رؤیاهایم را میفروشم
تاریخ انتشار: ۸ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۳۳۹۰۰۶
یک روز صبح، ساعت نه، که روی تراس هتل ریویرای هاوانا، زیر آفتاب درخشان داشتیم صبحانه میخوردیم، موجی عظیم چندین اتومبیل را، که آن پایین در امتداد دیوار ساحلی، در حرکت بودند یا توی پیاده رو توقف کرده بودند، بلند کرد و یکی از آنها را با خود تا کنار هتل آورد. موج حالت انفجار دینامیت را داشت و همهی آدمهای آن بیست طبقه ساختمان را وحشتزده کرد و در شیشهای بزرگ ورودی را بهصورت گرد درآورد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
داوطلبان بشاش کوبایی، به کمک افراد ادارهی آتشنشانی، آت و آشغالها را در کمتر از شش ساعت جمع کردند و دروازهی رو به دریا را گشودند و دروازهی دیگری کار گذاشتند و همه چیز را به صورت اول درآوردند. صبح کسی نگران اتومبیلی که با دیوار جفت شده بود نبود، چون مردم خیال میکردند یکی از اتومبیلهایی است که توی پیاده رو توقف کرده بودند. اما وقتی که جرثقیل آن را از جایش بلند کرد، جسد زنی دیده شد که کمربند ایمنی او را پشت فرمان نگه داشته بود. ضربه آنقدر شدید بود که زن حتی یک استخوان سالم برایش نمانده بود. چهرهاش داغان شده بود، چکمههایش دریده بود و لباسش تکه پاره شده بود. یک حلقهی طلا به شکل مار با چشمانی از زمرد در انگشت دستش دیده میشد. پلیس به اثبات رساند که زن خدمتکار سفیر جدید پرتغال و زنش بوده. او دو هفته پیش همراه آنها به هاوانا آمده بود و آن روز صبح، سوار بر اتومبیلی نو، راهی بازار بوده. وقتی این موضوع را توی روزنامه خواندم نام زن چیزی را به خاطرم نیاورد، اما حلقهی مارمانند و چشمان زمردش کنجکاوی مرا برانگیخت؛ چون دستگیرم نشد که حلقه در کدام یک از انگشتانش بوده.
این خبر برای من بسیار بااهمیت بود چون میترسیدم همان زن فراموشنشدنی باشد که اسمش را هیچگاه در نیافتم و حلقهای شبیه همین حلقه در انگشت اشارهی دست راستش داشت که حتی در آن روزها از حالا غیرعادیتر بود. این زن را سی وچهار سال پیش در وین، توی میخانهای که محل رفت و آمد دانشجویان امریکای لاتینی بود، دیده بودم که سوسیس و سیبزمینی آبپز و آبجو بشکه میخورد. من آن روز صبح از رم رسیده بودم و هنوز که هنوز است واکنش سریع خود را در برابر سینهی باشکوه او که حالت سینهی خوانندگان اپرا را داشت؛ دمهای وارفتهی پوست روباهی که روی یقهی کتش آویخته بود؛ و آن حلقهی مصری مارمانند را به یاد دارم. زبان اسپانیایی را که تعریفی نداشت با لحنی طنیندار و بدون مکث صحبت میکرد و من خیال میکردم که او تنها زن اتریشی در پشت آن میز طولانی چوبی است. اما اشتباه میکردم، او توی کلمبیا متولد شده بود، و در دوران بچگی و در فاصلهی دو جنگ به اتریش آمده بود تا در رشتهی موسیقی و آواز درس بخواند. سی سالی داشت اما خوب نمانده بود چون چهرهاش چنگی به دل نمیزد و پیش از موقع شکسته شده بود. اما انسان جذابی بود و حیرت همه را برمیانگیخت.
وین هنوز شهر سلطنتی کهنی بود که موقعیت جغرافیاییاش در میان دو دنیای آشتیناپذیر، پس از جنگ جهانی دوم، آنرا بهصورت بهشت معاملات بازار سیاه و جاسوسی بین المللی درآورده بود. من جایی دنجتر برای هممیهن فراریام، که هنوز توی میخانهی سر نبش دانشجویان غذا میخورد، سراغ نداشتم. او صرفاً به خاطر پایبندی به ریشههایش آنجا میآمد چون آنقدر پول داشت که غذای همهی دوستان پشت میزش را حساب کند. هیچگاه اسم حقیقیاش را نمیگفت و ما همیشه او را با نامی آلمانی، که راحت نمیشد تلفظ کرد، میشناختیم؛ نامی که ما آمریکای لاتینیها در وین برایش ساخته بودیم؛ یعنی فروفریدا. من تازه به او معرفی شده بودم که با گستاخی بیشائبهای از او پرسیدم، چطور پا به دنیایی گذاشته که این همه با تپههای بادخیز کیندیو متفاوت و دور است و او این جملهی بهتانگیز را پاسخ داد:
«من رؤیاهامو میفروشم.»
در واقع همین تنها حرفهی او بود. او فرزند سوم از یازده فرزند مغازهدار مرفهی در کالداس سابق بود و همینکه زبان باز کرد، این عادت زیبا را در خانوادهاش تعمیم داد که همه، پیش از صبحانه، خوابهایشان را تعریف کنند؛ یعنی وقتی که کیفیت الهامبخشی در انسان به نابترین شکلی در حال پا گرفتن است. در هفت سالگی خواب دید که یکی از برادرهایش را سیلاب برده. مادرش، صرفاً از روی خرافهپرستی قدغن کرد که پسرش توی آبکند شنا نکند با این که او عاشق این کار بود. اما فروفریدا از قبل به شیوهی خود پیشبینیاش را اعلام کرده بود.
گفته بود: «معنی این خواب این نیست که برادرم غرق میشه بلکه منظور اینه که نباید لب به شیرینی بزنه.»
تعبیر او برای پسر پنج ساله ظاهراً روسیاهی به دنبال داشت ؛ چون او نمیتوانست روزهای یکشنبه را بدون قاقالیلی به شب برساند. مادر که به استعداد غیبگویی دخترش اطمینان داست اخطار را جدی گرفت. اما در اولین لحظهای که از پسر غافل ماند او با یک تکه شیرینی کارامل که پنهانی مشغول خوردنش بود خفه شد و راهی برای نجاتش نبود.
فروفریدا گمان نمیکرد که از راه استعدادش بتواند زندگی کند تا این که زمستانهای طاقتفرسای وین عرصه را بر او تنگ کرد. آنوقت بود که او در اولین خانهای که علاقه پیدا کرد زندگی کند به دنبال کار برآمد و وقتی که از او پرسیدند چه کاری از دستش برمیآید فقط این نکته را به زبان آورد: «من خواب میبینم.» به تنها کاری که نیاز داشت توضیحی مختصر برای خانم خانه بود و آنوقت با دستمزدی که تنها مخارج جزئی او را برمیآورد استخدام شد، اما یک اتاق قشنگ و سه وعده غذا در اختیار داشت، بهخصوص صبحانه که خانواده مینشستند تا از آیندهی نزدیک تک تک اعضا خبر پیدا کنند: پدر کارشناس امور مالی بود؛ مادر زن بشاشی بود و به موسیقی مجلسی عشق میورزید؛ و دو بچهی یازده و نه ساله. آنها همه مذهبی بودند و به خرافات تمایل داشتند و با علاقه به گفتههای فروفریدا دل میدادند که تنها وظیفهاش کشف سرنوشت روزانهی خانواده از طریق رؤیاهای آنها بود.
فروفریدا برای مدتی طولانی و بهخصوص در طول سالهای جنگ، که واقعیت شرارتبارتر از کابوس بود، کارش را به خوبی انجام میداد. تنها او بود که در سر صبحانه تصمیم میگرفت که هر کس در هر روز دست به چه کاری بزند و چگونه بزند تا این که پیشگوییهایش به صورت قدرت مطلق خانه درآمد. سلطهاش بر خانواده بیچون و چرا بود. جزئیترین آه به اجازهی او از دهان برمیآمد. ارباب خانه در همان وقتهایی که من در وین بودم در گذشت و این بزرگواری را نشان داد که قسمتی از داراییاش را برای آن زن به جا گذاشت به این شرط که فروفریدا به دیدن خوابهایش برای خانواده ادامه بدهد تا به انتها برسند.
من برای مدتی بیش از یک ماه در وین ماندگار شدم و در شرایط طاقتفرسای دانشجویان دیگر سهیم بودم و به انتظار پولی لحظهشماری میکردم که هیچوقت به دستم نرسید. دیدارهای فروفریدا که با دست و دلبازی توأم بود با آن غذاهای بخور و نمیر برای ما جشن به حساب میآمد. یک شب که آبجو مرا به وجد آورده بود، توی گوش من با قاطعیت زمزمه کرد:
«فقط اومدم بهت بگم که دیشب خوابتو دیدم. باید فوری از اینجا بری و تا پنج سال این طرفها پیدات نشه.» و جای درنگ باقی نگذاشت. گفتهاش با چنان قاطعیتی همراه بود که من همان شب سوار آخرین قطار رم شدم.
گفتهاش آنقدر بر من تأثیر گذاشت که از آن وقت به بعد خود را آدمی دانستهام که از فاجعهای که قرار بوده دامنگیرش شود جان به در برده و هنوز که هنوز است پایم به وین نرسیده.
پیش از آن واقعهی ناگوار هاوانا، فروفریدا را یکبار طوری نامنتظرانه و تصادفی دیدم که برایم رازآمیز بود. این اتفاق در روزی پیش آمد که پابلونرودا در طول یک سفر دورودراز، برای یک اقامت موقتی، برای اولین بار از هنگام جنگ داخلی، پا به اسپانیا گذاشت. نرودا یک روز صبح را به قصد شکار کتابهای ناب دست دوم با ما گذراند و توی پورتر یک جلد کتاب قدیمی از ریخت افتاده را، که شیرازهاش از هم پاشیده بود، خرید و در ازایش قیمتی پرداخت که دو برابر حقوق ماهانهاش در سفارتخانهی رانگون میشد. در لابهلای جمعیت مثل فیل معلولی حرکت میکرد و هر چیزی را که میدید با کنجکاوی بچگانه به دنبال طرز کارش بود، چون دنیا در نظرش اسباببازی کوکی گندهای میآمد که زندگی از آن ساخته میشد.
من کسی را ندیدهام که به اندازهی او به یکی از پاپهای رنسانس شبیه باشد، چون آدمی شکمباره و ظریف بود و حتی، به رغم میلش، در صدر میز مینشست. همسرش، ماتیلده، پیشبندی دور گردنش میآویخت که بیشتر به درد آرایشگاه میخورد تا سر میز غذا، اما این تنها راهی بود که سراپایش غرق سس نمیشد. آن روز در رستوران کاروالریاس یکی از روزهای معمول زندگی او بود. سه خرچنگ درسته را با مهارت یک جراح از هم جدا کرد و خورد و در عین حال بشقابهای دیگران را با چشم بلعید و از هر کدام با لذتی چشید که انگار خواسته باشد صدفهای خوراکی معمول گالیسیا؛ صدفهای پوسته سیاه کانتابریا؛ میگوهای آلیکانته و خیارهای دریایی کوستا براوا را، که خواستاران زیادی دارد، بخورد. و درین میان مثل فرانسویها از چیز دیگری بهجز غذاهای لذیذ آشپزخانه صحبت نمیکرد، به خصوص خرچنگ ماقبل تاریخی شیلی که توی قلبش جا داشت. ناگهان از خوردن دست کشید، شاخکهای خرچنگوارش را تنظیم کرد و با لحنی بسیار آرام به من گفت:
«یه نفر پشت سر منه که چشم از من برنمیداره.»
از روی شانهاش نگاه کردم و دیدم درست میگوید. سه میز آن طرفتر زنی جسور با کلاه قدیمی و اشارپی ارغوانی بدون شتاب غذا میخورد و به او خیره شده بود. بیدرنگ او را به جا آوردم. پیر و چاق شده بود اما او همان فروفریدا بود با حلقهی مارمانند در انگشت اشاره.
فروفریدا با نرودا و همسرش سوار یک کشتی بود که از ناپل راه افتاده بود. اما توی کشتی همدیگر را ندیده بودند. او را دعوت کردیم تا سر میز ما قهوه بنوشد و من تشویقش کردم تا از رؤیاهایش بگوید و شاعر را شگفتزده کند. نرودا اعتنایی نکرد، چون از همان ابتدا اعلام کرد که به رؤیاهای پیشگویانه اعتقادی ندارد.
گفت:«فقط شعره که غیبگوست.»
پس از صرف ناهار و در طول قدم زدن اجباری در طول رامبلاس، من و فروفریدا خود را عقب کشیدیم تا خاطراتمان را تعریف کنیم بیآن که گوش کسی بشنود. فروفریدا گفت که اموالش را در اتریش فروخته و در اپورتوی پرتغال جای دنجی پیدا کرده وتوی خانهای که توضیح داد کاخی قلابی بر روی تپه است زندگی میکند که از آنجا چشمانداز سراسر اقیانوس تا کشورهای امریکای جنوبی پیداست. هر چند صریحاً نگفت اما از گفتههایش این موضوع روشن بود که با خوابهای پیاپی، داروندار مشتریان پروپاقرصش را در وین بالا کشیده. اما این موضوع تعجب مرا برنینگیخت، چون نظرم همیشه این بوده که رؤیاهای او چیزی بیش از ترفندی برای گذران زندگی نیست و این موضوع را با او در میان گذاشتم.
غشغش زیر خنده زد و گفت: «مث همیشه پررویی.» و چیز دیگری نگفت، چون بقیهی افراد به انتظار نرودا ایستاده بودند تا او صحبتهایش را به زبان عامیانهی شیلیایی با طوطیهای رامبلا د لوس پا خاروس تمام کند. وقتی گفتوگویمان را از سر گرفتیم فروفریدا موضوع را عوض کرد.
گفت:«راستی، میتونی برگردی وین.»
تنها در این وقت بود که به صرافت افتادم سیزده سال از اولین ملاقات ما گذشته.
گفتم:«حتی اگه رؤیاهات نادرست باشه به هیچ وجه برنمیگردم، اینو گفته باشم.»
در ساعت سه ما او را به حال خود گذاشتیم تا نرودا را برای رفتن به محل خواب نیمروز مقدس او همراهی کند، که در خانهی ما پس از تدارک مفصل آماده کرده بود و از جهتی آدم را به یاد مراسم چای ژاپنیها میانداخت. بعضی پنجرهها میبایست باز باشند و بعضی دیگر بسته باشند تا میزان کامل گرما حاصل شود و نوع خاصی نور از جهتی خاص میبایست بتابد و سکوت کامل برقرار باشد. نرودا بیدرنگ به خواب رفت و، مثل بچهها، ده دقیقه بعد بیدار شد که اصلاً انتظارش را نداشتیم. سروکلهاش در اتاق پذیرایی پیدا شد، سرحال و با نقشی که بالش بر گونهاش جا گذاشته بود.
گفت:«من خواب اون زنی رو دیدم که خواب میبینه.»
ماتیلده از او خواست که خوابش را برایش تعریف کند.
گفت:«خواب دیدم که اون زن داره خواب منو میبینه.»
من گفتم:«این موضوع از داستانهای بورخسه.»
با ناراحتی نگاهی به من انداخت.
«مگه اون این موضوعو نوشته؟»
گفتم:«اگه هم ننوشته باشه یه روزی مینویسه. این یکی از مخمصههای اونه.»
همین که نرودا در ساعت شش غروب آن روز سوار کشتی شد با ما خداحافظی کرد، به تنهایی پشت یک میز تنها نشست و با جوهر سبز شروع به نوشتن شعرهای روانی کرد که معمولاً موقع اهدای کتابهایش با آن گل و ماهی و پرنده میکشید. با اولین اخطار«بدرقهکنندهها پیاده شوند»، به دنبال فروفریدا گشتم و سرانجام همانطور که خداحافظی نکرده داشتیم میرفتیم، در عرشهی جهانگردها پیدایش کردیم. او هم چرتی زده بود.
گفت:«من خواب شاعرو دیدم.»
شگفتزده از او خواستم که خوابش را برایم تعریف کند.
گفت:«خواب دیدم شاعر داره خواب منو میبینه.» و نگاه بهتزدهی من اوقات او را تلخ کرد.«چه انتظاری داشتی؟ گاهی، میون اون همه خواب، آدم خوابی میبینه که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی نداره.»
دیگر او را ندیدم یا حتی به فکرش هم نیفتادم تا وقتی که خبر آن زن انگشتر مارمانند بهدست را توی آن فاجعهی ریویرای هاوانا شنیدم که جانش را از دست داده. چند ماه بعد که، در یک مهمانی سیاسی، تصادفی با سفیر پرتغال برخوردم نتوانستم جلو وسوسهی خود را بگیرم و از او سوألهایی کردم. سفیر با علاقه زیاد و تحسین فوقالعادهای در بارهی او داد سخن داد، و گفت:«شما نمیدونین چقدر این زن خارقالعاده بود. اگه میدونسین یه داستان در بارهش مینوشتین.» و با همین لحن و جزئیات بهتانگیز به گفتههایش ادامه داد، بیآنکه سرنخی به دست من بدهد تا به نتیجهای برسم.
سرانجام با لحنی بسیار عینی پرسیدم: «آخر چه کار میکرد؟»
آنوقت او مأیوسانه گفت: «هیچی، خواب میدید.» ارسال به تلگرام بازدید از صفحه اول ارسال به دوستان نسخه چاپی گزارش خطا 0 فیلم کودکی که با مشت سنگ را تکه تکه می کند بند بازی روی رودخانه ای با تمساح های گرسنه قهرمان آینده شنا خطرناک ترین رانندگی دنیا شیرخوردن بچه گربه ها زیباترین پرنده جهان شیر شاگرد راننده ورزشکار فنردار تاثیر کله پاچه بر رانندگی ایرانی ها زنده شدن ماهی منجمد شده حادثه دلخراش در اثر آزادکردن ناشیانه پلنگ سگ پارکورباز وسيله جالب براى دستگيرى ماشينهاى فرارى خطر گلوله خوردن هنگام رقص فیلمبرداری با مخلفات آکروباتیک شعبده بازی بندیکت کامبربچ، بازیگر نقش شرلوک هولمز ورزشکار پرنده صیدی که دست صیاد را رها نمی کند عنکبوت ماهی خوار دراز کباب! نظر شما نام: ایمیل: * نظر: تعداد کاراکترهای مجاز:1200 \ پربازدید ها روز هفته ماه سال هشدار درباره قتل 2 روحانی در هفته اخیر/ مسیح مهاجری: تا دیرتر نشده ریشه های نارضایتی ها را پیدا کنید و آنها را بخشکانید اعلام شرايط جدید پيشفروش رنو ساندرو معمولی و اتوماتيک از امروز (+جدول) مرگ دختر دانشجو پس از پرت کردن خود به بیرون از خودرو برای فرار از چنگ آدمرباها نرم افزار نصب ویندوز با فلش رئیسجمهور سابق فرانسه با همسر جدیدش (عکس) فروش اقساطی شاسی بلند اتوماتیک جک S5 (+جدول و جزئیات) تهدید داعش به ترور "پرنس جورج" 4 ساله در راه مدرسه! بهزاد نبوی: همسرم قبل از ازدواج حجاب نداشت اما ..../ اگر به سال ۵۶ و ۵۷ بازگردم احتمالا بازهم انقلاب خواهیم کرد ماجرای ربوده شدن 3 سرمایه دار ایرانی در استانبول دیدنی های امروز مدرسه جنجالی ارومیه به آتش کشیده شد (+عکس) / مقامات: تعرض جنسی به دختر دانش آموز صحت ندارد / سرایدار مدرسه بازداشت شد / دستگیری تعدادی از مهاجمان به مدرسه دیدار بشار اسد با تیم فوتبال سوریه حاشیهساز شد (+عکس) جشن تولد احمدی نژاد (عکس) حضرت آقای یزدی! مخالفت با تصمیمات شما، مخالفت با اصل نظام نیست 15 چهره یک شهرآورد درگیرانه بوش پدر و آزار جنسی زنان از روی ویلچر! حمله رستوران ها به رستورانی که پرسپولیسی ها در آن قلیان کشیدند (+عکس) «سیاوش» های ایلام چرا در پالایشگاه تهران سوختند؟ چای خوری اردوغان در خانه یک پیرزن (+عکس) آخرین رده بندی ارزش پاسپورت کشورها؛ جمهوری اسلامی ایران در رتبه 89 جهانی در کنار نپال، سودان و سریلانکا ترکیه: مرز زمینی با کردستان را با هماهنگی بغداد و تهران میبندیم مرگ کودک 3 ساله بعد از تجاوز ناپدری / بازداشت مادر و ناپدری (+عکس) آقای قرائتی! عذرخواهی کنید لطفا و حداقل دل جویی... ناگفته های پدر اهورا از قتل فجیع کودک ۲.۵ساله/ مادر اهورا را تیرماه طلاق دادم، نمی توانست صیغه شود زجری که از مداحان می کشیم! تجاوز گروهی به زن مشهدی در شب تولدش ثبت نام وام 4 میلیونی بازنشستگان از شنبه تجاوزهای مکرر شوهرعمه به دختر نوجوان در طول یک سال قاضی متهم پرونده کهریزک: به دانشجویان کالباس دادیم/ در سال 88 فرزند شهید را آزاد می کردیم/ سعید امامی سفارشم را کرد/ در دوران مدرسه گروه خودسر تشکیل دادیم/ بعد از تعلیق، عضو کمیته انضباطی باشگاه پرسپولیس شدم مدرسه جنجالی ارومیه به آتش کشیده شد (+عکس) / مقامات: تعرض جنسی به دختر دانش آموز صحت ندارد / سرایدار مدرسه بازداشت شد / دستگیری تعدادی از مهاجمان به مدرسه ریزش ساختمان پلاسکو (+عکس و فیلم ) / شراره های آتش در زیر آوارها / شهادت 20 آتش نشان حمله مسلحانه به مجلس و حرم امام / 17 شهید و 46 زخمی (+عکس و فیلم) خطرناک ترین جاده های جهان (فیلم) داخل کابین خلبان بوئینگ 747 (فیلم) بعضی ها عوض گوش بدهکار فقط گوش طلبکار دارن!(فیلم) مزاحم تلفنی خندوانه؛ دخترای الان فقط قر و فر دارن! (فیلم) حمل حرفه ای آجر توسط کارگر (فیلم) استندآپ خنده دار مهران غفوریان در مورد معضلات سلام و احوالپرسی! (فیلم) ثبت نام یک طنزپرداز در انتخابات ریاست جمهوری با گوش پاک کن!(فیلم) دعوت قیمت از آنجلینا جولی برای حضور در دورهمی (فیلم) وبگردی روز رستاخیر و پایکوبی ارواح (+عکس) 10 شهری که باید در سال 2018 ببینید (+عکس) تست و بررسی فنی خودرو پژو 207i ایران خودرو (+فیلم درگ) مزایای استفاده از برنامه بازاریابی برای کسب و کارها گران ترین خانه های جهان (+عکس) 2 مجری مشهور ورزشی 21 سال پيش (عكس) کتابی از جنس پوست قاتل اعدامی! (عکس) استراحت از نوع سوپر استاری (عکس) مقایسه و خرید آنلاین بلیط هواپیما نخستین زیردریایی جنگی تاریخ!(+عکس) تورهای لحظه آخری تور گرجستان 10 آبان 96 تور پکن + شانگهای 25 آبان 96 تور مشهد 15 آبان 96 (زمینی) تور هندوستان 19 آبان 96 تور استانبول 11 آبان 96 تور استانبول 12 آبان 96 تور پاتایا + پوکت + بانکوک 18 آبان 96 تور پاتایا 18 آبان 96 تور استانبول 13 و 14 آبان 96 تور استانبول 12 آبان 96 فناوری و IT بهترین قابهای محافظ باریک و سبک مخصوص «آیفون اکس» (+عکس) دلایلی که شما را از خرید «گلکسی نوت ۸» پشیمان می کند! «اِلفون» گوشی ارزان با نمایشگر خمیده عرضه میکند شکل ظاهری «گلکسی اس۹» چگونه است؟ لینکلن نویگیتور ۲۰۱۷ (عکس) آخرین اخبار پربحث ترین عناوین عناوین رؤیاهایم را میفروشم اس ام اس تبریک روز نوجوان جریمه 35 دلاری برای ارسال پیامک توسط عابران پیاده تشدید بحران انسانی در دیرالزور (+فیلم) زوایای جدید از پرونده نمایندگی ۵۰۵۴ ایرانخودرو/ از مالباخته میلیاردی تا املاک بهجا مانده از کلاهبردار! افشاگری قاضیپور درباره پرونده حمید بقایی لذت جنگل نوردی با X33 (+عکس) سرمربی ایرانی وردربرمن اخراج شد مرز خسروی فعلا بسته است رییس ستاد کل نیروهای مسلح: محدودیت مرزی ایران با اقلیم کردستان عراق بزودی برطرف میشود عکس ترامپ شخصیت برگزیده مجله تایمز (عکس) سقوط بالگرد در دریاچه غرب تهران (عکس) زلزله اندونزی با 92 کشته (عکس) مسابقات رالی خانوادگی در کیش (عکس) زندگی هیلاری کلینتون در یک نگاه (عکس) زنان ترامپ (عکس) چهره هیلاری کلینتون قبل و بعد از انتخابات (عکس) داخل برج ترامپ (عکس) مرز آمریکا و مکزیک (عکس) کلنگ زنی معدن مس تکنار شهرستان بردسکن خراسان رضوی (عکس) صفحه اول | عصر ایران۲ | درباره عصرایران | تماس با ما | آرشیو | جستجو | پیوندها | نظرسنجی | آب و هوا | اوقات شرعی | كليه حقوق محفوظ است، استفاده از مطالب با ذكر منبع بلامانع است. طراحی و تولید: "ایران سامانه"
منبع: عصر ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۳۳۹۰۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چگونه میتوان قهوه نوشید و بیخواب نشد؟
ایتنا - نوشیدن قهوه برای بسیاری از مردم یک روتین روزانه است اما مطالعات نشان میدهند حتی مقادیر کمی از قهوه میتواند باعث اضطراب و تپش قلب و بیخوابی شود. اما چگونه میتوان جلوی این عوارض را گرفت؟
کارشناسان می گویند واکنش های متفاوت افراد به قهوه ریشه در DNA آنها دارد. کافئین میتواند بسته به سرعت متابولیسم آن در کبد بین ۱.۵ تا ۹ ساعت در بدن باقی بماند.
دانشمندان دریافتهاند ژنی به نام CYP1A2 در کنترل سرعت متابولیسم کافئین در کبد نقش دارد. برخی مطالعات نشان میدهد افرادی که این ژن را ندارند، ممکن است پس از نوشیدن قهوه دچار افزایش فشار خون شوند.
کافئین با تغییر جریان برخی ترکیبات شیمیایی به مغز باعث بیدار ماندن می شود. برای خوابیدن، بدن ماده ای به نام آدنوزین تولید می کند که باعث خواب آلودگی می شود.
کافئین از جذب آدنوزین در مغز جلوگیری میکند و همین امر موجب بیخوابی میگردد.
برای مقابله با اثرات ناخواسته کافئین، دانشمندان توصیه می کنند به ازای هر فنجان قهوه، حدود یک لیوان آب بنوشید.
همچنین انجام ۲۰ دقیقه ورزش سریع مانند دویدن یا دوچرخهسواری میتواند اضطراب را کاهش دهد، احتمالا به این دلیل که ورزش، متابولیسم کافئین در بدن را سرعت می بخشد.