Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-04-19@07:41:05 GMT

یک ذره از ایران نفروشیم به خورشید

تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۱۷۲۷۷۷

یک ذره از ایران نفروشیم به خورشید

تهران-ایرنا- شاید بسیاری از ما، امروزه «مرشد مرادی» را به نام و چهره نشناسیم، اما بی‌تردید صدایِ بَمِ پهلوانانه‌اش را می‌بایست شنیده باشیم وقتی ضرب زورخانه را می‌نوازند و با آن صدای سحرانگیزش شعر حافظ و سعدی و فردوسی را می‌خواند و نام «علی مرتضی» را در میان آوازش فریاد می‌زند.

مقبره فردوسی بودم که از دور صدایی شنیدم؛ صدایی رسا و زیبا.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

جلو رفتم و پرسیدم ایشان کیست که می‌خواند؟ گفتند مرشد مرادیه. وقتی برنامه تمام شد، رفتم پیش مرشد و بعد از احوال‌پرسی از او خواستم بیاید رادیو یک سری به من بزند. مرشد هم گفت چشم. بعد از چند وقت دیدم مرشد آمد رادیو، من هم بردمش استودیو ضبط و غزل حافظ را نوشتم و دادم بهش: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند... .
مرشد شروع کرد به خواندن. اگر حافظ بود، به پایش می‌افتاد! طوری خوانده که اگر حافظ بود، حیرت می‌کرد که همچین شعری سروده. این بیت: «پشمینه‌ پوش تندخو، از عشق نشنیده است بو / از مستی‌اش رمزی بگو، تا ترک هشیاری کند» را طوری خواند، که اگر حافظ بود، حیرت می‌کرد که همچین شعری گفته. همه موزیسین‌ها حیرت کردن، تجویدی حیرت زده به من گفت آقا این کیه؟! چه ریتمی داره؛ عجب ضربی داره... . یک شب مرشد مرادی را بردم خانه شاهرخ مسکوب. شاهرخ گفت: سایه تو را بخدا اینو بیار با خودت. شاهرخ هم سختگیر و مشکل‌پسند! شاهرخ اوّل غزل «سحرم دولت بیدار به بالین آمد» را داد به مرشد. مرشد آن را که خواند، اصلاً شاهرخ داشت دیوانه می‌شد! می‌گفت مگه می‌شه غزل حافظ را این‌ طوری خواند؟ اصلاً شما تازه می‌فهمید که غزل حافظ چه شکوهی دارد.
اینها بخشی است خلاصه شده از روایت استاد امیر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)، شاعر بزرگ هم‌روزگارمان و مدیر برنامه گل‌های رادیو در سال‌های 1350 تا 1356، که ماجرای آشنایی‌اش با یکی از بزرگ‌ترین، خوش‌صداترین و کم‌نظیرترین مرشدهای ورزش باستانی این سرزمین را روایت کرده است. (کتاب پیر پرنیان اندیش)

** آن مرد که می‌خواند: یک ذره از ایران نفروشیم به خورشید

سخن از روانشاد استاد مرشد محمد مرادی است؛ پهلوانِ مرشدیِ ایران. مردی که بسیاری از ما، به‌ویژه آنانی که سن و سالی دارند اگر به نام و چهره نشناسندش، به‌ حتم صدای بَمِ و پهلوانانه‌اش را از رادیو، به ویژه در برنامه «گلچین هفته» شنیده‌اند که ضرب باستانی می‌نوازد و در لابه‌لای شعرهایی که می‌خواند نام امیرالمؤمنین (ع) و علی بن موسی الرضا (ع) را فریاد می‌زند و یا از «ایران» می‌خواند که:
«ایران دل ما، منزل ما، آرزوی ماست / ایران، تنِ ما، مسکن ما، مونس جان است
یک ذره از ایران نفروشیم به خورشید / آری نفروشیم، که این خاک گران است...».
مرشد محمد مرادی در حرفه و هنرِ خود، فردی است ممتاز که متأسفانه آن ‌طور که شایسته نامِ مرد بلندنامی چون او است، شناخته نشده و چونان گوهری گران‌بها زیر غبار فراموشی ما مردمِ روزگار مغفول مانده‌است.
عبدالرحیم مرادی (یادگار و تنها پسر استاد مرشد مرادی) و مرشد علیرضا حجتیِ (مرشد نامی کشور و شاگرد مرحوم استاد مرادی) در گفت و گو با ایرنا از زندگی، منش و هنر استادِ مرشد محمد مرادی سخن گفته‌اند.

** از کفاشی و میوه فروشی تا شاگردی مرشد نَعمت‌الله

عبدالرحیم مرادی، یکی از هفت فرزند استاد مرشد مرادی است؛ او تنها پسر مرشد است و شش خواهر دارد که چند تن از آنان درگذشته‌اند. وی دوران کودکی مرشد مرادی را این‌ طور تعریف می‌کند:
همان‌ طور که خدابیامرز پدرم تعریف می‌کرد، می‌گفت فرزند کوچک خانواده بود و مادرشان هم حدود 100 سال سن داشته و آن‌ قدر پیر بوده که مادر من تعریف می‌کند که مادر بزرگ از کهولت سن دوباره دندان درآورده بود. در آن زمان پدر من 30 یا 35 ساله بوده و چون فرزند کوچک خانواده بوده، مورد بی‌توجهی افراد خانواده قرار گرفته بود؛ آن هم در خانواده‌ ای حدوداً ده نفره. یکی از خواهرهای پدرم یک تجارت‌خانه‌ای داشت که به صورت کاروانسرا بود و پدرم در این کاروانسرا کودکی خود را پشت سر گذاشته و بزرگ شده بود. ایشان در نوجوانی همه کار کرده بود، از کفاشی گرفته تا میوه‌فروشی و کارهای دیگر.

** پدرم هشت سال مشت و مال‌چیِ زورخانه بود

پدرم در همان سال‌ها یک بار دیده بود که یکی از مرشد‌های بزرگ اصفهان، به نام مرشد نَعمت الله (به لهجه اصفهانی تلفظ می‌کند)، وقتی داشته از بازارچه نو اصفهان رد می‌شده، همه مغازه‌دارها جلو پای او بلند می‌شدند و به او آقای «مدیر» می‌گفتند و احترام بسیاری برایش قائل بودند. این صحنه تأثیر عمیقی روی پدرم می‌گذارد و موجب می‌شود برود به زورخانه و بشود شاگرد زورخانه مرشد نعمت‌الله و همه ضرب‌ها و ریتم‌های مختلف را یاد می‌گیرد. پدرم هشت سال شاگردی مرشد نعمت الله را می‌کند. به قول زورخونه‌چی‌ها، در واقع هشت سال «مشت و مال‌چی» زورخونه بود. مشت و مال‌چی کارگر زورخانه است که زورخانه را جارو می‌کند، شاگرد مرشد است، وقتی ورزشکاران از گود بالا می‌آیند روی دوششان لنگ می‌اندازد و تنشان را مشت و مال مختصری می‌دهد. پدر من هم در آن هشت سال مشت و مال‌چی زورخانه بود و در این مدت ریتمِ ضرب‌های مختلف زورخانه را یاد می‌گرفته.

** همه استادان مرشد مرادی؛ از مرشد گلی تا حاجی علی‌اصغر امام حسینی

آقای عبدالرحیم مرادی از شخصیت با جذبه مرشد نعمت‌الله اصفهانی می‌گوید و تأکید می‌کند که کسی جرئت نداشته بالای «سَردَم» (جایگاه مرشد در زورخانه) مرشد نعمت‌الله برود و در چنین شرایطی، پدرش با تیزهوشی و پشتکار همه فنون مرشدی را از وی فرا گرفته بود: پیش از آنکه مرشد نعمت‌الله به زورخانه بیاید و برود بالای سَردَم، پدر من می‌رفته بالای سَردَم و برای خودش ضرب می‌گرفته، اما با همه این تمرین‌ها، تا آن موقع هنوز ضربِ شنای پیچ را یاد نگرفته بود. بنابراین با ورزشکارها هماهنگ می‌کند و می‌گوید من امروز زورخانه نمی‌آیم، شما بعد از نرمش، شنای پیچ بروید و همین‌طور که شما دارید شنای پیچ می‌روید من هم وارد زورخانه می‌شوم؛ آنان هم با پدرم همدستی می‌کنند. همین‌ که مرشد نعمت‌الله خدابیامرز شروع می‌کند به ضرب شنای پیچ گرفتن، پدرم هم که بیرون زورخانه ایستاده بود، شروع می‌کند به ضرب گرفتن روی سینه‌اش و وارد زورخانه می‌شود و بدین ترتیب ضرب شنای پیچ را هم یاد می‌گیرد.
مرشد نعمت‌الله مرد بسیار موقر، با تقوا و سنگینی بود که همه او را همچون یک عالم قبول داشتند و خلاصه اینکه مرد بسیار بزرگی بوده است. ایشان بعد از هشت سال تازه اجازه می‌دهد پدرم در یکی از شیفت‌های صبح یا عصر و شب برود در سَردَم و ضرب بگیرد. فکر کنم حدود هفت، هشت سال نیز این‌ بار نزد مرشد نعمت‌الله ضرب‌گیری می‌کند و در همین مدت نیز شاگردی مرشد گُلی اصفهانی را نیز می‌کرده است؛ این مرشد گلی هم از آدم‌های بسیار با تقوای اصفهان بوده که همه به سرش قسم می‌خوردند.
در زمانی که پدرم نزد مرشد نعمت‌الله بود، حاجی علی‌اصغر امام حسینی هم نزد مرشد نعمت‌الله می‌‎رفت و ورزش می‌کرد. این حاجی علی‌اصغر امام حسینی از پیشکسوت‌های بنام یزد است که شصت سال در کربلا در زورخانه نزد مرشد جاسم ورزش می‌کرده. مرد باسوادی بود که انگلیسی و عربی و فرانسه می‌دانسته و فقه، اصول، منطق و کتاب‌های فراوانی خوانده بوده و از تجار بزرگ فرش ایران به‌شمار می‌رفته است. این حاجی علی‌اصغر نیز نکته‌های بسیاری به پدر من آموخت. وی انسان اعجوبه‌ ای بود که با دهنش ریتم را اجرا می‌کرد و آن‌وقت پدرم ضرب می‌گرفت.

** همکاری با پهلوان عباس وهاب

پسر مرشد مرادی در میانه صحبتش از استادانِ پدر، از یکی از پهلوان‌های معروف اصفهان نیز یاد می‌کند؛ پهلوان عباس وهاب. آقای مرادی دورانی که مرشد مرادی با عباس وهاب کار می‌کرده را این‌ طور شرح می‌دهد: بعد پدرم می‌رود در زورخانه پهلوان عباس وهاب که فامیلی‌اش پورمعافی بود و آنجا مشغول می‌شود. پدرم با پهلوان عباس وهاب یک رگ خویش و قومی هم داشت و من نیز او را دیده بودم؛ پهلوان بی‌مانندی بود که کسر شأن خود می‌دانست برود جای دیگری کشتی بگیرد، برای همین می‌گفت هر کس می‌خواهد با من کشتی بگیرد، بیاید اصفهان. اعجوبه‌ ای بود که کامیون را با طناب می‌کشید. زورخانه عباس وهاب در سه‌راه بازارچه نو اصفهان، نزدیک دروازه دولت فعلی بود و به نام زورخانه یخچال معروف بود. پدرم در آنجا نیز شاگردی عباس وهاب را می‌کند و چون وهاب هم پهلوان شهر بوده و هم پهلوان نمایشی، پدرم همراه او به شهرهای دیگر نیز می‌رفته است. یک بار هم که به بوشهر رفته بودند، با هم به اختلاف می‌خورند و پدرم از او جدا می‌شود و به یزد می‌رود.

** چرا مرشد مرادی از اصفهان رفت؟ حسادتِ هم‌ صنفان یا ماجرای سربازگیری؟

مرشد مرادی با آنکه در اصفهان زاده شده بود و نوجوانی و بخشی از جوانی خود را در «نصف جهانِ» زیبا گذرانده بود، به دلایلی در جوانی اصفهان را برای همیشه ترک می‌کند و نمک‌گیر دارالعباده یزد می‌شود. اینکه چرا مرشد تن به این مهاجرت می‌دهد، دلایلی چند دارد که فرزند و شاگرد استاد به شرح این دلایل پرداخته‌اند.
مرشد علیرضا حجتی، شاگرد مرشد مرادی، در این‌باره می‌گوید: مرحوم مرادی نزد مرشد گُلی شاگردی می‌کرده که در همان عهد جوانی از اصفهان هجرت می‌کند و به شهرهایی چون خرمشهر و آبادان و شیراز و آباده می‌رود و در 24، 25 سالگی خود، از آباده به یزد می‌آید. استاد در یزد ازدواج می‌کند و چون خانمش یزدی است، ایشان در یزد ماندگار می‌شود و در اداره راه و ترابری هم استخدام می‌شود؛ ایشان بازنشسته راه و ترابری یزد بود و در زورخانه «تختی» یزد ضرب می‌گرفت.
استاد در کودکی پدرشان را از دست داده بودند و وضعیت مالی خوبی نداشتند و این، از دلایل اصلی مهاجرت ایشان بود. جدای از این، آن‌طور که خودِ استاد برای ما تعریف کرده بودند، ایشان در اصفهان شاگرد زورخانه مرشد گُلی بود و با توجه به استعداد ذاتی فراوان ایشان، مورد حسادت هم‌سن و سال‌ها و هم‌رده‌ها و اهالی زورخانه قرار می‌گیرد و این، نیز از دلایلی است که تصمیم می‌گیرد از زورخانه و شهر خود به شهری دیگر برود.

** سیلی به گوش مأموری که می‌خواست به اجباری ببردش!

فرزند استاد مرادی دلایل دیگری را نیز برای مهاجرت پدرش بر‌می‌شمرد: از آنجایی که پدرم به سن سربازی رسیده بود و به سربازی نرفته بود، یک مأمورِ پلیسی بود که می‌خواست او را بگیرد و به اجباری ببرد. هر بار این مأمور به پدرم می‌رسید، پدرم یک سیلی به گوش او می‌زد و فرار می‌کرد که گاه تا چهار، پنج سال به اصفهان باز نمی‌گشت و وقتی می‌آمد و می‌دید باز آن مأمور هست و می‌خواهد او را به اجباری ببرد، دوباره همان داستان تکرار می‌شد و از اصفهان فرار می‌کرد. به هر ترتیب پدرم می‌رود به شیراز و آباده و در آباده برایش اتفاق عجیبی می‌افتد؛ اتفاقی که به قول خودش سبب می‌شود باور کند خدای تبارک و تعالی او را برگزیده برای مرشدی.

** ماجرای زورخانه تاریک آباده و سه سید عرب و اسکناس پنج تومانی

عبدالرحیم مرادی می‌گوید پدر ماجرای عجیب زورخانه آباده را این‌گونه برای فرزندانش تعریف کرده بود: پدرم می‌گفت شبی در آباده می‌خواستم بروم زورخانه‌ام، دیدم پول ندارم روغن بخرم و چراغ‌های زورخانه را روشن کنم. زورخانه ما جایی بود که یک پنجره رو به قهوه‌خانه مجاور داشت و از این‌ طریق می‌شد از قهوه خانه نور گرفت. رفیقی داشتم به نام حسین پینه‌دوز که ورزشکار خوب و گردن‌کلفتی بود و جلو در زورخانه پینه‌دوزی می‌کرد. صدایش کردم و گفتم حسین بلندشو بیا زورخانه. گفت مرشد ولم کن تو را به خدا! سه روزه کار می‌کنم و کسی یک قران پول به من نداده؛ اگر همین‌طور بروم خانه، زنم بیرونم می‌کند! گفتم حسین، بیا خدا بزرگه! خلاصه حسین آمد و همین‌که وارد زورخانه شدیم، گفت مرشد چراغ هم که نداری! من چطوری ورزش کنم؟ رفتم از قهوه‌خانه مقداری خاکستر ذغال آوردم تا منقل را روشن کنم و بتوانم ضربم را گرم کنم. بالای سَردَم رفتم و حسین هم در گود شروع به ورزش کرد و چون بدن حسین سفید بود، من در آن تاریکی فقط می‌توانستم ببینم که حسین برای شنا پایین و بالا می‌رود!
خلاصه در همین حال بودیم که دیدم سه عرب سفیدپوش که شال سبز بر سر خود داشتند، وارد زورخانه شدند. افراد باید از راه بسیار باریکی که مقابل سَردَم بود عبور می‌کردند تا بتوانند به شاه‌نشینِ زورخانه بروند. حتی در زمانی هم که نور وجود داشت بسیاری از افراد هنگام گذر از این راه باریک به داخل گود می‌افتادند؛ اما من دیدم که این سه مرد عرب در آن تاریکی به آسانی از آن راه باریک رد شدند و در شاه‌نشینِ زورخانه نشستند. صورت آنان را نمی‌دیدم اما از ابهت وجودشان زبانم بند آمده بود. یکی از آنان گفت: مرشد چراغت کو؟ تا آمدم پاسخ بدهم، دیگری گفت: مشغول باش! من هم ضرب شنا گرفتم و تا آمدم ضرب دوم را بگیرم، بلند شدند و رفتند و موقع رفتن یک کاغذ در دخل من انداختند و بیرون رفتند. کاغذ را که از نزدیک نگاه کردم، دیدم یک اسکناس پنج تومانی است! فریاد زدم حسین بیا بالا! دو تومان به حسین دادم و سه تومان را هم خود برداشتم.

** زورخانه‌یی که مرشد مرادی آن را احیا کرد / آشنایی با پسر پهلوان کوچک یزدی

مرشد علیرضا حجتی با یاد کردن از روزهایی که مرشد مرادی زورخانه مخروبه ‌شده تختی یزد را احیا کرد، تعریف می‌کند: مرشد مرادی از همان بدو ورودشان به یزد، به واسطه آشنایی با چند نفر، به زورخانه «تختی» امروزی می‌رود؛ زورخانه‌یی که در آن ایام تعطیل بود. مرشد مرادی زورخانه را تعمیر کرد و موجب احیای دوباره زورخانه «تختی» شد.
مرشد حجتی امروز در همین زورخانه «تختی» می‌خواند و ضرب می‌گیرد؛ همان زورخانه‌ای که روزگاری استادش، مرشد مرادی، بالای «سَردَمِ» آن می‌نشست و نفس حق خود را در بانگِ آوازش جاری می‌ساخت.
پسر استاد نیز ماجرای احیای زورخانه «تختی» را با جزئیاتی بیشتر شرح می‌دهد و در ضمن بازگویی حکایت آن، به آشنایی مرشد مرادی با پسر «پهلوان کوچک یزدی» (پهلوانِ نامدار پایتخت در زمان ناصرالدین شاه که خود را پهلوانِ شاه، یعنی امام رضا (ع)، می‌دانست و معرفی می‌کرد) نیز اشاره می‌کند؛ و این پسرِ پهلوان کوچک یزدی یکی از همان «آشنایانی» است که مرشد حجتی در تعمیر زورخانه تختی اشاره کرده است.
عبدالرحیم مرادی می‌گوید: بعد از بوشهر و اختلاف با پهلوان عباس وهاب، پدرم به یزد می‌رود و اول بار که به زورخانه «دهوک» یزد وارد می‌شود، می‌بیند میرزا حسن، پسر پهلوان محمد عبدل معروف به پهلوان کوچک یزدی داخل گود دارد ورزش می‌کند و مرشد اکبر یزدی هم که پیرمرد بسیار با تقوایی بوده، در سَردَم نشسته بوده. مرشد اکبر نمی‌توانسته بخواند و فقط ضرب می‌گرفته، به همین دلیل پدرم از مرشد اکبر اجازه می‌گیرد و می‌رود بالای سَردَم و ضرب مرشد اکبر را در دست می‌گیرد و برای پسر پهلوان کوچک یزدی ضرب می‌گیرد و می‌خواند. میرزا حسن (پسر پهلوان کوچک) به پدرم می‌گوید آقای مرادی در همین شهر یزد بمان و ما برایت زورخانه فراهم می‌کنیم. زورخانه‌ای در میدان بعثتِ فعلی، که امروز به زورخانه «تختی» معروف است را در اختیار پدرم قرار می‌دهند. البته زورخانه آن‌موقع بسیار مخروبه بود و پدرم آن را تعمیر می‌کند و هنگام تعمیر خودش هم در آنجا کلنگ می‌زد. به هر ترتیب پدرم پنجاه سال در زورخانه «تختی» زحمت کشید و در همین زورخانه بود که از دنیا رفت.

** ریزه‌خوانی با صدای تاج اصفهانی / فراگیری آواز به‌صورت گوشی

مرشد مرادی با هفت دستگاه و پنج آواز موسیق اصیل ایرانی آشنایی کامل داشت و شعرهایش را براساس ردیف موسیقی ایرانی می‌خواند. نه پسر و نه شاگرد استاد از اینکه مرشد مرادی کجا و نزد چه‌کسی ردیف موسیقی را آموخته بود، اطلاعی ندارند. پسر استاد می‌گوید:
پدرم دستگاه‌های موسیقی را می‌شناخت اما نمی‌دانیم از کجا آموخته بود. برای ما تعریف می‌کرد که وقتی تاج اصفهانی می‌خواند، پدرم همراه با خواندن تاج، ریزه‌خوانی می‌کرده (هم‌زمان با شنیدن صدای استاد، همراه با صدای او می‌خوانده) و بعد می‌رفته در کوچه‌های اصفهان و به تقلید از تاج برای خود می‌خوانده است. پدرم موسیقی را به خوبی بلد بود.
مرشد حجتی نیز در این‌باره معتقد است: ایشان نزد کسی آموزش ندیده بود و استادی در زمینه موسیقی نداشت؛ بلکه به صورت تجربی و گوشی آواز و ضرب را آموخته بود. غیر از زورخانه که ایشان نزد مرشد گُلی اصفهانی شاگردی کرده بود، دیگر نزد کسی آموزش آواز و ضرب ندیده بود. مرشد مرادی در زمینه آواز استعداد بسیار خوبی داشت و به ردیف‌های موسیقی واقف بود و با ضرب سنتی نیز آشنایی کامل داشت.

** با خداداگان ستیزه مکن / مخالفت مرشد مرادی با میکروفون و بلندگو

صدای استاد مرادی از صداهای خاصِ زورخانه و حتی موسیقی ایرانی است. صدایی بَم و منحصر به‌فرد که موجب ‌می‌شود همواره به گوش مخاطب آشنا بیاید. مرشد حجتی درباره ویژگی‌های صدا و سبک استاد مرشد مرادی که آدمی را در همان لحظه اولِ شنیدن آن نوای دلفریب دلبسته خود می‌کند، این‌طور توضیح می‌دهد:
اول اینکه، صدا، مقوله‌ای خدادادی است؛ و دوم، اینکه صدای ایشان برخاسته از اعماق جانش بود و کاملاً بااعتقاد و دلباختگی نسبت به آیین فرهنگی ورزش باستانی می‌خواند. مرشد مرادی به مقدسات معتقد بود و با توجه به همین اعتقادش اشعاری را از مولانا و حافظ و سعدی و فردوسی انتخاب می‌کرد و می‌خواند. البته جنس صدای ایشان نیز منحصر به فرد بود؛ صدایی بم که کمتر مرشدی چنین صدایی را دارد. این جنس صدا، خدادادی است و اکتسابی نیست؛ شاید بتوان با تمرین تا حدّی صدا را پرورش داد، اما اصل مطلب درباره صدا، مقوله‌ای خدادادی است. خود مرشد همیشه می‌گفت:
با خداداگان ستیزه مکن / که خداداده را خدا داده است
مرحوم مرشد مرادی در زمانی که سیستم‌های صوتی همچون امروز وجود نداشت، بدون میکروفون و بلندگو می‌خواند، زیرا معتقد بود باید بدون بلندگو بخوانند تا هم صدایشان تقویت شود و هم مردم صدای طبیعیِ مرشد را گوش کنند. مرشد مرادی تا اواخر عمرش هم حاضر نشد در زورخانه خود از سیستم صوتی و اکو استفاده کند؛ فقط در سال‌های پایانی عمرش که دیگر پیر شده بود، با اصرار فراوانِ دیگران اجازه داد تا در زورخانه‌اش از سیستم صوتی استفاده شود.

** مرشد مرادی تا پیش از پخش صدایش از رادیو برای مردم ناشناخته بود

مرشد سرشناس ورزش زورخانه‌ای و پهلوانی ایران از روزگار راه‌یابی مرشد مرادی به رادیو نیز حکایت می‌کند و بر این تأکید می‌کند که شهرت مرشد مرادی برای عامه مردم، پس از پخش صدای وی از رادیو اتفاق افتاد:
استاد هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) ایشان را به‌طور ناشناخته به رادیو دعوت کرد. ایشان صدای مرادی را در یک مجلس و محفلی به‌طور ناشناخته گوش می‌کند و بعد جویا می‌شود که صاحب این صدا کیست؛ می‌گویند مرشد مرادی است که در یزد مرشدی می‌کند. بعد آقای ابتهاج مرشد مرادی را به استودیوی برنامه گل‌های رادیو دعوت می‌کند. از همان سال‌های دهه پنجاه که مرشد با آقای ابتهاج آشنا می‌شود و صدایش از رادیو پخش می‌شود، مرادی به مردم کشور معرفی می‌شود؛ زیرا تا پیش از سال 50 برای مردم کل کشور ناشناخته بود. در رادیو نیز تا آن موقع افرادی چون مرحوم جعفر شیرخدا حضور داشتند و مردم صدای مرشدی را با نوای برادرانِ شیرخدا گوش می‌کردند. وقتی مرشد مرادی به رادیو وارد می‌شود، کم‌کم در مراسم‌های بزرگ کشوری نیز از وجود ایشان استفاده می‌شود.

** پدرم بدش می‌آمد کسی «مرشد» صدایش کند

پسرِ مرشد مرادی نیز حکایتی جالب تعریف می‌کند و می‌گوید: پدرم تا سال‌ها بدش می‌آمد کسی او را «مرشد» خطاب کند. بعد از سی، چهل سال که مرشد بود و پس از آنکه از به تهران آمد و در بازی‌های آسیایی حضور داشت و خلاصه به «مرشد مرادی» معروف شده بود، دیگر حساسیتی روی این قضیه نداشت.

** احمد آقا تو را به امام حسین (ع) اگر شعر را اشتباه خواندم، بگو

عبدالرحیم مرادی از یکی از خصلت‌های بسیار خوب پدرش نیز این‌گونه یاد می‌کند:
پدرم با همه نامداری و بزرگی‌اش غرور نداشت؛ و اگر کسی ایرادی از او می‌گرفت اصلاً ناراحت نمی‌شد و دوست داشت کارش اصلاح شود. استادی بود به نام آقای طاقه‌باف که اهل شعر بود و در بازار نیز زرگری داشت. وی در زورخانه ورزش می‌کرد. پدرم به او می‌گفت احمد آقا تو را به امام حسین (ع) قسم می‌دهم که اگر من هنگام خواندن شعری را اشتباه خواندم، همان‌جا به من بگویی. مثلاً در حین کار اگر پدرم می‌خواند «منتظِر»، حاج احمد طاقه‌باف دستش را بلند می‌کرد و می‌گفت درستش «منتظَر» است. پدرم هم می‌گفت قربون دهنت برم، برا سلامتی احمدآقا صلوات بفرستید.

** چرا شاهنامه‌خوانیِ مرشد مرادی با همه فرق دارد؟

بسیاری معتقدند سبکِ شاهنامه‌خوانیِ مرشد مرادی با آنچه دیگر مرشدانِ عزیز زورخانه می‌خوانده‌اند تفاوت دارد. این تفاوت را مخاطب عام شاید درنیابد، اما آنان‌که خود استاد فن هستند به خوبی به رموزِ این متفاوت بودنِ سبک واقفند. مرشد علیرضا حجتی که یکی از صاحب فن‌ها در عرصه مرشدی زورخانه است، چرایی متفاوت بودنِ شاهنامه‌خوانی استاد مرادی را این‌طور شرح می‌دهد:
می‌توان مرشد مرادی را بی‌نظیرترین مرشد شاهنامه‌خوان هم در گذشته و هم در حال حاضر معرفی کرد. ایشان در سبک شاهنامه‌خوانی بی‌نظیر بود. مرشد مرادی شاهنامه‌خوانی را به سبک تاریخی، یک‌نفس می‌خواند؛ یعنی هر مصرع شاهنامه را با یک نفس می‌خواند، در حالی‌که بسیاری از مرشدها هر مصراع شاهنامه را نصف می‌کردند و می‌خوانده‌اند؛ مثلاً در «به نام خداوند جان و خرد»، «به نام خداوند» را در یک بخش و «جان و خرد» را در بخش دوم می‌خوانده‌اند، اما مرشد مرادی کل مصراع را یک‌نفس و در یک بخش می‌خواند و به همین دلیل در واقع این سبک را به نام «سبک مرادی» ابداع کرده است. البته برای این یک‌نفس خواندن می‌بایست فرد از توانایی خاصی برخوردار باشد که مرشد مرادی این توانایی را داشت.
افزون بر این، باید توجه کرد که ورزش زورخانه‌ای معمولاً دست کم یک ساعت طول می‌کشد و اغلب آقایان مرشدها در 10 دقیقه اول فرکانس صدایشان خوب است اما در 10 دقیقه دوم و سوم و چهارم و پنجم معمولاً فرکانس صدایشان پایین می‌آید؛ اما مرشد مرادی این توان را داشت که از همان دقیقه نخست تا دقیقه شصت یا هفتاد در همان فرکانس و درجه صدایی که آغاز کرده بود، تا پایان ادامه دهد و صدایش افت نمی‌کرد. این قدرت صدا و جنس صدای ایشان نوع خاصی بود و همین الآن هم کمتر کسی سبک ایشان را اجرا می‌کند، زیرا آن توانمندی خاصِ صدا را که لازمه اجرای سبک مرادی است، ما در نسل امروز مرشدها نمی‌بینیم.

** واکنش مرشد مرادی وقتی ضربش وسط اجرا پاره شد

مرشد حجتی خاطره‌ ای هم از استاد خود نقل می‌کند؛ خاطره ای که در ضمن آن هم به حسادت دیگران در حق مرشد مرادی پی می‌بریم و هم به تیزهوشی و اعتماد به‌ فس بالای استاد:
استاد برای ما تعریف می‌کرد که در مراسمی آقایانی که با او رقابت داشتند، به دلیل حسادت ضرب وی را تیغ کشیده بودند و مرشد نمی‌دانست. در آن مراسم چند مرشد کنار هم نشسته بودند و با هم ضرب می‌زدند. مرشد می‌گفت همین‌که شروع کردم به ضرب نواختن، دیدم ضربم پاره شد. این را هم بگویم که مرشدهای چپ‌ دست ضرب را طرف راست خود می‌گذارند و مرشدهای راست‌دست نیز ضرب را طرف چپ بدن قرار می‌دهند. مرشد مرادی هم چپ‌دست بود اما ضرب را برعکسِ همه، طرف چپ بدن خود می‌گذاشت. خلاصه، مرشد می‌گفت در آن مراسم تا دیدم ضربم پاره شد، بی‌آنکه بگذارم خللی در اجرایم ایجاد شود، ضربم را رها کردم و دستم را بردم روی ضربِ مرشد بغل‌دستی‌ام و همان‌طور که ضرب روی پای او بود، روی ضربِ او ضرب گرفتم و کارم را ادامه دادم!

** مرشد مرادی در «سرِ ضرب خواندن» بی‌نظیر بود

مرشد حجتی به یکی دیگر از ویژگی‌های ممتاز مرحوم استاد مرادی نیز اشاره می‌کند؛ و آن، «سرِ ضرب خواندنِ» استاد است:
ایشان در حافظ‌خوانی یا شعرهایی که از سعدی و مولانا می‌خواند نیز ریتمِ خواندنش کاملاً با ضربش جفت بود. ما در زورخانه به این حالت می‌گوییم «سرِ ضرب خواندن» و ایشان از آغاز بیت تا پایان بیت همه کلمات را سرِ ضرب اجرا می‌کرد، که این، یک توانایی خاص است که استاد مرادی داشت و ردیف دستگاهی را کاملاً با ضرب زورخانه جفت و عجین کرده بود و مثلاً در آواز بیات ترک یا دشتی و یا افشاری کاملاً سرِ ضرب اجرا می‌کرد و این، کار ایشان را منحصر به فرد کرده بود؛ زیرا مرشدهای ما چه در گذشته، چه در عصر حاضر، می‌خوانند اما غالباً کمتر به معیارهای موسیقی توجه دارند یا اگر توجه داشته‌اند، توان اجرای آنها را نداشته‌اند، اما وقتی اجرای غزل حافظ مرشد مرادی را گوش می‌دهیم، می‌بینیم از آغاز تا پایانِ غزل همه قطعه‌هایی را که اجرا کرده، سرِ ضرب است؛ چه در ضرب‌های ریز، چه در ضرب‌های شلاقی، چه در ضرب‌های متفاوت. همچنین در نرمش زورخانه، در میل گرفتن و نیز در میل شلاق گرفتن، همه را سر ضرب اجرا کرده است.
یکی دیگر از ویژگی‌های منحصر به فردِ مرشد مرادی این است که ایشان دو چهارم ضرب می‌گرفت، اما شش هشتم می‌خواند؛ یعنی اینکه ریتم خواندن ایشان با ریتمِ ضربشان متفاوت بود و هماهنگ کردن این دو با هم سبک و سیاقی خاصی و بسیار دشوار است.

** مرشد، استاد شعرشناسی بود

مرشد مرادی شعرهایی را که در اجراهایش می‌خواند، با حساسیتی فراوان انتخاب می‌کرد. عبدالرحیم مرادی درباره شعرشناسیِ پدر این‌گونه توضیح می‌دهد:
پدرم استاد شعرشناسی بود. دکتر قاسم رسا که شاعر آستان حضرت رضا (ع) بود، وقتی نوار صدای پدرم را گوش داد و دید پدرم شعرهایی از وی را همراه با ضرب زورخانه خوانده، بسیار خوشش آمد و یک کتاب شعر به پدرم داد. اما پدرم پس از دو، سه ماه مطالعه آن کتاب ضخیم، عاقبت پنج قطعه شعر را انتخاب ‌کرد و می‌گفت این‌ها به کارش می‌آید.

** خاطره‌ای از اجرای مرشد مرادی در افتتاح ورزشگاه آزادی

مرشد علیرضا حجتی خاطره دیگری نیز از مرشد مرادی به خاطر دارد. این خاطره مربوط است به زمانی که از استاد مرادی دعوت کرده بودند تا در آیین گشایش ورزشگاه آزادی اجرا داشته باشد:
مرشد مرادی پیش از انقلاب برای افتتاح ورزشگاه آزادی دعوت شده بود تا در مراسم اجرا داشته باشد. وقتی با ضرب سنگین و منقلی که برای گرم کردن ضرب همراه خود برده بود، به ورزشگاه می‌رسد، اجازه نمی‌دهند با ماشین تا نزدیک جایگاه برود، برای همین به‌ ناچار مجبور می‌شود برای رسیدن به مراسم ضرب و منقل را دست بگیرد و از این سوی ورزشگاه تا آن سوی ورزشگاه پیاده برود. تعدادی گفته بودند که مرشد شما چرا خودتان وسایل را حمل کردید؛ ایشان پاسخ داده بود که افتخار می‌کنم به اینکه مرشد هستم و ضربم را به دوشم بیاندازم؛ و خودم را همیشه «کارگر» نمونه می‌دانم.

** چشم‌ زخمی که استاد را از پا انداخت

مرشد مرادیِ بزرگ در بیستم مهر ماه 1375 در یزد درگذشت. مرشد حجتی درباره علت مرگ استاد مرادی می‌گوید: ایشان در سال 1363 سکته قلبی کرده بود و دکتر گفته بود دیگر ضرب نگیرد، اما چون استاد به کار خود علاقه‌مند بود، بعد از یکی، دو سال استراحت، دوباره به زورخانه آمد و در سَردَم نشست و کار خود را ادامه داد. اما مرشد در اواخر عمر دچار سرطان شد و همین سرطان متأسفانه ایشان را بین برد. آرامگاهشان هم در خلد برین یزد، در جوار قطعه شهدا است.
اما فرزند استاد ابتلای پدر به سرطان را بی‌علت نمی‌داند:
یک شب که پدرم در زورخانه بعثت (تختی) بسیار زیبا می‌خواند و ضرب می‌گرفت، فردی از آباده می‌آید و وارد زورخانه می‌شود. آن شخص وقتی خواندن زیبای پدرم را می‌بیند، می‌گوید وای مرد هفتاد، هشتاد ساله چه خوب می‌خواند! همین «وای» پدرم را چشم می‌زند و ایشان دردی در پهلوی خود احساس می‌کند. بعد از یک ماه که دیدیم دارد لاغر می‌شود و حس راه رفتن ندارد، ایشان را به دکتر بردیم. دکتر گفت دچار سرطان شده و حدود شش ماه بعد هم فوت کرد.
عبدالرحیم مرادی معتقد است پدرش بیش از سن شناسنامه‌ ایِ خود، یعنی حدود هفتاد و چند سال، عمر کرده است. او با ذکر خاطره‌ ای در این باره می‌گوید:
براساس شناسنامه ظاهراً پدرم در سال 1305 به دنیا آمده اما به‌نظر می‌رسد تاریخ تولد او قدیم‌تر از این است؛ زیرا در مجلس پُرسه (مجلس ترحیم) ایشان پیرمرد هشتاد ساله‌ ای از اصفهان آمده بود که وقتی دید جلو در نوشته‌ شده پدرم در هفتاد و چند سالگی از دنیا رفت، به ما گفت من هشتاد، نود سال سن دارم و مرشد محمد در دوران جوانی در کشتی من را مغلوب می‌کرد و سنش از من بیشتر بود. مادرم نیز به ما می‌گفت پدرم حدوداً سی و هشت، نه ساله بوده که با او که پانزده ساله بوده ازدواج می‌کند. از این‌رو می‌توان گفت که پدرم بسیار بیشتر از هفتاد و چهار، پنج سال عمر کرده بود.

** «ضرب زندگی»؛ فیلم مستندی درباره مرشد مرادی

در سال‌های اخیر، جوانی هنرمند به نام مانی سروش درصدد تهیه فیلم مستندی درباره مرحوم مرشد مرادی برآمده است. این مستند که «ضرب زندگی» نام دارد، دارای دو بخش است؛ بخشی داستانی و بخشی دربردارنده مصاحبه‌هایی با استادانِ فن درباره مرشد مرادی. ضبط مصاحبه‌های این فیلم همچنان ادامه دارد و به احتمال فراوان تا پایان سال 96 تدوین آن به پایان خواهد رسید و آماده نمایش می‌شود.

میزگرد**3067*1436*گزارش: امیرحسین دولتشاهی*انتشار: داود پورصحت*

منبع: ایرنا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۱۷۲۷۷۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

استاد برجسته و پیشکسوت دانشگاه تهران درگذشت

عباس شریفی تهرانی، عضو پیوسته فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران و استاد برجسته و پیشکسوت دانشگاه تهران پس از تحمل یک دوره بیماری در سن ۸۷ سالگی دار فانی را وداع گفت.   به گزارش ایسنا، عباس شریفی تهرانی در بیستم دی ­ماه سال ۱۳۱۶ در تهران دیده به جهان گشود. وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی (سال ۱۳۲۹) و متوسطه (سال ۱۳۳۵)، با موفقیت در آزمون ورودی، تحصیلات عالی خود را در دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران آغاز و در سال ۱۳۴۱ مدرک فوق ­لیسانس پیوسته کشاورزی را از این دانشکده اخذ کرد و در سال ۱۳۴۲ خدمت خود را با سمت کارشناس علمی در دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران آغاز نمود.   پس از آن برای ادامه تحصیلات به کشور فرانسه عزیمت کرد و پس از کسب مدرک فوق ­لیسانس (DEA) در رشته فیزیولوژی گیاهی کاربردی در سال ۱۳۴۶ و دکتری تخصصی بیماری‌­شناسی گیاهی در سال ۱۳۴۹ از دانشگاه پاریس، به ایران بازگشت.   عباس شریفی تهرانی پس از بازگشت به میهن از سال ۱۳۵۰ خدمت خود را با سمت استادیار در گروه گیاه‌پزشکی دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران ادامه داد. در سال ۱۳۵۴ دانشیار شد و در سال ۱۳۶۳ به مرتبه استادی دانشگاه تهران ارتقاء یافت.   تدریس دروس سم‌­شناسی، اصول مبارزه با بیماری‌های گیاهی، مدیریت مبارزه با بیماری‌های گیاهی، فیزیولوژی پارازیتسیم، فیزیولوژی قارچ‌ها، مدیریت تکمیلی مبارزه با بیماری‌های گیاهی- شیمی و توکسیکولوژی قارچکش‌ها در دوره­‌های کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری از فعالیت‌های آموزشی ایشان بوده است. زمینة فعالیت‌های علمی استاد شریفی تهرانی مرتبط با مدیریت بیماری‌های گیاهی شامل: کنترل شیمیایی و کنترل بیولوژیک بیماری‌های گیاهی- فیزیولوژیی پارازیتیسم در بیماری‌های گیاهی و مکانیسم مقاومت گیاهان به عوامل بیماری‌­زا بود که سزاوار است ایشان را بنیانگذار کنترل بیولوژیک عوامل بیماری‌­زای گیاهی در دانشگاه‌های کشور بدانیم.   عباس شریفی ‌تهرانی علاوه بر فعالیت‌های علمی، سمت‌های اجرایی متعدد به عهده داشت که از آن جمله می­‌توان به معاونت آموزشی و تحقیقاتی دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۹؛ ریاست دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران ۶۰-۱۳۵۹؛ معاونت پژوهشی و برنامه‌­ریزی دانشگاه تهران ۶۴-۱۳۶۲؛ ریاست کمیته گیاه‌پزشکی شورای برنامه‌­ریزی وزارت فرهنگ و آموزش عالی ۸۰-۱۳۶۰؛ ریاست کمیسیون پژوهشی کشاورزی وزارت فرهنگ و آموزش عالی ۷۹-۱۳۶۰؛ ریاست شاخه گیاه‌پزشکی گروه علوم کشاورزی فرهنگستان علوم، ۸۶-۱۳۷۰؛ نائب­‌رئیسی انجمن بیماری‌­شناسی گیاهی ایران، ۸۶-۱۳۷۶؛ ریاست شانزدهمین کنگرة گیاه‌پزشکی ایران، ۱۳۸۳؛ و ریاست گروه علوم کشاورزی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران از ۱۳۸۸ تا ۱۴۰۲ اشاره کرد.    عباس شریفی تهرانی همچنین در سازمان‌ها و انجمن‌های علمی ملی و بین‌­المللی عضویت و فعالیت داشت که برخی از آنها عبارتند از: عضویت پیوسته در فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران؛ عضویت در انجمن بیماری‌شناسی گیاهی ایران؛ عضویت در انجمن‌های بیماری‌­شناسی گیاهی امریکا و فرانسه؛ عضویت در هیأت نظارت بر سموم کشور؛ عضویت در کمیسیون کشاورزی شورای پژوهش‌های علمی کشور؛ عضویت در شورای دانشگاه تهران (نماینده شورای پژوهشی)؛ عضویت شورای علمی و شورای پژوهشی فرهنگستان علوم؛ عضویت در کمیته علمی صندوق حمایت از پژوهشگران کشور؛ عضویت در هیأت­‌تحریریه مجله علوم و فنون کشاورزی؛ و عضویت در هیأت تحریریه مجله پژوهش‌های راهبردی در علوم کشاورزی و منابع طبیعی فرهنگستان علوم.   شریفی تهرانی به واسطه فعالیت‌های علمی و تحقیقاتی ارزنده، جایزه و تقدیرنامه‌­های متعدد دریافت کردند که برخی از آنها عبارتند از: مجری طرح برگزیده دانشگاه تهران (۱۳۷۰)؛ استاد نمونه کشور (۱۳۷۵)؛ پژوهشگر برجسته دانشگاه تهران (۱۳۸۰)؛ چهره ماندگار کشور (۱۳۸۲)؛ دریافت جایزه خوارزمی (۱۳۸۳)؛ استاد راهنمای برتر، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، جهاد دانشگاهی (۱۳۸۵)؛ دریافت جایزه طرح کاربردی نمونه، دانشگاه تهران (۱۳۸۶)؛ استاد برگزیده دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران (۱۳۸۶) و دریافت نشان درجه یک دانش از رئیس‌­جمهور (به‌­عنوان استاد برگزیده فرهنگستان علوم) (۱۳۸۹).   اجرای طرح‌های تحقیقاتی متعدد و استاد راهنما و مشاور بیش از ۹۰ عنوان رساله دکتری و پایان‌­نامه کارشناسی ارشد و همچنین انتشار بیش از ۲۰۰ مقاله علمی و تحقیقاتی در مجلات معتبر علمی داخل و خارج از کشور به همراه سخنرانی در مجامع علمی داخلی و بین‌­المللی و انتشار چند عنوان کتاب، گوشه‌ای از فعالیت‌های علمی استاد شریفی تهرانی بود. ایشان مجری طرح ملی «بررسی اثر آنتاگونیست‌های باکتریایی روی قارچ‌های مهم خاکزی (برگزیده جشنواره خوارزمی ۱۳۸۳) ؛ همکار طرح بین‌­المللی NARS با عنوان سیستم ملی تحقیقات کشاورزی؛ مؤلف کتاب فرهنگ کشاورزی و منابع طبیعی- بیماری­‌شناسی گیاهی – ۱۳۷۸ (چاپ فرهنگستان علوم) و کتاب فرهنگ نوین کشاورزی و منابع طبیعی (جلد دوم) – ۱۳۸۸؛ و نیز مؤلف فصل هفتم کتاب The National Agricultural Research systems in the west Asia and North Africa Region (The National Agricultural Research system of Iran) بودند. کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • برای استادی ادیب و فرزانه: پزشکی که عاشق نوزادان بود و ایران
  • فراتی، استاد دانشگاه: طرح خاورمیانه جدید بعد از حمله ایران شکل می‌گیرد
  • برگزاری مجمع هیات ورزش‌های زورخانه‌ای و کشتی پهلوانی خراسان رضوی
  • راه‌اندازی پویش «وعده صادق» در کردستان
  • «گود و ماه» در ۱۸ زورخانه شهر اصفهان اجرا شد
  • بردسکن میزبان سیزدهمین همایش ورزش‌های پهلوان زورخانه‌ای
  • مستند‌ساز لرستانی برگزیده جشنواره سراسری مدرسه عشق
  • استاد برجسته و پیشکسوت دانشگاه تهران درگذشت
  • فرزند شهید طهرانی مقدم: آرزوی پدرم و شهدا محقق شد
  • چشم ایران به برق خورشید روشن می‌شود؟