سناریوی زن خیانتکار برای قتل شوهر
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۰۴۵۵۸۳
به گزارش سرویس حوادث جام نیـوز، چندی قبل مردی با مراجعه به پلیس آگاهی مشهد از ناپدید شدن مرموز برادرش خبر داد. این مرد در تحقیقات گفت: برادرم چند روزی است که ناپدید شده و همسرش هم از او خبر ندارد. تصور میکنم بلایی بر سر او آمده است.
پس از این شکایت ماموران تحقیقات در این رابطه را آغاز کرده و برای روشن شدن این موضوع به تحقیق از همسر او پرداختند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ماموران به تحقیقات ادامه دادند تا اینکه با گذشت 9 روز از ناپدید شدن مرد جوان، به همسرش مشکوک شده و تحقیقات را روی او متمرکز کردند. تناقضگوییهای این زن در تحقیقات و گزارش ندادن ناپدید شدن همسرش به پلیس، باعث شد شک تیم جنایی به این زن بیشتر شود.
روز پنجشنبه این زن به نام نیلوفر دستگیر شد که در تحقیقات اولیه منکر اطلاع از سرنوشت همسرش شد اما وقتی با دلایلی علیه خودش روبهرو شد پس از 10 روز سکوت، لب به اعتراف گشود و راز کشتن شوهرش را فاش کرد.
متهم در اعترافاتش گفت: چند ماه قبل با مردی به نام سعید آشنا شدم و ارتباط ما شکل گرفت. من و مرد غریبه به هم علاقه داشتیم اما شوهرم سد راه این ارتباط بود. به همین خاطر نقشه قتل او را طراحی و اجرا کردیم. با اعترافات همسر مقتول، ماموران با دستور قضایی سعید را هم در مشهد شناسایی و دستگیر کردند.
عامل قتل در بازجوییها گفت: وقتی با نیلوفر آشنا شدم، به او ابراز علاقه کرده و او هم پس از مدتی به من علاقهمند شد. تصمیم داشتیم با هم زندگی کنیم اما شوهرش حاضر به طلاق او نبود. به همین خاطر نقشه قتل مرد جوان را طراحی کردیم. بر اساس نقشه قرار بود، زن جوان به شوهرش نوشیدنی مسموم بدهد و وقتی همسرش بیهوش شد من به خانهشان بیایم و او را بکشم. شب حادثه نیلوفر با من تماس گرفت و مدعی شد همسرش را بیهوش کرده است. وقتی به خانهشان رسیدم داروها بخوبی اثر نکرده بود و شوهرش از خواب بیدار شد. با هم درگیر شدیم و با روسری نیلوفر دست و پا و دهانش را بستم. بعد هم وی را با خودروی او به خانهای مخروبه بردم. دو روز او را در آن خانه نگه داشتم و بعد داخل کیسهای کرده و به داخل چاه انداختم. خودروی او را هم به محلی خلوت برده و رها کردم. برای این که خودرو پیدا نشود، پلاکهای آن را کنده و داخل همان چاه انداختم.
قاضی حسن حیدری، معاون دادستان مشهد در این باره به جامجم گفت: پس از اعتراف متهمان، ماموران و بازپرس جنایی راهی خانه متروکه شدند. با راهنمایی متهم، چاه مورد نظر را یافتند و آتش نشانان بعد از 12 متر حفاری، جسد مقتول را پیدا کرده و به بیرون از چاه منتقل کردند. متهم پس از انداختن پیکر مقتول به داخل چاه، نخالههای ساختمانی را روی او ریخته بود.
وی افزود: جسد به پزشکی قانونی منتقل شد تا زمان و علت مرگ مشخص شود. دو متهم هم در بازداشت به سر میبرند.
جام جم
110
منبع: جام نیوز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jamnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۰۴۵۵۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عرضه روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب
به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «باران گرفته است» نوشته احمد یوسف زاده به تازگی توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر و در سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه می شود. این کتاب داستانی مستند از کودکی، نوجوانی و جوانی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
یوسف زاده درباره این کتاب می گوید: به عنوان کسی که حدود دو سال با کودکی حاج قاسم زندگی کردم و در مورد ایشان و خانواده محترمشان تحقیق کردم باید بگویم زندگی حاج قاسم از همان کودکی یک زیست ساده، صمیمی و بی آلایش است. قرار بود اسم کتاب رو خوش مهر بگذاریم و دلیل آن این بود که حاج قاسم از کودکی مهرش به دلش همه مینشست.
یوسف زاده در مورد سبک زندگی حاج قاسم ادامه داد: ما در مورد حاج قاسم با یک کودک روستایی کم برخوردار مواجه هستیم که در آنجا رشد و زندگی میکند و مستقل به شهر میآید و هر لحظه ممکن بوده در آنجا دچار آسیبهایی شود کما اینکه حتی یکبار با گروهی آشنا می شود که عضو سازمان مجاهدین خلق بوده اما حاج قاسم از همه این موانع و دامهای دوران طاغوت و پر التهاب انقلاب اسلامی عبور میکند.
این نویسنده دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در در مورد اهمیت دوران کودکی حاج قاسم گفت: البته که یکی از مهمترین برهههای زندگی حاج قاسم دوران کودکی وی و تربیت یافتن در یک خانواده ساده با پدر و مادری روستایی که انسانهای پاک، دانا و با بصیرت دینی بالایی بودند.
وی افزود: خود حاج قاسم هم افتخار میکند که پدرش حتی در حد یک دانه گندم نان حرام به خانه نیاورد. وقتی با اهالی روستا حرف میزدم حرفشان این بود که با داشتن پدر و مادری مثل مشت حسن و مشت فاطمه طبیعی است که پسرشان حاج قاسم شود. یوف زاده در پایان تأکید کرد: کودکی حاج قاسم میتواند برای نسل جدید هم الگو باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
رادیوی فیلیپس هلندی بزرگ و سنگین بود. شصت سانت طول، چهل سانت عرض و بیست سانت قطر داشت. آن قدر سنگین بود که باید روی دوش حمل می شد. به لطف دوازده باطری «ریواک» بزرگ که پشتش می خورد، صدایش شفاف و قوی بود.
بعد از تعطیلی تابستان، وقتی تشکری برای سال دوم به قنات ملک آمد، رادیو شد نقل محافل روستا. شب ها، اکبر و حسین و صفدر و مش حسن و خیلی از هالی روستا در اتاق تشکری محفل می کردند. تشکری به آن ها علاقه مند شده بود و از هم نشینی شان لذت می برد. مردان روستایی رادیو گوش می دادند و خاطرات شیرین خود را برای هم تعریف می کردند و بلند بلند می خندیدند. تشکری برایشان چایی درست می کرد و بی آنکه دلیل خنده شان را بداند، تا آخر شب، که «داستان شب» را گوش می دادند، پای صحبتشان می نشست. مردها تا بروند به خانه هایشان، هر کدام دوازده سیزده استکان چای سر کشیده بودند.
آقای مدیر در خانه هر کدام از اهالی که برای شام دعوت می شد، رادیو را هم با خود می برد. با بلند شدن صدای رادیو، همسایه ها هم می آمدند و در سیاه چادر یا اتاق می نشستند و دوباره سر صحبت های بی پایان باز می شد. یک روز آقای مدیر بی رادیو به مهمانی رفت. در روستای آن طرف رودخانه عروسی دعوت بود. الاغی آوردند و آقا معلم را، که کت و شلوار شیکی پوشیده بود، با عزت و احترام سوار کردند و بردند به طرف محل عروسی. جمعیت زیادی آمده بودند. براهی هر طایفه ای جاهای خاصی مشخص شده بود که بنشینند و چای و ناهار بخورند. وقتی الاغ آقای تشکری به محدوده خانه داماد رسید، سازی و دهلی ها در حالی که می زدند و می نواختند، به استقبال آمدند.
***
قیافه قاسم در آن سن و سال دوست داشتنی بود. هنوز پشت لبش سبز نشده بود. می خواست به جایی برسد. می خواست کار ناتمام برادرش حسین را تمام کند. می خواست نه تنها وام پدرش را بپردازد، بلکه برای خودش هم زندگی خوبی بسازد. کار می کرد، سفت و سخت. حتی کارهایی که وظیفه اش نبود. وقتی ماشین حمل خواربار آن طرف خیابان هتل بوق می زد، تا یوسفی باخبر بشود، سومین حلب هفده کیلویی روغن را هم از پله ها بالا آورده و در انبار گذاشته بود. آقای هروی، همان جوان خوش تیپ خشکشویی اکسپرس، از فرزی قاسم کیف می کرد. یک روز وقتی داشت لباس های مشتری ها را اتو می کرد، دید قاسم نوجوان قالب های بزرگ یخ را با همان هیکل کوچکش از راه پله بالا می برد. دلش به حال او سوخت و با هم دوست شدند. عشایرزاده با نمک، در روزهای شلوغ هتل، به ویژه در ماه رمضان، برای اینکه بتواند با همان زبان روزه کارش را تند و سریع انجا بدهد، کفش هایش را در می آورد و در این لحظات دیگر انگار روی زمین راه نمی رفت، بلکه می لغزید!
این کتاب با ۲۳۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۵۰ هزار تومان توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه می شود.
کد خبر 6099526 فاطمه میرزا جعفری