Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - در مدرسه عضو بسيج بود. از سال 92 حضورش در بسيج مسجد «باب الحوائج» محل‌مان خيلي پررنگ شد. به خلباني خيلي علاقه داشت. اواخر سال 93 وارد بسيج هوابرد شد که با شهيد عسگري آشنا و دوست شد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - 20سالش نشده بود که به سوريه رفت. جشن تولد 20 سالگي‌اش را بين مدافعان حرم در سوريه گرفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سه روز بعد از آن، به خيل شهداي مدافع حرم عقيله بني‌هاشم پيوست. قبل از آن رشته مکانيک دانشگاه آزاد واحد تهران غرب قبول شده و ثبت نام کرده بود، اما براي دانشگاه اصلي تلاش زياد کرده و دوره‌هاي مختلفي را گذرانده بود. به همين دليل از اين دانشگاه، مرخصي تحصيلي مي‌گيرد و راهي سوريه مي‌شود. مثل همه جوان‌هاي امروز به ظاهرش نيز خيلي اهميت مي‌داده و هميشه شيک و مرتب بوده است، طوري که در جيب لباس رزمش، شانه بوده است. «شوق پرواز» فيلمي بود که او را متحول کرد و باعث شد در راه شهدا قدم بگذارد. شهيد مدافع حرم «سيدمصطفي موسوي» متولد 18 آبان سال 74 در تهران بود. او داوطلبانه براي دفاع از حريم عقيله بني‌هاشم و مردم مظلوم سوريه راهي آن ديار شد و در 21 آبان سال 94 توسط تروريست‌هاي تکفيري به شهادت رسيد. گفت‌وگوي «زينت‌السادات موسوي» مادر اين شهيد با ما را در ادامه مي‌خوانيد:
چه سبک زندگي و روش تربيتي شما و پدرش باعث شد پسرتان در مسير شهدا قدم بگذارد؟
به اين شکل نبوديم که حتما خيلي مقيد باشيم به مسجد برويم يا کارهاي خاصي انجام دهيم و زندگي معمولي خودمان را مي‌کرديم و به همان شکل که پدر و مادرهايمان بودند، رفتار مي‌کرديم؛ نماز مي‌خوانديم و روزه مي‌گرفتيم يا به سوال‌هايي را که راجع به ائمه بود توضيح مي‌دادم. به نظرم بهترين الگو براي فرزند، پدر و مادر هستند. هر کاري آنها انجام دهند بچه نيز همان را انجام مي‌دهد. موردي که به نظرم بسيار مهم است، لقمه حلال است.
علاقه آقا مصطفي به شهدا از کجا نشات گرفت؟
سال 92‌ که سريال شوق پرواز از تلويزيون پخش شد با اينکه به تلويزيون خيلي علاقه نداشت، اما نسبت به ديدن اين سريال خيلي علاقه نشان داد و پيگيرش بود. بعد از ديدن اين سريال يکباره متحول شد و دنبال مطالب در اينترنت و کتاب‌ها درباره شهيد بابايي رفت. هر مطلبي را که راجع به وي بود جمع‌آوري و مطالعه مي‌کرد و سر مزارش در قزوين مي‌رفت. حتي به عشق شهيد بابايي دنبال خلباني رفت و به قدري عاشق شهيد بابايي شد که مي‌گفت «دوست دارم مثل شهيد بابايي و شهيد دوران، شهيد شوم.» به شهيد پلارک هم علاقه زيادي داشت و اگر يک هفته بهشت زهرا مي‌رفت‌، حتما سر مزار شهيد بابايي مي‌رفت. بعد به شهيد چمران علاقه پيدا کرد و مطالب اين شهيد را به ديوار اتاقش مي‌زد و هر کتابي را که راجع به اين شهيد بود مطالعه مي‌کرد. سپس به شهيد آويني علاقه‌مند شد.
درسخوان هم بود؟
از روز اول علاقه شديدي به درس خواندن داشت. هيچ وقت براي درس خواندن به من وابسته نبود و هميشه معدلش 20 بود.
با توجه به سني که داشت چقدر به آراستگي و ظاهر توجه داشت؟
هميشه مي‌گفت «مومن واقعي بايد آراسته باشد.» شلوار لي و لباس سفيد مي‌پوشيد. هميشه قبل از بيرون رفتن حمام مي‌رفت و لباس‌هايش را اتو مي‌کشيد و عطر مخصوصي استفاده مي‌کرد. حتما کفش‌هايش را واکس مي‌زد. موهايش را فرم خيلي خاصي سشوار و اتوي مو مي‌کشيد و به آراستگي ظاهر خيلي علاقه‌ داشت و شيک و مرتب بيرون مي‌رفت.
از چه سالي وارد بسيج شد؟
در مدرسه عضو بسيج بود. از سال 92 حضورش در بسيج مسجد «باب الحوائج» محل‌مان خيلي پررنگ شد. به خلباني خيلي علاقه داشت. اواخر سال 93 وارد بسيج هوابرد شد که با شهيد عسگري آشنا و دوست شد.
سر کار هم مي رفت؟
از 16 سالگي تابستان‌ها که مدرسه نمي‌رفت، با پسرخاله‌هايش که در کار رنگ‌کاري و رويه‌کوبي مبل بودند، سرکار رفت. برخي اوقات هم گچ‌کاري مي‌کرد. سال 85 به بيماري سختي مبتلا شدم و شفاي مرا از امام رضا گرفت. نذر کرده بود اولين حقوقي که بگيرد مرا به مشهد ببرد. اواخر تابستان همان سال اول که سرکار رفت، من را با خرج خودش مشهد برد.
از چه زماني درباره سوريه و مدافعان حرم صحبت مي کرد؟
از سال 92 اين صحبت‌ها خيلي پررنگ شد. در کامپيوتر فيلم‌هاي داعش را ‌داشت و نگاه مي‌کرد. من عصباني مي‌شدم و مي‌گفتم «اين فيلم‌ها را نگاه نکن، قساوت قلب مي آورد.» مي‌گفت «مامان من مي‌خواهم مدافع حرم شوم.» چون سنش کم بود به حرف‌هايش مي‌خنديدم و مي‌گفتم «حالا هر وقت رفتي و برگشتي، برايم تعريف کن.» مي‌گفت «مي‌خواهم آنقدر نگاه کنم تا عادي شود. داعشي‌ها با انتشار شکنجه‌ها مي‌خواهند کاري کنند که ما بترسيم.»
کم کم زمزمه‌هاي رفتن به سوريه شروع شد، ولي من اصلا جدي نمي‌گرفتم. البته وقتي وارد هوابرد شد پدرش به من گفت «مصطفي براي سوريه رفتن نقشه دارد و اگر نمي‌خواهي سوريه برود، نگذار هوابرد برود،» اما من گفتم «‌نه جوان است و يک حرفي مي‌زند.»
در مورد شهادت صحبت مي‌کرد؟
عاشق شهادت بود. فيلم لحظه شهادت يکي از شهداي مدافع حرم را که مي‌گفت «دارند صدايم مي‌کنند» را مي‌ديد و مي‌گفت «ببين چقدر قشنگ دارد شهيد مي‌شود، امام حسين(ع) دنبال آدم مي‌آيد. خوش به سعادتش، يعني شهادت آنقدر لذت دارد.» مي‌گفت «‌حضرت زينب(س) من را دعوت کرده است.» دو بار اشتباهي به او زنگ زده بودند که براي سوريه به جلسه محرمانه برود، چون فرمانده‌اش گفته بود کسي به مصطفي نگويد. مي‌گفت «مامان دوبار اشتباه زنگ زده‌اند، يعني دعوت شده‌ام، بايد بروم. کارهاي من دست خودم نيست.»
چطور شما اجازه داديد که سوريه برود؟
شب قبل از رفتن در پذيرايي نشسته بوديم که پدرش را صدا کرد و به اتاق خودش برد. از لاي در نگاه کردم و ديدم پدرش کاغذي را امضا کرد. من به شدت عصباني و ناراحت شدم که مصطفي برگه را پاره کرد و در سطل آشغال اتاقش ريخت. به پدرش گفتم «من همين يک پسر را دارم.» اما او گفت: «‌من دو سال جبهه بودم اتفاقي نيفتاد، مگر هر کسي سوريه برود، شهيد مي‌شود؟ مگر از حضرت علي‌اصغر و علي‌اکبر امام حسين(ع) عزيزتر است؟ به خدا توکل کن.» من گفتم «اگر برود، شهيد مي‌شود.» بعد از پاره کردن رضايت‌نامه خيالم راحت شد، ولي يک رضايت‌نامه آماده ديگر داشت و به پدرش گفته بود «تا مامان نديده امضا کن» که پدرش سريع امضا کرده بود. به دليل سن کمش فرمانده رضايت‌نامه خواسته بود. در نهايت گفت «‌مطمئن باش مي‌خواهند اطراف تهران بروند.» فرداي آن روز از هوابرد با پدرش تماس گرفته و از رضايت دادن او پرسيده بودند که گفته بود «سيدمصطفي عاشق شده است. شما هم اگر نبريد به طريقي مي‌رود.»
به پدرش حرف خاصي زده بود؟
شب قبل از رفتن با پدرش خداحافظي کرده و گفته بود «‌من دارم مي‌روم. عمليات بزرگي است و گفته‌اند احتمال برگشتن صفر درصد است.»
همان سال دانشگاه قبول شده بود؟
بله رشته مکانيک دانشگاه آزاد تهران غرب قبول شده و تمام وسايل و کتاب‌هاي درسي و غيردرسي را خريده و ثبت‌نام هم کرده بود. ‌گفت «مامان مي‌خواهم دانشگاه بروم، اگر شنيدي من سوريه رفتم، بدان برمي‌گردم، نترس نمي‌خواهم بميرم، خيالت راحت.» درواقع از اين طريق مي‌خواست به من آرامش دهد. اما من فکر مي‌کردم مثل همان حرف‌هاي هميشگي است که مي‌زند. براي سوريه رفتن همراه فرمانده‌اش به دانشگاه رفته و به سختي به عنوان زيارت، مرخصي گرفته بود.
چه روزي به سوريه رفت؟
چهارشنبه 15 مهر از تهران به سوريه پرواز کرده بودند، ولي شنبه 11 مهر از خانه رفت و ما ديگر او را نديديم. اين چند روز را در پادگان خوابيده بود تا او را جا نگذارند و هيچ تماسي هم ديگر با ما نگرفت. فکر مي‌کردم مي‌خواهد اطراف تهران برود. روز شنبه موقع اذان ظهر سريع نمازش را خواند و گفت «نمي‌خواهي نماز بخواني؟» چند بار اين را تکرار کرد. پيش خودم گفتم چه عجله‌اي دارد و فکر کردم مي‌خواهد مثل قبل مهرش را جاي مهرم بگذارد و نماز بخواند. اين اواخر بعد از نماز خواندنم، مهرش را جاي مهرم مي‌گذاشت و نماز مي‌خواند و بعد دستانش را بالا مي‌گرفت و مي‌گفت «مامان راضي شو.» رکعت اول نماز که بودم صداي کمربندش را شنيدم. پيش خودم گفتم دارد مي‌رود. سجده رکعت دوم که رفتم، با صداي خيلي بلند گفت «مامان من رفتما» و در را بست. همان لحظه ته دلم خالي شد و گفتم نکند سوريه مي‌رود، چون هميشه موقع رفتن با خنده و شوخي خداحافظي مي‌کرد و بعد از کلي مرتب کردن ظاهرش، منتظر مي‌ماند صدقه دهم. نماز را سريع خواندم و در را باز کردم که ديدم رفته، پنجره سمت کوچه را باز کردم که ديدم نيست. به خدا سپردمش و هر چقدر تماس گرفتم ديگر جواب نداد و تلفن را اشغال مي‌زد.
چه زماني متوجه شديد که سوريه رفته است؟
تا 20 روز از رفتن سيدمصطفي به سوريه خبر نداشتم. به پدرش گفتم «‌نهايت اين ماموريت‌ها 15 روز طول مي کشد، چرا هنوز نيامده؟» پدرش گفت «رفته دمشق. از حرم دفاع مي‌کنند، آنجا هم جنگ نيست؛ خيالت راحت.» ياد حرف پسرم افتادم که گفته بود «هر موقع فهميدي من رفتم سوريه تمام خبرهاي سوريه را دنبال کن و سخنان حضرت آقا را سطر به سطر برايم يادداشت يا ضبط کن.» بعد از آن دائم شبکه خبر را مي‌ديدم. شب اخبار اعلام کرد اطراف حرم انتحاري زده‌اند. خيلي ناراحت شدم. پدرش گفت «مصطفي حلب است و براي اينکه ناراحت نشوي، نگفتم.» گفتم «آنجا هم جنگ است.» پدرش گفت «ديگر رفته و خدا را دارد.»
چه روزي شهيد شد؟
سيدمصطفي غروب پنجشنبه 21 آبان سال 94 مصادف با آخرين روز ماه محرم شهيد شد.
چه کسي به شما اطلاع داد؟
روز جمعه به پدرش اطلاع داده بودند و او به معراج رفته و پيکر پسرم را ديده بود. براي اينکه مرا آماده کند به من مي‌گفت«خواب پريشان ديده‌ام. فکر مي‌کنم براي مصطفي اتفاقي افتاده است.» من خيالم راحت بود برمي‌گردد. گفت «تو چقدر بي‌خيال هستي؟»گفتم «مصطفي به من گفته برمي‌گردد، تا حالا از او دروغ نشنيده‌ام، برمي‌گردد.» و صدقه کنار گذاشتم. خبر را به من نگفت ولي همه فاميل را با خبر کرده بود. حتي موقعي که مي‌خواست بيرون برود، گوشي مرا به بهانه خراب بودن موبايلش با خود برد تا کسي با من تماس نگيرد. شنبه صبح برادرم و دختر خواهرم به همراه چند نفر ديگر از فاميل آمدند که چون صبح زود بود، تعجب کردم ولي بهانه‌اي آوردند. بعد چند نفر از خانم‌هاي بسيجي آمدند که من فکر کردم براي روضه آمده‌اند و گفتم «اشتباهي آمده‌ايد.»آنان گفتند «نه درست آمده‌ايم.» يادم افتاد مصطفي گفته بود «اگر رفتم و از من خبري نشد، اصلا نگران نباش، چون سالم هستم ولي اگر ديديد عده‌اي آمدند، بدان که خبري شده است.» آنها گفتند «مصطفي مجروح شده.» که گفتم «نه اگر مجروح شده بود، شما الان اينجا نبوديد.»يک لحظه حالم بد و سردردم شديد شد. احساس کردم الان مي‌ميرم؛ ولي انگار يک نفر در درونم مصائب کربلا و صبر حضرت زينب(س) را برايم يادآوري مي‌کرد که ديگر نتوانستم يک قطره اشک هم بريزم. هر وقت مي‌گفتند حضرت زينب(س)‌ بعد از واقعه کربلا فرمودند «ما رايت الا جميلا» پيش خودم مي‌گفتم مگر مي‌شود اين همه مصيبت ديد و اين را گفت، ولي آن لحظه احساس کردم شهادت جز زيبايي نيست و تازه معني آن جمله را فهميدم.
وقتي پيکر پسرتان را در معراج ديديد درد دل خاصي کرديد؟
خيلي با پسرم صحبت کردم و گفتم «‌تو به من کلک زدي، به من گفته بودي نمي‌خواهم بروم يا اگر بروم، نترس برمي‌گردم، برگشتي ولي چه برگشتني؟» درست گفته بود، او گفت نمي‌ميرم، نمرد، شهيد شد و شهدا زنده هستند. گفتم «دامادت نکردم، حضرت زهرا(س) و حضرت زينب(س) دامادت کنند.»
پول دور سرش چرخاندم و در دستش صدقه گذاشتم و گفتم «‌سفر آخرت در پيش داري، صدقه راهت گذاشته‌ام که ان‌شاءا... بي‌خطر باشد.» در معراج وسايلي را که در جيبش بود تحويل دادند. شانه همراهش بود، ديدم موهايش به هم ريخته و چون مي‌دانستم روي موهايش حساس است، موهايش را شانه کردم. سر و صورتش را نوازش و از سر تا نوک پايش را لمس کردم. تير به گلو، قلب و پهلوي سمت راستش اصابت کرده بود. در بهشت زهرا و زماني که مي‌خواستند پيکرش را به خاک بسپارند، به مداح گفتم «الان امام زمان(عج) در اين مراسم حضور دارند، چون پسرم مدافع حرم عمه جانشان بود، به امام زمان بگوييد «‌اين شهيد را از من قبول کنند و پذيرا باشند و ان‌شاء ا... سرباز خوبي براي امام زمان باشد.»
*روزنامه «فرهيختگان»

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۸۵۵۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شادی زائران حرم حضرت زینب از اقدام تنبیهی

به گزارش­ سرویس بین الملل خبرگزاری صدا و سیما از دمشق؛ زائران در حرم حضرت زینب کبری (س) در شهر دمشق با پخش نقل و شیرینی پاسخ تنبیهی ایران را تبریک گفتند و اعلام کردند ۷۵ سال است که در انتظاریم، حمله موشکی ایران لبخند را بر لب‌های مظلومان نشاند.
زائران و نمازگزاران حرم حضرت زینب سلام الله علیها با اشاره به اینکه دشمن صهیونیستی خوارتر از آن است که عکس العملی نشان دهند، خاطر نشان کردند وعده صادق طوفان ایرانی است، آغاز نابودی رژیم صهیونیستی است.
برپایه این گزارش، حجت الاسلام حمید صفارهرندی نماینده مقام معظم رهبری در سوریه در خطه‌های نمازجمعه تاکید کرد عملیات «وعده صادق» پاسخ به شرارت‌های رژیم صهیونیستی است و براساس منطق بین المللی دفاع مشروع شکل گرفت.
حسین یکی از زوار اهل سوریه گفت به اشغالگران می‌گوییم فلسطین را به اراده خودتون ترک کنید، چون رزمندگان مقاومت به شما امان نخواهند داد.
زائران و نمازگزان در ادامه به میمنت پاسخ عزت آفرین و کرامت بخش جمهوری اسلامی ایران، در صحن زینبی به پخش شیرینی پرداختند. آنها تاکید کردند مردم در سوریه و سرتاسر منطقه از راهبرد ضد صهیونیستی جمهوری اسلامی ایران حمایت می‌کنند.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

مصاحبه ۱ و ۲ و ۳: زوار سوری
مصاحبه ۴: حاج کمال زائری از کویت
مصاحبه ۵: عبد الرؤوف زائری از تونس

دیگر خبرها

  • شادی زائران حرم حضرت زینب از اقدام تنبیهی
  • دیدار رئیس‌جمهور با مادر شهیدان طوسی و مادربزرگ شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان
  • دیدار رییس جمهور با مادر شهیدان طوسی
  • شرکت بیش از ۵۰ شرکت صنعتی در رویداد صدرا
  • روایتی از پدر و پسر شهید لشکر فاطمیون + فیلم
  • دیدار دانشگاهیان دانشگاه آزاد رودهن با خانواده شهید
  • ۳۰۰ دانشجوی دانشگاه آزاد یزد بورسیه صنعت کاشی شدند
  • تدوین دانشنامه دفاع مقدس در دانشگاه آزاد استان فارس
  • روایتی از توسل سردار شهید حجازی به حضرت زهرا (س)/ هرجا بود، روضه فاطمیه را می‌گرفت
  • روایتی از توسل سردار شهید حجازی به حضرت زهرا(س) / هرکجا بود، روضه فاطمیه را می‌گرفت