گفت و گو با «جرج ساندرز»، نامزد جايزهي من بوكر
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۹۵۱۹۶۴
خبرگزاري آريا - روزنامه اعتماد: ويلي، پسر ١١ ساله آبراهام لينكلن، در تاريخ ٢٠ فوريه ١٨٦٢ درگذشت. رييسجمهور كه پيشتر از جنگ داخلي به ستوه آمده بود، آنچنان آشفته و پريشان بود كه گفته ميشود چند روز بعد به سردابه كليسا، جايي كه پسرش در آن به خاك سپرده شده بود، رفت و او را از تابوت خارج كرد. تسلي، عذاب روحي يا اندوه؛ هيچكس دليل اين كارِ او را نميدانست و حتي هيچكس نميدانست آيا او واقعا دست به چنين كاري زده است يا خير.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
نويسنده كتاب دهم دسامبر و استاد داستانِ كوتاه چندين بار دست به قلم برد تا اينكه سرانجام توانست رماني عجيب درباره لينكلن با نامِ «لينكلن در باردو» بنويسد. نويسنده در اين كتاب از صداهاي مختلفي، مانند روايات تاريخي، آشنايان لينكلن و حال و هواي گورستان در دورههاي تاريخي و موقعيتهاي بسياري استفاده كرده است تا بتواند روايتي شخصي و در عين حال جهاني را درباره آن شب تاريخي در سال ١٨٦٢ بازگو كند.
تاد لئوپولد در تماسي تلفني از واتسون ويلِ كاليفرنيا، جرج ساندرز، استاد ادبيات داستاني دانشگاه سيراكيوس را به دام انداخت و با او گفتوگو كرد.
چرا در عنوان كتاب از واژه بودايي «باردو» استفاده كردهايد؟ چرا عنوان كتاب را «لينكلن در برزخ» يا «لينكلن در اعراف» نگذاشتيد؟
من با آيين كاتوليك بزرگ شدهام و درك من از برزخ جايي است كه به آن وارد ميشويم و تا بخشش گناهانمان در آنجا ميمانيم. فاصله و دوري ما از خدا نوعي مجازات وحشتناك است. سرانجام پس از سالهاي بسيار طولاني ميتوان از آنجا نجات يافت. براي من چنين جايي به زندان بيشباهت نبود.
اما تصور ذهني من از باردو و آن گونه كه دوباره آن را در ذهن خود مجسم كردم، جايي است كه تا به خودشناسي نرسيدهايد و از پريشاني و سردرگمي بيرون نيامده باشيد، در آن خواهيد ماند. پس هنگامي كه اين مسائل را به درستي درك كرديد، ميتوانيد در هر زمان كه مايل باشيد آنها را رها كنيد. فقط كافي است بدانيد اين نوع مسائل كهنه و زودگذر هستند و ميتوان از آنها رهايي يافت.
من تحت تاثير ساختار داستان قرار گرفتهام. اين گونه كه داستان به وسيله چند راوي بازگو ميشود مرا به ياد تاريخ شفاهي مياندازد و اين نوع داستانسرايي با نوعي همسرايي يوناني نيز مقايسه شده است و حتي داستان تجربي جي آرِ ويليام گاديس را بهخاطرم ميآورد. آيا موقع نوشتن، اين داستانها را در ذهن داشتيد يا اينكه ساختار داستان به طور طبيعي شكل گرفت؟
در كمال تعجب بايد گفت هر دو را مدنظر داشتهام. حافظه من اين گونه است كه هر آنچه را در جايي خوانده يا در فيلمي ديدهام در ذهنم ميماند و ميتوانم به راحتي آن را بهكار ببرم.
گاهي يك اثر ادبي صرفا در تلاش براي حل مسالهاي است. در اين مورد چنانچه بر اين باور بودم كه لينكلن واقعا به سردابه كليسا رفته است، آنگاه اين مساله جالب ميشد و به دنبال آن جزييات تخصصي ديگري نيز مطرح ميشد. براي نمونه، لينكلن آخر شب در سردابه كليسا... از كجا ميدانيم چه اتفاقي افتاده است؟ چه كسي آنجا بوده كه بتواند اين اتفاق را براي ما روايت كند؟ در اينجاست كه پاي ارواح به ميان ميآيد. همچنين آن لحظه خاص در سردابه كليسا- حداقل براي من، آن گونه كه در ذهنم آن را تصور كردم، با ساير رويدادهاي عالم خارج و زندگي لينكلن به خوبي هماهنگ شده است- نكته اينجاست كه بايد آن لحظه خاص را نقطه عطفي در تاريخ درنظر بگيريم، در غير اين صورت آن لحظه معني خاصي نخواهد داشت.
كار من تماما سختكوشي بود و البته سختكوشي همواره به پيشرفتي نسبتا منظم ميانجامد. نوشتن داستان، پس از يادآوري و بازآفريني آنچه رخ داده، كاري دشوار است و ميتوان گفت به مدت چهار سال ديوانه و از خود بيخود شده بودم.
در فصلهاي آغازين كتاب ظاهرا مطالبي را از روايات تاريخي نقل ميكنيد اما بعدها مشخص ميشود برخي از اين مطالب غيرواقعي و تخيلي هستند.
در ابتداي كار هدف من استفاده از اسناد تاريخي و گزينش و تنظيم آنها به صورت روايت بود. اما هنگامي كه داستان را نوشتم متوجه نوعي ناهماهنگي ميان نوشتههايم و روايتي كه در همه آن سالها در ذهنم شكل گرفته بود، شدم. از اين رو چنانچه مجبور باشم با اضافه كردن برخي نكات، شبكهسازي را رفع و رجوع كنم، بايد بگويم آنچه نوشتهام رمان و سوژه مناسبي براي منتقدان است.
آيا براي نوشتن كتاب «باردو» قانون و قاعدهاي را درنظر گرفته بوديد؟
در حقيقت، اين اتفاقي است كه موقع بازنگري كتاب رخ داد و در برخي قسمتهاي كتاب مانند صفحه ١٠ و ٦٠ برخي قواعد را مورد توجه قرار دادم و از آن جا كه كاربرد برخي قواعد با هم نامفهوم است، نويسنده مجبور به انتخاب است و با گزينشهايي كه انجام ميدهد در هر پيشنويس تا حدودي دست به تدوين قواعد ميزند. نكته جالب اين است، هنگامي كه از قواعد پيروي ميكنيد، نتيجه دقتي را كه به خرج دادهايد، ميبينيد.
چهره و شخصيت برخي از ارواح متعارف و معمول نيست. اين تصويرها را از كجا گرفتهايد؟
نويسنده از برخي جهات همواره از اثر خود كمك ميگيرد و آن را پيش ميبرد. من كتابي به نام «فرمانروايي كوتاه و وحشتناك فيل» دارم كه به كل درباره آرايش و شكلبندي عناصر داستان است. در اين كتاب به اين مساله پرداختهام كه اگر شخصيتي عنصر روحي و رواني خاصي دارد، آيا اين عنصر نمود فيزيكي و جسماني دارد؟ - براي مثال اگر فردي بينهايت سختگير باشد، آيا اين بدان معناست كه از سنگ ساخته شده است؟
همچنين فكر ميكنم من به عنوان نويسنده هنگام نوشتن ميتوانم ايرادهايي را كه ممكن است خواننده بگيرد، پيشبيني كنم. براي نمونه، واژه «روح» در كتاب بهكار نرفته است، زيرا نميخواهم خواننده از اين شخصيتها تصور روح را داشته باشد به اين دليل كه اگر فكر كنيد اين شخصيتها روح هستند، آنگاه تصور شما از اين شخصيتها تصوري مبهم خواهد بود.
بخشي از بازي اين است كه خواننده به تدريج درگير داستان شود ـ اين شخصيتها دقيقا چه هستند؟- چنانچه تصور كنيد روح هستند، در طي داستان متوجه خواهيد شد كه در اشتباه هستيد و به طور دقيق نميتوان اسم آنها را روح گذاشت. بخشي از اين چالش نگارشي دريافتِ اين مساله است: وقتي كه وارد حوزهاي بيش از حد شناختهشده ميشويد، تلاش كنيد براي جذب بيشترِ خواننده به نوعي در آن حوزه تحول و تحرك ايجاد كنيد.
دومين دليل ـ كه در حقيقت همان دليل اول است ـ اين است كه يكي از چالشهاي اين كتاب تا حدودي طنزآميزكردنِ آن بوده است. شم من ميگويد اگر قرار است خيلي سرراست و بدون شاخ و برگ به روايت داستان بپردازم ترجيح ميدهم به نوعي با شوخطبعي آن را بيان كنم. امتياز اين كار در اين است كه غرابت فيزيكي (جسماني) شخصيتها به دلايل روانشناختي حضور آنها در داستان مربوط است.
يكي ديگر از آثار شما داستان كوتاه «سرزمين جنگ داخلي در افولي ناخوشايند» است. آيا علاقه خاصي به اين دوره تاريخ داريد؟
در اين دوره تاريخ يك چيز فوقالعادهاي وجود دارد. شايد اين است كه اين رويدادهاي افسانهاي كه هومر پديدآورنده آنها است در همينجايي كه هماكنون رستوران چيك ـ فيل ـاي و پاركينگ پاساژ وجود دارد، اتفاق افتاده است. اين قضيه هميشه براي من جالب بوده است.
من تمايل دارم به دنبال علاقهام بروم، بدون آنكه هيچ تعقلي درباره آن كنم. براي داستاننويسي بايد سخت به آن علاقهمند باشيد. اينكه چيزي صرفا به لحاظ عقلي برايم جالب باشد، براي استمرار كار كافي نيست. اما اگر آن چيز به طرزي غيرمنطقي و غريزي برايم جالب باشد ـ مثلا اگر آن چيز براي من مايه خنده باشد يا اگر گنجينهاي از واژههاي موردنياز آن زمينه را در اختيار داشته باشم، ميدانم كه ميتوانم آن كار را ادامه دهم.
در اين بخش به پرسشهاي خوانندگان ميپردازيم. بسياري از خوانندگان ـ مانند اميلي، جيمز، فيگي، و كيلا- ميخواهند بدانند چه تفاوتي ميان نوشتن داستان كوتاه و نوشتن رمان وجود دارد.
واقعا تصميم گرفته بودم به هيچوجه رمان ننويسم. و از اينكه رماننويس نيستم خيلي به خودم ميباليدم و بسيار خرسند بودم كه نويسنده داستان كوتاه هستم. اما اين قضيه در تمام آن سالها مرا آزار ميداد، زماني كه شروع به نوشتن كردم، طولي نكشيد كه فهميدم داستانم بيش از ٥٠ صفحه است. دايما به خود ميگفتم: « اين كتاب نبايد خيلي حجيم باشد. ميخواهم كتابم كوتاه باشد. اگر بشود اين داستان، داستانِ كوتاه باشد، خيلي خوب ميشود زيرا ميدانم داستان كوتاه تا چه اندازه تاثيرگذار است. » «اما، مجبور شدم داستانم را اندكي طولاني كنم. و از اينكه ديدم تفاوت چنداني ميان داستان كوتاه و رمان وجود ندارد، به هيجان آمدم. تنها تفاوت اين بود كه در قابي بزرگتر مينوشتم.»
سايرا پرسيده است: مايلم بدانم آيين بودا چگونه شيوه داستاننويسي ساندرز را تغيير داده است.
تجربه من به اين صورت بود: از همان آغازِ كار اصولي را كه مايلم آنها را اصول آيين بودا بنامم در نوشتههايم رعايت ميكردم. هنگامي كه تازه شروع به آموختن داستاننويسي كرده بودم و تا حدودي در آن موفق شده بودم، از اينكه فهميدم تنها كاري كه بايد انجام داد اين است كه آنچه قبلا نوشتهام را بخوانم و عملكرد خود را بررسي كنم، به شگفت آمدم. اگر كارم خيلي خوب نيست، آن را اصلاح ميكنم. در چنين مواقعي به جاي قبولاندن پيشبينيهايم و تصميمگيري در مورد آنها، سعي ميكنم تا جاي ممكن بيهيچ گونه قضاوتي واكنش نشان بدهم.
سوال بعدي از يكي از خوانندهها است كه خود را جورج كوچكتر معرفي كرده است.
اوه، او را ميشناسم. من هم خيلي از روزها خود را جورجِ كوچك مينامم.
ممكن است جذبه مكاشفه و شهود را براي شخص خودتان و به طور كلي براي انسانها شرح دهيد؟
بله، راستش را بخواهيد اين مسائل حاصلِ زماني است كه در تلاش بودم خط به خط داستانها را به صورت هيجانانگيز ادامه بدهم. اين كار اساسا مايه سرگرمي من بود. شما نيز ميتوانيد اين شيوه را تا پايان داستان دنبال كنيد. و بعد سر خود را بلند كنيد و ببينيد چقدر در آن پيشرفت كردهايد؛ اوه، اين كار دودويي است. درست است من به اين روش معتقدم، اما شايد نميدانستم به آن ايمان دارم.
من هميشه از گفتن اين مساله شرمگين ميشوم، اما در اكثر موارد اين كار در واقع تلاش براي جذاب كردن ظاهر داستان است و دريافتهام كه اگر بر اين كار متمركز شوم، ساير بخشهاي داستان نيز به خوبي پيش خواهند رفت.
بن گريفين مايل است درباره احساس دلسوزي، كه بنمايه داستانتان است، بداند. در تمام مدتي كه مشغول نوشتن مقاله «اين طرفداران ترامپ كه هستند؟» در هفتهنامه نيويوركر بوديد، آيا دچار اين حس شديد كه نميتوانيد بر اين نوع رفتار و حركات دل بسوزانيد؟
منظور من رفتار نبود... بسته به اينكه تعريف شما از دلسوزي چه باشد، رفتار انسانها هيچوقت قابلترحم نيست. گاهي اوقات معناي دلسوزي را به درستي متوجه نميشويم و آن را خوبي و سر فرود آوردنِ موقر و متين تعبير ميكنيم: مثلا كسي با سنگ به سر شما ميزند و شما به او ميگوييد، «ممنون كه به من زمينشناسي ياد دادي». اما دلسوزي در فرهنگ مشرقزمين به مراتب ددمنشانهتر است. و اساسا به معناي گفتن حرف بيهوده به كسي است. در كنه آن معناي دلسوزي اين گونه شفافسازي شده است: بهترين كار اين است كه بتوانم دكمهاي را فشار دهم و به آن فرد شيوه رفتارش را نشان بدهم.
من فقط در تلاشم مراقب هر گونه حس منفي بيدليل باشم. فكر ميكنم موقع نوشتن اين داستان مسيح، بودا، گاندي، تولستوي و مادر ترزا در اينجا حضور داشتند، همه آنها در اصل يك چيز را گفتهاند: توانايي ما براي درك ديگري بسيار بيش از آن است كه فكر ميكنيم. درك ديگران كار سادهاي نيست و ما معمولا در اين كار خيلي موفق نيستيم، اما ميتوانيم توانايي خود را در اين زمينه افزايش دهيم و اين كار همواره مفيد خواهد بود. من در زندگي واقعي و در اينترنت نجواكنان گفتهام كه اين كار به نفع خود شما و به نفع ديگران است.
نويسندههاي مورد علاقهتان چه كساني هستند و در حال حاضر مشغول خواندن چه كتابي هستيد؟
به تازگي كتاب «چرخش زمانِ» زادي اسميت را خواندهام و واقعا آن را دوست داشتم و كتاب «درخشش ماهِ» مايكل شيبن را خواندهام كه آن هم كتاب جالبي بود. در حال حاضر مشغول خواندن «بنيادگراي ناراضي» محسن حميد هستم و زادي پيشنهاد كرده است ديگر كتاب محسن حميد، «خروج از غربِ»، را نيز بخوانم كه بيصبرانه منتظر آن هستم. بر مجموعه آثار بابي آن ميسون مقدمهاي نوشتم و خيلي خوب بود كه دوباره به سراغ كتابهاي او رفتم و بعضي از آنها را خواندم. و بر مجموعه آثار گريس پيلي نيز مقدمه نوشتم. قرار است به زودي با كلسن وايتهد ديداري داشته باشم، بنابراين فعلا خواندن كتاب بعدي كه «راهآهن زيرزميني» است را به تعويق مياندازم.
آيا تاكنون پيش آمده است آنقدر تحت تاثير كتابي قرار گرفته باشيد كه بازگرديد و مجددا آن را بخوانيد.
بله، من شيفته يك نويسنده روس به نام ايزاك بابل هستم. هرازگاهي به كتابهايش سري ميزنم، چند صفحهاي ميخوانم و ميروم. عاشق زباني هستم كه در نوشتههايش بهكار ميبرد. مثل اين است كه گيتاري را كوك كنيد و از آن نغمهاي زيبا بشنويد. بعد با خود بگوييد: اين دقيقا همان چيزي است كه ميخواهم. چيزي تا اين حد تمامعيار و كامل ميخواهم. كتابهاي ايزاك بابل به گوشم خوشآهنگ ميآيد و اوست كه تفاوت جمله خوب و جمله واقعا استادانه را به من يادآوري ميكند.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۵۱۹۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
داستانکهایی برای فلسفهورزی کودکانه
ایسنا/اصفهان «مجموعۀ ۱۵جلدی ادب ۱» با هدف تقویت تفکر و فلسفهورزی در کودکان روانه بازار نشر شد.
اگر از یُعد مخاطبشناسی به دنیای کتاب ایران نگاه کنیم، با نظرگاهی فراگیر اما غلط روبهرو میشویم که برای اصلاح آن باید کوشید. تصوری اشتباه در بین اکثریت جامعۀ کتابخوان ما وجود دارد مبنی بر اینکه کتاب خوب و باکیفیت را فقط در بین ناشران تهرانی میتوان یافت. این در حالی است که در شهرهای دیگر کشورمان نیز کتابهایی شایان توجه منتشر میشود، همانطور که ممکن است در میان انتشاراتیهای تهران نیز با کتابهایی بیقدر و ناقابل مواجه شویم.
«مجموعۀ ۱۵جلدی ادب ۱» یکی از آن آثار غیرتهرانی است که در عرصۀ غامض و هزارتوی کتاب کودک نگاشته شده است. این مجموعه یکی از تازههای نشر «یار مانا» از انتشاراتیهای اصفهان محسوب میشود و پدیدآورندگان آن هم خاستگاهشان به همین دیار بازمیگردد.
رضاعلی نوروزی، عضو هیئتعلمی گروه علوم تربیتی دانشگاه اصفهان، نویسندۀ اول و فاطمه داوری نویسندۀ دوم این اثر به شمار میآید. این مجموعه در اواخر سال ۱۴۰۲ شمسی با تصویرگری فائزه تقییار به جامعۀ کودکان ایرانی و البته پدر و مادرها، مربیان و مراقبان آنان تقدیم شده است.
این کتاب با توجه به اهمیت آموزشیاش در «کتابنامۀ رشد» به ثبت رسیده و رویداد ملی یارستان کودکستان نیز خواندنش را پیشنهاد داده است. این رویداد همواره سعی دارد تا کتابهای فاخر کودکانه را به جامعه معرفی کند.
جذابیت بصری و اهمیت چندجلدیبودن
اگر جلد هر کتابی نخستین دعوتگر خواننده به دنیای آن کتاب باشد، باید گفت «مجموعۀ ۱۵جلدی ادب ۱» با آن رنگینکمان شاد و سرزندۀ ۱۵رنگیاش موفق بوده است. بدون تردید، به تراکم محتوای نوشتاری بر روی جلد میتوان انتقاد کرد. بااینهمه، جذابیت بصری کتاب چه بر روی جلد و چه در صفحات مختلفش انکارشدنی نیست و به نظر میرسد، قدرت فراوانی در جلب رضایت مخاطبان اصلیاش، یعنی کودکان پیش از دبستان، داشته باشد.
جذابیت بصری کتابهای کودک صرفاً در جذب و کشش خواننده به مطالعۀ آن یا شنیدنش تأثیر ندارد. جاذبۀ تصویرگری هر کتابی میتواند کاملکنندۀ متن نوشتاری و در تقویت و تربیت بصری کودک نیز اثرگذار باشد. تربیت بصری کودک مانند هر مسئلۀ دیگری چون خوبشنیدن یا مهارتهای دستورزی دارای اهمیت است و نباید دستکم گرفت.
«مجموعۀ ۱۵جلدی ادب ۱» در کنار این ویژگیهای ظاهری، بهخاطر مجموعهبودن یا چندجلدیبودنش نیز درخور اعتناست. امروزه، اهمیت خرید کتابهای دنبالهدار و تأثیر آنها بر کتابخوانشدن کودکان و تبدیلشدن فرهنگ کتابخوانی به برنامۀ ثابت روزمرهشان بر کسی پوشیده نیست.
اگر کتاب و شخصیتهای یک مجموعه برای کودکی جاذبه نداشته باشد، بحثش جداست، اما اگر جلد نخست یک کتابِ مجموعهای تأثیر کافی و لازم را بر کودک بگذارد، دیگر پدر و مادر مجبور نیستند که مدام برای تهیۀ کتاب و خواندن یک اثر از سوی بچهشان به تقلا بیفتند، بلکه خود کتاب مشوق کودک است تا از جلدی به جلد دیگر سفر کند و غرق در جهان داستانی شخصیت یا شخصیتهایی شود که بهراستی برایش جاذبه دارند. در اینجا میتوان «مجموعۀ ۱۵جلدی ادب ۱» را در مقام نمونهای موفق از کتابهای دنبالهدار و گیرا معرفی کرد.
لذت غرقه در کشمکشهای خرگوش کوچولو
اما محتوای این کتاب و به بیانی هر ۱۵ جلدش را میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد. بخش نخست آن داستانکی شیرین و لذتبخش در ۹ یا نهایتاً ۱۲صفحه است. هر دفعه شخصیت اصلی کتاب، یعنی خرگوشِ کوچولو، بازیگوش، شوقمند، کمتجربه و با اشتباهات کوچک و بزرگ در یک موقعیت زنده و واقعی قرار میگیرد. در چنین موقعیتی کودک پیش از دبستان، یعنی مخاطب اصلی کتاب، میتواند همدلانه به آن بنگرد و با اتفاقاتش و شخصیت اصلیاش همذاتپنداری کند. گفتنی است که نثر این داستانها بر اساس قواعد شکستهنویسی فارسی تنظیم شده است.
بههرروی، کودک در دریای این مجموعه نهتنها میتواند خویشتن را در جایگاه خرگوش کوچولو تصور کند و بر آموختههایش برای رویارویی با مسائل زنده و جاری زندگی بیفزاد، بلکه قادر است خانواده، بهطور مشخص مامان و بابای خود و همچنین دوستان و دیگر شخصیتهای فرعی هر داستانک را در موقعیتی از زندگی راستین ببیند.
این مسئله کودک را با فکر و ایده و دغدغههای بزرگترها یا گروههای همسالش در لایههای مختلف داستان آشنا میکند؛ در حالی که همین آشنایی ممکن است در وضعیت جاری و ساری زندگی روزمره ممکن نباشد. با توجه به موشکافی شخصیت خرگوش کوچولو در هر داستان و ترسیم آرزوها، ترسها و بهطورکلی جهانبینی او این مسئله برای بزرگترها نیز مفید است تا بتوانند از زاویۀ این داستانها دنیای کودکان را بشناسند، این شناسایی در وضعیتهای زنده و پویای زندگی بههردلیلی ممکن است میسر نشود.
ابتدای هر داستانک از دل روابط خرگوش کوچولو با خانواده و دیگر اطرافیانش مسئلهای مطرح میشود که پیوندی نزدیک با چالشهای روزمرۀ یک کودک دارد. پس از پشتسرگذاشتن رویدادها و کنش و واکنشهای متعدد، در خاتمه به کودک نشان میدهد که راه گذار از کشمکش یادشده در سرآغاز داستان و به عبارتی رفع آن مسئله برای رسیدن به وضعیت مطلوب، چگونه محقق میشود. بنابراین، کتاب در دل فرازوفرودهای داستانی، به زبانی ساده و بهطور غیرمستقیم چگونگی مقابلۀ کودک با کشمکشهایش را به تصویر میکشد.
برای نمونه، در جلد یازدهم و موسوم به «کتاب سبزک» با خرگوش کوچولویی روبهرو میشویم که شلخته و بینظم است. بهخاطر این موضوع، هم خودش و هم دوروبریهایش با مشکلاتی روبهرو شدهاند. مثلاً پای مامان خرگوش بهخاطر اسباببازیهای بچهاش که وسط اتاق ریخته است، آسیب میبیند. خود خرگوش کوچولو در موقعیتی ضروری نمیتواند کلاهش را پیدا کند و کتاب دوستش را وقتی به امانت میگیرد، در شلوغی و درهمبرهمی اتاقش گموگور میکند.
این چالشهای پیش رو بهمرور کودک را از این مسئله آگاه میکند که نظمداشتن و مرتببودن چه اهمیتی دارد و چقدر نتایج و پیامدهای مثبتش کمککننده است، البته بدون اینکه نویسندگان مستقیم به زبان بیاورند که منظم باش یا منظمبودن خوب است. دو داستاننویس فقط سرانجامِ بینظمی و نظم را نشان میدهند. اما این پایان داستان نیست.
تقویت تفکر و نهادینهشدن تعلیم و تربیت
پس از آمدن داستانکی در نیمۀ اول کتاب، به بخش دوم آن یعنی تمرینها وارد میشویم. این تمرینها و بازیها تعدادشان بین ۱۰ تا ۱۱ مورد است. و مخصوص اجرای دو نفرۀ کودک و یکی از والدین یا خانوادگی و برای خانه طراحی شدهاند. هرچند بر اساس یک فهرست راهنما که خود نویسندگان در کتاب ارائه کردهاند، میتوان در هر تمرین یا بازی تغییراتی ایجاد کرد تا در محیطهایی دیگر مانند، مهدهای کودک، پیشدبستانیها، خانههای بازی و... اجرایی باشند.
اهمیت بخش دوم کتاب این است که از طریق طرح یک پرسش یا پیشنهاد یک بازی و تمرینهای دیگر، هدف مهمی که در قسمت اول و بهصورت داستانی بیان شده بود، اکنون چند دفعه و از راهها و جنبههای مختلف از نو خودنمایی میکند. این تمرینها گاهی بسیار سادهاند و از طریق پرسش و پاسخ بین والدین و کودک رخ میدهند.
اما گاهی از نظر فکری و قوۀ خیالپردازی به قلمرویی پیچیدهتر وارد میشوند و گاهی برای اجرایشان به برخی از ابزارها نیاز است. بدیهی است که این تمرینها از ساده به دشوار ذکر شدهاند و همگی در حد توان کودکان پیشدبستانی هستند. اهمیت اساسی این تمرینها آن است که یک ویژگی مثبت را را در ذهن کودک نهادینه میکنند و همین سبب میشود که انتظار ظهور و بروزش را در عمل وی هم داشته باشیم. در جلد یازدهمی که ذکر شد، «نظمداشتن» همان ویژگی مهم و ارزشمند است.
قسمت تمرینی «مجموعۀ ۱۵جلدی ادب ۱» خواننده را بیش از بخش نخست به تفکر وامیدارد و به قلب ماجراها میبرد. این تمرینها گاهی با تحرک نیز همراه هستند که میتواند جنبۀ مثبت دیگری از بخش دوم کتاب باشد. این قسمت موقعیت خوبی فراهم میآورد که مادر و پدر یا دیگر نزدیکان کودک وقتشان را در کنار هم بگذارنند.
شکی نیست که اجرای آنها در محیطهایی مانند پیشدبستانی بر افزایش مهارتهای کودک در جمع و کارهای گروهی خواهد افزود. این تمرینها از این جنبه نیز که دانشآموزمحور یا کودکمحور هستند، دارای اهمیت بسیار است. در دنیای امروز، همه میدانند که آموزش و پرورش معلممحور و متکی بر گفتار و سخنرانی و نصیحت راه به جایی نخواهد برد.
بر اساس ویژگیهایی که گذشت، باید گفت «مجموعۀ ۱۵جلدی ادب ۱» کتابی نیست که با آن کودکانمان را خواب کنیم. این ۱۵ جلد برای بیداری کودک و همچنین آگاهکردن والدین و دیگر همراهان اوست. کتاب اگر از مسیری درست به کودک ارائه شود، فرصتی فراهم خواهد آورد که بازتاب تأثیرات مثبتش را باید در رفتارهای کماشتباه، هوشمندانه و رو به تعالی و ترقی کودک دید.
در پایان، اسامی این مجموعۀ ۱۵گانه به ترتیب جلد ذکر میشود: «خرگوش کوچولو و کفشهای نو»، «خرگوش کوچولوی زرنگ»، «سلام خرگوش کوچولو»، «تولد برفی»، «دوست تازه»، «خرگوش کوچولو و ظرف هویج»، «عروسک خرگوش کوچولو»، «خرگوش کوچولو و آهوی دورهگرد»، «این یک راز است»، «خرگوش کوچولوی حواسپرت»، «کتاب سبزک»، «پشمالوی عصبانی»، «خرگوش پرحرف»، «درس بزرگ سبزک»، «مغازهی پر از خوراکی».
انتهای پیام