گفتوگو با قاتل خونسرد؛ 2 جنايت در 9 روز +عکس
تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۰۲۸۱۸۴
خبرگزاري آريا - دختر شاکي گفت: چهاردهم دي سال 90 بود که از دفتر پيک به خانه ما زنگ زدند و گفتند حال پدرم بد شده است. وقتي به دفتر پيک رفتيم، مدير موسسه گفت: پدرم عصر به آنها زنگ زده و درحالي که نفسنفس ميزده گفته يک نفر او را در جاده با چاقو زده است. آنها خودشان را به محلي که پدرم آدرس داده بود رسانده، اما با جنازه پدرم روبهرو شده بودند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش سرويس حوادث جام نيـوز، اين دختر گفت: پليس آخرين شمارههايي را که با پدرم تماس گرفته بودند بررسي کرد و فهميد مصطفي آخرين نفري بود که با پدرم تماس گرفته است. مصطفي همان موقع فرار کرده و براي دومين جنايت به تايباد رفته بود تا پدرش را بکشد. ما براي اعدام مصطفي لحظهشماري ميکنيم. او مرد خطرناکي است بايد زودتر اعدام شود. پشيمان نبودن او از جنايتها بيش از هر چيزي ما را ناراحت ميکند.
مرد ميانسال که در فاصله 9 روز دست به دو جنايت تکاندهنده زده، درحالي که در يکقدمي چوبهدار قرار دارد بسيار خونسرد است و ميگويد: از قتلها پشيمان نيست. اين مرد 14 دي 90 دوستش را با ضربههاي چاقو کشت و 9 روز بعد در 23 دي همان سال پدرش را قرباني جنايتي فجيع کرد.
او ميگويد قصد داشته بعد از دومين قتل خودکشي کند، اما چون ناکام مانده براي اعدام آماده است.
دختر نخستين قرباني که براي عامل قتل حکم قصاص خواسته بر اجراي هرچه سريعتر آن اصرار دارد و ميگويد: هرگز راضي به گذشت نيستم، چون زنده بودن مصطفي خطري براي جامعه است و او بايد زودتر اعدام شود.
دختر قرباني در تشريح جزئيات زندگي و قتل پدرش ميگويد: يک برادر دارم که سرباز است و خودم دانشجوي رشته شيمي هستم. پدرم کارمند يک شرکت خصوصي بود و عصرها با موتور در پيک کار ميکرد. پدرم و مصطفي از چند سال پيش با هم دوست بودند. يک سال قبل از کشتهشدن پدرم آنها با هم به مشهد رفتند. مصطفي از پدرم خواسته بود از مرز تايباد مواد مخدر قاچاق کنند، اما چون پدرم نپذيرفته بود اختلافهاي آنها شروع شد. مصطفي به همين دليل پدرم را کشت، اما در بازجوييها حرفهاي دروغي زد که موجب رنجش خاطر ما شد.
چقدر درس خواندهاي؟
سواد ندارم.
زن و بچه داري؟
سالها پيش از همسرم جدا شدم، اما دو پسر دارم از وقتي که بازداشت شدهام از آنها خبر ندارم و نميدانم چکار ميکنند.
شغلت چه بود؟
شغل درست و حسابي نداشتم.
انگيزهات از قتل رفيقت چه بود؟
او به خواهرم نظر داشت. به همين دليل او را به بهانهاي به محمدشهر شهريار کشاندم و او را با چند ضربه چاقو کشتم. نقشه قتل او را از دو سال قبل وقتي که در زندان بودم، کشيدم.
چرا در زندان بودي؟
پنج سابقه کيفري دارم. قبلا به جرمهاي چاقوکشي، ضرب و جرح، شرب خمر، سرقت و حمل و نگهداري ترياک به زندان افتاده بودم.
به چه بهانهاي دوستت را به محل جنايت کشيدي؟
مدتها بود که به قتل او فکر ميکردم. با او تماس گرفتم و به بهانه رساندن يک بسته به شرق تهرن او را به جاده شهريار کشاندم. من ده هزار تومان هم به او دادم تا با موتور بسته را به مقصد برساند، اما وقتي سوار موتور شد در يک لحظه با چاقو به جانش افتادم.
چند ضربه به او زدي؟
چيز زيادي به خاطر ندارم، اما ميدانم ضربههاي زيادي به او زدم. وقتي از روي موتور به زمين افتاد، او را رها کردم.
ماجراي پيشنهاد قاچاق مواد مخدر از مرز تايباد چيست؟
دروغي است که اولياي دم مطرح کردهاند. من هيچ وقت پيشنهاد قاچاق مواد مخدر را به دوستم نداده بودم.
چرا 9 روز بعد از قتل دوستت، پدرت را کشتي؟
از سالها پيش به قتل پدرم هم فکر ميکردم. او را به خاطر 40 سال ظلمي که در حق خانوادهام کرده بود، کشتم. پدرم چهار زن داشت. از مادرم 10 فرزند داشت و از زنان ديگر هم فرزنداني داشت که تعدادي از آنها در دبي زندگي ميکنند و من از آنها بيخبرم. بعد از قتل دوستم بلافاصله به تايباد که محل زندگي پدرم بود، رفتم. پدرم وقتي با من روبهرو شد، ميدانست که به قصد قتل او رفتهام. بلافاصله به پليس 110 زنگ زد. من هم با آرامش منتظر آمدن پليس شدم، اما چون پليس نرسيد پدرم را به حياط خانه بردم و از او خواستم چهارزانو کف حياط خانه بنشيند. من با خونسردي سر او را بريدم و به تهران برگشتم. بعد از قتل پدرم ميخواستم خودکشي کنم، اما پليس سر رسيد و بازداشت شدم.
پدرت در خانه تنها بود؟
مادرم فوت کرده و پدرم به تنهايي در خانهاش زندگي ميکرد.
همسران ديگرش نبودند؟
نه.
پدرت چه ظلمي در حقت کرده که او را مستحق مرگ ميدانستي؟
نميخواهم درباره گذشتهام حرفي بزنم. پدرم بايد کشته ميشد. خودش هم اين موضوع را ميدانست. به همين دليل در مقابل من هيچ مقاومتي
نکرد.
چرا يک روز قبل از جلسه دادگاه، در زندان دست به خودکشي زده بودي؟
قصدم خودکشي نبود. من قرص خورده بودم تا آرام شوم، ولي هدفم اين بود که در جلسه دادگاه حاضر نشوم. به هدفم هم رسيدم؛ چون به بيمارستان منتقل شدم و جلسه دادگاه تجديد
شد.
چرا نميخواستي در دادگاه حاضر شوي؟
چون حرفي براي گفتن نداشتم.
بالاخره چطور براي محاکمه به دادگاه منتقل شدي؟
چند مامور آمدند تا توانستند مرا به زور سوار ماشين کنند و از زندان رجاييشهر به دادگاه ببرند. در دادگاه هم توضيحي درباره قتلها ندادم.
از قتلها پشيمان نيستي؟
نه. من با افتخار دو قتل را مرتکب شدم.
ميداني چه مجازاتي در انتظارت است؟
من براي اعدام آمادهام. بعد از هر دو قتل قصدم خودکشي بود، اما چون در آن ناکام ماندم حالا منتظر اعدام هستم. من چيزي براي از دست دادن ندارم و حتي در مدت شش سالي که در زندانم نميدانم فرزندانم کجا هستند و چطور زندگي ميکنند.
تپش
110
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۰۲۸۱۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عکس العمل فرمانده ارتشی وقتی حس کرد کسی شده است!
برادر همسر شهید اردستانی می گوید: در هنگام ملاقات با امام (ره) احساس کردم کسی شدهام که امام (ره) ما را به حضور پذیرفتهاند. برای اینکه دچار هوای نفس نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد روستا بروم. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی در روستای قاسم آباد از توابع شهرستان ورامین متولد شد. وی تصمیم گرفت سال 1350 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شود و برای ادامه تحصیلاتش به آمریکا رفت. پس از پایان تحصیلات به کشور برگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای «اف 5» مشغول به خدمت شد.
پس از آغاز جنگ تحمیلی در سال 1363 به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شد و در اواخر جنگ نیز به عنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.
پس از شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت منصوب شد و تا زمان شهادت، عهدهدار این مسئولیت مهم بود. سرانجام در تاریخ (15/10/73 ) بر اثر سانحه هوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری و چند تن دیگر از همرزمانش، به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست. مزار او در صحن حیاط امام زاده جعفر در شهرستان پیشوای ورامین قرار دارد.
شهید اردستانی به لحاظ شخصیتی یکی از اسطوره های بی بدیل ارتش بود. در عین مسئولیت بالا ولی بسیار خاکی و فروتن بود. در ادامه خاطره ای خواهید خواند از این شهید عزیز:
روزی در منزل نشسته بودیم که یکی از بستگان آمد و خبر داد، حاج مصطفی را دیده که به طرف روستای قاسم آباد (روستای زادگاهش) میرفته. در آن موقع ما و سایر بستگان در ورامین ساکن بودیم. تعجب کردیم از اینکه چرا ایشان به ورامین نیامده و یک راست به طرف روستا رفته است.
چند ساعتی گذشت، زنگ در خانه به صدا درآمد. در را باز کردیم، حاج مصطفی بود. ایشان را به درون منزل دعوت کردیم. پس از احوالپرسی سوال کردم:
- حاجی خیر باشه، مثل اسنکه قاسم آباد رفته بودی.
خندهای کرد و گفت:
- شما از کجا فهمیدید؟
با شوخی گفتم:
- ما همه جاسوس داریم. بالاخره خبرها میرسد.
- راستش رفته بودم منزل ...
تابوتی اندازه این شهید ارتشی وجود نداشت!من که آن شخص را میشناختم و پیرمرد فقیری در ده بود، کنجکاوتر شدم و پرسیدم:
- برای چه؟
- هیچی خواستم حالش را بپرسم.
- مگه ایشان طوری شده؟
- نه بابا، طوریش نیست، مگه عیب داره آدم احوال همولایتی را بپرسد؟
من که دیدم تمایلی به بازگو کردن موضوع ندارد، زیاد پاپیچ ایشان نشدم و گرم صحبتهای دیگران شدیم. مدتی گذشت و چندبار این عمل ایشان تکرار شد. بعدها فهمیدم که در آن روز، حاج مصطفی به سبب انجام دادن عملیات موفقیت آمیز «حمله به اچ 3» با تنی چند از خلبانان به حضور امام (ره) شرفیاب شده بودند. از زیارت امام (ره) که برمیگردند، یکراست به ده قاسم آباد میآید و با فقیرترین و پیرمردترین مرد ده ملاقات میکند.
روزی به او گفتم: «حاج مصطفی راستش را بخواهی من میدانم که آن روز به ملاقات امام (ره) رفته بودی و پس از آن به ملاقات مشهدی ... رفتی. حتما از این کار هدف خاصی داشتی. میشود برایم بگویی؟»
در جوابم گفت: سید کمال! شما چرا اینقدر کنجکاوی میکنی؟ راستش در هنگام ملاقات با امام (ره) احساس کردم کسی شدهام که امام (ره) ما را به حضور پذیرفتهاند. برای اینکه دچار هوای نفس نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد روستا بروم تا شاید کمی از آن حال و هوا بیرون بیایم.
انتهای پیام/