مؤمن مانند زنبور عسل شيرينترين ارزشها را توليد ميکند/ از 73 امت پيامبر(ص) 72 گروه جهنمي هستند
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۹۳۵۱۸۷
خبرگزاري آريا - مفسر قرآن کريم با اشاره به حديثي از پيامبر(ص)، گفت: امتم 73 فرقه ميشوند که 72 فرقه جهنمي هستند و يک فرقه اهل نجات هستند.
به گزارش خبرنگار فعاليتهاي قرآني خبرگزاري فارس، همزمان با فرارسيدن ماه محرم، ماه غم و انده شهادت جانسوز امام حسين(ع) و 72 تن از ياران باوفاي ايشان، حجتالاسلام استاد حسين انصاريان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآني به بيان سخناني در اين خصوص پرداخته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مشروح اين سخنراني که در شب گذشته (دوشنبه10 مهرماه) در حسينيه حضرت ابوالفضل(ع) برگزار شده است را در ادامه ميخوانيم:
مؤمن واقعي مانند زنبور عسل، شيرينترين ارزشها را توليد ميکند
وجود مبارک حضرت ابيعبداللهالحسين(ع) را ميتوان با آيات قرآن روايات و زيارتهايي بشناسيم که ائمه ما براي حضرت نظام دادهاند؛ البته اين شناخت در حدّ خودمان است و نه در حدّ شخصيت باعظمت او، چرا که بعضي از حکماي الهي از حضرت به عظيمالعظما تعبير کردهاند، يعني هرچه انسان عظيم و فرشته عظيم در اين عالم است، ابيعبدالله عظيم آن عظيمهاست. خب نه ظرفيت عقلي ما، نه ظرفيت قلبي ما و نه ظرفيت روحي ما، به ما اجازه نميدهد که امام را کامل و جامع بشناسيم؛ چارهاي نيست و بايد بشناسيم، ولي در حدّ خودمان.
اينکه در زيارت وارث ميخوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيک يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ»، ما بايد به قرآن مراجعه کنيم و ببينيم نگاه خدا درباره ابراهيم چيست. در يک جلسه که نميشود همه آيات مربوط به ابراهيم را خواند، من 2-3 آيه براي شما از پايان سوره مبارکه نحل انتخاب کردهام. نحل يعني زنبور عسل؛ جالب است که ابراهيم در اين آيات با خصوصياتش معرفي شده و پيغمبر ميفرمايند: «المؤمن کالنحل»، مؤمن واقعي مثل زنبور عسل است و شيرينترين ارزشها را توليد ميکند، اسلحهاش هم براي دشمني آماده نگه ميدارد که دشمن واقعي است؛ چون همه دشمنان دشمن واقعي نيستند و خيلي از دشمنان دشمنان جاهل هستند که اينها را بايد نشست و با آنها با محبت، با عاطفه، با اخلاق حرف زد، قبول هم ميکنند؛ چون قرآن مجيد ميگويد: بعد از اينکه با اينها حرف زديد، رابطهشان با شما اينگونه ميشود: «کانه ولي حميم»، يک دوست بسيار صميمي با شما ميشوند، ولي حالا آدم بايد هنر حرفزدن داشته باشد و اين هنر را هم روي موج عاطفه و محبت قرار بدهد.
هيچ دانشمندي تاکنون شايسته دريافت لقب خواجه نصيرالدين طوسي نشده است
تلخ حرفزدن با اين نوع دشمنان غلط است؛ مثلِ بدذاتي و ناپاکي و عوضي هستي و آشغال هستي! اصلاً قرآن اين حرفها را نميپسندد، روايات هم نميپسندند. هميشه هم ما در خانوادهمان، در قوموخويشهايمان و در مردم دشمن جاهل داريم؛ البته ما هم نبايد کوتاه بياييم! ما در دنبال علم رفتن خيلي کوتاه آمدهايم، لذا هر 10 هزارتاي ما با يک دشمن که برخورد ميکنيم، با زرنگي محکوممان ميکند و نميتوانيم جواب او را بدهيم. بايد کلاسهايي در اين مساجد و حسينيهها براي ما تشکيل بدهند که به ما نوع گفتوگوي با دشمن جاهل و هنر حرفزدن را ياد بدهند.
حالا يک گوشهاي را من برايتان بگويم که اين يک درد 1500ساله است و خيلي از شيعهها هم گير او هستند و نميتوانند از گير آن در بروند؛ چون هنر آن را ندارند، زود هم مردم از کوره در ميروند و تلخ ميشوند که قرآن نميپسندد. اين گفتوگو براي خواجهنصيرالدين طوسي با يک مرد غيرشيعه است که اين غيرشيعه آدم واردي بود. خواجه خيلي شخصيت فوقالعادهاي است و شما جوانها اگر از من بپرسيد اين شخصيت فوقالعاده در کدام محيطِ آرام خواجهنصيرالدين طوسي شد؟ تمام آنهايي که بعد از خودش هستند، از قرن هفتم تا حالا اين لقب را به او دادهاند، هنوز اين لقب را شايسته هيچ دانشمندي در جهان نديدهاند! يکبار اين لقب را براي او برداشتهاند و به او هم ختم شد: «استاد البشر». خب از اين لقب معلوم ميشود که اين آدم از نظر عقل و علم و منطق در چه ردهاي بوده است، آنهم يک بچه دهاتي! فکر ميکنيد اين آدم در اصفهان يا تبريز يا بغداد يا مراکز مهمِ پرجمعيت نشو و نما کرده است؟ ايشان متولد طوس است، آنجايي که فردوسي دفن است. طوس هنوز هم يک بخش است و زماني که ايشان بهدنيا آمده، 40-50 خانوار بودند که خانهها هم خِشتي و گِلي و تيرچوبي بود.
در چه محيطي خواجهنصيرالدين طوسي شده است؟ در بُحبوحه ناامنيهاي عظيم ايران که ايران در معرض سه فتوا از طرف چنگيز بود: جانداران را بکُشيد، آباديها را خراب کنيد و تمام اجناس و اطعمه را آتش بزنيد! اين فتواي چنگيز درباره ايران بود و البته مقصر هم دولت ايران بود. چنگيز يقيناً اهل جهنم است، چون قاتل بيرحمي بوده و ملت ايران را بيگناه کشت، کتابخانههايشان را آتش زد و خانههايشان را خراب کرد. مردم ميرفتند و در کورههاي قناتها پنهان ميشدند که گير مأمورين چنگيز نيفتند. در زمان حمله چنگيز فقط يکميليون کتاب علميِ خطي در نيشابور خاکستر شد! هنوز نيشابور بعد از چنگيز قد عَلَم نکرده است. شما الآن به نيشابور بروي، کتابخانهاي پيدا نميکنيد که بيستهزار کتاب داشته باشد؛ ولي دستور داد همه را خاکستر کنيد و آتش بزنيد.
چنگيز مُرد و يک جانشين بهنام هلاکوخان پيدا کرد که پسرش بود و کمتر از پدرش نکشت، بهخصوص در عراق؛ يعني فتواي او هم مثل پدرش اين بود: زندهها را چه آدم و چه حيوان بکشيد! اين فتواي او بود! خب يک کشور بسيار ناامن، کشوري که مردم آن فراري بودند و پنهان ميشدند، کشوري که آثار را از بين برده بودند، آباديها را خراب کرده بودند، کتابخانهها را سوزانده بودند و خواجه چندسال هم در زندانهاي اسماعيليه در قلعههاي اَلَموت زنداني بود و اصلاً به بيرون راه نداشت، ولي جوانها! چهکار کرد که خواجه شد؟ يعني آمد، نشست و گفت: مغول، فتواي مغول، هلاکوخان، قتل، غارت، سوزاندن و خرابکردن نميتواند مانع رشد يک انسان بشود و من در همين اوضاع ميتوانم بالاترين استاد علوم مختلف بشوم.
ما شيعيان ايراني، خودمان از حقبودنمان خبر نداريم
قرن هفتم کجا! الآن قرن پانزدهم هجري و 2017 ميلادي است، چه خوب است که شما به اروپا سَري بزنيد و علماي بزرگ علم هيأت، يعني کيهانشناسي را ببينيد. اندازهگيريهايي که خواجه درباره ستارگان کرده، با اندازهگيريهايي که الآن با دوربينهاي نجومي کردهاند، بسيار کمتفاوت است؛ يعني عقل را تا آسمان فرستاده که آنجا چه خبر است؟ اندازه ستارهها چه خبر است؟ بعضي از کتابهايش مثل «اساسالاقتباس» جز با قويترين استادها قابلفهم نيست. حالا يک غيرشيعه با عصبانيت و تلخ، پيش خواجه آمده و ميگويد: حق با کيست؟ قيامت چه گروهي اهل نجات هستند؟ چه گروهي؟ حق با کيست؟
ببينيد جواب را چقدر زنده داد! چقدر درست و چقدر عاطفي داد! به او گفت: شما اين روايت را در کتابهايتان نقل کردهايد که پيغمبر فرموده است: امت من بعد از من، 73 فرقه ميشوند که يک فرقهشان اهل نجات است؟ يکخرده فکر کرد و گفت: بله ما نقل کردهايم. گفت: اتفاقاً اين روايتي که شما اهلسنت نقل کردهايد، ما هم نقل کردهايم. اين روايت را قبول داري؟ گفت: قبول دارم! نميتوانست بگويد قبول ندارم، روايت نقل شده و قوي هم هست. گفت: بله قبول دارم! گفت: اين روايت در کتابهاي شما هست که پيغمبر فرموده است: «مثل اهلبيتي کسفينة النجاة، من تمسک بها نجي و من تخلف عنها غرق»، اهلبيت من کِشتي نجات هستند، کسي که به اين کشتي وصل باشد، «نجي» و کسي که جدا باشد، «هلک»، اين را کتابهاي شما دارد؟ گفت: بله! گفت: فهميدي کدام فرقه در قيامت اهل نجات هستند؟ ديگر چيزي نميتوانست بگويد!
پيغمبر(ص) در روايت اول ميگويند: امتم 73 فرقه ميشوند که 72 فرقه جهنمي هستند و يک فرقه اهل نجات هستند. ايشان نميگويند کدام فرقه، اما در روايت بعدي ميگويند: اهلبيت من، کشتي نجات هستند و کساني که به اين کشتي وصل باشند، اهل نجات هستند. اين مخالفْ خيلي آدم فهميدهاي بود و فهميد خواجه چه ميگويد. مانده بود، خواجه گفت: چرا نميروي؟ گفت: ميخواهم شيعه بشوم و بروم، چون چارهاي نداشت! اما خود ما الآن در ايران که شيعه هستيم، حقبودن خودمان را خبر نداريم! خود ما اگر با يک دشمنِ جاهلِ به فرهنگ اهلبيت روبهرو بشويم، نميتوانيم جواب او را بدهيم و ميمانيم. به ما ياد ندادهاند! مسجدها خيلي کم گذاشتهاند! حسينيهها خيلي کم گذاشتهاند! همهشان هم در قيامت از پيشنماز و پسنماز و هيئتمديره و مديرِ هيئت مسئول هستند.
روشهاي مجالس ما خيلي ساده و کماثر است
ائمه ما ميگويند: شيعه يتيمان ما هستند، به اين ايتام به علم آنها، به عقل آنها، به رشددادن آنها برسيد و يتيم را رها نکنيد. روشهاي مجالس ما خيلي ساده و کماثر است و بعضيهايش هم به درد نخور! من نميدانم چندميليارد در دهه عاشورا خرج اين مجالس ميشود؟ چه مقداري از آن خرج عِلم ميشود؟! خرج ياددادن ميشود؟! حالا يکي گوشه شرق تهران، غرب تهران، يکي گوشه تهرانپارس، دلش براي مردم ميسوزد بگويد يک معلمي را دعوت کنم تا يک چيزي به مردم ياد بدهد؛ ولي در کل کشور، مگر چندنفر از اينها داريم که دلسوز باشند و درد مردم را بدانند که يک معلم بياورند حرف بزند؟!
خب اين دشمن جاهل! ما با دشمن جاهل دعوا نداريم، جنگ نداريم، تلخي نداريم؛ بلکه بايد با دشمن جاهل نشست و حرف زد. من طوافم در مسجدالحرام تمام شده بود، آمدم در يک گوشه نشستم. يک سرهنگْ با لباس به من گفت: من يک مسئله دارم! من لباسم تنم نبود و يک پيراهن عربي داشتم، گفتم: بگو! حالا نميدانست من ايراني هستم، اينهمه هم در مسجدالحرام بودند، فقط به سراغ من آمد، گفتم: بگو! گفت: من جوابش را داشتم، خيلي هم جواب متيني بود و براي اميرالمؤمنين بود. به او گفتم: سرهنگ! «قال علي بن ابيطالب صلواتاللهوسلامهعليه»، گفت: «لا! لم صلواتاللهوسلامهعليه، قل علي رضياللهعنه»، هماني که ما براي اربابهايمان ميگوييم، همين را براي علي بگو! رضياللهعليه بگو، براي چه صلواتاللهوسلامهعليه ميگويي؟ خب اگر بيشترِ شما بوديد، ميمانديد! چهچيزي ميخواستيد بگوييد؟ ميگفتيد دعوايمان نشود، چشم! «علي رضياللهعنه» و شرّ را بکَنيم و برويم. به او گفتم: «قرأت القرآن»، قرآن را خواندهاي؟ گفت: بله که خواندهام. گفتم: قبل از اينکه من يک آيه براي تو بخوانم، يک سؤال من را جواب بده. گفت: اگر بلد باشم، جواب ميدهم. گفتم: «هل اصاب عليا مصيبة»، علي در دوره عمرش مصيبت هم ديده است؟ به مشکل هم برخورده است؟ خب نميتوانست بگويد نه! گفت: مصيبت ديده است. گفتم: حتماً؟! گفت: حتماً. مصيبت خانوادگي ديده، داغ ديده، با او جنگ کردهاند، جنگ هم يک مصيبت است. گفت: حتماً. به او گفتم: «الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ، أُولَئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ»، نگذاشت آيه را تمام کنم، گفت: «قال علي صلوات اللهوسلامهعليه»، حالا حرفت را ادامه بده؛ يعني قبول کرد و ماند، چون اول مچ او را گرفتم و گفتم علي مصيبت ديده يا نه، گفت ديده، من هم گفتم: خدا در قرآن ميگويد: صلوات منِ خدا و رحمتم بر مصيبتديدگان باد.
بعد که خواست برود، پشت شانه من زد و گفت: «کيّس، کيّس»، آدم زرنگي هستي، بلدي! کجايي هستي؟ گفتم: اهل خاک. گفت: کدام خاک؟ گفتم: آدرس آن را که خدا داده است: «منها خلقناکم»، من شما را از خاک آفريدم، «و فيها نعيدکم»، شما را برميگردانم، «و منها نخرجکم». نگفتم من ايراني هستم، چون نميدانستم موضع او چيست. بايد حرفزدن را بلد باشيم؛ پس خدا اين زبان را براي چه به ما داده است؟ همهاش با حاجخانم و با بچهها و با عروس و با داماد و با رفيق و با آن سيگاري و با آن قلياني و شوخي و غيبت و تهمت! اصلاً زبان را براي اين به ما داده است؟ مگر در قرآن نميگويد «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»؟! مگر نميگويد «إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»؟! مگر نميگويد «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ»؟! براي چه اين زبان را به شما دادم؟ بيشتر حرفهايتان اضافي و گناه است.
حضرت ابراهيم(ع) به تنهايي عبادات يک امت را انجام داد
يک دشمن هم هست، دشمن آگاهِ مُعاند است که زبان سرش نميشود، بلکه او اسلحه سرش ميشود؛ لذا قرآن ميگويد: «و قَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ»، با اينگونه دشمنان با زبان اسلحه حرف بزنيد! با زبان علم نه، با زبان دليل نه، نميخواهد بفهمد! تازه هم بفهمد، قبول نميکند و نميپذيرد.
آيات، زيارتها و روايات در حدّي که دنيا و آخرت ما را پر از خير بکند، ابيعبدالله را به ما ميشناساند. حالا به سراغ آن چند آيه برويم، چون ميگوييم: «يا وارث ابراهيم خليل الله»، هرچه ارزش در ابراهيم بوده، کل آن را به ارث بردهاي؛ يعني تو در 57سال عمرت يک ابراهيم کامل بودي، ولي پيغمبر نبودي و امام بودي؛ اما ابراهيم کامل بودي و از ابراهيم کم نداشتي.
«انّ ابراهيم کان امة»، ابراهيم تحقيقاً(«ان» در اول آيه، يعني تحقيقاً، يعني مسلماً)؛ «ان ابراهيم کان امة»، ابراهيم تحقيقاً امت بود. ابراهيم که يکنفر بود، امت يعني چه؟ به لغت، به روايات و به تفاسير مراجعه کردم، چند معنا براي امت گفتهاند: يک، ابراهيم اسوه همه راهِ خدا براي مردم بود؛ دو، ابراهيم معلم خير بود و هرچه خوبي در اين عالم بود، به مردم ياد داد؛ سه، ابراهيم پايه و مايه و قوام ملتهاي ايماني است.
ابراهيم بهتنهايي تمام عبادات يک امت را کيفي و نه کمي انجام داده است؛ يعني عبادات يک امت را در ترازو بگذارند و عبادات ابراهيم را در يککفه ديگر، براي ابراهيم سنگينتر ميشود. در ضمن در ذهنتان در پشت اين کلمات بهدنبال ابيعبدالله هم برويد و ببينيد در اين دريا چه خبر است! «ان ابراهيم کان امة قانتا»، ابراهيم يک انساني بود که بندگياش بدون قطع بود؛ يکماه بنده خدا باشد و يکروز بگويد استراحت کنيم، سهماه بنده باشد و دو روز بگويد استراحت کنيم، نه! از اولي که وارد بندگي خدا شد تا لحظه مرگش، عبدالله واقعي بود. «حنيفا»، ابراهيم در همه امور باطني و ظاهرياش مستقيم بود و کجي نداشت، «و ما کان من المشرکين»، ابراهيم در مقابل يک بت جاندار، مثل نمرود و بت بيجان، مثل بتهايي که عمويش ميتراشيد و ميفروخت، سر خود را خم نکرد و يک لحظه هم فرهنگ شرک را نپذيرفت؛ مدام ميگفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِينَ».
به حضرت ابراهيم(ع) گفتند: مخالف بتها هستي؟ گفت: يقيناً! گفتند: از مبارزه دست برنميداري؟ گفت: ابداً! يک شب که همه نبودند، رفت و همه بتها را با تبر شکست و پايين ريخت. بتپرستها برگشتند و ديدند خدايانشان تکهتکه شده و روي زمين است، گفتند: چهکسي اين کار را کرده است؟ گفتند: «فتي يقال ابراهيم»، يک جواني است که به او ابراهيم ميگويند، کار اوست؛ آمدند و دستگيرش کردند. قضات دور هم نشستند و ابراهيم محاکمه شد. جوان بود، اما محاکمه شد و رأي قضات بهاتفاق اين شد که او را زندهزنده در آتش بسوزانيم.
ابراهيم خليل الرحمن(ع) حتي يک چشم بههمزدن از فرهنگ خدا دست برنداشت
حالا به من بگويند ما ميخواهيم روزي يکساعت در پنج انگشت تو سوزن فروکنيم، يا قول بده ديگر منبر نرو! ميگويم: منبر نميروم، سوزنهايتان را ببريد! در کتابهاي مهم ما دارد که يک زمين هزارمتري را چهار ديوار به دور آن کشيدند و به ملت هم گفتند براي کمک به خدايانتان وسايل آتشگيره بياوريد. اين هزارمتر را پر کردند و آتش زدند. ميگويند از بالاي خيلي بالاي آن پرنده پر نميزد، چون کباب ميشد! به او گفتند: باز هم با بتها مخالفت ميکني؟ گفت: يقيناً! گفتند: در جرثقيل بگذاريد و در آتش بيندازيد.
«ما کان من المشرکين»، يک چشم بههمزدن از فرهنگ خدا دست برنداشت! يک چشم بههمزدن! دختر به پسر ميگويد: به شرطي با تو رفيق ميشوم که اين شيخبازيها و مسجد و هيئت و آخوند را دور بريزي! پسر هم ميگويد: من قربانت هم ميروم، تو به هرچه که من وصل هستم، بگو ببرّم! اين است شُلبودن دين بعضيها که از آب شلتر است و حاضر هستند خدا و انبيا و ائمه و قرآن را با يکذره زلف يک دختر و اندام يک دختر عوض بکنند؛ اما ميخواهند او را زندهزنده آتش بزنند، ميگويد: اگر من بمانم، مبارزه ميکنم! حالا خدا که نگذاشت بسوزد.
شکر ثروتت اين است که به درماندگان برسي
«شَاکِرًا لِّأَنْعُمِهِ»، هرچه نعمت به ابراهيم دادم، عملاً سپاسگزاري کرد و نه زباناً؛ نه اينکه يخچالش پر از گوشت راسته باشد، پر از ميوه باشد، پر از ران مرغ باشد و روي تخت فرانسوي لم بدهد و کباب بخورد و تا گلويش بچيند و بعد بگويد «الهي شکر»! ما چنين شکري در اسلام نداريم؛ شکر ثروتت اين است که به درماندگان برسي؛ شکر بدنت اين است که خدا را عبادت کني،؛ شکر عملي است و نه لساني! اين اشتباهات را هم مردم دارند و دينشناس نيستند!
«اجتباه»، ابراهيم را بهعنوان يک بنده خالصِ کامل براي خودم انتخاب کردم، «وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»، خودم دست ابراهيم را گرفتم و در جادهٔ سلوک اليالله گذاشتم که به من برسد، «وَ آتَينٰاهُ فِي اَلدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِينَ»﴿النحل، 122﴾، و تمام خوبيها را در دنيا به ابراهيم عطا کردم؛ زن خوب، بچه خوب، مال خوب، عمر خوب، نوه خوب، نبيره خوب، نديده خوب. بچه خودش اسحاق و اسماعيل است و از طريق نسل اسحاق، نوهاش يعقوب است، نبيرهاش يوسف است؛ از طريق نسل اسماعيل هم يکدانه از نبيرهها و نديدههايي که به او داده، ابيعبداللهالحسين است. همه خوبيها را در دنيا به ابراهيم دادهام. «وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ»، و او در روز قيامت جزء بندگان شايسته واقعي من است.
امام حسين(ع) بالاترين بنده شاکر خداوند بود
حالا به سراغ ابيعبدالله برويم و ابراهيمِ اين آيه را برداريم و حسين را جاي آن بگذاريم: «ان الحسين کان امة قانتا حنيفا و لم يک من المشرکين»، حسين بهتنهايي يک امت است؛ حسين «قانت» است، يعني در طاعت حق غرق است؛ حسين «حنيف» است، يعني يک کجي در زندگياش ندارد؛ حسين با يزيديان که مشرک بودند، ابداً نساخت و قطعهقطعه شد و او را در آتش انداختند؛ حسين(ع) بالاترين بنده شاکر خدا بود، «اجتباه»، او را انتخاب کردم و الآن محور شجاعت در جهان است، محور شهامت است، محور کرامت است، محور سيادت است، محور آقايي است، محور دلهاست، محور عشق است، «آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً»، همه خوبيها را در دنيا به او دادم؛ اسم خوب، پدر خوب، مادر خوب، جدّ خوب، عموي خوب، دايي خوب، داماد خوب، فرزند خوب. اکبر را به او دادم، زينالعابدين را به او دادم، علياصغر را به او دادم، «آتيناه في الدنيا حسنه و انه في الآخره من الصالحين»، اگر آخرت ابيعبدالله را براي شما بگويم، تحمل نميآوريد، خودم هم نميآورم!
به فاطمه زهرا(س) ميگويد: هنوز بهشت نرفته، کل محشر را نگاه کن و ببين چهکسي شيعه حسين تو بوده؟ چهکسي براي او گريه کرده؟ چهکسي براي او خرج کرده است؟ و ببين رفيقهاي شيعيان حسين چهکساني بودهاند؟ همه را صدا بزن و با خودت ببر. خزانه خدا که کم نميآورد! رحمت خدا که کم نميآورد!
اسماعيل 2-3 ماهه بود، در بيابان هنوز مسجد نبود، کعبه نبود، هيچچيز نبود! آنجا يک دره بود، هوا هم خشک و گرم بود، مادر اسماعيل شير نداشت، آب نبود و از شدت بيشيري و تشنگي داشت بر روي زمين براي مُردن پاشنه ميکشيد، يک مرتبه از زير پاي او آب بيرون زد که هاجر دويد و آمد، به آب گفت: زمزم! بايست و بيشتر نيا؛ چون ديد کل عربستان را آب برميدارد. چندهزار سال است که اين چاه آب ميدهد. خدا به اسماعيل يک چاه زمزم داد، اما به ابيعبدالله ميلياردها چشمه در صورت مردم داده که آب اين چشمه را قلب مردم تأمين ميکند! همه خوبيها را به حسين دادهام: «السلام عليک يا وارث ابراهيم خليل الله».
يک قطعه کوتاه هم بگويم که بيشتر آماده گريه باشيد! نميدانم، يادم نيست، چندسال پيش ديدم! نميدانم کاروان از بصره يا از کدام شهر عراق، 10-20 رفيق بودند که آماده شدند به کربلا بروند. اينها يک رفيق مسيحي در بازار داشتند، به اينها گفت: ميخواهيد کجا برويد؟ همه با هم گفتند کربلا! گفت: من را هم ببريد. گفتند: تو مسيحي هستي. گفت: به دين من چهکار داريد؟ من هم از ابيعبدالله در قلبم احساس عشق ميکنم. گفتند: باشه بيا! يک عده گفتند نه، او را نبريم و يک عده گفتند حالا بياوريم.
به کربلا رسيدند، گفتند: برادر مسيحي(با مخالفِ جاهل قشنگ حرف بزن)! تو بهخاطر مسيحي بودنت نميتواني در حرم بيايي، ما تو را نميبريم. گفت: من نميآيم، ميتوانم کاري براي شما بکنم؟ گفتند: آري، ما همه کفشهايمان را پيش تو ميگذاريم و به زيارت ميرويم، بعد برميگرديم. گفت: باشد! بيست جفت کفش، پانزده جفت کفش را قشنگ جفت کرد، بغل کفشها نشست و تکيه داد و خوابش برد. خسته بودند ديگر! از بصره ششصد-هفتصد کيلومتر است. وقتي اينها از حرم آمدند، ديدند که حال اين مرد خيلي متغير است و اشکش بند نميآيد. چه شده است؟ تو که حرم را نديدهاي! ضريح را نديدهاي! گودال را نديدهاي! چه شده است؟ گفت: نميدانم! دارم ديوانه ميشوم، کنار کفشهايتان چُرتَم بُرد، خدا همه درها را حتي از طريق خواب براي هدايت باز کرده است. همه درها را باز کرده که در قيامت کسي نگويد من نميتوانستم بيايم پيوند بخورم، همه درها باز است.
گفت: خواب بودم، دو آقا روبهروي هم نشسته بودند، چه دو آقايي! چهچيزي ديدم! ديدم يکيشان برگشت و گفت: عباسجان! گفت: بله مولاي من، سيد من! فرمودند: دفتر زائران امسال را باز کن و اسم همه را بنويس؛ از ايران، از بصره، از بغداد، از کاظمين، از نجف، هرکسي به زيارت من آمده، بنويس. گفت: چشم آقا! در عالم برزخ حساب سريع است، مثل حالا نيست! از کامپيوترها سريعتر است، در يک چشم بههمزدن قلم را روان ميکند و همه را مينويسد. نوشتي؟ بله برادر! به من بده. يک نگاهي به دفتر زائران کردند و فرمودند: اين مسيحي را ننوشتهاي! گفت: آقا مسيحي است. فرمودند: به زيارت آمده است. گفت: رفقا! اول من را شيعه کنيد و بعد دستم را بگيريد و به حرم ببريد.
انتهاي پيام/
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۳۵۱۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
لزوم بازشناسی بقیع به جهان اسلام
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، مرکز خراسان رضوی، حجت الاسلام والمسلمین نواب در بازدید از نمایشگاه «درآستان بقیع» در حرم مطهر رضوی، با اشاره به مظلومیت بقیع و شناخت ناکافی جامعه از این گنجینه بزرگ جهان اسلام، گفت: مظلومیت بقیع در این است که نگذاشتهاند بقیع به درستی به جامعه معرفی شود و ما باید بقیع را آنگونهکه هست به جامعه بشناسانیم..
وی افزود: تخریب قبور بقیع ظلمی بزرگتر از نشناختن شخصیتهای مدفون در آن است.
تماینده ولی فقیه در حج و زیارت با بیان اینکه شخصیتهای بزرگی در بقیع مدفون هستند که در هیچ جای دیگر عالم یافت نمیشوند، افزود: «چهار امام معصوم، فاطمه بنت اسد، دختران پیامبر، همسران پیامبر، مادر علی علیه السلام، مادر جناب عباس، اصحاب ائمه، فرزندان امامان و همسران ائمه همگی در بقیع آرمیدهاند.»
حجت الاسلام والمسلمین نواب با اشاره به برخی از شخصیتهای برجسته مدفون در بقیع گفت: «حسین اصغر، یکی از فرزندان امام سجاد (ع)، محمد حنفیه، اسماعیل عباس عموی پیامبر، اسماعیل فرزند امام صادق (ع) و تعدادی از شهدای احد در بقیع مدفون هستند.»
وی در ادامه با اشاره به نمایشگاه «در آستان بقیع» در حرم مطهر رضوی گفت: «این نمایشگاه در نوع خود کار بسیار خوبی است و باید در کارهایی که انجام میدهیم، جنبهها و تاثیر واقعی مدنظر باشد.»
رئیس بعثه مقام معظم رهبری با بیان اینکه هدف از برگزاری این نمایشگاه مظلومنمایی نیست، افزود: «ما به دنبال این هستیم که شخصیتهای بزرگ مدفون در بقیع را به جامعه بشناسانیم و از آنها الهام بگیریم.»
حجت الاسلام نواب از آستان قدس رضوی، بعثه خراسان، روایتگران، و همه کسانی که در برگزاری این نمایشگاه نقش داشتند، قدردانی کرد.
این نمایشگاه تا پایان ماه شوال مصادف با بیستم اردیبهشت در صحن غدیر حرم مطهر رضوی برپا خواهد بود.