«دشمن آینده»؛ هادی خورشاهیان؛ چشمه من در مرگ بیدار شدم
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۹۱۵۳۳۲
«دشمن آینده»
نویسنده: هادی خورشاهیان
ناشر: چشمه؛ چاپ اول 1396
203 صفحه؛ 17 هزار تومان
*****
در بخش آثار داستانی قفسهی قرمز نشر چشمه که مبتنی است بر رمانهای ساختارگرا، جریان گریز و ضدژانر رمانی با عنوان «دشمن آینده» به قلم هادی خورشاهیان منتشر شده است. هادی خورشاهیان داستان نویس شناخته شدهای است. حتی میتوان او را داستان نویسی پر کار دانست.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«دشمن آینده» رمان روانی است، به این معنی که به سهولت خوانده میشود و نویسنده نثری ساده را برای نوشتن رمانش انتخاب کرده است. این در حالی است که سعی کرده با خلاقیتهای داستانی، رویدادهای پیاپی و برسازی جهان خیالیاش مخاطب را مجذوب دنیای داستانش کند. اگر بخواهیم برای رمان پسامدرنیستی و تقریبا 200 صفحهای هادی خورشاهیان پلاتی اصلی در نظر بگیریم باید بگوییم داستان، داستان چند نفر است که در جهان پس از مرگ زندگی میکنند. مرگ هر کدام از آنها را به شکلی تسخیر کرده است و آنها حالا در دنیایی با ویژگیها و شرایطی عجیب زندگی میکنند. از این حیث اگر بخواهیم عنوان دیگری برای این داستان برگزینیم میتوانیم بنویسیم: «من در مرگ بیدار شدم». از آن جایی که هادی خورشاهیان خود خواسته است با نوشتن اثری پست مدرن که دائم در حال گفت و گو با مخاطب است، به عنوان نویسنده در برابر مخاطب قرار بگیرد، بهتر است ما نیز به عنوان مخاطب در این گفت و گو شرکت کنیم. با این وصف علاوه بر انتخاب نامی نظیر آنچه پیش از این خواندید، میتوانیم ساختار داستان را نیز تا حدودی به هم بریزیم. مسئله این است که علاوه بر سوژهی عجیبی که خورشاهیان برای آخرین رمانش انتخاب کرده است، نحوهی پرداخت اثر نیز شیوهای متفاوت دارد. رمان مشتمل از 50 اپیزود است که با عنوان «پله» (پلهی اول، پلهی دوم و...) از هم جدا شدهاند. شکل روایی داستان به صورت خطی نیست اما گاه این رویدادها را باید سرراست و خطی پیگیری کرد.
زبان داستان زبانی کنایی است و کاراکترهای داستان هر کدام به شکلی طنازند و میتوانند مخاطب را بخندانند. این عنصر توانسته است به جذابیت «دشمن آینده» کمک فزایندهای بکند. از طرفی این مولفه، یعنی کنایی بودن زبان ویژگی مکمل فراداستانی است که خورشاهیان در این کتاب از آن بهره برده است. خورشاهیان به انحای مختلف و همین طور در موقعیتهای گوناگون، با مخاطب «دشمن آینده» سخن میگوید. مثلا مینویسد: «این رمان از مولفههای رمان کلاسیک، فقط حجمش را داراست و بقیهی چیزها را ندیده گرفتهام. نه این که من عمدا ندیده گرفته باشم؛ چون داشتهام واقعیت را مینوشتهام، خود به خود با تعریف رمان که تقلیدی از واقعیت است، جور در نمیآید. البته الان یادم آمد به نظرم هفت عنصر، یا مرحلهی رمان با هفت مرحلهی زندگی یکی است و من آن را رعایت کردهام. رمان بعدیام حتما با حجمی بیش از صد هزار کلمه، که بالغ بر چهارصد صفحه خواهد شد، نوشته میشود و در آن سعی میکنم همهی توقعات یک رمان خوان حرفهای را برآورده کنم که میداند رمان کلاسیک چگونه باید باشد. اگر این رمان را دوست داشتید که هیچ، رمان بعدیام را هم بخوانید، ولی حتا اگر هم این رمانم را دوست نداشتید، حتما رمان بعدیام را بخوانید. قول میدهم رمان بعدیام همانی باشد که شما آرزو دارید و در هر محفل و مجلسی که مینشینید و پا میشوید خواهید گفت: رمان، فقط همین رمان. اگر هم ادبیات ما نوبل ببرد، حتما همین رمان هادی خورشاهیان خواهد برد.»
میبینید که در چنین مواردی نویسنده به ما اعلام میکند که ما داریم داستانی به قلم هادی خورشاهیان میخوانیم و نیازی نیست دنیای داستان را در ذهنمان متصور شویم چرا که اگر هم چنین کنیم چنین پاساژهایی ما را از دنیای داستان بیرون میآورد. این ترفند به یقین مصنوع بودن آنچه میخوانیم را گوشزد میکند، درست برعکس آثار کلاسیک که سر آن دارد ما را در دنیای داستانش غرق کند.
خورشاهیان متعاقب همین مسئله و به واسطه ترفند بینامتنیت ما را با کتابهایی که میتوانند با «دشمن آینده» در ارتباط باشند آشنا میکند. این آشنایی گاه در حد یک معرفی کوتاه است و گاه به میزان یک گفت و گو مجال بهتری برای شناخت اثر را برایمان فراهم میکند. «دشمن آینده» یک اثر اصولگرا است، اصولگرا به این معنا که چارچوب آثار داستانی پسامدرن را در نظر داشته و رعایت کرده است. این رمان از این نظر میتواند معرف آثار داستانی پسامدرن کلاسیکی باشد که تحلیلگران متون ادبی بنا به بررسی آن آثار مولفهها و شاخصههای اصلی آثار داستانی پست مدرنیستی را بیرون کشیدهاند. خورشاهیان، مولف اثر، در پیشانی نوشت «دشمن آینده» نوشته است: «کتابی را که تو داری میخوانی، ما زندگی کردهایم.» میتوان گمان کرد دو نکته در این جمله نهفته است. اول: نویسندهی اثر داستانش را به مخاطب معرفی میکند و در سطری چند کلمهای با او گفت و گویی هر چند مختصر انجام میدهد تا نشانهای باشد برای گفت و گوهای بیشتر. دوم: «دشمن آینده» صرفا اثر پسامدرنیستی مبنی بر مولفهها و فرمولهای شناخته شده نیست، دنیای داستانی «دشمن آینده» واقعیت دارد؛ شاید در ابعاد دیگر یا در جهانهای موازی، و این درک نویسنده از کتابی است که شما خواهید خواند.
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۱۵۳۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
میراث «پل آستر» در سینما
«پل آستر» در کنار این که نویسندگی ماهر و سرشناس بود، در فیلمنامهنویسی و حتی کارگردانی در سینما نیز فعال بود.
به گزارش ایسنا، «پل آستر» رماننویسنده معروف آثاری چون سهگانه «نیویورک» در حالی در سن ۷۷ سالگی به دلیل عوارض ناشی از بیماری سرطان درگذشت که نه تنها چهرهای شاخص در دنیای ادبیات بود، در عرصه سینمایی نیز تاثیرات زیادی داشت و ۱۸ رمان از آثار او از جمله «موسیقی شانس» به فیلم تبدیل شدند.
او خودش نیز وارد عرصه فیلمنامهنویسی شد و کار خود را با نگارش فیلمنامه «دود» (۱۹۹۵) با بازی «هاروی کایتل»، «ویلیام هرت» و «جیانکارلو اسپوزیتو» آغاز کرد و این اثر جایزه بهترین فیلمنامه اول را برای آستر از جوایز مستقل اسپریت به ارمغان آورد. همچنین فیلم «دود» که کارگردانی آن را «وین وانگ» بر عهده داشت، موفق به کسب خرس نقرهای جایزه هیات داوران از چهل و پنجمین جشنواره فیلم برلین هم شد.
«پل آستر» در دنباله فیلم «دود» با عنوان «صورت آبی» که در سال ۱۹۹۵ ساخته شد در کنار «وین وانگ» به صورت مشترک کارگردانی فیلم را نیز بر عهده داشت و این کمدی که بار دیگر با نقشآفرینی «هاروی کایتل» و «جیانکارلو اسپوزیتو» به همراه« لو رید»، «میرا سوروینو» و «مدونا» بود با نقدهای متفاوتی رو به رو شد.
این نویسنده در فیلم «مرکز جهان» در ۲۰۰۱ با فیلمنامهای مشترک با «وین وانگ» بار دیگر کارگردانی را تجربه کرد. این فیلم که نخستین نمایش جهانی خود را در پنجاه و چهارمین جشنواره فیلم کن تجربه کرد، نامزد دریافت جایزه مستقل اسپریت برای بهترین بازیگر زن (مولی پارکر) شد.
در سال ۱۹۹۸، آستر فیلم «لولو روی پل» را نویسندگی و کارگردانی کرد و در سال ۲۰۰۷ در فیلم «زندگی درونی مارتین فراست» با بازی «دیوید تیولیس»، «ایرنه جاکوب» و «مایکل ایمپریولی» بار دیگر نگارش فیلمنامه و کارگردانی را بر عهده داشت.
«آستر» در «دانشگاه کلمبیا» تحصیل کرد و در اوایل دهه ۷۰ میلادی به پاریس مهاجرت کرد و به فعالیتهای مختلفی از جمله ترجمه کردن پرداخت. او در سال ۱۹۷۴ میلادی به ایالات متحده آمریکا بازگشت و ازدواج کرد.
در ژانویه سال ۱۹۷۹ میلادی پدر «آستر» درگذشت و این اتفاق به دلایلی به نوشتن نخستین کتاب خاطرات این نویسنده منجر شد؛ «اختراع انزواء» که در سال ۱۹۸۲ میلادی منتشر شد.
«آستر» با انتشار «شهر شیشه» در سال ۱۹۸۵ که نخستین جلد از سهگانه «نیویورک» بود به موفقیت چشمگیری دست یافت.
این نویسنده به طور مرتب در دهه ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی بیش از دهها رمان از جمله «قصر ماه» (۱۹۸۹)، «موسیقی شانس» (۱۹۹۰)، «کتاب توهم»(۲۰۰۲) و «شب پیشگویی»(۲۰۰۳) منتشر کرد.
انتهای پیام