Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - مفسر قرآن کريم گفت: روزي رسول خدا(ص) فرمودند: رفيق من کجاست؟ کسي خبر دارد؟ گفتند: رفيقت؟! اين فرد يهودي است. مريض است! فرمودند: من به يهودي‌بودنش کار ندارم، او انسان است و مرا دوست دارد. مي‌خواهم به عيادتش بروم.
به گزارش جام نيوز، همزمان با شهادت جانسوز امام حسين(ع) و 72 تن از ياران باوفاي ايشان، حجت الاسلام استاد حسين انصاريان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآني در دهه دوم ماه محرم در بقعه شيخ نوايي شهرستان خوي سخنراني مي کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


مشروح اين سخنان را در ادامه مي خوانيم:
بعضي از عشق ها قبله نماي توحيد است و بعضي عشق ها هم بت پرستي
در چهارچوب مکتب الهي و نوراني و ملکوتيِ اهل بيت -که جامع همه علوم ظاهري و باطني قرآن بودند و روح مطهرشان از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد به پروردگار عالم متصل تر بود- انسان هاي والايي تربيت شده اند که حقايق الهيه را طبق آثاري که از آنها به جا مانده است، با کام قلب و روح خودشان چشيده اند. به اين خاطر هم در دوره عمرشان، نه از عبادت حق ملول و خسته شده اند و نه از خدمت به خلق؛ اينان گوشه نشيني را گناه مي دانستند، عُزلت را خلاف مي دانستند، قطع ارتباط با عباد خدا را گناه مي دانستند، به شدت دلسوز مردم بودند، خيرخواه مردم بودند و در يک کلمه عاشق مردم بودند. کاري هم به اين نداشتند مردم چه کسي هستند، بلکه به اين کاري داشتند که دست مردم را بگيرند و در دست هدايت خدا، رحمت خدا و مغفرت خدا بگذارند. وقتي يک کسي تسليم اين حقيقت مي شد و دست در دست هدايت و رحمت و مغفرت مي گذاشت، انگار اينها حيات دوباره پيدا مي کردند.
ديوارهاي مسجد پيغمبر خيلي کوتاه بود، نيم متر بود و پول نداشتند که ديوارها را بالا بِبَرند؛ در نداشت، پنجره نداشت، فرش نداشت. يک عده اي در همين مسجد بودند که مشتاقانه خدا را عبادت مي کردند؛ زير آفتاب سوزانِ نماز ظهر و عصر، صبح، مغرب و عشا، عبايشان را پهن مي کردند و دور پيغمبر حلقه مي زدند. هرکسي مي آمد و رد مي شد، جمعيت را مي ديد. يک جواني در مرز سن تکليف، بيرون مسجد مي آمد و دست هايش را روي ديوار مي گذاشت و مات چهره پيغمبر مي شد؛ اين هم يک درس عجيبي است که اگر بنا شود مات بشويد، مات چه چهره هايي بشويد و اگر بنا شود عشق را به قلبتان انتقال بدهيد، عشق چه کساني را انتقال بدهيد؛ چون بعضي از عشق ها قبله نماي توحيد است و بعضي عشق ها هم بت است، بعضي از عشق ها آدم را شديد بت پرست مي کند و از خدا و حقايق عالم مي برّد؛ چون بت است و بين انسان و پروردگار سايه مي اندازد، ديگر آدم نمي تواند خدا را ببيند و مانع است.
ولي نظر به چهره پاکان جهت دهي است، چون آدم در کنار آن چهره حبس نمي شود؛ يعني اين چهره ها چهره هايي نيست که آدم را به اسارت بگيرند، بلکه چراغ راه و خورشيد سلوک هستند. اين جوان مات زده بود، چرا ماتش مي بُرد؟ خب مثل همه نگاه مي کرد و مي رفت! اين چهره را ابولهب هم سيزده سال ديد، اما مارک خورد: «تَبَّتْ يدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ»﴿المسد، 1﴾؛ ابوجهل هم مي ديد، اما مارک خورد: «و للکافرين عذاب عليم»؛ عاص بن وائل هم مي ديد، اما هيچ چيزي در اين چهره نمي ديدند؛ چون خدا يک چشم ديگري براي انسان قرار داده که اگر آدم آن را با اسيدپاشي گناه کور نکند، به اين چشم کمک مي دهد چهره را که مي بيند، يک کتاب الهي ببيند و بخواند، لال نباشد کور نباشد، کر نباشد. پيغمبر هم مي ديدند که اين جوان مات اين چهره است، اين چهره که دماغ و چشم و ابرو و مو نبود!
چقدر عجيب است، همه نقل کرده اند که پيغمبر مي فرمايند: «من رآني فقد رأي الحق»، هرکسي من را ببيند، خدا را ديده است؛ نه اينکه خدا شکل و قيافه پيغمبر است! اينجا اصلاً قيافه مطرح نيست، حدود مطرح نيست، يعني هرکسي من را ببيند، تمام کمالات معشوق را در من مي بيند؛ اما يک چشمي مثل چشم زهرا مي خواهد، يک چشمي مثل چشم اميرالمؤمنين مي خواهد، يک چشمي مثل چشم سلمان مي خواهد.
مکه اي ها مي گفتند: تو پيغمبر هستي؟ اين چاه خشک را از آب پر کن، آب دهان در چاه مي انداخت و تا يک متري آب بالا مي آمد، منطقه اي که آب نبود، مي گفتند: خيلي تو در جادوگري قوي هستي! با آب دهان که هيچ جادوگري نمي تواند آب درآورد! مي گفتند: تو جادوگر هستي! مي گفتند: ماه را نصف کن، نصف کرد؛ اين ديگر در متن قرآن است که گفتند: «وَ يقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ»﴿القمر، 2﴾، اين جادوگري از قديم بوده و الآن هم هست، بعداً هم هست، هيچ چيزي نيست؛ شکافته شدن ماه هيچ چيزي نيست و چشم بندي است. بيچاره ها!
وقتي «فُضيل» نداي الهي را با گوش جان شنيد
اين چشم کمکي را همه دارند، براي بعضي ها باز است و براي بعضي ها آب مرواريد آورده، براي بعضي ها هم کور است و کمک نمي دهد. گاهي پيغمبر يک نگاهي به او مي کرد، معلوم نيست پيغمبر چه امواجي از نگاه خودش براي او مي فرستاد؟ چه چيزي مي فرستاد؟ تو به ستاره ها، به ماه، به خورشيد درست نگاه بکن: «أَ فَلَمْ ينْظُرُوا إِلَي اَلسَّماءِ فَوْقَهُمْ»، تو درست نگاه کن! ستاره با يک چشمک زدنش مي گويد: من آينه نشان دهنده جمالِ محبوب هستم، مي بيني يا نه؟ من را سنگ و گِلي مي بيني که خورشيد دارد به آن مي تابد؟ کجاي کار هستي؟ چه کار مي کني؟ تا حالا چه کار کرده اي؟ نگاه ها تا حالا چه بوده است؟ شنيدن ها تا حالا چه بوده است؟ عشق هاي انتقالي به دل تا حالا چه بوده است؟ فاصله با محبوب چقدر است؟ چرا آن را بيشتر مي کني؟ پروردگار عالم مي فرمايد: «أين تذهبون»، کجا مي رويد؟ به چه مي خواهيد برسيد؟ هر جا بدون من برويد، سراب است! فکر مي کنيد آب است؟ خيالاتي هستيد، کجا مي رويد؟
اندازه يک دزد که نيمه شب با او پيوند بخورم، وقتي فُضيل که دولت بني عباس از او مي ترسيد و نمي توانستند او را بگيرند، به يک آقايي پيغام داد که من دخترت را ديده ام و عاشقش شده ام و مي دانم به من هم نمي دهي، چون من دزد هستم؛ ولي من يک شب از پشت بام تو مي آيم، در حياط تو جفت مي زنم و دامن دخترت را لکه دار مي کنم و هيچ کاري هم نمي تواني بکني.
وقتي آن شب از ديوار بالا رفت و در پشت بام پيچيد، ديد عجب صدايي در آن سکوت شب مي آيد: «أَلَمْ يأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّهِ»؛ بنده من! هنوز داري مي روي، آيا وقت آن نشده که به من دل بدهي؟ نشست و گفت: چرا وقت آن شده است، به تو دل دادم! از پشت بام پايين آمد، نصف شب بود، بيرون بغداد رفت. خرابه اي در کاروان سرا بود، از بغل آن رد شد و ديد قافله سالار به تاجرها مي گويد: بيشتر نخوابيد، بلند شويد که تا هوا تاريک است، مسير را برويم؛ اگر گير اين گردن کلفتِ مسلّحِ بي رحم بيفتيم، بايد کشته بدهيم و همه جنس هايمان را هم مي بَرند.
فضيل را مي گويم! فضيل هم در خرابه پيچيد، ديد قافله سالار ايستاده، او دارد مي گويد؛ آمد و در گوش او گفت: آن سگي که هار بود، امشب افسارش کردند، مردم را از او نترسان! مردم را وحشت زده نکن! کار تمام شده است. در عمرم چقدر مايه آرامش زن و بچه ام بوده ام؟ چقدر مايهٔ آرامش مردم بوده ام؟ مردم از من مي ترسند؟ از لباسم، از قدرتم؟ چطوري هستم؟
کساني که لذت فرهنگ اهل بيت(ع) را چشيده اند، عاشق دستگيري مردم هستند/ ماجراي رفاقت حضرت رسول(ص) با جوان يهودي
چه امواجي را به اين جوان مي داد، نمي دانم! او هم حس مي کرد و هم مي ديد. خدمت به خلق است. اصلاً اهل خدا، اهل عُزلت نبودند. خيال نکنيد اگر کسي درِ خانه ببندد و در خانه به روزه و به نماز و ذکر و قرآن بنشيند، اين ديگر از اولياي خداست و آب دهانش شفا مي دهد، نه! اين کمبود دارد، چيزي ندارد. آن که با سوز دل دارد به دنبال گمراهان مي دود و دعا مي کند، اشک مي ريزد و از خدا توفيق هدايت بندگان را مي خواهد، به او بگو التماس دعا! دعاي آن يکي اصلاً بالا نمي رود و خدا از او خوشش نمي آيد؛ براي چه بندگان من را رها کردي؟ چه کسي به تو گفته است؟ با چه مدرکي؟
يک روز پيغمبر آمد که از مسجد برود، جوان آمد و جلوي او را گرفت و گفت: آقا! دلت نمي خواهد گاهي يک کاري به من بگويي تا من براي تو انجام بدهم؟ فرمودند: چرا، دوست داري براي من کار بکني؟ گاهي يک کاري به او مي گفت، با چه شوقي مي رفت و انجام مي داد؛ مثلاً اين غذا را به آخر مدينه بِبر و به فلان خانه بده. يک روز دو روز پيدايش نشد، رسول خدا فرمودند: رفيق من کجاست؟ کسي خبر دارد؟ گفتند: رفيقت؟! اين يهودي است. مريض شده، فرمودند: من به يهودي بودنش کار ندارم، او انسان است و مرا دوست دارد. مريض شده و من دارم به عيادتش مي روم؛ دلتان مي خواهد بياييد(روايت را شيخ طوسي نقل مي کند). آمد و در زد. پدر يهودي آمد، ديد همه عالم در خانه اش هستند. خوشش نمي آمد که پيغمبر داخل بيايد، چون چشم بچه اش را خودش نداشت؛ بالاخره با ناراحتي و با بي ميلي در را باز کرد، پيغمبر فرمودند: به عيادت رفيقم آمده ام. آمد و در اتاق بر بالاي سر جوان نشست که درحال احتضار بود. چه بيماري گرفته بود، ننوشته اند. خيلي بامحبت به او گفت: رفيق! دو کلمه بگو و بمير؛ بگو «لا اله الا الله و اني رسول الله»، يک نگاه به پدر کرد و ديد پدر خيلي عصباني است، حساب برد و نگفت، پيغمبر بار دوم و بار سوم گفت، جوان گفت: «لا اله الا الله و إنک رسول الله» و چشمش بسته شد. پيغمبر به پدرش گفت: يهودي ها را خبر نکن و به اين جنازه هم دست نزن! اين براي ماست، من الآن مي فرستم که او را ببرند. پيغمبر از اول تا آخر ايستاد تا او را غسل دادند، کفن کردند و دفن کردند. اينهايي که با فرهنگ اهل بيت(ع) بار آمده اند و لذت فرهنگ را چشيده اند، عاشق دستگيري مردم هستند.
اين چهره هاي الهي، عاشقان خدمت به حق و عبادت حق و زحمت کشيدن براي خَلق که خَلق را با او آشتي بدهند، اينها يک متني دارند که اين متن را از آيات قرآن و روايات ترکيب کرده اند و به عنوان راه سلوک به ما داده اند. در اين تنظيم متن غوغا کرده اند! من متن را با خواست خدا مي خوانم، نمي دانم امشب چه مقداري از آن را مي توانم معني بکنم. فکر نکنم که بتوانم چيزي را معني کنم؛ چون من در کنار اين متن، مثل آدمي مي مانم که لب اقيانوس اطلس ايستاده و مي داند يک ليوان از آب اقيانوس اطلس را مي تواند براي رفع تشنگي بخورد و کار ديگري نمي تواند بکند. کامِ ما کام گسترده اي نيست! چون يک دهان خواهم به پهناي فَلَک تا بگويم وصف آن رَشک مَلَک
با اين دهان کوچکِ عقلم، با اين دهان کوچک قلبم، با اين دماغ خيلي کوچک روحم که دارم به خفگي نفس مي کشم، چطوري اين متن را من توضيح بدهم؟ اما گاهي به پروردگار مي گويم: اي قدرت بي نهايت! اي رحمت بي نهايت! تو که کام عاشقانت را با اين آب دريا سيراب کرده اي، يک قاشق چاي خوري هم در کام ما بريز. يک قاشق چاي خوري! حالا بيشتر توقع نداريم بخوريم که دوباره طمع بکنيم و حرص بزنيم، تا به ما بدهد. در اين گونه مباحث هم آدم مي فهمد فاصله اش با محبوب ازل و ابد چقدر است! گاهي فاصله بين مردم و خدا وحشتناک است، يعني اگر آدم فاصله را حس بکند، سکته مي کند! متن اين است که جمله اول متن از يک متني از ابي عبدالله گرفته شده است.
چه غوغايي کرده است! اگر آشناييِ با قرآن و روايات نباشد، اصلاً هيچ کس به اين حرف ها نمي رسد و نمي چشد! يک عربي مي خواند و لذتي هم نمي برد. ده تا آيه قرآن مي خواند، قرآن را مي بندد و مي خوابد؛ دو روايت مي خواند و مي گويد حال آن را ندارم؛ اما آنهايي که خودشان را بر لب اقيانوس اطلس قرآن و روايات و دعاها مي بينند، مي بينند خدا چه گوهرهايي را مُفت در اين دريا براي اين بنده هايش ريخته است! حتي به پيغمبرش مي گويد و به انبيايش گفته است: هرچه زحمت مي کشيد، گوهر درمي آوريد و در حلق اينها مي کنيد، به آنها بگوييد ما پاداش نمي خواهيم؛ مي خواهم مُفت به بندگانم برسم و خرجي برايشان نداشته باشد. تو چقدر به ما لطف داري! تو چقدر به ما محبت داري! نمي خواهي ما خرج بکنيم، فقط مي خواهي دهان ما باز باشد و در دهان وجود ما بريزي. خودش هم مي گويد: من نکردم خَلق تا سودي کنم/ بلکه تا بر بندگان جودي کنم.
لزوم راضي بودن به قضاء الهي از ويژگي هاي عاشقان است
اصلاً در قرآن هم مي گويد: من مي خواهم تمام بندگانم را غرق در رحمتم کنم، «و لذلک خلقهم» و اصلاً شما را براي اين خاطر خلق کرده ام. اين متن قرآن است! شما به خلقت خودتان راضي نيستيد؟ خيلي ها راضي نيستند و مي گويند براي چه ما را خلق کرده اي؟ يعني ايراد دارند و به او اشکال دارند، فکر مي کنند معلم مدرسه است که روي نيمکت بلند شوند و بگويند: آقا معلم، داري اشتباه مي کني! اما شما امروز که روز يازدهم بود، يک شبانه روز به عقب برگرديد، درباره خلقت خودش، خلقت بچه هايش، عمرش و هر چيز او و تمام اتفاقاتي که نصف روز براي او افتاد که براي احدي در اين عالم نيفتاد، يک خرده نزديک برو و ببين ناراضي است يا راضي است؟ گوش که داري، بشنو! صورت روي خاک است: «الهي رضا بقضائک»، به همه چيز تو راضي هستم! نمي خواهي از خلقتت راضي باشي؟ نمي خواهي از جريانات زندگي ات راضي باشي؟ اين رضايت خيلي مهم است! چندبار در قرآن راجع به عاشقانش مي گويد: رضي الله عنهم و رضوا عنه»، من از آنها راضي هستم و آنها هم با همه وجود از من راضي هستند. چقدر هم مردم بلا بر سرشان مي آورند، ولي از من راضي هستند و من هم واقعاً از آنها راضي هستم، «رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ». فارسي آن را بگويم: چه خوش بي مهرباني هر دو سر بي/ که يک سرْ مهربوني دردسر بي/ اگر مجنون دلِ شوريده اي داشت/ دل ليلي از او شوريده تر بي.
فارس
115

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۶۳۷۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بررسي مسائل و مشکلات محله تخت استاد يزد


به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز یزد، در اين ديدار که جمعي از مديران دستگاهاي مختلف استان نيز حضور داشتند، مسائل و مشکلات اين منطقه در حوزه هاي مختلف مطرح و براي آن تصميماتي اتخاذ شد.


 نماينده مردم يزد، اشکذر و زارچ در مجلس شوراي اسلامي اعم از مشکلات اين محله را نبود پارکينگ مناسب عنوان کرد و گفت: قرار شد زميني با کاربري پارکينگ در محل توسط نمايندگان محله مشخص تا زمين آن توسط شهرداري تملک شود. 


جوکار با اشاره به اينکه محله تخت استاد يکي از محله هاي بسيار قديمي و در مرکز بافت تاريخي يزد قرار دارد افزود: آب انبار تاريخي اين محله در حال تخريب است که قرار شد توسط اوقاف واگذار و ميراث فرهنگي هم کار مرمت آن را بر عهده بگيرد.


 ايجاد دوربين هاي امنيتي، ساماندهي حسينيه،استفاده از فضاي ورزشي و گشت هاي ويژه امنيتي از جمله موارد ديگري بود که نماينده مردم يزد در مجلس شوراي اسلامي به آن اشاره کرد.

وي خاطرنشان کرد: مسائل و مشکلاتي که توسط مردم و نمايندگان آنها مطرح شد، قرار است در قالب يک مصوبه به دستگاههاي مربوطه ارسال و اجرايي شود.

دیگر خبرها

  • پویش تربیت تسهیل گر جوانی جمعیت برگزار می‌شود
  • مصرف این سه نوع چای چهره‌تان را ۲۰ سال جوان می‌کند
  • پیکر مرحوم رحیم پرواسی در اردبیل تشییع شد
  • صهیونیست ها این گونه مانع رسیدن آرد به مردم غزه می شوند (فیلم)
  • شباهت در اسم و چهره؛ پدر مهران غفوریان افسر ساواک بود؟ | ماجرای فیلم جنجالی
  • بزرگترین خدمت و جهاد خدمت به مردم است
  • بررسي مسائل و مشکلات محله تخت استاد يزد
  • پرده تزویر از چهره مدعیان دروغین آزادی بیان برافتاده است
  • دانشجویان یهودی و مسیحی در حال حمایت از مردم غزه‌اند
  • تنفر جهانی از اسرائیل و صهیونیزم یا یهودی ستیزی؟