و درجه داران ما را دستگير کرده اند. گفتم ميآيم ببينم چه خبر است. در راه پادگان عده اي مسلح نقاب دار از خودرو پيادهام کردند و مرا با خود بردند و بعد از فشارهاي روحي بسيار، دوهفته بعد از جنگ آزادم کردند.
از همه بدتر چند روزي به آغاز جنگ تعدادي از متهمان را به ميدان صبحگاه لشگر مي آورند و در مقابل همرزمانشان به رگبار ميبندند. يکي از آنان در حال فوران خون از بازوانش فرياد مي زده، به خدا قسم ما خائن نيستيم. اگر آمريکا و شوروي عقلهايشان را روي هم ميگذاشتند نميتوانستند يک چنين صحنه وحشتناکي را براي تخريب روحيه ارتش پياده کنند. با اين برخورد خشونت بار نه تنها لشکر که تمامي ارتش درهم ميشکند. کودتاي نقاب آخرين حلقه از زنجيره توطئههاي آشکار و پنهان عليه ارتش بود که صدام جرات پيدا کند و بگويد سه روزه کار خوزستان و هفت روزه کار تهران را تمام خواهم کرد.
حالا به نيمه دوم شهريور 59 نزديک مي شويم، سرهنگ کتيبه رييس اداره دوم ارتش، نمايندگان مجلس را با منطقه عمليات آشنا ميکند و ميگويد توپخانه هاي دور برد عراق که هدف را در 30 کيلومتري ميزند، هم اکنون در 5 کيلومتري مرز ما است، يعني برد آتش آن ها 25 کيلومتر در خاک ماست و چنين وضعيتي در عرف نظامي يعني تجاوز آشکار و آغاز جنگ.
تيمسار ظهيرنژاد در ادامه مي گويد، من به کار خود مسلط هستم و در مقابل قوي تر از عراق هم مي ايستم. استدعا دارم به من کمک کنيد و دست مداخله گران را در ارتش قطع کنيد. وقتي مي خواهم لشگر 77 را به جبهه حرکت بدهم استاندار خراسان مانع ميشود و مي گويد ، ما را در مقابل همسايه شمالي تنها ميگذاري؟ وقتي مي خواهم لشگر قزوين ويا لشگر 21 حمزه را جابه جا کنم ميگويند مي خواهي کودتا کني؟ بازار شايعه هم به سوي ارتش روانه است !
نمايندگان مجلس به اين هشدارها اعتنا نکرده و به اين پاسخ که مگر شيعيان عراق به صدام اجازه حمله خواهند داد، بسنده مي کنند. ستون پنجم هم فعال است و خبرها به صدام ميرسد. در مجموع رهبر ديوانه عراق که از قرارداد 1975 الجزاير زخمي عميق بر دل داشت فرصت را غنيمت شمرده و مي گويد: به نام ملت هاي عرب، قادسيه صدام را آغاز ميکنيم! و روز 31 شهريور به دنبال بمباران فرودگاههاي بزرگ کشور، يورش سيل آساي ارتش بعث عراق با 12 لشگر مجهز و حدود 30 تيپ مستقل و تازه نفس به سوي مرزهاي ما کليد مي خورد.
هنوز فرمانده لشگر92 در زندان به سر ميبرد و تا آن زمان هرچه به فرمانده نيروي زميني فشار مي آوردند که چرا فرمانده لشگر تعيين نميکني؟با عصبانيت مي گويد هرکس او را بدون اطلاع من زنداني کرده خودش لشگر را اداره کند، خوزستان از اختيار من خارج است.
شامگاه همان روز و بامداد روز بعد خلبانان شجاع و غيرتمند ما در عمليات کمان 99 با 140فروند هواپيما، تاسيسات حياتي عراق را از کار انداختند. اين عکس العمل غيرمنتظره و درخشان دشمن را به شدت غافلگير و مضطرب ساخت.
لشگر خوزستان هم با هزاران زخم عميقي که از دوست و دشمن بر تن داشت خونش به جوش آمد و در حالي که از حداقل امکانات لازم و تجهيزات نظامي برخوردار بود، مانند شيري خشمگين در برابر تهاجم ارتش عراق ايستاد.
روز دوم مهر، دانشجويان دانشکده افسري به اتفاق فرمانده خود سرلشکر شهيد سيد موسي نامجو وارد اهواز شدند و جبهههاي نبرد را به عنوان رزمنده و مربي نيروهاي مردمي تقويت کردند. ارتش به عنوان يک حرکت نمادين علياکبرهاي خود را به ميدان نبرد فرستاده بود.
نيمه شب سوم يا چهارم جنگ حضرت آيتالله خامنهاي به اتفاق دکتر چمران و سرهنگ فروزان فرمانده ژاندارمري کل کشور به اتاق جنگ اهواز وارد شدند. گويي سه لشکر قدرتمند به ما پيوسته است. سرهنگ قاسمي نو نيز که افسري کارامد و آشناي به منطقه بود، به فرماندهي لشگر منصوب شد. کارها کم کم روي غلتک افتاد. شامگاه هر روز گرداگرد حضرت آيت الله خامنهاي جمع ميشديم و فرماندهان با حضور ايشان حوادث و اتفاقات روزانه را بررسي و به چاره انديشي مي پرداختند.
عراقي ها در جنگلهاي دبّ حردان يعني پشت ديوارهاي اهواز مستقر بودند. ستاد لشگر و اتاق جنگ در برد خمپاره هاي دشمن بود. گروهک ها فعال بودند. سلاح و مهمات و اقلام دارويي که به فرودگاه مي رسيد، گاه با تهديد رانندگان در نقاط نا معلومي تخليه مي شد.
فرمانداران و مرزنشينان براي دريافت کمک نظامي به اتاق جنگ هجوم آوردند و کمک ميخواستند و ميگفتند جان و مال و ناموس مردم در خطر است. خبر ها ناگوار بود و اهواز هر لحظه در معرض سقوط قرار داشت .
دشمن از هوا و زمين شهر را مي کوبيد. مردم ثروتمند خانه هاي خود را رها کرده و به مناطق امن رفته بودند و مردم فقير فرزندان خود را از اين سو به آن سو مي کشيدند.
از ساختمان ها و انبار ها در گوشه و کنار شهر دود و آتش به آسمان مي رفت. خيابان ها از زباله پر بود و سگهاي گرسنه بلاي جان مردم شده بودند. از آتش نشاني و خدمات شهري و بهداشت خبري نبود.
بقاياي گروه خلق عرب که يکسال قبل مي خواستند خوزستان را دربست تحويل دشمن دهند با عراقي ها کنار آمده و در تضعيف روحيه مردم فرو گذار نبودند. شايعه مي کردند در فلان نقطه چترباز فرود آمده و يا مردم در برابر عراقي ها گاو و گوسفند کشته اند.
ظهير نژاد معتقد بودکه همه نيرو هايمان را بايد در دزفول که سکوي پيروزي خوزستان است متمرکز کنيم. او در برابر کساني که براي حراست از شهرهاي خود کمک مي خواستند ايستادگي ميکرد و ميگفت نيروهايم را لقمه لقمه نمي کنم. اگر دزفول از دست برود همه خوزستان خواهد رفت. اما مردم و مقامات محلي قانع نميشدند و ارتش را متهم به سهل انگاري مي کردند.
فلاحي و ظهيرنژاد در مديريت بحران و دانش نظامي سرآمد بودند و هنرجنگ را به خوبي مي دانستند و به افراد ناوارد به فنون نظامي اجازه دخالت نمي دادند. در يکي از جلسات ستادي و عملياتي قرارگاه دزفول وقتي بني صدر مي گويد به نظر من هنوز کلمه بعدي را نگفته، ظهيرنژاد ميگويد: آقاي رييس جمهور، جنابعالي کدام مدرسه نطامي را گذرانده اي که به خود اجازه دخالت مي دهي؟ بني صدر تا گردن سرخ مي شود و مي گويد به شرفم قسم اگر کسي را داشتم همين الان عوضت ميکردم و ساعت 2 بعد از نيمه شب جلسه را به حالت قهر ترک مي کند.
تيمسار فلاحي در سخنراني ها و مصاحبهها از مردم مي خواست که از قضاوت در کار جنگ پرهيز کنند، چراکه جنگ قوانين خاص خود را دارد، حتي ممکن است فرمانده تحت شرايطي دستور عقب نشيني بدهد. نبايد او را سرزنش يا متهم کرد. وي ميافزود کار در اتاق جنگ از اتاق عمل بيمارستان به مراتب حساس تر است. در اتاق عمل جان يک نفر به خطر مي افتد، اما در اتاق جنگ جان هزاران نفر.
در يکي از روز هاي هفته اول جنگ يوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران با نگراني خبر داد، حضرت آيتا... خامنه اي که سحرگاه به اتفاق برادر شمخاني و دکتر چمران براي شناسايي به دب حردان رفته اند، هنوز باز نگشته و ارتباط با آنان قطع است، خوشبختانه ساعاتي بعد خبر بازگشت وسلامتي آنان دريافت شد و همگي خوشحال شديم.
روزهاي اول جنگ لشکر 92 زرهي به کمک سپاه پاسداران و با پشتيباني کامل نيروي هوايي و هوانيروز چنان درسي به دشمن داد که صدام به اشتباه احمقانه خود پي برد و در روز پنجم يا ششم مهر آتش بس سازمان ملل را يک طرفه قبول کرد، اما جمهوري اسلامي به دليل حضور نيروهاي متجاوز در منطقه زير بار نرفت و نپذيرفت.
نقش مؤثر شهيد منصور وطن پور در انهدام ستونهاي زرهي دشمن و جلوگيري از سقوط اهواز در هفته اول جنگ فراموش ناشدني است. او فرمانده تيم هاي شکار تانک هوانيروز بود. هلي کوپتر وي شامگاه روز نهم مهر در نزديکي اهواز سانحه ديد و سقوط کرد و او در آتش عشق به ميهن پروانه وار سوخت.
مقاومت مردمي خرمشهر از آغاز جنگ روز هاي سختي را گذرانده بود. سپاه خرمشهر به فرماندهي شهيد محمد جهانآرا همگام با گردان دژ تا آخرين نفس جنگيده و تلفات بسيار متحمل شده بودند، مردم هم شهر را به مرور تخليه کرده و همه اميدها تيديل به ياس شده بود. شامگاه روز 9مهر در جلسه ستاد جنگهاي نامنظم سخن از سقوط خرمشهر به ميان آمد. با توصيه آقاي محمد فروزنده معاون استاندار و وزير دفاع بعدي و بنا به امر حضرت آيتا... خامنهاي براي چاره جويي به اين منطقه عزيمت کردم. ساعت 12 روز دهم مهر به اتاق جنگ خرمشهر رسيدم که در حال جابجايي به خسروآباد بود.
فرماندهي منطقه عمليات با ناخدا حکمت جوادي بود . بعد از توجيه مختصر با تعداد معدودي رزمنده ، حمله غافلگيرانهاي را به منطقه گمرک که قويترين نقطه تجمع و رخنه دشمن بود، سازماندهي کردم. ناخدا صمدي فرمانده تکاوران دريايي و سرهنگ دوم شاهان بهبهاني فرمانده آن روز گردان دژ سر رسيدند و همکاري کردند . در اين حمله نفراتي از سپاه پاسداران، گردان دژ، تکاوران دريايي، دانشجويان دانشکده افسري و جمعيتي در حدود 200نفر زن و مرد حاضر در مسجد جامع که براي ماندن هم قسم شده بودند، حضور داشتند. مردم بومي با کوکتل مولوتف هاي باقيمانده از جنگ با خلق عرب و نيروهاي نظامي با سلاح هاي انفرادي خود پشت بام هايي را که مسلط به دشمن بود اشغال کردند. در اين نيروي 500 نفره سه آرپي جي زن بيشتر نداشتيم. به آن ها گفتم جلوتر برويد و يک شليک و يک انفجار ايجاد کنيد. حال نمي دانم به يک جعبه مهمات زده بودند و يا به کاميون مهمات. دشمن که چنين انتظاري داشت غافلگير شد و پا به فرار گذاشت. جمعيت با فرياد الله اکبر ده ها تانک و نفربر آنان را به آتش کشيدند. عراقي ها در نقاط تجمع ديگر نيز به تصور اين که به محاصره افتاده اند منطقه را تخليه کردند. ساعتي بعد رزمندگان تعدادي تانک و نفربر عراقي را که روشن مانده بود سوار بودند و در شهر و در مقابل مسجد جامع جولان مي دادند.
از آن روز عراقي ها مدت ده روز ديگر در پشت دروازه هاي شهر مانده و بر سر مدافعان گلوله ميباريدند. پي در پي حمله مي کردند اما با شکست مواجه مي شدند. مدارس، مساجد و حسينيه ها که بناي محکمي داشت پايگاه رزمي شده بود. مرکز مقاومت، مسجد جامع بود که حکم ستاد عملياتي و مرکز تدارکات و آماد داشت.
دشمن به دليل تلفات و ضايعات بسيار و ايستادگي مردم شهر را دور زد و سحرگاه روز 19مهر در منطقه مارد با ايجاد پل از کارون گذشت و وارد کوير آبادان شد و در نظر داشت سريعاً و ظرف يکي دو ساعت خود را به بهمنشير و اروند رسانده و خرمشهر و آبادان را ضميمه خاک خود کند.
تکاوران دريايي اولين کساني بودند که در اين نقطه در مقابل عراقي ها ظاهر شدند. بخش عمده اي از نيروهاي مردمي خرمشهر و آبادان نيز به آنان پيوستند و جبهه جديدي را تشکيل دادند و حرکت نيروهاي متجاوز را آسيب پذير و کند کردند.
روز بيست و چهارم مهر در خيابان طالقاني مقابل پايگاه دانشجويان دانشکده افسري در کمين عراقي ها قرار گرفتيم و چندين شهيد داديم. سروان مهدي تهمتن و سروان مسعود اصلاني از فرماندهان رشيد و فداکار دانشکده افسري و حجت الاسلام شريف قنوتي که در حمله روز دهم مهر به جبهه گمرک نقش مهمي داشت و در اين روزها توزيع آب و غذا و مهمات بر عهده او بود ، در ميان شهدا بودند. يکي ديگر از فرماندهان سلحشور دانشکده افسري نيز به نام سروان فرامرز جوانشير روز هشت مهر يعني دو روز پيش از آنکه من به خرمشهر بيايم، به شهادت رسيده بود. روز 24 مهر به مناسبت شهادت اين عزيزان خرمشهر خونين شهر نام گرفت.
از روز بيست و پنجم ادامه نبرد در خرمشهر دشوارتر شد. رزمندگان ما به حداقل رسيده بودند، عراقيها به ساختمانهاي مسکوني و مرتفع نفوذ کرده و مدافعان شهر را هنگام عبور به گلوله ميبستند. جنگ خانه به خانه و کوچه به کوچه شده بود .
روز 27 مهر شاخه قرارگاه اروند که مرکز آن در ماهشهر بود، در هنگ ژاندارمري آبادان تاسيس شد، من در آنجا هماهنگ کننده نيرو هاي مردمي بودم، اما شهيد اقاربپرست عمليات را همچنان از مسجد جامع هدايت مي کرد. در نهايت خرمشهر به دليل کاهش نيروهاي رزمنده سحرگاه دوم آبان تخليه شد. اقاربپرست و قادر شفايي از فرماندهان دانشکده افسري آخرين نفراتي بودند که شهر را ترک گفتند. عراقي ها تا چند روز بعد جرات ورود به شهر نداشتند. وقتي سايه شوم آنان بر سر شهر افتاد همه جا را ويران کردند و آنچه در خانه ها، انبارها وگمرک خرمشهر سالم مانده بود به يغما بردند.
روز 2/08/59 همزمان با تخليه غم انگيز خرمشهر که بيشتر بر اثر تمرکز نيرو در کوير آبادان اتفاق افتاد، حمله يک گردان پياده مأمور از لشگر 21 حمزه به فرماندهي سرگرد شاهين راد و با حمايت معدودي تانک به تصويب رسيد.
اين عمليات در کيلومتر 17ماهشهر آبادان اتفاق مي افتاد و از قرارگاه عملياتي اروند که پايه گذار و فرمانده آن سرهنگ فروزان بود هدايت مي شد. شاهين راد مي گويد وقتي ماموريت در حضور تيمسار فلاحي به من ابلاغ شد گفتم حتما مي دانيد مرا با اين يگان کوچک و محدود به جنگ يک لشگر قدرتمند پياده مکانيزه مي فرستيد؟ سرهنگ فروزان گفت: بله مي دانيم چه ميکنيم. ناچاريم مثل حضرت اباعبدا... الحسين(ع) که همه هستي خود را براي بقاي اسلام داد با اين نيروي کم به قلب دشمن بزنيم و به او بفهمانيم در برابر تجاوز او همه جا مانند خرمشهر مقاومت هست. بنابراين نبرد ما با دشمن به هر قيمت و با هر ميزان خسارت پيروزي است و درخور ستايش.
شاهين راد مي گويد قانع شدم و اهميت مأموريت را براي همرزمانم روشن ساختم و سحرگاه روز بعد در نبردي سنگين و بسيار نابرابر به دشمن تاختيم. پيشروي ما در دل جبهه دشمن با چنان شجاعت و سرعتي انجام شد که معاونم سروان محمدي اسير، رئيس رکن 3گردانم سرگرد کاوه و سه فرمانده گروهان و دو فرمانده دستهام شهيد و پنج فرمانده دسته ديگرم مجروح شدند و پيشروي دشمن متوقف گرديد.
مجموع فداکاري رزمندگان در کوير آبادان دشمن را ناگزير کرد مسافتي را که ميتوانست از منطقه مارد ظرف چند ساعت طي کند تا به بهمنشير برسد، تا روز 8 آبان يعني 19 روز بعد به کندي و با احتياط ادامه دهد. در اين مدت رزمندگان ما در پايگاههاي رزمي ميان راه به خصوص در ايستگاههاي 7 و 12 آبادان کارکشتهتر شده بودند و يک گردان نظامي تازه نفس نيز از راه رسيده بود. دشمن شامگاه آن روز بر روي بهمنشير پل زد و در محله ذولفقاري سرپل گرفت. شهر آبادان تقريبا در محاصره 360 درجه اي قرار گرفت و تا دسترسي نيروهاي عراقي به اروند و کشور خود چندگامي بيش نمانده بود.
بامداد همان روز سرهنگ شکرريز و جانشين او سرگرد حسني سعدي نمايندگان قرارگاه اروند وضع بحراني منطقه را درحضور فرماندهان ارتش، سپاه و نيروهاي مردمي، امام جمعه آبادان و آقاي صفاتي دزفولي نماينده مردم در مجلس شوراي اسلامي تشريح و دستورات لازم براي انهدام نيروهاي متجاوز صادر کردند.
در پايان جلسه آيت الله جمي در سخنان کوتاهي با اشاره به آيات کلام الله مجيد و احاديث و روايات به تقويت روحيه فرماندهان پرداختند. با سخنان پرشور و سحرآساي اين مرد الهي خستگيهايمان زدوده شد و ترس و نگراني به کلي از وجودمان رخت بربست.
سرگرد کهتري که سه روز قبل با گردان پياده خود از لشگر 77 خراسان به آبادان وارد شده بود، ماموريت يافت به کمک نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران آبادان و خرمشهر در اين نبرد سرنوشت ساز به دشمن تک کند.
سحرگاه روز نهم به همت رزمندگان پل دشمن در نخلستان هاي ذوالفقاري در هم شکست و نفربر فرماندهي و تجهيزات عراقيها در اختيارمان قرار گرفت و سربازان عراقي در حال فرار در رودخانه بهمنشير و در باتلاق هاي اطراف آن به دام افتادند.
در اين نبرد نابرابر يک گردان نظامي بيشتر نداشتيم و نيرو هاي سپاه و مردمي نيز در همين حدود و حتي کمتر بودند با اين وجود پيروزي بدست آمده بسيار عظيم و شگفت آور بود و متاسفانه در دعواها و برخوردهاي سياسي بني صدر کم رنگ گرديد و به فراموشي سپرده شد.
دشمن بعد از اين شکست تحقيرآميز به سنگرهاي بتوني خود در کوير آبادان عقبنشيني کرد و پيرامون خود دژي از مين و استحکامات پديد آورد. شب ها نيز از ترس گشتيهاي رزمي آسمان منطقه را با گلوله هاي منور مانند روز روشن نگاه مي داشت.
سرهنگ فروزان فرمانده قرار گاه اروند با نيروهاي محدود و بنا به قول خود لنگه به لنگه اي که در اختيار داشت قدرت و جسارت هر گونه حرکتي را از دشمن براي جداسازي اين خطه زرخيز و استراتژيک سلب کرده بود. اگر خرمشهر و آبادان از دست ميرفت بازگشت آن به ميهن اسلامي بسيار دشوار مي شد.
اواخر زمستان 59 مسئوليت منطقه عمليات اروند به لشگر 77 خراسان واگذار شد و زمينه بزرگترين جنگ کلاسيک براي شکستن حصر آبادان فراهم آمد. سرانجام با تدبير خردمندانه تيمسار فلاحي و تيمسار ظهيرنژاد و تدبير فرمانده لايق و باايمان لشگر سرهنگ سيد شهاب الدين جوادي که فارغالتحصيل دانشگاه جنگ مصر بود و شجاعت و فداکاري رزمندگان اسلام اعم از ارتش، سپاه و نيروهاي مردمي عمليات بزرگ و تاريخي ثامن الائمه در سحرگاه 5 مهرسال60 آغاز گرديد و حصر آبادان که آرزوي طلايي امام و مردم بود درهم شکست.
ارتش بعث عراق در ميادين مين و استحکامات خود چنان ميخکوب شده بود که انهدام و از جا کندن آنان به فکر برجسته ترين کارشناسان نظامي جهان نمي رسيد. در اين عمليات پيروزمند که با کمترين خسارت انساني اتفاق افتاد، بيش از 1800تن از افراد دشمن به اسارت در آمدند و تعداد زيادي تانک، نفربر، خودروهاي سبک و سنگين به غنيمت گرفته شد.
سخنراني پر شور و حماسي فرمانده لشگر 77 به زبان عربي فصيح در حضور وزير دفاع وقت سرلشگر نامجو و رئيس ستاد ارتش و فرمانده نيروي زميني و فرماندهان سپاه و نيروهاي مردمي و در جمع اسراي عراقي در رسانههاي بينالمللي انعکاس عجيبي يافت و تحسين جهانيان را برانگيخت. رژه اسراي عراقي از برابر فرماندهان بر شکوه و عظمت اين مراسم افزود، آنچنان که فيلم کوتاه برجاي مانده از آن غرور و هيجان هر ايراني وطندوست را بر ميانگيزد.
پيروزي درخشان عمليات ثامن الائمه و به دنبال آن موفقيتهاي پي در پي و چشمگير عمليات طريقالقدس، فتحالمبين و بيتالمقدس ضربههايي بود که يکي پس از ديگري بر بدنه ارتش مغرور عراق وارد ميآمد و به روياهاي خام صدام و حاميان قدرتمندش پايان ميداد و زمينه پذيرش شرايط ايران را براي خاتمه بخشيدن غرور انگيز و فاتحانه به جنگ آماده ميکرد. اما فقدان يک ديپلماسي قوي در راس کشور و حضور مؤثر در مجامع سياسي بينالمللي بهرهبرداري از اين فرصت طلايي را امکانپذير نساخت.
شگفت آنکه با فاجعه سقوط غم انگيز هواپيماي حامل فرماندهان، مديريت جنگ عليرغم تجربه ارزشمند شکست حصر آبادان ، بدون هيچ گونه دليل و منطق قابل قبولي به قهقرا گراييد و نقش تخصصي ارتش در راهبردهاي نظامي آينده رو به کاهش گذاشت و عقلانيت و تدبير جاي خود را به آزمون و خطا و کاربري امواج نيروي انساني داد که منجر به طولاني شدن دوران خسارتبار جنگ و پذيرش ناگهاني و ناباورانه قطعنامه گرديد.
به هر تقدير ارتش صبور و وفادار ايران که توانسته است بار سنگين سالهاي دفاع مقدس را با وجود بي مهريهاي فراواني که هنوز هم ادامه دارد صبورانه و بدون چشم داشت تحمل کند، بر خود ميبالد و همواره خواهان تحقق حاکميت عقل، عدل و سرافرازي رهبر معظم انقلاب و ملت قهرمان بزرگ ايران بوده و ميباشد. والسلام.
انتهاي پيام/
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۸۵۹۳۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
یاد یاران، روایتی از زندگی و خاطرات ماندگار شهدای والا مقام
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز مهاباد، خانم نظیمی یکی از هزاران فرزند شهید کشورمان است که سالهاست با ورق زدن آلبوم خاطرات پدرش، زندگی می کند.
راننده ی مینی بوسی که درحال جابه جایی مسافران در سه راهی دارلک به شهادت رسیده است.
شهرستان مهاباد در دوران دفاع مقدس 775 شهید تقدیم نظام وآرمانهای انقلاب اسلامی کرده است.