زاغه نشینی در محله میلیونرها
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۴۲۳۷۸۸
به گزارش جهان نيوز به نقل از رونامه شهروند، یاشار تابستان همین سال، در انتهای کوچه، ماری یکمتری دید و کُشت. «رفتم هیزم بیارم، دیدم یه مار ته کوچه است. یه سنگ بزرگ برداشتم، پرت کردم روی سرش کشتمش». کلاس پنجمی است و هیچوقت به همکلاسیها و معلمهایش نگفته کجا زندگی میکند. «شما هم ازم عکس نگیرید، چاپ میشه جلوی همکلاسیهام خجالت میکشم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«بیا داخل خودت ببین وضع مارو. ما توی خاکوخُل زندگی میکنیم». فرشید از روزی که چشمهاش را باز کرده، خودش را اینجا دیده؛ تا هنوز. عبداله -پسرعمویش- درِ یکلنگه زنگاربسته را باز میکند، گردن خم میکنیم میرویم داخل. به زبان ترکی چیزی به مادر میگوید و پیرزن ٧٠ساله، با لباسهای رنگرنگ ایل و نگاهی خالی در چشمخانه، خوشامد میگوید. خانه بهوضوح «دلتنگ غروبی خفه» است. کف حیاط مثل کوچه گلی است و سمت چپ ورودی باریکش، پشت آبگرمکنی که دوهفته است سوراخ شده، چهاردیواری تنگی است که بهعنوان حمام و سرویس بهداشتی استفاده میشود. لاستیکهای نیمسوخته کنار منبع آب گوشه حیاط تلنبار شده و یک مرغ نشسته جلوی اجاق هیزم. خانه دو اتاق دارد، ٧، ٨ متری. کف اتاقها پلاستیکی بزرگ پهن کردهاند و روی پلاستیکها دو روفرشی نقشِ هم.
سقف با دو تیر چوبی پوسیده سرپا نگه داشته شده و در اتاق را هم که میبندی، باد راهش را بلد است و از زیر و لای در میآید داخل. کتری قدیمی روی اجاقگاز خوراکپزی دوشعله که با یک کپسول گاز روشن میشود، خالی است. لباسها و پلاستیکهای نان و ادویه و دارو با میخهای ٥ و ٧سانتی وصلشده به دیواری که از داخل گلاندود شده. رختخوابها در ملافهای بزرگ پیچیده شده و داخل و روی سر کمد چوبی قدیمی است. «خودتون وضع مارو میبینید دیگه.» کارگر است، مثل بیشتر مردهای کوچه. دوسال پیش ازدواج کرده و پرنیان حالا یکسالش است. «مگه یه آدم چقدر عمر میکنه که ٤٠سالش به فنا بگذره و عمرش توی زاغهنشینی تباه بشه؟» پرجمعیتاند، حدود ١٩٠نفر در ٢٤خانوار. عبداله ٥سال کوچکتر از فرشید است. فوقلیسانس حسابداری دارد و در یک شرکت کوچک کار میکند. ٥سال است با دخترعمویش نامزد کرده که خانهشان در بلوار سرباز است. «میگه اینجا نمیام، جای دیگه هم توانایی ندارم اجاره کنم.» فعلا خبری از ازدواج نیست.
«٤٢ساله بدون هیچ امکانات رفاهی زندگی میکنیم، هرچی هم تقاضا میکنیم حتی یک کنتور آب و برق به ما نمیدن. شما در هیچکجای فارس چنین جایی نمیبینین، ولی این زاغهنشینی درست توی قلب شیرازه.» این زاغهنشینی اما بهخاطر در دسترسنبودن امکانات شهری به وجود نیامده، چراکه بلوار امیرکبیر نزدیک به مرکز شهر شیراز است و از مناطق شلوغ و نسبتا گرانقیمت شهر است. شهرداری منطقه٤ شیراز بهخاطر «مشخصنبودن مالکیت زمین»، به اهالی اجازه بهسازی و ساختوساز نمیدهد. «حتی اجازه نمیدن یک پلاستیک روی سقف خونه بکشیم، شهرداری فورا میاد میرمبونه روی سرمون... لااقل دیوارمونرو بلندتر کنیم که ناموسمون معلوم نباشه.» زن جوان، پرنیان را که روی خاک کف اتاق دست میکشد، بغل میکند. عبداله چای میریزد. «نه تکلیفمون مشخصه، نه مارو ساماندهی میکنن، نه بهمون کمک میکنن. ٤٢ساله داریم اینجوری زجر میکشیم.» مادر ٢٥سال پیش شوهرش را از دست داده، دخترش ازدواج کرده و از اینجا رفته و او مانده و فرشید و زن و بچهاش. «هیچی نداریم، نه امکانات داریم، نه هیچی. این زندگی ما است.»
مشکل چیست؟
اما چرا کوچهای در وسط شهر شیراز، چنین یکه افتاده و هیچ خدمات شهری و شهروندی به آن تعلق نمیگیرد؟ ماجرا برمیگردد به یک دعوی حقوقی بر سر مالکیت زمین. «پدر ما کارگر شخصی به نام دهقان بود و براش کار میکرد. سال١٣٥٤ دهقان قولنامهای نوشت و به کارگرهایش داد. براساس این قولنامه در ازای ٥سال دستمزد کار این کارگرها، این زمین که ٦٥٠٠مترمربع مساحت داره، متعلق به اونا میشد.» اما سال٥٧ که انقلاب پیروز میشود -یعنی ٣سال بعد از انعقاد قولنامه- دهقان که یکی از زمینداران بزرگ شیراز بوده، از ایران فرار میکند و اموال منقول و غیرمنقولش مصادره میشود. از آن روز این دعوای حقوقی بر سر مالکیت زمین ایجاد میشود و هنوز حل نشده است. «ما میگوییم قولنامه داریم و ٣سال قبل از انقلاب اینجا ساکن بودهایم. ما که بعد از انقلاب نیامدهایم اینجا را تصرف کنیم.» در آنسو اما حیدر عالیشوندی، فرماندار شیراز به «شهروند» میگوید: اهالی این کوچه، زمین را «تصرف» کردهاند و شهرداری شیراز «متولی» اقدام قانونی درمورد تخریب این محله است و «باید» در این زمینه اقدام کند. به گفته عالیشوندی هر نهادی که متقاضی این زمین است، باید اقدام کرده و این وضع خاتمه پیدا کند.
از سویی محمودرضا مهرجهانیان، سرپرست شهرداری منطقه٤ شیراز هم میگوید: «مالکیت رسمی زمین مشخص نشده» و «عدهای با مقاصدی خاص در ابتدا به صورت چادرنشین و سپس با ساخت اتاقکهایی در این محل مستقر شدهاند». وقتی به مدیر روابطعمومی شهرداری منطقه ٤ شیراز میگویم اهالی قولنامه این زمین را دارند و بارها شکایت خود را در محاکم قضائی طرح کردهاند، میگوید: آنچه به شهرداری مربوط است اینکه رأی کمیسیون ماده ١٠٠ برای تخریب این اماکن صادر شده، اما به دلیل «تبعات اجتماعی» آن این حکم اجرا نشده است. زهره صحت میگوید اهالی این کوچه «سند مالکیت معتبر ندارند» و «اقامتشان غیرقانونی است» و شهرداری هم «به دلیل نداشتن ایمنی و استاندارد شهری خانههای این محل»، قصد «تخریب» آن را دارد؛ هرچند «معلوم نیست این اتفاق چه زمانی بیفتد.»
مسعود رضایی، نماینده شیراز در مجلس شورای اسلامی به «شهروند» میگوید: مرجع رسیدگی به این پرونده، قوهقضائیه و دیوان عدالت اداری است و قوه قضائیه باید به این پرونده رسیدگی کند. بااینحال، نایبرئیس کمیسیون اجتماعی مجلس معتقد است وجود چنین محلهای آن هم در دل شهر شیراز، سبب فساد مادی، معنوی و بهداشتی است. «در چنین وضعیتی زندگیکردن، به سلامت اهالی کوچه و جامعه شهری آسیب و ضرر میرساند.» به گفته او زندگی در چنین وضعی، حتی در محدوده نزدیک به شهرها هم ممنوع است و «این مشکل باید حل شود.» نایبرئیس کمیسیون اجتماعی مجلس میگوید: دولت هم نسبت به وضع حاشیهنشینها وظایفی دارد و در برنامه ششم توسعه هم تصویبشده «دولت باید به وضع مسکن، بهداشت و فضای ورزشی و رفاهی حاشیهنشینها رسیدگی کند.» هرچند «چون منابع اعتباری برای این کارها بهشکل دقیق تعریفنشده و دولت وضع مالی خوبی ندارد، در این زمینه کوتاهی میکند.» حال آنکه «اگر دولت به وضع حاشیهنشینها سروسامان ندهد، آسیبهای بسیار حادتری در کشور به وجود خواهد آمد.»
از رنجی که میبرند
زن جوان نگران زمستان پیشرو است. پرنیان از اول پاییز سرما خورده و خوب نمیشود. «شبها خیلی سرده و تا ساعت ١٠ و ١١صبح هم اتاقها سرده. بچهم مدام مریض میشه.» زیر درِ اتاق بهاندازه ٢، ٣ سانتیمتر خالی شده و باد از حدفاصل سقف فلزی و دیوارها و از زیر درها داخل اتاق میآید. «بخاری نفتی هم جواب نمیده. پارسال بارون که اومد، کف اتاقها شد پر آب.» پشت ساق پای مادر، قارچ زده. «بهداشت نداریم.» ٢٥سال پیش شوهرش در همین محله مریض شد و درگذشت. «پیر شدم، بدبخت شدم؛ هیچکس هم نیست به دادم برسه.» عبداله میگوید هیچکدام از اهالی دلشان نمیخواهد در اینجا بمانند. «مشکل مالی داریم، همهمون کارگر هستیم. اگه پول داشتیم یکلحظه اینجا نمیماندیم.»
کوچه سر ظهرها خلوت است. فقط بچهها میآیند بازی میکنند. کمی آنسوتر از خانه فرشید، حصاری توریشکل درست شده به مساحت ٣، ٤متر برای نگهداری چند گوسفند. پشه هنوز فراوان است و عبداله میگوید: «مار و موش توی خونه مردم بیداد میکنه.» دختر جوان همسایه، دوربین را که میبیند، سرش را از پشت در بیرون میآورد و غیظ میکند که گزارش نوشتن شما چه فایدهای دارد؟ «دیگه عکس نگیرید. پارسال هم اومدن عکس گرفتن، عکسهامون هنوز توی اینترنت هست، خجالت میکشیم.» صدایش میلرزد. «یکنفر بیاد به ما بگه این همه عکس و گزارش از ما گرفتن، چی شد؟ اینجا همه خبرنگار و عکاس میبینن بدشون میاد، نه اینکه از شما بدمون بیاد، اما خسته شدیم؛ ٤٠ساله این اوضاع ما بوده. فرشید ٤٠سال نخست زندگیاش اینجا تباه شد، دیگه چه فایدهای داره؟ شما یکساعت هم نمیتونین اینجا زندگی کنین.»
«حدیث» سهساله با موهای بلوند و چشمهای آبی و پوستی به رنگ شیر، ایستاده پشت به در چوبی خانهشان، با دست میزند روی در. «خداوکیلی دختر به این خوشگلی توی ایران هست؟» چند مرغ و گوسفند گُلهبهگُله پرسه میزنند وسط کوچه. «آخه این دختربچه باید توی این کوچهها کنار گوسفند بگرده؟» اسمش را نمیگوید. «اگه بچههای دانشگاه میفهمیدن من چنین جایی زندگی میکردم... هیچوقت بهشون نگفتم.» اینجا همه فامیلاند، ابتدا ١٤ خانوار بودند و در این سالهای زاغهنشینی، برخی با هم وصلت کردند و برخی با اقوام دیگر؛ آنها که توانستند از اینجا رفتند، آنها که نتوانستند اما ماندند همینجا. «توی این بدبختی، بچهها بزرگشدن، جوانها پیرشدن، پیرمرد و پیرزنها هم فوتکردن.» نگاهش هنوز به حدیث سهساله است که نگاهمان میکند. «آخه واقعا عکسگرفتن شما چه فایدهای داره؟ میبینین که این وضع ما است. محیطمون جوریه که اگه روزی ١٠بار هم بریم حمام، وضع بهداشتمون با کسی که توی یک خونه معمولی زندگی میکنه فرق داره. توی زمستان بچهها همیشه مریض هستن. دلم برای بچهها میسوزه... سوار سرویس مدرسه که میشن جلوی بقیه بچهها خجالت میکشن.» لیسانس گرفته اما بیکار است. «شرایط ما جوری نیست که بتونیم بریم سرکار. وقتی برای تحقیق از محل زندگی ازم آدرس میپرسن، آدم روش نمیشه بگه اینجا زندگی میکنه... اینجا میشه بری سرکار؟»
شهروند محسوب نمیشوند
دکتر احسان حمیدیزاده وضع این محله در دل شهر شیراز را در شکل ظاهریاش شبیه به نظریه جامعهشناسی مکتب شیکاگو میداند. «چنین وضعیتی برای من بسیار عجیب است، انگار در مرکز شهر (down town) محلهای زاغهنشین هست که طبقه کارگر در آن زندگی میکنند.» این جامعهشناس وضع کنونی این محله را معلول مسائل و درگیریهای اداری بر سر مالکیت زمین و سکونت و ساخت خانه میداند، اما «اگر بهلحاظ اجتماعی این پدیده را بررسی کنیم میتوان اینگونه برداشت کرد که عدهای از افراد، در چنان وضع بدی به سر میبرند که از هر فرصت و شرایطی که برایشان فراهم شود، استفاده میکنند.» حمیدیزاده معتقد است در شرایطی که ساکنان این محله از هیچگونه خدمات شهرداری استفاده نمیکنند و شهرداری نیز به آنها توجهی نمیکند و اجازه داشتن رفاه را به آنها نمیدهد، نمیتوان آنها را بهعنوان شهروند محسوب کرد.
این جامعهشناس موقعیت این محله را «خاص و عجیب» میداند، چراکه «مثل مناطق حاشیهای شهرها، نوعی یکدستی در آن وجود ندارد. در حاشیههای شهر اغلب افراد بهلحاظ شرایط سکونت و وضع رفاهی شبیه به هم هستند و این وضعیت، نوعی هماهنگی را میان آنها به وجود میآورد. در اینجا اما این حس محرومیت بیشتر به چشم میآید، چراکه امکان مقایسه در میان اهالی این محله با کوچهها و محلههای اطراف بیشتر است.» ساکنان این محله زاغهنشین شیراز، همه از ایل قشقایی هستند و پیوندی نزدیک میان همه آنها وجود دارد. براساس آمارهای منتشرشده، تاکنون بزههایی مانند اعتیاد و جرم و جنایت در این محله گزارش نشده است. احسان حمیدیزاده معتقد است «یکدستی قبیلهای و طایفهای»، میزان «کنترلهای غیررسمی» درون اعضا را بسیار افزایش میدهد و همین عامل هم مانع از آن میشود که بزههای چشمگیر در این محله رخ دهد. «شاید اگر در محله چندقومیتی وجود داشت یا یک قومیت یکدست نبود، وضع بزهکاری نیز اینچنین نبود.»
راهکار چیست؟
اما راهکار رفع این بلاتکلیفی ٤٠ساله چیست؟ قیمت زمین در این منطقه از شیراز، کمی بالاتر از میانگین قیمت زمینهای مسکونی است و هر متراژ آن بین ٣ تا ٤میلیون تومان معامله میشود و با یک حساب سرانگشتی ارزش این زمین ٦٥٠٠متری، بیش از ٢٠میلیارد تومان است. شهرداری منطقه ٤ شیراز میگوید: براساس مادههای تخلف «عدم استحکام بنا» و «عدمرعایت اصول فنی، بهداشتی و شهرسازی»، کمیسیون ماده١٠٠ شهرداریها، رأی به تخریب خانههای این محله داده است. رأیی که مطابق بند ٢ ماده ١٠ دیوان عدالت اداری، قابل شکایت و اعتراض در دیوان عدالت اداری است. با این حال اما مسأله اصلی در پرونده زمین ٦٥٠٠ متری کوچه ٢٩ امیرکبیر شیراز، ابتدا تعیین مالکیت زمین است، چراکه هنوز بهسبب آنکه مالکیت زمین مشخص نشده، اهالی حق هیچگونه بهسازی و دخلوتصرف در خانههای خود را ندارند. «حتی نمیذارن با پول کارگری خودمان کمی اینجا را ساماندهی کنیم و از این وضع اسفبار بیرون بیاییم.» مسعود رضایی معتقد است ابتدا باید به ساکنان این محله «سرپناهی استاندارد» داده شود و سپس ساکنان محله هم باید مدارکشان را ارایه کنند، به دیوان عدالت اداری شکایت ببرند و وکیل بگیرند تا در وهله نخست رسمیبودن سندشان احراز شده و در وهله دوم به حق و حقوقشان رسیدگی شود. رضایی میگوید او بهعنوان نماینده شیراز در مجلس این آمادگی را دارد که درباره این پرونده با قوه قضائیه مکاتبه و آن را پیگیری کند.
فرشید بهمنی میگوید پرونده این زمین براساس اصل ٤٩ قانون اساسی [املاک بنیاد- املاک ستاد] در دادگاه انقلاب است. او و دیگر اهالی بارها به دادگاه مراجعه کردهاند، اما هیچ اتفاقی نیفتاده است. «چیزی که بیشتر از همه مارو اذیت میکنه، اینه که بلاتکلیف هستیم. نه تکلیفمونرو مشخص میکنن، نه وضعیتمون رو ساماندهی میکنن، نه کمکی به ما میکنن. ٤٠ساله که توی این ٣حالت داریم زجر میکشیم.» بهمنی میگوید برای تعیین تکلیف مالکیت زمین بارها جلساتی برگزارشده که آخرینش اسفندماه ٩٥ بوده، اما هنوز به آنها هیچ نتیجهای اعلام نشده است.
با این حال چندسالی است اهالی کوچه ٢٩ امیرکبیر به یک اجماع نظر رسیده و بارها هم آن را درخواست کردهاند: «واقعیت آن است که ما این زمین را تصرف نکردهایم و خود مسئولان هم به ما گفتهاند که شما از سال ٥٤ در این زمینها ساکن بودهاید. درخواست ما بعد از ٤٢سال این است که یک قسمت کوچک از این زمین را به خودمان بدهید تا برای خودمان یک سرپناه بسازیم، بقیه زمین را نمیخواهیم. ما حاضریم از این ٦٥٠٠ متر، ٢هزار متر را به ما ٢٤ خانوار بدهند تا یک سرپناه برای خودمان بسازیم.» عبداله هم میگوید: «همه ما متحدیم و حاضریم زمینرو تفکیک کنن و ١٠٠ متر، ٨٠متر به هر خانوار بدهن تا بتونیم دوتا اتاق بسازیم... به خدا ما هم مسلمانیم، چهجوری میشه توی این وضع اسفناک زندگی کرد. شما یک روز هم نمیتونی اینجا زندگی کنی.»
درسال ٨٦ فرماندار اسبق شیراز بازدیدی رسانهای از این محله داشت و عبداله میگوید در آن بازدید «آقای فرماندار به ما قول داد این زمینها را تفکیک کند، اما کاری انجام نشد». مادر بریده روزنامهای را از داخل کمد قدیمی بیرون میآورد. گزارشی از همان بازدید فرماندار اسبق شیراز از محله است. عکس چندنفر از اهالی کوچه در گزارش هست. «این پیرمرد گلآخر کاظمی بود، چندسال پیش فوت کرد. این بچه بامزهرو میبینی؟ اسمش محمدرضاست؛ الان ١٥سالشه و ٣سال از یاشار بزرگتره.» فرشید موبایلش را قطع میکند، پرنیان را از همسرش میگیرد و بغل میکند. «من از وقتی همسن پرنیانم بودم، اینجا بودم. نمیخوام بچهم هم مثل من توی این محیط بزرگ بشه.»
منبع: جهان نيوز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jahannews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جهان نيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۴۲۳۷۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تولدی دیگر در شورآباد
همشهری آنلاین-مژگان مهرابی:هیچ چیز به اندازه وقت گذراندن با گل و گیاه حالش را خوب نمی کند، آنقدر خوب که درد خماری یادش می رود و دلش برای آینده ای پاک و بدون دود و دم تنگ می شود. به تشویق هم اتاقی اش سلیم در کلاس های پرورش گل و قارچ دکمه ای مرکز بازپروری سروش شرکت کرد. کم کم علاقمند شد و چم و خم کار را یاد گرفت وحالا یکی از تولیدکنندگان برتر گل و گیاه به شمار می آید. او این اتفاق نیک را از حضورش در مرکز بازپروری ماده ۱۶ سروش دارد. بابک یکی از صدها مددجوی این مرکز است. کسانی که با ورود به این جا بعد از ترک اعتیاد، در کلاس های فنی حرفه ای آموزش می بینند و بنا به علاقه خود در یکی از کارگاه های خیاطی، پرورش گل و گیاه، مکانیکی، صافکاری، نقاشی و آهنگری مشغول کار می شوند.
مرکز بازپروری سروش، جایی آن دورهاکهریزک که تمام می شود، محدوده شورآباد آغاز می شود. انتهایی ترین قسمت نقشه تهران، جایی زیر پونز. بعد از یک ساعت رانندگی آن هم در جاده پرچاله شورآباد، تابلوی مرکز بازپروری ماده ۱۶ سروش نمایان می شود. اولین تصوری که از کمپ ترک اعتیاد یا مرکز بازپروری در ذهن نقش می بندد، جایی است محصور به میله های آهنی، با حیاطی کوچک که وقت استراحت مددجوها مجازند در آن هوایی تازه کنند. اما آنچه جلوی نظر ظاهر می شود، محوطه ای بزرگ و وسیع که دوروبرش تا چشم کار می کند زمین خاکی است. مرز بین بیابان اطراف و حیاط مرکز بازپروری با نهال های اکالیپتوس مشخص شده و فضای دلچسبی را به وجود آورده است. نسیم خنک بهاری پای خیلی از مددجوها را به محوطه کشانده تا در کنار هم از هوای تازه لذت ببرند. ظاهر آراسته ای دارند، رنگ و رخسارشان هم نشان نمی دهد قبلا مواد مصرف می کرده اند. البته به گفته آرش مسئول فرهنگی مرکز بازپروری بیشتر مددجوها در این ساعت از روز داخل کارگاه ها مشغول فعالیتند. او تا سال پیش از مددجوهای اینجا بوده و حالا با ترک اعتیاد و نشان دادن جربزه، به عنوان یکی از کارکنان مرکز سروش استخدام شده است.
هم بیمه هستم هم حقوق می گیرمآرش راهش را به سمت کارگاه آهنگری کج می کند. ۲۰ نفری در اینجا مشغول برش آهن یا جوشکاری هستند. به درگاهی کارگاه آهنگری که می رسد، با صدای کش داری مسئول کارگاه را صدا می زند: «آقا اسکندری!» مرد میانسالی ماسک جوشکاری را از جلوی صورتش کنار گرفته و کنجکاو سرش را بلند می کند. آرش است. دوست قدیمی.
اسکندری ۵ سالی می شود در مرکز بازپروری کار می کند. از مددجوهای دهه ۹۰ است. بعد از ترک اعتیاد اینجا ماندگار شده و در واقع به استخدام مرکز بازپروری در آمده است. اسکندری برای خود یلی بوده و در جنوب شهر، کارخانه سنگ بری داشته، از برو بیا و بریز و بپاش های زندگی اش می گوید. اینکه همه حسرت زندگی اش را می خوردند. تعریف می کند: «همه جور موادی را امتحان کردم. همه چیزم را هم به پایش دادم. خانه، ماشین، کارخانه، خانواده ... زن و بچه ام خسته شده بودند. شیرازه زندگی ام داشت از هم می پاشید. نمی خواستم آنها را از دست بدهم. برای همین تصمیم گرفتم برای همیشه مواد را کنار بگذارم و الان ۵ سال است مواد نمی کشم. اینجا به عنوان مسئول کارگاه آهنگری کار می کنم. حقوق می گیرم و بیمه هم هستم. صبح ها می آیم و غروب هم به خانه برمی گردم.»
دوست دارم اینجا بمانمکارگاه خیاطی ۱۰ قدم آن طرف تر از آهنگری است. یک سوله بزرگ که در واقع تولیدی لباس نظامی است. ۲۰۰ چرخ خیاطی کنار هم ردیف شده اند و پشت هر کدام یک مددجو نشسته است. جز قژقژ چرخ ها صدای دیگری به گوش نمی رسد. همه مشغول کارند. پارچه های سبز مخصوص یونیفرم ناجا در اتاق کناری برش خورده و به دست آنها می رسد. ابراهیممددجوی دیگری است که از جوانی گرفتار اعتیاد شده است. با دقت پارچه را زیر چرخ می گذارد و پای خود را روی پدال فشار می دهد. برای خودش استاد کاری شده کسی که پیش از این حتی بلد نبود یک دکمه بدوزد. درز را تا انتها می رود و نخ اضافی را با قیچی می برد. چشم هایش را تنگ می کند و با دقت پیراهن آماده را نگاه می کند. نقصی در کار نیست. پیراهن را روی لباس های دوخته شده می اندازد. قواره بعدی را برمی دارد و زیر چرخ می گذارد و همین طور که پدال چرخ را می فشارد، سر درددلش باز می شود: «در شرکت ساخت بالابر کار می کردم و درآمد خوبی هم داشتم. از روی بی تجربپگی و سرگرمی سراغ مواد رفتم. کم کم وابسته شدم وقتی به خودم آمدم که کار از کار گذشته بود. کارم را از دست دادم. گریه پدر و مادرم را برای خودم خریدم. هیچ دختری حاضر نیست با من زیر یک سقف زندگی کند. هر جا بروم تا بفهمند قبلا اعتیاد داشتم به من کار نمی دهند. از سر خوشی نیست که بعد از ترک اعتیاد دوباره سراغ مواد می رویم. کسی به ما اعتماد نمی کند. برای همین دوست دارم اینجا بمانم. هر از چند گاهی هم بهمان مرخصی می دهند برویم خانواده مان را ببینیم.»
اعتیاد، نتیجه شکست عشقیدرست در قسمت شمالی مرکز سروش چند ساختمان بزرگ با دیوارهای سبز رنگ قرار گرفته؛ محل اسکان مددجوهاست. هر ساختمان ۲ سالن دارد با کریدوری طویل که از میانشان می گذرد. آرش با گام های آهسته کریدور را پیش می رود. هر کس را می بیند سلام و علیکی می کند. اگر هم فرصتی دست دهد، از خودش می گوید که چطور سر از اینجا در آورده است: «من را در طرح جمع آوری معتادان گرفتند. ۲۰ سال تمام مواد کشیدم. زندگی ام را تباه کردم. در خانه ما همیشه دعوا و مرافه بود. پدر و مادرم با هم نمی ساختند. زمانی که نیاز داشتم به مشکلاتم توجه کنند، به فکر گله و شکایت های قوم و خویش خود بودند. تا اینکه درسم تمام شد و پیش دایی خودم مشغول کار شدم. او مواد می کشید و من هم آلوده شدم.»
به اتاق هفدهم، داخل می شود. با صدای بلند مردی که گوشه تخت نشسته و با منجوق جاسویچی می بافد را صدا می زند: «احوال آقا اسماعیل خودمان!» مرد میانسال سرش را بالا می گیرد و با هم خوش و بشی می کنند. روی دست مرد، عکس یک تفنگ خالکوبی کرده، به یاد دوران سربازی اش. اسماعیل خیلی اهل حرف نیست. آرش آرام و درگوشی شرح ماوقعی از احوال اسماعیل می گوید: «اسماعیل چندمین بار است به اینجا می آید. هر بار چند ماهی مهمان است و وقتی بیرون می رود دوباره سراغ مواد می رود. خانواده اش او را طرد کرده اند.» اعتیاد اسماعیل از دوران سربازی است. دختری که عاشقش بوده با مرد پولداری ازدواج می کند و وقتی او از سربازی برمی گردد، دختر را بچه به بغل می بیند. همین انگیزه زندگی را از او می گیرد و از لج روزگار پا در مسیری می گذارد که به تباهی ختم می شود. از ابتدا تا انتهای کریدور مطول ۲۰ اتاق است. ۲۰ چهار دیواری که یک طرف آن با نرده های آهنی محصور شده است. تعدادشان زیاد است. ۲۰۰۰ نفری می شوند. شاید هم بیشتر.
اتاق سرهنگ محمودی، کنار در ورودی سالن یک قرار دارد. او تمرکز خود را روی حوزه فرهنگی گذاشته و سعی دارد شرایط ایده آلی برای مددجوها ایجاد کند. برای همین هر از چندگاهی کارشناس های مراکز فنی حرفه ای کهریزک و شهرری را دعوت می کند تا به اینجا بیایند و به مددجوها آموزش دهند. سرهنگ کمی درباره شرایط مددجوها صحبت می کند: «معتادان متجاهر اغلب کارتن خواب هستند و طرد شده از خانواده، معمولا در طرح جمع آوری معتادان به اینجا آورده می شوند. در ابتدا توسط پزشک معاینه می شوند و اگر زخم باز یا بیماری خاصی داشته باشند به مراکزی که مخصوص آنهاست فرستاده می شوند. اما معتادان دیگر بعد از یک هفته قرنطینه به آسایشگاه منتقل می شوند. نگهداری معتادان در اینجا با مجوز قضایی است.»
چیستی های ماده ۱۶ایجاد و راهاندازی مرکز ماده ۱۶ از اولویتهای مهم حوزه مبارزه با مواد مخدر است. در این مرکزمعتادانی به تهاجر رسیده و سرپناهی ندارند نگهداری می شوند. معتادان متجاهر معمولا در فضاهای بی دفاع شهری، زیر پل ها و فضای سبز در حال استعمال مواد مخدر دیده میشوند. آن ها در طرح های جمع آوری توسط پلیس مبارزه با مواد مخدر به مراکز ماده ۱۶ آورده شده و رایگان دوره درمان خود را سپری می کنند.
بیشتر بخوانید:حکایت ویلچرهایی که اهدا میشوند و مسئولانی که پاسخگو نیستند | پای ما لنگ است و منزل بس دراز
من یک دلیوری هستم کد خبر 844975 برچسبها اعتیاد- ستاد مبارزه با مواد مخدر کارآفرینی اعتیاد - معتاد