مهاجرت نخبگان پیامدهای مثبت ناخواستهای هم دارد
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۱۷۳۲۸۱
تهران- ایرنا- روزنامه اعتماد در گفت وگو با محمدامین قانعی راد جامعه شناس دلایل مهاجرت نخبگان را بررسی کرد و نوشت: چرخش نخبگان یعنی یک حرکت رفت و برگشتی داشتن. یعنی نخبگان به خارج از کشور بروند و بتوانند بازگردند ولی فرار یعنی نخبگان بروند یا میلی به بازگشت نداشته باشند یا شرایط برای بازگشت آنها میسر نباشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در ادامه این گفت وگو می خوانیم:
** برخی از مهاجرت نخبگان به عنوان یک پدیده جهانی یاد می کنند و به جا به جایی اساتید در کشورهای توسعه یافته اشاره میکنند؛ به نظر شما ایران چقدر متاثر از فضای جهانی شدن است؟
در پاسخ به این سوال دو بحث قابل طرح است. یکی تعبیر فرار مغزها (Brain Drain) و دیگری چرخش مغزها (Brain Circulation). مهاجرت نخبگان به کشورهای پیشرفتهتر در تجربه تاریخی ما نیز وجود داشته است. در تاریخ ایران همیشه افرادی را میتوان پیدا کرد که با هدف دستیابی به توسعه و با انگیزه بهره مندی از مزیت تراکم دانش در غرب مهاجرت کردهاند. در کنار افرادی که با هزینه شخصی خودشان به غرب مهاجرت میکردند تا ظرفیت انسانی و فکری شان را ارتقا دهند، دولت و حکومت های مختلف ایرانی نیز در طول تاریخ به دنبال روش هایی برای اعزام دانشجو به خارج از کشور بودند. آنها با این کار امید داشتند تا پس از بازگشت دانشجویان، بتوانند از ظرفیت های توسعه یافته آنها در راستای حرکت کشور در مسیر توسعه استفاده شود.
این فرآیندی است که نه تنها در ایران بلکه در تاریخ کشورهای عثمانی و روسیه تزاری در دوره قاجار هم سابقه دارد و حتی بعدها در کشورهای ژاپن، چین و هند به صورت گسترده رخ داد؛ به طوری که ژاپن با هدف بازتولید علوم روز دنیا در کشورش، دانشجویانی را به کشورهای غربی اعزام میکرد و در نهایت این دانشجویان به ژاپن باز میگشتند و ایده های نوین خود را در فرآیندهای تحقیقاتی و توسعهای ژاپن به کار میگرفتند؛ حتی در مواردی با جاسوسی های علمی به دنبال کشف رمز توسعه در غرب بودند. این گروه از نخبگان وقتی به ژاپن باز میگشتند، میتوانستند در فرآیندهای توسعه ای نقش آفرینی کنند و موثر باشند.
چرخش همراه با گریز و فرار نیست. Brain drain به نشت مغزها توجه دارد اما فرار نخبگان یعنی فرار یک نخبه از وضعیتی نامطلوب؛ این مفهوم اشاره به وضعیتی دارد که در آن، نخبه به دلیل وجود شرایطی نامناسب از محیط مبدا خود فرار میکند. اما وقتی از تعبیر چرخش نخبگان استفاده میشود، اشاره به موقعیتی دارد که در آن، فرد بر مبنای یک نگاه عقلانی تصمیم به ترک محیط میگیرد تا از فرصتهای جهانی برای کمک به توسعه محیط اولیه خود استفاده کند.
** چطور میتوان در این باره قضاوت کرد که ترک وطن گروهی از نخبگان یک فرار است یا چرخش نخبگان؟
معیار ما میزان بازگشت مهاجران است. باید مشخص شود که از کل مهاجرین چه تعداد به صورت بالقوه تمایل دارند به کشورشان بازگردند. حتما گروه هایی از مهاجرین هستند که تمایل دارند به کشور بازگردند اما ممکن است نگرانیهایی در خصوص موقعیتشان از نظر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در ایران داشته باشند. مثلا این اطمینان را نداشته باشند که توسط جامعه اقتصادی ایران مورد استقبال قرار میگیرند یا حتی در خصوص جایگاه فرهنگی و آزادی عمل شان مردد باشند.
این قبیل افراد به صورت بالقوه تمایل به بازگشت به کشور دارند اما یا درباره موقعیت خود در ایران ابهام دارند و به همین خاطر ریسک نمیکنند یا بنابر تحلیلی که دارند مطمئن هستند هزینههای اجتماعی و سیاسی بازگشت آنها به کشورشان به قدری زیاد است که اینکار را غیر عقلانی میکند و در نهایت گروه دیگر نیز بر مبنای تحلیل خود به این نتیجه خواهند رسید که زندگی در کشور دیگر برای آنها سختتر از زندگی در وطن شان خواهد بود.
اما اگر مشخص شود از میان کسانی که به صورت بالقوه تمایل دارند برگردند چه تعداد تصمیم خود را عملی میکنند، در عمل میتوان با اطمینان بیشتری گفت که مهاجرت آنها به چرخش نخبگان ختم شده است و فرار نخبگان نبوده است. تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده است و همچنین اطلاعات مختلفی که در این زمینه وجود دارد، نشان میدهد که دانشجویان ایرانی تمایل ندارند و ترجیح میدهند، با وجود پایان تحصیلاتشان در همان فضا ماندگار شوند، مگر در مواردی که افراد نتوانند فرصت های شغلی مد نظر خود را پیدا کنند.
** از نظر شما وجه تمایز تحرک نخبگان ایران با کشورهای توسعه یافته چیست؟
شما نمیتوانید با این استدلال که در امریکا هم اعضای هیات علمی به استرالیا، کانادا و انگلیس میروند به این نتیجه برسید که وضعیت در ایران نگرانکننده نیست و الگوی مهاجرت نخبگان ایران را با کشورهای توسعهیافته یکسان بدانیم. باید به این نکته توجه داشته باشیم که آن چیزی که باعث تحرک سرمایه انسانی و تخصص در عصر جهانی شدن هست، تحرکی است که در دوره جهانی شدن در زمینه سرمایه، تکنولوژی و تخصص ایجاد شده است؛ به بیانی موجز جریانهای اطلاعاتی (Flow of knowledge) و (Flow of human capital) جریانهای نیروی انسانی است. این دو جریان در حال حرکت در جهان هستند و این ناشی از ایجاد یک شرایط جهانی و به طور طبیعی در حال رخ دادن است.
اما در مورد خاص ایران و پدیده فرار مغزها تحت تاثیر این جریان جهانی شدن نیست هرچند جریان جهانی شدن بر آن موثر است به همین دلیل من معتقدم سرمایه انسانی در ایران تحت تاثیر دو جریان محلی و بین المللی و دو جریان ملی و جهانی است که به حرکت درمیآید و صرفا نمیشود تحرک آن را بر مبنای جهانیشدن تحلیل کرد. اگر این کار را انجام دهیم دیگر نمیتوانیم تفاوتها را ببینیم؛ جابهجایی نخبگان در ایران با کشورهای امریکا و کانادا و اروپا با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. ما نمیتوانیم جابهجایی نیروی انسانی در کشورهای توسعه یافته را با جا به جایی نیروها در ایران مقایسه کنیم.
** یعنی شما معتقدید مهاجرت نخبگان در ایران از جنس چرخش نخبگان نیست و ابعادی نگران کننده دارد؟
اگر نگران نشویم یک خسران بزرگ است. با مهاجرت نخبگان ما ارزشمندترین نیروهای اجتماعی و انسانیمان را از دست میدهیم، ما معتقدیم در عصر کنونی سرمایه انسانی و دانش، عامل توسعه و پیشرفت است. حال با مهاجرت نخبگان، ما در حال از دست دادن نیروهای نخبه و به بیانی دیگر صاحبان علم و تکنولوژی هستیم. بسیاری از مهاجران ایرانی پس از ترک وطن به کشور بازنمیگردند و حتی به تدریج ارتباط خود را با جامعه ساکن در ایران از دست میدهند. این قطع ارتباط به جامعه ایران ضرر مضاعف میزند. ضرر اول جامعه ایران از مهاجرت یک نخبه است. فردی که با هزینه گزافی به سطحی از دانش و تخصص رسیده اما جذب مراکز علمی کشوری دیگر شده است و اما ضرر مضاعف این است که فرد ارتباط خودش را با جامعه بومی خودش از دست میدهد و منزوی میشود.
اما وقتی تاریخ را مرور میکنیم، میبینیم بسیاری از کسانی که به اجبار مهاجرت کرده یا به خواست خود مهاجرت کردهاند، در نهایت به روند توسعه کشور کمک کردهاند و حتی مبدع جریانهای روشنفکری و نوآور بودهاند! در تاریخ، پدیدهها ممکن است پیامدهایی ناخواسته و نااندیشیده داشته باشند؛ اما باید پیامد مستقیم قضیه مهاجرت نخبگان را در نظر بگیریم. آن چیزی که در نتیجه رفتن نیروهای فکری در جامعه اتفاق میافتد کاهش ذخیره دانش در کشور است. در وهله دوم، شکل گیری پدیده روشنفکران غایب است. روشنفکران غایب یعنی جامعهای، نیروهای فکریاش از آن جامعه کناره میگیرند. این کنارهگرفتن سطوح مختلفی دارند. در جریان طبیعی سرمایه انسانی، سرمایه انسانی در کشور فعال است و البته بخشی از آن به خارج از کشور میروند. در تجربه ایران، سرمایه انسانی داخل کشور از نظر انگیزهها لایهلایه شده است.
بنابراین بخشی از سرمایه انسانی انگیزه دارد و کار و تولید میکند و بخشی گوشه نشین و منزوی است و تولید اندیشه و دانش نمیکند و منفعل است. بخشی از روشنفکران دست به مهاجرت میزنند و در خارج از کشور گروههایی را تشکیل میدهند که بعدها ممکن است در سرنوشت کشورشان تاثیر بگذارند. در این مورد تنها روشنفکران نیستند؛ بلکه سیاستمداران غایب هم هستند که از کشور خارج شدند و بعدها وقتی به کشور برگشتند منجر به ایجاد تحول شدهاند. در این مورد میتوان به شخصیت هایی مانند امام خمینی یا روشنفکران و سیاستمدارانی که با امام به کشور بازگشتند، اشاره کرد. اما پدیده ای که در آن سال ها اتفاق افتاد پدیده روشنفکران غایب بود. در حال حاضر هم ما چنین وضعیتی داریم. هم اکنون بهترین نظریه پردازان سیاسی و اجتماعی ما در خارج از کشور هستند.
در دوره ای که تولیدات افراد نخبه ایرانی در خارج از کشور به واسطه تکنولوژیهای روز، میتواند در اندک زمانی به ایران مخابره شود و در ایران قابل استفاده باشد، مهاجرت به نوعی باعث توسعه شده است.
من نمیدانم مهاجرت نخبگان میتواند منجر به توسعه شود، افرادی که مهاجرت میکنند در حقیقت ارتباط خود را با جامعه از دست دادهاند. آنها از تحولات و اولویتبندی مسائل کشور ناتوان میشوند به دلیل آنکه ارتباط بلاواسطه خودشان را با جامعه ایرانی از دستدادهاند بنابراین کمکم نگاه درستی نسبت به مسائلشان ندارند. مهاجران روشنفکر توان درک پیامدهای کارهای خود را از دست میدهند. اما مهاجرت و حضور آنها در فضایی جدید، فرصتهای بدیعی را پیش روی آنها قرار داده است که این فرصت اگر در ایران می ماندند وجود نداشت.
شما توجه داشته باشید که روشنفکران غایب ممکن است به تدریج به افرادی مجرد و انتزاعی اندیش تبدیل شوند به خاطر آنکه از بستر زندگی واقعی اجتماعی دور میشوند و در شرایطی قرار میگیرند که با شرایط بالفعل جامعه خودشان فاصله میگیرند. این وضعیت این خطر را ایجاد میکند که آنها را به نحوی رادیکالیزه کند، چون آنها در شرایطی به سر میبرند که رفتارشان پیامدهای خیلی روشنی ندارد و بنابراین احساس محدودیت نمیکنند و به تدریج اینها مسائلی را مطرح میکنند به شرایط واقعی عمل در جامعه ایران متفاوت است و دیگر آنکه وارد حوزهها و مقولاتی میشوند که معلوم نیست برای مردم مساله باشد.
خیلی از متفکران غیرایرانی که آثار آنها در ایران ترجمه میشود و به جامعه ایران معرفی میشوند، در عمل محصول حضور گروهی از محققان ایرانی در کشورهای دیگر هستند. در حالی که چنانچه این مهاجرت شکل نگرفته بود، اگر نگوییم هرگز، احتمالا مدت زمان زیادی طول میکشید تا این متفکران به آکادمی ایران معرفی شوند.
ما یک وقت در موضع سیاستگذار و یک وقت در موقعیت بررسی پیامدهای پیچیده رخدادهای اجتماعی قرار داریم. من از موضع سیاستگذاری اجتماعی، نمیتوانم پدیده فرار مغزها را تایید کنم. با این استدلال که ممکن است این مهاجرت بتواند در درازمدت پیامدهای مطلوبی برای توسعه داشته باشد. اما این استدلال شما از نظر جامعهشناختی قابل قبول است. واقعا هم چنین نتایجی رخ میدهد اساسا ممکن است روشنفکران غایب، به رادیکالیزم دچار شوند، این احتمال وجود دارد به انتزاعی اندیشیدن مبتلا شوند و همینطور ممکن است به نهیلیسم دچار شوند. روشنفکرانی که مهاجرت میکنند به دلیل نداشتن ارتباط با زمینههای واقعی بعد از مدتی انگیزه های شان را از دست میدهند و اصلا مسائل فکری را مورد بیتوجهی قرار میدهند و از طرف دیگر برخی از آنها ممکن است در بهترین مراکز علمی آثاری را ترجمه میکنند و در نهایت در کشور چاپ شود.
بحث من این است که استادی که در مرکز مطالعاتی در خارج از کشور کار میکند اگر در ایران مشغول به کار بود، آیا نمیتوانست تاثیر بیشتری بگذارد؟ و آیا ما باید فقط خرسند باشیم به تاثیری که میتواند از راه دور روی ما داشته باشد؟ممکن است شرایط ما از نظر سیاسی و فرهنگی به گونهای باشد که این مدل به ما تحمیل میشود. ما میتوانیم این مدل را با همه ضعف ها و قوتهایش بررسی کنیم و به این واقف باشیم که در اصل مهاجرت نخبگان پدیده مثبتی نیست اما در نهایت خواهد توانست بر روندهای رشد و توسعه ایرانی موثر باشد. بالاخره جهانی شدن باعث انتقال سریع پیام ها خواهد شد و فضاهای مجازی و رسانه های ارتباطی میتوانیم با این اندیشمندان در ارتباط باشیم. اما از موضع سیاستگذاری اجتماعی ما نگاهی کاملا متفاوت داریم و باید ببینیم ما چطور میتوانیم سرمایه انسانی را در کشور بتوانیم توانمند کنیم به نحوی که صاحبان سرمایه انسانی تبدیل شوند به صاحبان سرمایه چندگانه.
سرمایه انسانی به دلیل آنکه به تخصص و مهارت بستگی دارد خیلی سیال است و آمادگی بیشتری برای جابه جایی دارد و این سیالیتش باید مهار شود و چیزی در مقیاس جهانی وجود دارد و آن پیوند سرمایه انسانی با سرمایه اقتصادی است. سرمایه انسانی ایرانی انواعی از نارضایتیها دارند که ممکن است تصور کنند در اروپا میتوانند زندگی بهتری پیدا کنند. این سرمایه انسانی تحت تاثیر آن دو عامل اینها را به طرف مهاجرت میکشد. از طرفی دیگر ممکن است عوامل فرهنگی بر این موضوع اثر بگذارد. یعنی افراد ترک وطن میکنند به دلیل اینکه از شرایط فرهنگی ناراضی هستند، ارزش ها و باورها و محدودیتهایی که در عرصه فرهنگ با آن مواجه هستند.
** راهکار شما برای جلوگیری از خروج سرمایه های انسانی چیست؟
ما باید این سرمایه انسانی را در مقیاس ملی بالا ببریم و کاری کنیم که سرمایه انسانی تبدیل به سرمایه پیوندی شود. یعنی دانش بتواند تبدیل به رفاه اقتصادی شود و از طرفی به این سرمایه انسانی تنها به نحوه ابزاری نگاه نشود و از طرف دیگر نخبگان باید در فرآیندهای سیاسی بیشتر به بازی گرفته شوند و فرد احساس کند نظرش در جامعه پاس داشته میشود. همین طور فرد باید احساس کند میتواند در فرآیند تولیدات فرهنگی مشارکت داشته باشد. اگر چنین شرایطی برای سرمایه انسانی نخبگان فراهم شود و نخبگان بدل به کسانی شوند که از رفاه اقتصادی برخوردارند و مشارکت سیاسی دارند و در امور فرهنگی تاثیرگذار هستند، نخبگان میل بیشتری به ماندن خواهند داشت و در عین حال در شرایط جهانی شدن، با توجه به خصلت دانش که همیشه با ارتباط زنده میماند و با ارتباط رشد میکند، طبیعتا ارتباط نخبگان ملی با مقیاسهای جهانی دانش امری اجتنابناپذیر است.
دو نوع سیاستگذاری در خصوص ارتباط نخبگان با کشورهای توسعه یافته وجود دارد؛ در سیاست اول، دولت دانشجویان را به کشورهای دیگر اعزام میکند و در روش دوم، دولت بستر لازم را برای بازگشت دانشجویانی که با هزینه خودشان در خارج از کشور تحصیل کردهاند، فراهم میکند. برخی محاسبات نشان میدهد در صورتی که دولت ها بستر لازم را برای بازگشت دسته دوم فراهم کنند، هزینه کمتری تحمیل خواهد شد.
اینکه ما تحصیلکردگان ایرانی در خارج از کشور را که با هزینه های خودشان رفتهاند جذب کنیم. این شاید مقداری با غفلت از ابعاد دیگر قضیه همراه باشد. این مساله یک پدیده صرفا اقتصادی نیست، بنابراین تحلیل ما هم نباید تنها بر ابعاد اقتصادی متمرکز باشد و به دنبال محاسبه سود و زیان باشیم. ما باید بگوییم کدام یک از این روش ها راحتتر اتفاق میافتد. باید توجه داشت برخی سیاستهای جذب ما را از علل مهاجرت آنها، غافل میکند.
کسانی که آنجا رفتهاند به راحتی جذب نمیشوند، چرا که آنها هنوز نتوانستهاند با بافت جامعه ارتباط برقرار کنند و لذا شما نمیتوانید تنها با ایجاد فرصتهای شغلی آنها را جذب کنید. شما هر فرصت شغلی که ایجاد کنید در کشورهای توسعه یافته موقعیتهای شغلی بهتری وجود خواهد داشت. بنابراین سیاست جذب ممکن است ما را از علل مهاجرت آنها، غافل کند. این نشان میدهد که علاوه بر تقلیل موضوع به سود-زیان ما باید به عوامل غیراقتصادی توجه کنیم و دریابیم چگونه میتوانیم زمینههای سیاسی- فرهنگی جذب آنها تامل کنیم.
** به ایجاد پیوندهای فرهنگی و اجتماعی اشاره کردید؛ این عوامل چطور میتوانند منجر به جذب شوند؟
تعبیر سرمایه انسانی را اقتصاددان ها مطرح کردند. از نظر مدافعان این اصطلاح، سرمایه مالی مهم است اما سرمایه فکری هم اهمیت دارد. در این نگاه تخصص را از جنس پول میدانند و باور دارند که با معادلات اقتصادی میتوان با سرمایه فکری برخورد کنند. در نگاه آنها انسان موجودی عقلانی است و بر اساس منطق یک موجود اقتصادی عمل میکند؛ لذا انسان اقتصادی هر جایی منابع بهتری را شناسایی کند، جابهجا خواهد شد و به سمت منبع بهتر میل پیدا خواهد کرد. در این نگاه انسان همانند پول که زمینه هایی را جست وجو میکند که بهره وری بیشتری داشته باشد، انسان نیز به دنبال منابع بهتر است.
وقتی ما با نگاه جامعه شناختی به قضیه میپردازیم، میبینیم نیروی انسانی سرمایههای دیگری هم برایش اهمیت دارد و انسان صرفا موجودی اقتصادی نیست بلکه موجودی سیاسی نیز هست همچنین موجودی فرهنگی هم هست و به همین دلیل باید سرمایه اقتصادی را با انواع دیگری از سرمایه پیوند بزنیم. یعنی اگر نخبگان احساس کنند که در قدرت مشارکت دارند و در فرهنگ بازنمایی دارند، ممکن است بسیاری از سختیهای اقتصادی را تحمل کنند و در عوض اگر فاقد بازنماییهای سیاسی- فرهنگی باشند میل به مهاجرت پیدا میکنند. به این دلیل است که هریک از ما تجربه مواجهه با نخبگانی را داشته ایم که وضع خوبی از نظر اقتصادی داشتهاند اما حاضر به تحمل مشکلات زندگی در خارج از ایران میشوند و حتی زندگی پایینتری از نظر اقتصادی را در آنجا تجربه میکنند اما همچنان ترجیح میدهند در خارج از کشور بمانند. به همین دلیل ما نباید برای جذب نخبگان خارجی، تنها به مقولات اقتصادی توجه داشته باشیم.
نقد دیگری که به سیاست جذب دانشجویانی که با هزینه شخصی در خارج از کشور تحصیل کردهاند وارد است، این است که این سیاست منجر به تضعیف طبقه متوسط میشود. باید در نظر داشت عمده کسانی که با هزینه شخصی در خارج از کشور تحصیل میکنند از وضعیت مطلوب و بالای اقتصادی برخوردار هستند؛ لذا اگر قرار باشد این گروهها پس از تحصیل به ایران بازگردند عملا فرصت آشنایی طبقات متوسط و پایین با آکادمی در خارج از کشور از بین میرود و از طرف دیگر این افراد وقتی به ایران باز میگردند ارزشهای جدید و طبقاتی خود را به جامعه تزریق میکنند و همین امر موجب میشود طبقه متوسط تضعیف شود و در نتیجه این نگرش، ما مدیرانی خواهیم داشت که وابسته به طبقات بالای جامعه هستند و این تاثیر منفی بر دموکراتیزاسیون دارد. این امر موجب نوعی تبعیض در نظام مدیریتی کشور میشود.
از سویی دیگر الان اعزام در مفهوم قبلی آن کمتر شده است. الان با توجه به ارتباطات بینالمللی دانشگاه و وزارت علوم با دانشگاههای جهانی، اعزامها میتواند با دریافت بورسیه باشد. در اینجا وزارت علوم میتواند سازماندهنده باشد و برای کسانی که با هزینه خودشان میروند، امکانات بهتری مهیا کند. لازمه این مساله این است که نوعی دیپلماسی علمی سازگار با دیپلماسی سیاسی اجرا شود اما در شرایطی که کشور با تنشهای بین المللی قرار دارد اتخاذ این سیاست ساده نباشد. در این نگاه میتوان از تعاملات دانشی حتی برای گسترش صلح استفاده کرد.
** آیا صرف رقم مهاجرت نخبگان میتواند نشانی از بسته بودن جامعه باشد؟ اساسا چه زمانی در جامعه مهاجرت رخ میدهد؟
بحث صرفا جامعه بسته نیست. در مواردی جامعه بسته ممکن است میل به مهاجرت پیدا نکند، این بی میلی ناشی از تصور ناقص اعضای جامعه بسته به محیط بیرون از خود است. در جامعه ایرانی یک انفجار انتظاراتی ایجاد شده است و با قدرت به سمت دستیابی به انتظاراتش حرکت میکند اما از طرف دیگر وقتی به این سمت حرکت میکند با محدودیت مواجه میشود. یعنی سطح آگاهی های اجتماعی در ایران بالاست و این نشان میدهد جامعه ایران بسته نیست اما در مقابل جامعه محدودیتهایی را در عمل پیش روی خود میبیند و این شکاف بین سطح آگاهی مردم و سطح آزادی های عملی جامعه باعث مهاجرت شده و پدیده خاصی را شکل میدهد که باید به آن توجه کرد.
*منبع: روزنامه اعتماد؛ 1396،7،30
**گروه اطلاع رسانی**9117**2002**انتشاردهنده: فاطمه قنادقرصی
منبع: ایرنا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۱۷۳۲۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پیامدهای تقابل نظامی اسرائیل و ایران
به گزارش «تابناک»، روزنامه هم میهن یادداشت سیدحسین موسویان-پژوهشگر دانشگاه پرینستون در نشریه «شورای سیاست خاورمیانه» آمریکا را منتشر کرده است:
ایران در ۱۳ آوریل ۲۰۲۴، با صدها پهپاد و موشک مستقیماً خاک اسرائیل را مورد هدف قرارداد. این حمله بزرگترین و مهمترین حمله نظامی به اسرائیل بعد از جنگ سال ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل و بزرگترین حمله پهپادی تاریخ بود که پیامدهای آن میتواند معادلات آینده در خاورمیانه را تغییر دهد. ذیلاً به شش پیامد مهم اشاره میکنم:
۱- متعاقب حمله نظامی اسرائیل به سرکنسولگری ایران در دمشق، هفت تن از مستشاران ارشد نظامی ایران شهید شدند. در حقیقت اسرائیل از «خط قرمز» ایران عبور کرد. اسرائیل در حمله به اماکن دیپلماتیک ایران شناختهشدهترین قراردادها و نُرمهای حقوق بینالملل را نقض و به حاکمیت ایران خدشه وارد کرد. ولی قدرتهای جهانی عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل حاضر نشدند این اقدام را محکوم کنند؛ لذا ایران در پاسخ، مبادرت به حمله نظامی به اسرائیل نمود. ایران اعلام کرد که این اقدام «پاسخ» بوده که براساس اصل «دفاع مشروع» مطابق ماده ۵۱ منشور سازمان ملل صورت گرفته است. قدرتهای غربی بلافاصله، اقدام ایران را محکوم کردند. ایران تصریح کرد که اگر شورای امنیت سازمان ملل حمله نظامی اسرائیل را محکوم کرده بود، احتمالاً نیازی به اقدام متقابل ایران نبود؛ لذا استاندارد دوگانه و تبعیضآمیز شورای امنیت سازمان ملل میتواند مخل صلح و امنیت جهانی شود.
۲- مقامات آمریکا و اسرائیل ابراز نمودند که حمله ایران گستردهتر از حد تصور بوده است. این نکته درست است. اما واقعیت این است که پاسخ ایران تنها به حمله اسرائیل به سرکنسولگری در سوریه نبود. در ۱۵ سال گذشته، اسرائیل دهها تن از دانشمندان هستهای و فرماندهان نظامی ایران را در داخل و خارج ایران ترور کرده و حملات سایبری و خرابکاری زیادی علیه تاسیسات هستهای و نظامی ایران داشت. ایران در موارد گذشته صبر و خویشتنداری از خود نشان داد. اسرائیل با اشتباه محاسبهای، این خویشتنداری را حمل بر «ضعف» ایران تلقی کرد و به حملات خود ادامه داد، اما حمله اسرائیل به مرکز دیپلماتیک ایران، شرایطی برای تهران بهوجود آورد که در یک حمله، پاسخ همه حملات گذشته اسرائیل را یکجا بدهد.
۳- بایدن رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد که درصورت حمله نظامی مجدد اسرائیل به ایران، آمریکا مشارکت نخواهد کرد. این یک تصمیم درست و بهموقعی است، زیرا درصورتیکه اسرائیل حمله دوم به ایران را انجام دهد، ایران این بار در سطحی وسیعتر و بدون اطلاع قبلی، اسرائیل را مورد حمله قرار خواهد داد. اگر آمریکا وارد عمل شود، ایران و تمام گروههای جهادی منطقه همچون حزبالله لبنان، حوثیهای یمن و حشدالشعبی عراق نیز وارد معرکه شده و علاوه برمشارکت در حمله به اسرائیل، پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه را مورد حمله قرار خواهند داد که بدترین سناریوی ممکن یعنی «جنگ بزرگتر» به وقوع خواهد پیوست.
۴- من در سالهای گذشته در مقالات و مصاحبههای زیادی مکرر گفتهام که حمله نظامی به ایران، تنها عاملی است که میتواند برنامه صلحآمیز فعلی ایران را به سمت ساخت بمب هستهای سوق دهد؛ لذا از این جهت نیز تصمیم پرزیدنت بایدن در مورد عدم مشارکت در حمله به ایران یک تصمیم عاقلانهای است.
۵- جان بولتون، مشاور امنیت ملی پیشین آمریکا پیشنهاد کرد که اسرائیل باید به تاسیسات هستهای ایران حمله کند و تاکید کرد که ایران تنها زبان زور را میفهمد. عدم درک درست، تصورات و محاسبات غلط عامل اصلی جنگها و بحرانهای چند دهه گذشته است. تفکر جان بولتون هم تفکری است که برخی سیاستمداران قدرتمند آمریکایی طرفداران پروپا قرص آن بوده و طرفدار «مداخلهگرایی» آمریکا هستند. حقیقت این است که استراتژی اصلی آمریکا بعد از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ در ایران هم برپایه «تحریم و فشار» و «تغییر رژیم» بوده است. نتیجه این سیاست و طرز تفکر به اینجا ختم شده که امروزه روابط ایران با آمریکا، غرب و اسرائیل در خصمانهترین وضعیت ممکن قرار گرفته است.
من در سال ۲۰۰۷ بهخاطر مخالفت با سیاست خارجی دولت محافظهکار احمدینژاد، متهم به اقدام علیه امنیت ملی ایران و جاسوسی شده، زندانی و بعد از یکسال هم به دوسال حبس تعلیقی و محرومیت از پست دیپلماتیک محکوم و مجبور به ترک ایران شدم. اما در طول ۱۵ سال گذشته در تألیفات و مقالاتم سعی کردهام که به درک متقابل صحیح آمریکا و ایران کمک کنم، چون معتقدم دو کشور با وجود اختلافات زیاد، دارای منافع مشترکی هم هستند و نهایتاً باید از طریق دیپلماسی به صلح برسند.
در این راستا مکرر برای آمریکاییها توضیح دادهام که ایرانیها با تاریخ و تمدنی چندهزارساله، ملت مغروری هستند. آنها فارغ از اینکه شاه یا روحانیون در کشورشان حاکم باشد، زیر بار «زور و تحقیر و توهین» نمیروند. اکنون واشنگتن و تلآویو به این واقعیت فکر کنند که ایران تحت شدیدترین تحریمها و فشارها و دشوارترین شرایط اقتصادی در چهل سال گذشته، پاسخ حملات اسرائیل را بهگونهای داد که غیرقابل تصور همگان بود. درحالیکه کشورهای عربی در چند دهه گذشته جرأت پرتاب یک فشنگ به اسرائیل را نداشتند، ایران با صدها موشک و پهپاد پاسخ حمله نظامی اسرائیل را داد.
۶- قابل پیشبینی است که بعد از حادثه اخیر، غرب و اسرائیل سعی خواهند کرد اهمیت نظامی اقدام ایران را کماهمیت جلوه دهند و برخی در ایران نیز در مورد آن بزرگنمایی نمایند. اما حقیقت این است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ساعتها پیش از رسیدن موشکها و پهپادها به اسرائیل، جهان را از آغاز عملیات ترکیبی علیه اسرائیل مطلع ساخت. از دیدگاه من تهران از یکطرف حجم سنگینی از موشکها و پهپادها را پرتاب کرد و از طرف دیگر قبل از آن اطلاعرسانی کرد تا به آمریکا و اسرائیل فرصت بدهد در حد ممکن مانع اصابت موشکها و پهپادها شوند، چون ایران نمیخواست این پاسخ، منجر به فاجعه بزرگ و یک جنگ فراگیر شود. به نظر من ایران با این عملیات خواست یک پیام به واشنگتن و تلآویو بدهد که «حمله به ایران را متوقف کنید درغیر اینصورت عملیات بعدی را وسیعتر و جدیتر انجام و از قبل اطلاع هم نخواهیم داد.»
۷- نکته آخر هم اینکه سیاستهای «تحریم و فشار و تخریب» غرب علیه ایران به رهبری آمریکا در چند دهه گذشته موجب ایجاد «یک جبهه مقاومت» در کشورهایی همچون یمن، عراق، سوریه، لبنان در غرب آسیا شده که جملگی مسلح به هزاران موشک و پهپاد هستند. از طرف دیگر موجب نوعی از اتحاد ایران با قدرتهای بلوک شرق بهویژه چین و روسیه شده که منافع مشترک آنها از پای درآوردن آمریکا در منطقه خاورمیانه است.
آرام کردن اوضاع بحرانی غرب آسیا نیازمند روشهای خلاقانهتر و ابتکارهای بیشتر قدرتهای منطقهای و جهانی بهویژه آمریکا است. اتخاذ سیاستهای غیرمسئولانه و نامتوازن آنها میتواند منطقه غرب آسیا را به مدت طولانی دچار بیثباتی کرده و بحرانهای آن را بیش از پیش دچار بنبست کند.
صلح و ثبات در غرب آسیا به پنج گام اساسی نیاز دارد:
اول: اسرائیل آتشبس باثبات در غزه را هرچه زودتر پذیرفته، راه کمکهای انسانی بینالمللی به غزه را باز کند و به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل درمورد تشکیل دو دولت فلسطینی-اسرائیلی، احترام بگذارد.
دوم: ابتکار قدرتهای جهانی برای برقراری یک آتشبس پایدار بین اسرائیل و ایران.
سوم: گفتوگوی ایران و آمریکا برای احیاء برجام و رفع خصومتهای منطقهای.
چهارم: تشکیل سیستم امنیت و همکاری جمعی در حوزه خلیجفارس جهت پایان دادن به تنشهای دیرینه عربی-فارسی.
پنجم: عملیاتی شدن تصمیمات سازمان ملل در مورد عاریسازی خاورمیانه از سلاحهای کشتارجمعی.